تهیه کننده: سیدامیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون

فروغ نور

چون امام حسن مجتبی علیه‏ السلام پا بر پهنه عالم خاکی نهاد، خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام در انتظار گام‏های نازنین پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم لحظه شماری می‏کرد. گویی تا آمدن آن وجود مبارک، حیرانی عظمت و جلال تولد آن مولود مبارک، به آرامش و سکون نمی‏رسید. اسماء، خادمه بزرگوار خانه وحی می‏گوید: چون به مبارکی تولد نور، حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به منزل فاطمه علیهاالسلام آمد، فرمودند: ای اسماء! فرزندم را بیاور. من آن نوزاد پر نور و بهجت را چون گلی نو شکفته در میان پارچه‏ای زرد رنگ نهاده، نزد آن حضرت بردم. هنگامی که نگاه پیامبر بدان غنچه تازه رسیده افتاد، پارچه را به دور افکند و فرمودند: نگفتم نوزاد را در پارچه زرد نپیچید؟ آن‏گاه پارچه‏ای سفید به او پیچانیده، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه تلاوت فرمود. پس از گذشت هفت روز، امام را در پارچه‏ای از حریر بهشتی که جبرئیل برای پیامبر هدیه آورده بود، پیچیدند و او را «حسن» نامیدند.

شمایل آن حضرت

آن چنان که مورخان گفته‏اند: امام حسن مجتبی علیه‏السلام در صورت و سیرت و مجد و بزرگواری شبیه‏تر از همه مردمان به رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم بود. ایشان آیینه تمام نمای سیمای اخلاقی و سیره عملی جدش رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم بود. مردم سیمای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم را در سبط اکبرش حسن مجتبی علیه‏السلام می‏دیدند. او رخساره‏ای سفید آمیخته به سرخی، چشمانی سیاه، گونه‏ای هموار، محاسنی انبوه، گیسوانی پرپشت، اندامی متناسب (نه چندان بلند و نه چندان کوتاه)، شانه‏ای عریض، سیمائی نمکین و چهره‏ای در شمار زیباترین چهره‏ها داشت.

در دامن پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم

پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم به امام حسن علیه‏السلام علاقه بسیار داشتند و درباره ایشان می‏فرمودند:«بار الها، من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر کس که او را دوست می‏دارد.» علاقه پیامبر به امام حسن علیه‏السلام به قدری بود که گاه ایشان را به منبر می‏بردند و در همان حال برای مردم سخن می‏گفتند. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم با عنایت خاصی اصول و فروع دین را به او می‏آموخت و به تربیت ایشان اهتمام داشت. این شیوه تربیتی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم باعث شد که روح بلند و پاک او چونان آیینه‏ای صاف وشفاف، افکار و رفتار پیامبر را در خود منعکس کند.

بازی با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم

بازی با فرزندان در سیره اولیای الهی، برای پیروان ایشان، هم درس فرزندداری است و هم مصداق بارز محبت و عطوفت با آنان. البته آن‏جا که این رابطه میان پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام باشد، عطر و بویی خدایی دارد. امام حسن مجتبی علیه‏السلام دوران کودکی خویش را غرق در دریای محبت و مهربانی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم گذراند. روزی در حال نماز امام مجتبی علیه‏السلام به همراه امام حسین علیه‏السلام بر پشت آن حضرت سوار شدند. چون آن حضرت سر از سجده برداشت، ایشان را به آرامی گرفت و وقتی دوباره به سجده رفت، باز بر پشت او سوار شدند. وقتی از نماز فارغ شد، یکی را بر زانوی راست و دیگری را بر زانوی چپ نشانید و فرمودند: «هر کس مرا دوست می‏دارد، باید این دو نور دیده را نیز دوست بدارد». نیز در روایتی دیگر آورده‏اند: «امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بر پشت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم سوار می‏شدند و کودکانه طلب بازی می‏کردند و آن حضرت می‏فرمودند: «چه خوب مرکبی است مرکب شما».

مهر الهی

اشتیاق پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم به امام حسن علیه‏السلام را افزون بر مهر خویشاوندی، باید در فطرت پاک و بی‏آلایش و اصالت ذاتی آن نور پاک جست و جو کرد. مهر و محبت آن حضرت به این فرزند و برادر کوچک‏ترش تا حدی بود که همواره آنان را فرزندان خویش و خود را پدر ایشان معرفی می‏فرمود و بدین‏سان، والامقامی ایشان را به رخ مردمان می‏کشید و برتری آنان را گوشزد می‏نمود؛ چنان که در روایتی فرمودند: «فرزندان دختر هر کس به پدر خود منسوب می‏شوند، به غیر از فرزندان فاطمه علیهاالسلام که من پدر ایشانم». و در روایتی دیگر وقتی به آن حضرت گفتند: شما به امام حسن علیه‏السلام توجه خاصی دارید، فرمودند: «این ریحانه من است».

