شهید آزادی
شهید آزادی
شهید آزادی
نويسنده: دكتر شمسالدين اميرعلائي
«سيد جمالالدين اسدآبادي در علوم عتيقه و فنون جديده مقامي بلند يافته مردم ايران را به وجود وي جاي افتخار است. علوم شرعيه را در قزوين تحصيل كرد و به تهران آمد و مدتي در افغانستان و هندوستان گذرانيد و به اسلامبول رفت و از آنجا به مصر شد. گروهي از دانشپژوهان جامع ازهر بر وي تلمذ ميكردند... (1) روزي سردار عبدالعزيز خان اولين سفير افغانستان در ايران كه پس از استقلال آن مملكت و بيرون آمدن از تحت حمايت و سلطه انگلستان در سال 1919 م.=1298 خورشيدي به ايران آمد. از قول عمو و پدر زن خود سردار اسكندرخان كه سالهاي متمادي در ايران بود و بيشتر ايام در اصفهان اقامت داشت و در آنجا درگذشت و در همانجا نيز مدفون گرديد به نگارنده اين سطور چنين نقل ميكرد:
روزي سردار از سيد جمالالدين كه به تهران آمده بود، پرسيد كه من تمام خانوادههاي معروف افغانستان را به خوبي ميشناسم و شما از هيچيك از خانوادههاي ساكن افغانستان نيستيد. چرا خود را به افغان شهرت دادهايد؟ سيد جمالالدين در جواب پرسش سردار اسكندر خان گفت كه چون من خيالاتي دارم و ميخواهم داخل در اقدامات و عمليات چندي شوم و دولت ايران در ممالك خارج نماينده دارد، ممكن است كه دولت ايران مانع اقدامات و عمليات من شود و مرا جلب كنند. از اين جهت خود را به افغاني معروف كردم. زيرا افغانستان در هيچ كجا نماينده سياسي ندارد و من ميتوانم آزادانه به كارهاي خود ادامه دهم و بنابراين كسي هم متعرض و مزاحم من نخواهد شد.»
ادوارد براون شر ق شناس انگليسي راجع به ايام اقامت سيد در افغانستان در كتاب خود، مينويسد: «عاقبت محمد اعظم و برادرزادهاش عبدالرحمن (امير سابق) پايتخت را اشغال و محمد افضل پدر عبدالرحمن را كه زنداني بود، نجات داد و او خود را امير غزنه (غزنين) اعلام كرده، يك سال بعد مرد و اعظم جانشين او شد. سيد جمالالدين را به نخستوزيري خود برگزيد و با رهبري عاقلانه او به كار امارت پرداخت كه ممكن بود تمام كشور را زير فرمانروائي خود دربياورد. پس از اين كه شيرعلي كه از طرف انگليسها پول بيحسابي برايش ميفرستادند و تقويت شد، بالنتيجه به پراكنده ساختن سپاه محمد اعظم خان برادر و برادرزاده خود عبدالرحمن (پسر امير افضل خان) توفيق يافت. اولي به نيشابور (در ايران) و دومي به بخارا فرار اختيار كردند.» (2)
پس از غلبه شيرعلي خان بر مخالفين خود سيد در كابل ماند و به واسطه سيادتش كسي متعرض او نگرديد لكن خودش به بهانه رفتن به مكه از امير شيرعلي خان اجازه خواست و او به وي اجازه مسافرت داد مشروط به اينكه از راه ايران نرود (براي عدم ملاقات با محمد اعظم خان امير سابق كه به ايران آمده بود.) سيد جمالالدين از افغانستان به هندوستان رفت و پس از يك ماه اقامت از هندوستان به مصر رفت و مدت چهل روز در آنجا اقامت نمود و پس از آن به جاي رفتن به مكه به اسلامبول وارد شد و در آنجا مورد استقبال شايان عالي پاشا صدراعظم و رجال و اشراف و روشنفكران عثماني واقع گرديد و پس از يك سال توقف در اسلامبول در 1288 ه . ق (1871 م.) دوباره به مصر بازگشت. در اين سفر است كه در مصر محفل فراماسون را تشكيل داد كه عده اعضاي آن به سيصد نفر ميرسيد. پس از ورود به مصر و ملاقاتش با رياض پاشا وزير مصري وي از سيد جمالالدين بسيار خوشش آمد و شيفته او گرديد. و بنا بر سفارش او ماهيانهاي از طرف خديو (اسماعيل پاشا) براي مخارجش تعيين شد. بعد به واسطه گفتارهاي آتشين و صريح او در مجامع مصري از قبيل جلوگيري از تبذير و خودسري خديو و مخالفت شديد با مداخله و نفوذ بيگانه در امور مصر گفتگو و زمزمههائي در بين مردم ايجاد گرديد. به اين جهات توفيق پاشا خديو مصر او را از قاهره تبعيد كرد او هم در سال 1297 ه . ق (1879 م.) راه هندوستان را در پيش گرفته در حيدرآباد دكن مامن يافت. با وجود اينكه سيد جمالالدين در بين مسلمين هندوستان نفوذ و شهرت فراواني داشته معذالك بعضي از آنان نسبت به او بدگمان بودهاند.
ادوارد براون در كتاب انقلاب ايران از قول بلنت كه او گفته سيد جمالالدين را نقل كرده، چنين گويد: «ميگفت مردم نميدانستند كه من خوبي آنها را آرزو ميكردم خيلي با احتياط و مراقبت با من گفتگو ميكردند».
در ايامي كه در حيدرآباد اقامت داشت رساله رد ماديون (نيچريه) تاليف خود را در سال 1298 ه . ق به چاپ رسانيد. پيش از اينكه انگليسها كار مصر را بسازند و بر آنجا تسلط يابند، حكومت هندوستان او را از حيدرآباد به كلكته خواسته و در مدت حوادث مصر او را بازداشت نمود و پس از اتمام عمل او را آزاد گذاشت به هر جا كه دلش ميخواهد، برود. او نخست به لندن رفت لكن ويلفريد بلنت كه كاملاً از اوضاع و احوال او واقف و با وي محشور بوده است، در اين باره چنين مينويسد: «من سيد جمالالدين را به خوبي ميشناختم و او را در سالهاي 1301، 1302 و 1303 ه . ق بسيار ديدهام نخستين بار در بهار سال 1301 ه . ق به ديدار او در لندن نائل گرديدم چه پس از تبعيدش از هندوستان از نظر مطالعه آمريكائي طبيعي و مادي بدانجا رفته و چند ماهي زيسته تازه وارد لندن شده بود و پس از چند روزي اقامت در لندن به پاريس رفت و سه سال در آنجا بماند و در اين مدت اقامت پاريس است كه به اتفاق ق دوست ارادتمندش شيخ محمد عبده مفتي سابق مصر كه واسطه شركت در قيام مليون مصر مجبور به جلاي وطن شده بود، مشغول به نشر روزنامه هفتگي به نام عروه الوثقي به زبان عربي به منظور سياسي اقدام كردند. دولت انگلستان ورود روزنامه مزبور را به هندوستان قدغن كرد (از روزنامه مزبور فقط 18 شماره منتشر شده است). در مدت اقامت سه ساله خود در پاريس زبان فرانسه را تا حدي ياد گرفت و در روزنامههاي انگلستان، روسيه، تركيه و مصر مقالات سياسي او منعكس ميشد. و به زعم رجال انگلستان سيد جمالالدين يك شخصيت قابل توجه و همچنين هولناك تلقي ميگرديد. اهميت او در عالم اسلام و پيشامد قضاياي مهدي سوداني (محمد احمد عبدالله) سبب شد كه رجال مهم انگلستان از قبيل گلادستون و غيره طالب ملاقات وي گرديدند ويلفريد بلنت در اين باب مينويسد:
«من در صدد پند و كمك او در اعزام هياتي براي صلح با مهدي سوداني بودم چه او كمابيش رابطه با او داشت و مداخلهاش در عقبنشيني ژنرال گوردون مؤثر بود.» در سال 1303 ه . ق سفري به لندن كرده با سياستمداراني از قبيل راندولف چرچيل، سر درمندولف و سالسبوري (لرد سالسبوري از رجال مشهور انگلستان كه از 1886 م. تا 1902 م. نخستوزير انگلستان و رهبر حزب محافظهكار بوده است) مكرر ملاقات و مصاحبه نموده و بهطوري كه ويلفريد بلنت ميگويد اين ديدارها از لحاظ امكان موجباتي براي كنار آمدن با او بوده است. در سال 1303 ه . ق پس از تعطيل عروه الوثقي پاريس را به آهنگ مسكو و سنپطرزبورگ ترك گفته و در آنجا از طرف رجال و زمامداران امور روسيه با خوشامد هرچه تمامتر پذيرفته شد و چهار سال در آن ديار بماند.
