اميرالمومنين علي (ع) از نگاه امام خميني (ره) (2)
اميرالمومنين علي (ع) از نگاه امام خميني (ره) (2)
اميرالمومنين علي (ع) از نگاه امام خميني (ره) (2)
روز عيد غدير روزي است كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وظيفه حكومت را معين فرمود و الگوي حكومت اسلامي را تا آخر تعيين فرمود و حكومت اسلام نمونه اش عبارت است از يك همچو شخصيتي كه در همه جهات مهذب بر همه جهات معجزه است و البته پيغمبر اكرم اين را مي دانستند كه به تمام معنا كسي مثل حضرت امير سلام الله عليه نمي تواند باشد لكن نمونه را كه بايد نزديك به يك همچو وضعي باشد از حكومت ها تا آخر تعيين فرمودند چنانچه حضرت امير خودش هم برنامه اش را در آن عهدنامه مالك اشتر بيان فرموده است كه حكومت و آن اشخاصي كه از طرف ايشان حاكم بر بلاد بودند تكليفشان در اين جهات چه هست. به حسب آن تعيين رسول اكرم الگوي خلافت را و برنامه حضرت كيفيت ولايت ولات بر افراد را آنطور كه بيان فرموده اند تمام اين حكومت ها كه سر كار آمده اند تا حالا از بعد از حضرت امير و يك چند روزي هم امام حسن سلام الله عليه تمام حكومتهايي كه تا حالا سر كار آمده اند چه حكومت هايي باشد كه تا حدودي مثلا اگر هم كه چيزي پيدا بشود تا حدودي مودب به آداب حكومتها بوده است و آن الگوي رسول الله بوده است و چه اينهائي كه اصلا نبوده اند هيچ كدام اين حكومت ها لياقت حكومت نداشته اند و خود حضرت امير سلام الله عليه قيام كردند بر ضد معاويه در صورتي كه معاويه هم تشرف به اسلام داشت و كارهاي اسلامي را مي كرد و شايد اعتقادات اسلامي هم داشته است شايد شايد هم نه. معذالك حتي آنهايي كه حضرت امير را به خيال خودشان نصيحت مي كردند كه شما يك مدتي معاويه را بگذاريد در حكومت شما باشد و بعد كه پايه حكومت شما قوي شد آن وقت او را رد مي كند به هيچ يك از آن حرف ها اعتنا نكردند و حجتشان هم اين بود كه يك نفر آدمي كه بر خلاف موازين الهي رفتار مي كند و ظلم را در بلاد راه مي اندازد من حتي براي يك آن هم نمي توانم كه او را حاكمش قرار بدهم بلكه اگر حاكمش قرار مي دادند اين حجت مي شد بر اينكه مي شود يك فاسقي هم از طرف ولي امر حاكم باشد و حضرت امير مضايقه كردند از اينكه حتي اگر مصالحي هم آنوقت مثلا بود كه اگر پايشان محكم مي شد ممكن بود مثلا معاويه مي شد ممكن بود مثلا معاويه را كنار بزنند معذلك براي خودشان اجازه نمي ديدند كه معاويه را حتي يك روز درسلطنت خودش باقي بگذارند و اين حجتي است بر ماها كه اگر بتوانيم بايد اين حكومت هايي كه حكومت جور است كنار بزنيم و اگر چنانچه خداي نخواسته نتوانيم رضايت بر حكومت آنها ولو يك روز ولو يك ساعت اين رضايت بر ظلم است رضايت بر تعدي است رضايت بر غارتگري مال مردم است و هيچ مسلمي حق ندارد كه رضايت بدهد به حكومت ظالمي ولو يك ساعت و همه ما مكلفيم كه اين حكومت هايي كه روي كار آمده اند و بر خلاف موازين الهي و موازين قانوني (حتي قانوني خودشان) هستند همه ما مكلفيم كه با آنها مبارزه بكنيم هر كس به هر مقدار كه مي تواند بايد با اينها معارضه و مبارزه بكند و هيچ عذري پذيرفته نيست. (5)
