نويسنده: غلامرضا ضابط‌پور

 

سيد جمال معتقد بود بايد به مسلمانان جهان آگاهي سياسي مبتني بر شعور ديني داد. يعني بايد شعور سياسي را با استمداد از شعور ديني آنها بيدار کرد و آنها را به مبارزه با ظلم و استبداد و دخالت و مشارکت در امور سياسي و سرنوشت خود به عنوان يک وظيفه شرعي و در جهت برقراري نظامي عادلانه و حکومتي اسلامي در راستاي امامت برانگيخت.
به طور کلي مي‌توان سه نوع حکومت را در انديشه سيد جمال ملاحظه کرد:
الف. حکومت مطلقه فردي يا همان حکومت سلطان و يا پادشاهي.
ب. حکومت مشروطه يا مقيده.
ج. حکومت جمهوري و يا حکومت مردم بر مردم.
حال بايد ديد که سيد جمال معتقد به کدام يک از اين حکومت‌ها بود؟ چه حکومتي را مطلوب و به عبارتي خوب و چه حکومتي را نامطلوب و بد مي‌دانست؟ همچنين بايد ديد که خود او در آن زمان، چه نوع حکومتي را تجويز مي‌کرد؟
سيد جمال حکومت‌هاي مطلقه (فردي) و خودکامه) را - که عمده‌ترين نوع حکومت در مشرق زمين بودند - از علل و عوامل اساسي و بنياني انحطاط مسلمانان و از جمله موانع رشد و توسعه جوامع مي‌دانست و لذا در ابتداي حرکت سياسي خود، با اين‌گونه حکومت‌ها ارتباط برقرار کرده بود و مي‌خواست اصلاح‌هاي لازم را از طريق آنها در کشورهاي اسلامي انجام دهد. به عبارت ديگر سعي کرد، اصلاحات و انقلاب را از بالا، يعني از رأس هرم قدرت آغاز کند، ولي در اين راه موفقيتي حاصل نکرد و در نهايت مأيوس و پشيمان شد. به گونه‌اي که به اشتباه خود اعتراف مي‌کند و مي‌گويد:
اي کاش! من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم‌هاي بارور و مفيد خود را در زمين شوره‌زار سلطنت فاسد نمي نمودم! آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو نرسيد. هرچه در اين زمين کوير غرس نمودم فاسد گرديد. در اين مدت هيچ يک از تکاليف خيرخواهانه من به گوش سلاطين مشرق فرو نرفت. همه را شهوت و جهالت مانع گشت. (1)
از ديدگاه سيد جمال، مهم‌ترين ويژگي‌هاي حکومت مطلقه و فردي اين است که در آن امت و مردم:
در حل و عقد کارهاي خود دخالت ندارد و در مصالح سياسي و اجتماعي کشور از آنها مشورت نمي شود. اراده و خواست آنها در منافع و مصالح عمومي اثر ندارد زيرا آن ملت تسليم حاکمي شده که اراده آن حاکم قانون و خواسته‌هاي او نظام است. هرچه مي‌خواهد فرمان مي‌دهد و هرچه اراده کند انجام. (2)
پس آنچه که مسلم است اين است که سيد جمال در مقابله با حکومت مطلقه فردي از هيچ کوششي فروگذار نکرد؛ چرا که معتقد بود حکومت متکي بر رأي شخص يا گروه ويژه، نابود کننده توان فکري و جسمي ملت است و آنها را در حالت خمودگي، نااميدي، پستي، تملق و چاپلوسي قرار مي‌دهد. با اين حال بين دانشمندان و نويسندگان در اينکه آيا سيد جمال مشروطه‌خواه بود يا جمهوري‌خواه اختلاف نظر وجود دارد.