ويلفريد بلنت راجع به رفتن سيد جمالالدين به روسيه اين چنين گويد: «در سال ديگر (1303 ه . ق ) گلادستون از كار بركنار و لرد راندولف چرچيل كه من با او رابطه دوستي داشتم به وزارت هند منصوب گرديد و اسبابي فراهم آورد كه جمالالدين به لندن آمده براي بررسي در شرايط توافق ممكنه ميان انگلستان و اسلام او را ديدن نمايد او سه ماه مهمان من بود. چندي در كرابت و مدتي در لندن بسر برديم. از اين مصاحبت و مجالست بسيار با هم نزديك و خودماني شديم. من او را به چند از دوستان سياسي خود بويژه چرچيل و ولف معرفي و نزديك كرده و يادداشتهاي سودمندي از گفتگوهايشان در خانه خود دارم. يك بار قرار بر اين شد كه او به همراهي ولف براي مأموريت مخصوصي كه براي ابلاغ به سلطان داشت، با نظريه خود براي آزمايش نفوذ ايشان در نقش پان اسلاميسم (وحدت اسلام) و عبدالحميد (سلطان عثماني) با تصفيه اموري كه به تخليه مصر و بستن پيماني با عثماني ـ ايران و افغانستان بر ضد روسيه ميانجاميد، به اسلامبول بروند. بدبختانه در آخرين لحظه ولف از بردن سيد با خود منصرف گرديد و من در دست آخر مشكلاتي را كه ولف در اين ماموريت برخورد نموده و به شكست او انجاميد زاده همين انصراف ميدانم. سيد از اين كه او را انكار كردند بسي آزرده خاطر گرديد چه حتي بليط كشتي هم براي رفتن او به اسلامبول گرفته شده بود. پس از چند هفته بلاتكليفي با اوقاتي تلخ لندن را ترك و به سوي مسكو رهسپار گرديده در آنجا با كاتكوف آشنائي پيدا كرد. به قصد اتحاديه روس و عثماني بر ضد انگليس به اردوي مخالف پيوست و چنين به نظر ميآمد كه سيد مسيو دوگيزر، زينوويف و مادام نوويكف را نيز ملاقات كرده باشد.
در سال 1306 ه . ق پس از ملاقات با ناصرالدين شاه در مونيخ امينالسلطان او را به ماموريت محرمانهاي به وزارت خارجه روسيه اعزام داشت. پس از ورود به پايتخت روسيه و چندين ملاقات و مصاحبه با وزراء و رجال موثر روسيه جريان اقدامات خود را دو بار مشروحاً به امينالسلطان گزارش ميدهد و پس از بازگشت از روسيه و اقامت در تهران امينالسلطان در اين مدت او را ملاقات نكرد و سيد در نامه خود از حضرت عبدالعظيم به ناصرالدين شاه در اين باب چنين مينويسد:
«در اين مدت جناب وزير اعظم هيچگونه از اين عاجز سئوال نكرده كه در پطرزبورگ چه واقع شده. جواب آن مسئله كه تو را براي آن به آنجا فرستادم چه شد؟ در اين مدت چند بار بعضي از حاشيه خود را براي احوالپرسي فرستاد وعده ملاقات مفصلي ميدادند.»
براون در كتاب انقلاب ايران مينويسد: «سيد جمالالدين در پايتخت روسيه بود كه ناصرالدين شاه از آنجا عبور و چند روزي در پايتخت روسيه توقف كرد. شاه طالب ملاقات او شد لكن او اعتنائي به ملاقات و مصاحبت شاه ننمود. بعد در مونيخ بين او و شاه ملاقات دست داد و شاه به او تكليف كرد كه او را صدراعظم خويش خواهد ساخت. او به بهانه اين كه ميخواهد به پاريس براي ديدن نمايشگاه برود نخست امتناع نمود لكن بعد روي پافشاري شاه ناگزير گرديد كه همراه شاه به ايران بيايد.»
ناصرالدين شاه در تاريخ 24 صفر 1307 ه . ق وارد تهران شد و سيد جمالالدين كمي بعد در اواخر ربيعالاول ه . ق به تهران آمد. جرجي زيدان در تاليف خود راجع به سفرهاي سيد جمالالدين به ايران مينويسد: سيد دو بار به ايران آمد يكي در اواخر ربيعالاول 1304 ه . ق بنا به دعوت تلگرافي ناصرالدين شاه كه پس از ورود به ايران به وزارت جنگ منصوب شد و در اصفهان ظلالسلطان را ملاقات و بالاخره با حصول اجازه به عنوان تغيير آب و هوا به روسيه برگشته است. سفر دوم او به ايران در سال 1307 ه . ق بوده كه منجر به دومين تبعيدش در 1308 ه . ق (3) شده است.»
«شاه در ربيعالاول 1307 ه . ق از همان راهي كه از مرز خود بيرون رفته بود، به پايتخت برگشته و در مصاحبت خود پزشك جديدي به نام دكتر فووريه و پهلوان مشهور اتحاد اسلامي سيد جمالالدين افغاني (اولين را از پاريس و دومي را از مونيخ به ايران آورد). محمد حسن خان اعتمادالسلطنه تفصيل دو سفر او را در سالهاي 1304 و 1307 در يادداشتهاي روزانه خطي ـ خود بدين قرار شرح ميدهد: «دوشنبه غره ربيعالثاني 1304 ـ صبح خانه حاجي محمد حسن امين دارالضرب ملعون كه پدر ايران و ايرانيان را درآورده، مكنت ملت و دولت را بر باد داده، ديدن سيد جمالالدين رفتم اين شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خيلي مرد با علم معتبري است. دو سه زبان ميداند. در نوشتن عربي اول شخص است. اگرچه افغاني امضاء ميكرد، اما حالا ميگويد از اهل سعدآباد (اسدآباد) همدان است. خلاصه خانه حاجي بسيار محقر بود اول ماه جمعي از زنها دم در را گرفته بودند. حاجي به آنها تصد ق ميداد هرچند خواستم سيد جمالالدين را خانه بياورم، راضي نشد.»
عباس ميرزا ملكآراء در صفحه 11 كتاب شرح حال خود، گفته اعتمادالسلطنه را (اين شخص از بوشهر به گفته من آمده است) تائيد كرده چنين گويد: «محمد حسن خان ملقب به اعتمادالسلطنه پسر حاج عليخان كه وزير انطباعات است و نوشتن روزنامه ايران و تاريخ ايران به عهده او است، به حضور شاه عرض كرده بود كه وجود سيد جمالالدين به جهت نوشتن روزنامه و تاريخ ضرور است و به اذن شاه تلغرافي به عدن كرد حسبالامر شاه سيد مذكور را به تهران دعوت نمود، سيد هم آمد» اعتمادالسلطنه مينويسد: «سهشنبه 2 ربيعالثاني 1304 ـ از من پرسيدند (شاه) سيد جمالالدين را ديدي؟ عرض كردم ديروز ديدم و خيلي هم تعريف كردم. فرمودند گفتم حاجي محمد حسن او را حضور بياورد، از اين فرمايش دنيا بر من سياه شد اين شخص به واسطه من از بوشهر آمد چند تلگراف رد و بدل شد. حالا كه آمده محض تملق به امينالسلطان فرمودند حاجي محمد حسن او را حضور بياورد» حاج حسين آقاي امينالضرب كه تماس نزديك با سيد جمالالدين داشته و پيش او نيز مدت كمي درس خوانده است، راجع به سفر اول وي به ايران در شرح حال خود مينويسد:
«بالاخره پس از مدتي كه مرحوم پدرم پذيرائي كردند و او را به حضور ناصرالدين شاه بردند، شاه از مذاكرات مجالس ايشان رنجيده خاطر شد و به مرحوم پدرم امر فرمودند بايد سيد تبعيد شود. مرحوم پدرم همان اوقات براي عمل بازديد معادن آهن مازندران و احداث كارخانه آهن آبكني ميخواستند به مازندران بروند. به شاه گفتند كه چون مهمان است، اجازه بدهيد محترماً من او را به مازندران ميبرم و از آنجا به روسيه ميرويم. آنجا تفصيل را به او خواهم گفت. شاه قبول كرد و به همين منوال به موقع اجرا گذاردند.» راجع به اين كه امينالضرب ميگويد: شاه از مذاكرات مجالس ايشان رنجيده خاطر شد، عباس ميرزا ملكآرا در صفحه 111 شرح حال خود چنين گويد: «مجلس اول كه او را به حضور شاه بردند در مجلس اول عرض نمودند كه مرا آورديد من مانند شمشير برندهاي هستم در دست شما. مرا عاطل و باطل مگذاريد مرا به هر كار عمده و بر ضد هر دولت بيندازيد زياده از شمشير برش دارم. از وضع تكلم او شاه تنفر و خوف به هم رسانيده و ديگر اذن شرفيابي ندادند.»
ملكآراء راجع به رفتن سيد به مسكو اين طور مينويسد: «سيد در خانه حاج محمد حسن اصفهاني اميندارالضرب منزل نمود. ضمناً هم به حاج محمد حسن سپرده شد كه سيد چندان آفتابي نشود. ولي مردم تهران فوج فوج به ديدن او رفتند. نفس سيد به هر كس رسيد، آزادي طلب كرد و چنان تقرير خوشي داشت كه هر كس او را يك مجلس ميديد، فريفته او ميشد.
وزير مختار انگليس (سر رونالد فرگيوسن تومسن) منباب كينه ديرينه فتنه مصر فوراً به شاه اظهار كرد كه سيد نبايد در تهران باشد. شاه هم به حاج محمد حسن فرمودند كه چون سيد را ما طلبيدهايم مناسب نيست تحتالحفظ اخراج نمائيم. تو او را پخته و راضي كن كه برود به خارجه. حاجي مذكور هم او را با خود برداشته به مازندران به اسم سركشي به املاك خودش برد. سيد از آنجا به مسكو رفت و با محررين و روزنامهنويسان مسكو منتهاي آشنائي به هم رسانيد و بر ضد انگليسها خيلي چيزها نوشت و از قرار مسموع در نزد وكلاي دولت روسيه متقبل شد كه به هندوستان برود و هند را به انگلستان بشوراند. روسها هم او را محترم داشتند.»
اعتمادالسلطنه مينويسد: «چهارشنبه 17 محرم 1305 ـ من با امينالدوله (ميرزا عليخان) ناهار صرف نمودم. ميگفت سيد جمالالدين كاغذ سختي به شاه نوشته و تهديد كرده از ايران بد خواهد نوشت» و نيز مينويسد: «يكشنبه 25 رمضان 1306، امروز از پطرزبورغ (لنينگراد كنوني) ميرويم. شاه ناهار را در قصر آنيشكوف با امپراطور صرف فرمود. صبح سيد جمالالدين معروف كه حالا پطرزبورغ است، ديدن من آمد. بعد از راه انداختن او، خدمت شاه رسيدم. با وزير خارجه روس خلوت كرده بودند.»