شب ها به طوري كه نقل شده است دور مي گرديدند تنها و بر دوش مباركشان غذا حمل مي كردند دور خانه ها به اشخاصي كه يتيم بودند فقير بودند چه بودند تقسيم مي كردند و اين معلوم نبود الا بعد از اينكه فوت شدند شهادتشان شهيد شدند آنوقت معلوم شد. و در طوري كه نقل كردند در يكي از منازل كه رفتند چند تا بچه كوچك در آن منزل بود بعد از اينكه گريه مي كردند بچه ها گرسنه بودند بعد از اينكه رفتند و خودشان غذا دادند به آنها بعد چه كردند بعد حضرت شروع كرد براي آنها يك يك كاري كرد كه اينها را بخنداند حتي مثل اينكه مثلا صداي شتر كرد گفت من آمدم اينجا اينها گريه مي كردند دلم مي خواهد حالا كه مي روم اينها خندان باشند در زندگي روزمره اش با مردم همچو بود كه شنيده بود كه در يك لشگري كه از معاويه ظاهرا آمده بود. در يك جائي يك خلخالي را از پاي يك زن يهودي در قلمرو امارت ايشان و خلافت ايشان يك خلخالي را از پاي يك زن يهودي بيرون آوردند همچو ناراحت مي شود كه مي فرمايد كه اگر انسان (قريب به اين معنا) بميرد اين كارش عيبي نيست نبايد اشكال گيري كنند. بين خودشان رحيم دوست و رفيق به طوري كه هيچ رعبي در آن محيط نبوده است اگر يك كسي وارد مي شد بر آن همچو نبود كه حشمتي داشته باشد بترسد ترس توي كار نبوده است عدل بوده است. در حكومت عدل هر كسي بايد از خودش بايد بترسد اينكه نبايد تخلف كند والا از سرباز مملكت عدل از ارتش مملكت عدل از شهرباني مملكت عدل هيچ ترس نيست براي اينكه همه با محبت با مردم رفتار مي كنند. همين حضرت امير سلام الله عليه كه رفتارش با داخله اينطور بود و مثل يك نفر عمله گاهي كار مي كرد خودش همان وقتي كه بيعت كردند با آن آن اسباب كارش را برداشت و رفت يك قناتي را داشت خودش مي كند بعد هم كه آب داد وقفش كرد اين آدم كه وضعش اينطور بود وقتي در مقابل دشمن مي ايستاد فرياد كه مي كرد دل ها را چه مي كرد شمشير را كه مي كشيد از اينور وقتي (مي گويند كه ضربات علي يكي بوده) اينرو كه مي زد و نيم پاره مي شد از اينور هم مي زد دو تا مي شدند شدت داشتند در مقابل آنها. (6)
آن چيزي كه از شما پاسدارها و ساير رفقاي خودتان و همه پاسدارهاي ايران من توقع دارم اين است كه آن جهات لطيف اسلامي را حفظ كنيد انسان اگر چنانچه آن جهت روحانيت اسلام را آن جهت معنويت اسلام را حفظ بكند يك آدم مي شود صد تا يك آدم مي شود هزار تا مالك اشتر يك نفر نبود مالك اشتر يك آدمي بود كه يك لشكر بود و بيشتر.