یک عمر غربت

دوران شیرین زندگانی امام حسن علیه‏السلام هشت سال بیشتر به طول نینجامید. با رحلت جان‏گداز پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم و در پی آن شهادت مظلومانه مادر جوانش، نهال نوپای وجود آن حضرت نیز خزان گردید و طومار زیباترین و ماندگارترین لحظه‏های زندگی اش بسته شد. آغوش گرم و پر مهر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم در این هشت سال، پناهگاه محکم آن حضرت و صدف گوهر پرور وجود مادر در همین مدت کوتاه، پرورشگاه امن وامان او بود. پس از مادر، دوره تلخ زجر و تنهایی و مشاهده غربت پدر آغاز گردید. آن حضرت پس از تحمل 29 سال درد غریبی و تنهایی، شکافتن فرق نازنین امیرمؤمنان علیه‏السلام را به چشم دید. این مسئله، خود آغازی بود بر درد طاقت‏فرسای بی‏وفایی و جور یاران سنگدل در ماجرای خلافت و صلح آن حضرت با معاویه که چون تیری زهرآگین دل و جان نازنین‏اش را آزرده ساخت تا اینکه پس از عمری رنج و غربت، با زهر جفای همسر خویش شربت شهادت نوشید و از جور روزگار خلاصی یافت.

دو برادر؛ دو یار

فروتنی همراه با احترام، سیره اجتماعی مردان خداست که یکدیگر را برای رضایت الهی اکرام و احترام می‏کنند. سرّ این مطلب در آن است که غرض اصلی ایشان در روابط با یکدیگر، خشنودی پروردگار است، نه هواهای نفسانی و اغراض دنیوی. از همین رو، سن و سال در این میان نقشی ندارد. آنجا که پای رضای پروردگار کریم در میان است، بنده راستین، خود را در میانه نمی‏بیند و جز به کسب رضایت محبوب نمی‏اندیشد. از کریم اهل‏بیت، حضرت امام حسن مجتبی علیه‏السلام روایت است که برادر کوچک‏تر خویش، حضرت اباعبداللّه‏ الحسین علیه‏السلام را چنان احترام و تکریم می‏فرمود که گویی امام حسین علیه‏السلام از او بزرگ‏تر است؛ چنان‏که ابن عباس می‏گوید: وقتی راز این مطلب را از آن حضرت پرسیدم، فرمودند: «هیبت حسین علیه‏السلام چون هیبت پدرم علی علیه‏السلام مرا گرفته است». نیز ابن عباس در خبری دیگر می‏گوید: «امام حسن علیه‏السلام در جمع یاران و دوستان، صفا و صمیمیتی خاص، و بر خوردی بی‏تکلف و خودمانی داشت، ولی چون حسین علیه‏السلام وارد می‏شد، آن حضرت رفتار خویش را تغییر می‏داد».

اکسیر محبت

مرکب سیر الی اللّه‏ و بندگی عاشقانه و راستین، محبت «اللّه‏» و شیدایی به اوست و هر چه بوی دوست دهد، نزد جان و دل عابدان، گوارا و دوست‏داشتنی است؛ زیرا جلوه‏ای از جمال پروردگار در آن می‏بینند و مشام جان را با آن به عطر و بوی دوست معطر می‏کنند. محبت اولیای الهی به یکدیگر، مصداق کامل دوست داشتن در مسیر رضای خداست و از همین مایه است علاقه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم به نور دیدگان خویش امام حسن و امام حسین علیهماالسلام . در روایت است که آن حضرت به امام علی علیه‏السلام فرمودند: «ای علی! محبت این دو فرزند، محبت دیگران را برای من به فراموشی سپرد. همانا پروردگارم مرا امر فرموده تا ایشان را و هر که ایشان را دوست می‏دارد، دوست بدارم».
نیز در روایتی دیگر که آن حضرت دست دو فرزند خویش را در دست گرفت و فرمودند: «هر که این دو و پدر مادر ایشان را دوست بدارد،در بهشت هم درجه من خواهد بود».