24 ذيحجه: «از وقايع تازه اين كه اولاً سيد جمالالدين را امينالسلطان محض تملق روسها به تهران خواهد آورد. شاه را هم راضي كرده است. باشد تا وجود اين شخص اسباب فتنه بزرگي در ايران بشود كه هيچ فائده به حال دولت نداشته باشد.» بهطوري كه اعتمادالسلطنه در يادداشتهاي روزانه خطي خود نوشته امينالسلطان در ضمن آوردن سيد جمالالدين به تهران قصد داشته كه او را مدير روزنامه اطلاع آن عصر يا روزنامه ديگري بنمايد. براي م. ق هدايت در صفحه 116 كتاب خاطرات و خطرات اشتباهي دست داده مينويسد: «دفعه ديگر محمد حسن خان اعتمادالسلطنه اسباب شد كه او به ايران بيايد.» اعتمادالسلطنه در پنجشنبه 18 ربيعالثاني 1307 ه . ق مينويسد «امروز شنيدم سيد جمالالدين معروف چند روز است وارد تهران شده.» در اين سفر نيز مانند سفر اول (1304 ه . ق ) در خانه حاج محمد حسن امينالضرب بر حسب دستور امينالسلطان وارد شد. بهطوري كه خودش در نامه شكوائيه خويش از حضرت عبدالعظيم به ناصرالدين شاه مينويسد: «چون به تهران رسيدم در خارج شهر توقف نموده به جناب وزير اعظم اطلاع دادم. جناب ايشان خانه حاج محمد حسن امينالضرب را معين نمود كه در آنجا فرود آيم و ايشان را مهماندار مقرر نمودند و اين عاجز مدت سه ماه از جاي خود حركت نكردم به غير از يك بار آن هم بعد از يك ماه عزشرف حضور حاصل شد و بدان نويدهاي ملوكانه مفتخر گرديدم.» امينالضرب از وي پذيرائي مينمود و در اين سفر مدت سه ماه در خانه امينالضرب اقامت كرد و چون تغييري در رويه شاه نسبت به وي ايجاد گرديد در همين نامه خطاب به ناصرالدين شاه ميگويد: «وا عجب از اين واقعه اين است كه پس از آن كه وعد احترامات و ستايش خود را از لسان مبارك اعليحضرت شاهنشاهي شنيدم حاجي محمد حسن امينالضرب تبليغ نمودند كه رضايت اعليحضرت شاهنشاهي اين است كه عاجز تهران را ترك نموده مجاور مقابر شهر قم بشوم.» از ترس اين كه مبادا توقيف و گرفتار شود در تاريخ اواخر ذيقعده 1307 به حضرت عبدالعظيم رفته در آنجا بست نشست و نيز ميگويد: « اينك در حضرت عبدالعظيم نشسته تا امر از مصدر عزت چه صادر شود.»
شنبه غره جماديالاولي 1307 ـ «صبح دارالترجمه، بعد حضور شاه رفتم. وقت ناهار كه روزنامه عرض ميكردم جهت خلع دون پدرو دوم امپراتور برزيل را از سلطنت ميخواندم كه بيشتر به واسطه آزادي بود كه از دو سال قبل تاكنون به روزنامههاي مملكت خود داده بود چشم و گوش اهالي را باز كرده بود شاه بيمقدمه فرمودند چرا مدتي است روزنامه اطلاع براي من نميآوريد معلوم شد كه اين فقره اثري كرده است و به خلاف ميل وزير اعظم شاه آزادي به روزنامههاي خود نميدهند و سيد جمالالدين را مدير روزنامه نخواهند فرمود.» پنجشنبه 22 جماديالثانيه 1307 ـ خانه امينالدوله رفتم از آنجا خانه حاجي محمد حسن كمپاني ديدن سيد جمالالدين رفتم ميگفت امينالسلطان تا به حال به من ديدن نكرده از اين فقره مكدر بود. ناهار را آنجا صرف نموده خانه آمدم سهشنبه 26 رجب 1307 ـ «عصر سيد جمالالدين ديدن آمد.» شنبه غره ذيالحجه 1307 ـ «شنيدم سيد جمالالدين معروف را كه به آن عجز از روسيه آوردند حالا به ميل انگليسها حكم به رفتن او شده از هم حضرت عبدالعظيم رفته منتظر ايلچي روس است». يكشنبه 20 صفر 1308 ـ «بعد از تعزيه زيارت حضرت عبدالعظيم رفتم بعد از زيارت به مقبره عذرا صبيه خودم رفتم كه فاتحه بخوانم سيد جمالالدين را ديدم كه از آنجا ميگذشت مرا كه ديد وارد شد قريب نيم ساعت صحبت كرديم بعد مراجعت به شهر نمودم.»
جمعه 21 ربيعالاول 1308 ـ «امروز صبح حضرت عبدالعظيم تشريف بردند من هم صبح قبل از تشريف بردن شاه رفتم تا تشريف آوردن شاه خانه سيد جمالالدين رفتم جمعي از سادات منجمله نقيبالسادات (سيد محسن از سادات شيرازي) را آنجا ديدم.» 26 جماديالاولي 1308 ـ «از وقايع تازه كه براي دولت ننگ بزرگي است صدمهاي است كه به سيد جمالالدين وارد آوردند چون بعضي كاغذها به علماء و طلاب مدارس نوشتهاند از معايب دادن امتيازات به فرنگيها كنت و نائبالسلطنه بعضي ميگويند نائبالسلطنه از اين كاغذها بدست آورده به شاه داده و به گردن سيد جمالالدين گذاشتهاند حكم شد كه پنج نفر غلام سيد را از حضرت عبدالعظيم ببرند به طرف عراق عرب مختار خان حاكم شاهزاده عبدالعظيم در اين مورد خواسته خدمتي بكند سيد را زده اسبابش را غارت نموده كه مردم شاهزاده عبدالعظيم خواسته بودند شورش نمايند. در هر صورت او را بردند اسبابش به حضور همايون آوردند همه را عزيزالسلطان و اتباعش غارت نمودند بعد امينالسلطان كه شنيده بود با وجودي كه باعث فتنه را ميدانست باز اين رذالت را نپسنديد همه را پس گرفت با پانصد اشرفي و يك خرقه و يك اسب و يك قاطر از خودش رويش گذاشته به جهت او پس فرستاد سيد از شاه در كمال يأس و از امينالسلطان اميدوار از تهران بيرون رفت.»
جمعه 5 جماديالثانيه 1308 ـ «از منزل نائبالسلطنه منزل امينالدوله رفتم شنيدم كيف كاغذ سيد جمالالدين را كه خدمت شاه برده بودند باز كردهاند چند كاغذ به خط امينالدوله بوده است اما چون امينالدوله هرگز كاغذي كه سند باشد نمينويسد وحشت نداشت شكر خدا كه من ابداً به اين شخص كاغذ ننوشته بودم به اين جهت خوشحالم كه خصوصيت كامل نداشتم.»
17 جماديالثانيه 1308 ـ «عرب صاحب ميگفت وقتي كه سيد جمالالدين را گرفته بودند ميبردند مختار خان گفته بود اين است سزاي دوستان روس. من بعد از شنيدن اين حرف خانه امينالسلطان رفتم گفتم ما چه عداوت به شما داريم كه نوكر شما اين عبارت را ميگويد. امينالسلطان هم ترسيده پول و خرقه و اسب براي او فرستادند از باب علو همت بود.»
چهارشنبه 21 جماديالاولي 1309 ـ «پارك امينالدوله رفتم جهت رفتن اين بود كه پريروز با روزنامههائي كه از براي من ميآوردند از لندن پاكتي به عنوان من بود. پشت پاكت به خط سيد جمالالدين نوشته بود جناب جلالتمآب الشهيد اعتمادالسلطنه در ميان پاكت صفحه چاپ شدهاي كه سواد كاغذي بود كه سيد جمالالدين از بصره به سامره به جناب ميرزاي شيرازي نوشته بود. در حقيقت جناب ميرزا را تحريك نموده بود كه به دولت ايران بتازد همه جا از امينالسلطان بد نوشته بود و او را تكفير نموده و زنديق اثيم نام نهاده كه مذهب اسلام را تمام او بر باد داده فرنگيها را به ايران آورده تمام ايران را به آنها فروخته بعد صدماتي كه به مردم از حبس و جلاي وطن رسانده از قبيل ملا فيضالله دربندي و سيد علي اكبر شيرازي و حاج سياح و ميرزا. فتنه تنباكو و فتواي جناب ميرزا در اين خصوص يقيناً نتيجه همين كاغذ بود. نتوانستم در دولتخواهي از شاه اين كاغذ را پنهان كنم منزل امينالدوله رفتم كه از او بپرسم كه اگر او اين كاغذ را نداده چون در پستخانه سر پاكت را باز كرده بودند گفتم شايد به شاه نشان داده كه من ندهم معلوم شد با همين پست به اسم خود امينالدوله هم يك صفحه از اين كاغذ چاپ شده رسيده بود و به شاه داده است من به خيال اينكه مبادا به مترجم مغرض بدهد و آنجائي كه اسم من است بد ترجمه كند مصلحت نديدم كه خود كاغذ و ترجمه او را هر دو را به نظر شاه برسانم. بعد به اتفاق ق امينالدوله به خانه رفتيم كاغذ را من به شاه دادم.»
