اسوه بشریت

نويسنده:حجت الاسلام رسول جعفريان
امام حسن بن علي عسکري عليه السلام يازدهمين امام شيعيان، بنا به نقل مرحوم کليني در ماه رمضان يا ربيع الآخر 232 ق چشم به جهان گشود و 28 سال زندگي کرد. ابن خلّکان تولد ايشان را روز پنجشنبه يکي از ماههاي سال 231 ق دانسته و قول ديگري نيز که ششم ربيع الآخر از سال 232 باشد، نقل کرده است. شيخ مفيد و سعد بن عبدالله، ربيع الآخر را پذيرفته‌اند. مسعودي سن آن حضرت را به هنگام شهادت 29 سال دانسته است بنابراين، او بايد تولد آن حضرت در سال 231 را معتبر دانسته باشد.
رحلت امام عسکري(علیه السلام) بنا به گزارش اکثريت روات، هشتم ربيع الاول از سال 260 ق اتفاق افتاده و جمادي الاولي همين سال نيز به عنوان قولي ديگر در اين مورد نقل شده است.
از آنجا که رحلت امام هادي(علیه السلام) در سال 254 ق اتفاق افتاده، طبعاً دوران امامت حضرت عسکري(علیه السلام) طبق روايت شيخ مفيد، شش سال و براساس نقل سعد بن عبدالله پنج سال و هشت ماه بوده است.
در مورد نام مادر آن حضرت که ام ولد نيز بوده گزارشهاي مختلفي وجود دارد. در برخي از مصادر، «حديث» يا «حديثه» و در برخي ديگر نام آن بانو«سوسن» ذکر شده است. عيون المعجزات نام صحيح او را«سليل» دانسته و با عبارت «کانْت مِن العارفات الصّالحات» وي را ستوده است.
القاب خود آن بزرگوار را «الصّامت»، «الهادي»، «الرّفيق»، «الزّکي» و «النّقي» ذکر کرده‌اند و برخي از مورخين لقب«الخالص» را نيز بر القاب آن حضرت افزوده‌اند. «ابن الرضا» نيز کنيه‌اي بوده که امام جواد و امام عسکري(علیه السلام) هر دو با آن مشهور شده بودند. چنانکه امام هادي و امام عسکري(علیه السلام) به لقب عسکريين معروف شده‌اند. نقش انگشتري امام عسکري(علیه السلام) به دو صورت«سبحان من له مقاليد السّموات والارض» و«إنّ الله شهيد» ذکر شده است.
احمد بن عبيدالله بن خاقان مشخصات ظاهري آن بزرگوار را چنين وصف کرده است: او داراي چشماني سياه، قامتي نيکو، صورتي زيبا و بدني خوب بوده است.
با رحلت امام هادي(علیه السلام) در سال 254ق و به تنصيص آن حضرت، فرزندش امام عسکري(علیه السلام) به سِمت امامت شيعيان اثني عشري منصوب گرديد.رواياتي که در وصيت و تنصيص امام هادي(علیه السلام) درباره امامت فرزندش وارد شده در بسياري از کتب حديث و تاريخ شيعه، فراوان به چشم مي‌خورد و با نظر به اين وصيت و تنصيص که از نظر شيعيان نشانه صحت امامت است، آنان امام حسن عسکري(علیه السلام) را به امامت پذيرفتند.
بنا به نقل سعد بن عبدالله جز عده‌اي که به امامت محمد بن علي ـ که در زمان حيات پدرش امام هادي(علیه السلام) وفات کرد ـ گرويدند و تعداد انگشت شماري که جعفر بن علي را امام خود دانستند، اکثريت ياران امام هادي(علیه السلام) به امامت حضرت عسکري گردن نهادند. پيروان جعفر بن علي«جعفريه خُلَّص» لقب يافته‌اند. مسعودي، جمهور شيعه را از پيروان امام عسکري و فرزندش مي‌داند که اين فرقه در تاريخ به لقب«قطعيّه» معروف شده‌اند.
بنا به گزارش شيخ مفيد امام هادي(علیه السلام) مدت ده سال و اندي در عسکر(سامرا) تحت نظر عباسيان زندگي کرده است بنا بر اين روايت طبعاً ورود آن حضرت همراه فرزندش حضرت عسکري(علیه السلام) به سامرا بايد در سال 244 و يا 243 رخ داده باشد ولي ابن خلّکان اين مدت را بيست سال و نه ماه ذکر کرده و همين را دليل شهرت اين دو امام همام به عسکريين دانسته است.
آنچه مسلم است آوردن اين دو امام بزرگوار به«سامرا» ـ مرکز خلافت عباسي در آن عصر- از جهاتي شبيه سياست مأمون در آوردن امام رضا(علیه السلام) به شهر خود بود؛ زيرا اين نزديکي کنترل روابط امام با شيعيان و شناسايي شيعياني را که در سر تا سر بلاد اسلامي مناسبات نزديکي با امام خود داشته و خطري براي حکومت به حساب مي‌آمدند، براي دستگاه حاکمه آسانتر مي‌کرد، مدتي که امام در اين شهر مي‌زيست بجز چند نوبتي که به زندان افتاد به صورت يک شهروند عادي در آنجا حضور داشت و طبعاً رفتار وي زير نظر کامل و محتاطانه حکومت قرار داشت؛ زيرا ائمه شيعه از جمله امام عسکري(علیه السلام) اگر از آزادي عمل برخوردار بودند مدينه را براي زندگي اختيار مي‌فرمودند. از اين رو اقامت طولاني ايشان در سامرا به جز نوعي بازداشت از طرف خليفه با چيز ديگري توجيه پذير نيست. اين مسئله بخصوص به علت وجود شبکه منظم و متشکل شيعيان که از مدتها قبل شکل گرفته بود در نظر خليفه از اهميت فراواني برخوردار بوده و موجبات نگراني و وحشت او را فراهم مي‌آورد که مي‌بايست به نحوي کنترل مي‌شد.
به همين جهت از امام خواسته بودند حضور خود را در سامرا مرتباً به اطلاع حکومت برساند چنانکه طبق نقل يکي از خدمتکاران امام، آن حضرت هر دو شنبه و پنجشنبه مجبور بود در دارالخلافه حاضر شود. چنين حضوري گرچه ظاهراً احترام براي آن حضرت تلقي مي‌شد ولي در واقع تنها وسيله کنترل او از نظر خليفه بود به طوري که يک بار موقعي که خليفه براي ديدن صاحب البصره مي‌رفت امام را نيز همراه خويش مي‌بَرد و اصحاب امام تنها در طول راه خود را براي ديدن آن حضرت آماده مي‌کنند. از اين روايت بخوبي مي‌توان فهميد که در زندگي امام حداقل دوراني وجود داشته که کسي را امکان ديدار مستقيم با آن بزرگوار در خانه‌اش نبوده است.
اسماعيل بن محمد مي‌گويد: براي طلب پول در سر راه آن حضرت نشستم و هنگام عبور امام تقاضاي کمک مالي از وي کردم.
ابوبکر فهفکي مي‌گويد: براي کاري ـ ديدن امام ـ از سامرا خارج شدم و در روز«موکب» در خيابان ابي قطيعه بن داود منتظر رسيدن امام شدم تا او را در حال حرکت به دارالعامه ملاقات کنم.
