نبوت و اعجاز پیامبران

نويسنده: حميد آريان
در حوزه مسائل اعتقادى، مبحث راهنماشناسى از اهميتى ويژه و جايگاهى والا برخوردار است. از فروع مبحث راهنماشناسى، بحث طرق اثبات نبوت خاصه يا راه‏هاى تشخيص مصاديق راستين پيامبرى از مدعيان دروغين است.
پس از قبول لزوم نبوت و ارسال رسل از سوى خدا براى هدايت‏بشر، از جمله مسائلى كه به‏طور جدى در برابر يك انسان جوياى حقيقت در اين مسير مطرح مى‏باشد، اين است كه اثبات صدق دعوى نبوت چگونه و از چه راهى ممكن و ميسر است. به عبارت ديگر، آيا مى‏توان بدون داشتن سخنى قاطع و دليلى متقن، به دنبال هر كس كه مدعى سفارت از سوى خداست، روان شد و فرامينش را به‏كار بست‏يا اينكه بايد طريقى مطمئن و دليلى محكم براى اين كار وجود داشته باشد تا بر اساس آن، انسان دچار اشتباه و انحراف نشود و به حقيقت رهنمون گردد؟ بحث از مساله اعجاز به عنوان يك راه شناخت‏يا اثبات آن در همين راستا اهميت مى‏يابد و شكل مى‏گيرد; زيرا از جمله امورى كه به عنوان راه اثبات نبوت، و به مطرح گرديده و به طور جدى مورد بحث و نظر واقع شده مساله معجزه است. (2)
در اين مقاله، كوشش شده است كه دلالت معجزه به عنوان يك وسيله و راه براى اثبات صدق مدعاى آورنده‏اش مبنى بر نبوت او، بررسى و ارزيابى شود. به ديگر سخن، در اين نوشتار سعى ما آن است تا روشن گردد كه آيا اساسا معجزه مى‏تواند گذار به صدق دعوى نبوت را براى كسى كه در جست‏وجوى يافتن مصداق حقيقى منصب نبوت است، هموار كند تا دچار حيرت نشود يا در دام افراد شياد كذابى كه نقاب پيامبرى بر چهره زده‏اند، نيفتد و به بيراهه نرود، يا خير؟ اگر پاسخ مثبت است چرا و چگونه؟
پيش از ورود به بحث‏بررسى دلالت معجزه، تذكر دو نكته بجاست:
1- برخى از مسائل براى اين بحث، جنبه مقدمه دارند و در اين‏جا، به عنوان اصل موضوع پذيرفته شده‏اند; از جمله: اثبات وجود خدا و صفات او، لزوم بعثت انبياعليهم‏السلام و ارسال رسل، تحقق ادعاى پيام‏آورى از سوى خدا در ميان بشر و ارائه معجزه از سوى پيامبران‏عليهم‏السلام.
2- مقصود از معجزه در اين‏جا، معجزه به مفهوم عام و تمام اقسام آن نيست، بلكه مراد آن دسته از اعمال و امورى است كه مدعيان نبوت براى صدق ادعاى خود به عنوان دليل و حجت ارائه داده‏اند، با ويژگى‏هايى كه آن‏ها را از ساير اعمال مشابه امتياز مى‏بخشد; از جمله:
- خارج از توان بشرى بودن و در نتيجه، مغلوب واقع نشدن و قابل تعليم و تعلم نبودن;
- با ادعاى آورنده مطابقت داشتن;
- براى اثبات نبوت و اتمام حجت صادر شدن; بنابراين كرامات اوليا و اعمال خارق‏العاده مرتاضان و ساحران و امثال آنان(هر چند از لحاظ ماهيت‏با معجزه متفاوت است) و نيز معجزاتى كه به منظور عذاب قومى يا براى ارهاب معاندان و تعظيم و تكريم مؤمنان صورت گرفته باشد، از دايره اين بحث‏خارج است.
رابطه معجزه و نبوت
آيا معجزه مى‏تواند به‏گونه‏اى دال بر چيزى خارج از خود باشد؟ بر فرض دلالت، آن چيز خارج از معجزه چيست و چه رابطه‏اى بين معجزه و صدق ادعاى آورنده‏اش وجود دارد؟ آيا معجزه با نبوت پيوند منطقى دارد و به صورت برهانى، بر آن دلالت مى‏كند يا خير؟
آراء و نظرات
1- گروهى از انديشمندان اعتقاد دارند كه بين معجزه و صدق ادعاى آورنده‏اش رابطه‏اى منطقى وجود دارد. (3) اينان مدعى تلازم بين آن دو هستند و مى‏گويند: معجزه بر نبوت دلالت‏برهانى دارد. به نظر اين گروه، رابطه مذكور هرگز اعتبارى و قراردادى نيست; زيرا معجزه در سايه عنايت ويژه خدا و اعطاى قدرت از سوى او به افراد خاصى، تحقق مى‏يابد، به‏گونه‏اى كه صدور عمل مذكور از غير او اصلا ممكن نيست. (4) به عبارت ديگر، صدور معجزه تخصيص فعلى خدا بر نبى بودن آورنده‏اش مى‏باشد. (5)
2- برخى ديگر گفته‏اند: بين معجزه و نبوت ارتباطى نيست و معجزه دلالتى بر صدق ادعاى آورنده‏اش ندارد. اين نظر از سوى بعضى از دانشمندان مسلمان و برخى از غربيان ابراز شده است. به عنوان مثال، شبلى نعمانى، از دانشمندان مسلمان، مى‏گويد: بين معجزه و نبوت هيچ ارتباطى نيست. اگر كسى ادعا كند و بگويد من هندسه مى‏دانم و دليلى كه مى‏آورد اين باشد كه بيست روز متوالى مى‏توانم گرسنه بمانم، هر چند اين كار عجيب و خارق عادت باشد، ولى از اين عمل هندسه‏دانى او اثبات نمى‏شود. به‏همين صورت، شخصى كه اظهار مى‏كند من پيغمبرم، معنايش اين است كه من رهبر و راهنماى سعادت دو جهانم، و دليلى كه براى اثبات دعواى خود اقامه مى‏كند اين است كه عصا را به اژدها تبديل مى‏كند... . او هرچند از عهده آن كار عجيب برآيد، اما پيامبرى او از كار ثابت نمى‏شود. (6) براد (Ch.D.Broad) ، فيلسوف معاصر انگليسى، نيز گفته است: بر فرض قبول وقوع معجزات، اين‏ها فقط مى‏توانند دليل بر قدرت فوق‏العاده و بى‏نظير آورندگانشان باشند، نه دليل صدق ادعاى آنها. علاوه برآن، در زمان ما كسانى يافت مى‏شوند كه معجزه دارند، در حالى‏كه اصلا وجود خدا را قبول ندارند. (7) پس چه تلازمى بين اين دو مطلب مى‏توان ادعا كرد؟