13شوال 1309 ـ «چند روز قبل كاغذي كه سيد جمالالدين در لندن به خط فارسي و زبان عربي خطاب به علماء عراق ق عرب و ايران نوشته آنچه وقاحت و جسارت نسبت به شاه نموده آن كاغذ را پسر امينالدوله از عربي به فرانسه ترجمه كرده و به شاه داده بود شاه به من دادند ترجمه كنم با كمال كرامت خاطر امروز ترجمه كرده به شاه دادم.» 22 صفر 1310 ـ «سيد جمالالدين معروف را سلطان عثماني از لندن احضار به اسلامبول نموده در عمارت سلطنتي خود منزلش داده تا چه مقصود داشته باشد.»
ميرزا رضاي كرماني راجع به پذيرائي و احترامات سلطان عثماني نسبت به وي در بازپرسيهاي خود ميگويد: «حالا برويد ببينيد چگونه سلطان تركيه از وجود او قدرداني ميكند. وقتي كه سيد از ايران به لندن رفت سلطان چندين تلگرام به او كرد كه حيف است وجود مبارك شما از سرزمين اسلام دور باشد و مسلمين از فيوضات شما بينصيب باشند اي حصن حصين اسلام بيائيد كه اذان مسلمانان را به گوش بشنويد و با هم زندگي نمائيم. اول سيد راضي نميشد عاقبت پرنس ملكم خان و ديگران به او گفتند وقتي كه يك چنين پادشاهي اين طور لابه ميكند البته رفتن شما بجا و بمورد است. از اين روي سيد به استامبول آمد سلطان عمارت ييلاقي با شكوهي به او داد و ماهي 200 پوند (در اين تاريخ هر پوند 25/49 ريال بوده) براي مخارجش مقرر داشت. شام و نهار از آشپزخانه همايوني برايش ميفرستاد و يك كالسكه با اسبهاي سلطاني هميشه در اختيارش بود. روزي كه سلطان او را به قصر يلديز دعوت كرد صورت او را بوسيده با هم در سفينه بخاري روي درياچه باغش نشسته گردش و مذاكره كردند. سيد به عهده گرفت كه در اندك مدتي دول اسلامي را با هم متحد و به جانب خلافت متوجه نمايد و سلطان را فرمانفرماي دين و محبوب مسلمين كند. با اين قرارداد مكاتبه با فحول علماء شيعه كربلا و نجف و كليه نقاط ايران شد و با مواعيد لازمه اميدواريهاي منطقي داده و با دلالت اين كه اگر ملل اسلامي فقط متحد شوند همه ملل روي زمين نميتوانند از در مخالفت با آنها درآيند آنان را متنبه ساخت كه بايد اختلاف كلمه را راجع به علي و عمر كنار هشته و فقط به اصل خلافت توجه نمايند و اين طور و آن طور كنند.»
«سيد با توجه بدين ماجرا (بكار بردن دسائس و تلقينات به شاه عليه او) اجازه همايوني را در كنارهگيري و رفتن به شاه عبدالعظيم درخواست نمود. اين اجازه صادر و در شاه عبدالعظيم جمع انبوهي از ملازمان و اعيان او را مشايع كردند.» (4)
مدت 7 ماه در آنجا بماند و از آنجا نامه بلند بالاي شكوهآميزي به ناصرالدين شاه مينويسد و در نامه مزبور ماموريتهائي كه از طرف شاه به وي محول شده و تمام آنها را به وجه احسن انجام داده يكي يكي نام ميبرد و بعد اين كه بر حسب خواهش شاه و اولياي امور به ايران آمده در آن نامه به تفصيل شرح ميدهد.
براون در كتاب انقلاب ايران مينويسد: «سرانجام شاه تصميم به اخراج او از كشور گرفت. اين كار مستلزم اقدامات شديدي در آستانه مقدس معروفي بود كه او در آنجا پناهنده شده بوده است. يك ستون از پانصد سوار در حالي كه سيد در بستر بيماري بود براي توقيفش فرستاده و او را با اسكورت به مرز عثماني روانه ساختند. اين امر سبب هيجان عظيم در ميان ستايشگران سيد گرديد و يكي از بزرگترين علل كشته شدن ناصرالدين شاه بوده است.
سيد مختصري در بصره بود و از آنجا يكراست به لندن رفت. او شخصاً يا به مساعدت ديگران يك مجله ماهانه در دو زبان عربي و انگليسي به نام ضياءالخافقين تاسيس و انتشار داد در هر شماره يك مقاله در امور ايران با امضاء السيد يا سيد الحسيني به قلم خود مينوشت كه همچنين در مصر نيز مهمترين مقالاتش به همين امضاء منتشر ميگرديده است. مدير روزنامه المنار مينويسد: «در مقالات مربوط به ايران از هيچگونه ناسزا نسبت به حكومت و شاه دريغ نميكرد تا حدي كه سفير دولت ايران در لندن (ميرزا محمد عليخان علاءالسلطنه) به نزدش شتافته و كوشش به تسلي و آرامش او درباره شاه نمود كه اگر او خودداري از نوشتن و گفتن از اين موضوع نمايد حاضر است يك مبلغ هنگفتي به او تقديم دارد ولي سيد جواب منفي داد و گفت نه راضي نخواهم شد مگر اين كه شاه كشته شده و شكمش دريده و جسدش به گور عرضه شود. اين گفتار كه از او سر زد، ما را معتقد ميسازد كه قاتل شاه يكي از پيروان سيد بوده است.»
«مدتي مرحوم مزبور در منزل ما بودند و مقالات مفصلي هر شب ميفرمودند به فارسي و به عربي ترجمه ميكردم كه تمام آن مقالات نصايح و حكم و فلسفه بود و اغلب آنها به خط خودم گويا فعلاً در كتابخانه موجود است. آقا سيد جمالالدين مرد حكيم فيلسوفي بود و مرحوم پدرم درباره او عقائد ديني فو ق العادهاي داشت ولي عقيده بنده نه چنين است و هر چند مشاراليه از كملين دهر و افاضل عامل و از جمله مشاهير است اما بنده شخصاً تردستي ايشان را زيادتر از مراتب كمالات ايشان ميدانم. متهور بود، شجاع بود، عالم بود، فيلسوف بود نه چندان ولي بخت و اقبال با او مساعد نبود هر جا رفته كتك خورده به هر جا قدم نهاده آشوبهائي بر پا كرده ولي نتوانسته نتيجه مطلوبه به دست بياورد.»
«سيد پرستش ساختههاي دست انسان را هرچه باشد، بتپرستي ميداند و ميگويد كه آدمي ميبايد فقط آفريننده جهان را ستايش نمايد و تنها در پيشگاه او نيايش و سر تعظيم فرود آورد نه در پيش مخلو ق . او معتقد به ساختن بقعه نيست. آراستن قبور را با زر و سيم روا ندانسته (اصل قرآن و عقيده وهابيها). او دادن جان را در راه حق به هيچ ميشمرد و وقع و اهميتي براي جانبازي در راه مشروع قائل نيست.»
ادوارد براون در كتاب «انقلاب ايران» او را به عنوان قهرمان اتحاد اسلام ياد ميكند و در همان كتاب، پس از دادن شرحي از نهضت ملي مصر كه از سال 1288 ه . ق و با عصيان عراق بي پاشا كه منجر به اشغال آن به توسط انگليس گرديد و نيز مخالفت ايرانيان با امتياز رژي (انحصار دخانيات) به بيگانه و قيام ايران كه منتهي به اعطاي مشروطيت از طرف مظفرالدين شاه گرديد، به سيد جمالالدين فو ق العاده اهميت داده و تمام اين نهضتهاي مذكوره را از افكار او دانسته است.
ادوارد براون در كتاب انقلاب ايران مينويسد: «سيد جمالالدين بزرگترين مظنون در توطئه مرگ ناصرالدين شاه در 17 ذيالقعده 1313 توقيف و در قصر يلديز محاكمه گرديد لكن در نوشتههايش اثري كه دلالت بر وجود شركت او در جنايات نمايد، يافت نشد و نجات يافت. تسليم و بازگشت او به ايران از طرف حكومت ايران درخواست ميگرديد ولي هرچند در ايران مسلم بود كه او ايراني و بومي همدان است ولي او به ادعاي خودش پابرجا شد چه خود تصريح كرده بود فردي افغاني است و از طرف مقامات عثماني تسليمش ممتنع گرديد. مرگ او در شوال سال بعد (1314) به عنوان مرض سرطان اتفاق ق افتاد ولي بسياري از ايرانيان معتقدند كه بايد از طرف سلطان عبدالحميد (بهطوري كه ابوالهدي پزشك معالج سموم آن را معلوم ساخته) ميكرب سرطان به او تلقيح شده باشد. عثمانيها اين گفته را رد مينمايند و در واقع من هم ترديد دارم كه چنين كاري امكان يافته باشد؟ به هر تقدير حقيقت مطلب را مشكل است حاليه كشف نمود. در اواخر سال 1313 مبتلا به سرطان چانه شد كه بزودي به گردن او سرايت كرده و در 5 شوال 1314 در سن 60 سالگي بدرود جهان گفت در گورستان مشايخ (شيخلر مزارليقي) نزديك نشان تاش به خاك سپرده شد.
ميجر فيلوت درباره مرگ سيد جمالالدين در مقدمه كتاب حاجي بابا مينويسد. «سرنوشت شاه (ناصرالدين) سلطان (عبدالحميد) را به وحشت انداخت. سيد جمالالدين چنانكه مذكور افتاد ناگهان از نوشيدن فنجان قهوهاي حيات عاريت را بدرود گفت» چون دولت افغانستان او را از اهالي مملكت خود ميدانست، بنا به درخواست دولت مزبور از دولت تركيه، جنازه او را در سال 1363 ه . ق از اسلامبول به كابل حمل و در آنجا استخوانهاي پوسيده او را دفن نمودند.