محمد بن عبدالعزيز بلخي نيز هنگام حرکت امام به دارالعامه در خيابان الغنم منتظر تشريف فرمايي آن حضرت بوده است. محمد بن ربيع شيباني مي‌گويد: به منظور ديدن امام، در باب احمد بن خضيب نشسته بودم که او را در حال عبور ديدم.
علي بن جعفر از حلبي نقلي مي‌کند: در يکي از روزهايي که قرار بود امام به دارالخلافه برود ما در عسکر به انتظار ديدار وي جمع شديم، در اين حال از طرف آن حضرت توقيعي بدين مضمون به ما رسيد:
ألّا يسلّمنّ علىّ أحد و لا يشير إلىّ بيده و لا يؤمى فإنّكم لا تؤمنون على أنفسكم.
کسي بر من سلام و حتي اشاره‌اي هم به طرف من نکند؛ زيرا شما خودتان در امان نيستيد.
اين روايت بخوبي نشان مي‌دهد که دستگاه خلافت تا چه حد روابط امام با شيعيانش را زير نظر گرفته و آن را کنترل مي‌کرده است. البته امام و شيعيانش در فرصتهاي گوناگوني همديگر را ملاقات مي‌کرده‌اند و سر پوشهايي نيز براي اين تماسها وجود داشته است. يکي از بهترين راههاي ارتباطي شيعيان با امام مکاتبه بود که در مصادر نيز فراوان به آن بر مي‌خورديم.
امام عسکري(علیه السلام) اگر چه بسيار جوان بود ولي به دليل موقعيت بلند علمي و اخلاقي بويژه رهبري شيعيان و اعتقاد بي شائبه آنان به امام و احترام بي چون و چراي مردم از وي، شهرت فراواني پيدا کرده بود و چون مورد توجه عام و خاص بود، حاکميت عباسي نيز جز در مواردي چند ظاهراً رفتار احترام آميزي از خود نسبت به آن حضرت نشان مي‌داد.
روايتي طولاني که همه مصادر مربوط به شرح حال آن حضرت به ذکر آن پرداخته‌اند حاکي از اهميت و عظمت موقعيت روز افزون امام در سامرا مي‌باشد. اينک به خاطر اهميت اين روايت به ذکر قسمتهايي از آن مي‌پردازيم:
سعد بن عبدالله اشعري از علماي معروف شيعه که احتمالاً به ملاقات امام عسکري(علیه السلام) نيز شرفياب شده است مي‌گويد:
در شعبان سال 228 ـ هيجده سال پس از سال رحلت امام(علیه السلام) ـ در مجلس احمد بن عبيدالله بن خاقان ـ که آن روزها مسئوليت خراج قم را بر عهده داشت و به آل محمد و مردم قم نيز عداوت مي‌ورزيد ـ نشسته بوديم. سخن از طالبيون ساکن سامرا و مذهب و موقعيت آنان در پيش سلطان به ميان آمد، احمد گفت: من کسي از علويان را چون حسن بن علي عسکري(علیه السلام) در سامرا نديده و نشنيده بودم که اين چنين به وقار و عفاف و زيرکي و بزرگ منشي در ميان اهل بيت خود شناخته شده و پيش سلطان و بني‌هاشم محترم باشد چنانکه او را بر افراد مسن حتي امراء و وزراء و منشيان نيز برتري مي‌دادند. روزي من بالاي سر پدرم ايستاده بودم، آن روز پدرم براي ديدار با مردم نشسته بود. يکي از حاجبان وارد شده و گفت: ابن الرضا در بيرون در ايستاده است. پدرم با صداي بلندي گفت: او را اجازه ورود بدهيد و آن حضرت وارد شد... وقتي پدرم او را ديد چند قدم به سوي او رفته و کاري که نديده بودم با کسي حتي امرا و وُلات عهد انجام بدهد با او کرد، وقتي به او نزديک شد دست به گردنش انداخته و صورت و پيشاني او را بوسيد، آنگاه دستش را گرفته و در جاي خود نشاند. پدرم خود روبروي او نشست و با وي به گفتگو پرداخت. در سخنان خود، او را با کنيه ـ که حاکي از احترام او بود ـ مورد خطاب قرار داده و مرتباً مي‌گفت: پدر و مادرم فدايت...
شب هنگام نزد پدرم رفتم و .... پرسيدم: پدر آن شخص که امروز آن همه اجلال و احترامش نمودي چه کسي بود که حتي پدر و مادرت را فداي او مي‌کردي؟ گفت: او ابن الرضا امام رافضيان بود و آنگاه ساکت شد. چند لحظه بعد سکوتش را شکسته ادامه داد: فرزندم اگر روزي خلافت از دست بني عباس بيرون رود از بني هاشم جز او کسي شايستگي تصدي آن را ندارد. او به خاطر فضل، صيانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نيکو سزاوار مقام خلافت است. اگر پدرِ او را ديده بودي مردي بود بزرگوار، عاقل، نيکوکار و فاضل. با شنيدن اين سخنان آتش خشم سر تاسر وجودم را فرا گرفت، در عين حال حس کنجکاويم براي شناختن او برانگيخته شد. از هر کس از بني هاشم، منشيان، قضات، فقها، حتي مردم عادي که درباره‌اش سؤال مي‌کردم او را در نزد آنان در نهايت جلالت و بزرگواري و مقدم بر ساير افراد اهل بيت مي‌يافتم. همه مي‌گفتند: او امام رافضيان است. از آن پس اهميت وي پيش من رو به فزوني گذاشت؛ زيرا دوست و دشمن او را به نيکي مي‌ستودند.
اين روايت با توجه به راوي آن که خود يکي از معاندين سرسخت اهل بيت بود موقعيت اخلاقي و اجتماعي امام را در ميان عامه مردم و حتي خواص بروشني نشان مي‌دهد.
خادم امام عسکري(علیه السلام) مي‌گويد: روزهايي که امام به مقر خلافت مي‌رفت شور و شعف عجيبي در مردم پيدا مي‌شد، خيابانهاي مسير آن حضرت از جمعيتي که سوار بر مرکبهاي خود بودند پر مي‌شد وقتي امام تشريف مي‌آورد هياهو يکباره خاموش مي‌شد و آن حضرت از ميان جميعت گذشته و وارد مجلس مي‌شد.
اکثريت اين افراد شيعياني بودند که از مناطق دور و نزديک براي ديدن امام به سامرا مي آمدند هر چند ارادت ساير مردم نسبت به فرزندان رسول خدا نيز، سبب مي‌شد براي ديدن آن حضرت در مسير او حضور يافته، موجب فزوني اين ازدحام شوند.
همانگونه که اشاره شد جلب امام هادي(علیه السلام) به همراه امام عسکري(علیه السلام) به سامرا توسط متوکل عباسي، خود به معناي زنداني کردن اين دو امام در آن شهر به منظور کنترل آنها و روابطشان با شيعيان بود. در مواردي در بازداشت اين پدر و پسر سختگيري هر چه بيشتر اعمال مي‌شد بويژه هنگام بروز جريانات خاصي که متضمن تهديدي عليه حاکميت بود، شخص امام با تعدادي از ياران نزديکش به زندان مي‌افتادند.
روايات زيادي درباره بازداشت امام عسکري(علیه السلام) وجود دارد که از جهاتي با هم ناسازگارند. علت اين امر علاوه بر اينکه مي‌تواند تعدد بازداشتهاي آن حضرت باشد، اشتباه مردم در نام خلفا نيز هست و طبعاً با گردآوري تمام گزارشهاي مربوط و مقايسه آنها با هم اميد دست يابي به حقيقت مسئله بيشتر مي‌شود.
