نويسنده تورج رحماني(1)

 

مقدمه

آنچه در اين متن مورد بحث و بررسي قرار مي‌گيرد مسئله هدايت و رهبري جنبش‌هاي اسلامي است. پيرامون جنبش‌هاي اسلامي مسئله و ابهام بسيار است. اين امر مطالعه و تحقيق در اين حوزه را با مشکل مواجه ساخته است. نسبت به ماهيت وجودي اين پديده تا عوامل موثر بر آن مناقشه وجود دارد. حتي مجادله به نامگذاري و وجوه تسميه آن نيز کشيده شده است.. به دليل وجود مسائل و ابهامات بسيار حول جنبشهاي اسلامي به طور عام و همچنين به دليل قلَّت و ضعفِ مباحث نظري درباره هدايت و رهبري جنبشهاي اسلامي به طور خاص، هر نوع ورود به بحث رهبري دچار مشکلات جدي خواهد شد. به همين جهت ارائه بحثي نظري در چارچوب مقدمات اصولي و پايه‌اي و به دست دادن تصويري کلان و فراشمول از رهبري جنبشهاي اسلامي براي هر نوع مطالعه موردي راهگشا خواهد بود.
يکي از مسائل اساسي پيرامون مطالعات جنبشهاي اسلامي تلقي اين حرکتهاي اعتراضي به عنوان پديده‌اي واحد و ساختاري کلي است. اين تلقي عمدتا ريشه در پسوند اسلامي و يا صفت اسلامي دارد که به اين حرکتها نسبت داده شده است. در خصوص اسلاميّت جنبش‌هاي مذکور ديدگاه‌هاي متفاوت و گاها متناقضي وجود دارد و تعابير مختلفي از صفت اسلامي اين جنبشها ارائه شده است. آنچه موجب برداشتي کل‌گرايانه و واحد از جنبشهاي اسلامي شده است (که جنبشهاي اسلامي به عنوان يک پديده و ساختار واحد تاريخي و نه پديده‌هايي گوناگون، متکثر و متفاوت تعريف مي‌شوند) همين پسوند اسلامي است. تلقّي کل‌گرايانه از جنبشهاي اسلامي، مقوله رهبري و موضوعات مربوط به آن را نيز دچار مشکل مي‌سازد. به عبارتي تلقّي کل‌گرايانه از جنبشهاي اسلامي موجب مي‌شود واقعيتهاي پيچيده و ابعاد ويژه‌اي از رهبري آنها ناديده گرفته شود. از طرف ديگر مطالعات جنبشهاي اسلامي در خصوص رهبري کمتر از منظري نظري پيگيري شده است. اين مسئله را مي‌توان در يک عبارت چنين بيان داشت: مطالعاتِ رهبريِ جنبشهاي اسلامي از يک سو درگير نگاه کل‌گرايانه‌اي است که نسبت به جنبشهاي اسلامي وجود دارد و از سوي ديگر درگير افراط در مطالعات موردي و مصداقي است به نحوي که توجهي به ابعاد نظري و تئوريک موضوع خود ندارد. بنابراين اتخاذ رهيافتي که همزمان از تأثيرات نگاه کل‌گرايانه فاصل مي‌گيرد و در عين حال به مباحث نظري و تئوريک نزديک مي‌شود ضروري به نظر مي‌رسد.
نکته جالب توجه و قابل تأمل اينکه فاصله گرفتن از نگاهي که جنبشهاي اسلامي را پديده‌اي واحد و ساختاري يگانه مي‌داند زماني که با حرکت به سمت مباحث نظري که به دنبال دريافت‌هاي مجرد از آن است همراه مي‌شود، اقدامي دشوار و حتي ممتنع به نظر مي‌رسد. اما بايد توجه داشت احکام مجردي که با نگاه کل‌گرايانه نسبت به جنبشهاي اسلامي ارائه مي‌شود مبتني بر ناديده گرفتن تفاوتها، اختلافات و گوناگوني جنبشهاي اسلامي و مسائل مربوط به آنهاست، چنين گزاره‌ها و احکامي تفاوت ماهوي و بنيادين خواهند داشت با احکام مجردي که در عينِ لحاظِ تفاوتها و اختلافات و گوناگوني اين جنبشها ارائه شده‌اند. بنابراين فاصله گرفتن از نگاه کل‌گرايانه تبايني با اتخاذ نگرشي نظرورزانه در خصوص جنبشهاي اسلامي ندارد.
در بيشتر مطالعات مربوط به رهبري جنبشهاي اسلامي بيش و پيش از هر چيز به مصاديق رهبري در اين جنبشها توجه شده است. از رهگذر چنين نگاهي، برخي از شخصيتها که به عنوان رهبران جنبشهاي اسلامي معرفي شده‌اند مورد مطالعه قرار گرفته‌اند. مطالعه مشخصات فردي و شخصيتي، گرايشهاي اعتقادي و فکري همچون جهان‌بيني، انسان‌شناسي، غايت‌شناسي ديدگاههاي تاريخي و نيز گرايشهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي اين رهبران اصولا محور مطالعه جنبش‌هاي اسلامي در خصوص رهبري بوده است. اگر چه ورود به چنين مباحثي براي ارائه فهمي دقيق از رهبري جنبشهاي اسلامي ضرورت دارد اما پيش از چنين پژوهشهايي ضروري است رهبري جنبشهاي اسلامي به لحاظ نظري و در ابعاد کلي‌تري مورد مطالعه قرار گيرد. قبل از مطالعه يک رهبر و بررسي ويژگيها و خصوصيات او و همچنين بررسي نحوه عملکرد و ارزيابي آن، ضروري است حول مسائلي گشت و به پرسشهايي پاسخ داد که همواره درباره موضوع و مقوله رهبري در جنبشهاي اسلامي مطرح بوده و ارائه مطالبي درباره آنها براي هر گونه تحقيقي در باب رهبري مفيد به نظر مي‌رسد. ساده‌ترين و مقدماتي‌ترين پرسش درباره رهبري که همواره در هر تحقيقي مي‌تواند موضوعيت داشته باشد و عدم وجود پاسخي در خور براي آن مي‌تواند هرگونه تحقيقي را در اين حوزه تحت‌الشعاع قرار دهد، تعريف رهبري جنبش‌هاي اسلامي و تفاوت آن با ساير انواع هدايت‌گري است. بنابراين پرسش اين تحقيق با توجه به ضرورت طرحي اين چنين از موضوع رهبري تنظيم مي‌گردد. به عبارتي اين تحقيق در راستاي پاسخ به پرسشي کلي درباره رهبري جنبشهاي اسلامي ضرورتاً به بررسي موضوعاتي مي‌پردازد که حاصل آن بستري نظري است که براي هر گونه ورود به موضوع رهبري در جنبشهاي اسلامي کارايي خواهد داشت. پرسشي که در بستر چنين رويکردي قابل طرح است اين است که رهبري در جنبشهاي اسلامي از چه ماهيّت و جايگاهي برخودار است؟ براي پاسخ به پرسش بالا دو ادعا مطرح مي‌شود. اين دو ادعا به شيوه‌اي مدوَّن فرضيه تحقيق را شکل مي‌دهند.
حسب پرسش فوق، فرضيه اين تحقيق اين است که رهبري در جنبشهاي اسلامي همواره در رابطه‌ايي ديالکتيکي با «انديشه جنبش» قرار دارد. براساس اين رابطه ديالکتيکي، ماهيّت و جايگاه رهبريِ جنبشهاي اسلامي با توجه به تنوعِ انديشه و زمينه، از تنوع و تکثر آشکاري برخوردار است. به تعبيري با توجه به انواع جنبشهاي اسلامي مي‌توان از انواع رهبري در جنبش‌هاي اسلامي سخن گفت. در نتيجه امکان تحقيق رهبري با ماهيت و جايگاه مشابه و يکسان وجود ندارد. ماهيت و جايگاه رهبري جنبش‌هاي اسلامي براساس انواع اين جنبش‌ها و تفاوت ماهوي جنبشها نسبت به هم تغيير مي‌کند.
اصولا رهبري جنبش از همان نقطه شروع يعني از همان آغازگاه‌هاي ورود به دنياي جنبش در ارتباط با مجموعه‌ايي از انگاره‌ها و ايستارهاي جهان شناختي، انسان شناختي، غايت شناختي، فلسفه تاريخ، جامعه شناسي، سياست و اقتصاد در رابطه‌اي ديالکتيکي با «انديشه جنبش» قرار دارد. به تعبيري هيچ رهبري قابل تصور نيست که کل انديشه جنبش را در تمامي ابعاد فکري و فرهنگي آن خود بنا نهاده باشد و تا قبل از توليدات فکري او هيچ نوع انگاره و ايستاري در باب آنچه جنبش بر آنها تأکيد دارد وجود نداشته باشد. رهبري جنبش پس از دريافت بازخورد توليدات فکري خود در عرصه عمل به تفسير و باز تفسير نظام فکري خود مي‌پردازد و در اين فرايند به ارائه توليدات فکري تازه‌اي در راستاي پيشبرد و حرکت جنبش مبادرت مي‌ورزد. در هر حال قائل شدن به نسبت اينهماني ميان رهبر يا رهبران جنبش يا حتي رهبر يا رهبران فکري جنبش با انديشه جنبش قطعاً مي‌توان منطبق با واقعيت باشد. انديشه جنبش اگر چه نمي‌تواند چيزي غير از توليدات فکري رهبران جنبش معنا شود اما جنبش اصولاً در فرايند حرکت و پيشروي خود به انديشه‌اي تجسُّم مي‌بخشد که از شخصيّت و هويّتي مستقل از رهبران و کارگزاران آن برخوردار است.
علاوه بر زمينه و زمانه که در کيفيتِ تجلي و تبلور جنبش و به تبعِ آن رهبري جنبش نقش اساسي دارد، انديشه جنبش در تجسمِ نوع خاصي از رهبري و ايجادِ امکانات ويژه‌اي براي تحقُّقِ رهبريِ جنبش نقش جدي دارد. اگر چه انديشه جنبش و رهبري جنبش در رابطه ديالکتيکي به سر مي‌برند و اين رابطه با تاثير‌پذيري و تاثيرگذاري توامان جلوه مي‌کند. اين بحث منفک از بحث زمينه و بستر شکل‌گيري جنبش و رهبري است. زمينه و بستر شکل‌گيري جنبش خود در رابطه‌اي ديالکتيکي با جنبش و رهبري آن قرار دارد به نحوي که جنبش بر زمينه و بستر تأثير گذاشته و در عين حال از اين بستر تاثير مي‌پذيرد. اما چنانکه گفته شد رابطه ديالکتيکي انديشه جنبش و رهبري با اين بحث تفاوت اساسي دارد. با توجه به اين ادعا که رهبري جنبش در رابطه‌اي ديالکتيکي با انديشه جنبش به سر مي‌برد زمينه طرح ادعاي ديگري فراهم مي‌شود با اين کيفيت و ماهيت رهبري جنبشهاي اسلامي بر اساس تنوع زمينه و انديشه، از تنوع و تکثر آشکاري برخوردار است. به تعبيري با توجه به انواع جنبشهاي اسلامي مي‌توان از انواع رهبري در جنبشهاي اسلامي سخن گفت و امکان تحقق رهبري با کيفيت و ماهيت مشابه و يکسان وجود ندارد.