روزي سردار از سيد جمالالدين كه به تهران آمده بود، پرسيد كه من تمام خانوادههاي معروف افغانستان را به خوبي ميشناسم و شما از هيچيك از خانوادههاي ساكن افغانستان نيستيد. چرا خود را به افغان شهرت دادهايد؟ سيد جمالالدين در جواب پرسش سردار اسكندر خان گفت كه چون من خيالاتي دارم و ميخواهم داخل در اقدامات و عمليات چندي شوم و دولت ايران در ممالك خارج نماينده دارد، ممكن است كه دولت ايران مانع اقدامات و عمليات من شود و مرا جلب كنند. از اين جهت خود را به افغاني معروف كردم. زيرا افغانستان در هيچ كجا نماينده سياسي ندارد و من ميتوانم آزادانه به كارهاي خود ادامه دهم و بنابراين كسي هم متعرض و مزاحم من نخواهد شد.»
ادوارد براون شر ق شناس انگليسي راجع به ايام اقامت سيد در افغانستان در كتاب خود، مينويسد: «عاقبت محمد اعظم و برادرزادهاش عبدالرحمن (امير سابق) پايتخت را اشغال و محمد افضل پدر عبدالرحمن را كه زنداني بود، نجات داد و او خود را امير غزنه (غزنين) اعلام كرده، يك سال بعد مرد و اعظم جانشين او شد. سيد جمالالدين را به نخستوزيري خود برگزيد و با رهبري عاقلانه او به كار امارت پرداخت كه ممكن بود تمام كشور را زير فرمانروائي خود دربياورد. پس از اين كه شيرعلي كه از طرف انگليسها پول بيحسابي برايش ميفرستادند و تقويت شد، بالنتيجه به پراكنده ساختن سپاه محمد اعظم خان برادر و برادرزاده خود عبدالرحمن (پسر امير افضل خان) توفيق يافت. اولي به نيشابور (در ايران) و دومي به بخارا فرار اختيار كردند.» (2)
پس از غلبه شيرعلي خان بر مخالفين خود سيد در كابل ماند و به واسطه سيادتش كسي متعرض او نگرديد لكن خودش به بهانه رفتن به مكه از امير شيرعلي خان اجازه خواست و او به وي اجازه مسافرت داد مشروط به اينكه از راه ايران نرود (براي عدم ملاقات با محمد اعظم خان امير سابق كه به ايران آمده بود.) سيد جمالالدين از افغانستان به هندوستان رفت و پس از يك ماه اقامت از هندوستان به مصر رفت و مدت چهل روز در آنجا اقامت نمود و پس از آن به جاي رفتن به مكه به اسلامبول وارد شد و در آنجا مورد استقبال شايان عالي پاشا صدراعظم و رجال و اشراف و روشنفكران عثماني واقع گرديد و پس از يك سال توقف در اسلامبول در 1288 ه . ق (1871 م.) دوباره به مصر بازگشت. در اين سفر است كه در مصر محفل فراماسون را تشكيل داد كه عده اعضاي آن به سيصد نفر ميرسيد. پس از ورود به مصر و ملاقاتش با رياض پاشا وزير مصري وي از سيد جمالالدين بسيار خوشش آمد و شيفته او گرديد. و بنا بر سفارش او ماهيانهاي از طرف خديو (اسماعيل پاشا) براي مخارجش تعيين شد. بعد به واسطه گفتارهاي آتشين و صريح او در مجامع مصري از قبيل جلوگيري از تبذير و خودسري خديو و مخالفت شديد با مداخله و نفوذ بيگانه در امور مصر گفتگو و زمزمههائي در بين مردم ايجاد گرديد. به اين جهات توفيق پاشا خديو مصر او را از قاهره تبعيد كرد او هم در سال 1297 ه . ق (1879 م.) راه هندوستان را در پيش گرفته در حيدرآباد دكن مامن يافت. با وجود اينكه سيد جمالالدين در بين مسلمين هندوستان نفوذ و شهرت فراواني داشته معذالك بعضي از آنان نسبت به او بدگمان بودهاند.
ادوارد براون در كتاب انقلاب ايران از قول بلنت كه او گفته سيد جمالالدين را نقل كرده، چنين گويد: «ميگفت مردم نميدانستند كه من خوبي آنها را آرزو ميكردم خيلي با احتياط و مراقبت با من گفتگو ميكردند».
در ايامي كه در حيدرآباد اقامت داشت رساله رد ماديون (نيچريه) تاليف خود را در سال 1298 ه . ق به چاپ رسانيد. پيش از اينكه انگليسها كار مصر را بسازند و بر آنجا تسلط يابند، حكومت هندوستان او را از حيدرآباد به كلكته خواسته و در مدت حوادث مصر او را بازداشت نمود و پس از اتمام عمل او را آزاد گذاشت به هر جا كه دلش ميخواهد، برود. او نخست به لندن رفت لكن ويلفريد بلنت كه كاملاً از اوضاع و احوال او واقف و با وي محشور بوده است، در اين باره چنين مينويسد: «من سيد جمالالدين را به خوبي ميشناختم و او را در سالهاي 1301، 1302 و 1303 ه . ق بسيار ديدهام نخستين بار در بهار سال 1301 ه . ق به ديدار او در لندن نائل گرديدم چه پس از تبعيدش از هندوستان از نظر مطالعه آمريكائي طبيعي و مادي بدانجا رفته و چند ماهي زيسته تازه وارد لندن شده بود و پس از چند روزي اقامت در لندن به پاريس رفت و سه سال در آنجا بماند و در اين مدت اقامت پاريس است كه به اتفاق ق دوست ارادتمندش شيخ محمد عبده مفتي سابق مصر كه واسطه شركت در قيام مليون مصر مجبور به جلاي وطن شده بود، مشغول به نشر روزنامه هفتگي به نام عروه الوثقي به زبان عربي به منظور سياسي اقدام كردند. دولت انگلستان ورود روزنامه مزبور را به هندوستان قدغن كرد (از روزنامه مزبور فقط 18 شماره منتشر شده است). در مدت اقامت سه ساله خود در پاريس زبان فرانسه را تا حدي ياد گرفت و در روزنامههاي انگلستان، روسيه، تركيه و مصر مقالات سياسي او منعكس ميشد. و به زعم رجال انگلستان سيد جمالالدين يك شخصيت قابل توجه و همچنين هولناك تلقي ميگرديد. اهميت او در عالم اسلام و پيشامد قضاياي مهدي سوداني (محمد احمد عبدالله) سبب شد كه رجال مهم انگلستان از قبيل گلادستون و غيره طالب ملاقات وي گرديدند ويلفريد بلنت در اين باب مينويسد:
«من در صدد پند و كمك او در اعزام هياتي براي صلح با مهدي سوداني بودم چه او كمابيش رابطه با او داشت و مداخلهاش در عقبنشيني ژنرال گوردون مؤثر بود.» در سال 1303 ه . ق سفري به لندن كرده با سياستمداراني از قبيل راندولف چرچيل، سر درمندولف و سالسبوري (لرد سالسبوري از رجال مشهور انگلستان كه از 1886 م. تا 1902 م. نخستوزير انگلستان و رهبر حزب محافظهكار بوده است) مكرر ملاقات و مصاحبه نموده و بهطوري كه ويلفريد بلنت ميگويد اين ديدارها از لحاظ امكان موجباتي براي كنار آمدن با او بوده است. در سال 1303 ه . ق پس از تعطيل عروه الوثقي پاريس را به آهنگ مسكو و سنپطرزبورگ ترك گفته و در آنجا از طرف رجال و زمامداران امور روسيه با خوشامد هرچه تمامتر پذيرفته شد و چهار سال در آن ديار بماند.
ويلفريد بلنت راجع به رفتن سيد جمالالدين به روسيه اين چنين گويد: «در سال ديگر (1303 ه . ق ) گلادستون از كار بركنار و لرد راندولف چرچيل كه من با او رابطه دوستي داشتم به وزارت هند منصوب گرديد و اسبابي فراهم آورد كه جمالالدين به لندن آمده براي بررسي در شرايط توافق ممكنه ميان انگلستان و اسلام او را ديدن نمايد او سه ماه مهمان من بود. چندي در كرابت و مدتي در لندن بسر برديم. از اين مصاحبت و مجالست بسيار با هم نزديك و خودماني شديم. من او را به چند از دوستان سياسي خود بويژه چرچيل و ولف معرفي و نزديك كرده و يادداشتهاي سودمندي از گفتگوهايشان در خانه خود دارم. يك بار قرار بر اين شد كه او به همراهي ولف براي مأموريت مخصوصي كه براي ابلاغ به سلطان داشت، با نظريه خود براي آزمايش نفوذ ايشان در نقش پان اسلاميسم (وحدت اسلام) و عبدالحميد (سلطان عثماني) با تصفيه اموري كه به تخليه مصر و بستن پيماني با عثماني ـ ايران و افغانستان بر ضد روسيه ميانجاميد، به اسلامبول بروند. بدبختانه در آخرين لحظه ولف از بردن سيد با خود منصرف گرديد و من در دست آخر مشكلاتي را كه ولف در اين ماموريت برخورد نموده و به شكست او انجاميد زاده همين انصراف ميدانم. سيد از اين كه او را انكار كردند بسي آزرده خاطر گرديد چه حتي بليط كشتي هم براي رفتن او به اسلامبول گرفته شده بود. پس از چند هفته بلاتكليفي با اوقاتي تلخ لندن را ترك و به سوي مسكو رهسپار گرديده در آنجا با كاتكوف آشنائي پيدا كرد. به قصد اتحاديه روس و عثماني بر ضد انگليس به اردوي مخالف پيوست و چنين به نظر ميآمد كه سيد مسيو دوگيزر، زينوويف و مادام نوويكف را نيز ملاقات كرده باشد.