حضرت امير سلام الله عليه يك نفر نبود همه عالم بود همه چيز بود روي آخر جهات معنويت و واقعيتي كه داشت. انسان مادامي كه توجهش به همين ماديات دنيا و جهات پائين است يك نفر است آن هم يك نفر حيوان. ما با حيوانات در اين معنا شركت داريم كه همه مي خوريم و مي خوابيم اين كارهاي حيواني را مي كنيم آني كه امتياز مي دهد شما را و همه ما را از حيوانات آن معاني است كه در انسان موجود است بالقوه موجود است و بايد بالفعل بشود آن حظ الهي و روحاني است كه در انسان موجود است و بايد رشد بدهد. اگر چنانچه آن حظ معنوي را رشد داديد يكي تان يك فوج مي شويد يك نفر ديگر نيستيد يكي مي شود. يك موجود مي شود موجودات يك قطره مي شود دريا. (7)
وحدت كلمه و اسلامي بودن يك مملكت اين است كه از آن رئيس جمهورش كه آن بالا هست به حسب اعتبار تا آن كسي كه آن پائين هاست اينها يك جور باشند نه اين از او بترسد نه او توقع داشته باشد كه اين از او بترسد. اسلام اينطوري است. حضرت امير سلام الله عليه كه خليفه مسلمين بود خليفه يك مملكتي كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود از حجاز تا مصر آفريقا كذا كذا يك مقدار هم از اروپا اين خليفه الهي وقتي توي جمعيت بود مثل همه ما كه نشسته ايم با هم اين هم زير پايش نبود همين بود كه يك پوست داشتند به حسب نقل. يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مي خوابيدند و روز روي همين پوست علوفه شترش را مي ريخت. پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است آن كه ما مي خواهيم اين است. البته هيچ كسي قدرت ندارد مثل او باشد اما ما مي خواهيم يك خرده نزديك يك بوئي از اسلام بيايد در ايران. ما مي خواهيم اينطور بشود كه وقتي رئيس يك مملكتي فرض كنيد رئيس جمهور نخست وزيرش توي جمعيت مي آيد همچو امتيازي نباشد كه مردم كنار بروند آي آه واه بشود. زمان رژيم سابق اگر مي خواست اين شخص از يك خياباني عبور كند سازمان امنيت و مامورها قبل از اينكه بيايد دو روز سه روز قبل اين جاها را همه را تحت نظر مي گرفتند خانه ها را اين خانه ها را خالي مي كردند از مردم تحت نظر مي گرفتند كه ايشان مي خواهد يك عبوري از اينجا بكند. چرا براي اينكه خودش خائن بود و خائن مي ترسد. خيانت به مملكت كرده بود وخائن خائف است از خودش مي ترسد مي ترسد بكشندش. اما مالك اشتر هم اينطوري بود توي مردم بودند حضرت امير تو مردم بود با مردم بود پيغمبر اكرم توي مسجد به حسب نقل وقتي نشسته بودند با اصحابشان يك عربي كه از خارج مي آمد نمي شناخت اينها كدام يكي پيغمبرند كدام يكي ديگران هستند. مي پرسيد كه: كدام يكي تان هستيد پيغمبر كدام ها هستيد وضع اينطور بود كه دور مي نشستند يك صدري يك ذيلي نبود دور هم مي نشستند وقتي يك كسي مي آمد خوب اينها كه دور هم نشسته اند كدام يكي شان هستند. وضع حكومت اسلام اين است. (8)
نمونه هايي از ساده زيستي حضرت امير(ع)
پيغمبر وقتي كه از دنيا رفت هيچ چيز نداشت. اين هم آن حاكم دوم كه ديگر توسعه حكومتش سرتاسر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته بود تقريبا آن هم آن حاكم كه زندگيش يك پوست داشت آنجا شب ها روي آن دو تايي زن و شوهر مي خوابيدند كه حضرت امير باشد و فاطمه زهرا سلام الله عليها و روزها علف شتر را روي آن مي ريختند كه علف بخورد آن اين بارگاه تخت و بارگاه اعليحضرت سلطان بود كار مي كرد مثل ساير عمله ها كار مي كرد نداشت اين جايي را آدم و دستگاه نداشت نه اينكه كار مي كرد كه جمع بكند كار مي كرد و وقف مي كرد همان روزي كه با او بيعت كردند بيل و كلنگش را برداشت و رفت سراغ كاري كه انجام مي داد آنجا يك چشمه اي را مي خواست حفر كند خودش با دست خودش حفر كرد وقتي در آمد تبريكش كو گفت كه اين تبريك را براي ورثه بگو بياور قلم و كاغذ و قلم و كاغذ آوردند همان وقت وقف كرد براي يك جهتي آن هم زندگي و خوراكش كه از نان و جو نگذشت بالاتر نبود آن هم چند تا لقمه بود ما يك همچنين حاكمي دنبال اين مي گرديم پيدا نمي كنيم البته خود ايشان هم فرموده كه «خوب شما طاقت نداريد اينقدر. لكن تقوا داشته باشيد». (9)