جنبشهاي اسلامي مصاديق جنبشهاي اعتراضي

چنانکه در مقدمه اظهار شد مطالعه جنبشهاي اعتراضي از نوع اسلامي آن با مشکلات عديده‌اي مواجه است. مشکلات مذکور به بحث خاص يا موضوع خاصي از اين حوزه مطالعاتي محدود نمي‌شود. از هر نقطه‌اي که باب بحث گشوده شود در همان قدم نخست مشکلات سرباز مي‌کنند. براي نمونه در ارتباط با ماهيت وجودي اين پديده از يک نگاه کلان دو ديدگاه متفاوت با هم درگيرند. يکي از اين ديدگاه‌ها جنبشهاي اسلامي را پديده‌اي متعلق به دوره معاصر مي‌داند و ديگري آن را پديده مستمر تاريخي و داراي ريشه در گذشته مي‌پندارد. همچنين صاحبنظران اين حوزه مطالعاتي، علي‌رغم اينکه تکثر زمينه‌ها و عوامل شکل‌گيري جنبش‌هاي اسلامي را به اتفاق تاييد نموده‌اند کماکان در ترتيب اولويت اين عوامل اختلاف نظر وجود دارد. چنانکه گفته شد حتي در خصوص وجوه تسميه جنبشهاي اسلامي نيز اختلاف نظر وجود دارد. برخي از صاحبنظران اسلامي بودن اين جنبشها را در ارتباط به تاسيس حکومت اسلامي مي‌دانند که به زعم آنها هدف اصلي اين جنبشهاست. برخي از ديگر جنبشهاي اسلامي را از آن جهت اسلامي تلقي مي‌کنند که کارگزاران آنها مسلمانند، عده‌اي ديگر جغرافياي اسلامي را عامل نامگذاري آنها مي‌دانند چنانکه هر جنبشي در سرزميني اسلامي روي دهد جنبشي اسلامي لقب مي‌گيرد. مجادلاتي از اين دست در مباحث ديگري چون انواع جنبشهاي اسلامي و... نيز ديده مي‌شود. بنابراين وقتي به بحث رهبري جنبشهاي اسلامي مي‌رسيم وجود چنين مشکلاتي غير منتظره نخواهد بود. به مشکلات بحث در خصوص رهبري جنبش‌هاي اسلامي علاوه بر مناقشه‌هاي نوع بالا بايد قلَّت مباحث مربوط به اين موضوع را نيز افزود.
درباره جنبشهاي اعتراضي، از منظر جامعه شناسي نظريه‌هاي گوناگوني ارائه شده که مي‌توان آنها را به هفت دسته تقسيم کرد. اين هفت دسته عبارتند از نظريه روان‌شناختي توده‌اي، نظريه انتخاب عقلايي، نظريه نتازع سياسي، نظريه مارکسيستي، نظريه ارزشي، نظريه همبستگي اجتماعي دورکهايم و نظريه کاريزماي ماکس وبر. نظريه‌هاي مذکور همواره در تبيين جنبشهاي اسلامي مورد توجه صاحبنظران بوده‌اند. اما ديدگاهها و نظريه‌هاي ديگري نيز اختصاصاً درباره جنبشهاي اسلامي ارائه شده که ذيل هيچ يک از موارد فوق قرار نمي‌گيرند و با عنوان نظريه‌هاي خُرد و در واقع براي تبيين جنبشهاي اسلامي به طور خاص مطرح گرديده‌اند. اين تئوريها با عنوان نظريه‌هاي تبييني نيز شناخته مي‌شوند. دو نمونه قابل تأمل از اين نظريه‌ها متعلق به هراير دکمجيان و خورشيد احمد است.
دکمجيان معتقد است که جنبشهاي اسلامي به عنوان واکنشي در برابر بحران اجتماعي، به طرق زير خود را نشان مي‌دهند. الف. رهبري فرهمند (کاريزماتيک) متعهد به تغيير و تحول معنوي و يا انقلابي جامعه. ب. وجود يک ايدئولوژي معتقد به ظهور مجدّدِ يک منجي (مهدي مسيح) و دربردارنده راهي براي نجات ارزشها، عقايد و اعمال کهن و اصيلي که براي شکل دادن به نظم بنيادگرايانه نو ضروري است. ج. شخصيت بنيادگرا، که تحت تاثير محيط بحران و نفوذهاي متقابل ايدئولوژي بنيادگرايانه شکل گرفته است. د. گروهها و طبقات اجتماعي مستعد پاسخگويي به درخواست بنيادگرايانه از طريق جهت‌گيري‌هاي رواني - فرهنگي و مواضع خاص اجتماعي - اقتصادي خود در جامعه و نظر اقتصادي جهان. هـ گروهها و جنبشهاي بنيادگراي تحت رهبري شخصيتهاي فرهمند که نمونه‌هاي رفتاري - از التهاب و شور معنوي گرفته تا فعاليت انقلابي - از خود جلوه‌گر مي‌سازند (2). با توجه به نظريات موجود در باب جنبشهاي اسلامي دکمجيان رهبري در جنبش را تا حدي از اهميت بالا مي‌کشد که اظهار مي‌دارد رهبري يکي از عوامل اساسي شکل‌گيري اين جنبشها بوده است يعني او رهبري را در رديف عوامل موجد جنبشهاي اسلامي مي‌داند.
حسن حنفي در باب جنبشهاي اسلامي اظهار مي‌دارد اين جنبشها در راستاي قياس جوامع اسلامي با جوامع ديگر و شکست جوامع اسلامي به وجود آمده‌اند. او در باب جنبش سيد جمال مي‌گويد سيد جمال ايده جامعه اسلامي را مطرح کرد که هدف آن يکپارچه سازي امت اسلامي در موجوديتي واحد بود. اما اين جنبش فراگير پس از سيدجمال به وسيله برجسته‌ترين شاگرد مکتب او شيخ محمد عبده به نصف تقليل يافت. شيخ عبده از ايده انقلاب فراگير سياسي دست کشيد و حتي بر هر چه سياست است لعنت فرستاد. وي از ثمر بخشيدن تلاشها براي ايجاد دگرگوني سياسي در يک نسل نااميد شده تمايل به حرکتي در مسيري طولاني پيدا کرد که چندين نسل را در بر مي‌گرفت. راهي که او انتخاب کرده بود، راه ايجاد اصلاحات آموزشي و تربيتي و دگرگون ساختن نظام آموزشي موروثي بود. وي از ايده يکپارچگي و وحدت امت اسلامي دست کشيد و به وطن‌گرايي محدود به مرزهاي سياسي روي آورد. در انقلاب عرابي پاشا شرکت و سپس از آن بريد و بدان طعنه زد. با انگليس مبارزه کرد و سپس از در دوستي با آن درآمد. با توفيق پاشا مبارزه کرد و سپس آشتي کرد. در مسئله عدل به معتزله نزديک شد و در موضوع توحيد از آنان جدا شد. به اين ترتيب نيمي از عبده روشنفکر و روشن انديش و نيم ديگري محافظه کار و سلفي بود. اين جنبش که با عبده به نصف تقليل يافته بود به واسطه رشيد رضا آنچه که مانده بود نيز به نصف تقليل يافت. رشيد رضا خود را از کساني چون طنطاوي و سيد جمال بريد و به عبدالوهاب نزديک شد (3). حنفي عامل ديگر رشيد جنبشهاي اسلامي را شکست ايدئولوژي‌هاي غربي چون ليبراليسم، سوسياليزم، کمونيسم و غيره مي‌دانست (4).
با توجه به مباحث دکمجيان و حنفي، جنبشهاي اسلامي را نمي‌توان پديده‌اي مطلقا معاصر تلقي نمود. بلکه از لحاظ عوامل و منشاء تأثيرگذار در اين زمينه، علاوه بر حوادث معاصر و شرايط تاريخي و اجتماعي معاصر يک زمينه تاريخي مستمر نيز مؤثر بوده است. به تعبيري که زمينه لاينقطع نيز به عنوان بستر شکل‌گيري جنبشهاي اسلامي معاصر وجود دارد. جنبش‌هاي اسلامي معاصر گونه‌اي از جنبش‌هاي اجتماعي هستند که در واکنش به يک يا چند عامل از ميان عوامل متعددي مانند استعمار غرب، انحطاط فکري و استبداد داخلي، الغاي خلافت عثماني، سکولارسازي شتابزده جوامع اسلامي، شکستهاي نظامي مسلمانان از بيگانگان، شکست الگوهاي رقيب مانند ناسيوناليسم و سوسياليزم عربي، بنيادگرايي يهودي، و انحطاط دروني (بحران مشروعيت، بحران هويت، توزيع ناعادلانه ثروت، فساد و سرکوب) و نيز با تکيه بر اسلام به عنوان خاستگاه فکري و الگوي نجات بخش پديده آمده‌اند (5). به رغم اختلافات و تفاوتهاي فراواني که در ماهيت اهداف و شيوه کار حرکتهاي ياد شده مشاهده مي‌شود نقطه اشتراک همگي اين حرکتها دعوت به بازانديشي و نوفهمي اسلام و کنار گذاشتن تقليد خام و گشودن پاي اجتهاد است (6). هراير دکمجيان دو شرط را براي قدرت‌يابي معنوي و اجتماعي سياسي بنيادگرايان اسلامي ذکر مي‌کند اول ظهور يک رهبر فرهمند و ديگري جامعه‌اي گرفتار آشفتگي عميق. جنبشهاي اسلامي خواستار از بين بردن نظم رسمي موجود و ساختن جامعه‌اي نوين بر پايه برنامه ايدئولوژيک ويژه خود هستند. در نتيجه ايدئولوژي اين جنبشها هم جامع و هم غير قابل انعطاف و منعکس کننده پاسخها و عکس‌العمل‌هاي رهبران فرهمند در قبال شرايط بحراني است(7). اين جنبشها درصدد احياي اسلام و هويت اسلامي خويش هستند اعم از اينکه در صدد تشکيل حکومت اسلامي باشند يا نباشند. جنبشهاي مذکور انواع مختلفي دارند. در اين راستا مي‌توان از جنشهاي اسلامي صنفي (کارگري، دانشجويي)، جنبشهاي اسلامي ناسيوناليستي (با ايدئولوژي اسلامي، با ايدئولوِژي ناسوناليستي، با ايدئولوژي التقاطي مثل التقاط اسلام و مارکسيسم)، جنبشهاي اسلامي احياگر (احياگر انقلاب، احياگر پاي اسلاميستي، مهدويت، سلفي)، جنبشهاي اسلامي دموکراتيک (مشروطه خواه، سوسيال دموکرات) و جنبشهاي اسلامي قومي- نژادي نام برد.
مسئله‌اي به نام جنبش‌هاي اسلامي معاصر، امروزه حجم وسيعي از فضاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي جهان اسلام را تحت پوشش داده و به دغدغه مشترک اغلب نظام‌هاي سياسي در جهان اسلام تبديل شده است. تلاش‌هاي فراواني براي ارائه الگوي شناخت اين جنبشها و مطالعه شرايط و عوامل و انگيزه‌هاي شکل‌گيري آنها صورت پذيرفته است. اين جنبشها به کرات و به کثرت رخ داده‌اند. بحث تکثر و انواع گوناگون، مربوط به نگرشي دروني به اين پديده است حال آنکه از منظري بيروني، جنبشهاي اسلامي پديده‌اي واحد تلقي مي‌شوند که از روند تحولات فکري مشخص، خط سير فکر‌ي معين و متغيرهاي مشخصي برخوردار است. بسياري از صاحب نظران اين حوزه بر مبناي چنين برداشتي به ارائه نظرات و ديدگاههايي درباره جنشهاي اسلامي مي‌پردازند که به وجه کلان و تصوير کلي آن مربوط است. جنبشهاي اسلامي ويژگي‌هاي اجتماعي متفاوت، شرايط زماني متفاوت و خط مشي انقلابي گوناگوني دارند و از سطوح متفاوتي در رشد و تجربه و توانايي برخوردارند.
جنبشهاي اسلامي را از ديدگاه انديشه و چارچوب فکري مي‌توان به سه دسته تقسيم نمود. نخست جنبشهايي که صرفا فکري هستند. اين نهضت‌ها حل مشکل جامعه اسلامي را در اصلاح علوم اسلامي مي‌دانند. دوم جنبشهايي که صرفاً اجتماعي هستند يعني نهضت‌هايي که در حقيقت مشکل جامعه اسلامي را مشکلات اجتماعي تشخيص داده و درصدد حل اين مشکلات بر مي‌آيند. سوم جنبشهايي که هم فکري هستند و هم اجتماعي يعني هم در صدد اعتلاي علوم اسلامي هستند و هم تلاش مي‌کنند معضلات اجتماعي را برطرف نمايند. نکته قابل تأمل ديگر در خصوص جنبشهاي اسلامي اينکه نيروهاي محوري اين جنبشها را طبقه متوسط و پايين‌تر از آن تشکيل مي‌دهد که در اين حرکتها داراي منافعي هستند اما اين امر دلالت خاصي ندارد، زيرا همه حرکتها و تحرکات سياسي بر طبقه متوسط استوار است، زيرا اين طبقه، حدِ وسطِ طبقه بهره‌کش و طبقه پايين است. حتي رهبران جنبش‌هاي اسلامي، غالبا از طبقه متوسط هستند. در مصر هم بنا به مطالعات و پژوهشها، رهبران جنبشهاي اسلامي، به طبقه ميانه تعلق دارند نه به طبقه پايين و نه به طبقه غني (8).
شعارها و خواستهايي که در جنبشهاي بزرگ مطرح مي‌شوند گاه از برنامه‌هاي رهبري منشاء مي‌گيرند و گاه از متن جنبش بر مي‌خيزند. خواستهايي که اپوزيسيون سازمان يافته کشورهاي استبدادي در فراخوان‌ها و برنامه‌هاي خود مطرح مي‌کنند، گاه با ناخودآگاه و روان‌شناسي جمعي اکثريت مردم هماهنگ بوده و به شعار جنبشها بدل مي‌شوند و گاه منافع و مواضع لايه‌هاي کم شماري از جامعه را بيان کرده و به دليل دوري از متن و خواست اکثريت شنيده نشده و در حاشيه مي‌مانند. اما شعارهاي درون جوشي که در جنبشهاي بزرگ توده‌اي خودانگيخته بر زبان اکثريت معترض جاري مي‌شوند، از ناخودآگاه و روان‌شناسي جمعي، فرهنگ و نظام ارزشي آنان بر مي‌خيزند و در اغلب جنبشهاي کنوني کشورهاي عربي از برنامه‌هاي احزاب و گرايش‌هاي سياسي فراتر رفته بر آنان تحميل مي‌شوند (9). (يک نکته قابل تأمل در خصوص جنبشهاي اسلامي معاصر اينکه برخي از جنبشهاي اسلامي وجه مميزه و ويژگي تشخصي خود را از رهبري مي‌گيرند. به عبارتي اين رهبري است که به برخي از جنبشهاي اسلامي در دوره معاصر ويژگي منحصر به فرد داده است و اگر رهبري در اين نوع جنبشها در نظر گرفته نشود اين جنبشها جايگاه و موقعيت اثرگذار خود را از دست مي‌دهند. در اين زمينه مي‌توان به جنبش اسلامي ايران در سال 1357 اشاره داشت که در صورت حذف رهبري به سختي مي‌توان ويژگي اسلامي را در آن حفظ نمود چه که کارگزاران اين جنبش و حتي اهداف آن الزاما در راستاي تعاريف و تعابير متعارف از جنبشهاي اسلامي قرار نمي‌گيرند و مي‌توان با عناوين متفاوت و تفاسير مختلف اين جنبش را معرفي نمود.
انحطاط و عقب ماندگي داخلي از يک سو و مسأله غرب از سوي ديگر در پيوند با يکديگر بنياد انگيزشي جنبشهاي اسلامي معاصر را فراهم ساخته‌اند. احمد خورشيد بر آن است که جنبشهاي اسلامي معلول سياستهاي استعماري در دو قرن اخير بوده است. او معتقد است سياستهاي استعماري چهار اثر مهم بر جوامع اسلامي به جاي گذاشته است که يکي از اين چهار اثر بحران رهبري است که در اثر نابودي سازمان يافته رهبري سنتي جوامع اسلامي و تحميل رهبري سياسي از خارج که از اعتماد مردم برخوردار نبود به وجود آمد (10). علاوه بر دو مسئله انگيزشي عمده (عقب ماندگي، استعمار) پس از شکل‌گيري جنبشهاي اسلامي دو مسئله فلسطين و جنبش اسلامي ايران در 1357 آثاري جدي بر جريان اين جنبشها داشته‌اند.
با وجود همه بحثهايي که تاکنون در خصوص جنبشهاي اسلامي صورت پذيرفت، درباره جريان‌هاي سياسي و فکري در حوزه خليج فارس اثر قابل توجهي به زبان فارسي تأليف و يا ترجمه نشده است. جهت‌گيري جنبشهاي شيعي و سني منطقه دچار دگرگوني اساسي شده و در حالي که جنبشهاي اسلامي سني به تدريج به سوي راديکاليسم سلفي پيش رفته‌اند، جنبشهاي شيعي از سياستهاي راديکال دور شده و بر ميانه روي تأکيد نموده‌اند (11). اين تحولات نيازمند مطالعاتي جدي است که فقدان آنها به وضوح ديده مي‌شود.

