فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام)
فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام)
فضايل اكتسابى و غير اكتسابى اميرالمؤمنين(عليه السلام):
گرچه بحث پيرامون شخصيت بزرگ مردى هم چون اميرمؤمنان(عليه السلام) كارى بس دشوار است، لكن در حد توان، نگاهى گذرا به زوايايى از وجود اين نمونه كامل «خليفة الله» خواهيم داشت تا از اين رهگذر، بر معرفت خود نسبت به آن حضرت بيفزاييم .
فضايل و مناقب اميرالمؤمنين على(عليه السلام) به اندازه اى است كه يكى از بزرگان در پاسخ به سؤالى در مورد آن حضرت، گفت: «چه بگويم درباره كسى كه دشمنانش از روى حسد و كينه، و دوستانش از ترس جان خود، مناقب او را مخفى كردند و در عين حال فضايل او عالم را پر كرده است.» اين جا است كه بايد گفت:
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست *** كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم
فضايل آن حضرت (عليه السلام) به گونه اى است كه نه تنها شيعيان، بلكه پيروان مذاهب و اديان مختلف درباره آن به بحث و بررسى پرداخته و در اين زمينه كتاب هاى فراوانى به رشته تحرير در آورده و قصايد و غزلياتى زيبا سروده اند. شايد در طول تاريخ، فردى ديگر را نتوان يافت كه مانند اميرالمؤمنين(عليه السلام) از چنين محبوبيتى در ميان اديان، فِرَق و ملل گوناگون برخوردار باشد.
در يك تقسيم، فضايل و مناقب حضرت امير(عليه السلام) را مى توان به دو دسته تقسيم كرد:
الف) فضايل غير اكتسابى؛
ب) فضايل اكتسابى.
فضايل غير اكتسابى نيز خود به دو قسمت تقسيم مى شوند: فضايل غير مؤثر در شخصيت آن حضرت و فضايل مؤثر در شخصيت ايشان.
فضايل غير اكتسابى و غير مؤثر در شخصيت حضرت على(عليه السلام)
مقصود از فضايل غير اكتسابى فضايلى است كه آن بزرگوار، خود نقشى در كسب يا ايجاد آنها نداشته و كاملا غير اختيارى بوده است. از اين دسته برخى ـ گرچه براى آن حضرت شرف و افتخار محسوب مى شوند ـ تأثيرى در شكل گيرى شخصيت ايشان نداشته است. تولد آن حضرت(عليه السلام) در كعبه معظّمه نمونه بارز چنين فضايلى است. از زمان خلقت حضرت آدم ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ تا پايان خلقت انسان، شخص ديگرى را نمى توان يافت كه از چنين فضيلتى برخوردار باشد. خداوند اين ويژگى را تنها براى اميرالمؤمنين، على(عليه السلام)، قرار داده است. با وجود تلاش هاى فراوانى كه براى تشكيك در مورد اين واقعه بى نظير و محو آثار آن انجام گرفته، اما دوست و دشمن آن را در كتب تاريخ خود ثبت كرده اند. به شهادت قطعى تاريخ، شخص ديگرى غير از آن حضرت به عنوان «مولود كعبه» شناخته نشده است.
اين فضيلتى است كه به حضرت على(عليه السلام) اختصاص دارد. هيچ يك از پيامبران، ائمه(عليهم السلام) و اولياى خدا ـ حتى شخص رسول الله(صلى الله عليه وآله) ـ در اين شرافت با آن حضرت شريك نيستند و از چنين فضيلتى برخوردار نشده اند. البته اين فضيلتى است كه خود آن حضرت در كسب آن نقشى نداشته و خداوند آن را به ايشان عطا فرموده است. هم چنين اين فضيلت به گونه اى نيست كه كسى بتواند از آن تقليد كند يا توقع داشته باشد كه نصيب او يا فرزندش شود. اين فضيلتِ اختصاصى، موهبتى از طرف خداى متعال براى شخص حضرت على(عليه السلام) است. البته ما نمى دانيم خداوند بر اساس چه حكمتى اين فضيلت را از ميان تمام انبيا و اوليا به آن حضرت اختصاص داده است. ترديدى نيست كه مقام پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از اميرالمؤمنين (عليه السلام) بالاتر است، اما چه حكمتى اقتضا كرد كه خداوند اين فضيلت را حتى براى ايشان نيز قرار نداد، خدا خود بهتر مى داند.
