نابغه ی شرق
نابغه ی شرق
هر نويسنده و گوينده به يك چهره و به يك جلوه از زندگاني اين مرد بزرگ ميپردازد و هر مقاله و كتابي كه در اين باره نگارش يابد قابل آنست كه مورد توجه قرار گيرد. بنابراين مقدمه با وجود آنكه گفتگو در مورد سيد جمالالدين بسيار شده است و عموم فارسي زبانها كم و بيش از احوال و افكار اين مرد بزرگ آگاهي دارند مناسب ميداند مقاله جالب ذيل را كه در شماره اخير مجله العرفان به چاپ رسيده است، ترجمه و به نظر خوانندگان گرامي برساند.
و اي كاش آنها كه بر سر استخوانهاي پوسيده اين مرد بزرگ كشمكش و مشاجره دارند و از فرط ناداني شخصيت بزرگ اصلاحي او را به يك خاك و يك وطن خاص منتسب ميدانند، به خود آيند و با پيروي از تعاليم مقدس اسلامي در همان راهي روند كه جمالالدين رفت...»
سيد جمالالدين اسدآبادي يكي از سلسلهجنبانان نهضت جديد و يكي از نوابغ بزرگ شرق در قرن نوزدهم مسيحي شناخته ميشود. اين مرد بزرگ فيلسوفي حكيم، مصلح ديني بزرگ و رهبر عاليقدر سياسي است.
صفات عاليه اخلاقي ممتازه وي به شخصيتش جاذبه خاص داده بود. اين مرد بزرگ به اعتراف همه، نويسندهاي بود مبتكر، خطيبي بليغ و گويندهاي توانا...
«سيد مرديست سليمالقلب، تند مزاج، قويالاراده، از خود گذشته و شجاع مرديست سخي و بينهايت معتمد بر خدا . اين مرد هيچگونه اعتنائي به جريان روزگار ندارد و نسبت به دنيا بسيار كمعلاقه است، از دلخوشيها و زخارف دنيوي دو رو به ماده و ماديات كاملاً بياعتناست. از شهوت و لذايذ جسمي بر كنار است و خرسنديهاي روحاني و آرامش معنوي را بر هر چيز ترجيح ميدهد. به مال و اولاد و منصب و مقام علاقهاي ندارد و به هيچوجه خود را پايبند لذات مادي نمينمايد.»
و به اعتراف اروپائيان سيد جمالالدين از بزرگترين آزادانديشان دنياي نو به شمار ميرود... علاقه شديد او به استقلال، مفتاح شخصيت او و مقاومتش در برابر استبداد، رمز كوشش اوست.
عوام و ملانمايان بر او حسد بردند و او را به كفر و زندقه متهم ساختند و از اين قبيل افتراها بر او بسيار بستند، زيرا صراحت گفتار و آزادي فكر وي، او را برانگيخته بود كه كاخهاي عقايد باطل و خرافات را نابود سازد و بتهاي تقليد كهنه را در هم شكند. از طرف ديگر دستگاه فساد و متنفذين و مغرضين چون وي را مصلحي جري و رهبري سترگ يافتند عليهاش قيام كردند.
سيد جمالالدين كشور خاصي را وطن خويش فرض ننمود، بلكه وطن او تمام ممالك اسلامي بود... سيد از اوان كودكي به سياحت و گردش علاقه شديد داشت، از بلاد عرب و مصر و تركيه ديدن كرد. در افغانستان و هند و ايران اقامت گزيد و به بسياري از پايتختهاي اروپا مسافرت نمود. گويند به امريكا هم سفري كرده است.
سيد با رجال مهم فلسفه و دين و سياست و ادب در اروپا و آسيا معاشرت كرد و در نتيجهي گردشهاي زياد و اطلاعات وسيعي كه كسب كرده بود، در ميان رجال معاصر خودش فرد ممتاز و داراي پختگي عميق شد. سيد جمالالدين در ماه اسفند سال 1275 شمسي در شهر اسلامبول درگذشت!!.
زندگي او كوتاه و زودگذر بود و در طول اين زندگي كوتاه تلخيهاي حبس و تبعيد را بسيار چشيد و به انواع آزار و زجر مبتلي گرديد، لكن در عين حال، زندگاني وي حيات قهرمان درخشاني بود و در اين مدت كوتاه به كارهاي بزرگ و جالبي دست زد و آثار عميق و جاوداني از خود به يادگار گذارد. مجاهدات و تعاليم او بر محور نجات ممالك اسلامي از نفوذ بيگانگان و آزادي شرق بود و مردم را در راه ريشهكن ساختن بنياد جور و فساد و دريدن پردههاي جهل و ناداني تشويق و ترغيب مينمود.