انديشه جنبش اسلامي

وقتي صحبت از انديشه جنبشهاي اسلامي مي‌شود، آن دسته از نظامهاي فرهنگي که جنبشهاي اسلامي با خود به همراه دارند مورد نظر مي‌باشد. جنبشهاي اسلامي اصولا در شيوه‌هاي تغييري و برنامه‌هاي اصلاحي اجتماعي خود از اين نظامهاي فرهنگي سخن مي‌گويند. فهم اصيل و عميق پديده جنبشهاي اسلامي با بررسي انديشه آن که شخصيت اين جنبشها را شکل داده و شاخصه‌هاي رفتاري عمومي و شيوه انديشه، ديدگاه و تحليل آن را تبلور مي‌بخشد امکان مي‌يابد. زيرا انديشه به مثابه مغز در پيکره جنبش و اندام‌هاي مفهومي و انديشه‌اي آن است. از اين رو بررسي انديشه انقلابي به معناي شناخت دروني مؤلفه‌ها، زيرساختها و عناصر تشکيل دهنده جنبش اسلامي است. نکته اينجاست که رهبري جنبش چه نسبتي با انديشه جنبش دارد؟ به نظر مي‌رسد توليد کننده يا توليد کنندگان انديشه جنبش، رهبراين واقعي آن باشند اگر چه ممکن است در عمل رهبري و هدايت جنبش با نيروهايي غير از توليد کنندگان انديشه جنبش باشد. اما خود اين رهبران عملياتي و اجرايي تحت هدايت توليد‌کنندگان انديشه جنبش قرار دارند. انديشه جنبش اسلامي به عنوان زيرساخت معرفت شناختي از واقعيت جنبش اسلامي به عنوان زيرساخت عيني و رفتاري جدايي‌ناپذير است.
علي‌رغم آنچه گفته شد جنبش در فرايند حرکت و پيشروي خود به سمت اهداف تعيين شده، شخصيّت و هويّتي مستقل از رهبران خود مي‌يابد. رهبري در جنبش يکي از اضلاع و ابعاد ماهوي آن است و علي‌رغم اينکه جنبش بدون رهبري دچار مشکل خواهد شد و حتي نمي‌تواند ماهيت خود را حفظ نمايد با اين وجود فراتر از رهبران فکري و عملي خود معنا مي‌شود. بر همين اساس انديشه جنبش نيز با توجه به هويت مستقل جنبش از رهبران فکري خود به نحوي مستقل و قائم به خود ظهور مي‌يابد. اگر چه مي‌توان در خصوص برقراري رابطه اينهماني ميان انديشه جنبش و رهبران جنبش توسط کارگزاران، مصادبق تاريخي ارائه کرد اما اين وضعيت نه تنها عموميت ندارد بلکه حتي در مورد همان مصاديق تاريخي نيز تداوم نداشته و با گذشت زمان اين وضعيت تغيير نموده است.
اگر چه رهبر فکري جنبش در توليد انديشه جنبش نقش اساسي دارد اما نمي‌توان ميان انديشه جنبش و رهبري فکريِ جنبش رابطه اينهماني برقرار کرد. انديشه جنبش پيش از ظهور رهبر و مشخص شدن آن ولو در قالب مقدمات و اصول بنيادي وجود داشته است. چه که انديشه جنبش از عناصر بنيادي زمينه شکل‌گيري جنبش محسوب مي‌شود. به تعبيري جنبش مبتني بر زمينه‌اي شکل مي‌گيرد که در صورت عدم وجود اين زمينه شکل‌گيري جنبش ممکن نيست. همچنين زمينه شکل‌گيري جنبش خود از عناصري برخوردار است که مجموعا اين زمينه را مي‌سازند. در اين ميان انديشه جنبش از عناصر بنيادي زمينه جنبش به شمار مي‌رود. انديشه جنبش شکل مدون و نظام يافته‌اي از دغدغه‌ها، مسائل، موضوعات، پاسخها، برنامه‌ها و شيوه‌ها، آمال و آرزوها، اهداف و اغراض جنبش مي‌باشد که در فرايند حرکت و پيشروي جنبش دچار تحول مي‌شود و تغيير مي‌کند. تغيير و تحول در انديشه جنبش با توجه به استلزامات و مقتضيات زماني و همچنين با توجه به تجربه و زيسته جنبش در جريان حرکت خود و همچنين با توجه به عوامل و متغيرهاي بسيار زيادي که نمي‌توان آنها را محاسبه نمود صورت مي‌پذيرد. تغيير در انديشه جنبش در موارد مختلف به اشکال مختلف صورت پذيرفته است. تغيير انديشه جنبش از روش و شيوه حرکت گرفته تا تغيير در اهداف و مقاصد را شامل مي‌شود. به اين معني که جنبشها در راستاي دستيابي به اهداف خود بنا به دلايلي حتي در اهداف خود تجديد نظر مي‌کنند و در نظام انديشه‌اي آنها تحولات گسترده و عميقي رخ مي‌دهد. بر همين اساس رهبري جنبش متاثر از شرايط جديد و زمينه تازه در نظام فکري و استراتژي عملياتي خود تغييراتي به منظور هدايت متفاوت گونه جنبش ايجاد مي‌کند.
با توجه به آنچه در خصوص رابطه "انديشه جنبش" و "رهبري جنبش" مطرح گرديد تحولات انديشه جنبش اسلامي را مي‌توان به شرح ذيل تصوير کرد مرحله اول ظهور طرح اسلام اصلاحي که معمولا با نهضت سيد جمال‌الدين اسدآبادي (1838-1897) در نيمه دوم قرن نوزده در نظر گرفته مي‌شود. در بارور کردن اين طرح اسلامي اصلاحي برخي از شخصيتهاي برجسته اصلاحگر در دنياي عرب و جهان اسلام مشارکت داشتند. شخصيتهايي چون شيخ محمد عبده (1849-1905) و شيخ عبدالرحمان کواکبي (1854-1902) و ميرزا حسن شيرازي (1809-1891) از آن جمله‌اند. انديشه انقلابي اسلامي در تداوم تاريخي، فکري و سياسي خود به اين مرحله باز مي‌گردد. مرحله دوم، ظهور طرح جنبش اسلامي به عنوان يک چارچوب جمعي منظم براي مبارزه اسلامي همراه با اهتمام به بيان مفاهيم انقلابي و مفاهيم دعوت و مبارزه در اسلام. نوشته‌هاي شيخ حسن البنا (1906-1949) و ابوالاعلي مودودي (1903-1979) و نوشته‌هاي بسياري از دانشمندان، نويسندگان و انديشمنداني که در سرزمينهاي عربي و اسلامي با جنبش اسلامي و مبارزه اسلامي مرتبط بودند همين مسأله را مد نظر داشتند. مرحله سوم، ظهور انديشه جهادي انقلابي در جهت رويارويي با حکومتهاست. بارزترين نمونه اين ديدگاه، سيد قطب (1923-1965) است. مرحله چهارم، تأکيد بر راه حل اسلامي و نقد راه حل‌هاي وارداتي است. اين مرحله پس از شکست اعراب در جنگ ژوئن 1967 پديد آمد. در اين مرحله رشد تدريجي جنبش اسلامي آغاز گرديد. مرحله پنجم، پذيرش انديشه انقلابي و قيام مردمي همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 مي‌باشد. مرحله ششم، فراخواني براي نوسازي و مدرن‌سازي جنبش اسلامي و آماده‌سازي آن متناسب با زمان و مطالبات منطقي است. اين مسأله تقريبا در نيمه دوم دهه هشتاد اتفاق افتاد. مرحله هفتم، فراخواني به جنبش اسلامي جديد در دهه نود مي‌باشد. البته بايد بر اين نکته تأکيد کرد که اين مرحله‌بندي تاريخي و موضوعي فقط بيان يک ديدگاه است و در اين که اين ديدگاه يک تحليل علمي دقيق است قطعيّتي وجود ندارد. از سوي ديگر، در هر يک از مراحلي که ذکر گرديد روندهاي ناهمگون و گرايش‌هاي متعدد و متفاوتي نيز وجود دارند که غفلت از آنها درست به نظر نمي‌رسند.