در اين جا اشاره به اين نكته لازم است كه اصولا كرامت هايى كه خداى متعال در اين عالم به بعضى از اولياى خود عطا مى فرمايد بر اساس مصلحت هاى خاصى است و لزوماً نشانه برترى صاحب آن كرامت بر تمام انسان ها نيست. مثلا حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) پس از تولد، در گهواره لب به سخن گشود. هنگامى كه مردم اطراف گهواره او جمع شدند، نسبتى ناروا به حضرت مريم (عليها السلام) داده و گفتند: ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْء وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا؛ ( مريم (19)، 28) در خانواده شما فردى نبود كه چنين كارهاى ناپسندى از او سر زده باشد، چگونه در حالى كه هنوز شوهر نكرده اى اين طفل را آورده اى؟ حضرت مريم به امر الهى با اشاره به گهواره به مردم فهماند كه از خود طفل بپرسيد. آنها با تعجب گفتند:
كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا ؛( همان، 29) چگونه با طفلى كه تازه متولد شده است گفتگو كنيم؟!
در اين حال حضرت عيسى(عليه السلام)در گهواره به سخن در آمد و گفت:
إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا ؛ (همان، 30) من بنده خدا هستم، خدا مرا پيامبر قرار داده و به من كتاب عطا كرده است.
اين فضيلت در بين همه پيامبران مخصوص حضرت عيسى(عليه السلام) است و ساير پيامبران از آن بهره اى ندارند. حتى رسول مكرّم اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز اين فضيلت را نداشت؛ لكن مصلحتى وجود داشت كه اين فضيلت بايد در مورد حضرت عيسى (عليه السلام) ظهور پيدا كند.
در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز همين گونه است. فضيلت تولد در خانه كعبه به اين معنا نيست كه ايشان از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) افضل هستند. مصلحت چنين اقتضا مى كرد كه برترى على(عليه السلام) بر ديگران، قبل از تولد ثابت شود تا توجه همه مردم به او معطوف شود و آن حضرت تا روز قيامت شاخصى در ميان همه انسان ها باشد. با بروز چنين فضيلتى براى آن حضرت، اگر كسى در جستجوى حق باشد او را راهنمايى كرده اند كه دلش بايد به كدام جهت تمايل پيدا كند. از آن جا كه حضرت على(عليه السلام)مى بايست بعد از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بار رسالت آن حضرت را به منزل برساند و الگوى كاملى از حكومت اسلامى را ارائه كند، حكمت الهى اقتضا مى كرد كه آن بزرگوار از آغاز تولد به گونه اى باشد كه مورد توجه قرار گيرد و همه مردم بدانند او تافته اى جدا بافته است. در روايات، درباره اميرالمؤمنين (عليه السلام) چنين آمده است كه مَثَل على (عليه السلام) در ميان مردم، مَثَل ملكه زنبور عسل نسبت به ساير زنبورها است؛ گرچه همه زنبورها از يك جنس هستند، اما ملكه با ديگر زنبورها تفاوت دارد. همه زنبورها به طفيل ملكه به وجود مى آيند و همه خدمت گزار او هستند.
در هر صورت، دسته اى از فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) به طور كامل مواهبى هستند كه از جانب خداى متعال به آن حضرت عطا شده است. بعضى از اين فضيلت ها نيز تنها به حضرت على(عليه السلام)اختصاص دارد و هيچ كس از ابتدا تا پايان دنيا در آنها شريك نبوده و نيست.
بيان مطالبى از اين قبيل درباره آن حضرت، براى اين است كه ما بدانيم خداوند چه گوهر گران بهايى آفريده و اين شخصيت بلند مرتبه تا چه حد نزد خداوند عزيز است؛ تا در يابيم كه رهبرى او براى انسان ها به اندازه اى اهميت دارد كه خداوند تولد او را نيز به گونه اى ديگر قرار داده است.
اما بسيارى از مردم ـ حتى كسانى كه در زمان آن حضرت زندگى كرده و فضايل آن حضرت را از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيده بودند ـ چون دل روشنى نداشتند، نمى توانستند برترى حضرت على(عليه السلام) بر سايرين را درك كنند. آنان تصور مى كردند آن حضرت نيز فردى مثل ديگران است و در نهايت، اندكى با افراد ديگر تفاوت دارد. چشم آنان از ديدن خورشيد حقيقت ناتوان بود.
فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ؛ (حج (22)، 46) در حقيقت، چشم ها كور نيست ليكن دل هايى كه در سينه ها است كور است.
متأسفانه امروزه نيز حتى در ميان كسانى كه خود را پيرو حضرت على(عليه السلام)مى دانند چنين نادانى ها و ضعف معرفت هايى وجود دارد و ديده مى شود كه عده اى بين اميرالمؤمنين (عليه السلام) و سايرين تفاوت چندانى قايل نمى شوند.
در روزگار ما كه انواع شبهه هاى شيطانى رواج يافته است، در بعضى مجالس ـ حتى در دانشگاه ها، مدارس و سخنرانى هاى عمومى ـ گاهى برخى بى شرمانه ابراز مى كنند كه شخصيت هايى كه براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام)درست شده، افسانه و اسطوره است و واقعيت ندارد. مى گويند، آنها نيز مثل ساير مردم بوده اند. حتى گاهى اعتراض مى كنند كه چرا براى نام آنها صلوات مى فرستيد و به آنها سلام مى كنيد!
ما در مقابل اين قبيل افراد سخنى نداريم جز اين كه بگوييم:
وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛( نور (24)، 40) و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود. آرى، فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّهُ؛( روم (30)، 29) پس آن كس را كه خدا گمراه كرده، چه كسى هدايت مى كند؟
اما به هر حال بايد به شبهاتى كه القا مى شود توجه كرد و براى اين كه نوجوانان و جوانان ما تحت تأثير آنها قرار نگيرند، بايد پاسخى روشن به آنها ارائه كرد.
فضايل غير اكتسابى و مؤثر در شخصيت حضرت على(عليه السلام)
دسته دوم از فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) با اين كه منشأ الهى دارد، لكن در زندگى و كيفيت شكل گرفتن رفتارها، سيره و سنّت آن حضرت تأثير دارد. تولد در خانه كعبه، شخصيت حضرت على(عليه السلام) را تغيير نمى دهد و تنها،
كرامت و شرافتى الهى است تا مردم متوجه شوند كه اين انسان با ساير انسان ها تفاوت دارد. لكن برخى موهبت هاى خدادادى و غير اكتسابى كه به اميرالمؤمنين(عليه السلام)و انبيا و اولياى ديگر عطا شده است، در شكل گرفتن شخصيت، زندگى، اعمال، سيرت و سنّت آن بزرگواران تأثير داشته است؛ موهبت هايى مثل درك و فهم، دلِ بيدار و روح با صفا. البته ما نمى دانيم حقيقت اين مواهب چه بوده است، اما آثار آنها را درك مى كنيم. ما نمى توانيم آن نورانيت دل و صفاى باطن را درك كنيم؛ ولى قراين و آثار فراوانى از آن بزرگواران نقل شده كه تعبيرى ندارد جز اين كه بگوييم اين آثار در نتيجه نورانيت قلب و صفاى روح ايشان بوده است و وجود اين بزرگواران «وجودى نورانى» است. اين تعبير در قرآن و نيز در روايات بى شمارى از طريق سنّى و شيعه آمده است. بر اساس روايات، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام)وجودى نورانى دارند و قبل از اين كه در اين عالم به صورت وجود جسمانى ظاهر شوند، خداوند متعال نور آنها را خلق كرده است.( بحارالانوار، ج 24، باب 33، روايت 3) البته ما حقيقت اين تعابير را درك نمى كنيم و نمى دانيم كه آيا نور ايشان از جنس نورى است كه ما به چشم مى بينيم يا نورى ديگر است؟ البته بعيد است از جنس اين نور باشد. همين قدر مى دانيم كه اين بزرگواران حقيقتى بسيار متعالى، شريف و مقدس هستند و ما عنوانى پاك تر و ارزنده تر از «نور» نداريم كه در مورد آنها به كار بريم؛ همان طور كه درباره خداوند مى گوييم: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»( نور (24)، 35)، و لفظ مناسب ديگرى نداريم كه بتوانيم با آن، رابطه خدا با عالم هستى را توضيح دهيم. خداوند مى فرمايد: «خدا نور آسمان ها و زمين است» و در روايات آمده است كه خداوند از نور خود نور واحدى را آفريد كه بعد از خلقت حضرت آدم(عليه السلام) در صلب او قرار داده شد.