در بیکران حُسن حَسن

حضرت امام حسن مجتبی علیه‏السلام که به کریم اهل‏بیت لقب یافت، عابدترین و زاهدترین مردمان زمان خویش بود. هنگام وضو رنگش زرد می‏شد وبدنش می‏لرزید و چون علت آن را جویا می‏شدند، می‏فرمودند: «کسی که می‏خواهد در برابر پروردگار عرش بایستد، حق دارد رنگ چهره‏اش را ببازد و بدنش به لرزه درآید». آنگاه که به مسجد می‏رسید، سر به سوی آسمان بلند می‏کرد و می‏فرمودند: «معبودا! میهمان تو در آستانه بارگاهت است. ای احسان کننده کریم! گناهکاری به درگاهت آمده؛ پس در برابر زیبایی‏های خویش، زشتی هایی را که در وجود من سراغ داری، عفو فرمای».
چون یاد مرگ می‏فرمود یا به قبر و قیامت می‏اندیشید، می‏گریست و آنگاه که ملاقات خویش را با پروردگار یادآور می‏شد، ناله می‏زد و از هوش می‏رفت. هنگام نماز، اعضای بدنش می‏لرزیدو هنگام یاد بهشت و دوزخ، مضطرب می‏گردید و از گرفتار شدن در جهنم به خدا پناه می‏برد. امام حسن علیه‏السلام حلمی فراوان و صبری حیرت‏انگیز داشت.

سیمای امام حسن علیه‏السلام در قرآن

در جریان مباهله آمده است که وقتی حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم در دعوت سران ادیان دیگر به دین مبین اسلام، مسیحیان را دعوت نمود و آنان تکذیب کردند، قرار شد هر دو طرف با خانواده و فرزندان و خویشاوندان خود به خارج شهر بروند و هر کدام، لعنت خدا و عذاب الاهی را برای شخص دروغگو خواستار شوند. در جمع کوچکی که همراه پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم به مباهله رفتند، امام حسن علیه‏السلام نیز دیده می‏شد.
هم‏چنین آیه تطهیر، از جمله آیات معروفی است که در شأن اهل‏بیت علیهم‏السلام نازل شده است و آنان را از هر گونه گناه پاک می‏داند. پس از نزول این آیه، از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم سؤال شد که این آیه در شأن کیست؟ حضرت فرمودند: در شأن من، علی علیه‏السلام ، فاطمه علیهاالسلام و حسنین علیهم‏السلام .

امام حسن علیه‏السلام و پدرشان

حضرت علی علیه‏السلام در همه امور، امام حسن علیه‏السلام را در کنار خود داشت. وصیّت‏های آن حضرت به امام حسن علیه‏السلام معروف و مشهور است و در نهج‏البلاغه به تفصیل بیان شده است. در روایتی از سلیم بن قیس آمده است: من شاهد بودم آن زمانی را که امیرمؤمنان علیه‏السلام به فرزندش امام حسن علیه‏السلام وصیّت نمود و بر این وصیّت تمام فرزندان خویش از جمله امام حسین علیه‏السلام ، محمد حنفیه و رؤسای شیعه و اهل‏بیت خویش را گواه گرفت. سپس ودایع امامت، مانند کتاب و سلاح را به امام حسن علیه‏السلام داد و به وی فرمودند: «ای فرزندم! پیامبر گرامی به من دستور داد تا به تو وصیّت کنم و سلاح و کتابم را به تو بدهم. نیز آن حضرت به من دستور داد به تو بگویم که هر گاه مرگت فرا رسید، آن‏ها را به برادرت حسین علیه‏السلام تحویل دهی و امامت را به وی بسپاری».

نمونه هايى ازفضائل وسيره فردى امام حسن مجتبى(علیه السلام )‏

ذكاوت امام حسن مجتبى (علیه السلام )‏

حضرت مجتبى صلوات الله عليه در سن هفت سالگى در مجلس حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر مى‏شد، آيات وحى را كه تازه نازل شده بود ياد مى‏گرفت و در خانه براى مادرش فاطمه (سلام الله علیها) مى‏خواند، هر وقت اميرالمؤمنين (علیه السلام )‏ داخل خانه مى‏شد مى‏ديد كه فاطمه زهرا آيات را مى‏خواند. مى‏فرمودند: چه كسى اينها را به تو ياد داد حال آنكه امروز نازل شده است ؟
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جواب مى‏داد: فرزندت حسن، روزى اميرالمؤمنين (علیه السلام )‏ در خانه مخفى شد كه ببيند حضرت مجتبى چطور آيات وحى را مى‏خواند، حسن (علیه السلام )‏ داخل شد، آيات وحى را ياد گرفته بود، ولى تا خواست بخواند مضطرب شد و نتوانست، مادرش از اضطراب وى تعجب كرد، حضرت مجتبى جواب داد:
اى مادر بيانم كوتاه آمد، زبانم بند شد، ظاهراً يك مرد بزرگوارى مرا زير نظر دارد و به من گوش مى‏دهد. در اين هنگام اميرالمؤمنين (علیه السلام )‏ از پس پرده خارج شد و فرزند عزيزش را بوسيد و مورد تفقد قرار داد: «قال يا اُمّاه قلّ بيانى و كَلّ لِسانى لعلّ سَيّداً يَرْعانى» 1 حضرت مجتبى صلوات الله عليه از اول آشنا به آيات وحى و داراى ذكاوت خاصى بود.