جنبش، سازمان و رهبري

جوامع امروزي را جوامع سازماني مي‌نامند. زيرا در اين جوامع انسانها هر جايي که زندگي کنند و هر کاري که انجام دهند با سازمانهاي گوناگوني ارتباط دارند و سازمانها تبديل به بخشي از زندگي روزمره مردم شده‌اند. در اين چارچوب جنبش‌هاي اعتراضي معاصر به طور عام و جنبشهاي اسلامي معاصر به طور خاص جنبشهاي سازمان به شمار مي‌روند. اگر بتوان چنين جنبشهايي را ذيل سازمان مطالعه کرد (به اين خاطر که ويژگي بنيادي سازمان را ندارند) مي‌توان آنها را ذيل «سازماندهي» مورد مطالعه قرار داد. چه که سازماندهي، فرايند سازمان دادن افراد و ساير منابع براي اجراي وظايف در جهت اهداف مشترک است (12). بر اساس اين تعريف از سازماندهي، يک جنبش اعتراضي مي‌تواند در راستاي تلاش جهت تحقق اهداف خود "فرايندي سازماندهي" تلقي گردد.
سازمان و بسيج، ايدئولوژي و رهبري سه عامل بنيادي شکل‌گيري جنبش‌هاي اعتراضي هستند و هر چه اين عوامل کامل و بي‌عيب و نقص باشند و به شکلي مطلوب‌تر ظهور يابند احتمال موفقيت جنبشهاي اعتراضي در نيل به اهداف خود بيشتر خواهد بود. اما در ميان اين سه عنصر، رهبري از جايگاه ويژه و مهم‌تري برخوردار است. چرا که وجودِ رهبري در ايجادِ سازمان و بسيجِ نيروها ضرورتي انکار‌ناپذير است. بايد توجه داشت که رهبري در مراحل مختلف جنبش به درجات و اشکال گوناگون ديده مي‌شود. در خصوص ايدئولوژي نيز نقش رهبر به عنوان مبلغ و مفسر آن پر اهميت و انکارناپذير است. از اين رو تمرکز بر نقش و اهميت رهبري براي تبيين موفقيت يا عدم موفقيت جنبشهاي اعتراضي، خصوصا جنبشهاي اسلامي اقدامي پرثمر خواهد بود. بر اساس يک تعريف، بسيج روندي است که در آن يک واحد اجتماعي به سرعت بر منابعي که پيشتر بر آنها کنترل نداشته، کنترل پيدا مي‌کند. وقتي بسيج از حد سازمانِ گروهي فراتر رود و بخشي از جمعيت را به اعطاي منابع خواسته شده براي دستيابي به هدف مطلوب برانگيزاند، جنبش پديد مي‌آيد (13). در اينجا نقش رهبر جنبش در چگونگي به کارگيري ابزارهاي گوناگون براي ايجاد همبستگي و انسجام ميان اين نيروهاي معترض و استفاده از فرصتهاي ايجاد شده در فضاي سياسي جامع بسيار پر رنگ است.
اهميت رهبري جنبشهاي اسلامي را مي‌توان در راستاي مباحث کلاسيکِ رهبري سازمان تبيين نمود. اگر چه جنبشهاي اعتراضي به طور عام و جنبشهاي اسلامي به طور خاص ويژگي‌هاي سازمان را منعکس نمي‌کنند و نمي‌توان آنها را قرينه‌هاي سازمان تلقي نمود اما در هدايت و رهبري جنبشهاي اسلامي بسياري از ويژگي‌هاي اصولي فرايند سازماندهي و بسيار از مناسبت‌هاي رهبري و سازمان انعکاس مي‌يابند. به طوری که در دهه هفتاد ميلادي نظريه‌هاي غالب، يک جنبش اعتراضي را متناظر با وجود يک سازمان مي‌ديدند، سازماني که شامل اعضا و اجزا بوده و در رقابت با نقيض خود بر سر منابع به سر مي‌برد. نقيض هم معمولا مشتمل بود بر حکومت. يعني سازمان تلاش مي‌کند اعضاي بيشتري در اختيار بگيرد تا بر اين اساس منابع مالي، زماني و مهارتی بيشتري کسب نمايد و جنبش را بهتر و گسترده‌تر سامان دهد. رهبري از دلالتهاي عام و فراگيري برخوردار است که مي‌توان آنها را به همه مصاديق تحقق يافته، بدون توجه به زمينه و موقعيت اعمال آن تعميم داد. بر اين اساس پيش از ورود به بحث رهبري در جنبشهاي اسلامي ضروري است به رهبري که در وجه عام پرداخته شود و از رهگذر مباحث عام و فراگير و اجتماعي دانش محور وارد اين بحث شد.
مبتني بر اجماعي دانش محور، رهبري چنين تعريف مي‌شود رهبري فرايند نفوذ در ديگران و برانگيختن آنان براي همکاري با يکديگر در جهت تحقق هدفهاي سازماني است (14). مبتني بر نگاهي کلاسيک، رهبران مي‌توانند بر عملکرد ديگران تاثير بگذارند بدون آنکه قدرت تاثير‌گذاري آنان از اختيار رسمي ناشي شده باشد (15). اين تعريف خود مويد تمايز مديريت و رهبري در دانش مدرن و در عين حال عدم امکان مديريت در جنبش است. به تعبيري مبتني بر تمايز مديريت و رهبري در دانش مدرن و همچنين مبتني بر تفاوت سازمان و جنبش نمي‌توان از مديريت جنبش سخن گفت. در رهبري تأکيد بر موضوعهاي رفتاري است در حالي که مديريت علاوه بر موضوعهاي رفتاري بر موضوعهاي غير رفتاري نيز تأکيد دارد. بنابراين با نظر به ويژگي رهبري و تمايز آن از مديريت، در هدايت جنبشهاي اجتماعي به طور عام و جنبشهاي اسلامي به طور خاص اين رهبري است که موضوعيت مي‌يابد. هر چند در هدايت جنبشها بر موضوعهاي غير رفتاري هم تأکيد شده است به طوري که در اين جنبشها از برنامه‌ريزي نيز صحبت مي‌شود در حالي که موضوعي غير رفتاري است. اما نکته اينجاست که موضوعهاي غير رفتاري در هدايت جنبشها عموميّت ندارند و فراگير نيستند و هدايت آنها مبتني بر موضوعهاي رفتاري انجام مي‌پذيرد.
بسياري از صاحب‌نظران جنبشهاي اجتماعي بر اين نظرند که در مطالعات مربوط به اين حوزه جعبه سياهي وجود دارد که در آن موضوع رهبري اين جنبشها به ميزاني در خور و به گونه‌اي شايسته نظريه‌پردازي نشده است. دلايل بسياري درباره علل اين بي‌توجهي ارائه شده است که مهمترين آنها شايد اجتناب از «نظريه مردان بزرگ» در تاريخ و همچنين همراهي رهبري با اشکال معيني از سازماندهي است. در مورد اول تلاش مي‌شود شرايطي که اين شخصيتها در آن رشد کرده‌اند بيشتر مورد توجه قرار گيرد و در مورد دوم رهبري با انحصار تصميم‌گيري در گروهها يا با سلطه بر يک گروه، يکي گرفته مي‌شود که در واکنش به اين امر بعضي از فعالان مفهوم رهبري را به طور کلي نفي مي‌کنند (16). در مورد اين استدلال آخر فريمن چنين بيان مي‌دارد که اظهار عدم نياز به رهبري خود پيشنهاد نوع خاصي از رهبري است. ديدگاه ضد رهبري خود مي‌تواند به سلطه مواردي بيانجامد که جنبش را از پيشرفت باز مي‌دارد (17).
رهبري را در جنبشهاي اعتراضي به طور عام و جنبشهاي اسلامي به طور خاص مي‌توان هم‌کنشی هدفمند و هم رابطه‌ای گفتگویی به شمار آورد. رهبری جنبشهای اسلامی در این معنا از دو عنصر اساسی برخوردار است. نخست کنش هدفمند وسپس رابطه گفتگویی.
رهبری در جنبش بيانگر مجموعه‌اي از فعاليت‌هاي دوگانه است رهنمودهاي فکري و عملي و سازماندهي. رهبري اساسا تفکري است درباره اين که جنبش چه مي‌تواند انجام دهد؟ نيز چه بايد انجام دهد؟ و نهايتاً شامل تبليغ نتايج اين افکار به ديگران نيز مي‌شود. به نظر مي‌رسد اين تعريف از رهبري با ديدگاه گرامشي درباره روشنفکران ارگانيک انطباق دارد. چيزي که تا اندازه‌اي اين روشنفکران را از روشنفکران سنتي متمايز مي‌کند عملي بودن ذاتي فعاليت آنهاست. مشکل آنها همواره و در سطح معيني پاسخ به پرسش «چه بايد کرد» است؟
رهبري به عنوان مجموعه‌اي از وظايف، در سطوح متفاوت عام و مشخص عمل مي‌کند. در اين ارتباط مي‌توان ميان وظايف و مسايل جهان شناختي، فني و تشکيلاتي تمايز قايل شد. وظايف جهان شناختي شامل اعلام ديدگاه‌هاي نظري در مورد خصلت جهان اجتماعي و دشواريهايي مي‌شود که بر آن اثر مي‌گذارند، همراه با طرحهايي براي الگوهاي عمل متناسب براي فائق آمدن بر دشواريها. سرانجام مناسب بودن مجموعه نظرات، محدود به تکامل جنبش است. اين نوع وظايف در جنبشهاي اسلامي به جهت قوت وجوه اعتقادي و ايدئولوژيکي در آن برجستگي خاصي دارند. در ارتباط با جنبش اخوان المسلمين مصر نگاهي که رهبري اين جنبش (حسن البنا) در ارتباط با حرکتهاي مبتني بر اصول اسلامي و لزوم رعايت اين اصول به عنوان معيار رفتار کارگزاران پيشنهاد مي‌کرد در راستاي چنين وظايفي قرار دارد.
محور دوم رهبري، سازماندهي است که فعاليتي عملي دارد. اگر وظايف رهبري فهرست شود سازماندهي در اين وظايف جنبه مرکزي دارد. سازماندهي حرفه و هنر است، عملي مبتني بر معرفت که شامل عناصري از ظرافت، احتياط، آگاهي از پيچ و خم‌ها و انطباق خلاق. دانش مربوط به اين حرفه و هنر قابل انتقال است، غالباً از طريق کارآموزي تا شيوه‌هاي سنتي دانشگاهي سازماندهي مجموعه‌اي از مهارت‌هاي ويژه را در بر مي‌گيرد. از تشويق ديگران به يک ايده تا تاکتيک تا حفظ يک اعتقاد و روحيه، از تخصيص منابع براي شناخت نقاط ضعف دشمن، از نوشتن تا گفتن، تا ابتکار عمل در لحظه‌ي تصميم‌گيري، از ورود تا خرج در ائتلاف‌ها و اتحادها، و سازش با مخالفان براي اعلام دستورالعمل‌هاي قاطع. سومين محور وظايف رهبري جنبش، وظايف فني است. بايد اذعان داشت که رهبر جبنش همچون تکنيسين و هنرمند عمل مي‌کند. يک کارکرد اساسي رهبري پيشنهاد مناسب اشکال گوناگون عمل است، از عرض حال‌نويسي تا ساختن سنگرهاي خياباني، و از تظاهرات قانوني تا اشغال ساختمان، زمين يا درخت. اين، امر آموزش از طريق آزمون و خطا را در بر مي‌گيرد، آنچه که در شرايط معيني عمل مي‌کند. اين سه نوع وظيفه با يکديگر پيوند دروني دارند. اصول ايدئولوژيک بايد به تاکتيکها و استراتژيهاي بلاواسطه ترجمه شود تا بتواند واقعيتهاي نامعين و آشفته‌ي روزمره را جهت دهد. اصول عام گوناگون، موجد استراتژي، تاکتيک، روشها و سازماندهي متفاوت می‌شوند.
در پی نقد از طبقه‌بندي انواع رهبري توسط وبر، بر اين نکته تأکيد مي‌شود که در ديدگاه وي جايي براي پيروي مردم از ديگران براساس اقناع منطقي و مشخص بودن نظرات آنها وجود ندارد (18). بنابراين سنت محافظه‌کارانه وبري براي بحث در مورد رهبري جنبشها نامناسب است. در مقابل به ديدگاهي اصحاب گفتگو اشاره مي‌شود. به اين معنا که مکتب نظري متفکران روسيه بعد از انقلاب که اصطلاحاً آنها را «اصحاب گفتگو» مي‌نامند ديدگاه نويد بخش‌تري به شمار مي‌رود. شخصيت‌هاي برجسته‌ي اين مکتب نظري عبارتند از باختين، ولوشينف، ويگوتسکي. اين مولفان، تفکر، سخن و عمل انسانها را در رابطه با ساختار اجتماعي از منظر ديالکتيکي مورد بررسي قرار مي‌دهند. امکانات چنين ديدگاهي براي روشن کردن پويايي رهبري جنبش اجتماعي در گام‌هاي اوليه تحقيق قرار دارد. به نظر مي‌رسد رويکرد «گفتگويي» راهي براي يک بينش جديد در پيوند رهبران با جنبش ارائه مي‌کند. اين رهيافت نشان مي‌دهد که رهبري را در جنبش بايد به عنوان‌بخشي از يک روند در حال جريان مکالمه در نظر گرفت که در آن بيان و پاسخ در تکامل فعاليتها و نظرات نقش ايفا مي‌کنند. اين ديدگاه موجب مي‌شود که ما نه تنها روشهايي را که طي آن رهبران به وسيله‌ي گفتار و کردار تشويقي، ديگران را رهبري مي‌کنند بلکه همچنين چگونگي پاسخ به آنان را نيز در نظر بگيريم. ديدگاه گفتگويي تمام گرايشهاي نخبه‌گرا را در تحليل، انتقال و دريافت ايده‌ها رد مي‌کند. در يک نظر چون تمامي شرکت کنندگان به عنوان عناصر فعال و درگير فهميده مي‌شوند. اين ديدگاه ما را تشويق مي‌کند که بپرسيم چه چيز مردم را بر مي‌انگيزد تا در راستاي «اقتدار» پيشنهاد ديگران بکوشند. همچنين به ما ياري مي‌دهد تا درجه و جهت موافقت و عدم موافقت آنها و چگونگي پاسخشان را مورد تحليل قرار دهيم. نوآوري‌هاي استراتژيک نتيجه‌ي مکالمه بين افراد برابر است. هنگامي که مردم چشم‌انداز و تجارب گوناگون مربوط به يک مسأله را ارائه مي‌کنند آنها ممکن است از طريق گفتگو راه حل‌هاي جديدي را آشکار ساخته و معرفي نمايند.
رهبران و چگونگي تأثير و نفوذ آنان بر افراد، براي دستيابي به درک بهتر از جامعه، حائز اهميت هستند. مطالعه رهبري همراه با مطالعه تمدنها و فرهنگها است. از جمله اينکه چگونه رهبران، ملتي را به حرکت واداشته و چگونه جامعه، رهبران جديد را متولد ساخته است. جوامع همواره در جستجوي رهبراني سرآمد بوده‌اند و آنان را به دليل اهميت داشتن در فرآيند بهبود اثر بخشي سازمانهايشان ارج مي‌نهند. در ادبيات معاصر رهبري و مديريت سازماني، «نظريه رهبري تحول آفرين» به عنوان سرآمد تمامي نظريه‌ها در مقام توصيف فرآيندهاي اثر بخشي رهبري، شهرت يافته است (19).
در پاسخ به پرسش ماهيت رهبري مي‌توان اظهار داشت که بي‌شک کسي نيست که تحت تاثير رهبري قرار نداشته باشد، برخي بدان به عنوان موضوعي افسونگر نگريسته‌اند که کيفيت آن موفقيت يا شکست سازمان يا جامعه را تعيين مي‌کند. تحقيق علمي درباره رهبري بعد از قرن نوزدهم و با آغاز قرن بيستم آغاز شد و پيشرفتهايي درباره کشف اسرار رهبري صورت گرفت اما سوالهاي زيادي بدون پاسخ مانده است. بسياري از دانشمندان معتقدند که اجماع روشني در مورد اينکه دقيقاً رهبري چيست و چگونه بايد تعريف شود وجود ندارد. اگر اندکي دقت شود مشخص مي‌شود که به دليل عدم روشن بودن ماهيت رهبري، هر کدام از نظريه‌پردازان از يک بعد به آن نگريسته‌اند و با متغيرهاي خاصي مرتبط دانسته‌اند که به ماهيت پيچیده رهبري بر مي‌گردد که منجر به جنگل نظريات مديريت شده است که هارولد کونتز(20) به آن اشاره دارد. واژه رهبري از جمله واژگاني است که درباره تعريف آن توافق نظرِ چندان زيادي وجود ندارد. تعريفهايي که از رهبري شده است از نظر تعداد، معادل يا برابر تعداد کساني است که درصدد ارائه تعريفي از آن برآمده‌اند. رهبري معاني مختلفي براي نویسندگان مختلف دارد ولي در کل همانطور که در برخی از متون ذکر شده، تقطه مشترک بيشتر تعاريف رهبري بر فرآيند نفوذ بر رفتار ديگران و همچنين پديده گروهي شامل تعامل بين دو يا بيش از دو نفر مي‌باشد و مي‌توان تعريف زير را مورد توجه قرار داد رهبري عبارت است از فرايند نفوذ بر رفتار و احساسات افراد در يک ارتباط تعاملي در جهت رسيدن به اهداف سازماني. بنابراين ماهيت رهبري بر مي‌گردد به اين مطلب کليدي که عامل نفوذ بر رفتار ديگران ماهيت رهبري را تشکيل مي‌دهد و در کل مي‌توان گفت کسي که بتواند بر رفتار ديگري و همچنين بر احساسات او تاثير بگذارد رهبر است. نظريه‌هاي جديد رهبري را به دو مولفه تقسيم‌بندي کرده‌اند، نظريه‌هاي رهبري و مديريت که به مطالعه صفات و خصوصيات رهبري مي‌پردازند و نظريه‌هايي که رفتار رهبري را مورد مطالعه قرار مي‌دهند. بر اساس اين دو مولفه و بر اساس نگرش نظريه‌پردازان (نگرش جهان شمول و اقتضايي) به تئوريهاي رهبري نظم داده شده است.
اما درباره رهبري در جنبشهاي اسلامي رضوان السيد اظهار مي‌دارد که جنبشهاي مذکور داراي وجهي اعتقادي و ايدئولوژيک هستند که از وجه سياسي آنها بسيار قوي‌تر و اساسي‌تر است. بر همين اساس ايدئولوژي نيازمند ايدئولوگ است و اصولا نمي‌توان ايدئولوژي را همچون پيشبرد جنبش در عمل به توده‌ها سپرد. بنابراين رهبري در جنبش حداقل از منظر نظري اهميت بالايي مي‌يابد (21).
ژيل کپل موفقيت يا شکست جنبشهاي اسلامي را در گرو ميزان قدرت بسيج آنها مي‌داند و معتقد است اين بسيج در صورتي مي‌تواند موفق باشد که سه گروه متفاوت را در برگيرد جوانان فقير شهري، نخبگان روشنفکر مخالف و بورژوازي مومن. اما بي‌شک اين موفقيت و جلب نظر اين سه گروه با رهبري صورت مي‌پذيرد (22). اگر چه کيپل نخبگان روشنفکر را توليد کنندگان گفتمان اسلامي‌اي مي‌داند که هدايت کننده جنبش است و به تعبيري رهبري جنبش را به عهده نخبگان روشنفکر مخالف مي‌گذارد اما تاکيد دارد که در هر حال نقش رهبري را نمي‌توان ناديده انگاشت. در اين راستا با تاثير‌گذاري بر دو گروه ديگر توسط گفتمان توليد شده، نقش پيشرو و پيشگام که وحدت بخش اين سه ضلع جنبش است جلوه مي‌کند.
در هر حال رهبري فردي است که ايدئولوژي و آرمان برآمده از بسيج عمومي را عرضه مي‌کند، ساماندهي مي‌کند، انگيزش ايجاد مي‌کند و به جنبش جهت و دوام مي‌بخشد. رهبران اهداف جنبش را روشن، شيوه و راهبرد را انتخاب و وضعيت موجود را تحليل مي‌کنند تا جنبش بهتر به پيروزي برسد. بدون رهبر، هر بسيج و جنبشي به شورش مي‌انجامد. بنابراين به طور خلاصه رهبران دو کار ويژه اصلي دارند. نخست تعيين اهداف جنبش و ايجاد انگيزه و شور و ديگري ايجاد يگانگي و سازماندهي. براساس اين دو کار، ويژه، ممکن است که سازمان بسيج داراي دو رهبر ايدئولوژيک و رهبر اجرايي باشد.

نظريات رهبري

با توجه به مباحث بالا مروري بر نظريه‌هاي رهبري ضروري مي‌نمايد. در ارتباط با رهبري نظريه‌هاي گوناگوني ارائه شده است.

1. نظريه خصوصيات فردي

يکي از مهمترين نظريه‌هاي رهبري «نظريه خصوصيات فردي» است. اين نظريه بر اين فرض استوار است که شخص، رهبر متولد مي‌شود. در «نظريه خصوصيات فردي» تلاش مي‌شود ويژگي‌هاي کاملِ رهبرِ موفق شرح داده شود تا براساس آن امکان شناسايي رهبر فراهم گردد. در اين نظريه رهبران ابرمرداني هستند که به علت ويژگي‌هايي که موهبت الهي است شايستگي رهبري پيدا کرده‌اند. بر اين اساس کساني مي‌توانند رهبري را به عهده بگيرند که داراي خصوصياتي چون هوشمندي، برونگرايي، تسلط بر خود، اعتماد به نفس، سخنوري و جاذبه کلام، زيبايي و جذابيت سيما و چهره و مانند آنها باشند. در نظريه خصوصيات فردي رهبري عموما شش ويژگي مورد تأکيد قرار مي‌گيرد که ويژگي‌هاي ديگر تالي اين موارد هستند و در مرحله ثانوي اهميت جاي مي‌گيرند. اين شش ويژگي عبارتند از 1. خصوصيات ظاهري و فيزيکي مانند قد و سيما و حرکات دست 2. زمينه‌هاي فرهنگي مانند تحصيلات و تجربيات 3. هوش 4. شخصيت برونگرا 5. خصوصيات شغلي مانند پشتکار و تلاش و ابداع و ابتکار 6. خصوصيات اجتماعي مانند مرتبت اجتماعي و سياسي (23).
نظريه خصوصيات فردي رهبري اگر چه از ضعف‌هايي جدّي در تبيين بسياري از مسائل مربوط به رهبري برخوردار است اما در تبيين ويژگي‌هاي رهبري جنبشهاي اسلامي کاملا دست و پا بسته عمل نمي‌کند و در معرفي پيشگامان جنبشهاي اسلامي از دلالتهايي قابل تأملي برخوردار است. زيرا رهبران جنبشهاي اسلامي با وجود اينکه به خاطر زمينه‌هاي عقيدتي و باورهاي ديني زيردستان و کارگزاران جنبش، شرايط متفاوتي را تجربه مي‌کنند همچنان تحقق و تداوم رهبري‌شان به وجود ويژگي‌ها و خصوصيات مطرح در نظريه، وابسته است. در بسياري از جنبشهاي اسلامي معاصر بخش عمده‌اي از کارگزاران، پيروي خود از رهبران جنبش را مبتني بر خصوصيات فردي توجيه مي‌کنند. در نهضت اسلامي سلفيه سيد جمال‌الدين اسدآبادي، جنبش اسلامي اخوان‌المسلمين مصر، جنبش (انقلاب) اسلامي ايران در 1357 و بسياري ديگر، خصوصيات و ويژگي‌هاي پيشگامان به وجه غالب منطبق با خصوصيات مطرح در نظريه خصوصيات فردي رهبري است. اگر چه بايد توجه داشت که در تئوري مذکور نيز تحقق همه ويژگي‌ها در وجود يک رهبر مطمح نظر نيست.