روايتي حاکي از آن است که معتز(معزول و مقتول به سال 255) هنگامي که قصد سفر به کوفه را داشت دستور بازداشت امام عسکري(علیه السلام) را صادر کرده و مأموريت اجراي آن را به سعيد حاجب مي‌دهد. ابوالهيثم بن سبانه نگراني خود را به امام نوشته و امام در جواب او مي‌نويسد: پس از سه روز فرجي حاصل خواهد شد و معتز کشته مي‌شود.
مسلم است که امام عسکري(علیه السلام) در دوران مهتدي(255 ـ 256 ق) مدتي در زندان به سر برده است. پيش از آن عده‌اي از شيعيان به زندان افتاده بودند.
داود بن قاسم معروف به ابوهاشم جعفري که از شخصيتهاي برجسته شيعه بود گويا در سال 252 در زندان بوده است، خطيب بغدادي از قول ابن عرفه علت بازداشت وي را چنين بيان مي‌کند؛ سخناني از او شنيده شده که باعث زنداني شدن وي گرديد. در روايتي که شيخ طوسي نقل کرده بازداشت ابوهاشم مذکور با تني چند از بني هاشم و غير آنها به علت کشته شدن عبدالله بن محمد عباسي بوده است. مسئول اين زندان آن گونه که در پاره‌اي از روايات آمده صالح بن وصيف بوده که در سال 256 توسط موسي بن بغا کشته شد. از اين رو و به احتمال قوي بازداشت امام عسکري (علیه السلام) در سال 255 در دوران مهتدي بوده است.
در يک گزارش تاريخي ابوهاشم جعفري گفته است: در دوران مهتدي هنگامي که در زندان بودم امام عسکري(علیه السلام) را نيز به زندان آوردند که با کشته شدن مهتدي در سال 256 خدا، جان او را از خطر مرگ رها نمود؛ زيرا خليفه قصد کشتن آن حضرت را داشت.
محل زندان امام در جوسق بود جايي که خود مهتدي و همچنين صالح بن وصيف بعدها در همانجا زنداني شده و به قتل رسيدند، جوسق گويا قلعه‌اي بوده که از آن به عنوان زندان استفاده مي‌شده است.
أ: وقتي امام وارد زندان شد با اشاره به يک مرد عجمي فرمودند: اگر اين مرد نبود مي‌گفتم پس از چه مدتي از اين زندان رها مي‌شويد؛ زيرا او شما را زير نظر گرفته و حرکاتتان را به خليفه گزارش مي‌کند. ابوهاشم مي‌گويد: روزي ما اين مرد را غافلگير کرده و کاغذي را که در آن درباره تک تک ما گزارشهاي بدي براي خليفه آماده کرده بود از لباسش درآورديم.
ب : رفتار امام در زندان بويژه با زندانبانان خود به گونه‌اي بود که بالاخره باعث خجلت آنان مي‌شد نظير همين رفتار درباره امام کاظم(علیه السلام) نيز روايت شده است. صالح بن وصيف از ايادي عباسيان که حراست امام را در زندان بر عهده داشت از طرف برخي شخصيتهاي عباسي به سختگيري بر آن حضرت و آزار وي تشويق مي‌شد که در پاسخ آنها گفت:
قد وكّلت به رجلين شرّ من قدرت عليه فقد صارا من العبادة و الصّلاه إلى أمر عظيم.
دو تن که آنها را بدترين مردم مي‌دانستم بر او مأمور کردم ولي آنان چنان تحت تأثير امام عسکري قرار گرفتند که در عبادت و نماز به حد والايي رسيدند.
مدارکي حاکي از آن است که شخص امام در زندان به طور دائم روزه بوده‌اند.
بار ديگر که امام زنداني شد در عصر معتمد عباسي بود که از سال 256 تا 279 خلافت کرد. در روايتي آمده که آن حضرت در سال 259 ق در زندان معتمد عباسي بوده و علي بن جرين زندانبان او بوده است. او در پاسخ معتمد که درباره امام از وي سؤالاتي نموده، چنين گفته است: همواره روزها روزه‌دار و شبها مشغول نماز است.
همچنين صميري در کتاب«الاوصياء» از محمودي روايت کرده که گفت: من خود خط ابومحمد عسکري(علیه السلام) را هنگام خروج از زندان معتمد ديدم که اين آيه را نوشته بود.
يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم و الله متمّ نوره و لو كره الكافرون.
امام عسکري(علیه السلام) نزد علي بن او تامش(يا بارمش) زنداني شد. اين مرد از دشمنان سرسخت آل ابيطالب بود. به وي دستور داده شد درباره امام هر چه مي‌تواند تند و سختگير باشد ولي او وقتي آن حضرت را ديد... در حالي از او جدا شد که بيش از ديگران عظمت الهي آن حضرت را شناخته و از او ستايش مي‌کرد.
به احتمال قريب به يقين اين زندان براي امام در سال 259 اتفاق افتاده است و شاهدي که در تأکيد اين مطلب وجود دارد روايت ذيل است:
کشّي در رجال خود روايت مي‌کند: محمد بن ابراهيم سمرقندي گفت: عازم حج بودم که تصميم گرفتم در سر راهم به يکي از دوستان به نام بودق بوشنجاني(بوشنجان روستايي است از قراي هرات) که به صدق و صلاح و ورع و خير معروف بود سري بزنم. پيش او بودم که سخن از فضل بن شاذان به ميان آمد، بودق گفت: او به دليل نفخ معده شديداً مريض است و ... بودق در ادامه سخنانش گفت: در سفري که به قصد انجام مراسم حج عازم مکه بودم نزد محمد بن عيسي العبيدي که شيخي فاضل بود... رفتم. در خانه او عده‌اي را که با حالتي افسرده و مغموم نشسته بودند ديدم. علت را جويا شدم گفتند: ابومحمد(علیه السلام) زنداني شده است.من سفر خود را دنبال کرده و در بازگشت باز به ديدن محمد بن عيسي رفتم او را با چهره‌اي شاد و سرحال ديدم، چگونگي را از وي پرسيدم، جواب داد: امام آزاد شده است. من در حالي که کتاب يوم و ليله را همراه داشتم به سامرا رفته و به محضر ابومحمد(علیه السلام) شرفياب شدم. کتاب را به آن حضرت نشان داده و گفتم: فدايت شوم اين کتاب را ببينيد امام در حالي که ورق به ورق آن را مي‌ديد، فرمودند: صحيح است، سزاوار است به آن عمل شود. عرض کردم: فضل شديداً مريض است و شنيدم به خاطر دعاي شما به اين مرض دچار شده است؛ زيرا درباره او به شما گفته‌اند که وي وصي ابراهيم را برتر از وصي رسول خدا مي‌داند. در حالي که چنين نيست و اين سخن را به دروغ بر او بسته‌اند. امام فرمودند: آري خدا فضل را رحمت کند. بودق مي‌گويد: من باز گشتم و ديدم در همان ايامي که امام فرمودند: «رحم الله الفضل» فضل بدرود حيات گفته است.
اگر چنانچه مشهور است بپذيريم که فضل بن شاذان در سال 260 ق وفات کرده است طبعاً بايد بپذيريم که در اواخر سال 259 قبل از ذي حجه امام در زندان بوده است.