حلم‏

يك نفر از اهل شام وارد مدينه شد، حضرت مجتبى (علیه السلام )‏ را ديد كه بر مركبى سوار است و چون تحت تأثير تلقينات شوم بنى اميه قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن كرد، او تند تند اسائه ادب مى‏كرد، امام(علیه السلام )‏ هم چيزى نمى‏گفت. تا وقتى كه مرد شامى آرام شد.
حضرت مجتبى كه درد او را مى‏دانست بر او سلام كرد و خنديد و فرمودند: يا شيخ گمان مى‏كنم غريب هستى، شايد امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهى گذشت كنيم از تو گذشت مى‏كنيم، اگر از ما چيزى بخواهى بتو مى‏دهيم، اگر راهنمائى بخواهى راهنمائيت مى‏كنيم، اگر از ما مركبى بخواهى براى تو مركب مى‏دهيم، اگر گرسنه باشى، سيرت مى‏گردانيم اگر عريان باشى لباست مى‏دهيم، اگر محتاج باشى بى‏نيازت مى‏كنيم، و اگر حاجتى داشته باشى آنرا بر مى‏آوريم و تا در مدينه هستى اگر در خانه ما ميهمان باشى براى تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسيع و امكانات ما بسيار و موقعيت ما گسترده است .
مرد شامى از شنيدن اين سخنان به گريه افتاد، سپس گفت: گواهى مى‏دهم كه تو خليفه خدا در روى زمين هستى، خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترين خلق در نزد من بوديد ولى فعلاً محبوبترين خلق خدا در نزد من هستيد:
«ثم قال أَشهدُ انّك خليفةُ اللّه فى ارَضه، اللّهُ اعلم حيث يجعل رسالته ،كنت أَنت و ابوك ابغضُ خلق اللّهِ الىّ و الان أَنت اَحبّ خلق اللّه الىّ».
سپس آن مرد وسائل خويش به خانه آن حضرت آورد و تا در مدينه بود ميهمان آن حضرت بود و بر محبت اهل بيت (علیه السلام )‏ معتقد شد.2
نگارنده گويد: معاويه و پيروان او درباره اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و اهل بيت او، چنان تهمتهائى بستند و چنان ناروائيها نسبت دادند كه عقل متحير است و توانست ناسزاگوئى به آن حضرت را رسميت بدهد، امام مجتبى (علیه السلام )‏ احساس كرده كه اين آدم ذاتاً بدجنس نيست ولى تحت تأثير تبليغات سوء قرار گرفته است، لذا با حلم و بردبارى او را معالجه فرمود.

