خاطراتي از « جمال دين »
خاطراتي از « جمال دين »
خاطراتي از « جمال دين »
نويسنده:سيد غلامرضا سعيدي
كم و بيش راجع به شخصيت برجسته و نافذ مرحوم سيد جمالالدين اسدآبادي كه يكي از مفاخر شرق شناخته ميشود، خاطراتي منتشر شده است، ولي چون تصور ميكنيم خاطراتي كه از اين مرد بزرگ اخيراً در دسترس نگارنده قرار گرفته است براي اغلب و اكثريت افراد قابل استفاده باشد، لهذا قسمتي از آن را كه يكي (از معاصرين مرحوم سيد) نقل كرده ، تلخيص و ترجمه نموده و در ذیل می آوریم. (1)
1ـ بدبختانه امروز نيز نزد اشخاص بيخاصيت و در خيلي از محافل قديمي معمول است كه ميگويند «ما در سياست مداخله نميكنيم» ولي مرحوم سيد جمالالدين چنين نبود و لذا وقتي كه با آن افكار بلند و آرزوهاي وسيع وارد كشور مصر شد و برنامه جمعيت «ماسونيه» را كه در سرلوحه آن نشر: حريت ـ اخوت ـ مساوات
قيد شده بود ملاحظه نمود، آن را پسنديد و به اين جهت به آن جمعيت پيوست و كارت عضويت گرفت.
روزي وارد انجمن شد و در صف مستمعين نشست. سخنران پشت ميز خطابه قرار گرفت و در ضمن سخنراني اظهار نمود: « ما در سياست دخالت نميكنيم!»
سيد جمالالدين از شنيدن اين سخن برآشفت گفت: چطور ميشود در برنامه جمعيتي، كسب حقوق، آزادي و برادري و برابري قيد شده باشد، با اين حال شخص براي تحصيل آزادي و حقوق مغصوبه خويش صدايش را بلند نكند؟ هر گاه چنين است من با اين جمعيت كار نميكنم و بدين جهت از عضويت كنار گرفت و شخصاً شروع به تأسيس انجمن سياسي ديگري كرد.
2ـ روزي در انجمن «ماسونيه» ميخواستند براي يكي از افراد حزب اعانهاي جمعآوري كنند، سيد پرسيد آيا اين شخص مريض است؟ گفتند خير.
پرسيد آيا سالم و تندرست است؟
گفتند: بلي.
آنگاه فرمود: تندرستي و خواري گدائي؟ هيچگاه اين دو امر در وجود يك نفر انسان جمع نميشود!.
3ـ همين كه مرحوم سيد جمالالدين را از مصر تبعيد كردند، عدهاي از دوستانش او را تا حدود كانال سوئز بدرقه كردند و هنگام وداع مبلغي پول به عنوان قرض به او اهداء نمودند و خواهش كردند كه اين هديه را از آنان بپذيرد، ليكن او از پذيرفتنش امتناع نمود و فرمود: شما به اين پول بيشتر احتياج داريد... شير هرجا برود شكارش را بدست ميآورد!
4ـ همين كه در سال 1892 مسيحي سلطان عبدالحميد، سيد را به آستانه دعوت كرد در هنگام ورود يك نفر از آجودانهاي سلطان جلو آمده و پس از عرض احترام پرسيد:
حضرت آقا!: صندوقهاي شما كجاست؟
ـ غير از صندوق لباس و صندوق كتاب چيزي ندارم.
ـ بسيار خوب، بفرمائيد آن صندوقها كجاست كه بگيرم؟
ـ صندوق كتاب اينجاست (در حاليكه به سينهاش اشاره ميكرد) و صندوق لباسم اينجاست (با اشاره به جبهاي كه در بر داشت).
سپس اضافه نمود كه در اوايل دوران مسافرت دو دست لباس همراه داشتم، اما چون دچار تبعيدهاي متوالي شدم، احساس كردم كه لباس اضافي زايد است، به همين سبب با همين يك دست لباس كه پوشيدهام ميسازم تا كهنه شود آن وقت عوض خواهم كرد.