2. نظريه رفتاري

نظريه ديگري که رهبري در آن موضوعي محوري است نظريه رفتاري است. در پي نقد نظريه خصوصيات فردي رهبري که تاثير‌گذاري رهبران را با خصوصيات فردي تبيين مي‌کرد تلاشي صورت گرفت تا ويژگي‌هاي رفتاري رهبران مورد توجه قرار گيرد. به عبارتي به جاي آنکه مشخص شود چه کساني رهبران مؤثري هستند و با چه ويژگي‌هايي مي‌توانند رهبران موثري باشند کوشش شد تا مشخص گردد رهبران مؤثر چه مي‌کنند؟ چگونه وظايف را واگذار مي‌کنند؟ چگونه با پيروان و کارکنان خود ارتباط برقرار مي‌کنند و آنان را بر مي‌انگيزانند؟ چگونه وظايف خود را اجرا مي‌کنند؟ و مانند اينها. طبق نظريه مذکور رفتارها بر عکس خصوصيات مي‌توانند آموخته شوند. بنابراين افرادي که رفتارهاي مناسب رهبري را بياموزند مي‌توانند به طور موثري ديگران را هدايت کنند (24). بر اين اساس مي‌توان گفت رفتار رهبري اقدامات و فعاليت‌هايي است که رهبر براي هماهنگ کردن کار اعضاي گروه (سازمان) انجام مي‌دهد (25).
بنابراين در پي مقايسه نظريه رفتاري با نظريه خصوصيات فردي رهبري مي‌توان اظهار داشت نظريه رفتاري بر خلاف نظريه خصوصيات فردي رهبري در تبيين رفتارهاي رهبري محدوديتي ندارد. به عبارتي اگر در خصوصيات رهبري محدوديتي قابل تصور باشد در رفتارهايي که رهبران با منظور تاثيرگذاري نشان مي‌دهند محدوديتي متصور نيست. نکته اينجاست که نظريه رفتاري امکان بررسي مفصل و در عين حال ويژه‌اي از رهبري يک جنبش را فراهم مي‌سازد. اين به خاطر آن است که رهبر هر جنبش با توجه به شرايط خاص و ويژگي‌هاي متفاوت آن رفتارهاي ويژه و منحصر به فردي خواهد داشت که مطالعه اين رفتارها مي‌تواند ابعاد جديدي از هدايت جنبشها را به تصوير درآورد. نظريه رفتاري برخلاف نظريه خصوصيات فردي رهبري اين امکان را فراهم مي‌سازد تا دستاوردهاي ويژه يک رهبر براي يک جنبش قابل بررسي باشد. بر همين اساس اين نظريه امکان مقايسه رفتاري رهبران جنبشهاي مختلف و بررسي تفاوت تاثيرگذاري آنها و اساساً تفاوت ظرفيتهاي هر يک از آنها را ميسر مي‌سازد. در همين راستا مي‌توان رفتار رهبري جنبش اسلامي ايران در 1357 را مورد مطالعه قرار داد. رهبري جنبش مذکور زمينه‌ساز شکل‌گيري الگوهاي رفتاري جديدي در هدايت جنبشها شده است. رهبران ديگر جنبشهاي اسلامي با الگوبرداري از رفتارهاي رهبري جنبش اسلامي ايران به تاثيرگذاري بر پيروان خود مبادرت ورزيده‌اند. مطالعه رفتاري رهبري جبنش اسلامي ايران و نحوه الگوبرداري از اين رهبري خود موضوع تحقيقات بسياري بوده است. به طور نمونه حمايت از جنبش مقاومت فلسطين توسط رهبري جنبش اسلامي ايران موجب تغيير در شيوه مبارزه جنبش مقاومت فلسطين و شکل‌گيري انتفاضه‌هاي پياپي گرديد. اين رفتار حمايتي به مثابه رفتاري الگو بخش قابل بررسي است. چه که با تبديل شدن آن به الگو، بسياري از رهبران جنبشهاي اسلامي معاصر (مانند جنبش توحيد الاسلام، جنبش عمل اسلامي، جنبش حزب‌الله لبنان، جنبش امل اسلامي و...) براي جذب پيروان بيشتر و تعميق مشروعيت جنبش خود و همچنين توجيه پيشگامي خويش و بسياري دلايل ديگر از اين الگو پيروي کرده‌اند و جنبش انتفاضه را مورد حمايت قرار داده‌اند.

3. نظريه موقعيتي

سومين نوع نظريه رهبري نظريه موقعيتي و اقتضايي است. در اين نظريه تأکيد مي‌گردد که سبک رهبري بايد با موقعيتي که رهبر با آن مواجه است هماهنگ باشد. نگرشهاي رهبري جديد بر اين فرض استوار است که رهبري موفقيت‌آميز مستلزم ترکيب منحصر به فردي از رهبران، پيروان و موقعيتهاي رهبري است. "نظريه موقعيتي رهبري" معمولاً بر انعطاف‌پذيري رهبر بنا شده است. در اين نظريه بر اين نکته تاکيد مي‌گردد که رهبران موفق بايد سبکهاي رهبري خود را در برابر موقعيتهاي مختلف تغيير دهند. هر يک از جنبش‌هاي اسلامي معاصر در شرايط و موقعيت‌هاي متفاوتي شکل گرفته‌اند بنابراين موقعيتهاي متفاوت، مقتضي الگوهاي رفتاري متفاوتي در امر هدايت جنبش هستند. رهبري در جنبشهاي اسلامي مختلف اقتضائات متفاوتي داشته است و "نظريه موقعيتي و اقتضايي" امکان تبيين تفاوت رهبري در جنبشهاي مختلف را فراهم می‌سازد. "نظريه موقعيتي و اقتضايي" حتي امکان تبيين تفاوت الگوهاي رفتاري رهبري در يک جنبش در طول يک دوره زماني مشخص را نيز فراهم مي‌سازد. نظريه مذکور بر زمينه و بستري که جنبش در آن روي داده است تمرکز دارد و اين امر به برقراري ارتباط ميان زمينه و بستر جنبش با رهبري جنبش مي‌انجامد. بسياري از سوالهايي که حول رهبري جنبشهاي اسلامي وجود دارد با ارجاع به زمينه و بستر تحقُّقِ آنها پاسخ مي‌يابند.

4. نظريه چرخه زندگي

نظريه ديگري که درباره رهبري مطرح است نظريه چرخه زندگي است. اين نظريه اساسا بر بلوغ پيروان، رفتار وظيفه‌اي و رفتار رابطه‌اي رهبر متکي است. طبق اين نظريه سبک رهبري بايد بازتابي از ميزان بلوغ پيروان باشد. تأکيد بر پيروان در اثر بخشي رهبري بازتاب اين واقعيّت است که آنان کساني هستند که رهبر را مي‌پذيرند يا او را طرد مي‌کنند. اثر بخشي رهبري به اَعمال پيروان بستگي دارد. اين يکي از ابعاد مهمي است که در بيشتر نظريه‌هاي رهبري کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بلوغ در اينجا با سن تقويمي افراد ارتباطي ندارد. به تعبير هرسي و بلانچارد بلوغ توانايي و تمايل افراد براي قبول مسئوليت در جهت هدايت رفتار خود مي‌باشد. در اين نظريه دو بعد رهبري که فيدلر مطرح مي‌سازد يعني رهبري وظيفه‌اي و رهبري رابطه‌اي مد نظر مي‌باشد. هرسي و بلانچارد براي هر يک از اين رفتارها قائل به درجه مي‌شوند. به عبارتي از درجات کم و زياد سخن مي‌گويند که نتيجه آن طرح چهار سبک رهبري ويژه است که عبارتند از: سبک رهبري آمرانه، سبک رهبري متقاعد کننده، سبک رهبري مشارکتي و سبک رهبري تفويضي. در سبک آمرانه رهبر نقشها را تعيين مي‌کند و به افراد مي‌گويد که چگونه، چه وقت و کجا وظايف مختلف را انجام دهند. در سبک متقاعد کننده، رهبر هم رفتار آمرانه و هم رفتار حمايت کننده دارد و دستورات مربوط به نقشها را صادر مي‌نمايد. در سبک مشارکتي رهبر و پيروان در تصميم‌گيري مشارکت مي‌کنند. در اينجا نقش اصلي رهبر ايجاد ارتباطات و تسهيلات است. در سبک تفويضي رهبر در رابطه با نقش پيروان و حمايت از آنان هيچ دستوري صادر نمي‌کند.
به نظر مي‌رسد جنبشهاي اعتراضي به طور عام و جنبشهاي اسلامي به طور خاص بر خلاف ديگر تلاشهاي گروهي در اهداف و مقاصد، در سازماندهي و همچنين در شيوه دستيابي به خواسته‌هايشان موقعيت و شرايط متفاوتي دارند. بر همين اساس جايگاه کارگزاران جنبش و رابطه آنها با رهبري جنبش حالت ويژه‌اي دارد و از موقعيتهاي عادي و متداول حکايت نمي‌کند. براي مثال نقش و عملکرد پيروان در موفقيت يا عدم موفقيت رهبري جنبش قابل اغماض نيست که نظريه چرخه زندگي امکان تبيين اين اصل اساسي در جنبشهاي اسلامي را فراهم مي‌سازد. چنانکه گفته شد نظريه چرخه زندگي بر خلاف ساير نظريه‌هاي رهبري بخشي از اثر بخشي رهبري را وابسته به اعمال پيروان مي‌داند و عملکرد رهبري را مبتني بر اعمال پيروان تبيين مي‌نمايد. خاستگاههاي اجتماعي پيروان جنبشهاي اسلامي، جايگاه طبقاتي آنها، سطح توقعات آنها از جنبش و رهبري، ميزان حضور آنها در فرايند پيشروي و تلاشهاي مبارزاتي جنبش و بسياري موارد ديگر به مثابه کيفيت عملکرد پيروان در موفقيت يا عدم موفقيت رهبري جنبش ايفاي نقش مي‌کند که نظريه چرخه زندگي به چنين موضوعاتي علاقه نشان مي‌دهد.

5. نظريه جايگزيني رهبري

نظريه تأمل برانگيز ديگري که درباره رهبري مطرح گرديده و شايسته بازگويي است نظريه جايگزينهاي رهبري نام گرفته است. در اين نظريه بر اين نکته تاکيد مي‌شود که اگرعوامل معيني وجود داشته باشند فرد مي‌تواند بدون هدايت رهبر وظايف خود را انجام دهد. براساس اين نظريه و برخلاف نظريه‌هاي سنتي که سلسله مراتب رهبري را همواره مهم تلقی مي‌کنند در بسياري از موقعيتها رفتار رهبر خارج از موضوع و بي‌منابست است. آن دسته از ويژگيها که ممکن است بتوانند جايگزين رهبري شوند عبارت‌اند از: برنامه‌ها و هدفهاي صريح و روشن، وجود مقررات و روشها، گروههاي کاري متحد و منسجم، وجود ساختاري دقيق براي پاداش و وجود فاصله فيزيکي بين بالادست و زيردست. به عنوان نمونه اگر اهداف يک جنبش واضح و صريح باشند و مقررات و روشهاي متعدد کار براي پيشبرد جنبش وجود داشته باشد در اين صورت ممکن است براي هدايت امور رهبري به حاشيه برود (26).
در جنبشهاي اسلامي خصوصا در دوره معاصر مي‌توان از مواردي سراغ گرفت که رهبري در آنها وضعيت مشخص و شفافي ندارد. در برخي از جنبشهاي مذکور به صراحت از عدم ضرورت رهبري به شکل سنتي آن صحبت مي‌شود. نظريه جايگزينهاي رهبري مي‌تواند شرايط ارزيابي چنين وضعيتها يا ادعاهايي را فراهم سازد. تاکيد بر عدم ضرورت رهبري در برخي از جنبشهاي معاصر به طور عام و برخي جنبشهاي اسلامي به طور خاص مي‌تواند بر ضعفهاي فکري- سازماني جنبش و نه استراتژي بنيادي آن مبتني باشد.

اهميّت رهبري

رهبري براي رشد جنبش در هر مرحله و نقطه عطف تاريخي از اهميت سرنوشت سازي برخوردار است. موفقيتها، شکستهاي جنبش- رشد و زوال آنها، ميراثشان براي آينده و مُهرشان بر تاريخ- به طور فشرده‌اي با اشکال رهبري گره خورده است. رهبري که ايده‌ها و کيفيت معيني را ارئه مي‌کند تا مورد پذيرش قرار گيرد، از خزانه‌ي نارضايتي‌ها توشه بر مي‌گيرد، تا سازماندهي و استراتژي و ايدئولوژي مشخصي تدوين کند. در بحث رهبري جنبش‌هاي اسلامي، پيشگامان اين جنبشها موضوع مطالعه‌اند. نقش رهبران جنبش‌هاي اسلامي از دو زاويه قابل بررسي است. نخست از زاويه انديشه و افکار که تاثير‌گذاري نظري پيشگامان مطمح نظر است و ديگر از زاويه رفتار و کردار که تأثير‌گذاري عملي رهبران موضوع مطالعه است.
آنچه بيش از همه در پيروزي يک جنبش اهميت دارد، رهبري است. رهبري در حقيقت يکي از اضلاع مهم جنبش به شمار مي‌رود که در صورت اشکال در آن وقوع جنبش با مشکلاتي مواجه خوهد شد. در صورتي که سه عالم نارضايتي، ايدئولوژي جايگزين و روحيه انقلابي در مردم پديدار گردد اما نهادهاي بسيج‌گر وجود نداشته باشند که بتوانند مردم را در راستاي اهداف انقلاب بسيج کنند انقلاب موفق نخواهد شد. پيروزي جنبش نيازمند رهبري است که بتواند نارضايتي‌هاي موجود در جامعه را فعال سازد با استفاده از نارضايتي و ايدئولوژي جايگزين انقلاب را پيش ببرد. هرگاه رهبر يا نهادهاي بسيج‌گر جامعه بتوانند نقش فعال‌سازي نارضايتي‌ها، مطرح کردن ايدئولوژي جايگزين و هدايت روحيه انقلابي را به خوبي ايفا کنند جنبش موفقيت‌آميز خواهد بود و به براندازي نظام حاکم مي‌انجامد. جنبش ممکن است داراي رهبري واحد باشد يا به صورت مشترک رهبري شود و يا در هر مرحله فرد خاصي رهبري آن را بر عهده داشته باشد (27). بدين ترتيب مشخص مي‌شود که رهبري در هر جنبش جايگاه اساسي دارد. اما اينکه چگونه يک گروه يا فرد رهبري جنبش را بر عهده مي‌گيرد به عوامل مختلفي بستگي دارد.
در برخي موارد فرد براساس جايگاه خاص اجتماعي که در جامعه دارد رهبري جنبش را بر عهده مي‌گيرد و در مواردي ديگر متناسب با ساختار اجتماعي يک حزب يا گروه اين نقش را ايفا مي‌کنند. بايد توجه داشت که ميزان موفقيت رهبر و ميزان تبعيت مردم از رهبري در جنبش در پيروزي جنبش نقش موثر دارد. فردي که رهبري جنبش را بر عهده مي‌گيرد مي‌بايد مقبوليت عام داشته باشد تا بتواند به بسيج مردمي اقدام نمايد. در برخي از نظريه‌ها در مورد منشاء مشروعيت رهبري بحث شده است. به عنوان نمونه ماکس وبر سه نوع مشروعيت را براي رهبري بر مي‌شمارد که عبارتند از مشروعيت کاريزماتيک، قانوني و سنتي (28). عده‌اي براي رهبري جنبش نيز از اين موضوع استفاده کرده و برخي از انواع مشروعيت را براي مقبوليت رهبر جنبش برشمرده‌اند. در برخي ديدگاهها نيز مشروعيت رهبري به جايگاه اعتقادي در انديشه و مرام گروهي که رهبري آنان بر عهده گرفته مي‌شود بستگي دارد. بنابراين يکي از موضوعاتي که در مقبوليت رهبري تاثير فراوان دارد جايگاه اعتقادي رهبر است و بدين صورت است که رهبر مي‌تواند به عنوان ايدئولوگ نقش آفريني کند.