در سال 1306 ه . ق پس از ملاقات با ناصرالدين شاه در مونيخ امينالسلطان او را به ماموريت محرمانهاي به وزارت خارجه روسيه اعزام داشت. پس از ورود به پايتخت روسيه و چندين ملاقات و مصاحبه با وزراء و رجال موثر روسيه جريان اقدامات خود را دو بار مشروحاً به امينالسلطان گزارش ميدهد و پس از بازگشت از روسيه و اقامت در تهران امينالسلطان در اين مدت او را ملاقات نكرد و سيد در نامه خود از حضرت عبدالعظيم به ناصرالدين شاه در اين باب چنين مينويسد:
«در اين مدت جناب وزير اعظم هيچگونه از اين عاجز سئوال نكرده كه در پطرزبورگ چه واقع شده. جواب آن مسئله كه تو را براي آن به آنجا فرستادم چه شد؟ در اين مدت چند بار بعضي از حاشيه خود را براي احوالپرسي فرستاد وعده ملاقات مفصلي ميدادند.»
براون در كتاب انقلاب ايران مينويسد: «سيد جمالالدين در پايتخت روسيه بود كه ناصرالدين شاه از آنجا عبور و چند روزي در پايتخت روسيه توقف كرد. شاه طالب ملاقات او شد لكن او اعتنائي به ملاقات و مصاحبت شاه ننمود. بعد در مونيخ بين او و شاه ملاقات دست داد و شاه به او تكليف كرد كه او را صدراعظم خويش خواهد ساخت. او به بهانه اين كه ميخواهد به پاريس براي ديدن نمايشگاه برود نخست امتناع نمود لكن بعد روي پافشاري شاه ناگزير گرديد كه همراه شاه به ايران بيايد.»
ناصرالدين شاه در تاريخ 24 صفر 1307 ه . ق وارد تهران شد و سيد جمالالدين كمي بعد در اواخر ربيعالاول ه . ق به تهران آمد. جرجي زيدان در تاليف خود راجع به سفرهاي سيد جمالالدين به ايران مينويسد: سيد دو بار به ايران آمد يكي در اواخر ربيعالاول 1304 ه . ق بنا به دعوت تلگرافي ناصرالدين شاه كه پس از ورود به ايران به وزارت جنگ منصوب شد و در اصفهان ظلالسلطان را ملاقات و بالاخره با حصول اجازه به عنوان تغيير آب و هوا به روسيه برگشته است. سفر دوم او به ايران در سال 1307 ه . ق بوده كه منجر به دومين تبعيدش در 1308 ه . ق (3) شده است.»
«شاه در ربيعالاول 1307 ه . ق از همان راهي كه از مرز خود بيرون رفته بود، به پايتخت برگشته و در مصاحبت خود پزشك جديدي به نام دكتر فووريه و پهلوان مشهور اتحاد اسلامي سيد جمالالدين افغاني (اولين را از پاريس و دومي را از مونيخ به ايران آورد). محمد حسن خان اعتمادالسلطنه تفصيل دو سفر او را در سالهاي 1304 و 1307 در يادداشتهاي روزانه خطي ـ خود بدين قرار شرح ميدهد: «دوشنبه غره ربيعالثاني 1304 ـ صبح خانه حاجي محمد حسن امين دارالضرب ملعون كه پدر ايران و ايرانيان را درآورده، مكنت ملت و دولت را بر باد داده، ديدن سيد جمالالدين رفتم اين شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خيلي مرد با علم معتبري است. دو سه زبان ميداند. در نوشتن عربي اول شخص است. اگرچه افغاني امضاء ميكرد، اما حالا ميگويد از اهل سعدآباد (اسدآباد) همدان است. خلاصه خانه حاجي بسيار محقر بود اول ماه جمعي از زنها دم در را گرفته بودند. حاجي به آنها تصد ق ميداد هرچند خواستم سيد جمالالدين را خانه بياورم، راضي نشد.»
عباس ميرزا ملكآراء در صفحه 11 كتاب شرح حال خود، گفته اعتمادالسلطنه را (اين شخص از بوشهر به گفته من آمده است) تائيد كرده چنين گويد: «محمد حسن خان ملقب به اعتمادالسلطنه پسر حاج عليخان كه وزير انطباعات است و نوشتن روزنامه ايران و تاريخ ايران به عهده او است، به حضور شاه عرض كرده بود كه وجود سيد جمالالدين به جهت نوشتن روزنامه و تاريخ ضرور است و به اذن شاه تلغرافي به عدن كرد حسبالامر شاه سيد مذكور را به تهران دعوت نمود، سيد هم آمد» اعتمادالسلطنه مينويسد: «سهشنبه 2 ربيعالثاني 1304 ـ از من پرسيدند (شاه) سيد جمالالدين را ديدي؟ عرض كردم ديروز ديدم و خيلي هم تعريف كردم. فرمودند گفتم حاجي محمد حسن او را حضور بياورد، از اين فرمايش دنيا بر من سياه شد اين شخص به واسطه من از بوشهر آمد چند تلگراف رد و بدل شد. حالا كه آمده محض تملق به امينالسلطان فرمودند حاجي محمد حسن او را حضور بياورد» حاج حسين آقاي امينالضرب كه تماس نزديك با سيد جمالالدين داشته و پيش او نيز مدت كمي درس خوانده است، راجع به سفر اول وي به ايران در شرح حال خود مينويسد:
«بالاخره پس از مدتي كه مرحوم پدرم پذيرائي كردند و او را به حضور ناصرالدين شاه بردند، شاه از مذاكرات مجالس ايشان رنجيده خاطر شد و به مرحوم پدرم امر فرمودند بايد سيد تبعيد شود. مرحوم پدرم همان اوقات براي عمل بازديد معادن آهن مازندران و احداث كارخانه آهن آبكني ميخواستند به مازندران بروند. به شاه گفتند كه چون مهمان است، اجازه بدهيد محترماً من او را به مازندران ميبرم و از آنجا به روسيه ميرويم. آنجا تفصيل را به او خواهم گفت. شاه قبول كرد و به همين منوال به موقع اجرا گذاردند.» راجع به اين كه امينالضرب ميگويد: شاه از مذاكرات مجالس ايشان رنجيده خاطر شد، عباس ميرزا ملكآرا در صفحه 111 شرح حال خود چنين گويد: «مجلس اول كه او را به حضور شاه بردند در مجلس اول عرض نمودند كه مرا آورديد من مانند شمشير برندهاي هستم در دست شما. مرا عاطل و باطل مگذاريد مرا به هر كار عمده و بر ضد هر دولت بيندازيد زياده از شمشير برش دارم. از وضع تكلم او شاه تنفر و خوف به هم رسانيده و ديگر اذن شرفيابي ندادند.»
ملكآراء راجع به رفتن سيد به مسكو اين طور مينويسد: «سيد در خانه حاج محمد حسن اصفهاني اميندارالضرب منزل نمود. ضمناً هم به حاج محمد حسن سپرده شد كه سيد چندان آفتابي نشود. ولي مردم تهران فوج فوج به ديدن او رفتند. نفس سيد به هر كس رسيد، آزادي طلب كرد و چنان تقرير خوشي داشت كه هر كس او را يك مجلس ميديد، فريفته او ميشد.
وزير مختار انگليس (سر رونالد فرگيوسن تومسن) منباب كينه ديرينه فتنه مصر فوراً به شاه اظهار كرد كه سيد نبايد در تهران باشد. شاه هم به حاج محمد حسن فرمودند كه چون سيد را ما طلبيدهايم مناسب نيست تحتالحفظ اخراج نمائيم. تو او را پخته و راضي كن كه برود به خارجه. حاجي مذكور هم او را با خود برداشته به مازندران به اسم سركشي به املاك خودش برد. سيد از آنجا به مسكو رفت و با محررين و روزنامهنويسان مسكو منتهاي آشنائي به هم رسانيد و بر ضد انگليسها خيلي چيزها نوشت و از قرار مسموع در نزد وكلاي دولت روسيه متقبل شد كه به هندوستان برود و هند را به انگلستان بشوراند. روسها هم او را محترم داشتند.»
اعتمادالسلطنه مينويسد: «چهارشنبه 17 محرم 1305 ـ من با امينالدوله (ميرزا عليخان) ناهار صرف نمودم. ميگفت سيد جمالالدين كاغذ سختي به شاه نوشته و تهديد كرده از ايران بد خواهد نوشت» و نيز مينويسد: «يكشنبه 25 رمضان 1306، امروز از پطرزبورغ (لنينگراد كنوني) ميرويم. شاه ناهار را در قصر آنيشكوف با امپراطور صرف فرمود. صبح سيد جمالالدين معروف كه حالا پطرزبورغ است، ديدن من آمد. بعد از راه انداختن او، خدمت شاه رسيدم. با وزير خارجه روس خلوت كرده بودند.»