كشورهاي اسلامي در قرون اخير رهبري منطقي و بزرگ چون سيد جمالالدين به خود نديدهاند، شيوه زندگاني اين مرد بزرگ كاملاً با طرز فكرش تطبيق ميكند و در نظر وي فكر و عمل از يكديگر منفك نيستند... گفتيم زندگي جمالالدين مصداق فكرش بود و اضافه ميكنيم كه امتياز آن فكر و زندگي به اين است كه داراي رنگ درخشان روحي مخصوصي است كه در تمام حركات و سكنات وي منعكس است و از وجدان اخلاقي عالي او كه بر همه اعمال و افكارش حكومت داشته روشن و آشكار است.
سيد داراي تمايل ديني عميقي است كه در تمام مجاهدات و تفكراتش جلوهگر است. نكتهاي كه قابل توجه است اين است كه روح ديني و اخلاق مخصوص به آن كه عامل مهم شخصيت اين مرد است او را از توجه به راحتي جسمي و لذات محسوس بر كنار داشته و روح بلندش همواره در برابر طغيان ماده پايداري كرده است و در نتيجه پيوسته در طلب سعادت روح بود و اين نكته در مقدمه رساله «ردبر نيچريه» در آنجا كه ميگويد «دين قوام ملل است و سعادت و رستگاري همه وابسته به آن» آشكار است. در نظر وي تمدن صحيح همانا تمدني است كه پايه آن بر علم و دين و اخلاق استوار است و پيشرفت تمدن مادي را كه جلوه آن در ايجاد شهرهاي بزرگ و كاخهاي عظيم و كارخانههاي وسيع و ثروت انبوه از طرفي و بكار انداختن فنون مختلفه در راه ايجاد وسائل كشت و كشتار و تخريب آبادانيها از طرف ديگر است، نميتوان مدنيت حقيقي ناميد، بلكه شايسته است كه آن را توحش گوئيم، توحش پستتر از توحش حيوان. و خلاصه انساني را كه مطيع غريزه جنگ و كشمكش و تعدي به حقوق ديگران است، به معناي صحيح نميتوان انسان متمدن ناميد... (1)
روحيه و تدين و اخلاق سيد جمالالدين وي را ناگزير از دست زدن به يك مبارزه بزرگ و مقدسي نمود و آن مبارزه با استعمار بود، زيرا اساس استعمار بر خدعه و فريب و استثمار گذارده شده است و به اين مناسبت ميگويد: «اين استعمار كه از نظر لغت به معني آباد كردن است، از لحاظ معني حقايقي و اصطلاح به عقيده من مانند اسماء اضداد است (2) زيرا اين استعمار، يعني استعباده و بنده و برده ساختن آزادان و آزادگان و خلاصه استعمار به معني تخريب نزديكتر است تا به تعمير و عمران».
سيد جمالالدين فرق بين مقاصد جهاد و اغراض جنگ را دريافته و ميگويد: «اسلام از ابتداي طلوع تا پايان دوره نشر و توسعهاش يعني تا زماني كه قدرت سياسي در دست مسلمين بود پيش از آنكه به جهاد با شمشير و قهر و غلبه پردازد، مردم را به حكمت و ممارست در عدل و مكارم اخلاق دعوت نمود، به دليل اينكه بلادي را كه مسلمين به وسيله صلح و بدون خونريزي تسخير نمودند، بيش از بلادي است كه با حمله و هجوم فتح كردند و روي همين اصل است كه اسلام اهل كتاب را بدون اجبار بين دو امر مختار قرار داد كه يا اسلام بپذيرند و در تمام امتيازات حياتي از قبيل نفوذ و قدرت دنيوي و نعم ديگر با مسلمين شركت جويند و يا اينكه مال كمي را در راه مصارف عمومي و تقويت بناي اجتماع به عنوان «جزيه» بپردازند و ناگفته پيداست كه در هر يك از اين دو حال منظور اسلام جلوگيري از جنگ و خونريزي و تثبيت نظامات اجتماعي است.
به اين قرار، فرق بين جهاد اسلامي كه عبارت از نشر دعوت ديني و اخلاقي است، با جنگهاي تمدن جديد اروپائي كه هدف آن بهرهبرداري اقتصادي و استثمار بوده و منتهي به بنده و برده ساختن ديگران ميگردد، روشن و آشكار است.»