پس از آنکه امام رضا(علیه السلام) به خراسان آمده سادات علوي به دلايل گوناگوني به نقاط مختلف کشور پهناور اسلامي مهاجرت کردند و اين مهاجرت از زماني که فشار و اختناق به علويان و شيعيان در عراق شدت گرفت رو به گسترش نهاد. شيعيان ناگزير به فکر يافتن مناطق امن‌تري براي زندگي خود افتادند. سرزمين عرب به علت تسلط روحيات و طرز تفکر اموي در آن، نمي‌توانست جاي امني براي آنان باشد، در عوض شرق بويژه ايران زمنيه‌هاي مناسبي براي اين هدف در خود داشت، لذا عده زيادي از شيعيان به اين سرزمين سرازير شده و در شهرهايي با فاصله‌هاي دور از هم به زندگي پرداختند. آنها در درجه اول احتياج مبرمي به ايجاد ارتباط در بين خود داشتند؛ زيرا هم امامِ حاضر داشتند و هم نيازمند به حل پرسشهاي ديني و احياناً يافتن راه‌حلهايي براي مشکلات سياسي و اجتماعي که با آن روبرو مي‌شدند، بودند لذا از سيستم‌هاي مختلف ارتباطي از قبيل اعزام افراد خاصي پيش امام، و تماس با وي در ايام حج و ... استفاده کردند و از اين راهها به دريافت روايات و رهنمودهاي عملي از آن حضرات توفيق يافتند.
پراکندگي شيعيان را در شصت سال پاياني دوران حضور تا آغاز غيبت صغري از شواهد و قرائن تاريخي که حتي در احاديث فقهي نيز فراوان به چشم مي‌خورد بروشني مي‌توان دريافت. در اينجا ابتدا پراکندگي شيعيان در دوران مذکور و سپس نحوه ارتباط امام با آنها را مورد بحث قرار مي‌دهيم. البته بحث ما تنها شامل شيعياني مي‌شود که ارتباط فکري و ديني در حدّ اعتقاد به امامت ائمه دوازده‌گانه پس از رسول خدا داشتند، نه محبيّن آنها که تنها دوستدار اهل بيت به معناي عام آن بودند. تفاوت اين دو گروه در روايتي از امام عسکري(علیه السلام) مطرح و دقيقاً روشن شده است.
از جمله مناطق مهمي که شيعيان فراواني را در خود جاي داده و با امام نيز در ارتباط بودند نيشابور را مي‌توان نام برد. اصولاً شرق ايران جزو مناطقي است که نام تعدادي از اصحاب ائمه و همچنين نام علماي مشهوري از شيعيان در قرنهاي سوم و چهارم در تاريخ آن به چشم مي‌خورد، يکي از نمونه‌هاي بارز اينگونه شخصيتها فضل بن شاذان است که مقام ارجمندي در ميان اصحاب ائمه و علماي شيعه داشته است. غير از نيشابور مناطقي مانند سمرقندي، بيهق و طوس نيز از محلهاي تجمع شيعيان به شمار مي‌رفت در بيهق اکثريت مردم ، از شيعيان بودند. پراکندگي بدين شکل ـ که مشابه آن در مناطق ديگري نيز وجود داشت ـ يک سيستم يا حداقل به حفظ وضعيت موجود آن دست يازيد. اين سيستم با تعيين وکلا از طرف ائمه شکل مي‌گرفت و با ارتباطي که بين امام و وکلاي وي ـ بويژه درشکل مکاتبه‌اي ـ به وجود مي‌آمد، سعي مي‌شد تا راهنماييهاي لازم از نظر ديني و سياسي ارائه شود و اين حرکت سابقه داري بود که امام عسکري(علیه السلام) نيز در دوران حيات خود به آن نظر داشت و در توسعه و استفاده از آن مي‌کوشيد. افرادي که سابقه علمي درخشان و همچنين ارتباط استواري با امامان قبلي يا خود آن حضرت داشتند و مي‌توانستند از نظر حديثي پشتوانه‌اي براي شيعيان به شمار آيند به عنوان وکيل انتخاب مي‌شدند.
نيشابور که مرکزيت آن از نظر علمي و فرهنگي و همچنين از نظر اقتصادي بسيار قويتر از ساير نقاط بود، براي خراسان اهميت زيادي داشت. وکيل امام در اين شهر طبق روايتي که ذيلاً به نقل آن مي‌پردازيم ابراهيم بن عبده بود. در اينجا براي آنکه اهميت اين سيستم و کارهاي انجام شده از طريق آن روشن شود نامه‌هاي امام درباره اين وکالت را به اختصار مرور مي‌کنيم:
در نامه‌اي که امام عسکري(علیه السلام) به عبدالله بن حمدويه نوشته، آمده است:
حقوق واجب ما را به او بپردازند. من او را امين خود براي دوستانم در آن نواحي قرار دادم، تقوا پيشه کنيد و مراقب باشيد که حقوق را ادا کنيد که در ترک و يا تأخير آن عذري نيست.
از اين نامه استفاده مي‌شود که شعاع وکالت و فعاليت ابراهيم، تمام نواحي و حتي ناحيه عبدالله بن حمدويه بيهقي ـ ناحيه عبدالله احتمالاً همان بيهق بود ـ را در برمي‌گرفته است. ظاهراً بعضي از شيعيان در مورد اصالت خط امام درباره ابراهيم دچار ترديد شدند لذا امام نامه‌اي به شرح زير نوشت:
نامه‌اي که در آن ابراهيم به عنوان وکيل من تعيين و به وي مأموريت اخذ حقوق من از دوستانم داده شده از خود من است و آن را به خط خود نوشته‌ام. من او را در شهر خودشان به حق منصوب کرده‌ام. از خدا بترسيد و حقوق مرا به وي بپردازيد که من به او اجازه تام و کامل در اين مورد داده‌ام.
طولاني‌ترين نامه از توقيعات امام عسکري(علیه السلام) درباره همين ابراهيم بن عبده مي‌باشد که به اسحاق بن اسماعيل نيشابوري فرستاده است. اين نامه مشحون از پندهاي اخلاقي و رهنمودهاي بسيار با ارزش است. امام در آغاز نامه پس از مقدمه‌اي طولاني درباره اهميت هدايت الهي از طريق اوصياء و اينکه ائمه هدي(علیه السلام) ابواب علم الهي هستند، آيه«اليوم اکملتُ لکم دينَکم ....» را دليل بر منت خدا بر انتخاب آنان جهت هدايت مردم شمرده است. آن حضرت همچنين از ابراهيم بن عبده از طرف من تعيين شده است. تو اي اسحاق فرستاده من نزد ابراهيم عبده هستي تا او به آنچه من طي نامه‌اي به محمد بن موسي نيشابوري فرستاده‌ام عمل کند و همچنين تو خود و کليه کساني که در شهر تو زندگي مي‌کنند مأمور هستيد به محتواي آن نامه عمل کنيد. بر ابراهيم و تو و تمامي دوستان ما. کساني که اين نامه را بخوانند و کساني که در ناحيه شما بوده و دچار انحراف نيستند بايد حقوق ما را به ابراهيم بپردازند تا آن هم به رازي برساند و اين دستور من است. اي اسحاق نامه مرا براي بلالي که مورد اعتماد ما است و همچنين براي محمودي و هنگامي که به بغداد رفتي براي دهقان که وکيل و مورد وثوق ما بوده و پول از دوستان ما مي‌گيرد و بالأخره براي هر کس از موالي ما که ديدي، بخوان و اگر کسي خواست نسخه‌اي از آن بردارد مانعي نيست. به هر حال جز از شيطاني که مخالف شما است آن را از کسي پنهان مدار، از شهر بيرون نرو تا عُمَري را ببيني که هر چه از دوستان به ما رسد در نهايت پس از چند واسطه به دست او مي‌رسد تا بما برساند.