3- بعضى ديگر از ارباب دانش بر آنند كه معجزه، خود دلالتى تام و قطعى بر چيزى ندارد; يعنى، به صرف ديدن معجزه از كسى، نمى‏توان به صدق ادعاى آورنده‏اش يقين نمود، بلكه دلالتش اقتضايى است; يعنى، قابليت آن را دارد كه با ضميمه شدن قراين و مقدمات ديگر به آن، بتواند در طريق دلالت‏بر نبوت به كار آيد. (8)
پيش از آنكه هرگونه قضاوتى در باره صحت و سقم آراء ياد شده به عمل آيد، بهتر است‏بحث‏به اين شكل مطرح شود كه معجزه را به دو صورت مى‏توان نگريست كه هر يك از اين دو نگرش، نتايج مخصوص به خود را همراه دارد و نبايد بين آن‏ها خلط شود:
الف - گاهى به معجزه به عنوان يك پديده خارق‏العاده، كه از سوى فردى خاص ارائه مى‏شود، بدون هرگونه مشخصات، پيش‏فرض‏ها و اصول ديگر نگاه مى‏كنيم و مى‏خواهيم با قطع نظر از هر اصل و حقيقت ديگرى، به بررسى دلالت آن بر چيزى خارج از آن بپردازيم. در اين‏صورت، معجزه تنها بر وجود نيرويى عظيم و شگرف در آورنده آن و يا خارج از او دلالت دارد و از اثبات نبوت و صدق ادعاهاى آورنده آن ناتوان است. در اين نگاه، حتى نمى‏توان با مشاهده معجزه، به وجود موجودى ماوراى عالم طبيعت پى برد، مگر آنكه با شواهد و دلايلى، دخالت‏عوامل طبيعى در پيدايش آن كار خارق‏العاده را نفى كنيم.
ب - نگاه دوم به معجزه آن است كه آن را به عنوان پديده‏اى كه در شرايط خاص و پس از اثبات برخى اصول ديگر رخ مى‏دهد، در نظر بگيريم. در اين نگاه، پس از اثبات خداوند حكيم و لزوم نبوت عامه، معجزه را به عنوان پديده‏اى كه براى رهنمون ساختن بشر به پيامبران راستين ارائه مى‏شود، مورد توجه قرار مى‏دهيم. در اين نگاه، دلالت معجزه بر نبوت آورنده آن دلالتى برهانى و بى‏شايبه است; زيرا در اين نگاه، پذيرفته‏ايم كه خداوند حكيم براى هدايت انسان‏ها لزوما پيامبرانى فرستاده است و با توجه به اينكه مردم با ديدن معجزات، تسليم آورنده آن مى‏شوند، اگر آورنده معجزه پيامبر نباشد، مردم دچار گمراهى مى‏شوند و اين با حكمت‏خداوند سازگار نيست. توضيح نگاه دوم را در ادامه بحث پى مى‏گيريم و در اينجا تنها در صدديم كه اين دو نوع نگاه را از يكديگر متمايز سازيم و متذكر شويم كه شايد بتوان بين آراء دانشمندان مسلمان در اين‏باره وجه جامعى پيدا كرد، به اين شكل كه آن‏ها كه دلالت قطعى معجزه بر نبوت را مدعى هستند، در واقع، معجزه را طبق ديد دوم ملاحظه كرده‏اند و كسانى كه منكر دلالت آن شده و يا دلالتش را كافى ندانسته‏اند، مطابق نگاه اول، به معجزه نگريسته‏اند. بر اين اساس، دلالت معجزه بر نبوت دلالتى برهانى و عقلى است. (9)
در نحوه دلالت عقلى معجزه بر صدق ادعاى آورنده‏اش، دو تقرير وجود دارد:
1- تقرير متكلمان: دلالت معجزه نوعى دلالت عقلى است، به‏نحو عملى; (10) به اين صورت كه عقل آدمى از كار ديگرى يا سكوت او كشف رضايت مى‏نمايد. پس كسى كه ادعاى پيامبرى دارد و اين ادعايش در محضر خدا انجام مى‏گيرد و بعد براى اثبات ادعاى خود، كار خارق‏العاده‏اى انجام مى‏دهد كه ديگران از مقابله با آن عاجزند، مسلما اين‏كار او دليل بر صدق گفتارش مى‏باشد; زيرا جارى كردن معجزه به دست كسى، به معناى تاييد كار اوست و اگر مدعى نبوت دروغ‏گو باشد، خداوند نبايد به دست او، آن كار خارق‏العاده را جارى كند، وگرنه دروغ‏گو را عملا تاييد كرده كه در نتيجه، موجب گمراهى مردم است. (11)
2- تقرير بعضى از دانشمندان: به اعتقاد اينان، متكلمان حقيقت معجزه را درك نكرده‏اند كه چنان حرفى زده‏اند; زيرا گمان برده‏اند معجزه كارى است كه خدا مستقيمابه‏دست‏بشرانجام‏مى‏دهد، بى‏آنكه پيامبر در آن نقش و دخالتى داشته باشد، در حالى‏كه بين پيامبر و معجزه رابطه‏اى واقعى برقرار است، به‏طورى كه صدور اين عمل خاص از غير او ممكن نيست. هنگام اعجاز، خداوند به ولى خود اراده، قدرت و نيرويى ماوراى بشرى عنايت مى‏كند كه مى‏تواند بر طبيعت غلبه كند و آن عمل فوق طاقت‏بشرى(معجزه) را انجام دهد. پس وقتى انبياعليهم‏السلام معجزه مى‏آورند، در واقع، خود آن كار را انجام مى‏دهند، اما با يك توانايى فوق بشرى كه از كمال روحى و معنوى آن‏ها سرچشمه مى‏گيرد و به نيروى الهى متصل است. بنابراين، دلالت معجزه بر صدق نبوت دلالت عقلى صد در صد است، نه آنكه متكلمان مى‏گويند (يعنى، دلالت عقلى به‏نحو عملى.) (12)
بعضى از بزرگان در تاييد قول دوم گفته‏اند كه پيوند بين معجزه و قداست روح تكوينى است. همان‏گونه هر موجود ممكنى آيت وجود واجب تعالى و نشانه و آيت نيز امرى تكوينى است، هر موجود غير عادى شكست ناپذير نيز آيت و نشانه قداست روح ولى‏الله مى‏باشد و نشانه‏اى تكوينى است. همچنين پيوند بين معجزات، رسالت و امامت، واقعيتى تكوينى و قابل استدلال عقلى است. (13)
اشاعره دلالت معجزه را نه دلالت عقلى محض و نه دلالت نقلى، بلكه دلالت عادى و از باب جارى شدن عادة‏الله بر ايجاد علم به صدق در بيننده به‏دنبال ظهور معجزه مى‏دانند.
