شاعر: عبدالجبار کاکایی


ای خال لب دلدار گرفتارترین
یار را از همه عشاق خریدارترین

خاک در سیطرۀ سلطۀ نامردان است
خیز ای رند می آلودۀ عیارترین

قصۀ عشق تو منظومۀ تکرار گل است
ای گل از شوق تماشای تو پر بارترین

روی برتافتی از فتنۀ تزویر و ریا
از زبازار جهان از همه بیزارترین

آه از این چشم به خون خفتۀ عشاق تو! آه
آه از آن چشم به هم بستۀ بیدارترین

آه از وقت پریشانی دلسوختگان
آه از ابر غم سوگ تو  آوارترین

ای سر از زمزمۀ مستی منصوری، مست
دار افراشته بر قامت تو، دارترین

«خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم»
پیش از آن کاین تن دلمرده شود خوارترین