نویسنده: صالحی کرمانی

 

تدلیس، تدلیس در خرید و فروش، یعنی: پوشاندن عیب کالا از مشتری، (لسان، قاموس) گوئی شخص تدلیس کننده اوضاع و شرایط را، تاریک و مبهم می‌کند تا مبیع آنچنانکه هست، جلوه نکند و واقعیت آن روشن نگردد. در مصباح الفقاهه چنین آمده است «تدلیس در لغت عبارت از پوشاندن امری است از غیر و یا کتمان عیب متاع است از مشتری با نشان دادن کمالی که در متاع نیست» (جزء اول، 205) تدلیس در فقه در مکاسب محرمه و نیز در خیارات و همچنین در باب نکاح ذکر شده است. شیخ انصاری تدلیس را به صورت عملی که ذاتاً حرام است ذکر می‌کند (مکاسب، 31). از نظر شیخ تدلیس عملی است که ذاتاً حرام است و حرمت کسب کردن با آن ناشی از حرمت تدلیس می‌باشد. اولین مسأله‌ای را که در زیر این عنوان مطرح می‌سازد تدلیس ماشطه است. شیخ در مورد ماشطه (آرایشگر) می‌گوید: تدلیس ماشطه در مورد زنی است که می‌خواهد ازدواج کند و یا امه‌ای که در معرض بیع است و آن حرام است بلاخلاف. از این عبارت و از عبارات فقهای عظام به دست می‌آید که: در صورتی عمل ماشطه حرام است که کار خود را همراه با تدلیس که نوعی خیانت و خدعه و فریب است انجام دهد وگرنه عمل آرایشگری حرام نیست. تدلیس در معامله موجب خیار است و مشتری یا بائع و اصولاً کسی که مورد تدلیس واقع شده است، می‌تواند معامله را به هم بزند و نیز می‌تواند آن را امضاء کند، شهید اول گرفتن ارش (= مابه‌التفاوت) را تجویز نمی‌کند و پس از عنوان کردن خیار تدلیس می‌گوید: «ولاارش» (شرح لمعه، 500/3) و شیخ طوسی در مورد جاریه = جاریه‌ای که به هنگام معامله دارای موهائی مجعد است و پس از انجام معامله و گذشت چند روز، حالت مجعد بودن از بین برود، می‌گوید: در صورتیکه فروشنده تدلیس کرده باشد، برای مشتری خیار است و می‌تواند معامله را به هم بزند و یا آن را امضاء کند (مبسوط، 129/2). از مسائلی که باید حدود آن به صورتی دقیق در فقه روشن شود، این سه مسئله است: 1) غش در معامله، 2) تدلیس، 3) بودن عیب در متاع و پنهان کردن آن. گاهی یک مورد، مصداق این هر سه عنوان است و در بعض موارد، این سه عنوان از یکدیگر جدا می‌شوند و در نتیجه احکامشان نه در اصل حرمت بلکه در احکامی دیگر از آن جمله مسأله‌ی «ارش» متفاوت می‌گردد فقها این هر سه عنوان را حرام می‌دانند ولی معنای دقیق هر یک و مخصوصاً جداسازی مصادیق آنها به صورتی روشن انجام نگرفته است و شیخ نیز در مکاسب در این زمینه چند جمله‌ای بیش ذکر نکرده است وی می‌گوید: غش در موردی است که جنس پست با جنس اعلی مخلوط شود (مانند مخلوط کردن چای خوب با چای بد یا گندم مرغوب با گندم پست) و نیز در موردی که جنس مطلوب و مورد نظر خریدار با جنسی که مطلوب و مورد نظر خریدار نیست مخلوط شود مانند مخلوط کردن شیر با آب و نیز نشان دادن صفت کمالی که جنس فاقد آن است و صاحب جنس با مهارتی خاص و برخلاف واقع، آن صفت را در جنس به صورت غیر واقعی نمایان سازد (مانند مجعد کردن موی زن، در صورتیکه زن خود به طور طبیعی فاقد این صفت است) این مورد از مصادیق تدلیس است، و نیز چیزی را برخلاف جنس واقعیش نشان بدهند مانند اینکه فلزی را که آب طلا و یا نقره داده‌اند به جای طلا و نقره عرضه بدارند (مکاسب، 56) از بیان شیخ که در قسمت سوم می‌گوید: «و هو تدلیس» چنین به دست می‌آید که تدلیس در جائی است که جنس فاقد کمالی از کمالات مطلوب باشد ولی صاحب کالا، با عواملی خاص و برخلاف واقع، آن کمال را در نظر مشتری می‌نمایاند. از کلمات شهید ثانی در شرح لمعه نیز همین معنا استنباط می‌شود: «گوئی تدلیس کننده با ایجاد ابهام و تاریکی، کاری می‌کند که صفتی را که واقعاً در جنس نیست، مشتری آن را توهم کند و گمان کند که آن صفت در کالا وجود دارد (500/3) مانند آنکه زنی زردروی را با وسائلی گلگون چهره سازند. بر این اساس باید گفت آنجا که پارچه حریر را در فضائی سرد بگذارند تا قدری محکم و سنگین جلوه کند از مصادق تدلیس است در صورتیکه همین مثال در مصباح الفقاهه (300/1) و در شرح لمعه (216/3) برای غش آورده شده است در بیع گوسفند و شتر و گاو که برای دو سه روز، شیر او را نمی‌دوشند تا شیر در پستان انباشته شده و مشتری گمان کند که حیوان مورد معامله، همه روزه، دارای چنین شیر فراوانی است اکثراً آن را از مصادیق تدلیس دانسته‌اند، علامه می‌فرماید: «تصریه در مورد گوسفند، از مقوله‌ی تدلیس دانسته‌اند،‌ علامه می‌فرماید: «تصریه در مورد گوسفند، از مقوله‌ی تدلیس است، نه عیب» (قواعد، 147/1) و محقق می‌گوید: «تصریه تدلیس است و با آن خیار ثابت می‌شود» (شرایع، 37/2) ولی از کلمات شیخ طوسی استنباط می‌شود که آن را از مصادیق عیب می‌داند (مبسوط، 135/2) در هر صورت لازم است با توجه به عرف اولاً و با توجه به ادله، ثانیاً مصادیق این هر سه (= تدلیس، غش، عیب) و احکام آنها به صورتی دقیق روشن شود.
منابع :
در متن مقاله یاد شده است.
منبع مقاله :
تهیه و تنظیم: دائرةالمعارف تشیع، جلد 4، (1391) تهران: مؤسسه‌ی انتشارات حکمت، چاپ اول.