نويسنده: اصغر دادبه


تحليل، در لغت به معناي تجزيه کردن به اجزاء و از هم گشادن چيزي است. در اصطلاح دانش منطق، تحليل، در برابر تقسيم قرار دارد و همانند تقسيم يکي از انحاء تعليميه (= تقسيم، تحليل، تحديد، اقامه‌ي برهان) به شمار مي‌آيد. با توجه به تفسيرهايي که در کتب منطق از تقسيم موجود است و نيز با عنايت به ابواب منطق مي‌توان از تحليل نيز همانند تقسيم دو تعريف و دو تفسير به دست داد و آن را در دو حوزه مطالعه کرد: در حوزه‌ي تصورات، در حوزه‌ي تصديقات: 1) در حوزه‌ي تصورات: تحليل در حوزه‌ي تصورات تکثير از پايين به بالاست، يعني پخش کردن از اخص به اعم. بدين ترتيب که تصورات، يا مفاهيم کمتر کلي (= اخص) را مورد تأمل قرار مي‌دهند و آنها را به تصورات يا مفاهيم بيشتر کلي (= اعم) باز مي‌گردانند، چنانکه افراد انساني، مثلاً پرويز و علي و... (= اخص) را به انسان (= اعلم) تحليل مي‌کنند، يا انسان (= اخص) را به حيوان (= اعم) تحليل مي‌نمايند، و يا حيوان (= اخص) را به جسم (= اعم). چنين است تجزيه‌ي قياس به قضايا، و بخش کردن قضايا به حملي و شرطي و تحليل قضاياي حملي به موضوع و محمول و رابطه، و تجزيه‌ي قضاياي شرطي به مقدم و تالي. 2) در حوزه‌ي تصديقات: تحليل در حوزه‌ي تصديقات نيز عکس تقسيم (= ترکيب القياس) در اين حوزه است. در تقسيم، هدف روشن شدن وضع نتيجه يعني شناخت علت ثبوت محمول نتيجه‌ي قياس براي موضوع آن است. اما در تحليل، هدف، روش شدن وضع مقدمات و سرانجام بازشناسي نوع قياس و شکل آن است، يعني باشناسي اين امر که آيا قياسي که از آن نتيجه‌اي خاص به بار آمده قياس استثنائي است، يا اقتراني؟ نيز تشخيص اين امر که قياس مذکور شکل چندم است؟ اين جستجو - که اصطلاحاً از آن تعبير به تحليل مي‌شود - در مورد قياسهايي صورت مي‌گيرد که به قول شارح مطالع در پاره‌اي از دانشها، گاه، قياسهايي تأليف مي‌شود که با داشتن نتيجه‌ي درست بر طبق ضوابط منطقي شکل نگرفته و نمي‌توان به آساني دريافت که چگونه قياسي است، استثنايي است يا اقتراني؟ و شکل چندم است؟ اين امر اولاً، نتيجه‌ي تسامح ترتيب دهنده‌ي قياس است؛ ثانياً، حاصل اعتماد اوست به آگاهي و هوشياري کساني که با اين گونه قياسها سروکار دارند. در اين گونه موارد بازشناسي نوع قياس و تشخيص شکل آن با روش تحليل امکان‌پذير است. روش تحليل را مي‌توان به مراحل زير تقسيم کرد: - مرحله‌ي اول، جستجوي نوع قياس: در اين مرحله، تحليل‌گر در مقدمه‌هاي ظاهراً آشفته‌ي قياس تأمل مي‌کند و آنها را با نتيجه‌ي قياس مي‌سنجد. اين تأمل و جستجو به يکي از دو نتيجه‌ي زير مي‌انجامد: 1) جستجوگر در ميان مقدمه‌ها به مقدمه‌اي دست مي‌يابد که عين نتيجه، يا نقيض نتيجه در آن موجود است. اين امر بدان معناست که قياس مورد نظر، قياس استثنايي است، چرا که نتيجه يا نقيض نتيجه‌ي قياس استثنايي در مقدمه‌ي قياس موجود است؛ 2) جستجوگر در ميان مقدمه‌ها به مقدمه‌اي مي‌رسد که يا موضوع نتيجه در آن موجود است يا محمول آن. اين امر روشنگر اين معناست که قياس مورد