«سوسياليزم ملايم و معتدل، همانا سوسياليزم اسلام است، چون قانون اسلام محبت و صفا و دستور آن عقل و آزادي و هدفش عدالت اجتماعي است».
آيا واقعاً در اينكه تعاليم اجتماعي اسلام معتدل و صحيحترين نوع سوسياليزم است شكي است؟ در حاليكه قرآن كريم مردم را به چنين منظوري دعوت ميكند و احاديث بسيار در اين باره وارد شده و روش مسلمين در عهد رسول اكرم (ص) و خلفاي راشدين بر همين اساس بوده است؟
اسلام در سوسياليزم خود «زكوه » را براي جلوگيري از تمركز ثروت و تخفيف و تقليل حس خودپرستي سرمايهداران و جهت جلوگيري از حسد بينوايان و به منظور ايجاد محبت و وداد ميان مردم تشريع نموده است. اما در سوسياليزم غربي اثري از اين روح و نشانهاي از اخلاق و ذرهاي از دين يافت نميشود، بلكه منشأ آن حسد و قوام آن انتقام و مدارش ماده است. خلاصه هر نوع سوسياليزمي كه روح آن مخالف سوسياليزم اسلام باشد، پايانش جز خونريزي و نابود ساختن همه مبادي فكري و تيرگي وجدان چيزي نيست.
1. اصلاح حال مسلمين، به اين معني كه با حفظ خصائص ممتازه خود، در صنايع و علوم مادي پيشرفت حاصل كرده و با متمدنين جديد همآهنگي كنند.
2. آزادي ممالك اسلامي از نفوذ غرب و خلاصه اين اصلاح عبارتست از سعي در فهماندن حقايق اسلامي و اهتمام در ريشهكن كردن آنچه در عقول مسلمين از فهم پارهاي عقايد ديني و نصوص شرعي بدون تطبيق با واقع جايگير شده، مانند توجيه و تأويل «مسئله قضا و قدر» (3) به اين معني كه مسلمين را ملزم ميكند تا در انتظار «جبر» نشسته براي بدست آوردن مجد و عظمت و خلاصي از ذلت و خواري نجنبد و همينطور نظري كه درباره پارهاي از احاديث دارند از قبيل فساد دنيا در آخرالزمان... (4)
متأسفانه همين دو توجيه و تأويل غلط است كه مسلمانان را به تنبلي و قبول ذلت سوق داده و نگذارده است در راه اصلاح خود و سعادت اجتماع گام بردارند و در اين صورت علاجي جز آن نيست كه در راه نشر حقايق ديني ميان افراد مسلمين كمر همت بسته و تعاليم مقدس اسلامي را بر وجه صحيح تشريح نمائيم...
و بايد علوم اسلامي تهذيب و تنقيح شود و كتبي تأليف گردد كه عارف و عامي از آن بهرهمند گردند و خلاصه آنكه علم بايد در خدمت اجتماع به كار رود و براي علاج بدبختيهاي جامعه دوائي باشد وگرنه كسب علم تنها براي خود علم، دردي را دوا نخواهد كرد.
آنچه از ناحيه دعوت جمالالدين ابتكار و تازگي دارد اينست كه مسلمين روشنفكر را دعوت ميكند تا در حال خود مطالعه نمايند و دين را با زمان تطبيق كرده با مقتضيات عصر جديد هماهنگ ساخته به جهانيان عرضه دارند و بايد اين نكته بر مسلمين آشكار شود كه هر گاه اسلام از راه صحيح تبليغ گردد، خودبهخود رشد كرده و عالمگير خواهد شد.
از اين گذشته مهمترين نمودار كوشش و فعاليت اسدآبادي سياست است به اين بيان كه وي ملاحظه نمود از طرفي در كشورهاي شرقي ضعف اراده، انحلال مليت، اختلاف كلمه و تسليم شدن به تنبلي، خوي تازهاي شده است و از طرف ديگر در اروپا با پيشرفت مادي روحي مملو از تجاوز نسبت به كشورهاي شرقي و حمله و هجوم بر اين بلاد و تصميم نابودي ملل شرقي به وجود آمده و دليلشان ضعف ممالك شرقي است و ميگويند اهالي مشرق قادر بر اداره امور خود نيستند!