کار ويژه رهبري

اهميت رهبري در يک جنبش از اين جهت است که کارويژهاي خاصي را انجام مي‌دهد که در صورت نبود رهبري و يا ضعف در انجام اين کارويژه احتمال موفقيت جنبش بسيار کم خواهد بود. «بدون رهبري، نارضايتي اجتماعي تنها مي‌تواند به شورش بيانجامد (29). رهبران جنبش کارويژه‌هاي عمده‌اي بر عهده دارند زيرا اهداف اصلي جنبش، مقاومت و مخالفت و چشم‌اندازهاي آينده را روشن مي‌کنند، نظريه‌ها و انديشه‌هاي لازم براي ادامه جنبش و ائتلاف نيروها را به دست مي‌دهند، شعارهاي لازم براي بسيج توه‌هاي مردم را مطرح مي‌کنند و درونمايي از نظام آينده ترسيم مي‌نمايند (30). همچنين وضع موجود را براساس ايدئولوژي بسيج تحليل مي‌کنند (31).
مهمترين وظيفه‌ي رهبر در يک جنبش اعتراضي که در واقع تمام کارويژه‌هاي رهبري حول همان وظيفه مطرح مي‌شوند، ايجاد وحدت و سازماندهي نيروهاي معترض به وضع موجود است که پتانسيل پيوستن به جنبش را دارند. رهبر جنبش با انجام وظايف خود مي‌تواند انسجام لازم را ميان اين نيروهاي پراکنده ايجاد نمايند و آنها را حول روش واحد براي دستيابي به هدفي واحد که حداقل‌هاي همه اين نيروها را تامين مي‌کند جمع نمايد. از طرف ديگر همانطور که پيشتر گفتيم همواره اين احتمال وجود دارد که بخشي از نيروهاي فعال جنبش با توجه به نوع برخورد حاکميت با آنها و يا يا با توسل به تفاسير خاصي از ايدئولوژي جنبش دست به اعمال خشونت‌آميز بزنند. در اينجا نيز اين وظيفه رهبر جنبش است تا با استفاده از ابزارهاي مختلفي که در اختيار دارد از جمله استفاده از ويژگي کاريزمايي خود و يا ارايه ي تفسيري غير خشونت‌آميز از ايدئولوژي جنبش از بروز و گسترش خشونت جلوگيري نمايد. از آنجا که رهبر جنبش نقش بسيار پررنگي ايفا مي‌نمايد بخصوص از اين نظر که ايدئولوژي و روشهاي دستيابي به اهداف جنبش را تبيين مي‌کند، ماهيت يک جنبش بسيار متاثر از ويژگي‌هاي رهبر آن جنبش خواهد بود. رهبر جنبش هر چه بيشتر به ارزشهاي دموکراتيک و روشهاي غير خشونت‌آميز معتقد و ملتزم باشد جنبش نيز ماهيتي دموکراتيک‌تر و غير خشونت‌آميز‌تر خواهد داشت.
رهبران احتمالي آينده بايد از ديدگاه‌ها، پيشفرضها و روحيه‌ي کساني که با آنها مي‌خواهند هدف جمعي را دنبال کنند آگاه باشند. آنه بايد واکنش ديگران به بيم و اميد، براي آمادگي و سرباز زدنشان نسبت به چشم‌انداز عمل مشترک را تحت نظر داشته باشند، تا بتوانند آنها را قانع سازند. رهبري، امري استدلالي و به طور ضرروري تشويقي است. طرح نظر خود را به طور ضمني به معناي پاسخ به ديگران است. رهبران به تنها ايده‌ي مثبتي را تشريح مي‌کنند بلکه با نظرات ديگران هم به چالش بر مي‌خيزند و تلاش مي‌کنند با مخالفت عليه يک نفوذ اجتماعي ايدئولوژيک آن را حذف کنند. طرح برتري يک ايده، شامل کاهش امکان ايده‌ي ديگر است. البته ايده‌هاي بديل از مخالفان جنبش سرچشمه مي‌گيرند، اما متحدان نيز چنين کارويژه‌اي را ايفا مي‌کنند. پيچيدگي و عدم قطعيت عمل جمعي به شکلي است که برداشتهاي رقيب در ظهور خود با محدوديت روبه رو هستند. کيفيت رهبري مساله‌اي است قابل چالش و مورد مشورت.

منابع رهبري

اِعمال کارکردهاي رهبري به در اختيار داشتن منابع گوناگون وابسته است. از يک سو برخي از مهارتهاي رهبر جنبش (انقلاب) اسلامي ايران در سال 1375 سخن مي‌گويند در حالي که عده‌اي ديگر امکاناتي را که پايگاههاي ديني همچون مساجد فراهم مي‌سازند مورد توجه قرار مي‌دهند. به عنوان اولين ابزار جهت‌گيري مي‌توان بين منابعي که وابسته به شخص هستند و منابعي که وابسته به ساختارها تمايز قايل شويم.

1. منابع شخصي

انجام وظايف رهبري به مجموعه‌اي از تواناييهاي شخصي نياز دارد که نبايد به اهميت آنها کم بها داد. عده‌اي از صاحبنظران به اين نکته توجه مي‌کنند که بعضي افراد استعداد خاصي در اتخاذ تاکتيکهاي جديد، چگونگي انجام آن دارند و اين که چگونه يک عمل يا واکنش را زمانبندي کنند. استراتژي براي يک گروه جمعي به استفاده‌ي شورانگيز اراده و هوش نياز دارد، تاکيد بر انرژي و توجه به وظيفه‌ي پيش رو. همچنين اعتماد به نفس يکي از پيش شرطهاي رهبري است که شامل مجموعه‌اي از داوري‌ها درباره تواناييها و محدوديتهاي شخصي مي‌شود.

2. منابع ساختاري

خصوصيات فردي به تنهايي کافي نيست. رهبري به الزامات ساختاري نيز نياز دارد. رهبري قبل از هر چيز به معناي ايجاد ارتباط است، و ايجاد ارتباط "وسايل" گوناگون دارد. گروهي در يک تظاهرات با يک جمع هوراکش بر کساني که فاقد چنين امکاني هستند برتري دارند. دسترسي جنبش به انتشارات مي‌تواند انحصاري يا نسبتا باز باشد. فرهنگ جنبش تعيين مي‌کند که چه کسي بنويسد يا سخن بگويد، در تجمعات سخنراني کند و به عنوان مشاور عمل کند. غالبا چنين فرهنگهايي از تبعيض جنسي برخوردارند و بعضي صداها را حذف مي‌کنند. در انجام رهبري، داشتن عقايد خوب و اعتماد به نفس براي بيان آنها کافي نيست. بر اين اساس رهبري موثر به لايه‌هايي از مردم نياز دارد که عقايد استراتژيک مشترکي داشته باشند و بتوانند آن را به ديگران نيز منتقل کنند.

سطوح يا انواع رهبري

رهبري جنبشهاي اسلامي در بستر تاريخ با انواع متفاوتي رخ نموده است. در يک تقسيم‌بندي به چهار نوع اشاره شده است که عبارتند مجدد، مهدي، مرجع، مرشد. در نوع ديگري از تقسيم‌بندي به رهبري فرهمند و رهبري بوروکراتيک تأکيد شده است. در جنبشهاي اسلامي معاصر از شخصيتهايي چون ابن عبدالوهاب، محمد احمد، حسن البناء، مصطفي السباعي، محمد باقر صدر، امام موسي صدر به عنوان رهبران فرهمند ياد شده است. همچنين شخصيتهايي چون بن باز، عمر تلمساني، عصام عطار، سعيدحوا، سعدالدين، محمد باقر حکيم، نبيه بري به عنوان رهبران بوروکراتيک معرفی شده‌اند (32). در ارتباط با انواع رهبري در جنبشهاي اسلامي برخي نيز بر اساس نزديکي رهبري به توده‌ها و يا دوري از توده‌ها و يا نزديکي به نخبگان و يا دوري از آنها به انواع مختلفي از رهبري جنبشهاي اسلامي اشاره داشته‌اند. در دسته‌بندي شناخته شده و مشهور ديگري رهبري به سه نوع تقسيم شده است که عبارتند از سنتي، اداري، کاريزماتيک. رهبري سنتي اقتدار و اتوريته خود را از راه نسبت دادن به حالات و شرايط سنتي و معنوي بدست مي‌آورد. مثل برهمن که به عنوان رهبري سنتي جامعه هند پذيرفته شده است. رهبر اداري يا بوروکراتيک که اقتدار و اتوريته خود را از طريق انتخاب نمايندگان و يا به شکل انتصابي بدست مي‌آورد. رهبر کاريزماتيک که خود اقتدار و اتوريته خويش را خلق مي‌نمايد، مثل رهبر يک حزب، رهبر مذهبي، رهبر اجتماعي و يا رهبر انقلابي. همچنين امروزه سه نوع رهبري بسيار مهم مطرح مي‌شود که عبارتند از: رهبري عملياتي، رهبري کارشناسانه و رهبري انقلابي.
دسته‌بندي انواع رهبري پاياني ندارد. از يک منظر سه روش در امر رهبري قابل تصور است. به تعبيري سه نوع روش رهبري وجود دارد که عبارتند از: روش خودکامگي (استبدادي)، روش دموکراتيک، روش عدم مداخله. اين طبقه‌بندي مبتني بر ميزان استفاده از اقتدار صورت پذيرفته است. به طوري که در يک سوي طيف، رهبران مستبد قرار دارند که فرمان مي‌دهند و اطاعت مي‌خواهند. آنها اين کار را بر اساس توانايي پاداش دادن و تنبيه کردن افراد خود انجام مي‌دهند. در سوي ديگر طيف، رهبراني هستند که از قدرت خود استفاده محدودي مي‌کنند و به زيردستان خود به ميزان زيادي استقلال مي‌دهند. سبک بينابيني نيز رهبري مردم سالار است که براي تصميم‌گيري، با زيردستان خود مشورت مي‌کند و در نهايت تصميم‌گيري مي‌نمايد. در عين حال سبکهاي ميانه ديگري نيز وجود دارند که از جمله ميتوان به رهبري مستبد خيرخواه و رهبري حامي اشاره کرد (33).
علاوه بر انواع بالا برنز (34) در تقسيم توسعه يافته‌تري از انواع رهبري به سه نوع رهبري انزواگرا، تحول آفرين، تبادلي اشاره مي‌کند. رهبران تبادلي پيروان خود را از طريق پاداش و در يک رابطه تبادلي بر مي‌انگيزانند. پاداشها بر مبناي عملکرد و مطابق با شرايط و بندهاي قيد شده در يک قرارداد رسمي داده مي‌شود. رابطه ميان رهبران و پيروان، مطابق با شرايط مندرج در قرارداد به اتمام مي‌رسد و يا به دليل تأخير يا پرداخت نشدن پاداش از بين مي‌رود. پاداشها مي‌توانند مثبت، منفي و حتي غير پولي باشند. رهبران تحول آفرين چشم‌اندازي را خلق مي‌کنند که الهام‌بخش و انگيزاننده است. آنان همواره در تلاش هستند تا با شناسايي، تحريک و فعال کردن مراتب بالاتري از سطوح نيازمندي و انگيزش پيروان، آنان را بسوي فعليت بخشيدن به استعدادهاي خويش سوق داده و در ادامه، در مقابل مشاهده و دريافت بازخورد از عملکرد مناسب پيروان، رفتار و عملکرد خود را نيز تعديل مي‌کنند. اين رهبران عاملان تغيير بوده و چشم‌انداز خود براي سازمان را به اعضاي سازمان القا مي‌کنند. رهبران انزواگرا سبکی از رهبري را ارائه مي‌دهند که غير فعال بوده و اغلب به عنوان فقدان اين رهبران ممکن است کارها را تخصيص دهند. از اين رو تصميمات به عهده افراد ديگر در سازمان گذاشته مي‌شود. اين رهبران منفعل بزودي قدرت خود را به دليل نداشتن فعاليت از دست مي‌دهند. اين سبک داراي کمترين اثربخشي است (35).
ماکس وبر رهبري را به سه نوع سنتي، کاريزما و عقلاني تقسيم کرده است. رهبري قانوني سرشت عقلاني دارد، مباني آن بر اعتقاد به قانوني بودن مقرراتي است که به شيوه عقلاني وضع گرديده‌اند و بر مشروعيت رهبراني است که مطابق قانون تعيين شده‌اند. رهبري سنتی مبنايش اعتقاد بر قداست سنتهاي موجود و همچنين بر مشروعيت کساني است که به موجب رسوم جاري به قدرت مي‌رسند. رهبري کاريزماتيک مبنايش اعتقاد افراد به ارزشهاي مشخص يک فرد است که از قداست و يا تجربياتش مايه مي‌گيرد. رهبري کاريزمايي داراي ويژگي‌هايي است که به لحاظ آن ويژگيها موجب بسيج عمومي مي‌شود. رهبر کاريزما مريداني به گرد خود جمع مي‌آورد و نظام و قدرت مستقر را به سئوال مي‌کشد و معناي جديدي از امور را عرضه مي‌دارد. رهبر کاريزمائي در صدد ترغيب و تهييج عاطفي ذهن مردم است. قدرت بسيج کنندگي هر رهبر انقلابي ناشي از نفوذ ايشان بر قلبها و اذهان مردم است. وبر بر اين نظر است که رهبر کاريزمايي تنها رهبري نيست که به خاطر ويژگي‌هاي خارق‌العاده‌اش مورد ستايش بي‌حد بوده و آزادانه مورد اطاعت قرار گيرد، بلکه کسي است که چنين ويژگيهايي را در فراگرد دعوت مردم براي پيوستن به جنبش جهت تغيير و رهبري اين جنبش آشکار مي‌کند (36).
در يک سطح دسته‌بندي ترکيبي رهبران سياسي در سه سطح به فعاليت مي‌پردازند. مبتني بر سطوح سه گانه فعاليت رهبران مي‌توان سه نوع رهبري سياسي را مشخص ساخت که در کنار تقسيم‌بندي ماکس وبر از رهبران سياسي قرار مي‌گيرد. مبتني بر همين انواع سه گانه، رهبران جنبش‌هاي اعتراضي نيز به سه نوع تقسيم مي‌شوند: رهبران فکري يا ايدئولوژي پرداز، رهبران بسيج‌گر يا کاريزمايي و رهبران سياستگذار يا مدير (37). هر يک از اين رهبران داراي توانايي‌هاي متفاوتي هستند و ممکن است تنها در مراحلي از روند شکل‌گيري تا رسيدن به هدف جنبش بتوانند نقش رهبر آن را ايفا نمايند.