از اين نامه نکات مهمي درباره سيستم وکالت به دست مي‌آيد: موضوع آن بالخصوص هدايت شيعيان در شيوه پرداخت واجبات مالي‌شان است که ضرورت اساسي در حفظ و حراست آنها داشته است. معرفي وکلا و اظهار اعتماد کامل به آنها براي اِحکام موقعيت‌شان از جمله نکاتي است که بروشني در اين توقيعات به چشم مي‌خورد، اضافه بر اين روشن مي‌کند که در ميان وکلاي مناطق، سلسله مراتبي وجود داشته که حقوق مالي امام بايستي از طريق آن به وکيل اصلي وي رسيده و به وسيله او به آن حضرت برسد و بالأخره نکته ديگري که از نامه فوق استفاده مي‌شودآن است که گاهي شبهاتي در مورد وکالت افرادي به وجود مي‌آمد که در چنين مواردي امام مجبور بود با ارسال نامه‌هاي ديگري اين شبهات را از بين ببرد.
ايجاد و حفظ چنين پيوندهايي بود که باعث احياي شيعيان در عرصه حيات فرهنگي و اجتماعي و مانع از پيدايش ضعف در تشکيلات آنها و در نتيجه هضم شدن در جامعه تسنن مي‌شده است، امري که به هر حال براي هر اقليّتي امکان داشت. اين سيستمي بود که شبيه آن را زماني عباسيان و مدتي طولاني نيز اسماعيليان به کار بسته بودند و طبعاً حاصل آن چيزي جز حراست شيعه در مقابل خطرات بنيان کن که همواره متوجه آنها بوده و موجوديت آنان را تهديد مي‌کرد نبوده است. علاوه بر آن استفاده از چنين سيستم ارتباطي دقيق، موجب جريان دانش و بينش لازم در سر تا سر اجتماعات شيعي را تضمين مي‌کرد. چنانکه مناطقي چون کَشّ و سمرقند با آنکه از مراکز زندگي ائمه بسيار دور بودند بخش مهمي از علماي شيعه از آن برخاسته‌اند. به طوريکه ذکر شد اشکالات ناشي از اين پراکندگي را فرستادگان و نامه‌هاي پربار و بموقع ائمه هدي(علیه السلام) به طرز تحسين برانگيزي خنثي مي‌کرد، ارتباط به وسيله نامه در اين دوران بسيار گسترده و از نوع پيشرفته آن به حساب مي‌آمده است گرچه معمولاً به لحاظ امنيتي و ... از اينگونه نامه‌ها اثري باقي نمي‌ماند ولي باز ما اکنون مقدار زيادي از اين نامه‌ها و شواهدي را که دليل بر وفور آنها است در دست داريم.
ابوالاديان مي‌گويد: من خدمتگزار امام عسکري(علیه السلام) بودم، کار من بردن نامه‌هاي آن حضرت به شهرهاي مختلف بود، آخرين باري که حامل نامه‌اي از او بودم امام مريض بود، نامه را به من داده و فرمودند: اين را به مدائن ببر، پانزده روز ديگر که باز مي‌گردي مرا در حال تغسيل و تکفين خواهي ديد، من نامه را بردم و موقع بازگشت همان را که امام به من فرمود اتفاق افتاده بود.
اين روايت نشان مي‌دهد که امام براي بردن و آوردن نامه پيک مخصوصي داشته است.
محمد بن حسين بن عباد مي‌گويد: ابومحمد حسن بن علي عسکري(علیه السلام) روز جمعه هشتم ربيع الاول از سال 260 در حاليکه 29 سال تمام داشت در حين اداي نماز صبح رحلت فرمود، حضرت همان شب، نامه‌هاي زيادي براي مدينه نوشته بود. اينک ما نامه‌اي از امام عسکري(علیه السلام) به مردم قم و آبه(آوه) در اختيار داريم همچنين ابن شهر آشوب نوشته است که امام عسکري(علیه السلام) نامه‌اي به علي بن حسين بن بابويه نوشته است گرچه با توجه به فوت ابن بابويه در سال 329 اين امر بسيار بعيد به نظر مي‌رسد، البته وي توسط حسين بن روح ارتباط مکاتبه‌اي با امام زمان(علیه السلام) داشته است.
تماس مستقيم با امام با فرستادن افرادي از طرف شيعيان به محضر آن حضرت نوع ديگري از وجود ارتباط در بين امام و دوستانش بود. از جعفر بن شريف جرجاني نقل شده:
من سالي به زيارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسکري(علیه السلام) رسيدم، خواستم اموالي را که دوستان به وسيله من فرستاده بودند به آن حضرت بدهم. پيش از آنکه من بپرسم، به چه کسي بدهم فرمودند: آنچه را همراه آورده‌اي به مبارک، خادم من بسپار.
در روايتي ديگر آمده: مردي از علويان براي به دست آوردن«فضل» راهي منطقه جبل شد، در حلوان مردي او را ديد آن مرد از علوي پرسيد: از کجا مي‌آيي؟ گفت: از سامرا، پرسيد: آيا در سامرا خانه فلاني را مي‌شناسي؟ جواب داد: آري، آن مرد پرسيد: آيا از حسن بن علي خبري داري؟ گفت: نه ، مرد پرسيد: براي چه آمده‌اي؟ گفت: براي پول، آن مرد گفت: من به تو 50 دينار مي‌دهم، تا مرا در سامرا نزد حسن بن علي(علیه السلام) ببري، علوي پول را گرفت و با آن مرد پيش امام عسکري(علیه السلام) آمدند و آن مرد چهار هزار دينار خدمت امام(علیه السلام) تقديم کرد.
از ديگر وکلاي امام از ابراهيم بن مهزيار اهوازي ـ که در اهواز ساکن بود ـ مي‌توان نام برد.
قم اصيل‌ترين شهري بود که گروه انبوهي از شيعه را در خود جاي داده بود و از زمان امام صادق(علیه السلام) به طور مرتب و منظم با ائمه معصومين(علیه السلام) در ارتباط بوده است. از جمله شخصيت‌هاي شيعي قم که با امام عسکري(علیه السلام) روابطي داشت احمد بن اسحاق بن عبدالله اشعري بود که نجاشي او را با عنوان«کان وافد القميّين» واسطه بين قمي‌ها و امام دانسته و تصريح کرده است که احمد از خواص اصحاب ابومحمد العسکري(علیه السلام) بوده است. امام عسکري(علیه السلام) به اعتماد خود به احمد بن اسحاق مورد بحث تصريح فرموده است. و ديگران وکالت او را براي امام(علیه السلام) صريحاً ذکر کرده‌اند.
از مهمترين وکلاي امام(علیه السلام) که بعداً به نيابت خاص حضرت بقيه الله(عج) نيز منصوب شد، عثمان بن سعيد مشهور به سمّان بود. او از طرف امام هادي و عسکري(علیه السلام) به وکالت برگزيده شد، شيخ طوسي با اشاره به اين مطلب درباره وجه تسميه او به سمّان مي نويسد:
او به تجارت روغن مشغول بود تا به عنوان سرپوشي براي کار اصلي خود(وکالت) بهره‌برداري کند. در مواقعي که مالي از شيعيان به او مي‌رسيد آن را در ظرف روغن جاسازي کرده و مخفيانه نزد ابومحمد عسکري(علیه السلام) مي‌فرستاد.