توجه به اين جريان جمالالدين را واداركرد كه براي جمعآوري قواي پراكنده مسلمين و ايجاد وحدت كلمه و بيداري آنها بكوشد تا از هستي خود دفاع نمايند و از خطر جانكاه اروپائي نجات يابند. سيد جمالالدين معتقد بود كه لازم است در ممالك اسلامي هر سلطان يا اميري در راه ترقي ملتش به وسيله آزادي و دموكراسي بكوشند و آنها را بر اسرار پيشرفت اروپا و علل انحطاط كشورهاي شرقي آگاه سازد آنگاه ملل شرقي مساعي خود را در راه وصول به هدف مشترك به كار برند. او انجام همه اين آمال را در آزادي سياسي ميدانست و به همين جهت رهبران و زمامداران شرقي را بر اثر بيخبري و غفلتي كه از تصميمات دول استعمار طلب داشتند نكوهش ميكرد، همچنين رجال شرقي كه به ميهن خود خيانت كرده دوستي بيگانگان را بر منافع ملت ترجيح داده و راضي بودند كه جزء عوامل دستگاه استعماري قرار گيرند و فقط به اين دلخوش باشند كه نفع موقتي كسب كنند و يا از ناحيه اجنبي القاب و نشاني بدست آورند، مورد انتقاد سيد بودند و به اين مناسبت در جريده «عروه الوثقي» ميگويد:
«مقصود ما از خائن تنها كسي نيست كه كشورش را به نقد و يا به بهاي كم و زياد، به دشمن تسليم كند (زيرا هر قيمتي كه براي فروش وطن دريافت شود ثمن بخس است) و باز هم خائن به وطن تنها كسي نيست كه پاي دشمنان را در زمين وطن باز كند، بلكه كسي كه توانا باشد از نفوذ بيگانگان در كشور جلوگيري كند و يا به هر وسيله كه شده ضربتي بر پيكر اجنبي وارد آورد، ولي از اين كار امتناع ورزد در هر لباسي كه باشد و به هر صورتي كه جلوه كند، او نيز خائن است. بنابراين هر كس بتواند تدبيري بينديشد كه حركات دشمنان را بياثر سازد و از آن خودداري كند، به ملت خويش خيانت كرده است، بر ملت ضعيفي كه از حيث عدد كم باشد عيب نيست كه دولتي قوي و جابر با قهر و غلبه او را محكوم سازد، ولي ننگي را كه هرگز روزگار نشويد آنست كه ملتي يا چند نفر از رجال آن ملت، در راه تسليم به قدرت بيگانه قدم بردارد، اعم از اينكه اين عمل در اثر غفلت شئون ملي باشد، يا به منظور تحصيل منفعت مادي».
خلاصه مكتب سيد جمالالدين عبارت است از دعوت ملل اسلامي به مجاهده در راه تأمين استقلال و آزاديشان و او معتقد بود كه: ملل شرق تا خود را نشناسند و وحدت كلمهاي در ميان خود ايجاد نكنند و تا مقدراتشان را خود به دست نگيرند و مادام كه زمامدارانشان خود را خدمتگذار مردم ندانند، هيچگونه اميدي براي آقائي و سعادت خود نبايد داشته باشند.
خلاصه كلام اين كه: اصلاح حال مسلمين مهمترين آرزوي سيد جمالالدين بود و به ياد آن فرياد ميكشيد و هيچ شب و روزي از توجه به آن غفلت نداشت.
مخزومي پاشا ـ كه از نزديكترين مصاحبين مرحوم سيد است ـ ميگويد: پيوسته سيد ميگفت «الشرق ـ الشرق » و نيز ميگفت براي تشخيص بيماري ممالك اسلامي و به دست آوردن علاج آن بسيار فكر كردم و بالاخره دريافتم كه كشندهترين امراض تفرقه و تشتت است كه مانع توحيد كلمه در ميان مردم است گوئي مسلمانان تنها در اين اتحاد كردهاند كه متحد نگردند «فقد اتفقوا علي ان لايفتقوا، و لا تقوم علي هذا القوم قائمه»!.
سيد جمالالدين با وجود آگاهي بر تمام مشكلات از اينكه افكارش روزي جامه عمل بپوشد مأيوس نبود و در راه انجام آن كوشش مستمر مبذول ميداشت و انواع زحمت و مشقت را به جان ميخريد و معتقد بود كه هرچند رفع نفاق و تشتت به وجود آوردن جامعه مترقي اسلامي هدفي دور است، ولي وصول به آن محال نيست و در مقابل هر تجاوز و فشاري كه از طرف ملل غرب به مسلمين وارد ميآيد خوشحالتر بود و ميگفت: «اجزاء پراكنده يك جسم در نتيجه فشار زياد بيشتر به يكديگر ميپيوندد و بحران توليد همت ميكند»!