از مباحث‏بحث‏انگيز و اساسى در مبحث اعجاز، برهانى يا اقناعى بودن دلالت معجزه است. پيش از ورود به آراء مطرح شده در اين مساله، لازم است دو مفهوم «برهانى بودن‏» و «اقناعى بودن‏» دلالت معجزه قدرى روشن شود.
منظور از برهانى بودن دلالت معجزه اين است كه با استدلال و برهان، مى‏توان گفت: كسى كه معجزه انجام مى‏دهد، در ادعايش صادق است و بين معجزه و صدق قول آورنده‏اش رابطه‏اى منطقى وجود دارد، به‏گونه‏اى كه اولى عقلا مستلزم دومى است و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزه‏گر گذرى منطقى مى‏باشد. (14)
منظور از اقناعى بودن دلالت معجزه اين است كه با استدلال، نمى‏توان گفت هر كه معجزه آورد، ادعايش درست است، بلكه حقيقت آن است كه مردم به اين‏گونه مسائل قانع مى‏شوند. به تعبير ديگر، معجزه عامه مردم را اقناع مى‏كند و اعتماد و اعتقاد آن‏ها را جلب مى‏نمايد، بى‏آنكه رابطه‏اى منطقى بين صدق دعوى و معجزه باشد و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزه‏گر گذرى روان‏شناختى است. (15)
اكنون با توجه به مفاهيم مزبور، به‏راستى، چه نوع دلالتى را مى‏توان براى معجزه قائل شد; برهانى يا اقناعى؟ در اين باره، دو راى عمده وجود دارد كه اولى قايل به برهانى بودن و دومى معتقد به اقناعى بودن دلالت معجزه است. البته هر دسته استدلال‏هايى دارند كه مطرح مى‏شوند و مورد ارزيابى و احيانا نقد قرار مى‏گيرند.
بيش‏تر دانشمندان و متكلمان اسلامى دلالت معجزه بر صدق دعوى نبوت را برهانى مى‏دانند. ادله‏اى كه آنان بر مدعاى خود اقامه كرده‏اند از يك نظر، دو گونه است:
1- دلايلى كه دال بر امكان ارتباط وحيانى آورنده معجزه است.
2- دلايلى كه ارتباط وحيانى او را اثبات مى‏كند.
دليل اول: انديشمند بزرگ اسلامى معاصر، علامه طباطبائى‏رحمه الله، در تفسير شريف الميزان، بحث مستقلى تحت عنوان «برهانى بودن يا اقناعى بودن دلالت معجزه‏» مطرح كرده‏اند كه از آن به عنوان امكان برهانى بودن دلالت معجزه استفاده مى‏شود. ايشان مى‏نويسد:
«پيامبران به طريق وحى(ارتباط وحيانى)، مدعى رسالت و نبوت از جانب خداوند بودند. اين ارتباط خارق‏العاده است و از سنخ ادراكات ظاهرى و درونى - كه مردم در خود مى‏يابند - نيست، بلكه ادراكى است كه بر عموم افراد پوشيده مى‏باشد. اگر نبى در ادعاى خود صادق باشد، لازمه‏اش آن است كه او متصل به ماوراى طبيعت و مؤيد به نيروى الهى باشد، به‏گونه‏اى كه بتواند خرق عادت كند. اگر اين مطلب(ارتباط وحيانى) درست و حق باشد، امكان اين نيز هست كه از نبى خرق عادت ديگرى صادر شود تا نبوت او را بدين‏وسيله تصديق و تاييد كند; زيرا «حكم و الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد.» پس اگر خداوند اراده هدايت مرم را از طريق خرق عادت (نزول وحى و ارسال نبى) كرده است، بايد آن را با خرق عادت ديگرى، كه معجزه باشد، تاييد و تصديق كند. پس بين معجزه (خرق عادت ملموس) و ادعاى نبوت و ارتباط وحيانى (خرق عادت غير ملموس) تلازم است.» (16)
دليل دوم: آورنده معجزه صلاحيت تكوينى نبى بودن را لازم دارد; يعنى، بين نبى و معجزه رابطه‏اى تكوينى برقرار است، به‏طورى‏كه صدور اين عمل از غير او ممكن نيست; زيرا معجزه‏اى كه به‏دست او جارى مى‏شود به اراده و اذن خاص الهى است. دروغ‏گو اين صلاحيت را ندارد، پس نمى‏تواند معجزه ارائه دهد. بنابراين، آنكه معجزه مى‏آورد، در قولش صادق است. (17)
در تكميل دليل مزبور، اين نكته لازم به توضيح است كه اگر خداوند مستقيما معجزه بياورد و نبى هيچ نقشى در تحقق آن نداشته باشد، پس بايد نبى با پيش از نبوتش هيچ فرقى نكرده باشد، هر چند با اين كار (صدور معجزه)، خداوند او را عملا تاييد كرده است. ولى اگر پيامبر در صدور آن، نقش داشت، معنايش آن است كه او قابليت ارتباط يافته و وارد عالم ديگرى شده كه خدا فعلش را به دست او انجام داده است. پس مى‏تواند ارتباط وحيانى داشته باشد; زيرا بين دو خارق عادت فرقى نيست.