اسلام اگر خدا بخواهد انشاالله با خواست خدا در خارج تحقق پيدا كند ولو به يك وجود كوچكي نازلي غير از اين مسائل است كه اينها خيال مي كنند غير از اين مطالبي است كه مردم خيال مي كنند و اينهائي كه خيال مي كنند كه ما اسلام را مي فهميم غير از اين مسائل است. اگر اسلام پيدا بشود اسلام آن است كه همان روزي كه بيعت كردند با حضرت امير سلام الله عليه همان روز (در تاريخ هست) كه بيعت كردند بيعتي كه طول و عرض مملكتش آنقدر بود كه عرض كردم بيعت تمام شد بيل و كلنگش را برداشت رفت يك چشمه اي بود كه مشغول بود براي كندنش رفت آنجا براي سر كارش كارگر بود. حالا چشمه در آمد مي گويند كه چشمه هم وقتي كه كلنگ آخر را زدند مثل گردن شتر آب بيرون آمد. يك كسي گفت خوب است گفت كه اين ورثه را چيز بده. بعد آن را وقفش كرد يك همچو سردارهائي اسلام داشته است. يك همچو لشگري اسلام داشته كه جنگ وقتي كه مي كردند (تاريخ هست اين) گرسنه بودند اين جهازات جنگي در كار نبود. هر چند نفرشان يك دانه شمشير و هر چند نفرشان يك دانه شتر داشتند اين حرف ها نبود كه خيال كنيد كه حالا ساز و برگ چيز. يك دانه خرما گير اين مي آمد مي گذارد دهانش همان شيريني اش كه به دهانش مي رسيد در مي آورد مي داد به رفيقش آن بگذارد دهانش مي داد رفيقش آن مي داد رفيقش تا آن آخر. اينطور اسلام را اينها نگه داشتند و حالا ما بايد نگه داريم اين اسلام را اسلام خيلي عزيز است. (10)
شب ها به طوري كه نقل شده است دور مي گرديدند تنها و بر دوش مباركشان غذا حمل مي كردند دور خانه ها به اشخاصي كه يتيم بودند فقير بودند چه بودند تقسيم مي كردند و اين معلوم نبود الا بعد از اينكه فوت شدند شهادتشان شهيد شدند آنوقت معلوم شد. و در طوري كه نقل كردند در يكي از منازل كه رفتند چند تا بچه كوچك در آن منزل بود بعد از اينكه گريه مي كردند بچه ها گرسنه بودند بعد از اينكه رفتند و خودشان غذا دادند به آنها بعد چه كردند بعد حضرت شروع كرد براي آنها يك يك كاري كرد كه اينها را بخنداند حتي مثل اينكه مثلا صداي شتر كرد گفت من آمدم اينجا اينها گريه مي كردند دلم مي خواهد حالا كه مي روم اينها خندان باشند در زندگي روزمره اش با مردم همچو بود كه شنيده بود كه در يك لشگري كه از معاويه ظاهرا آمده بود. در يك جائي يك خلخالي را از پاي يك زن يهودي در قلمرو امارت ايشان و خلافت ايشان يك خلخالي را از پاي يك زن يهودي بيرون آوردند همچو ناراحت مي شود كه مي فرمايد كه اگر انسان (قريب به اين معنا) بميرد اين كارش عيبي نيست نبايد اشكال گيري كنند. بين خودشان رحيم دوست و رفيق به طوري كه هيچ رعبي در آن محيط نبوده است اگر يك كسي وارد مي شد بر آن همچو نبود كه حشمتي داشته باشد بترسد ترس توي كار نبوده است عدل بوده است. در حكومت عدل هر كسي بايد از خودش بايد بترسد اينكه نبايد تخلف كند والا از سرباز مملكت عدل از ارتش مملكت عدل از شهرباني مملكت عدل هيچ ترس نيست براي اينكه همه با محبت با مردم رفتار مي كنند. همين حضرت امير سلام الله عليه كه رفتارش با داخله اينطور بود و مثل يك نفر عمله گاهي كار مي كرد خودش همان وقتي كه بيعت كردند با آن آن اسباب كارش را برداشت و رفت يك قناتي را داشت خودش مي كند بعد هم كه آب داد وقفش كرد اين آدم كه وضعش اينطور بود وقتي در مقابل دشمن مي ايستاد فرياد كه مي كرد دل ها را چه مي كرد شمشير را كه مي كشيد از اينور وقتي (مي گويند كه ضربات علي يكي بوده) اينرو كه مي زد و نيم پاره مي شد از اينور هم مي زد دو تا مي شدند شدت داشتند در مقابل آنها. (6)
آن چيزي كه از شما پاسدارها و ساير رفقاي خودتان و همه پاسدارهاي ايران من توقع دارم اين است كه آن جهات لطيف اسلامي را حفظ كنيد انسان اگر چنانچه آن جهت روحانيت اسلام را آن جهت معنويت اسلام را حفظ بكند يك آدم مي شود صد تا يك آدم مي شود هزار تا مالك اشتر يك نفر نبود مالك اشتر يك آدمي بود كه يك لشكر بود و بيشتر.