درياد حق‏

امام صادق (علیه السلام )‏ مى‏فرمايند: پدرم از پدرش به من حديث كرد كه: حسن بن على بن ابيطالب (عليهما السلام) از همه اهل زمان خود عابدتر بود، به زهد و بى اعتنائيش به دنيا و فضيلتش كسى نمى‏رسيد، چون به حج مى‏رفت، پياده مى‏رفت و گاهى پا برهنه مى‏رفت. چون مرگ را ياد مى‏كرد مى‏گريست، و چون قبر را ياد مى‏آورد گريه مى‏كرد، وقتى بعث و قيامت را ياد مى‏نمود اشك مى‏ريخت، وقتى كه گذشتن از صراط را ياد مى‏آورد مى‏گريست وقتى كه در مقابل خدا قرار گرفتن را ياد مى‏آورد فرياد مى‏كشيد و بيهوش مى‏شد.
چون به نماز مى‏ايستاد مفصلهاى بدنش به حركت در مى‏آمد و چون بهشت و جهنم را ياد مى‏كرد مانند انسان مار زده مضطرب مى‏گشت، هر وقت به وقت خواندن قرآن به «يا ايها الذين آمنوا» مى‏رسيد، مى‏گفت: لبيك اللهم لبيك.
در هيچ حالى او را نديدند مگر آنكه خدا را ذكر مى‏كرد. در سخن گفتن راستگوترين مردم و در بيان مطلب فصيحترين آنان بود. روزى به معاويه گفتند: اى كاش حسن بن على ابيطالب را بگوئى به منبر برود و سخن بگويد، تا معلوم شود كه سخن گفتن نمى‏تواند، معاويه از آن حضرت خواست تا منبر برود و سخن گويد، امام سلام اللّه عليه برخاست و به منبر تشريف برد، خدا را حمد كرد و ثنا گفت. آنگاه فرمودند:
«يا ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا الحسن بن على بن ابيطالب و ابن سيدة النساء فاطمة بنت رسول الله (ص)، انا ابن خير خلق الله، انا ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات، و الدلائل، انا ابن اميرالمؤمنين، انا المدفوع عن حقى، انا و اخى الحسين سيدا شباب اهل الجنة، انا ابن الركن و المقام، انا ابن مكة و منى انا ابن المشعر و العرفات...»3
آن حضرت در مقابل خصم، همه كمالات و فضائل را به خودش اختصاص داد كه يعنى: كسى به مقام آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نمى‏رسد.

انفاق همه مال و نصف مال در راه خدا

حضرت مجتبى صلوات الله عليه در احسان و انفاق در راه خدا قدمى برداشت كه منحصر به فرد و از فضائل اختصاصى اوست و آن اينكه: دوبار همه دارايى خويش و سه بار نصف مال خود را در راه خدا انفاق و احسان نمود اين مطلب مورد تصديق همه است، شيعه و اهل سنت آنرا در كتابهاى خود نقل كرده‏اند، عبارت عربى روايت چنين است:
«خرجَ الحسنُ (علیه السلام )‏ من ماله مرّتين و قاسم لله ماله ثلاث مرّات حتّى انه كان يعطى نعلاً و يمسك نعلاً و يعطى خفاً و يمسك خفاً» يعنى: وقتى كه نصف مال خود را در راه خدا مى‏داد چنان دقت مى‏كرد تا جائى كه يك نعلين و چكمه را مى‏داد و يك نعلين و چكمه را براى خود نگاه مى‏داشت.
رجوع شود به بحار ج 43 ص 339 و 357، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 14 فصل مكارم اخلاق، تذكرة سبط ابن جوزى ص 112 حالات امام حسن (علیه السلام )‏ صواعق المحرقه ابن حجر حالات امام حسن (علیه السلام )‏، فصول المهمه ابن صباغ ص .138 تاريخ الخلفاء سيوطى ص 73، نورالابصار شبلنجى ص 108، اين روايت از حضرت صادق صلوات الله عليه به نقل مناقب با اين لفظ نقل شده است:
«قال الصادق (علیه السلام )‏ ان الحسن بن على عليهما السلام حجّ خمسة و عشرين حجّة ما شياً و قاسم الله تعالى ماله مرّتين و فى خبر قاسم ربه ثلاث مرّات و حجّ عشرين حجّة على قدميه».

عمل طاقت فرسا

از جمله فضائل حضرت مجتبى صلوات الله عليه آن است كه: بيست و پنج بار پياده به زيارت كعبه رفت با آنكه مركبهاى خوب با او برده مى‏شد ولى بعلت «افضل الاعمال أحمزُها» 4 مسافت چهار صد و پنجاه كيلومتر راه را زير اشعه سوزان آفتاب و روى سنگريزه‏هاى داغ، پياده مى‏پيمود تا رضايت خدا را بيشتر فراهم آورد.
و چون اين كار تصنّعى نمى‏تواند باشد، ايمان قوى و خلوص كامل لازم دارد، معاويه كه مى‏خواست براى خودنمائيى كارهاى خوب انجام دهد، نتوانست اين كار را بكند و حسرت مى‏كشيد و مى‏گفت: بر چيزى غمگين نيستم مگر به آنكه نتوانستم پياده به حج روم ولى حسن بن على (عليهاالسلام) بيست و پنج بار پياده به مكه رفت. 5
جريان بيست و پنج بار به مكه رفتن را شيعه و اهل سنت در كتابهاى خويش نقل كرده و فريقين آنرا مسلم دانسته‏اند، اينك به بعضى از تعبيرها اشاره مى‏شود:
«قال الصادق (علیه السلام )‏: ان الحسن بن على عليهما السلام حج خمسة و عشرين حجة ماشياً و قاسم الله ماله مرتين 6.
در روايت عبدالله بن عبيد بن عمير آمده: «قال لقد حج الحسن بن على خمساً و عشرين حجة ما شياً و ان النجائب لتقاد معه» 7.
ناگفته نماند در مناقب و انوار البهيه و تاريخ الخلفاء و صواعق ابن حجر و اخبارالدول قرمانى ص 106 چنانكه گفته شد بيست و پنج بار نقل شده، سبط ابن جوزى در تذكره ص 178 و سيد مؤمن شبلنجى در نور الابصار ص 108 و ابن طلحه در مطالب السؤول ص 67 بيست بار گفته‏اند.