عده اي همچون محمد محيط طباطبايي (3) و مجيد خدوري (4) وي را مشروطه‌خواه و طرفدار قانون و مجلس مي‌دانستند؛ حتي در بسياري از نوشته‌ها و سخنراني‌هاي سيد نيز امکان قرائت‌هايي وجود دارد که دال بر اين مطلب است که وي حکومت مشروطه را مناسب‌ترين جايگزين حکومت مطلقه مي‌دانست. البته در بعضي از نوشته‌هاي خود که از حد حکومت مشروطه فراتر رفته است، نشان مي‌دهد اگرچه خواهان حکومت مشروطه بود، ولي در آرمان خود خواهان حکومت مردم بر مردم، يعني جمهوري بر مبناي حکومت اسلامي بود، ليکن حکومتي را که در آن زمان براي مردم مشرق زمين مناسب مي‌دانست، اين بود که حکومت مطلقه به حکومت مقيده و محدوده تبديل شود و اگر حکومت، مقيد و محدود (و مشروط) شد، مي‌توان در گام‌هاي بعدي از حکومت جمهوري حرفي به ميان آورد.
اگر به تاريخ زندگي سياسي سيد جمال توجه شود، ديده مي‌شود که وي همواره از حکومت مشروطه، قانون و مجلس دفاع مي‌کرد و براي تحديد قدرت مطلقه، آنها را ضروري مي‌دانست. با اين همه در بعضي از مواقع که مي‌ديد خودِ شاه يا سلطان مي‌خواهد مجلس درست کند، با آن مخالفت مي‌کرد و معتقد بود:
قوه مقننه هيچ ملتي نمي تواند حقيقي باشد، مگر اينکه صرفاً از نيروي ملت الهام بگيرد. هر مجلس نوابي که پادشاه يا اميري يا نيروي بيگانه‌اي آن را تشکيل دهد، چون حيات چنين مجلس موهومي متکي به نيروي ملت نيست، بلکه ناشي از اراده کسي است که مجلس را به وجود آورده قطعاً چنين مجلسي مفيد نخواهد بود. (5)
از نظر سيد جمال، اگر نمايندگان ملت از طريق يک شاه، امير و يا نيروي بيگانه انتخاب شوند و تشکيل مجلس بدهند، اين «نمايندگان ملت‌ها دردهاي اجتماع را نخواهند گفت و از پليدي‌ها و تيره‌بختي‌ها سخني به ميان نمي آورد. چون تمام آزادي را از آنان سلب مي‌نمايند، بلکه اين گونه مجلس‌ها، آلت دست و خاموش است در دست همان زورمندي که مردم را در دست دارد». (6)
دفاع سيد از پارلمان و انتخابات و ديگر پديده‌هاي سياسي و دعوت وي از سران امت اسلامي و نيز جهان اسلام به استقبال از آنها را مي‌توان بر مشروطه‌خواهي سيد جمال حمل نمود. وي در مکالمه‌اي با خديو توفيق (7) امير مصر چنين اظهار مي‌کند:
امير مصر به من اجازه خواهند داد تا با آزادي و اخلاص هرچه تمام‌تر سخن بگويم. ملت مصر همانند ديگر ملت‌ها است. گرچه از تنبل و نادان خالي نيست، اما از وجود دانشور و خردمند محروم نبوده و نيست. همان گونه که شما به مردمان مصر مي‌نگريد، آنان به حضرت شما مي‌نگرند. اگر شما خيرخواهي اين مخلص را بپذيريد و در مشارکت عمومي در اداره کشور از طريق شورا شتاب کنيد و دستور دهيد تا نمايندگان مردم برگزيده شوند تا به تفتيش قوانين بپردازند و به نام و به اراده شما اجر کنند، مسلماً تخت و تاج شما استوارتر و سلطنت شما پايدارتر خواهد شد. (8)
اين سخن سيد جمال، مي‌تواند پاسخي باشد به عناصر مستبد و محافظه‌کار که مردم را لايق دخالت در نهادهاي حکومت نمي دانند و با مطرح کردن رشد بي‌سوادي و رواج تنبلي و مسائلي از اين قبيل، بر آماده نبودن مناطق جهان اسلام براي پذيرش نهادهاي دمکراتيک و عناصر آن استدلال مي‌کردند.