رهبري در جنبشهاي اسلامي: تکثر و تفاوت

با توجه به آنچه درباره رهبري و رابطه آن با انديشه جنبش مطرح شد مي‌توان نتيجه گرفت با وجود اينکه تلاش مي‌شود جنبشهاي اسلامي به مثابه پديده‌اي واحد با عناصر قوام بخش يکسان و اجزاي وجودي مشابه معرفي گردند، اين امر در خصوص رهبري ممکن به نظر نمي‌رسد و رهبري در هر يک از جنبشهاي اسلامي به گونه‌اي متفاوت رقم مي‌خورد. چنانکه به منظور پاسخ به هر سوالي درباره رهبري در هر يک از جنبشهاي اسلامي بايد آن جنبش به طور خاص و ويژه مرد مطالعه و بررسي قرار گيرد. به عبارت ديگر جنبشهاي اسلامي درباره مسائلي که پيرامون رهبري آنها وجود دارد بايد به طور جداگانه و مجزا مطالعه شوند.
رهبري در جنبشهاي اسلامي از دو منظر قابل بررسي است. نخست از منظر رهبري در يک جنبش اسلامي معين و مشخص و ديگري از منظر رهبري در جنبشهاي اسلامي به وجهي عام و کلي. براي مثال از منظر نخست مي‌توان رهبري امام خميني را در جنبش اسلامي ايران مورد بررسي قرار داد. حتي از اين منظر مي‌توان رهبري جنبش اسلامي ايران را نسبت به ساير جنبشهاي اسلامي معاصر مطالعه کرد. اما از منظر دوم رهبري در وجه عام و کلي آن نسبت به جنبشهاي اسلامي مورد مطالعه قرار مي‌گيرد. از اين منظر سوالاتي چون جايگاه، نقش و عملکرد رهبري در جنبشهاي اسلامي پاسخ مي‌يابند.
برخي نظريه اقتدار کاريزمايي ماکس وبر را براي تبيين رهبري جنبشهاي اسلامي همچون جنبش اسلامي 1357 در ايران مورد نقد قرار مي‌دهند و در عوض ايده رهبري پيامرگونه را براي تبيين اين نوع رهبري مطرح مي‌سازند. ماکس وبر در بيان رهبري کاریزمايي و تفاوت آن با رهبري سنتي اظهار مي‌دارد سيادت سنتي مقيد به پيشينه‌هايي است که از گذشته به جاي مانده و بنابراين معطوف به قواعد است. اما سيادت کاريزمايي در حيطه مدعايش، گذشته را تکفير مي‌کند و بدين معنا يک نيروي انقلابي است... تنها مبناي مشروعيت براي آن، کاريزماي شخصي است (38). کاريزما فقط ضوابط و حدود دروني خود را مي‌پذيرد... کاريزما هميشه خصوصيتي فردي است. از اين رو حدود کيفي رسالت و حدود قدرت را مقررات خارجي تعيين نمي‌کند بلکه اين حدود ناشي از عوامل دروني است (39). به جهت حضور فعال مذهب و اصول اعتقادي در جريان جنبش و لزوم تبعيت رهبر از اين اصول به عنوان مباني ديني و عدم امکان عدول از اين قوانين چنين به نظر مي‌رساند که جنبشهاي اسلامي در ارتباط با رهبري مطلقا مبتني بر نظريه کاريزماتيک ماکس وبر عمل نمي‌کنند بلکه همانگونه که خود وبر مي‌گويد اين الگوها الگوهاي آرماني هستند و در عمل و عالم واقع، ترکيبي از اين الگوها مي‌تواند وجود داشته باشد. بنابراين مي‌توان گفت رهبري جنبشهاي اسلامي معاصر ترکيبي از کنش سنتي و عاطفي است.
بر اين اساس رهبري فردي چون امام خميني علاوه بر وجه کاريزماتيک آن مبتني بر وجه فقاهت و نيابت امام غايب در روايتهاي شيعي بود که مي‌تواند همان وجه سنتي نظريه ماکس وبر باشد. چه اگر اين وجه نبود شايد امام خميني نمي‌توانست شاهد آنچنان اقبالي از سوي توده باشد. به تعبيري اگر ايشان از تطابق فرهنگی برخوردار نبود با هر نوع خصوصيتي هرگز نمي‌توانست آنچنان مورد استقبال و حمايت مردم قرار گيرد (40). بحث جنبشهاي اسلامي جديد که امروزه مهمترين دغدغه روشنفکران مسلمان تلقي مي‌شود چنانکه بارها در رسانه‌هاي عربي و اسلامي موضع‌گيري‌هايي درباره بازسازي جنبش اسلامي و به سوي جنبش اسلامي جديد انتشار يافته است از جهاتي در ارتباط با رهبران فکري جنبشهاي اسلامي و عملکرد آنها مي‌تواند به پاسخي درخور و شايسته دست يابد.
جوامع مسلمان در فرايند گذار تحت تاثير مدرنيته، سرمايه‌داري، استعمار و اشغال، به تدريج از بافت سنتي فاصله مي‌گيرند و کم کم تغييرات مهمي در اين جوامع رخ مي‌دهد. هر چه عقبتر مي‌رويم، معمولا رهبران، مخصوصا رهبران کاريزما، در جنبشها نقش بيشتري مي‌يابند و جنبشهاي اسلامي نوعا با يک رهبر کاريزما و برجسته سروکار دارند که بسيار از سنت فراتر مي‌رود. چون هيچ چيز مردم ناراضي را در آن حال و هواي سنتي پوشش نمي‌دهد و از وضعيت جديد هم بهره‌اي نداشته‌اند و لذا ناراضي هستند، از اين رو رهبر کاريزما به قول ماکس وبر از دل سنت بيرون مي‌آيد و با سنت‌شکني يک مرحله انتقالي را شکل مي‌دهد. کاريزما توده‌ها را بسيج مي‌کند و درصدد تغيير بر مي‌آيد. اما برخي از اين رهبران، به ويژه در جنبشهاي جديدتر، با اتخاذ جهت‌گيريهاي انقلابي که يک مقوله مدرن است جنبش را به سمت انقلاب مي‌برند تا شايد بتوانند با تغيير در ساختارها جامعه را به سمت وضعيت جديدي سوق دهند ولي رهبراني که ذهنيت و جهت‌گيريهاي انقلابي و نگرشهاي ساختاري ندارند، در انتقال به وضعيت جديد دچار مشکل مي‌شوند. يعني ممکن است رهبر کاريزما باشد، ولي به خاطر بازگشت به سنت و به گذشته، صرفا تغيير سطحي و صوري بدهد اما نتواند به سمت يک وضعيت جديد پايدار برود. برخي جنبشها، جريانهاي فرهنگي هستند و متفکراني در راس آنها قرار دارند، بعضيها صرفا سياسي هستند اما بعضي نيز هر دو جنبه را دارند. جنبش اسلامي ايران را از نوع اخير بايد شمرد که رهبران آن به ويژه امام خميني هم متفکراني فعال بودند، هم تلاشهاي فکري و آموزشي داشتند، و هم از سابقه سياسي برخوردار بودند.
در اين راستا امام سالها در حوزه، کادرسازي مي‌کرد. اخوان المسلمين هم تا حدودي اينگونه بود. حرکت سيد جمال هم تقريبا اينگونه است. يعني هم جنبه‌هاي فکري، فرهنگي و آموزشي و هم جنبه‌هاي قوي سياسي دارد. اما عبده و اقبال صرفاً فکري هستند. بنابراين مي‌توان گفت بسته به مورد، جنبه‌هاي فکري و يا سياسي عملياتي پررنگتر مي‌شوند. به نظر مي‌رسد يک جنبه آسيب‌شناسانه در ارتباط با نهادهاي آموزشي کشورهاي اسلامي جلوه مي‌کند. به عبارتي مي‌توان گفت نهادهاي آموزشي کشورهاي اسلامي، جوابگوي رهبران جنبشها نبودند و فردي چون سيد جمال نتوانست از طريق حوزه‌هاي علميه انديشه‌هاي خود را سرايت دهد و لذا مجبور شد به فرانسه برود و در آنجا با انتشار مقاله و روزنامه به فعاليت بپردازد. به نظر مي‌رسد جمع کردن بين جنبه تشکيلاتي و سازماني يک جنبش و جنبه مردمي و پوپوليستي آن کار بسيار سخت و شاقي باشد. به عنوان مثال در جنبش مشروطيت نهادهاي ديني و شخصيتهاي روحانيِ جنبش داراي قابليتهاي توده گرا بودند اما قابليتهاي سازماني نداشتند و برعکس جناحهاي نوگراي مشروطيت قابليتهاي سازماني داشتند ولي از قدرت جذب مخاطب مردمي بي‌بهره بودند. در مورد جنبش مشروطيت به نظر مي‌رسد تنها شخصي که توانست پس از جنبش مشروطيت تا حدودي از اين لحاظ موفق عمل کند، يعني سازماندهي و تشکيلات را توام با مردمگرايي پيش ببرد، مدرس بود که هم توانست در بين مردم جايگاه مطلوبي داشته باشد و هم با اداره و رهبري فراکسونهاي حاضر در مجلس، نمونه تشکيلاتي خوبي را سامان دهد. شايد بتوان بسياري از جنبشها مثل نهضت جنگل و نهضت کلنل محمد‌تقي خان پسيان يا نهضت تنگستانيها را زير مجموعه مدرس به شمار آورد.
با توجه به مباحث بالا بايد اظهار داشت که وجود يا عدم وجود رهبري منسجم و داراي پايگاه اجتماعي قوي مي‌تواند در پيشروي و پيروزي يا کندي حرکت و شکست جنبش نقشِ مهمي داشته باشد. در ارتباط با رهبري در جنبش اين بحث مطرح است که نظر به نوعِ جنبش، رهبري در آن ماهيّت متفاوتي به خود مي‌گيرد. رهبري در جنبش اسلامي ايران با رهبري در جنبش بيداري عربي تفاوت آشکاري داشته است. رهبري جنبش اسلامي ايران در تمامي مراحل اين جنبش، نقشي اساسي ايفا نموده است در حالي که در جنبش بيداري عربي، رهبري بر عهده فرد خاصي نبود و رهبران پس از سرنگوني ديکتاتور و وقوع جنبش به صحنه آمدند. بخشي از اين تفاوت به مباني نظري و تفسيرها و تعابير مذهبي که در يک جنبش حاکميت دارد باز مي‌گردد. به گونه‌اي که قرائتهاي موجود از دين و دلالتهايي که در اين برداشتهاي ديني از رهبري وجود دارد جايگاه رهبري را تعيين مي‌کنند. در جنبش اسلامي ايران روايتي که در خصوص مرجعيت و جايگاه آن وجود داشت موجب اين شد که رهبري به گونه‌اي متفاوت تحقق يابد. بحث نيابت پيامبر و جانشيني امام علي و همچنين دو اصل امامت و عدالت به عنوان اصول دين در شيعه، همچنين مقوله مرجعيت که با اصل امامت نيز در ارتباط است اين مذهب را سياسي‌تر از ساير مذاهب اسلامي کرده است. همه اين عوامل دست به دست هم داده تا رهبري در شيعه جايگاه قابل تاملي داشته باشد. بر اين اساس به جهت فراگير بودن مذهب شيعه در ايران در صورت وقوع جنبش اسلامي قطعا رهبري جنبش از جايگاه قدرتمندي برخوردار خواهد بود مگر مولفه‌هاي ديگري که اهميت بسياري دارند، اين مولفه را خنثي کرده باشند.
اين در حالي است که در جنبش بهار عربي، اين حزب بوده که در جايگاه رهبري عمل کرده است. بنابراين جايگاه رهبري حزب در جنبش وابسته به جايگاه حزب در جامعه است. در مذهب تسنن موضوع رهبري برخلاف مذهب تشيع با مقتضيات زمان پيوند مي‌خورد و ارتباطي با امامت و احکام شرعي ندارد و اساسا موضوعي اعتقادي به شمار نمي‌رود. بنابراين در کشورهايي چون مصر به جهت فراگير بودن مذهب تسنن به هنگام وقوع جنبش اسلامي نمي‌توان انتظار نوعي رهبري با موفقيت و جايگاهي به سان جنبش اسلامي در ايران داشت. در مذهب تسنن درباره جانشيني پيامبر اين روايت وجود دارد که آنچه بعد از رحلت پيامبر رخ داده محصول اراده و اجتهاد برخي صحابه صدر اسلام بوده است. بنابراين رهبري در اين مذهب وجه اعتقادي ندارد.
موقعيت رهبري در مذاهب شيعه و سني در چارچوب جواز قيام و مشروعيت جنبشهاي اسلامي نيز قابل تبيين است. اصولا براساس پسيني بودن نظريه‌هاي خلافت در مذهب تسنن جواز قيام عليه يک نظام سياسي به سختي صادر مي‌شود در حالي که در تشيع، جواز قيام عليه نظام سياسيِ مستقر با از بين رفتن حتي يک ويژگي براي حاکم صادر مي‌گردد. بنابراين رهبري جنبش در هر يک از اين دو مذهب در موقعيت متفاوتي قرار مي‌گيرد و اطاعت از رهبري در هر يک از آنها وضعيت متفاوتي خواهد داشت. طبق انديشه سياسي اهل سنت حتي حرکت عليه حاکم ظالم نيز نامشروع است و رهبري که بخواهد انقلابي را هدايت کند مشروعيتي نخواهد داشت. علماي الازهر و سران اخوان المسلمين که از گروهها و جريان‌هاي اصلي مذهبي در مصر هستند در ابتداي حرکت مردمی از تقابل با نظام حاکم خودداری مي‌کردند و تنها پس از براندازي نظام سياسي مصر وارد عرصه رهبري شدند.
در نگرش اهل سنت به طور کل دو نوع روايت در خصوص رهبري و حاکميت وجود دارد که عبارتند از: روايت عرفي گرا و روايت بنيادگرا. مقصود از عرفي گرايي روايتي عرفي از حکومت و امر سياسي است که افرادي چون علي عبدالرزاق، حسن حنفي و برخي ديگر بر اين نظرند. اين روايت زمينه را براي پيدايش انديشه‌هاي التقاطي فراهم ساخت (41). بر خلاف جريان عرفي گرا، جريان بنيادگرا به عرف و حزب اعتقادي ندارد و براي بازگشت به اسلام نخستين مي‌کوشد. اخوان المسلمين نمونه مشهوري از اين جريان است. رهبري در جنبش اخوان المسلمين به دو شاخه سياسي و فکري تقسيم مي‌شود. حسن البنا رهبر سياسي جماعت اخوان المسلمين و سيد قطب و محمد غزالي رهبران فکري آن هستند. در انديشه‌هاي سيد قطب به عنوان رهبر فکري جنبش اخوان المسلمين روايت مشخص و عملگرايانه‌اي در باب رهبري، جامعه و اساساً نظام سياسي اسلامي وجود ندارد. از نظر وي تنها حاکميت قانوني و مشروع در يک جامعه خوب (اسلامي) حاکميت خداوند است. رژيم تنها مي‌تواند به نام خداوند آن هم با اجراي قوانين الهي به اعمال حاکميت بپردازد (42). اما درباره اينکه چه کسي بايد رهبري اين کار را برعهده داشته باشد پاسخ صحيح دريافت نشده و گاه کار به شورا و مشورت واگذار گرديده است. به طور کل اخوان المسلمين حاکميت را متعلق به خداوند و انسان را جانشين وي بر زمين مي‌داند اما درباره اينکه چه فردي بايد حاکم باشد معتقد است حاکم بايد به انتخاب مردم باشد تا آنچه را در رسالت آمده است اجرا کند (43). بدين ترتيب از ديدگاه اخوان المسلمين رهبر جامعه نه به انتخاب الهي بلکه با انتخاب، خواست و اراده مردم به اين جايگاه دست مي‌يابد. اين نشان مي‌دهد که در اين انديشه جايگاهي اعتقادي براي رهبر متصور نيست. بنابراين براساس چنين روايتي از حاکميت و حکومت نمی‌توان در اين جنبش جايگاهي قوي براي رهبري انتظار داشت. حال آنکه در جنبش اسلامي ايران نظريه ولايت فقيه ولو نسبي از شفافيت و ويژگي عملگرايانه برخوردار است و سالها قبل از شدت گرفتن جنبش تدوين شده است. بنابراين رهبري در اين جنبش از جايگاهي قوي برخوردار است. در کنار روايتهاي ديني به عنوان عالم مؤثر بر رهبري جنبشهاي اسلامي، مي‌توان بافت اجتماعي را که خود بر گرايشها و تفاوتهاي (ويژگي‌هاي) مذهبي تأثير گذار است به مثابه متغيري مهم در بحث تفاوت و گوناگوني رهبري جنبشهاي اسلامي مورد بررسي قرار داد.
بخش ديگر از تفاوت ميان جريان اسلام گرايي شيعه و سني بر سر نقش علماي مذهبي بر مي‌گردد. در جامعه شيعه و جريان اسلام گرايي شيعه علماي مذهبي يا قشر روحانيون بيشتر از جوامع سني و جريان اسلام گرايي آن تأثير و اهميت دارد. عالمان ديني به ويژه به نام «آيت‌الله العظمي» به عنوان مراجع تقليدي مذهبي که با اخذ ماليات ويژه به نام خمس به توانايي و استقلال مالي و اقتصادي خود مي‌افزايند، قدرت ديني و مذهبي متمرکز را شکل مي‌دهند. از اين رو آنها هم در جامعه و هم در ميان جريان اسلام گرايي و نهضت اسلامي شيعه نقش رهبري کننده و محوري ايفا مي‌کنند. در حالي که عالمان ديني جوامع سني از نقش و تأثير مشابه محروم هستند. بدون ترديد يکي از عوامل مهم پيروزي جنبش اسلامي ايران به رهبري امام خميني و تشکيل دولت اسلامي به همين قدرت مذهبي متمرکز روحانيون بر مي‌گشت.
در پايان اين قسمت به منظور ارائه شواهد عيني در تاييد تکثر و تنوع رهبري جنبشهاي اسلامي اشاره به تحولات رهبري از منظر انباشت معرفت شناختي مناسب به نظر مي‌رسد. تحولات مذکور به اين شرح قابل ذکر است الف: بين دهه‌هاي سي و چهل قرن بيستم، انديشه انقلابي اخوان المسلمين و به ويژه حسن البنا تقريبا بر جهان عرب سيطره دارد. ب: در دهه پنجاه به انديشه انقلابي اخوان المسلمين، انديشه ابوالاعلي مودودي اضافه مي‌شود. وقتي در آغاز دهه پنجاه تأليفات او در قاهره ترجمه و منتشر گرديد همين طور انديشه حزب آزادي بخش اسلامي آشکار گرديد و در سال 1952 موجوديت خود را اعلان کرد. پ: در دهه شصت انديشه انقلابي سيد قطب بروز يافت و بخش‌هاي گسترده‌اي از جنبش اسلامي به آن اهتمام ويژه‌اي کردند. ت: در دهه هفتاد منابع مذکور در انديشه انقلابي نزديک است که بر دنياي عرب سيطره يابد در حالي که دنياي عرب را کشمکشها و اعتراضهاي فراواني فرا گرفته است. ث: در دهه هشتاد، پس از پيروزی انقلاب اسلامي ايران، پديده انديشه انقلابي شيعي بروز يافت. ج: در دهه هشتاد تا نود، منابع انديشه انقلابي اسلامي تنوع يافتند و به تحول در اهتمام به اين انديشه کمک کردند. در اين زمان منابع انقلابي سنتي رو به کاهش نهاد و عرصه براي منابع انقلابي جديد فراهم گشت. در همين راستا نکته قابل تأملي در بحث تغيير در اندیشه جنبش با توجه به تغيير در رهبري فکري جنبش صورت پذيرفت. از ديگر تحولات انديشه جنبش اسلامي، تحول اين انديشه از نخبه‌گرايي به مرد گرايي است. پس از خيزشهاي عظيمي که نهضت اسلامي در دهه هشتاد از خود نشان داد (با انقلاب ايران و رهبري امام خميني) اين تحول بازتابي از پيشرفت در روند جنبش اسلامي به شمار مي‌آيد. در اين دوره بيداري و مشارکت مردم در مسائل اجتماعي اوج گرفت و پيوستگي جنبشهاي اسلامي به عنوان نخبگان انقلابي با توده‌هاي مردمي، امکان ارتباط و تعامل با انديشه انقلابي و بکارگيري آن در فعاليتهاي اجتماعي را فراهم ساخت. در اين مرحله حرکتي از مخفي کاري به سوي علني‌سازي صورت گرفت.