خوف از محشر

حضرت رضا از پدرانش صلوات الله عليهم نقل مى‏كند: چون رحلت امام حسن (علیه السلام )‏ نزديك شد، گريه كرد، گفتند: يا بن رسول الله آيا با آن منزلت كه نسبت به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دارى گريه مى‏كنى؟! با آنكه آن حضرت در تقرب تو نسبت به او، چيزها گفته است؟! بيست بار پياده به حج رفته و سه بار هر چه داشته‏اى در راه خدا انفاق نموده‏اى حتى يك نعلين را؟! فرمودند: فقط براى دو چيز گريه مى‏كنم: وحشت موقف قيامت و مفارقت دوستان «فقال انّما أبْكى لخصلتين: لهَول المَطْلَع و فراق الأَحبّة»8

دانش و آگاهی از اسرار

امام حسن علیه‏السلام از آگاه‏ترین و دانشمندترین افراد زمان خود بود و آثار دانش، از کودکی در چهره مبارکش دیده می‏شد. علاقه‏مندی به علم‏آموزی، در کودکی او را برآن می‏داشت که هر روز در مسجد حضور پیدا کند و سخنان وحی را به خاطر بسپارد و برای مادر بازگو کند.
آورده‏اند که روزی دو نفر نزد ایشان آمدند. حضرت به یکی از آن دو نفر فرمودند: دیروز با فلان کس درباره فلان مطلب این چنین گفته‏ای؟ او با شگفتی به دوستش گفت: گویی او اسرار را می‏داند. سپس حضرت در بیان آگاهی از اسرار و دانش امام معصوم فرمودند: «ما امامان معصوم، هر چه در شب و روز اتفاق می‏افتد، می‏دانیم. خداوندِ بزرگ حلال و حرام و همه دانش‏ها را به پیامبر آموخت، آن گاه او کل دانش خود را به علی علیه‏السلام آموزش داد».

تواضع پیشوای دوم

در روایات آورده‏اند که امام حسن علیه‏السلام بر جمعی از فقرا عبور کرد که روی زمین نشسته و تکّه‏های نانی در پیش روی خود گذاشته بودند و پس از آن می‏خورند. چون آن حضرت را دیدند، تعارف کرده، گفتند: ای پسر رسول خدا، بفرما. امام پیاده شد و فرمودند: «به راستی که خدا مستکبران را دوست نمی‏دارد» و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند، آن‏ها را به مهمانی خود دعوت کرد و پس از پذیرایی و اطعام؛ بر تن آنان لباس پوشانید. سپس فرمودند: «فضیلت و برتری از آن آن‏هاست؛ زیرا آن‏ها به غیر از آن چه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند، چیزی نداشتند، ولی ما بیش از آن چه دادیم، باز هم داریم»!

حكومت و سياست در سيره امام حسن (علیه السلام )

حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام ) بعد از شهادت پدرش على (علیه السلام ) مدت شش ماه يا هفت ماه و هفت روز، كشور اسلامى را اداره كرد و از مردم بيعت گرفت ; بيعت يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارت اجراء مى شد، زيردستان بويژه سرشناسان ، بيعت و موافقت به امير يا سلطان مى دادند، و مخالفت بعد از بيعت عار و ننگ قومى بود، و مانند تخلف از امضاى قطعى ، جرم مسلم شمرده مى شد، و در سيره ى پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله و سلم ) نيز در جايى كه به اختيار و بدون اجبار انجام مى يافت ، اعتبار داشت ، و حضرت مجتبى بعد از گرفتن بيعت از مردم كه امامت و حكومتش بحسب ظاهر نيز رسميت يافت ، تمامى واليان و كارگزاران پدرش را از نظر حكومتى ابقاء نمود.
حضرت امام حسن (علیه السلام ) هنگامى عهده دار امر خلافت اسلامى گرديد، كه مجتمع آن روز را گروهى آشفته و سست ايمان دنياپرست و دغلكار تشكيل مى داد، و تن آسايى ، تجملّ پرستى و دنياطلبى ، جاى مجاهدت ، پاكبازى ، زهد و ساده زيستى را گرفته بود، و شعله فضليت و تقوا رو به خاموشى مى رفت . امام مجتبى (علیه السلام ) بلافاصله براى نابود ساختن رژيم غير اسلامى و ضد انسانى معاويه ، همت گماشت و لشكرى ];ك ك را كه پدر بزرگوارش براى نبرد با رژيم شام آماده كرده بود، براى جنگ سازمان داد. اما اين ارتش سست اراده و متفرق كه اصلاً روحيه ى جنگى نداشت ، هرگز شايسته ى اداى فريضه ى جهاد نبود. كارشكنى هاى خوارج از سويى ، و سستى و بى ارادگى گروه غارتگرى كه مطيع محض رؤساى قبايل خود بودند، از سوى ديگر ارتش حضرت امام حسن (علیه السلام ) را از درون پوك و متلاشى ساخته بود.
امام به ناچار با چنان لشكر بى سامان و بى روحيه ، از كوفه بيرون شد، و در اردوگاه نخيله اردو زد، حضرت ، حكَم كندى را با چهار هزار كس به مقابله ى لشكر معاويه فرستاد، ولى اين فرمانده خيانت پيشه ، با دريافت پانصد هزار درهم ، به لشكر دشمن پيوست آنگاه ستون بعدى متشكل از چهار هزار لشكر بفرماندهى يك سردار مرادى از نوگسيل داد، اما كيسه هاى پول معاويه او را هم فريفت و تسليم سپاه شيطان شد. در اين جا امام پس از مطالعه ى كافى ، پسر عموى پدرش عبيدالله ابن عباس را كه در زمان على (علیه السلام ) والى يمن بود، و سپاهيان خونخوار معاويه دو فرزند خردسالش را در دامان مادر كشته بودند، با سپاهى گران به جنگ معاويه فرستاد، و از او براى پايدارى در جنگ پيمان هاى محكم گرفت ، عبيدالله با آن كه قلبش مالامال از كين و عداوت معاويه بود هم در برابر يك ميليون درهم و وعده ى فرماندهى يكى از ولايات شام ، شبانه به اردوگاه معاويه پيوست و لشكريان صبح هنگام خيمه ى فرماندهى را بدون فرمانده ديدند.
اين خيانت هاى پى درپى و تبليغات ستون پنجم دشمن و نفاق افگنى هاى جاسوسان معاويه آن چنان اثرات سوء خود را ظاهر ساخت كه لشكريان امام حسن (علیه السلام ) حاضر به جنگ نمى شدند كه هيچ بلكه اردوگاه امام را بغارت گرفتند، و عبا و سجاده ى امام را بردند، و در آن گيرودار، در اثر حمله ى ناگهانى تروريست هاى معاويه ، آن امام زخمى شد، و از توطئه ى دادن آن حضرت به معاويه با خبر گرديد.
در چنين موقعيت خطرناك بود كه نامه ى معاويه به امام حسن (علیه السلام ) رسيد، كه فرماندهان قبايل و سران سپاهت همه به من تسليم شده اند، و امام (علیه السلام ) كاملاً از بى وفايى و نابكارى ارتش كوفه مطلع گرديد، در اين نامه معاويه از حضرت حسن مجتبى (علیه السلام ) تقاضاى صلح كرده بود. در چنين شرايطى كه جان و هسته ى مقاومت در خطر نابودى است ، سياست سالم و معقول اقتضا مى كند كه با امضاى قرارداد صلح خود و آن عده از تربيت يافته گان خود را از خطر نابودى قطعى نجات داده و در انتظار روزى باشند كه زمينه ى مناسب تر فراهم آيد. اگرچنين شرايطى براى ];ّّ حضرت على (علیه السلام ) هم پيش مى آمد، صلح مى كرد،و قواى نظامى على الاكثر، از جنگ و مقاومت سرباز مى زدند، چنان كه حضرت وقتى كه آن ها را به جنگ تحريص مى كرد، مى گفتند البقيه البقيه ، يعنى ما مى خواهيم باقى بمانيم . اگر چنانچه اين نيرو تن بذلت نمى دادند، شكست لشكر شام قطعى بود، زيرا آنان در صفين ضرب ششت لشكر عراق را ديده بودند.