دليل سوم: خداوند عادل و حكيم است، هدايت مردم را اراده كرده و راضى به ضلالت و كفر آن‏ها نيست. بنابراين، ارسال رسل بر او لازم است. از سوى ديگر، سفارت از سوى خدا و منصب نبوت مدعيان بسيارى دارد كه بعضى از آن‏ها كاذبند. پس بر هر مدعى مقام نبوت لازم است دليلى محكم و بنيه‏اى رسا بر صدق ادعايش اقامه كند. دادن معجزه به انسان دروغ‏گو با عدل خداوند سازگار نيست. پس اگر كسى ادعاى نبوت داشت (در صورت داشتن حسن سابقه و منافى نبودن محتواى دعوتش با منطق، عقل سليم و فطرت نيالوده انسان‏ها) و معجزه‏اى آورد، به عنوان دليل نبوت خود، ادعايش درست و نبوتش ثابت است; زيرا دادن معجزه به كاذب با حكمت و عدل الهى نمى‏سازد و مستلزم ارتكاب قبيح مى‏باشد و محال است. (18)
دليل چهارم: براى اثبات نبوت، نياز به تنصيص از سوى خداوند است و افراد به‏طور مستقيم، نمى‏توانند تنصيص دريافت كنند. معجزه تنصيص فعلى از سوى خدا براى مردم است. پس مثبت صدق دعواى نبوت و نشانه تصديق آورنده‏اش از سوى خداوند است. تنصيص و تصديق خدا نيز مفيد يقين است. (19)
نقد و بررسى ادله مذكور (20)
اشكال بر دليل اول: مطابق دليل اول، كسى كه قادر بر آوردن معجزه(خرق عادت ملموس) باشد، قادر بر ارتباط وحيانى (خرق عادت غير ملموس) نيز هست. اما اين دو خرق عادت از يك سنخ نيست، بلكه يكى از ناحيه قدرت است و ديگرى در ناحيه علم. چه اشكالى دارد كسى از ناحيه قدرت خرق عادت كند، اما از ناحيه علم نتواند؟ تبديل شدن عصا به اژدها يا شق‏القمر و يا ... قدرت خارق‏العاده را اثبات مى‏كند، ولى نشانگر علم فوق‏العاده نيست، در حالى‏كه براى پذيرش دعاوى مدعى نبوت، بايد علم فوق‏العاده او ثابت‏شود. (21)
پاسخ: در پاسخ، مى‏توان گفت: اين‏ها هر دو از مقوله قدرت‏اند: قدرت بر انجام كار خارق‏العاده و قدرت (يا استعداد) ارتباط مستقيم باخدا. با اين بيان، مى‏خواهيم قدرت بر ارتباط را اثبات كنيم، نه علم را.
اشكال بر دليل سوم: لازمه استدلال مذكور اين است كه خداوند معجزه را در اختيار شخص كاذب قرار نمى‏دهد. معناى اين سخن آن است كه افراد كاذب نبايد بتوانند دست‏به كارهاى خارق‏العاده بزنند و در نظام هستى، تصرفى داشته باشند، اما ديده مى‏شود كه افراد بسيارى بوده‏اند كه دست‏به كارهاى خارق‏العاده زده‏اند. پس طبق استدلال مزبور، بايد آن‏ها را صادق‏القول دانست و لازمه چنين سخنى اين است كه قول همه آن‏ها را بپذيريم، در حالى‏كه تناقضات فراوانى در اقوالشان ديده مى‏شود. پس بايد آن‏ها را دروغ‏گو دانست كه اين با اصل استدلال ناسازگار است. (22)
پاسخ: با توجه به مفهوم معجزه، تكيه استدلال مزبور بر اين است كه حكمت‏خداوند مانع از صدور معجزه - يعنى، آنچه كه به عنوان دليل بر نبوت خاصه ارائه مى‏شود - به‏دست كاذب است. معناى اين سخن منع مطلق امور خارق‏العاده، چه داراى اوصاف معجزه و چه فاقد اين اوصاف، نمى‏باشد. بنابراين، ممكن است كسانى پيدا شوند كه كارهاى خارق عادتى انجام دهند، ولى ادعاى نبوت نداشته باشند يا ادعا داشته باشند، اما كار خارق عادتى، كه مغلوب واقع مى‏شود يا مانند آن آورده مى‏شود، انجام دهند يا ادعا كنند و كار خارق‏العاده بياورند و مغلوب هم نشوند، ولى از راه‏هاى ديگر، دروغ‏گو بودنشان براى مردم ثابت‏شود. اين‏ها، هيچ‏يك با حكمت‏خداوند منافاتى ندارد; زيرا هيچ‏كدام معجزه نيستند و نبوت كسى را در پى ندارند.
اشكال ديگرى بر دليل سوم: دليل ارائه شده اعم از مدعاست. مطابق دليل مزبور، غير از مدعى نبوت، نبايد كسى از امور خارق‏العاده بهره‏مند باشد، در حالى كه بسيارى از دروغ‏گويان جهان كارهاى شگفت انگيز انجام مى‏دهند. (23)
پاسخ: منظور از معجزه، مطلق خرق عادات نيست، بلكه براساس تعريفى كه از معجزه ارائه شده كارهايى معجزه است كه خارق عادت باشد، مغلوب نشود، به عنوان دليل نبوت ارائه گردد، بدان تحدى كنند و غير پيامبر واقعى، كسى نمى‏تواند آن‏ها را بياورد. اما اگر تمام اين ويژگى‏ها را نداشته باشد، صدورش از غير انبيا و افراد معمولى محذورى ندارد. علاوه بر اشكال‏هاى مزبور، شبهات ديگرى نيز بر برهانى بودن دلالت معجزه شده كه ناشى از عدم دقت لازم در معنا و ماهيت معجزه‏اى است كه براى اثبات نبوت آورده مى‏شود - كه از طرح آن‏ها در اينجا، صرف‏نظر مى‏شود.