5ـ چون غالباً با سلطان عبدالحميد مجالست ميكرد يكي از دوستانش نظرش را درباره سلطان استفسار كرد، مرحوم سيد فرمود: به عقيده من اگر شخصيت سلطان عبدالحميد را در يك كفه ترازو و شخصيت چهار نفر از نوابغ اين عصر را در كفه ديگر بگذاريم، باز هم كفه سلطان سنگينتر خواهد بود، زيرا اين مرد در تسخير نمودن طرف مكالمه از جهات ذكاوت و دهاء و سياست بسيار تواناست و از اين جهت اغلب مشكلاتي را كه از طرف دولتهاي غربي براي او ايجاد ميشود، به سهولت حل ميكند و هر كس مدتي نزد او بنشيند با كمال خرسندي و بشاشت خاطر، از محضرش بيرون خواهد رفت و تسليم منطق او خواهد شد، اعم از اينكه پادشاه باشد يا امير، وزير باشد، يا سفير، ليكن افسوس كه: عيب مرد بزرگ، بزرگ است و ترس از بزرگترين عيوب اين مرد است!
6ـ سلطان عبدالحميد منصب شيخالاسلامي را به مرحوم سيد عرضه داشت و ليكن او نپذيرفت، زيرا او معتقد بود كه اين مقام ارزشي ندارد مگر اينكه به وسيله آن نظام اجتماع را بتوان تغيير داد و در سايه اين عنوان اصلاحاتي به عمل آورد و به همين مناسبت ميفرمود «وظيفه مرد دانشمند اين نيست كه داراي منصب معين و حقوق خاصي باشد، بلكه وظيفه عالم، ارشاد و تعليم صحيح است و مقام او اقتضا، بلكه الزام دارد به اينكه علوم مفيده را خوب بياموزد و علم را با عمل نيك مقرون گرداند».
7ـ مرحوم سيد هيچوقت زن نگرفت و هر گاه مرد عيالوار و نيازمندي به او مراجعه ميكرد از كمك به او خودداري نمينمود. روزي سلطان به او گفت كه يكي از كارمندان زيباي قصر «يلدز» را به عنوان همسر و براي زناشوئي بپذيرد، مرحوم سيد امتناع نمود، سلطان پرسيد كه آيا طرفدار عقيده معروف «ابوالعلا» هستيد كه گفت بر روي قبر او بنويسند!:
هذا جناه ابي علي و ما جنيت علي احد!
(ترجمه: اين جنايتي است كه پدر من كرده است، ولي من نسبت به احدي جنايت نكردهام!)؟
سيد جواب داد: خير هيچوقت من اين نظر را نميپسندم، مرد عاقل چگونه ميتواند ازدواج را كه بقاء نوع و كمال فلسفه عمران منوط به آن است، جنايت بداند؟ اما اينكه من ازدواج نميكنم علتش اين است كه ميدانم وظايف شوهر در مقابل زن چقدر سنگين و تا چه حد بايد رعايت عدالت را بنمايد و چون من خودم را در اجراي عدالت و وظايف سنگين شوهري عاجز ميبينم ترجيح ميدهم كه مجرد بمانم!
يك نفر پزشك كه از نزديكان مرحوم سيد بود وقتي كه اين داستان را شنيد اظهار كرد:
چون از عدم اجراي عدالت ميترسيد جايز ميدانيد كه با طبيعت بشري مخالفت كنيد؟!
مرحوم سيد تبسمي كرد و فرمود: «طبيعت از تو داناتر و حكيمتر است و خودش را خوب اداره ميكند، هر كس كه ترك چيزي كرد ميتواند بدون آن هم زندگاني بكند.»