در روايتي که قبلاً آورديم تصريح شده است که عثمان بن سعيد در رأس سلسله مراتب قرار داشت و مسائل و اموالي که مي‌بايست به دست امام برسد از آن طريق به آن حضرت مي‌رسيده است امام هادي و عسکري(علیه السلام) بر اعتماد خود نسبت به او بارها تأکيد فرموده‌اند. عده‌اي از شيعيان يمن به منظور زيارت آن حضرت و ضمناً پرداخت وظايف مالي خود به سامرا آمده بودند که امام عثمان بن سعيد را فرستاد تا اموالي را که آنها با خود آورده بودند تحويل بگيرد.
آنچه در مورد وکلاي ائمه هدي موجب تعجب آميخته با تأسف عميقي شده، آنکه گاه و بيگاه در ميان وکلا، افرادي پيدا مي‌شدند که در مقابل اموالي که شيعيان به آنها مي‌سپردند تا به امام برسانند دچار وسوسه شده ودست به خيانت مي‌زدند و بدين خاطر از طرف امام مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و طرد مي‌شدند، چنانکه برخي از وکلا پس از رحلت امامي، وفات او را انکار مي‌کردند تا آن را بهانه قرار داده و از پرداخت پولهايي که نزد آنها جمع شده بود به امام بعدي طفره روند. اصولاً مي‌توان همين پيش آمدها را يکي از ريشه‌هاي بسيار مهم پيدايش «وقف» در ميان شيعيان دانست.
عروه بن يحيي معروف به دهقان ـ که قبلاً در نامه امام به اسحاق بن اسماعيل نيشابوري توثيق شده و از وکلاي امام در بغداد بود ـ به خاطر دروغهايي که به امام هادي و عسکري(علیه السلام) نسبت داد گرفتار لعن و طرد از طرف امام عسکري(علیه السلام) گرديد. آن حضرت دستور داد تا همه شيعيان او را لعن و نفرين کنند و از او دوري نمايند؛ زيرا او در سمت مسئول خزانه‌داري امام، اموالي را از خزانه اختلاس کرده به خود اختصاص داده بود.
توقيعاتي که در چنين زمينه‌هايي از طرف امام صادر مي‌شد به سرعت وبه طرز شگفت‌آوري در ميان شيعيان شايع مي‌شد و بدين ترتيب همه آنها از مضمون توقيع آگاهي يافته و بلافاصله شخص مورد نظر امام از جامعه شيعه طرد مي‌شد. بر عليه احمد بن هلال نيز ـ که عمري در مصاحبت ائمه سپري کرده و سپس به خاطر اشکالاتي که در روابط او با امام عسکري(علیه السلام) پيش آمد ـ توقيعاتي از طرف آن حضرت صادر گرديد. امام به وکلاي خود در عراق نوشت: إحذروا الصّوفيّ المتصنّع(از صوفي خود آرا دوري کنيد) و چون عده‌اي به علت شدت اعتمادشان به احمد در صحت توقيع به ترديد افتادند امام نامه مفصلتري خطاب به شيعيان نوشته و خطاهاي او را که عمده‌ترين آنها بي‌اعتنايي به دستورات امام و خود رأي بودن در مقابل حضرتش بود برشمرد و در پايان، دهقان را که عمري در مصاحبت و خدمت امام گذرانده بود طرد کرد.
همچنين امام در مواردي کساني را که بي جهت در کار وکلا دخالت کرده و ـ به عنوان نمونه ـ پرداختهاي پولي آنان را به باد انتقاد مي‌گرفتند مورد عتاب قرار داده و آنها را از دخالت در مسائلي که ربطي به آنها ندارد بر حذر مي‌داشت.
بدين سان بود که سيستم وکالت، نقش خود را در زمينه ايجاد پيوند بين امام و شيعيان بويژه در اخذ وجوهات شرعي ـ که بخش عمده آن براي رسيدگي به وضع شيعيان نيازمند به مصرف مي‌رسيد ـ ايفا مي‌کرد چنانکه در کتب مربوط به شرح حال امام، بارها به اين نمونه کمکها اشاره شده است.
نفوذ واقفيه، غلات و ساير افکار انحرافي در شيعيان بخصوص آن دسته از شيعياني که در بلاد دور از زيستگاه امام زندگي مي‌کردند، از همين طريق وکالت کنترل و دفع مي‌شد و اين خود در حفظ اصالت فرهنگي شيعه و جلوگيري از آلودگي ديدگاههاي آنها به انحراف، نقش بسزائي داشته است.
سابقه ترتيب و تأليف جوامع حديثي در ميان اصحاب ائمه بسيار طولاني است، بخصوص پس از دوران امام صادق(علیه السلام)‌افراد زيادي در جامعه شيعه پيدا شدند که غالب اوقات خود را مشغول جمع‌آوري روايات صادره از ائمه معصومين(علیهم السلام) و ارسال آنها به شيعيان ساکن در کشورهاي دور و نزديک به منظور راهيابي به افکار و انديشه‌هاي اهل بيت(علیهم السلام) بوده‌اند، با گذشت زمان بر تعداد اين مؤلفين افزوده شده و کتابهاي مفصلتر و بيشتري تأليف و عرضه مي‌شده است. اين امر بويژه در دوران امام عسکري(علیه السلام) با گستردگي هر چه بيشتر دنبال شد و نقش مهمي در حفظ ميراث حديثي شيعه ايفا کرد. در ميان اصحاب امام عسکري(علیه السلام) از آن دسته که به کار تأليف مي‌پرداختند حسين بن اشکيب سمرقندي را بايد نام برد. کسي که مدتي در قم متولي آستانه حضرت معصومه عليها السلام بوده و بعدها به سمرقند رفته و در آنجا ماندگار شد. نجاشي تأليفات او را بر شمرده که درميان آنها کتابي با عنوان«الرد علي الزيد» به چشم مي‌خورد. نظر به شدت فعاليت زيديها در اين دوران و قيامهاي مکرر آنها احتمال آن مي‌رفت که تعدادي از شيعيان تحت تأثير آنان قرار بگيرند. بدين سبب اين دست کتابها که غالباً با استناد به روايات صادره از ائمه معصومين(علیهم السلام) و ديگر ادلّه تدوين مي‌شد، وسيله خوبي براي کنترل اين گونه انحرافات بود.