ممكن است كسى توهم كند و بگويد آن‏هايى كه قايل به برهانى بودن دلالت معجزه‏اند، ادعاى اين را هم دارند كه صحت و حقانيت محتواى دعوت انبياعليهم‏السلام نيز به وسيله معجزه اثبات مى‏شود. اما اين توهم باطل است; زيرا معجزه دلالت مطابقى بر صحت معارف و اصولى كه انبيارحمه الله مردم را به آن دعوت مى‏كردند، ندارد. آن مدعيات به براهين عقلى و ادله ديگر اثبات مى‏شوند; معجزه فقط با صدق ادعاى نبوت ملازمه دارد و قايلان برهانى بودن آن، بيش از اين ادعايى نكرده‏اند.
بعضى از دانشمندان مسلمان سده‏هاى پيش، برخى از مستشرقان و كشيشان مسيحى و به تبع آن‏ها، گروهى از نويسندگان مسلمان معاصر بر اين باورند كه معجزه دليلى قطعى بر صدق دعوى رسالت از سوى خدا نيست، بلكه دلالتش بر نبوت، اقناعى است; به اين معنا كه براى اقناع نفوس عوام و جلب قلوب آن‏هاست. و نهايت چيزى را كه ممكن است ثابت كند، ظن به صادق‏القول بودن معجزه‏گر در ادعايش است‏يا اينكه خداوند چنين قدرتى را به او داده است. پس حداكثر، شاهد و قرينه‏اى بر نبوت اوست. اما اينكه او پيامبر خداست و سخنانش وحى الهى است‏با معجزه اثبات نمى‏شود.
دليل اول: گفته‏اند: معجزه دليلى اقناعى براى بشر نابالغ و كودكى است كه در پى امور اعجاب آور و غير عادى باشد. انسان رشد يافته به اين‏گونه امور توجهى ندارد و سر و كارش با منطق است. استعانت از معجزات و خرق عادات براى پيامبران سلف‏عليهم‏السلام اجتناب ناپذير بود; زيرا در آن دوران، راهنمايى به يارى استدلال عقلى، دشوار و بلكه محال مى‏نمود. (24)
اينها درباره پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله و قرآن كريم مطلب مزبور را صادق نمى‏دانند و مى‏گويند: چون دوره پيامبر اسلام دوره عقل و منطق است، نه دوره اوهام و خيالات ذهنى، بنابراين، پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله از اجابت درخواست هرگونه معجزه‏اى غير از قرآن - به اذن خدا - خوددارى كرده است. (25)
دليل دوم: وقتى براهين محكم و روشنى بر اصول معارف حقه وجود دارد، افراد آگاه و بصير نياز به معجزه نخواهند داشت. بنابراين، معجزه براى اقناع نفوس عوام، آن هم به دليل قصور فهم آن‏ها از ادراك حقايق عقلى است. به تعبير ديگر، خواص نياز به معجزه ندارند، بلكه معجزه فقط براى توحيد عوام است. (26)
دليل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه متوقف بر وجود رابطه منطقى بين مدعا و دليل است و چنين رابطه‏اى در اينجا مفقود مى‏باشد. كدام رابطه منطقى بين خرق عادت و عجز مردم از مقابله با آن و صدق گفتار مدعى نبوت و حامل شريعت الهى وجود دارد؟ اگر اين حرف درست‏باشد، مى‏توان گفت: اگر پزشك متخصصى يك عمل جراحى پيچيده انجام دهد، كارش دليل بر درستى افكار، عقايد و خطمشى فردى و اجتماعى اوست! بنابراين، آنچه پيامبران‏عليهم‏السلام به عنوان معجزه انجام مى‏داده‏اند - مانند زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسى‏عليه‏السلام دليل بر صدق ادعاى نبوت آن‏ها نيست، بلكه كارهاى بزرگى است كه وقتى مردم آن را از كسى ببينند، براى او ارزش و اعتبارى بالا قايل مى‏شوند تا جايى كه دل‏هايشان شيفته او مى‏گردد و عقولشان در سيطره او در مى‏آيد و او آن‏ها را اقناع مى‏كند و اعتماد و يقينشان را به صدق ادعاى خويش جلب مى‏نمايد. (27)
نقد و بررسى ادله مذكور
نقد دليل اول: در نقد اين دليل، بعضى از انديشمندان معاصر گفته‏اند: به نظر اينان، اعجاز و كار خارق‏العاده چيزى بوده متناسب با دوره كودكى بشر كه عقل و منطق حاكم نبوده و هر كس، حتى حكيمان و پادشاهان، خود را با اين كار توجيه مى‏كرده‏است. پيامبران‏عليهم‏السلام نيز مجبور بوده‏اند با اين‏كارها خود را توجيه و مردم را قانع سازند. فقط پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله چون معجزه‏اش كتاب است، از اين قاعده مستثنا مى‏باشد. (28) اما اين سخن، هم به لحاظ تاريخى مخدوش است و هم با منطق قرآن نمى‏سازد. قرآن همان‏طور كه آثار خلقت را «آيات خدا» و دليلى قطعى و غير قابل ترديد بر وجود او مى‏داند، معجزات انبياعليهم‏السلام را نيز به عنوان «آيات بينات‏» ياد مى‏كند، دليل قاطع و حجت مسلم عقلى و منطقى بر صدق آورنده آن‏ها بر مى‏شمارد (29) و بين معجزات انبياعليهم‏السلام به لحاظ دليل بودنشان بر نبوت فرقى نمى‏گذارد. (اين دليل لوازم و توالى فاسد ديگرى نيز دارد كه پرداختن به همه آن‏ها از حوصله اين نوشتار خارج است.)