باز به او گفتند: شما عطاياي مالي سلطان را ميپذيريد، چرا عطيه او را كه عبارت از كنيز زيباست نميپذيريد؟
فرمود: در حدود تشخيص و اجتهادي كه دارم مالي را كه سلطان به من ميدهد، ميتوانم به افرادي مستحق و وظيفهشناس برسانم، ولي چون براي كنيزان زيبائي كه سلطان به من هديه ميكند! مصرفي ندارم، نميتوانم بپذيرم زيرا همسر آنان نيستم و قيمشان هم نميتوانم باشم كه براي آنها همسري انتخاب كنم!
8 ـ مرحوم سيد نسبت به مرحوم شيخ محمد عبده خيلي علاقمند بود و هميشه هوش و فضيلت او را ميستود و هر وقت از او ياد ميكرد ميگفت: «دوست من شيخ...».
سيد عبدالله نديم كه مردي دانشمند بود و با مرحوم سيد خيلي معاشرت ميكرد و اغلب نزد او بسر ميبرد روزي گفت: نسبت به شيخ محمد عبده خيلي اظهار لطف ميكنيد و ستايش زيادي درباره او ميفرمايد و ساير اشخاص را به عنوان «رفيق» و «آشنا» معرفي ميكنيد؟. سيد تبسمي كرد و فرمود:
«شما نيز آقاي عبدالله دوست من هستيد، با اين حال فرق بين شما و شيخ زياد است، زيرا او در هنگام سختي دوست من است، شما در حال آسودگي!». مرحوم نديم با شنيدن اين سخن سكوت كرد.
9ـ مرحوم سيد به تئوري «داروين» كه طرفدار «فلسفه تنازع بقاء» بود، ميخنديد و اين نظريه را ريشخند ميكرد و ميگفت: « بقائي كه مطلوب خاطر همه متفكرين و عقلاست فناپذير نيست و هيچگونه نزاعي ندارد، بلكه چيزي كه مورد تنازع است فناپذير ميباشد زيرا نزاع و طرف نزاعكننده و مورد نزاع، همه فاني ميشوند و مقدرات همه يكسان است، پس به اين دليل بهتر اين است كه فلسفه داروين را تنازع فنا بناميم، نه تنازع بقاء!»
اشخاصي در اين زمينه بر مرحوم سيد خرده گرفتند و گفتند: آيا عقيده داريد كه جهان تمدن همه و همه در اين نظريه به خطا رفتهاند؟ پاسخ داد:
جهان تمدن چيست؟ آيا غير از شهرهاي بزرگ و بناهاي مرتفع و قصور مجلل و با شكوه و كارخانههاي عظيمي كه پنبه و ابريشم را با رنگهاي گوناگون به صورت پارچه بيرون ميدهند و غير از معادن و كانهاي مختلف و احتكار سرمايهداران سرمايههاي گزاف را، و غير از اختراع توپهاي مهيب و بمبها و كشتيهاي مخرب و ساير ابزاري كه براي آدمكشي به وجود آوردهاند، چيز ديگري است؟ و آيا ملل راقيه و متمدن امروز جز به داشتن اين اشياء به چيز ديگري افتخار دارند و آيا در غير اين مورد مسابقهاي گذاشتهاند؟
در اين صورت اگر همه اختراعات و اكتشافات و همه مصالح و منافع حاصله از آن را در يك كفه بگذاريم و جنگها و مصائب و عواقب شوم و نتايج حاصله آن را در كفهاي ديگر، قطعاً كفه سنگينتر هماني خواهد بود كه وسائل تخريب در آن گذاشته شده است.
در اين صورت چنين ترقي و دانش و تمدني جز انحطاط و مصيبت چه معني و ثمري دارد؟ و البته چنين دستگاهي جز جهل و وحشيگري صرف، نتيجه و بهرهاي نخواهد داشت و با مجهز شدن به اين نوع وسايل مخرب، انسان بيچاره به عالم حيوانيت سوق داده خواهد شد.