جمع‌بندي

بر اساس آنچه گفته شد اين نتيجه حاصل مي‌شود که رابطه ديالکتيکي ميان رهبري و انديشه جنبش بحثي متفاوت از رابطه ديالکتيکي زمينه و بستر شکل‌گيري جنبش و رهبري است. به اين معنا که اصولا بايد ميان انديشه جنبش و بستر شکل‌گيري آن قائل به تفاوت بود. اگر چه بستر جنبش و انديشه جنبش توامان رهبري را متاثر مي‌سازند اما ارتباط رهبري و انديشه جنبش ارتباطي وجودي و بسيار نزديک است به گونه‌اي که گاها ميان رهبري و انديشه جنبش رابطه اين هماني برقرار مي‌گردد. اين در حالي است که ميان زمينه‌هاي شکل‌گيري جنبش با رهبري جنبش ارتباطي وجودي و نزديک ديده نمي‌شود. به عبارتي رهبري فکري و عملي جنبش در شکل‌گيري زمينه‌هاي جنبش نقشي ندارد و اصولا جنبش با پيدايش زمينه‌هاي آن و تحقق شرايط لازم و کافي براي شکل‌گيري آن به وجود مي‌آيد و رهبري در پي تحقق زمينه‌هاي لازم براي شکل‌گيري جنبش در راستاي وظايفي که در جنبش برايش متصور است موضوعيت مي‌يابد. نکته اينجاست که رابطه ديالکتيکي رهبري و بستر تاريخي جنبش وضعيّت متفاوتي دارد به نحوي که علي‌رغم تاثير و تاثير آنها بايد در نظر داشت که بستر جنبش نسبت به رهبري آن از تقدم زماني برخوردار است. بنابراين رهبري با وجود جايگاه بسيار مهم در جنبش به دنبال برخي از عناصر وجودي جنبش موضوعيت مي‌يابد و شرط متقدم و پيشين در جنبش نيست.
اما با هر کيفيت، رهبري خود بر ماهيت جنبش و نوع تجلي آن تاثير مي‌گذارد و جنبش نيز در بروز امکان خاصي از رهبري نقشي جدي دارد. اين نتيجه به نتيجه‌اي ديگر مي‌انجامد. با اين محتوا که بستر و زمينه‌اي تاريخي متفاوت موجد جنبشي متفاوت مي‌شود و جنبش متفاوت موجد رهبري متفاوت مي‌گردد. تکثر و تنوع در رهبري جنبشهاي اسلامي به اين معناست که تلاشهاي مربوط به شناخت اين مقوله در ابتداي راه است و براي فهمي عميق و دقيق از آن راهي طولاني پيش روي ماست. بر اين اساس ضروري است گفتماني در راستاي ايجاد نظامي معرفتي براي شناخت واقعيتهاي پيچيده و ابعاد گوناگون رهبري جنبشهاي اسلامي شکل گيرد. تمرکز بر موضوع رهبري جنبشهاي اسلامي مي‌تواند ابعاد تازه‌اي از جنبشهاي اسلامي را روشن سازد. ابعادي که در پرتو شناختي جامع از رهبريِ اين حرکتهاي اعتراضي، جلوه‌گر مي‌شوند.

پي‌نوشت‌ها:

1. استاديار علوم سياسي دانشگاه پيام نور
tooraj.r57@gmail.com
2. دکمجيان، هراير (1377)، اسلام در انقلاب جنبشهاي اسلامي معاصر در جهان عرب، مترجم حميد احمدي، تهران، کيهان، ص 26-28
3. حسن حنفي، الاصوليه الاسلاميه، قاهره، مکتبه مدبولي، ص 22-20.
4. حسن حنفي، الحرکات الدينيه المعاصره، قاهره، مکتبه مدبولي، بي تا، ص
5. مرادي، مجيد، جنبشهاي اسلامي معاصر، انتشارات باشگاه انديشه، ويراست اول، پاييز، 1384، چکيده
6. همان، ص 3
7. همان، ص 13
8. مصللي، احمد (گفتگو با استاد دانشگاه آمريکايي بيروت)، هفته نامه پگاه حوزه، ارديبهشت 1387، شماره 229
9. سرکوهي، فرج، بي بي سي، سوم اسفند 1389
10. موثقي، سيد احمد، جنبشهاي اسلامي معاصر، انتشارات سمت، تهران سيد احمد موثقي، جنبشهاي اسلامي معاصر، انتشارات سمت، تهران، 1386، ص 59
11. احمدي، حميد (1390)، سير تحول جنبشهاي اسلامي از نهضت سلفيه سيد جمال تا بيداري اسلامي 1249-1390، تهران، نشر دانشگاه امام صادق، مقدمه
12. Schermerhon، John R. Jr. (1996)، Management. 5th.
Ed. John Wiley&Sons Inc
13. بشيريه، حسين، انقلاب و بسيج سياسي، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ص 79
14. Bovee، courtland L،and thill،John V،and Others، Management، international Ed،Mc Hill Book Co،p.486
15. Robbins، Stephen P، and Courtar، Mary (1996)، Management، 6th. Ed، Prentice Hall Inc،p.495
16. بارکر، کولين و جانسون، آلن و لاولت، مايکل، اهميت مسئله رهبري يک مقدمه، ترجمه آزاد، ص 2
17. همان، ص 3
18. همان، ص 3-10
19. سنجقي، محمد ابراهيم (1380)، تحليلي بر ماهيت و ابعاد نظريه رهبري تحول آفرين، فصلنامه علمي- پژوهشي علوم انساني دانشگاه الزهرا (س)، سال يازدهم، شماره‌هاي 37 و 38، بهار و تابستان، ص 5-15
20. Harold Kontz
21. رضوان السيد، سياسيات الاسلام معاصر: مراجعات و متابعات، بيروت، دارالکتاب العربي رضوان السيد، سياسيات الاسلام معاصر، بيروت، دارالکتاب العربي، 1997، 184-203
22. جيل کيبل، من اجل تحليل اجتماعي للحرکات الاسلاميه، مترجم حسن اوربد، مجله مقدمات، مغرب، شماره 16، ص 16-17
23. الواني، سيد مهدي، مديريت عمومي، تهران، نشر ني، 1367، ص 112-113
24. Stoner، James A. F،and Freeman Edward R، and Gilbert، Daniel r.jr،(1995). Management، 6th. Ed، Prentice Hall Inc.p.473-474
25. فيدلر، فرد. اي، تئوري اثر بخشي رهبري، ترجمه و تلخيص سهراب خليلي شوريني، تهران، يادواره کتاب، 1372، ص 35
26. مورهد، گريفين (1374)، رفتار سازماني، ترجمه سيد مهدي الواني و غلامرضا معمارزاده، تهران مرواريد، 1374 ص 297
27. محمدي، منوچهر، انقلاب اسلامي: زمينه‌ها و پيامدها، قم، دفتر نشر معارف، 1380: ص 40
28. بشيريه، حسين، انقلاب و بسيج سياسي، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، ص 57-63
29. همان، ص 88
30. همان، ص 71
31. همان، ص 88
32. دکمجيان، هراير، اسلام در انقلاب جنبشهاي اسلامي معاصر در جهان عرب، پيشين، ص
33. هارولدکونتز و همکاران، اصول مديريت، مترجم محمد هادي چمران، چاپ سوم، موسسه انتشارات علمي، 1380، ص
34. Bernz
35. محمد ابراهيم، سنجقي، تحليلي بر ماهيت و ابعاد نظريه رهبري تحول آفرين، فصلنامه علمي- پژوهشي علوم انساني دانشگاه الزهرا (س)، سال يازدهم، شماره‌هاي 37 و 38، بهار و تابستان 1380، ص 10-15
36. بشيريه، پيشين، ص 58
37. همان، ص 92
38. ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهري و مهرداد ترابي نژاد و مصطفي عمادزاده، تهران، سمت، 1384، ص 458
39. همان، ص 491
40. حميد، پارسانيا، هفت موج اصلاحات: نسبت تئوري و عمل، قم، بوستان کتاب، 1386، ص 73
41. عنايت، حميد، انديشه سياسي در اسلام معاصر، مترجم بهاءالدين خرمشاهي تهران، خوارزمي، 1372 ص 45
42. کپل، ژيل (1371)، پيامبر و فرعون: جنبشهاي نوين اسلامي در مصر، مترجم حميد احمدي، تهران، انتشارات کيهان، ص 48
43. ميشل، ريچارد، تاريخ جمعيت اخوان المسلمين، ج 2، مترجم سيد هادي خسروشاهي، وزارت امور خارجه، 1387 ص 68

منابع :
احمدي، حميد (1390)، سير تحول جنبشهاي اسلامي از نهضت سلفيه سيد جمال تا بيداري اسلامي 1249-1390، تهران، نشر دانشگاه امام صادق
الواني، سيد مهدي (1367)، مديريت عمومي، تهران، نشر ني
بارکر، کولين و جانسون، آلن و لاولت، مايکل، اهميت مسئله رهبري يک مقدمه، ترجمه آزاد
بشيريه، حسين (1372)، انقلاب و بسيج سياسي، انتشارات دانشگاه تهران
پارسانيا، حميد (1386)، هفت موج اصلاحات: نسبت تئوري و عمل، قم، بوستان کتاب
جيل کبيل، من اجل تحليل اجتماعي للحرکات الاسلاميه، مترجم حسن اوريد، مجله مقدمات، مغرب، شماره 16
حنفي، حسن، الاصوليه الاسلاميه، قاهره، مکتبه مدبولي،
حنفي، حسن، الحرکات الدينيه المعاصره، قاهره، مکتبه مدبولي، بي تا
دکمجيان، هراير (1377)، اسلام در انقلاب: جنبشهاي اسلامي معاصر در جهان عرب، مترجم حميد احمدي، تهران، کيهان
رابينز، استيفن. پي (1374) مباني مديريت، مترجم داود مدني، ج دوم، تهران، چاپ آرين
رضوان السيد (1997)، سياسيات الاسلام معاصر: مراجعات و متابعات، بيروت، دارالکتاب العربي
سرکوهي، فرج، (1389)، بي بي سي، سوم اسفند
سنجقي، محمد ابراهيم (1380)، تحليلي بر ماهيت و ابعاد نظريه رهبري تحول آفرين، فصلنامه علمي - پژوهشي علوم انساني دانشگاه الزهرا (س)، سال يازدهم، شماره‌هاي 37 و 38، بهار و تابستان
عنايت، حميد (1372)، انديشه سياسي در اسلام معاصر، مترجم بهاء‌الدين خرمشاهي تهران، خوارزمي
فيدلر، فرد. ‌اي (1372)، تئوري اثر بخشي رهبري، ترجمه و تلخيص سهراب خليلي شوريني، تهران، يادواره کتاب
کپل، ژيل (1371)، پيامبر و فرعون: جنبشهاي نوين اسلامي در مصر، مترجم حميد احمدي، تهران، انتشارات کيهان
محمدي، منوچهر (1380)، انقلاب اسلامي: زمينه‌ها و پيامدها، قم، دفتر نشر معارف
مرادي، مجيد (1384)، جنبشهاي اسلامي معاصر، انتشارات باشگاه انديشه، ويراست اول، پاييز
مصللي، احمد (گفتگو با استاد دانشگاه آمريکايي بيروت) (1387)، هفته نامه پگاه حوزه، ارديبهشت، شماره 229
موثقي، سيد احمد (1386)، جنبشهاي اسلامي معاصر، انتشارات سمت، تهران
مورهد، گريفين (1374)، رفتار سازماني، ترجمه سيد مهدي الواني و غلامرضا معمارزاده، تهران مرواريد
ميشل، ريچارد (1387)، تاريخ جمعيت اخوان المسلمين، ج 2، مترجم سيد هادي خسروشاهي، وزارت امور خارجه
وبر، ماکس (1384)، اقتصاد و جامعه، مترجم عباس منوچهري و مهرداد ترابي نژاد و مصطفي عمادزاده، تهران، سمت
هارولدکونتز و همکاران (1380)، اصول مديريت، مترجم محمد هادي چمران، چاپ سوم، مؤسسه انتشارات علمي
Bovee، courtland L، and thill،John V، and Others Management، international Ed،Mc Hill Book Co Robbins، Stephen P، and Courtar، Mary (1996)، Management،
. Ed، Prentice Hall lnc.
Schermerhon، John R. Jr. (1996)، Management.
. Ed. John Wiley & Sons lnc.
Stoner، James A. F،and Freeman Edward R، and Gilbert، Daniel r. jr، (1995).
Management،
. Ed، Prentice Hall lnc.

منبع مقاله :
حاتمي، محمد رضا؛ بحراني، مرتضي، (1392)، دايرة‌المعارف جنبش‌هاي اسلامي، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم تحقيقات و فناوري، چاپ اول