( بحارالانوار، ج 35، باب 3، روايت 33) در اين جا نيز ما نمى توانيم مفهوم قرار گرفتن نور در صلب حضرت آدم(عليه السلام) را درك كنيم؛ اما روايات زيادى وجود دارد كه بسيارى از آنها را اهل تسنن نيز نقل كرده اند و در آنها چنين تعبيراتى نقل شده است. بر حسب روايات، اين نور از صلبى به صلب ديگر منتقل مى شد تا زمانى كه به صلب عبدالمطلب رسيد. در اين مرحله نيمى از اين نور در صلب عبدالله قرار گرفت كه از آن پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آفريده شد و نيم ديگر آن در صلب ابوطالب قرار داده شد و از آن اميرالمؤمنين(عليه السلام) آفريده شد؛ يعنى تا آن زمان اين دو نور اتحاد داشتند و نور واحد بودند.( همان، ج 24، باب 67، روايت 59)
البته ما و حتى افرادى بزرگ تر از ما از درك حقيقت اين نور عاجزيم و نمى توانيم توصيف كامل و بيان روشنى از آن ارائه دهيم. اين نور اختصاص به بزرگانى هم چون پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) و پس از آنها نيز ساير ائمه اطهار(عليهم السلام)و فاطمه زهرا(عليها السلام)دارد. اين حقيقت نورانى به گونه اى است كه حتى زمانى كه اين بزرگواران در شكم مادر بودند، بيش از من و شما كمالِ عقل و قدرت درك و فهم داشتند. ممكن است عده اى از امكان اين امر تعجب كنند؛ اما اين مسأله هيچ تعجبى ندارد. شبيه اين مسأله در مورد غير اين بزرگواران نيز نمونه دارد؛ مثلا، در شرايط عادى چندين سال وقت لازم است تا شخصى تندرست و سالم، تحت تربيت مربى و استادى قوى بتواند رياضيات عالى را فرا بگيرد؛ حال اگر به شما بگويند، طفلى سه ساله در فلان كشور رياضيات عالى را مى داند، عكس العمل شما در برابر اين خبر چگونه خواهد بود؟ تحقق چنين امرى محال نيست، گرچه بسيار كم و به ندرت اتفاق مى افتد. اگر در مورد طفل سه ساله چنين چيزى ممكن است، آيا در مورد كودك دو ساله ممكن نيست؟ اگر در شرايطى، سن يادگيرى چنين مطالبى از بيست سالگى به سه سالگى تنزل پيدا كند، تنزل آن به دو سال نيز ممكن است. اگر وجود چنين توانى براى طفل دو ساله امكان داشته باشد، آيا براى كودك يك ساله چطور؟ و بالأخره چه مانعى وجود دارد كه طفلى هنگام تولد چنين استعداد سرشارى داشته باشد؟
پس اين مسأله محال نيست، لكن چون ما نظاير آن را نديده ايم و به ندرت چنين مواردى يافت مى شود، باور كردن آن تا حدودى مشكل است. اما هنگامى كه نمونه هاى كوچك ترى از آن را در سطحى پايين تر و به صورتى محدودتر ببينيم، متوجه مى شويم كه موارد برتر آن نيز ممكن است. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، ائمه اطهار(عليهم السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) به گونه اى بودند كه قبل از تولد و در شكم مادر بيش از فيلسوفان ما قادر به درك مطالب بودند. اين بزرگواران حتى قبل از تولد تسبيح خدا مى گفتند و هنگامى كه متولد مى شدند و به اين عالم قدم مى گذاشتند، به سجده مى افتادند. طبعاً درك حقيقت اين عوالم و مقام ها، براى انسان هاى عادى نظير ما ميسّر نيست.
فضايل پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه قاصعه
به هر حال، در مورد حضرت على(عليه السلام)ممكن است بعضى تصور كنند كه ايشان هم طفلى مثل اطفال ديگر و انسانى مثل انسان هاى ديگر بوده اند.
براى تحقيق اين مسأله بهتر است به كلام خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) مراجعه كنيم و ببينيم خود آن حضرت درباره خودش چه مى گويد؛ چرا كه ما معتقديم اين بزرگواران سخنى به گزاف نمى گويند.