حضرت امير سلام الله عليه يك نفر نبود همه عالم بود همه چيز بود روي آخر جهات معنويت و واقعيتي كه داشت. انسان مادامي كه توجهش به همين ماديات دنيا و جهات پائين است يك نفر است آن هم يك نفر حيوان. ما با حيوانات در اين معنا شركت داريم كه همه مي خوريم و مي خوابيم اين كارهاي حيواني را مي كنيم آني كه امتياز مي دهد شما را و همه ما را از حيوانات آن معاني است كه در انسان موجود است بالقوه موجود است و بايد بالفعل بشود آن حظ الهي و روحاني است كه در انسان موجود است و بايد رشد بدهد. اگر چنانچه آن حظ معنوي را رشد داديد يكي تان يك فوج مي شويد يك نفر ديگر نيستيد يكي مي شود. يك موجود مي شود موجودات يك قطره مي شود دريا. (7)
وحدت كلمه و اسلامي بودن يك مملكت اين است كه از آن رئيس جمهورش كه آن بالا هست به حسب اعتبار تا آن كسي كه آن پائين هاست اينها يك جور باشند نه اين از او بترسد نه او توقع داشته باشد كه اين از او بترسد. اسلام اينطوري است. حضرت امير سلام الله عليه كه خليفه مسلمين بود خليفه يك مملكتي كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود از حجاز تا مصر آفريقا كذا كذا يك مقدار هم از اروپا اين خليفه الهي وقتي توي جمعيت بود مثل همه ما كه نشسته ايم با هم اين هم زير پايش نبود همين بود كه يك پوست داشتند به حسب نقل. يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مي خوابيدند و روز روي همين پوست علوفه شترش را مي ريخت. پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است آن كه ما مي خواهيم اين است. البته هيچ كسي قدرت ندارد مثل او باشد اما ما مي خواهيم يك خرده نزديك يك بوئي از اسلام بيايد در ايران. ما مي خواهيم اينطور بشود كه وقتي رئيس يك مملكتي فرض كنيد رئيس جمهور نخست وزيرش توي جمعيت مي آيد همچو امتيازي نباشد كه مردم كنار بروند آي آه واه بشود. زمان رژيم سابق اگر مي خواست اين شخص از يك خياباني عبور كند سازمان امنيت و مامورها قبل از اينكه بيايد دو روز سه روز قبل اين جاها را همه را تحت نظر مي گرفتند خانه ها را اين خانه ها را خالي مي كردند از مردم تحت نظر مي گرفتند كه ايشان مي خواهد يك عبوري از اينجا بكند. چرا براي اينكه خودش خائن بود و خائن مي ترسد. خيانت به مملكت كرده بود وخائن خائف است از خودش مي ترسد مي ترسد بكشندش. اما مالك اشتر هم اينطوري بود توي مردم بودند حضرت امير تو مردم بود با مردم بود پيغمبر اكرم توي مسجد به حسب نقل وقتي نشسته بودند با اصحابشان يك عربي كه از خارج مي آمد نمي شناخت اينها كدام يكي پيغمبرند كدام يكي ديگران هستند. مي پرسيد كه: كدام يكي تان هستيد پيغمبر كدام ها هستيد وضع اينطور بود كه دور مي نشستند يك صدري يك ذيلي نبود دور هم مي نشستند وقتي يك كسي مي آمد خوب اينها كه دور هم نشسته اند كدام يكي شان هستند. وضع حكومت اسلام اين است. (8)
نمونه هايي از ساده زيستي حضرت امير(ع)