سيد جمال در گفتاري ديگر به طور صريح از حکومت مشروطه دفاع مي‌کند و با توجه به اين نکته که حکومت جمهوري، فعلاً براي مردم مشرق زمين مناسب نيست، آن را (يعني حکومت مشروطه) بهترين و مناسب‌ترين جايگزين حکومت مطلقه فردي مي‌دانست و لذا مي‌نويسد:
تغيير شکل حکومت مطلقه استبدادي به حکومت پارلماني مشروطه، آسان‌تر و سريع‌تر به دست مي‌آيد... [در پرتو اين حکومت] پادشاه مشروطه، عظمت پادشاهي را خواهد داشت و نمايندگان ملت، سختي‌هاي اداره مملکت و دفع مفاسد و حفاظت از سلامت آن را با مال و جان به عهده خواهند داشت. اين شکل از حکومت متناسب مصر، دولت‌ها و اميرنشين‌هاي مسلمان در شرق است، اما حکومت جمهوري الان براي شرق و ساکنان آن مناسب نيست. (9)
به عقيده سيد، ملت مصر بايد فرمان‌روايي کنند. يعني همه توده‌ها در قدرت شرکت داشته باشند. مدرسي چهاردهي در ارتباط با همين مطلب مي‌نويسد:
تغيير شکل دادن قدرت مطلقه به قدرت مشروطيت، آسان‌تر و زودتر فراهم مي‌شود. کافي است که در اين هنگام دسته‌اي از خردمندان که نزديکان فرمان‌روا هستند، وي را راهنمايي کرده و با هم کار کنند تا ملت در کارها شرکت نمايند. البته بعد از اين تجربه، آسودگي خيال و آرامشي براي مقام قدرت فراهم خواهد آمد و خواهند ديد که چگونه طبقات ملت اطراف مرکز قدرت را فرا مي‌گيرند و با قلبي پاک و صميمي دوستدار عظمت و مشروطيت مي‌شوند. (10)
حکومت شورايي و قانون‌گرايي سيد جمال را مي‌توان از موضع‌گيري‌هاي وي در مقابل حکومت‌هاي مصر و ايران استخراج کرد. در اين باره وي داراي اصول و مباني عميق و ريشه‌داري است که سعادت و خوشبختي و ترقي انسان‌ها را در آن مي‌ديده است. به عقيده وي مهم‌ترين چيزي که دنياي اسلام به آن نياز داشت، حکومت قانون بود. وي در مصر براي حاکميت قانون، از هيچ کوششي فروگذار نکرده است و در درگيري ميان محمد توفيق پاشا (1851-1891) وليعهد مصر و خديو اسماعيل (1829-1894) حاکم وقت، به اين دليل از اولي حمايت کرد که او متعهد شده بود، در صورت رسيدن به حکومت، قانون را حاکم گرداند و به اراده عمومي و رأي ملت احترام بگذارد.