وقتى كه دوره ى 250ساله ى امامت را بررسى نماييم ، طلايى ترين دوره همان چهار سال و نه ماه مدت خلافت اميرالمؤمنين (علیه السلام ) است و همين شش يا هفت ماه خلاف امام حسن (علیه السلام ) كه با همه ى كوتاهى و دردسرها و موانعى كه ازلازمه ى يك حكومت انقلابى است ، با اعمال روش هاى انسانى و عدالت مطلق ، و رعايت ابعاد گوناگون اسلام در زندگى جامعه ، همراه با قاطعيت و صراحت و جرأت ، در اين دوره درخشيده و نمونه ى بوده است براى حكومت ها و نظام هاى اجتماعى بشر و درقرن هاى بعد همواره همچون خاطره هاى گرمى از آن دوره ياد مى شده ، و دريغ آن روزگار خورده مى شده ، و رژيم هاى زمان هاى بعد در مقايسه با آن دوره هميشه محكوم بوده است ، و امامان شيعه در راه زنده كردن چنين حكومتى به اشكال گوناگون تلاش مى كرده اند.
در عين حال درس و تجربه ى آموزنده اى بود كه مى توانست وضع و حال يك انقلاب صددرصد اسلامى را در ميان جامعه و مردمى تربيت نيافته و به انحراف كشانده شده نشان دهد و از آن روز به بعد روش هاى دراز مدت و همراه با تربيت هاى دشوار و سخت گيرانه ى حزبى بر امامان بعدى تحميل گرديد.
پس از صلح امام حسن (علیه السلام ) كارهاى نيمه مخفى و برنامه هايى كه هدفش ، تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر در فرصت هاى مناسب بود، آغاز شد كه با پايان يافتن زندگى شرارت آميز معاويه زمينه ى فرار رسيدن چنين آرمانى فراهم بود.
همين بود كه پس از حادثه ى صلح امام حسن (علیه السلام ) اقدام بسيار مهمى كه انجام گرفت ، گسترش انديشه ى شيعى و سر و سامان دادن به جمع پيوسته و باور مندى بود كه اكنون بر اثر سلطه ظالمانه اى خلفاى اموى ، و فشارى كه بر آنان وارد مى آمد، مى توانست از تحرك و ديناميسم بيشترى برخوردار باشد و همواره چنين است كه اختناق و فشار بجاى آن كه عامل گسيختگى نيروهاى منسجم و تحت فشار باشد، موجب هرچه پيوسته تر و راسخ تر و گسترده تر شدن آنان مى شود.
جمع آورى نيروهاى اصيل و مطمئن شيعى ، و حراست آنان از گزند توطئه هاى بى امان ضد شيعى دستگاه اموى و گسترش تفكر اصيل اسلامى ، در دايره ى محدود ولى پر عمق ، جذب نيروهاى بالقوه و افزودن آنان به جمع شيعيان ، اقدام بموقع و مناسبى بود براى منفجر ساختن نظام جاهلى بنى اميه ، و جايگزين ساختن نظام صحيح اسلامى . استراتيژى امام حسن (علیه السلام ) و آخرين علتى كه پذيرش صلح را براى آن حضرت اجتناب ناپذير مى ساخت ، همين بود.
گويا به همين جهت كه مبارزه ى علنى كار به جايى نمى برد، پس از حادثه ى صلح ، وقتى جمعى از شيعيان بسر كردگى مسيب ابن نجبه و سليمان ابن صرد خزاعى به مدينه كه امام تازه از كوفه بدان جا باز گشته بود، و آن شهر را مجدداً پايگاه فكرى و سياسى خود قرار داده بود، نزد آن حضرت رفتند و پيشنهاد بازسازى قواى نظامى و تصرف كوفه و حمله به سپاه شام را مطرح كردند. امام آن دو نفر را از ميان جمع برگزيد و نزد خود به خلوت خواند، و با بيانى كه از هيچ روى از كم و كيف آن اطلاعات در دست نيست ، آنان را به نادرستى اين نقشه قانع ساخت ، و آنان هنگامى كه نزد ياران و همسفران خود، بازگشتند به سخنان سربسته و كوتاه فهماندند كه موضوع قيام نظامى منتفى است و بايد به كوفه برگردند و به كار خود مشغول شوند.
با توجه به اين نكته است كه برخى از مؤرخين هوشيار معاصر عرب ، معتقد شده اند كه نخستين سنگ بناى تشكيلات سياسى شيعه ، در همان روز و در همان مجلس نهاده شد كه اين دو چهره ى معروف ، با امام حسن (علیه السلام ) ديدار و مذاكره كرده اند.
يكى از آن سخنان كه امام در جمع دوستان خود مطرح كرده است ، اين است :