اين بود گوشهاي از دعوتي كه سيد جمالالدين پرچمدار آن بود.
بر اثر تعاليم او بسي مشاعر به هوش آمد و بسي عقول زنده گرديد و در نفوس ايجاد نشاط شد و پرده غفلت در تمام مشرق زمين پاره گرديد و خلاصه مردم راه انتقاد از كارهاي دولت را آموختند و اين عقيده كه هر زمامداري حق آقائي و اختيار مطلق در شئون اجتماع را دارد، متدرجاً از بين رفت...
بدون شك راهي كه اكنون براي ملل شرق در گسستن زنجيرهاي بندگي و استعمار باز شده است نتيجه تعاليم و كوشش اين مرد بزرگ است و بس و معتقديم بهترين چيزي كه شخصيت عظيم و روح بلند جمالالدين و تعليمات او را تصوير كند همانست كه شاعر عرب گفته است.
پی نوشتها:
1.سيد جمالالدين ميگويد: «جهان تمدن چيست؟ آيا غير از شهرهاي بزرگ و بناهاي مرتفع و قصور مجلل و با شكوه و كارخانههاي عظيمي كه پنبه و ابريشم را با رنگهاي گوناگون به صورت پارچه بيرون ميدهند، و غير از معادن و كانهاي مختلف و احتكار سرمايههاي گزاف به وسيله سرمايهداران و غير از اختراع توپهاي مهيب و كشتيها و بمبهاي مخرب و ساير ابزارهائي كه براي قتل نفس و آدمكشي به وجود آوردهاند، چيز ديگري؟ است و آيا ملل راقيه و متمدن امروز جز به داشتن اين اشياء به چيز ديگري افتخار دارند و آيا در غير اين مورد مسابقهاي گذاردهاند؟
با اين ترتيب اگر تمام اين اختراعات و اكتشافات و همه مصالح و منافع عايد از آن را در يك طرف ترازو بگذاريم و جنگها و مصائب و عواقب شوم و نتايج حاصله از آن را در طرف ديگر، قطعاً كفه دوم سنگينتر خواهد بود. در اين صورت چنين ترقي و دانش و تمدني جز انحطاط و مصيبت چه ثمري دارد؟ و البته چنين دستگاهي جز جهل و وحشيگري نتيجه و بهرهاي نخواهد داشت و با مجهز شدن به اين نوع وسايل مخرب انسان بيچاره را به عالم حيوانيت سوق خواهد داد.
آيا هيچوقت شنيدهايد سيصد هزار افعي در مقابل سيصد هزار افعي ديگر صفآرائي كنند و نيش خودشان را به بدن يكديگر فرو برند و يكديگر را بكشند؟
آيا هرگز ديدهايد شيرها با يكديگر به ستيزه برخيزند و خون همديگر را بريزند و گوشت هم بخورند؟ در اين صورت تصديق خواهيد كرد كه آنچه فعلاً جهان دارد مدنيت و علم نيست بلكه جهل است و توحش».
2. در عربي اسماء اضداد نامهائي هستند كه دو معني متضاد دارند.
3. نظريه سيد درباره «قضا و قدر» به قلم خود او نوشته شده و توسط آقاي سيد هادي خسروشاهي ترجمه شده كه به ضميمه رساله «اسلام و علم» چاپ شده است، مراجعه شود.
4.شيخ محمد عبده در كتاب «اسلام ونصرانيت» در اين باره مينويسد: از جمله مشكلاتي كه مسلمين به آن دچار شدهاند تطبيق جريان فساد عصر حاضر بر دورن آخرالزمان است در حاليكه غافل از آنند كه اسلام چون دين جاويد است بايستي سراسر جهان را فرا گيرد، در صورتيكه درحالحاضر كمتر از يك ثلث جمعيت جهان از اسلام پيروي ميكنند و نكته ديگر اينكه از دوران طلوع اسلام تا عصر حاضر حداكثر بيش از سي نسل از مسلمين به وجود نيامده است، چگونه ممكن است به اين زودي دوره آن به پايان رسيده باشد؟ با توجه به اين دو معني، فساد فعلي جهان نميتواند مسلمين را از ادامه وظايف حياتي و كوشش و فعاليت باز دارد...
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}