احمد بن محمد بن خالد يکي از شيعيان معاصر با امام هادي(علیه السلام) و از اصحاب آن حضرت بود که کتاب المحاسن وي شکل دائرة المعارفي را به خود گرفت که کليه معارف ديني از قبيل: فقه، اخلاق، تفسير و ... را در برداشت.حسن بن موسي الخشاب از اصحاب امام عسکري(علیه السلام) تأليفاتي از خود باقي گذاشته که کتاب الرد علي الواقفه از آن جمله است. اهميت اين نوشتار با توجه به مشکلاتي که در آن دوران به دست واقفه ايجاد مي‌شده بخوبي معلوم است. علاوه بر کتابهايي که به عنوان رد بر فرق و يا در مسائل فقهي نوشته مي‌شد، بعضاً به تأليفات کتابهايي در تاريخ نيز پرداخته مي‌شد. محمد بن علي بن حمزه از اصحاب امام عسکري(علیه السلام) کتابي با عنوان مقاتل الطالبيّين نوشته است. علي بن حسن بن علي فضال عليرغم آنکه از فَطَحيه پيروي مي‌کرد مورد اعتماد و وثوق امام عسکري(علیه السلام) بوده و کتابهاي فراواني از خود به يادگار گذاشت. عياشي درباره او مي‌نويسد: هيچ کتابي در هر موضوعي از ائمه باقي نمانده بود جز آنکه پيش او وجود داشت. اين روايت بويژه بر وجود روايات ائمه و حتي مکتوبات آنان در دسترس اصحاب تأکيد ورزيده و نشانه يک جنبش قابل تقدير علمي است که خود پشتوانه اصلي تشيع به حساب مي‌آيد. اصولي که تا اين دوره تأليف شده پايه‌هاي اصلي جوامع حديثي بزرگتري مانند کافي و ... را که با استفاده از همين مدوّنات اصحاب شکل گرفته، تشکيل داد. گاهي اصحاب درباره پاره‌اي از کتابها(اصول اوليه)، نظرات ائمه را جويا مي‌شدند که از جمله آنها طبق روايتي که سابقاً آورديم همان بورق بوشنجاني بود که کتاب يوم و ليله را به امام عسکري(علیه السلام) تقديم داشته و نظر آن حضرت را درباره آن خواسته است. در ميان اصحاب امام عسکري(علیه السلام) کساني نيز پيدا مي‌شدند که در زمينه مسائل علمي دست به تأليف مي‌زدند، نجاشي پس از ذکر احمد بن ابراهيم بن اسماعيل به عنوان يکي از خواصّ و نزديکان امام عسکري(علیه السلام) ضمن برشماري آثار او از کتابي با عنوان با اسماء الجبال و المِياه و الاوديه که گويا تأليفي در موضوع جغرافي بوده است نام مي‌برد.
ابن شهر آشوب به روايت از کتاب التبديل [والتحريف] تأليف ابوالقاسم کوفي مي‌نويسد:
يعقوب بن اسحاق کندي(185 ـ حدود 252) فيلسوف عرب در عصر خود دست به تأليف کتابي[به زعم خود] در تناقضات قرآن زده و کسي را در جريان کار خود نگذاشت. روزي يکي از شاگردان او به حضور امام عسکري(علیه السلام) رسيد. امام به او فرمودند:
آيا در ميان شما کسي نيست تا استادتان را از آنچه درباره قرآن انجام مي‌دهد باز دارد؟ او گفت: ما شاگرد او هستيم چگونه مي‌توانيم درباره اين موضوع يا غير آن به او اعتراض کنيم؟ امام به او گفت: اگر چيزي بگويم به کندي مي‌گويي؟ آن مرد گفت: آري، امام فرمودند: پيش او برو و از وي بپرس: آيا از نظر شما ممکن است منظور قرآن غير از آن معاني باشد که شما گمان کرده و پذيرفته‌ايد؟ خواهد گفت ممکن است؛ زيرا اهل فهم است بعد بگو: چه مي‌داني؟ شايد همانگونه که امکان آن را پذيرفتي مراد قرآن غير از ان باشد که تو مي‌فهمي و سخنان آن براي معاني ديگري بکار گرفته شده باشد. آن مرد نزد کندي آمد و سخنان امام را به او گفت، کندي که اين مسئله را در سخن، امري محتمل و از نظر عقلي جايز مي‌دانست گفت: قسم مي‌خورم که اين کلام از تو نيست. آن مرد گفت: اين سخنان از ابو محمد عسکري(علیه السلام) است. کندي گفت هم اکنون پيش او مي‌روم که اين امر جز از اين خاندان بر نمي‌آيد، آنگاه آتش خواسته و همه آنچه را که نوشته بود سوزانده و از بين برد.
روايت فوق تنها از طريق ابن شهر آشوب نقل شده و ابوالقاسم کوفي، راوي آن نيز مورد اعتماد نبوده است. برخي گفته‌اند سياق اين روايت به گونه‌اي است که کندي را تا سر حد ناباوري به اسلام پيش برده است و اين در حق او روا نيست، علاوه بر اين دليلي هم که اين روايت را تأکيد کند در دست نيست. و ديگر اينکه اگر کندي در سال 252 از دنيا رفته باشد در زمان او هنوز امام عسکري(علیه السلام) به عنوان امام شيعيان در صحنه نبوده است.
در مقام پاسخ (به صورت احتمال) به اشکالات فوق مي‌توان گفت: اولاً تاريخ وفات کندي احتمالي است و در آن دقت کافي نشده است و طبعاً امکان دارد فوت کندي چند سال پس از تاريخ فوق اتفاق افتاده باشد. ثانياً لزومي ندارد که امام عسکري(علیه السلام) حتماً در دوران امامت خود اين سخنان را به کندي گفته باشد و اما درباره اينکه اين روايت، کندي را تا حد عدم اعتراف به اسلام پيش برده بايد گفت: روايت مورد بحث الزاماً چنين مفهومي را نمي‌رساند؛ زيرا چه بسا ممکن است کندي به خاطر عقل گرايي بيش از حدي که داشته در درون خود دچار اشکالاتي شده و لذا کسي را از آن آگاه نکرده است چنانکه کاملاً طبيعي است براي بسياري که در حد کندي هستند چنين اشکالاتي پيش بيايد. درست است که ابوالقاسم کوفي مورد اعتماد نبوده ولي مي‌توان مؤيدي ـ گرچه محدود و حداقل نشانگر آنکه کندي در مقام درک معاني آيات به تأويل دست مي‌زده است ـ پيدا کرد. گرچه اين مؤيد، روايت را به طور مستقيم تأييد نمي‌کند.
«کندي مي‌گويد اگر فلسفه، علم به حقايق اشياء باشد در اين صورت ميان دين و فلسفه خلافي نيست... فلسفه، حقيقت است، دين نيز علم حقيقت است. پس همچنان که اگر کسي به حقايق ديني عصيان ورزد کافر شناخته مي‌شود، منکر فلسفه نيز از آنجا که منکر حقيقت است کافر محسوب مي‌گردد. اما با اين همه ميان انديشه‌هاي فلسفي و آيات قرآني تناقضاتي وجود دارد. اين تناقضات را چگونه بايد حل کرد؟ کندي براي اين مشکل نيز راه حل پيشنهاد مي‌کند و آن تأويل است. به عقيده کندي لغات عربي داراي يک معني حقيقي و يک معني مجازي است از اين رو بسياري از جاها، آيات قرآني را بايد با معاني مجازي آنها تأويل کرد. در اين صورت ميان انديشه فلسفي و تفکر ديني اختلافي وجود نخواهد داشت.
گزارش هنري توماس حاکي از همان مطلبي است که در روايت کوفي از طرف امام به کندي پيام داده شده بود و اين تأييد ضمني، احتمالاً مي‌تواند کمکي به اثبات اصل قضيه که از اهميت ويژه‌اي برخوردار است بکند.
أ: تفسير ـ کتاب تفسير به امام عسکري(علیه السلام) نسبت داده شده که شامل تفسير سوره حمد و قسمتي از سوره بقره است. اين کتاب از ابتداي طرح آن در محافل علمي از قرن چهارم تا کنون مورد قضاوتهاي گوناگوني قرار گرفته است.