نقد دليل دوم: انبياعليهم‏السلام معجزه را براى اثبات معارف مبدا و معاد - كه عقل مى‏تواند مستقلا به ضرورت آن‏ها نايل شود - اقامه نمى‏كردند، بلكه در موارد مذكور، به برهان عقلى اكتفا مى‏نمودند. آنان معجزه را براى اثبات رسالت‏خود از سوى خدا و بر حق بودن ادعاى نبوت خود مى‏آوردند (30) و در دليل بودن معجزه بر صدق دعوى و اثبات نبوت براى خواص و عوام مردم هيچ فرقى نيست; يعنى، اين دلالت‏براى همگان يكسان است، نه اينكه خواص بى‏نياز از معجزه باشند و فقط معجزه براى اقناع عوام آورده شود. هدف از معجزه سيطره بر عقل و روح نيست، بلكه نشان دادن دليل بر ارتباط با خداست و در اين كار، بين عوام و خواص فرقى نيست.
نقد دليل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه - به دلايلى كه در جاى خود ذكر شد - ثابت است و نيازى به تكرار آن‏ها نيست. علاوه بر آن، مطابق ادعاى مذكور، هيچ راهى براى شناخت مدعيان راستين از كذابانى كه ادعاى نبوت دارند، باقى نمى‏ماند، بلكه به يك معنا، عملا نمى‏توان رسالت و نبوت كسى را ثابت كرد. پس در نهايت، اين سخن به انكار اصل نبوت مى‏انجامد. (31)
نكته ديگر اينكه تشبيه اعجاز به يك عمل جراحى تخصصى، قياس مع‏الفارق است; چون اين‏گونه اعمال از حيث ماهيت، بشرى است و از راه تعليم و تعلم حاصل شده و مثل و نظير براى آن مى‏باشد، بلكه كامل‏تر از آن هم ممكن است محقق مى‏شود، بخلاف معجزه كه هيچ‏يك از اوصاف ذكر شده را ندارد. و بالاخره اينكه اگر عقول مردم تسليم حقيقت كارى شد و دلالت آن را بر حقيقتى ديگر اذعان نمود، در برهانى بودن آن كافى است. و معجزات چنين‏اند.
در پى نقد ادله قايلان اقناعى بودن دلالت معجزه، به سخن غزالى مبنى بر قرينه و شاهد بودن معجزه بر نبوت و عدم افاده يقين بر صدق ادعاى آورنده آن، اشاره‏اى انتقادى مى‏شود و آن اينكه: اگر معجزه دليل مستقلى بر نبوت نباشد، انبياى الهى‏عليهم‏السلام راهى براى اثبات نبوت براى توده مردم دور از تمدن و فرهنگ عصر خود نداشته‏اند. (32) پس نبوت آن‏ها فقط بايد براى تعداد خاصى كه امكان شناخت پيامبران‏عليهم‏السلام را از راه علمى داشته‏اند، ثابت‏شده باشد و در نتيجه، همان تعداد اندك مخاطب مستقيم دعوت انبياعليهم‏السلام باشند و بيش‏تر مردم در اعصار گوناگون، نه قدرت شناسايى رسولان را داشته باشند و نه مشمول دعوت و طرف سخن آن‏ها باشند. و اين منافى با غرض ارسال رسل و خلاف گزارش تاريخ است.
پاسخ به چند سؤال
در پايان، به‏منظور تكميل بحث، به اختصار، به چند سؤال احتمالى كه درباره دلالت اقناعى مطرح است، پاسخ مى‏گوييم:
1- بر فرض اينكه دلالت معجزه بر نبوت برهانى باشد، دلالت اقناعى تا چه حد معتبر است؟
در پاسخ، مى‏توان گفت: به مقتضاى حكم عقل، اين نوع دلالت كافى نيست; چون موجب حصول يقين نمى‏گردد و حداكثر، افاده ظن مى‏كند، در حالى‏كه عقل به كم‏تر از يقين، از راه استدلال منطقى رضايت نمى‏دهد. اما در متون دينى، بر اعتبار اين نوع دلالت صحه گذاشته شده است; زيرا آنچه در بيانات دينى بر آن تاكيد گرديده، حصول علم و يقين در مسائل اعتقادى است‏بخصوص اين نكته كه در رسائل علمى و عملى فقهاى عظام نيز آمده است كه مسلمان بايد به اصول دينى يقين داشته باشد. اين علم و يقين نيز لازم نيست‏حتما از راه برهان عقلى حاصل شده باشد، بلكه اگر از طريق اقناعى هم حاصل شده باشد، كافى است. (33)
2- در متون دينى، با چه لحنى از دلالت معجزه سخن گفته شده‏است؟
ظاهر تعابيرى كه قرآن كريم براى معجزه به‏كار برده (34) نظير «آيه‏» ( علامت روش و قاطع)، «برهان‏« ( چيزى كه هميشه اقتضاى صدق نمايد)، «بينه‏« ( دليل واضح و آشكار)، «بصيرة‏» ( روشنايى و آگاهى) و امثال آن، مفيد آن است كه معجزه دليلى قطعى بر نبوت است، به‏نحوى كه با ارائه معجزه ديگر، حجت‏بر همگان (خاص و عام) تمام مى‏شود. قرآن ايمان كسى را كه به استناد معجزه مؤمن شده، ايمان براساس «بصيرة‏» مى‏داند و كفر در مقابل آن را «ضلالة‏» مى‏شمارد. (35) علاوه بر آنچه گذشت، لحن تحدى در قرآن كريم - كه معجزه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله است - به‏گونه‏اى است كه دقيقا برهانى بودن دلالت اين معجزه جاويدان را بر حقانيت نبوت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏رساند.
از سوى ديگر، بيان روايات نيز در اين زمينه، به شكلى، تقريبا مبين دلالت‏برهانى معجزه است، بخصوص وقتى با تعابيرى از اين قبيل برمى‏خوريم: «المعجزة لله لايعطيها الا انبيائه ورسله و حججه ليعرف به صدق الصادق من كذب الكاذب‏»; (36) معجزه نشانه روشنى است از سوى خدا كه جز به پيامبران و حجت‏هاى خود نمى‏دهد تا به‏وسيله آن، افراد راست‏گو از دروغ‏گو باز شناسانده شوند. و نيز: «لكيلا تخلو ارض الله من حجة يكون معه علم على صدق مقالته‏»; (37) تا زمين از حجتى كه به همراه خود نشانه‏اى برافراشته و شناخته شده براى درستى و حقانيت‏سخن خويش دارد، خالى نباشد. اين نوع بيانات به‏طور صريح، بر جنبه‏اى از دلالت معجزه تاكيد دارد كه حجت را تمام مى‏كند.
3- پيروان انبياعليهم‏السلام چگونه به آن‏ها مى‏گرويده‏اند; آيا صرفا از راه معجزه و دلالت‏برهان آن، به صدق ادعاى آنان پى مى‏بردند يا راه‏هاى ديگرى هم وجود داشته است؟
در پاسخ، بايد گفت: اگر چه راه اعجاز راهى عام و همگانى براى شناخت انبياى الهى‏عليهم‏السلام بوده است، اما تصديق انبياعليهم‏السلام منحصر به اعجاز نبوده و لزوما اعتقاد به حقانيت آنان صرفا از طريق دلالت‏برهانى معجزه حاصل نمى‏شد، بلكه اجابت دعوت انبياعليهم‏السلام و تصديق حقانيت آنان از سوى امت‏هايشان ممكن است معلول علل و اسباب گوناگونى باشد كه معجزه يكى از آن‏هاست; چه بسا، بسيارى از مردم اقناعا در مسير پيروى از انبياعليهم‏السلام گام نهاده باشند، بى‏آنكه برهانى قاطع پشتوانه گرايش آنان باشد. (38)

پى‏نوشت‏ها
1- از جمله كسانى كه اعتقاد دارد راه اثبات نبوت منحصر به معجزه است،مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى است. ر.ك. به: عبدالرزاق لاهيجى، سرمايه ايمان در اصول اعتقادات، تصحيح صادق لاريجانى، ص‏96
2- در كتاب‏هاى كلامى، علاوه بر راه معجزه، طرق ديگرى نيز براى پى بردن به صدق ادعاى مدعيان نبوت و تشخيص نبى راستين از متنبى مطرح شده است; از جمله: 1- گواهى و نص انبياى گذشته بر نبوت پيامبران حق; 2- مطالعه در حالات و گفتار مدعى;3- جمع‏آورى شواهد و قراين درباره صدق مدعى;4- شناخت‏حق وباطل وتطبيق سخن و عمل مدعى با آن و ... .
3- سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص‏86; مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 422; همو، آشنايى با قرآن، ج 1 و 2، ص 220; ابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسير القرآن، ص 34; محمدتقى مصباح يزدى، راهنماشناسى، ص 194; جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب والسنة، ج 2، ص 62 عبدالله جوادى آملى، پيرامون وحى و نبوت، ص 15
4- مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ص 220
5- عبدالله جوادى‏آملى، همان، ص 14
6- شبلى نعمانى، علم كلام جديد، ج 2، ص 64; وى اين مطلب را براساس اعتراض فخر رازى تقرير كرده، اما كلام فخر رازى در ذيل آيه 285 بقره خلاف اين نظر است.
7- مصطفى ملكيات، جزوه دروس مسائل جديد كلامى، درس‏23
8- محمد غزالى، اعترافات، ترجمه كيائى‏نژاد، ص 94 و 95
9- بايد توجه داشت كه دلالت معجزه بر نبوت عقلى است، نه وضعى يا طبعى. توضيح آنكه در كتب منطقى، دلالت را به حكم استقرار (از نظر منشا آن)، به سه قسم تقسيم كرده‏اند: 1- وضعى; 2- طبعى;3- عقلى. دلالت وضعى دلالتى است كه سبب آن وضع بوده و تابع قرارداد است. با علم به وضع يا آگاهى از ملازمه‏اى كه ناشى از وضع است، از دال پى به مدلول برده مى‏شود. مثال اين نوع از دلالت، دلالت الفاظ بر معانى و علايم رانندگى بر مقررات مخصوص به آن مى‏باشد. از لوازم لاينفك اين قسم از دلالت قرارداد كردن (مواضعه)، آگاهى از وضع و در نتيجه، اعتبارى و حيثى بودن آن است. در عرف عقلا، براى برقرارى ارتباط اجتماعى و سهولت انتقال پيام به ديگران و آسان كردن زندگى اجتماعى پذيرفته و آثار واقعى بر اين‏گونه اعتبارات بار مى‏شود. روشن است كه دلالت معجزه بر نبوت هرگز از اين قسم نيست; چرا كه مواضعه‏اى در كار نيست و قبلا اعتبار و قراردادى نسبت‏به دلالت معجزه صورت نمى‏گيرد، بلكه امرى در ساحت واقع لباس تحقق مى‏پوشد، بى آنكه سابقه‏اى ذهنى يا قراردادى قبلى داشته باشد. اما دلالت طبعى كه در آن، برحسب اقتضاى طبيعت، از ادراك آثار خارجى به حالات طبيعى و درمانى كسى پى برده مى‏شود، طبع آدمى مقتضى آن است. در چنين مواردى، از يك علامت طبيعى - مثل تغييرات رنگ چهره - پى به مدلول مى‏بريم، (همانند دلالت‏سرخى رنگ دچهره بر شرمسارى) كه در آن، ملازمه ناشى از طبيعت آدمى است كه خود در اثر تجربه براى ايشان حاصل شده است. البته در ملازمه طبعى، تقارن ميان لازم و ملزوم عام و هميشگى نيست، بلكه گاهى تخلف مى‏كند و نيز در اثر گوناگونى طبايع مردم مختلف مى‏گردد. پس استثناپذيرى و اختلاف در آن اقتضاى راه دارد. با توجه به