در يكى از خطبه هاى معروف نهج البلاغه به نام «خطبه قاصعه» اميرالمؤمنين (عليه السلام) ابتدا به شخصيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) اشاره مى كند. يكى از سؤالاتى كه درباره پيامبر (صلى الله عليه وآله) مطرح شده، اين است كه آن حضرت قبل از چهل سالگى و مبعوث شدن به رسالت، چه دينى داشته اند؟ اين سؤال در كتاب هاى گوناگون مطرح شده و فصول و ابوابى را به خود اختصاص داده است. در پاسخ آن نيز نظرهاى مختلفى وجود دارد. بعضى گفته اند كه پيامبر در اين مدت به دين حضرت مسيح بوده است. چون در آن زمان دين حق، دين حضرت مسيح بوده است، پس ايشان نيز بايد پيرو دين حضرت مسيح باشد. برخى نيز گفته اند آن حضرت به دين حضرت ابراهيم بوده است. نظرهاى مختلف ديگرى نيز نقل شده است. اما اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرده از اين راز برداشته و مى فرمايد:
وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ ـ (صلى الله عليه وآله) ـ مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً أعظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم؛( نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234) هنوز پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)شيرخوار بود كه خدا بزرگ ترين فرشته اش را قرين او قرار داد،تا او را به بهترين كارها راهنمايى كند.
يعنى از آن زمانى كه پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) به حسب ظاهر و در شرايط عادى قدرت درك مسايل را پيدا مى كند، حرف و سخنى بر زبان مى آورد و رفتارى را انجام مى دهد، با راهنمايى بزرگ ترين فرشته خدا است. معناى اين سخن آن نيست كه ايشان لزوماً از همان ابتدا پيامبر بوده اند؛ از اين رو با
احاديثى كه مى فرمايد پيامبر در سن چهل سالگى مبعوث به رسالت شدند، منافات ندارد. چنين كرامت هايى را خداوند نسبت به ديگران نيز دارد. حضرت مريم(عليها السلام) پيامبر نبود، ولى قرآن مى فرمايد بافرشته سخن مى گفت: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا.( مريم 19)
حضرت مريم(عليها السلام) فرشته خدا را ديد كه به او مى گفت: من رسول خدايت هستم و آمده ام تا به تو فرزندى عطا كنم. هم چنين مادر حضرت موسى(عليه السلام) پيامبر نبود لكن هنگامى كه مى خواست فرزند خود را به دريا بيندازد با الهام الهى اين كار را انجام داد: فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.( قصص 7) خداى متعال به او الهام كرد كه: فرزندت را در دريا بينداز، ما او را به تو باز مى گردانيم و او را از پيامبران قرار خواهيم داد. اين بشارت ها زمانى بود كه هنوز حضرت موسى (عليه السلام) شيرخوار بود و از ترس اين كه مبادا به چنگال فرعونيان بيفتد او را در دريا انداختند.
بنابراين ممكن است كسى پيامبر و يا حتى امام نباشد، اما بنده شايسته خدا باشد و خداوند او را به وسيله فرشتگان راهنمايى كرده، مطالبى را به او الهام كند. الهامِ ملك با وحى نبوت مساوى نيست. وحى نبوت امر ديگرى است. اين الهامات براى ديگران نيز بوده و مى تواند باشد. در امت اسلامى، حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) با وجود اين كه پيغمبر و امام نبود، اما جبرئيل بر ايشان نازل مى شد و با آن حضرت سخن مى گفت و مطالبى را به ايشان الهام مى كرد. «مصحف حضرت فاطمه (عليها السلام) » بر اساس همين الهامات جبرئيل به حضرت فاطمه(عليها السلام) نوشته شد.
به هر حال، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز قبل از رسالت، از راهنمايى بزرگ ترين فرشته الهى برخوردار بود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند فرشته اى عظيم را قرين و رفيق آن حضرت قرار داد.» طبق فرمايش حضرت امير (عليه السلام) پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از زمان شيرخوارگى تحت تربيت و مراقبت بزرگ ترين ملك آسمانى بوده است. آن حضرت با برخوردارى از اين تربيت الهى، قبل از رسالت نيز مرتكب سهو و خطا نمى شد و حتى لحظه اى به خدا شرك نورزيده و از ياد خدا غفلت نكرد. در آن زمان هنوز شريعت اسلام نازل نشده بود، ولى آن ملك آنچه را كه آن حضرت مى بايست انجام دهد، به ايشان الهام مى كرد.