24 ذيحجه: «از وقايع تازه اين كه اولاً سيد جمالالدين را امينالسلطان محض تملق روسها به تهران خواهد آورد. شاه را هم راضي كرده است. باشد تا وجود اين شخص اسباب فتنه بزرگي در ايران بشود كه هيچ فائده به حال دولت نداشته باشد.» بهطوري كه اعتمادالسلطنه در يادداشتهاي روزانه خطي خود نوشته امينالسلطان در ضمن آوردن سيد جمالالدين به تهران قصد داشته كه او را مدير روزنامه اطلاع آن عصر يا روزنامه ديگري بنمايد. براي م. ق هدايت در صفحه 116 كتاب خاطرات و خطرات اشتباهي دست داده مينويسد: «دفعه ديگر محمد حسن خان اعتمادالسلطنه اسباب شد كه او به ايران بيايد.» اعتمادالسلطنه در پنجشنبه 18 ربيعالثاني 1307 ه . ق مينويسد «امروز شنيدم سيد جمالالدين معروف چند روز است وارد تهران شده.» در اين سفر نيز مانند سفر اول (1304 ه . ق ) در خانه حاج محمد حسن امينالضرب بر حسب دستور امينالسلطان وارد شد. بهطوري كه خودش در نامه شكوائيه خويش از حضرت عبدالعظيم به ناصرالدين شاه مينويسد: «چون به تهران رسيدم در خارج شهر توقف نموده به جناب وزير اعظم اطلاع دادم. جناب ايشان خانه حاج محمد حسن امينالضرب را معين نمود كه در آنجا فرود آيم و ايشان را مهماندار مقرر نمودند و اين عاجز مدت سه ماه از جاي خود حركت نكردم به غير از يك بار آن هم بعد از يك ماه عزشرف حضور حاصل شد و بدان نويدهاي ملوكانه مفتخر گرديدم.» امينالضرب از وي پذيرائي مينمود و در اين سفر مدت سه ماه در خانه امينالضرب اقامت كرد و چون تغييري در رويه شاه نسبت به وي ايجاد گرديد در همين نامه خطاب به ناصرالدين شاه ميگويد: «وا عجب از اين واقعه اين است كه پس از آن كه وعد احترامات و ستايش خود را از لسان مبارك اعليحضرت شاهنشاهي شنيدم حاجي محمد حسن امينالضرب تبليغ نمودند كه رضايت اعليحضرت شاهنشاهي اين است كه عاجز تهران را ترك نموده مجاور مقابر شهر قم بشوم.» از ترس اين كه مبادا توقيف و گرفتار شود در تاريخ اواخر ذيقعده 1307 به حضرت عبدالعظيم رفته در آنجا بست نشست و نيز ميگويد: « اينك در حضرت عبدالعظيم نشسته تا امر از مصدر عزت چه صادر شود.»
شنبه غره جماديالاولي 1307 ـ «صبح دارالترجمه، بعد حضور شاه رفتم. وقت ناهار كه روزنامه عرض ميكردم جهت خلع دون پدرو دوم امپراتور برزيل را از سلطنت ميخواندم كه بيشتر به واسطه آزادي بود كه از دو سال قبل تاكنون به روزنامههاي مملكت خود داده بود چشم و گوش اهالي را باز كرده بود شاه بيمقدمه فرمودند چرا مدتي است روزنامه اطلاع براي من نميآوريد معلوم شد كه اين فقره اثري كرده است و به خلاف ميل وزير اعظم شاه آزادي به روزنامههاي خود نميدهند و سيد جمالالدين را مدير روزنامه نخواهند فرمود.» پنجشنبه 22 جماديالثانيه 1307 ـ خانه امينالدوله رفتم از آنجا خانه حاجي محمد حسن كمپاني ديدن سيد جمالالدين رفتم ميگفت امينالسلطان تا به حال به من ديدن نكرده از اين فقره مكدر بود. ناهار را آنجا صرف نموده خانه آمدم سهشنبه 26 رجب 1307 ـ «عصر سيد جمالالدين ديدن آمد.» شنبه غره ذيالحجه 1307 ـ «شنيدم سيد جمالالدين معروف را كه به آن عجز از روسيه آوردند حالا به ميل انگليسها حكم به رفتن او شده از هم حضرت عبدالعظيم رفته منتظر ايلچي روس است». يكشنبه 20 صفر 1308 ـ «بعد از تعزيه زيارت حضرت عبدالعظيم رفتم بعد از زيارت به مقبره عذرا صبيه خودم رفتم كه فاتحه بخوانم سيد جمالالدين را ديدم كه از آنجا ميگذشت مرا كه ديد وارد شد قريب نيم ساعت صحبت كرديم بعد مراجعت به شهر نمودم.»
جمعه 21 ربيعالاول 1308 ـ «امروز صبح حضرت عبدالعظيم تشريف بردند من هم صبح قبل از تشريف بردن شاه رفتم تا تشريف آوردن شاه خانه سيد جمالالدين رفتم جمعي از سادات منجمله نقيبالسادات (سيد محسن از سادات شيرازي) را آنجا ديدم.» 26 جماديالاولي 1308 ـ «از وقايع تازه كه براي دولت ننگ بزرگي است صدمهاي است كه به سيد جمالالدين وارد آوردند چون بعضي كاغذها به علماء و طلاب مدارس نوشتهاند از معايب دادن امتيازات به فرنگيها كنت و نائبالسلطنه بعضي ميگويند نائبالسلطنه از اين كاغذها بدست آورده به شاه داده و به گردن سيد جمالالدين گذاشتهاند حكم شد كه پنج نفر غلام سيد را از حضرت عبدالعظيم ببرند به طرف عراق عرب مختار خان حاكم شاهزاده عبدالعظيم در اين مورد خواسته خدمتي بكند سيد را زده اسبابش را غارت نموده كه مردم شاهزاده عبدالعظيم خواسته بودند شورش نمايند. در هر صورت او را بردند اسبابش به حضور همايون آوردند همه را عزيزالسلطان و اتباعش غارت نمودند بعد امينالسلطان كه شنيده بود با وجودي كه باعث فتنه را ميدانست باز اين رذالت را نپسنديد همه را پس گرفت با پانصد اشرفي و يك خرقه و يك اسب و يك قاطر از خودش رويش گذاشته به جهت او پس فرستاد سيد از شاه در كمال يأس و از امينالسلطان اميدوار از تهران بيرون رفت.»
جمعه 5 جماديالثانيه 1308 ـ «از منزل نائبالسلطنه منزل امينالدوله رفتم شنيدم كيف كاغذ سيد جمالالدين را كه خدمت شاه برده بودند باز كردهاند چند كاغذ به خط امينالدوله بوده است اما چون امينالدوله هرگز كاغذي كه سند باشد نمينويسد وحشت نداشت شكر خدا كه من ابداً به اين شخص كاغذ ننوشته بودم به اين جهت خوشحالم كه خصوصيت كامل نداشتم.»
17 جماديالثانيه 1308 ـ «عرب صاحب ميگفت وقتي كه سيد جمالالدين را گرفته بودند ميبردند مختار خان گفته بود اين است سزاي دوستان روس. من بعد از شنيدن اين حرف خانه امينالسلطان رفتم گفتم ما چه عداوت به شما داريم كه نوكر شما اين عبارت را ميگويد. امينالسلطان هم ترسيده پول و خرقه و اسب براي او فرستادند از باب علو همت بود.»
چهارشنبه 21 جماديالاولي 1309 ـ «پارك امينالدوله رفتم جهت رفتن اين بود كه پريروز با روزنامههائي كه از براي من ميآوردند از لندن پاكتي به عنوان من بود. پشت پاكت به خط سيد جمالالدين نوشته بود جناب جلالتمآب الشهيد اعتمادالسلطنه در ميان پاكت صفحه چاپ شدهاي كه سواد كاغذي بود كه سيد جمالالدين از بصره به سامره به جناب ميرزاي شيرازي نوشته بود. در حقيقت جناب ميرزا را تحريك نموده بود كه به دولت ايران بتازد همه جا از امينالسلطان بد نوشته بود و او را تكفير نموده و زنديق اثيم نام نهاده كه مذهب اسلام را تمام او بر باد داده فرنگيها را به ايران آورده تمام ايران را به آنها فروخته بعد صدماتي كه به مردم از حبس و جلاي وطن رسانده از قبيل ملا فيضالله دربندي و سيد علي اكبر شيرازي و حاج سياح و ميرزا. فتنه تنباكو و فتواي جناب ميرزا در اين خصوص يقيناً نتيجه همين كاغذ بود. نتوانستم در دولتخواهي از شاه اين كاغذ را پنهان كنم منزل امينالدوله رفتم كه از او بپرسم كه اگر او اين كاغذ را نداده چون در پستخانه سر پاكت را باز كرده بودند گفتم شايد به شاه نشان داده كه من ندهم معلوم شد با همين پست به اسم خود امينالدوله هم يك صفحه از اين كاغذ چاپ شده رسيده بود و به شاه داده است من به خيال اينكه مبادا به مترجم مغرض بدهد و آنجائي كه اسم من است بد ترجمه كند مصلحت نديدم كه خود كاغذ و ترجمه او را هر دو را به نظر شاه برسانم. بعد به اتفاق ق امينالدوله به خانه رفتيم كاغذ را من به شاه دادم.»
13شوال 1309 ـ «چند روز قبل كاغذي كه سيد جمالالدين در لندن به خط فارسي و زبان عربي خطاب به علماء عراق ق عرب و ايران نوشته آنچه وقاحت و جسارت نسبت به شاه نموده آن كاغذ را پسر امينالدوله از عربي به فرانسه ترجمه كرده و به شاه داده بود شاه به من دادند ترجمه كنم با كمال كرامت خاطر امروز ترجمه كرده به شاه دادم.» 22 صفر 1310 ـ «سيد جمالالدين معروف را سلطان عثماني از لندن احضار به اسلامبول نموده در عمارت سلطنتي خود منزلش داده تا چه مقصود داشته باشد.»