نظر، قياس اقتراني است، زيرا اين قياس اقتراني است که موضوع نتيجه‌ي آن در يکي از مقدمه‌ها و محمول نتيجه‌ي آن در مقدمه‌اي ديگر موجود است. مرحله دوم، جستجوي شکل قياس: در اين مرحله جستجو براي بازشناسي شکل قياس ادامه مي‌يابد. بدين ترتيب که تحليل‌گر، جزء مشترک نتيجه و مقدمه‌ي قياس را مورد توجه و تأمل قرار مي‌دهد تا روشن سازد که آن جزء در نتيجه‌ي قياس صغري است، يا کبري. حال وضع از دو بيرون نيست: 1) جزء مشترک، موضوع (= محکومٌ عليه) نتيجه است. در اين صورت مقدمه‌اي که جزء مشترک، يعني موضوع نتيجه، در آن موجود است صغري به شمار مي‌آيد؛ 2) جزء مشترک، محمول (= محکومٌ به) نتيجه است. در اين صورت مقدمه‌اي که جزء مشترک، يعني محمولِ نتيجه، در آن مذکور است کبري محسوب مي‌شود. بدين‌سان دو قضيه از سه قضيه‌ي قياس بسيط شناخته مي‌آيد. به عنوان مثال يکي از قياسهاي هميشه مکرر در منطق را بازنويسي مي‌کنيم - سقراط انسان است؛ - هر انساني فاني است؛ - سقراط فاني است. و فرض مي‌کنيم که جزء مشترک مقدمه و نتيجه «سقراط» است که موضوع يا محکومٌ عليه نتيجه به شمار مي‌آيد. بنابراين مقدمه‌اي که جزء مشترک در آن مذکور است، يعني قضيه‌ي «سقراط، انسان است» صغري خواهد بود. حرکت تحليل‌گرانه‌اي که در اين مرحله بايد انجام گيرد عبارت است از: پيوند دادن جزء دوم نتيجه (= فاني) با جزء دوم مقدمه‌اي که جزء مشترک در آن مذکور است، يعني پيوند دادن «فاني» با «انسان». از اين پيوند يکي از دو نتيجه‌ي زير حاصل مي‌آيد: 1) پديد آمدن مقدمه‌اي ديگر و در نتيجه شکل گرفتن يکي از اشکال چهارگانه‌ي قياس بدون آنکه به مقدمه‌اي ديگر نياز باشد - چنانکه در اثر پيوند «فاني» (= جزء دوم نتيجه) با «انسان» (= جزء دوم صغري) قضيه‌ي «انسان فاني است» به دست مي‌آيد و با قضيه‌ي «سقراط انسان است» قياس را کامل مي‌کند و نتيجه‌ي حاصله، «سقراط فاني است» را استوار مي‌دارد، و بدين‌سان معلوم مي‌شود که قياس مورد استفاده‌ي استدلال کننده شکل چندم است؛ 2) پديد آمدن مقدمه‌اي ديگر، اما تشکيل نشدن شکلي از اشکال چهارگانه‌ي قياس. در اين صورت تحليل‌گر بدين نتيجه مي‌رسد که قياس مورد جستجو، قياس مرکب است و براي آنکه شکل گيرد و کامل شود به مقدماتي ديگر نيز نياز است اينک تحليل‌گر در ادامه‌ي کار و براي دستيابي به قياس مرکب و نتيجه و شکل آن بايد از روش تقسيم بهره جويد.
منابع:
منطق شفا، کتاب قياس، ابن سينا، چاپ قاهره، 8-9، 460-468؛ اساس الاقتباس، خواجه نصير، تصحيح مدرس رضوي، 425؛ درةالتاج، بخش منطق، قطب‌الدين شيرازي، تصحيح سيد محمد مشکوة، 180؛ الحاشية علي تهذيب المنطق مولي عبدالله يزدي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 22-123؛ حواشي الحاشيه، حواشي ميرزامحمد علي، ضمن الحاشيه علي تهذيب المنطق، 393-394؛ کشاف اصطلاحات، تهانوي، 11/1-12؛ ترجمه و شرح اشارات و تنبيهات، بخش منطق، دکتر حسن ملکشاهي، 618-619.
منبع: تهيه و تنظيم: دائرةالمعارف تشيع، جلد 4، (1391) تهران: مؤسسه‌ي انتشارات حکمت، چاپ اول.