در اين جا اين سؤال به ذهن مى آيد كه ذكر اين مطلب در اين خطبه چه مناسبتى داشته است؟ با دقت در ادامه خطبه مناسبت آن روشن مى شود. حضرت در ادامه مى فرمايد:
«زمانى كه من متولد شدم پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرا در آغوش گرفت و به سينه خود چسبانيد، غذا را در دهان خود مى جويد و به دهان من مى ريخت تا تناول كنم ...».
يعنى پيامبر (صلى الله عليه وآله) تربيت شده فرشته الهى بود و من تربيت شده پيغمبر (صلى الله عليه وآله) هستم. گوشت و پوست حضرت على (عليه السلام) از آب دهان مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) روييد. زمانى كه آن حضرت هنوز دندان غذا خوردن نداشت، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) غذا را در دهان خود مى جويد و به دهان على(عليه السلام) مى گذاشت. حضرت امير در اين خطبه تعبيرات عجيبى دارد؛ از جمله مى فرمايد:
«من در سن طفوليت، عطر بدن پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را استشمام مى كردم و از آن لذت مى بردم. حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آن چنان مرا به سينه خود مى چسباند كه من نفس هاى او را احساس مى كردم و از بوى بدن او لذت مى بردم. از همان ابتدا پيامبر(صلى الله عليه وآله) به تربيت من همت گماشت و هر روز درسى به من مى داد و علمى به من مى آموخت.» حضرت رسول همان علومى را كه از ملايكه دريافت مى كرد به حضرت على(عليه السلام) تعليم مى داد.
در جمله اى ديگر از اين خطبه اميرالمؤمنين(عليه السلام)مى فرمايد:
«قبل از اين كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شود من ده سال خدا را عبادت كردم.» آن حضرت ده ساله بود كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مبعوث شد ؛ با اين حساب معناى كلام مذكور اين است كه من از دوران شيرخوارگى خدا پرست و خدا شناس بودم! سپس اضافه مى فرمايد:
«حتى زمانى كه بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) وحى نازل شد، من صداى عجيبى را شنيدم كه شبيه ناله سوزناكى بود. گفتم: يا رسول الله! (صلى الله عليه وآله) اين چه صدايى است؟ آن حضرت فرمود: اين ناله شيطان است كه بعد از بعثت من، ديگر از گمراه كردن بندگان خدا نااميد شده است.»
جالب اين است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در ادامه فرمود:
اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلاّ اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ ؛ هر چه من مى بينم تو نيز مى بينى و هر چه من مى شنوم تو نيز مى شنوى، جز اين كه تو پيامبر نيستى!
حضرت على (عليه السلام) در همين قسمت از اين خطبه و كمى قبل از جمله فوق مى فرمايد: من نور نبوت را در چهره پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى ديدم و صداى وحى را مى شنيدم.
البته وحى بر پيغمبر (صلى الله عليه وآله) نازل مى شد و مخاطب آن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بود، اما
حضرت على (عليه السلام) نيز صداى وحى را مى شنيد. هنگامى كه شخصى با ديگرى صحبت مى كند ممكن است نفر سومى هم كه در كنار آنها نشسته است صداى ايشان را بشنود. جبرئيل با حضرت على (عليه السلام) حرف نمى زند، زيرا او پيامبر نيست؛ اما على (عليه السلام) گفتگوى جبرئيل با پيغمبر (صلى الله عليه وآله) را مى شنود: اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ.
اين نيز كرامت و نورانيت ديگرى بود كه خدا به آن حضرت عطا كرده بود و خود ايشان در كسب آن نقشى نداشت. مگر امكان دارد انسان در حالى كه طفلى شيرخواره است چنين كرامات و مقاماتى را به اختيار خود كسب كند؟! اين فضيلت از آن دسته موهبت هاى الهى و غير اكتسابى بود كه در شكل گرفتن شخصيت، رفتار، سيره و سنّت آن حضرت مؤثر بود.
فضايل اكتسابى حضرت على(عليه السلام)
دسته سوم از فضايل حضرت على(عليه السلام) فضايلى است كه حضرت به اختيار خود آنها را كسب نموده است. عبادت هاى آن حضرت، خدمات ايشان به مردم، تدبير امور امت و موارد ديگرى از قبيل خون دل خوردن ها و سكوت ايشان براى حفظ كيان اسلام، شمشير زدن ها، فريادها، ناله ها و اشك ريختن ها، از جمله فضايل اختيارى اميرالمؤمنين(عليه السلام) به شمار مى روند.
منبع: کتاب در پرتو ولايت
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}