سيد جمال در دربار ايران، به طور صريح حکومت مشروطه را از ناصرالدين شاه مي‌خواست. وقتي که ناصرالدين شاه از سفر اروپا برگشته بود، کاملاً تحت تأثير روشنفکران قرار گرفته بود و لذا از سيد خواست که قوانيني را که مقتضاي کشور ايران است، تدوين کند. سيد جمال قانون اساسي‌اي را نوشت که براساس آن کشور ايران مي‌بايست مشروطه شود. شاه قاجار قانون اساسي را مطالعه کرد و وقتي که ديد قدرت او محدود و نيروي مردم از طريق مجلس‌هاي «سنا» و «شورا» بيشتر مي‌شود، عصباني شد و لذا شاه به سيد گفت:
حضرت آقا! چگونه مي‌شود که ما شاه ايران هستيم، در رديف يکي از افراد برزگر و کارگر قرار بگيريم؟ (11)
سيد گفت:
پادشاه! بدانيد که تخت و تاج و عظمت شاهنشاهي و پايه سلطنت شما، با صدور فرمان مشروطيت بهتر و از اکنون پايدارتر خواهد ماند. دانشمند، برزگر، کارگر و هنرمند در کشور مفيدتر از مقام و عظمت شما و اميران مي‌باشند. از من بشنويد پيش از آنکه وقت، فوت شود و فرصت از دست برود، ايران بايد حکومت مشروطه داشته باشد. حکومت استبدادي را برهم بزنيد. چه از راه اخلاص و پاکي، پند و اندرز روشن به شهريار قاجار مي‌دهم.
شهريارا! شکي نيس همان طوري که ديديد و در کتاب‌ها خوانديد، مللي وجود دارند که بدون قدرت استبدادي بر آنان، همه گونه قدرت و نيروي زندگاني را دارند. آيا هيچ ديده يا شنيده‌ايد که پادشاه بتوانند بدون رعيت و ملت زندگاني کند. سلطنت قاجاريه با اين همه قدرت استبدادي و جور و ستم حکام و فرمان‌روايان ناشايست، رو به انقراض است! با بخشش مشروطيت به مردم ستمديده، مي‌توان ايران را در رديف کشورهاي مترقي به شمار آورد. (12)
اين حادثه را اسدآبادي در ديار با تزار روس و در پاسخ به سؤال وي درباره علت اختلاف سيد جمال با شاه ايران چنين بيان مي‌کند:
«او (ناصرالدين شاه) وعده برقراري حکومت مشروطه را داده بود، اما چنين نکرد و من طالب حکومتي مشورتي هستم و او را به سوي همين مي‌خوانم و او نمي پذيرد».
تراز گفت: «حق با شاه است؛ زيرا پادشاه چگونه مي‌تواند راضي شود که برزگران کشورش با او در حکومت کشور شريک باشند؟»
اسدآبادي به تزار پاسخ مي‌دهد:
اي تزار بزرگوار! اعتقاد داشته باش که براي پادشاه اين بهتر است که توده رعيت دوستانش باشند تا اينکه دشمنانش و منتظر باشند که بر او دست يابند. (13)
چون سيد جمال در بيداري مردم نقش به سزايي داشت، تعداد زيادي از نويسندگان وي را به عنوان يکي از رهبران و مناديان جنبش مشروطيت در ايران مي‌دانند و معتقدند سيد جمال در انقلاب مشروطيت ايران به خاطر کاشتن تخم آزادي و بيداري در عهد خود سهم به سزايي داشت. به عنوان مثال محمد محيط طباطبايي بعد از آنکه سيد جمال را در رديف يکي از رهبران جنبش مشروطيت نام مي‌برد، مي‌نويسد:
سيد جمال در ايران نخستين فردي ايراني بود که هموطنان خود را علناً به لزوم اقدام دسته جمعي براي تغيير شکل حکومت مطلقه به مشروطه دعوت مي‌کرد و براي اين کار حکومت‌هاي پارلماني اروپاي غربي را سرمشق مي‌دانست. (14)