عده‌اي آن را از اثار امام دانسته و احاديثي نيز از آن نقل کرده‌اند و برخي ديگر آن را ساختگي شمرده و اعتبار علمي‌اش را منتفي دانسته‌اند. بخشي از اين قضاوتها متکي به سند کتاب است؛ زيرا دو نفر به نامهاي يوسف بن محمد بن زياد، و محمد بن سيّار، اساس روايت آن هستند و واسطه اين دو و صدوق، محمد بن قاسم استرآبادي است، گرچه براساس روايت ابن شهر آشوب، حسن بن خالد برقي نيز راوي اين تفسير است. علاوه بر ابهام و اشکالاتي که در هويت افراد فوق به جز خالد بن حسن وجود دارد در کيفيت سند و نيز اينکه آيا اين دونفر خود راوي کتاب هستند يا پدرانشان، صحت انتساب آن به امام(علیه السلام) را زير سؤال مي‌برد. و برخي از علما به اشکالات بالا پاسخ داده‌اند.
اشکال ديگري که بر کتاب وارد شده اين است که در آن رواياتي نقل شده که از نظر محتوي جداً قابل انتقال و ايراد بوده و گاهي به صورتي آميخته با خرافات است که به هيچ وجه نمي‌توان آن را به امام(علیه السلام) نسبت داد چنانکه علامه تستري چهل مورد از اين نمونه‌ها را ارائه داده است. از ميان مخالفين ، ابن الغضائري، علامه حلّي، علامه بلاغي و آيت الله خوئي را مي‌توان نام برد.
در مقابل، عده‌اي ديگر سخت با نسبت آن به امام موافقند که از آنان، صدوق، طبرسي صاحب احتجاج، کَرَکي، مجلسي اول و دوم شيخ حرّعاملي را مي‌توان نام برد.
برخي ديگر از علما حد وسط را برگزيده و نظر داده‌اند که اين تفسير نيز مانند کتب ديگر مي‌تواند مورد انتقاد قرار گرفته و روايات صحيح آن پذيرفته شود، علامه بلاغي ضمن رساله‌اي در نقد آن، مواردي را که موجب سلب اعتبار از آن تفسير مي‌شود، برشمرده است.
نکته مهم اين است که علي بن ابراهيم قمي و محمد بن مسعود عياشي هيچ کدام در تفسيرهاي خود، روايتي از اين کتاب نقل نکرده‌اند و اين خود مي‌تواند نقش تعيين کننده‌اي در قضاوت درباره اين تفسير داشته باشد.
ب :کتاب المقنعة ـ کتاب ديگري به امام نسبت داده شده که راوي آن گويا ابن شهر آشوب است.
اين کتاب در نسخه‌اي از مناقب با عنوان«كتاب المنقبة» ضبط شده و صاحب ذريعه نيز تحت همين عنوان بدان اشاره کرده است اما در چاپ نجف و قم از مناقب با عنوان«رسالة المقنعة» از آن ياد شده است. بياضي نيز بعدها از آن با عنوان«كتاب المقنعة» يا «رسالة المقنعة» ياد كرده است. در هر دو كتاب اشاره شده كه اين كتاب مشتمل بر علم حلال و حرام است، بنابر اين طبعاً نمي‌تواند مجموعه‌اي در مناقب باشد و لابد بايد در آن تصحيفي صورت گرفته باشد. آنچه که مطلب را کاملاً آشکار مي‌کند اين است که نجاشي در ذيل نام«رجاء بن يحيي بن سامان عبرتائي کاتب»مي‌نويسد: او از امام هادي(علیه السلام) روايت مي‌کرده و به وسيله پدرش که در خانه ابوالحسن کار مي‌کرده به خانه آن حضرت راه يافته و از خواص وي شده و کتابي با عنوان«المقنعة في ابواب الشريعة» از او نقل کرده است و ابوالمفضل شيباني نيز آن را از رجاء بن يحيي روايت کرده است. اگر در کنار اين نقل روايت سيد بن طاووس را ـ به نقل از آقابزرگ ـ از علي بن عبدالواحد که مي‌گويد: «انّه اخرج المقنعة من دار ابى محمد العسكرى في سنة 255» و روايت مناقب را که مي‌گويد: رساله مقنعة امام عسكرى درسال 255 ق تأليف شده قرار دهيم به روشنى معلوم مى‌شود كه«المقنعة» مورد بحث همان کتاب رجاء بن يحيي است که آن را از امام هادي(علیه السلام) روايت کرده و در خانه امام عسکري(علیه السلام) بوده که در سال 255 از آن خانه بيرون آورده شده است.
جالب توجه است که در مناقب تصريح شده: در آغاز کتاب «المقنعه» آمده: أخبرني علي بن محمّد بن موسي(که همان امام هادي(علیه السلام) است). ابوالمفضل در سال 314 از رجاء بن يحيي نقل حديث کرده که فوت رجاء نيز در همين سال اتفاق افتاده است.
چنان که گذشت رحلت امام عسکري(علیه السلام) در هشتم ربيع الاول سال 260 رخ داده است و در اين باره که آيا امام به مرگ طبيعي بدرود حيات گفته و يا به شهادت رسيده است کماکان اختلاف نظر وجود دارد گرچه بنا به نقل طبرسي و ديگران اکثريت علماي شيعه با الهام از امام صادق(علیه السلام) که فرمودند: ما منّا الّا مَسموم أو مَقتول حتي درباره اماماني که روايتي داير بر شهادتشان در دست نيست عقيده‌ دارند که خلفاي جور، آنان را به شهادت رسانده‌اند. البته روايتي درباره شهادت امام عسکري(علیه السلام) در يکي از منابع تاريخي قرن ششم وجود دارد. از اين روي شهادت آن حضرت امري کاملاً محتمل است. سوابق بازداشت و خطري که همواره از طرف دستگاه حاکم متوجه جان حضرتش بود و اينکه آن حضرت يک شخصيت مخالف سياسي به حساب مي‌آمده و رحلت او در سنين جواني رخ داده همگي مي‌تواند مؤيد اين معني باشد. از آنجا که امام يک چهره کاملاً شناخته شده در سامرا بود هنگام رحلتش هاله‌اي از غم و بهت‌زدگي فضاي سامرا را فرا گرفت. احمد بن عبيدالله در روايتي که قسمتي از آن پيش از اين ارائه شد اين صحنه غم انگيز را چنين وصف کرده: وقتي امام عسکري رحلت کرد صداي شيون و فرياد همه جا را در برگرفت مردم فرياد مي‌زدند: ابن الرضا رحلت کرد آنگاه براي تدفين آماده شدند، بازار به حال تعطيل درآمد، پدر من (وزير معتمد عباسي)، بني هاشم، شخصيت‌هاي نظامي و قضائي و منشيان ومردم به سوي جنازه هجوم آوردند، آن روز در سامرا قيامتي بر پا بود.
با حضور امام(علیه السلام) و پدرش ـ به مدت حداقل 17 سال ـ در سامرا نه تنها مردم جذب آنان شده بودند بلکه بسياري از شيعيان نيز بدين شهر هجوم آورده بودند، در چنين شرايطي طبيعي بود که هنگام رحلت آن حضرت، سامرا يکپارچه در ماتم فرو رفته و در سوگ از دست دادن فرزند پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بي تابي کند و عزا بگيرد.

منبع: نور علم ش 47 صص: 40 ـ 14