مفهوم اين قسم از دلالت، ناگفته پيداست كه معجزات هرگز از طبع آورندگان يا كسان ديگرى ناشى نشده و نيز ظهور و بروز حالات طبيعى افراد نمى‏باشد. قسم سوم از دلالات، دلالت عقلى است كه سبب آن عقل است; به اين معنا كه دلالت‏بين وجود خارجى دال و مدلول ذاتى است و درك دال عقلا انتقال به مدلول را در پى دارد. اين نوع ملازمه بين علت و معلول يا بين دو معلولى كه علتى واحد دارند، وجود دارد و رابطه دال و مدلول رابطه‏اى تكوينى است، نه قراردادى يا ناشى از اقتضاى طبع. مثال معروف اين قسم پى بردن از اثر(جاى پا) به مؤثر(رونده) يا از مصنوع به صنع است‏يا مثلا، وقتى عقل صورت چيزى را درك كند با توجه به محال عقلى بودن، پيدايش امر حادث بدون علت، پى به علت داشتن آن مى‏برد بى‏آنكه نيازى به تجربه يا قرارداد داشته باشد.(ر.ك.به: مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص 218) چنان‏كه گذشت، دلالت معجزه نمى‏تواند قراردادى و طبعى باشد و نيز گفته شد كه بين معجزه و آورنده‏اش رابطه‏اى واقعى وجود دارد و نيز آنكه اين پديده خارجى عقلا دلالت‏بر مؤثر و علتى ماوراى طبيعى دارد كه به عنايت‏خاص او و به‏واسطه اتصال آورنده معجزه با او چنين چيزى تحقق يافته است. بنابراين، دلالتش عقلى و منطقى و از قسم سوم است. يادآورى مى‏شود كه دلالت طبعى و عقلى اعتبارى نيست، بلكه به‏نحو واقعى است، با اين تفاوت كه در دلالت طبعى، ملازمه بين دال و مدلول در حد اقتضا مى‏باشد و عموميت و كليت ندارد; استثنا و تخلف مى‏پذيرد و دچار تغيير و دگرگونى مى‏شود، اما در دلالت عقلى، اين رابطه على و معلولى و هميشگى است و استثنا بر نمى‏دارد.
10-11- مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص‏219 و 220
12- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 18
13- قاضى عضدالدين عبدالرحمن ايجى در توضيح اين مطلب مى‏نويسد: ادله عقلى ذاتا با مدلولات خود ارتباط دارند، در حالى كه در معجزات چنين ارتباطى ديده نمى‏شود... دلالت‏سمعى نيز مستلزم دوراست; زيرا ادله سمعى متوقف بر صد نبى است، ولى ما از طريق معجزه مى‏خواهيم به همين مطلب برسيم. ر.ك.به: قاضى‏عضدالدين الايجى، شرح‏المواقف، ج 8، ص 238
14 و 15- مرتضى مطهرى، مقدمه‏اى بر جهان‏بينى اسلامى، وحى و نبوت، ص 180،189، 190 / جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص‏87; مصطفى ملكيان، همان، درس‏27
16- سيدمحمدحسين طباطبائى، همان، ج 1، ص 84 -86 / سيداحمد صفايى، علم كلام، ج 2، ص‏103 - 105
17- برخى از مقدمات اين برهان از كتاب آشنايى با قرآن ج 1 و 2 ص 220 نوشته شهيد مطهرى اخذ شده است.
18- جعفر سبحانى، همان، ص‏87 و89 ; اين برهان به نحو ديگرى نيز تقرير شده است: خداوند حكيم است. حكيم چيزى از جهان هستى را مسخر كاذب نمى‏كند. پس كاذب را تصرفى در آن نيست. از سوى ديگر، فرض بر اين است كه شخص مدعى مسخر هستى است. پس او كاذب نيست، بلكه صادق است.
19-20- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 21، ص 14
21- ياد آور مى‏شود كه برخى از اشكالات ايراد شده بر برهانى بودن دلالت معجزه، خود به عنوان دليل اقناعى بودن آن نيز ذكر شده كه بعدا در رديف ادله اقناعى بودن مى‏آيد و از ذكر آن‏ها در اينجا صرف‏نظر مى‏شود.
22-23- 24- مصطفى ملكيان، همان، درس‏26(ظاهرا اشكال از ناحيه چارلز براد باشد)
25-26- حبيب الله پيمان، فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 15،16 / على شريعتى، اسلام‏شناسى، ص 502 و506
27- ر.ك.به: سيدمحمدحسين طباطبائى، همان
28- جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص‏87
29-30- مرتضى مطهرى، مقدمه‏اى بر جهان‏بينى اسلامى، ص 184 / ص‏189
31- همان، ص‏83 و 84; سيد محمد حسين طباطبائى، همان، ج‏1،ص‏83
32- ر.ك.به: محمد محمدى رى‏شهرى، فلسفه وحى و نبوت، ص 170
33- به نظر مى‏رسد نوعى يقين روان‏شناختى در مسائل دينى و اعتقادى پذيرفته شده و چنين نيست كه همه جا(در امور اعتقادى) لازم باشد يقين عقلى و منطقى صد در صد براى انسان حاصل شود.
34- قرآن كريم «آيه‏» را به معانى متفاوتى استعمال كرده; از جمله، به معناى آنچه كه از آن عرفا به معجزه تعبير مى‏شود. بنابراين، «آيه‏» معنايى عام‏تر از معجزه دارد و در مفهوم عام خود، چيزى است كه به وجهى، بر حقيقتى وراى خود دلالت دارد. براى نمونه، در بقره: 211 ، هود: 64، اسراء: 101، آل عمران: 45 و49 و ... بر معجزه، آيه اطلاق شده است.
35- قل انما ادعو الى الله على بصبرة انا و من اتبعن و سبحان الله و ما انا من المشركين‏»(يوسف: 108)
36- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص‏7
37- محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 168
38- بااستفاده‏ازبيانات استاد رجبى و جزوه درسى ايشان درباره اعجاز


منبع:فصلنامه معرفت - شماره 24