مجيد خدوري نيز در مورد مشروطه‌خواهي سيد جمال مي‌نويسد:
جمال‌الدين الافغاني (اسدآبادي) اصلاح‌طلب برجسته ديني، آگاه از فساد گسترده و بي‌کفايتي نهادهاي سنتي علاقه گروه‌هاي ديني در جنبش قانون اساسي نمايندگي را برانگيخت و ليبرال‌ها را به اِعمال فشار بر فرمان‌روايان خود به خاطر قبول اصول مشروطيت و حکومت انتخابي ترغيب کرد. جمال‌الدين معتقد بود نهادهاي نمايندگي ضروريند زيرا توسط دين بر مبناي اصل کلي شورا تعيين شده‌اند و براي پيشرفت اساسي هستند. (15)
نتيجه آنکه سيد جمال مخالف حکومت مطلقه فردي بود و براي حکومت‌هاي مشرق زمين در دوره خود حکومت مشروطه را تجويز مي‌کرد. يعني حکومت مطلوب در عصر خود را حکومت مشروطه و يا به عبارتي ديگر مقيده و محدود مي‌دانست و در مقاطع مختلف از نظام سلطنتي مشروطه و پارلمان و حکومت قانون، حمايت و در بعضي از مواقع موضع مي‌گرفته است، ولي اصالتاً وي متوجه نظام سياسي آرماني خود در راستاي امامت، فراتر از مبناي ليبراليسم و نظام سلطنتي و در قالب نوعي جمهوري بر مبناي تفکر ديني بود. به همين دليل هاردينک سفير انگليس در ايران در گزارش خود به وزير خارجه بريتانيا مي‌نويسد که وي «در فکر انقراض رژيم قاجاريه و برقراري رژيم جمهوري اسلامي و اتحاد نزديک با کشورهاي عثماني است». (16)

شرايط حاکم

در حکومت اسلامي، حاکم بايد داراي شرايط خاصي باشد تا اينکه صلاحيت حکومت بر مسلمين را داشته باشد؛ لذا سيد جمال مي‌نويسد:
حکومت اسلامي، قابل توارث نيست و براي رسيدن به خلافت مسلمين، مردم از لحاظ قوميت، نژاد، فاميل، و نيرومندي جسماني نسبت به يکديگر امتيازي ندارند، بلکه افراد واجدالشرايط شايسته احراز مقام حکومتند. (17)
او معتقد بود افرادي که داراي تقوي هستند و به حفظ شعاير اسلامي و بسط حکومت‌ها ميان مسلمانان برحسب اطاعت آنان از حکم الهي و به دور از برتري‌جويي و تفاخر علاقمند باشند، شايسته خلافت مسلمين مي‌باشند. (18)
بنابراين شرايط حاکم اين است:
اولاً؛ از احکام و اصول اسلام آگاهي کامل داشته باشد، تا رهبري ديني و سياسي را با هم برعهده گيرد و مقام علم و اجتهاد با مقام اجرا و حکومت يکي باشد و همچنين در رأس اين حکومت:
جز کساني که به دين اسلام اعتقاد راسخ دارند و به دستورات دين از همه مطيع‌ترند، اشخاص ديگر قرار نمي گيرند. (19)
ثانياً؛ زمامدار و حاکم در حکومت اسلامي بايد کسي باشد که قادر به اجراي آن احکام و جلب رضايت مردم باشد.
به نظر سيد، حکومت اسلامي بايد در دست افراد کاردان و صاحبان رأي و تدبير باشد تا اينکه بتوانند هم در طريق امن و گسترش آرامش و امنيت در ميان مردم قدم برداشته و بناي حکومت خود را روي عدل و انصاف مستقر سازند (20) و هم مردم را به وظايف ديني خودشان آشنا و علاقمند ساخته و در امر سياست خارجي کشور و رابطه از روي دوستي و تساوي حقوق با ديگران کوشا باشند.