ميرزا رضاي كرماني راجع به پذيرائي و احترامات سلطان عثماني نسبت به وي در بازپرسيهاي خود ميگويد: «حالا برويد ببينيد چگونه سلطان تركيه از وجود او قدرداني ميكند. وقتي كه سيد از ايران به لندن رفت سلطان چندين تلگرام به او كرد كه حيف است وجود مبارك شما از سرزمين اسلام دور باشد و مسلمين از فيوضات شما بينصيب باشند اي حصن حصين اسلام بيائيد كه اذان مسلمانان را به گوش بشنويد و با هم زندگي نمائيم. اول سيد راضي نميشد عاقبت پرنس ملكم خان و ديگران به او گفتند وقتي كه يك چنين پادشاهي اين طور لابه ميكند البته رفتن شما بجا و بمورد است. از اين روي سيد به استامبول آمد سلطان عمارت ييلاقي با شكوهي به او داد و ماهي 200 پوند (در اين تاريخ هر پوند 25/49 ريال بوده) براي مخارجش مقرر داشت. شام و نهار از آشپزخانه همايوني برايش ميفرستاد و يك كالسكه با اسبهاي سلطاني هميشه در اختيارش بود. روزي كه سلطان او را به قصر يلديز دعوت كرد صورت او را بوسيده با هم در سفينه بخاري روي درياچه باغش نشسته گردش و مذاكره كردند. سيد به عهده گرفت كه در اندك مدتي دول اسلامي را با هم متحد و به جانب خلافت متوجه نمايد و سلطان را فرمانفرماي دين و محبوب مسلمين كند. با اين قرارداد مكاتبه با فحول علماء شيعه كربلا و نجف و كليه نقاط ايران شد و با مواعيد لازمه اميدواريهاي منطقي داده و با دلالت اين كه اگر ملل اسلامي فقط متحد شوند همه ملل روي زمين نميتوانند از در مخالفت با آنها درآيند آنان را متنبه ساخت كه بايد اختلاف كلمه را راجع به علي و عمر كنار هشته و فقط به اصل خلافت توجه نمايند و اين طور و آن طور كنند.»
«سيد با توجه بدين ماجرا (بكار بردن دسائس و تلقينات به شاه عليه او) اجازه همايوني را در كنارهگيري و رفتن به شاه عبدالعظيم درخواست نمود. اين اجازه صادر و در شاه عبدالعظيم جمع انبوهي از ملازمان و اعيان او را مشايع كردند.» (4)
مدت 7 ماه در آنجا بماند و از آنجا نامه بلند بالاي شكوهآميزي به ناصرالدين شاه مينويسد و در نامه مزبور ماموريتهائي كه از طرف شاه به وي محول شده و تمام آنها را به وجه احسن انجام داده يكي يكي نام ميبرد و بعد اين كه بر حسب خواهش شاه و اولياي امور به ايران آمده در آن نامه به تفصيل شرح ميدهد.
براون در كتاب انقلاب ايران مينويسد: «سرانجام شاه تصميم به اخراج او از كشور گرفت. اين كار مستلزم اقدامات شديدي در آستانه مقدس معروفي بود كه او در آنجا پناهنده شده بوده است. يك ستون از پانصد سوار در حالي كه سيد در بستر بيماري بود براي توقيفش فرستاده و او را با اسكورت به مرز عثماني روانه ساختند. اين امر سبب هيجان عظيم در ميان ستايشگران سيد گرديد و يكي از بزرگترين علل كشته شدن ناصرالدين شاه بوده است.
سيد مختصري در بصره بود و از آنجا يكراست به لندن رفت. او شخصاً يا به مساعدت ديگران يك مجله ماهانه در دو زبان عربي و انگليسي به نام ضياءالخافقين تاسيس و انتشار داد در هر شماره يك مقاله در امور ايران با امضاء السيد يا سيد الحسيني به قلم خود مينوشت كه همچنين در مصر نيز مهمترين مقالاتش به همين امضاء منتشر ميگرديده است. مدير روزنامه المنار مينويسد: «در مقالات مربوط به ايران از هيچگونه ناسزا نسبت به حكومت و شاه دريغ نميكرد تا حدي كه سفير دولت ايران در لندن (ميرزا محمد عليخان علاءالسلطنه) به نزدش شتافته و كوشش به تسلي و آرامش او درباره شاه نمود كه اگر او خودداري از نوشتن و گفتن از اين موضوع نمايد حاضر است يك مبلغ هنگفتي به او تقديم دارد ولي سيد جواب منفي داد و گفت نه راضي نخواهم شد مگر اين كه شاه كشته شده و شكمش دريده و جسدش به گور عرضه شود. اين گفتار كه از او سر زد، ما را معتقد ميسازد كه قاتل شاه يكي از پيروان سيد بوده است.»
«مدتي مرحوم مزبور در منزل ما بودند و مقالات مفصلي هر شب ميفرمودند به فارسي و به عربي ترجمه ميكردم كه تمام آن مقالات نصايح و حكم و فلسفه بود و اغلب آنها به خط خودم گويا فعلاً در كتابخانه موجود است. آقا سيد جمالالدين مرد حكيم فيلسوفي بود و مرحوم پدرم درباره او عقائد ديني فو ق العادهاي داشت ولي عقيده بنده نه چنين است و هر چند مشاراليه از كملين دهر و افاضل عامل و از جمله مشاهير است اما بنده شخصاً تردستي ايشان را زيادتر از مراتب كمالات ايشان ميدانم. متهور بود، شجاع بود، عالم بود، فيلسوف بود نه چندان ولي بخت و اقبال با او مساعد نبود هر جا رفته كتك خورده به هر جا قدم نهاده آشوبهائي بر پا كرده ولي نتوانسته نتيجه مطلوبه به دست بياورد.»
«سيد پرستش ساختههاي دست انسان را هرچه باشد، بتپرستي ميداند و ميگويد كه آدمي ميبايد فقط آفريننده جهان را ستايش نمايد و تنها در پيشگاه او نيايش و سر تعظيم فرود آورد نه در پيش مخلو ق . او معتقد به ساختن بقعه نيست. آراستن قبور را با زر و سيم روا ندانسته (اصل قرآن و عقيده وهابيها). او دادن جان را در راه حق به هيچ ميشمرد و وقع و اهميتي براي جانبازي در راه مشروع قائل نيست.»
ادوارد براون در كتاب «انقلاب ايران» او را به عنوان قهرمان اتحاد اسلام ياد ميكند و در همان كتاب، پس از دادن شرحي از نهضت ملي مصر كه از سال 1288 ه . ق و با عصيان عراق بي پاشا كه منجر به اشغال آن به توسط انگليس گرديد و نيز مخالفت ايرانيان با امتياز رژي (انحصار دخانيات) به بيگانه و قيام ايران كه منتهي به اعطاي مشروطيت از طرف مظفرالدين شاه گرديد، به سيد جمالالدين فو ق العاده اهميت داده و تمام اين نهضتهاي مذكوره را از افكار او دانسته است.
وفات سيد
ادوارد براون در كتاب انقلاب ايران مينويسد: «سيد جمالالدين بزرگترين مظنون در توطئه مرگ ناصرالدين شاه در 17 ذيالقعده 1313 توقيف و در قصر يلديز محاكمه گرديد لكن در نوشتههايش اثري كه دلالت بر وجود شركت او در جنايات نمايد، يافت نشد و نجات يافت. تسليم و بازگشت او به ايران از طرف حكومت ايران درخواست ميگرديد ولي هرچند در ايران مسلم بود كه او ايراني و بومي همدان است ولي او به ادعاي خودش پابرجا شد چه خود تصريح كرده بود فردي افغاني است و از طرف مقامات عثماني تسليمش ممتنع گرديد. مرگ او در شوال سال بعد (1314) به عنوان مرض سرطان اتفاق ق افتاد ولي بسياري از ايرانيان معتقدند كه بايد از طرف سلطان عبدالحميد (بهطوري كه ابوالهدي پزشك معالج سموم آن را معلوم ساخته) ميكرب سرطان به او تلقيح شده باشد. عثمانيها اين گفته را رد مينمايند و در واقع من هم ترديد دارم كه چنين كاري امكان يافته باشد؟ به هر تقدير حقيقت مطلب را مشكل است حاليه كشف نمود. در اواخر سال 1313 مبتلا به سرطان چانه شد كه بزودي به گردن او سرايت كرده و در 5 شوال 1314 در سن 60 سالگي بدرود جهان گفت در گورستان مشايخ (شيخلر مزارليقي) نزديك نشان تاش به خاك سپرده شد.
ميجر فيلوت درباره مرگ سيد جمالالدين در مقدمه كتاب حاجي بابا مينويسد. «سرنوشت شاه (ناصرالدين) سلطان (عبدالحميد) را به وحشت انداخت. سيد جمالالدين چنانكه مذكور افتاد ناگهان از نوشيدن فنجان قهوهاي حيات عاريت را بدرود گفت» چون دولت افغانستان او را از اهالي مملكت خود ميدانست، بنا به درخواست دولت مزبور از دولت تركيه، جنازه او را در سال 1363 ه . ق از اسلامبول به كابل حمل و در آنجا استخوانهاي پوسيده او را دفن نمودند.
پی نوشتها:
1- المآثر و الآثار، صفحه 224.
2ـ انقلاب ايران، (ترجمه فارسي)، صفحه 4.
3ـ سلطان مسعود ميرزا ظلالسلطان پسر بزرگ ناصرالدين شاه ساليان دراز آرزوي وليعهدي و جانشيني شاه را داشت. انگلستان با نظر وي موافق و روسيه جداً مخالف بود. پس از ملاقات با سيد جمالالدين او را وادار كرد كه به پطرزبورگ سفر كرده تا بلكه بتواند دولت روس را با خيال خود موافق گرداند و يكي از علل مسافرت سيد به روسيه براي خاطر ظلالسلطان بود كه سيد براي ملاقات وزراء و رجال موثر روسيه بدانصوب عزيمت نمود.
4ـ مشاهيرالشر ق ، ص 62.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}