آيا هيچوقت شنيدهايد سيصد هزار افعي در مقابل سيصد هزار افعي ديگر صفآرائي كنند و نيش خودشان را به بدن يكديگر فرو برند و يكديگر را بكشند؟ يا اينكه هرگز ديدهايد شيرها با يكديگر به ستيزه برخيزند و خون همديگر را بريزند و گوشتشان را بخورند؟ در اين صورت تصديق خواهيد كرد كه آنچه فعلاً جهان دارد و در صدد افزون كردن آنست، مدنيت و علم نيست، بلكه جهل است و توحش!
صرفنظر از خاطرات فوق جملات حكيمانهاي از سيد جمالالدين روايت كردهاند كه در موقع مناسب بيان ميفرمود و اينك قسمتي از آن را در اينجا ذكر ميكنيم:
ميگويند مرحوم سيد هر وقت ميخواست سوگندي ياد كند ميفرمود: «به عزت حق و به سر عدالت قسم».
و از اوست كه فرمود: حقايق با نيروي اوهام از بين نميروند. هر كس اگر فقط به داشتن عمر زياد خود را بر ديگران برتري دهد او را سفيه بدانيد. افتخار كردن به گفتار خالي در مقابل عمل ديگران باطل و ضايع است. جز اشخاص ضعيفالنفس هرگز كسي به قدرت و زور ايمان نميآورد.
تطويل مقدمه، غالباً دليل بر فساد نتيجه است. هر كس بدون ارتكاب گناهي از حكام بترسد او را بيچاره و بينوا بدانيد. اسراف در نيروي بدني از اسراف در پول زيانآورتر است.
اجزاء پراكنده در اثر فشار و تضييق، بيشتر به يكديگر نزديك ميشوند. بدترين اوقات وقتي است كه جهال پرگوئي ميكنند و عقلا ساكتاند. در مشرق زمين ادبا تا زماني كه زندهاند، در رديف مردگان محسوب ميشوند و همينكه از ميان رفتند، زنده ميگردند!
زنجير و قيدي كه بر بدن انسان ميزنند، از قيدي كه بر عقول و افكار ميزنند سبكتر است.
درخت محكم و قوي ديرتر ميوه ميدهد.
لغت عربي را بدويها در بيابانها توسعه دادند ولي شهريها آن را در شهرها محصور و محدود نمودند.
ممكن است در جواني دانشمند شد، ولي تجربه جز در پيري بدست نيايد.
منبع: www.mosleheshargh.com
1ـ بدبختانه امروز نيز نزد اشخاص بيخاصيت و در خيلي از محافل قديمي معمول است كه ميگويند «ما در سياست مداخله نميكنيم» ولي مرحوم سيد جمالالدين چنين نبود و لذا وقتي كه با آن افكار بلند و آرزوهاي وسيع وارد كشور مصر شد و برنامه جمعيت «ماسونيه» را كه در سرلوحه آن نشر: حريت ـ اخوت ـ مساوات
قيد شده بود ملاحظه نمود، آن را پسنديد و به اين جهت به آن جمعيت پيوست و كارت عضويت گرفت.
روزي وارد انجمن شد و در صف مستمعين نشست. سخنران پشت ميز خطابه قرار گرفت و در ضمن سخنراني اظهار نمود: « ما در سياست دخالت نميكنيم!»
سيد جمالالدين از شنيدن اين سخن برآشفت گفت: چطور ميشود در برنامه جمعيتي، كسب حقوق، آزادي و برادري و برابري قيد شده باشد، با اين حال شخص براي تحصيل آزادي و حقوق مغصوبه خويش صدايش را بلند نكند؟ هر گاه چنين است من با اين جمعيت كار نميكنم و بدين جهت از عضويت كنار گرفت و شخصاً شروع به تأسيس انجمن سياسي ديگري كرد.
2ـ روزي در انجمن «ماسونيه» ميخواستند براي يكي از افراد حزب اعانهاي جمعآوري كنند، سيد پرسيد آيا اين شخص مريض است؟ گفتند خير.