ثالثاً؛ حاکم اسلامي بايد به اصل مشورت با ديگران اهميت دهد. چون خودرأي بودنِ حاکم و خودداري او از مشورت با ديگر افراد صاحب نظر کشور، به خروج از جاده عدالت منتهي مي‌شود. زمامدار و رهبر جامعه اسلامي به طور طبيعي و مطابق شرع، نيازمند رايزني با ديگران و استفاده از نظريه‌هاي متفکران و دانشمندان در اداره امور کشور مي‌باشد. به حدي که اصل شورا و مشورت در حکومت اسلامي بنا به آيات «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ» (21) و «وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ» (22) حتي شامل پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) - علي‌رغم مصونيت از خطا و اشتباه - نيز مي‌باشد. (23)
از نظر سيد جمال زمامداران کشور بايد کارهاي مملکت را به دو دسته از مردم بسپارند: يکي مرداني که هم‌نژاد و هم ملت آنها هستند و مصون از خطا، نسيان، ضعف و نفاق بوده و داراي صداقت، امانت، روحيه ميهن‌دوستي و مورد علاقه و احترام مردم باشند تا حدي که اختلاف مسلک يا اختلاف در دين، به روابط آنان با مردم لطمه نمي زند. دوم کساني که با آنان دين واحدي داشته باشند و اين رابطه ديني جانشين رابطه قومي و هم‌نژادي باشد. (24)
البته به نظر سيد، بيگانگان و مزدوران آنان در داخل کشور و ديگر افراد خارج از دو دسته فوق‌الذکر، به هيچ وجه نبايد اداره امور کشور را در دست بگيرند. (25) او همچنين مي‌گفت رجال کشور بايد از ميان کساني انتخاب شوند که:
دل آنان مملو از مهر ميهن و پر محبت افراد ملت باشد. به طوري که اين علاقه به ميهن و مردم‌دوستي جزو ذات و شخصيت آنان باشد و آنچه را از وظايف کشورداري مي‌دانند از روي وجدان و ايمان انجام دهند و هرچه را که به ضرر ميهن و افراد ملت است انجام ندهند. (26)
در مجموع مي‌توان گفت اگر زمامداران حاکم يا مجريان امور جامعه اسلامي اين صفات و ويژگي‌ها را نداشته و نسبت به دين، وطن، مصالح عمومي جامعه و کشور، آگاه و در کار خود، توانا، کاردان، اهل تقوي، علم، مشورت، عدالت، انصاف، تدبير و درايت نباشند و از مسير دين و پيروي از دستورات و احکام شرع خارج شوند، حمايت و پشتيباني توده مردم را از دست داده (27) و از مشروعيت مي‌افتند.

ناسيوناليسم (ملي‌گرايي)

يکي از مهم‌ترين مفاهيمي که سيد جمال از فرهنگ اروپا گرفته و بحث‌هاي زيادي را برانگيخته، مفهوم «ملي‌گرايي يا ناسيوناليسم» است. ناسيوناليسم در جهان اسلام، در روند تکاملي خود بدون پشتوانه فکري و نظر مستقل، نمي توانست به مبارزه‌جويي با تمدن غرب برخيزد؛ چون ريشه در تفکر جديد غربي داشت.
از ديدگاه وي، ملي‌گرايي حاصل مبارزه با کليسا و دوره فئوداليسم بوده است که در اروپا شکل گرفت و براي احقاق حقوق ملت‌ها و اقوام مختلف قد عَلَم کرد. از نظر سيد جمال، ملي‌گرايي با تعصب قومي و فرقه‌گرايي که منجر به تشتت و اختلاف و درگيري مي‌شود، تفاوت دارد. ملي‌گرايي به معني غني ساختن و بارور کردن يک بخش در داخل يک مجموعه بزرگ است.
بنابراين از نظر سيد جمال ميان اسلام از يک طرف و ملي‌گرايي از طرف ديگر که يک پديده وارداتي است، تناقض وجود ندارد. دليل اين مدعا اين است که وي از ملي‌گرايي مصر، در برابر روند تُرک‌سازي عثماني که در مدارس «اميري» رايج شده بود، دفاع کرد و مسئولان امور تربيتي را تشويق نمود تا تفکر ملي‌گرايي را در ميان دانش‌آموزان و مسلمين اين مدارس گسترش دهند.