پيغمبر وقتي كه از دنيا رفت هيچ چيز نداشت. اين هم آن حاكم دوم كه ديگر توسعه حكومتش سرتاسر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته بود تقريبا آن هم آن حاكم كه زندگيش يك پوست داشت آنجا شب ها روي آن دو تايي زن و شوهر مي خوابيدند كه حضرت امير باشد و فاطمه زهرا سلام الله عليها و روزها علف شتر را روي آن مي ريختند كه علف بخورد آن اين بارگاه تخت و بارگاه اعليحضرت سلطان بود كار مي كرد مثل ساير عمله ها كار مي كرد نداشت اين جايي را آدم و دستگاه نداشت نه اينكه كار مي كرد كه جمع بكند كار مي كرد و وقف مي كرد همان روزي كه با او بيعت كردند بيل و كلنگش را برداشت و رفت سراغ كاري كه انجام مي داد آنجا يك چشمه اي را مي خواست حفر كند خودش با دست خودش حفر كرد وقتي در آمد تبريكش كو گفت كه اين تبريك را براي ورثه بگو بياور قلم و كاغذ و قلم و كاغذ آوردند همان وقت وقف كرد براي يك جهتي آن هم زندگي و خوراكش كه از نان و جو نگذشت بالاتر نبود آن هم چند تا لقمه بود ما يك همچنين حاكمي دنبال اين مي گرديم پيدا نمي كنيم البته خود ايشان هم فرموده كه «خوب شما طاقت نداريد اينقدر. لكن تقوا داشته باشيد». (9)
اسلام اگر خدا بخواهد انشاالله با خواست خدا در خارج تحقق پيدا كند ولو به يك وجود كوچكي نازلي غير از اين مسائل است كه اينها خيال مي كنند غير از اين مطالبي است كه مردم خيال مي كنند و اينهائي كه خيال مي كنند كه ما اسلام را مي فهميم غير از اين مسائل است. اگر اسلام پيدا بشود اسلام آن است كه همان روزي كه بيعت كردند با حضرت امير سلام الله عليه همان روز (در تاريخ هست) كه بيعت كردند بيعتي كه طول و عرض مملكتش آنقدر بود كه عرض كردم بيعت تمام شد بيل و كلنگش را برداشت رفت يك چشمه اي بود كه مشغول بود براي كندنش رفت آنجا براي سر كارش كارگر بود. حالا چشمه در آمد مي گويند كه چشمه هم وقتي كه كلنگ آخر را زدند مثل گردن شتر آب بيرون آمد. يك كسي گفت خوب است گفت كه اين ورثه را چيز بده. بعد آن را وقفش كرد يك همچو سردارهائي اسلام داشته است. يك همچو لشگري اسلام داشته كه جنگ وقتي كه مي كردند (تاريخ هست اين) گرسنه بودند اين جهازات جنگي در كار نبود. هر چند نفرشان يك دانه شمشير و هر چند نفرشان يك دانه شتر داشتند اين حرف ها نبود كه خيال كنيد كه حالا ساز و برگ چيز. يك دانه خرما گير اين مي آمد مي گذارد دهانش همان شيريني اش كه به دهانش مي رسيد در مي آورد مي داد به رفيقش آن بگذارد دهانش مي داد رفيقش آن مي داد رفيقش تا آن آخر. اينطور اسلام را اينها نگه داشتند و حالا ما بايد نگه داريم اين اسلام را اسلام خيلي عزيز است. (10)
پاورقي:
5 ـ صحيفه نور جلد 3 ـ صفحه 5197
6 ـ صحيفه نور جلد 5 ـ صفحه 6225
7 ـ صحيفه نور جلد 6 ـ صفحه 7265
8 ـ صحيفه نور جلد 8 ـ صفحه 818
9 ـ صحيفه نور جلد 3 ـ صفحه 969
10 ـ صحيفه نور جلد 8 ـ صفحه 1019
منبع:سایت انتشارات امیر کبیر
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}