پرسيد آيا سالم و تندرست است؟
گفتند: بلي.
آنگاه فرمود: تندرستي و خواري گدائي؟ هيچگاه اين دو امر در وجود يك نفر انسان جمع نميشود!.
3ـ همين كه مرحوم سيد جمالالدين را از مصر تبعيد كردند، عدهاي از دوستانش او را تا حدود كانال سوئز بدرقه كردند و هنگام وداع مبلغي پول به عنوان قرض به او اهداء نمودند و خواهش كردند كه اين هديه را از آنان بپذيرد، ليكن او از پذيرفتنش امتناع نمود و فرمود: شما به اين پول بيشتر احتياج داريد... شير هرجا برود شكارش را بدست ميآورد!
4ـ همين كه در سال 1892 مسيحي سلطان عبدالحميد، سيد را به آستانه دعوت كرد در هنگام ورود يك نفر از آجودانهاي سلطان جلو آمده و پس از عرض احترام پرسيد:
حضرت آقا!: صندوقهاي شما كجاست؟
ـ غير از صندوق لباس و صندوق كتاب چيزي ندارم.
ـ بسيار خوب، بفرمائيد آن صندوقها كجاست كه بگيرم؟
ـ صندوق كتاب اينجاست (در حاليكه به سينهاش اشاره ميكرد) و صندوق لباسم اينجاست (با اشاره به جبهاي كه در بر داشت).
سپس اضافه نمود كه در اوايل دوران مسافرت دو دست لباس همراه داشتم، اما چون دچار تبعيدهاي متوالي شدم، احساس كردم كه لباس اضافي زايد است، به همين سبب با همين يك دست لباس كه پوشيدهام ميسازم تا كهنه شود آن وقت عوض خواهم كرد.
5ـ چون غالباً با سلطان عبدالحميد مجالست ميكرد يكي از دوستانش نظرش را درباره سلطان استفسار كرد، مرحوم سيد فرمود: به عقيده من اگر شخصيت سلطان عبدالحميد را در يك كفه ترازو و شخصيت چهار نفر از نوابغ اين عصر را در كفه ديگر بگذاريم، باز هم كفه سلطان سنگينتر خواهد بود، زيرا اين مرد در تسخير نمودن طرف مكالمه از جهات ذكاوت و دهاء و سياست بسيار تواناست و از اين جهت اغلب مشكلاتي را كه از طرف دولتهاي غربي براي او ايجاد ميشود، به سهولت حل ميكند و هر كس مدتي نزد او بنشيند با كمال خرسندي و بشاشت خاطر، از محضرش بيرون خواهد رفت و تسليم منطق او خواهد شد، اعم از اينكه پادشاه باشد يا امير، وزير باشد، يا سفير، ليكن افسوس كه: عيب مرد بزرگ، بزرگ است و ترس از بزرگترين عيوب اين مرد است!
6ـ سلطان عبدالحميد منصب شيخالاسلامي را به مرحوم سيد عرضه داشت و ليكن او نپذيرفت، زيرا او معتقد بود كه اين مقام ارزشي ندارد مگر اينكه به وسيله آن نظام اجتماع را بتوان تغيير داد و در سايه اين عنوان اصلاحاتي به عمل آورد و به همين مناسبت ميفرمود «وظيفه مرد دانشمند اين نيست كه داراي منصب معين و حقوق خاصي باشد، بلكه وظيفه عالم، ارشاد و تعليم صحيح است و مقام او اقتضا، بلكه الزام دارد به اينكه علوم مفيده را خوب بياموزد و علم را با عمل نيك مقرون گرداند».
7ـ مرحوم سيد هيچوقت زن نگرفت و هر گاه مرد عيالوار و نيازمندي به او مراجعه ميكرد از كمك به او خودداري نمينمود. روزي سلطان به او گفت كه يكي از كارمندان زيباي قصر «يلدز» را به عنوان همسر و براي زناشوئي بپذيرد، مرحوم سيد امتناع نمود، سلطان پرسيد كه آيا طرفدار عقيده معروف «ابوالعلا» هستيد كه گفت بر روي قبر او بنويسند!:
هذا جناه ابي علي و ما جنيت علي احد!
(ترجمه: اين جنايتي است كه پدر من كرده است، ولي من نسبت به احدي جنايت نكردهام!)؟
سيد جواب داد: خير هيچوقت من اين نظر را نميپسندم، مرد عاقل چگونه ميتواند ازدواج را كه بقاء نوع و كمال فلسفه عمران منوط به آن است، جنايت بداند؟ اما اينكه من ازدواج نميكنم علتش اين است كه ميدانم وظايف شوهر در مقابل زن چقدر سنگين و تا چه حد بايد رعايت عدالت را بنمايد و چون من خودم را در اجراي عدالت و وظايف سنگين شوهري عاجز ميبينم ترجيح ميدهم كه مجرد بمانم!
يك نفر پزشك كه از نزديكان مرحوم سيد بود وقتي كه اين داستان را شنيد اظهار كرد:
چون از عدم اجراي عدالت ميترسيد جايز ميدانيد كه با طبيعت بشري مخالفت كنيد؟!
مرحوم سيد تبسمي كرد و فرمود: «طبيعت از تو داناتر و حكيمتر است و خودش را خوب اداره ميكند، هر كس كه ترك چيزي كرد ميتواند بدون آن هم زندگاني بكند.»
باز به او گفتند: شما عطاياي مالي سلطان را ميپذيريد، چرا عطيه او را كه عبارت از كنيز زيباست نميپذيريد؟
فرمود: در حدود تشخيص و اجتهادي كه دارم مالي را كه سلطان به من ميدهد، ميتوانم به افرادي مستحق و وظيفهشناس برسانم، ولي چون براي كنيزان زيبائي كه سلطان به من هديه ميكند! مصرفي ندارم، نميتوانم بپذيرم زيرا همسر آنان نيستم و قيمشان هم نميتوانم باشم كه براي آنها همسري انتخاب كنم!
8 ـ مرحوم سيد نسبت به مرحوم شيخ محمد عبده خيلي علاقمند بود و هميشه هوش و فضيلت او را ميستود و هر وقت از او ياد ميكرد ميگفت: «دوست من شيخ...».
سيد عبدالله نديم كه مردي دانشمند بود و با مرحوم سيد خيلي معاشرت ميكرد و اغلب نزد او بسر ميبرد روزي گفت: نسبت به شيخ محمد عبده خيلي اظهار لطف ميكنيد و ستايش زيادي درباره او ميفرمايد و ساير اشخاص را به عنوان «رفيق» و «آشنا» معرفي ميكنيد؟. سيد تبسمي كرد و فرمود:
«شما نيز آقاي عبدالله دوست من هستيد، با اين حال فرق بين شما و شيخ زياد است، زيرا او در هنگام سختي دوست من است، شما در حال آسودگي!». مرحوم نديم با شنيدن اين سخن سكوت كرد.
9ـ مرحوم سيد به تئوري «داروين» كه طرفدار «فلسفه تنازع بقاء» بود، ميخنديد و اين نظريه را ريشخند ميكرد و ميگفت: « بقائي كه مطلوب خاطر همه متفكرين و عقلاست فناپذير نيست و هيچگونه نزاعي ندارد، بلكه چيزي كه مورد تنازع است فناپذير ميباشد زيرا نزاع و طرف نزاعكننده و مورد نزاع، همه فاني ميشوند و مقدرات همه يكسان است، پس به اين دليل بهتر اين است كه فلسفه داروين را تنازع فنا بناميم، نه تنازع بقاء!»
اشخاصي در اين زمينه بر مرحوم سيد خرده گرفتند و گفتند: آيا عقيده داريد كه جهان تمدن همه و همه در اين نظريه به خطا رفتهاند؟ پاسخ داد:
جهان تمدن چيست؟ آيا غير از شهرهاي بزرگ و بناهاي مرتفع و قصور مجلل و با شكوه و كارخانههاي عظيمي كه پنبه و ابريشم را با رنگهاي گوناگون به صورت پارچه بيرون ميدهند و غير از معادن و كانهاي مختلف و احتكار سرمايهداران سرمايههاي گزاف را، و غير از اختراع توپهاي مهيب و بمبها و كشتيهاي مخرب و ساير ابزاري كه براي آدمكشي به وجود آوردهاند، چيز ديگري است؟ و آيا ملل راقيه و متمدن امروز جز به داشتن اين اشياء به چيز ديگري افتخار دارند و آيا در غير اين مورد مسابقهاي گذاشتهاند؟
در اين صورت اگر همه اختراعات و اكتشافات و همه مصالح و منافع حاصله از آن را در يك كفه بگذاريم و جنگها و مصائب و عواقب شوم و نتايج حاصله آن را در كفهاي ديگر، قطعاً كفه سنگينتر هماني خواهد بود كه وسائل تخريب در آن گذاشته شده است.
در اين صورت چنين ترقي و دانش و تمدني جز انحطاط و مصيبت چه معني و ثمري دارد؟ و البته چنين دستگاهي جز جهل و وحشيگري صرف، نتيجه و بهرهاي نخواهد داشت و با مجهز شدن به اين نوع وسايل مخرب، انسان بيچاره به عالم حيوانيت سوق داده خواهد شد.
آيا هيچوقت شنيدهايد سيصد هزار افعي در مقابل سيصد هزار افعي ديگر صفآرائي كنند و نيش خودشان را به بدن يكديگر فرو برند و يكديگر را بكشند؟ يا اينكه هرگز ديدهايد شيرها با يكديگر به ستيزه برخيزند و خون همديگر را بريزند و گوشتشان را بخورند؟ در اين صورت تصديق خواهيد كرد كه آنچه فعلاً جهان دارد و در صدد افزون كردن آنست، مدنيت و علم نيست، بلكه جهل است و توحش!
صرفنظر از خاطرات فوق جملات حكيمانهاي از سيد جمالالدين روايت كردهاند كه در موقع مناسب بيان ميفرمود و اينك قسمتي از آن را در اينجا ذكر ميكنيم:
ميگويند مرحوم سيد هر وقت ميخواست سوگندي ياد كند ميفرمود: «به عزت حق و به سر عدالت قسم».
و از اوست كه فرمود: حقايق با نيروي اوهام از بين نميروند. هر كس اگر فقط به داشتن عمر زياد خود را بر ديگران برتري دهد او را سفيه بدانيد. افتخار كردن به گفتار خالي در مقابل عمل ديگران باطل و ضايع است. جز اشخاص ضعيفالنفس هرگز كسي به قدرت و زور ايمان نميآورد.
تطويل مقدمه، غالباً دليل بر فساد نتيجه است. هر كس بدون ارتكاب گناهي از حكام بترسد او را بيچاره و بينوا بدانيد. اسراف در نيروي بدني از اسراف در پول زيانآورتر است.
اجزاء پراكنده در اثر فشار و تضييق، بيشتر به يكديگر نزديك ميشوند. بدترين اوقات وقتي است كه جهال پرگوئي ميكنند و عقلا ساكتاند. در مشرق زمين ادبا تا زماني كه زندهاند، در رديف مردگان محسوب ميشوند و همينكه از ميان رفتند، زنده ميگردند!
زنجير و قيدي كه بر بدن انسان ميزنند، از قيدي كه بر عقول و افكار ميزنند سبكتر است.
درخت محكم و قوي ديرتر ميوه ميدهد.
لغت عربي را بدويها در بيابانها توسعه دادند ولي شهريها آن را در شهرها محصور و محدود نمودند.
ممكن است در جواني دانشمند شد، ولي تجربه جز در پيري بدست نيايد.
منبع: www.mosleheshargh.com
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}