سيد جمال همان‌گونه که از ناسيوناليسم دفاع مي‌کرد، از کساني هم که مي‌خواستند تعصب ملي يا ناسيوناليسم را بر تعصب ديني ترجيح بدهند و تعصب ديني را عامل عقب‌ماندگي مسلمانان قلمداد کنند، سخت مخالفت مي‌کرد. وي ضمن نکوهش از روشنفکران متجددي که با تقليد و دنباله‌روي از اروپاييان و برخلاف موازين و اصول عقلي، عصبيت و تعصب ديني را در ميان جوامع مسلمان تضعيف و تعصب ملي را ترجيح مي‌دادند، مي‌گفت:
آيا شخص عاقل ميان تعصب ديني و تعصب ملي فرق مي‌گذارد؟ مگر اينکه منصفانه تعصب ديني را پاک‌تر و پرفايده‌تر از تعصب قومي بداند، عاقلي را سراغ نداريم که در صحت سخنان ما ترديد بکند. پس چه شده اين غرب‌زده‌ها برخلاف موازين عقلي از صفتي تنقيد و مذمت مي‌کنند که ابداً از حقيقت آن آگاه نيستند و با اتکا به کدام اصل از اصول عقلي تعصب ملي را به تعصي ديني ترجيح مي‌دهند؟ گويا معتقدند که تعصب ملي که به نام ميهن‌دوستي از آن ياد مي‌برند، بزرگ‌ترين فضيلت اخلاقي بشر مي‌باشد. کدام قاعده از قواعد پيشرفت و تمدن بشري، تعصب ديني را که به حال اعتدال باشد، مذمت مي‌کند و خوار مي‌شمارد و گمان مي‌کند اين حس يک نقيصه و عامل عقب‌ماندگي انسان‌ها است و بايد از بين برود؟ (28)

پي‌نوشت‌ها:

1. محمد محيط طباطبايي، نقش سيد جمال‌الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين، ص 28.
2. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 249.
3. محمد محيط طباطبايي، نقش سيد جمال‌الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين، صص 2 و 3.
4. مجيد خدوري، گرايش‌هاي سياسي در جهان عرب، صص 38 و 39.
5. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمال‌الدين و انديشه‌هاي او، ص 53.
6. همان، ص 55.
7. محمدعلي پاشا در سال 1226 ه‍.ق بر مصر مسلط و حاکم رسمي آن سرزمين شد. چهارمين جانشين او يعني اسماعيل پاشا در سال 1247 ه‍ق براي خود لقب خديو را اختيار کرد. پس از اسماعيل پاشا کساني به نام توفيق، عباس ثاني، سلطان حسين کامل، فواد و ملک فاروق حکومت کردند.
8. محمد عماره، جمال‌الدين الافغاني، ص 320.
9. همان، ص 320.
10. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمال‌الدين و انديشه‌هاي او، ص 321.
11. همان، ص 97.
12. همان، صص 97 و 98.
13. محمدجواد صاحبي، سيد جمال‌الدين اسدآبادي بنيان‌گذار نهضت احياء فکر ديني، ص 187.
14. محمد محيط طباطبايي، نقش سيد جمال‌الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين، ص 2.
15. مجيد خدوري، گرايش‌هاي سياسي در جهان عرب، صص 38 و 39.
16. اسماعيل رائين، انجمن‌هاي سري در انقلاب مشروطيت، ص 49.
17. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 73.
18. همان، ص 74.
19. همان، ص 73.
20. همان، صص 21 و 22.
21. آل عمران، آيه‌ي 159.
22. شوري، آيه‌ي 38.
23. سيد جمال‌الدين اسدآبادي، عروةالوثقي، صص 268 و 269.
24. همان، ص 223.
25. همان، صص 223 و 224.
26. همان، ص 221.
27. همان، ص 75.
28. همان، ص 137.

منبع مقاله :
مهاجرنيا، محسن؛ (1388)، انديشه سياسي متفکران اسلامي جلد اول: فلسفه سياسي اسلام، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول