جایگاه بهداشت و سلامت در اسلام (2)
دو) فلسفه احکام و خواص خوردنیها
احکام و دستوراتی که از جانب خداوند توسط رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای هدایت بشر نازل شدهاند، فلسفهای دارند. هر یک از احکامی که در شریعت آمده دارای مصلحتی است. لطف خداوند و خیررسانی او از طریق احکام برای بشر متجلّی شده است. خداوند برای تکامل و تعالی انسان دستورات و فرامینی را به انسان ابلاغ فرمود که در ظاهر باید (واجب) یا نباید (حرام) است. اما پشت صحنه هر کدام خیر و نفعی است که به انسان میرسد. اساساً خداوند خیرخواه و نفعرسان برای نشان دادن لطف و عنایت خود، احکامی را وضع نمود تا از این طریق آدمیان پاداشها دریافت کنند و ارجها بستانند.الف) محدودیت دانش بشر
آدمی در برابر اسراسر آفرینش بسیار ناتوان است. جهان بسیار وسیعتر از علم انسان است. نزدیکترین موجود به انسان، خود اوست اما کشف حقیقت بشر برای بشر از بزرگترین مجهولات است. بزرگترین شاهد آن، اختلافات فراوانی است که در باب حقیقت و هویت انسان میان دانشمندان وجود دارد.در این جهان پهناور کهکشانها، ستارهها و نیز ذرّات بسیار کوچکی وجود دارد که تاکنون اندکی از آن برای انسان روشن و مکشوف شده است. اکنون دانشمندان ستارههایی را کشف کردهاند که تا زمین میلیاردها سال نوری فاصله دارند. آدمی به هر سو مینگرد، چه جهان بزرگها و چه جهان کوچکها، چیزی جز عظمت و شکوه نمیبیند. اما در برابر اسرار و رموز آن احساس ناتوانی میکند. نسبت زمین به کل جهان نسبت پرِ کاهی به کل زمین است.
نکتهای قابل گفتن است؛ هرگاه یک معادله برای انسان معلوم شود، در کنار آن چندین سئوال پیش میآید. هر سئوال نشانه یک جهل است. از اینرو، به ازاء هر یک علمی که برای انسان پدید میآید، چندین مجهول جدید سربرمیآورد. پس میتوان گفت هرگاه علم بشر رشد کند مجهولات او چندین برابر رشد کرده است. این یک حقیقت است که هرچه انسان عالمتر شود، جاهلتر میگردد.
جهل انسان ابعاد وسیعی دارد. یکی از ابعاد محدودیت دانش بشری، جهل انسان نسبت به رابطههاست. در این جهان میان عناصر و اجزاء مختلف رابطههای آشکار و پنهانی فراوانی است که بیشتر آنها بر انسان پوشیده است و هنوز انسان نتوانسته است بسیاری از آنها را فهم کند. آموزههای دینی به بسیاری از این رابطهها اشاره کرده است. این اشارات از سوی آفرینندهای است که تمام پیوندها و رابطهها را میداند. میتوان به نمونههایی از کتاب و سنّت اشاره کرد.
نمونه نخست: اگر گروهی از آدمیان اهل ایمان و تقوا باشند، درهای آسمان و زمین بر آنها گشوده شده برکات فراوانی دریافت خواهند نمود. قرآن فرمود:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ؛ و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، قطعاً بركاتى از آسمان و زمین برایشان مىگشودیم، ولى تكذیب كردند؛ پس به [كیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم. (1)
نمونه دوم: هرگاه در خشکی یا دریا فسادی مشاهده شود، به اعمال سوء آدمیان ارتباط دارد. شرور زمین و آسمان از اعمال بدِ بندگان است. قرآن میفرماید:
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛ به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دریا نمودار شده است، تا [سزاىِ] بعضى از آنچه را كه كردهاند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند. (2)
نمونه سوم: تمام مصیبتهایی که بشر میبیند، به خودش ربط دارد و محصول رفتارهای ناصواب اوست. این حقیقت را قرآن در آیات مختلف بیان نموده است:
وَ مَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ؛ و هر[گونه] مصیبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسیارى درمىگذرد. (3)
نمونه چهارم: اگر جمعی از آدمیان استغفار کنند و توبه پیشه سازند، خداوند نعمتها و خیرهای فراوانی را از آسمان بر آنها فرو میریزد و آهسته آهسته توانمندیهایشان را میافزاید. قرآن بیان میکند:
قَالُوا یَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَیِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِکِی آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِکَ وَ مَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ؛ گفتند: «اى هود، براى ما دلیل روشنى نیاوردى، و ما براى سخن تو دست از خدایان خود برنمىداریم و تو را باور نداریم». (4)
نمونه پنجم: امام باقر (علیه السلام) در حدیثی میفرماید که در کتاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این حقیقت را یافتم:
هنگامی که پس از من زنا بروز نماید، مرگ ناگهانی زیاد میشود. (5)
نمونه ششم: حضرت رضا (علیه السلام) به ارتباطی جالب اشاره میکند. آن بزرگوار میفرماید:
"هرگاه مردم گناهانی مرتکب شوند که بیسابقه است، خداوند برای آنها بلاهای جدید پدید میآورد که آن را نمیشناختند. (6)"
نمونههای یاد شده و مواردی بیشمار دیگر به ما نشان میدهد که میان اجزاء و عناصر جهان هستی ارتباط بسیار وسیع و گستردهای وجود دارد که بشر به اندکی از آن واقف است و شاید که بعضی از آنچه که میپندارد میداند، خطا و جهل مرکب باشد.
ب) در فقه و کلام
یکی از اصول مسلّمی که در فقه آمده است و مبنای بسیاری از احکام شرعی قرار گرفته اصل مصالح و مفاسد است. فقها معتقدند که پشت تمام احکام شرعی مصالح و مفاسدی است. به بیان دیگر اگر عملی واجب شده است، بدین دلیل است که آن عمل ما را به خیر و مصلحتی میرساند. چنانکه اگر عملی حرام گشته بدین دلیل است که به دنبال آن مفسدهای پدید میآید.رابطه میان اعمال واجب و حرام از یک سو و مصالح و مفاسد شرعی از سوی دیگر بر اکثر انسانها پوشیده است. قرآن کریم به برخی از آنها اشاره کرده چنانکه روایات نبوی و امامان معصوم (علیهم السلام) بسیاری از آنها را آشکار نموده است.
در علم کلام نیز اصلی مطرح است و آن این که افعال خداوند معلّل به اغراض است. البته این اغراض، منافع مخلوق است نه خالق؛ زیرا که او از بندگان سودی نمیبرد و دارای غنای مطلق است.
یکی از افعال الهی اوامر و نواهی است. تمام امرهای خداوند به دلیل مصالح است و نیز همه نهیها به علت وجود مفاسد. احکام اسلامی چه در باب بایدها و نبایدها، چه در باب طهارت و نجاست و چه در امور دیگر بر پایه مصالح مادی و معنوی بنا شدهاند. بیشک در هر حکمی و فرمانی، رازی و حکمتی است که انسان از بسیاری از آنها آگاه نیست.
ج) پیوستگی اجزای جهان
آیا اجزاء و عناصری که در جهان موجودند با یکدیگر پیوندی دارند یا از هم گسستهاند؟ این سؤال مهم سالیان طولانی ذهن بشر را به خود مشغول کرد. در صورتی که اصل وابستگی میان عناصر عالم را بپذیریم، جهان را از گسست دور ساختهایم و پیوندی عمیق میان اشیائی که به ظاهر متفرقند، برقرار نمودهایم. اما اگر قائل به گسست باشیم طبعاً تمامی مناسباتی را که میان اجزاء میبینیم، پیوندی ظاهری تلقی کرده با نگاهی عمیق اجزای عالم را از هم گسسته و متفرق پنداشتهایم.اول) دیدگاهها
درباره نسبت میان اجزای جهان سه دیدگاه وجود دارد. (7)نظریه نخست: گسستگی اجزا
برخی معتقدند که هیچگونه ارتباطی میان عناصر جهان وجود ندارد. جهان چیزی جز یک سلسله اجزاء و ذرات پراکنده و نامرتبط نیست. هیچ جزئی از عالم با جزء دیگر ارتباط و اتصالی ندارد. اجزاء جهان که به صورت اجرام، اجسام و انرژیها مشاهده میشوند، پیوندی با یکدیگر ندارند. در واقع جهان مانند انباری است که در آن اشیاء بیشماری وجود دارند اما اصل گسست بر آنها حاکم بوده تمامی اجزاء و اشیاء متفرق و نامرتبطند.این دیدگاه لازمه مهمی دارد و آن اینکه اگر فرض کنیم برخی از اجزای جهان حذف شوند و نابود گردند و یا جزئی با جزء دیگر جایگزین گردد، تغییری در اجزای دیگر و در نتیجه در کل جهان پدید نمیآید. لذا حذف یک جزء یا جایگزینی یک عنصر، خللی به دیگر عناصر و کل جهان وارد نمیکند.
نظریه دوم: پیوستگی سطحی
بعضی را اعتقاد بر این است که اجزاء و عناصر عالم با یکدیگر مرتبطند اما ارتباطی که میان آنها وجود دارد عمیق نیست بلکه برخی از اجزاء را با برخی دیگر پیوند میدهد. اگر به یک ماشین نگاه کنیم خواهیم دید که هر جزئی کاری انجام میدهد و میان هر جز با جزء دیگر مناسبتی برقرار است. جهان به ماشین بزرگی میماند که از یکسو هر بخشی کارکرد و وظیفه خاصی دارد و از سوی دیگر تمام قسمتها در ارتباط با یکدیگر قرار میگیرند.لازمه دیدگاه مزبور این است که اگر جزئی معدوم گردد یا جای خود را به عنصر دیگر دهد، این وضعیت در کارکرد دیگر اجزاء و نیز کل جهان نقش دارد و موجب ایجاد اختلال خواهد شد. به تعبیری اگر ستارهای از منظومه شمسی حذف شود یا خورشید مکان خود را در منظومه تغییر دهد یا سیارهای منهدم گردد، تمام منظومه تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و اگر منظومهای از بین رود منظومههای دیگر و به دنبال آن کهکشانهای دیگر راه نابودی پیش میگیرند.
نظریه سوم: پیوستگی عمیق
باور دیدگاه دیگر این است که پیوستگی اجزاء جهان بسیار عمیقتر از پیوستگی بخشهای مختلف یک ماشین است. پیوستگی اجزاء جهان همانند پیوستگی اجزاء یک پیکر است. یک انسان دارای اندامهای مختلفی است و هر بخشی نیز از عناصری کوچکتر تشکیل میشود. هر جزئی و عضوی از بدن یک انسان وظیفه و کارکرد خاصی دارد همچنین آن جزء نسبتی با دیگر اجزاء و کل اندام انسان دارد. مهم اینکه میان تمامی اجزاء بجز اینکه پیوندی عمیق برقرار است، مناسبتی واحد وجود دارد و آن اینکه همه دارای یک شخصیت و روح واحد میباشند. به بیانی دیگر حیاتی واحد، شخصیتی واحد و تدبیری واحد بر تمامی اجزاء مسلط و حکمفرما است.آنچه از آموزههای دینی بدست میآید، شواهدی است که دیدگاه سوم را تأیید میکند. قرآن و متون دینی بیان میدارند که در جهان هستی پیوند و مناسبتی عمیق وجود دارد، هر جزئی جایگاهی خاص دارد، هر بخشی وظیفهای ویژه به عهده دارد و تمامی بخشهای مختلف عالم با یکدیگر پیوندی عمیق و حیاتی واحد دارند. بر این اساس، حذف حتی بخش کوچکی از عالم یا جایگزین کردن آن با عنصری دیگر ناممکن است و حذف یک جزء یا تبدیل آن به منزله نابودی کل عالم میباشد. اتصال میان اجزاء وحدتی را بر آنها حکمفرما کرده است و این وحدت حقیقی است و از نوع وحدتهای اعتباری نمیباشد.
اگر یک ذرّه را برگیری از جا *** خلل یابد همه عالم سراپای (8)
دوم) اصل پیوستگی از منظر آموزههای دینی
مروری بر آیات و روایات به ما نشان میدهد که اصل پیوستگی میان اجزای جهان مورد تأیید دین میباشد. قرآن به گونههای مختلف تأثیر و تأثر متقابل بخشهای مختلف جهان را به ما نشان میدهد به گونهای که در نهایت کل جهان را به عنوان «امری واحد» تلقی کرده که از «خالقی واحد» سرچشمه گرفته است.گونه نخست: جهان دیدهها و نادیدهها
خداوند در سوره الحاقه بعد از سوگندی زیبا، بیان میکند قرآن کتاب خداست که توسط فرستادهای کریم برای انسان نازل شده است:فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَ مَا لاَ تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ؛ پس نه [چنان است كه مىپندارید]، سوگند یاد مىكنم به آنچه مىبینید، و آنچه نمىبینید، كه [قرآن] قطعاً گفتار فرستادهاى بزرگوار است. (9)
دو نکته شایان ذکر است:
نکته اول: یکی از ابتکارات قرآن کریم، سوگندها است. درنگ در سوگندهای قرآنی این حقیقت جالب را برملا میسازد که بیشترین قسمهای خدا به پدیدههای آفرینش به ویژه امور زمینی است؛ سوگند به ستارگان، (10) رب مشرقها و مغربها، (11) شفق، (12) شب، (13) مکه، (14) اختران گردان (15) و آنچه دیده میشود. (16)
از سوی دیگر میدانیم که هرگاه خداوند به چیزی قسم یاد کند، نشانه اهمیت آن است. پس سراسر جهان هستی خصوصاً زمین و پدیدههای طبیعی آن از جایگاه و اهمیت ویژهای برخوردارند. ناگفته نماند که خالق جهان، اهمیت بالای زمین و زمینیان را در موارد مختلفی از قرآن به رخ انسان کشیده است.
نکته دوم: از شریفه پیش گفته بدست میآید که عالم خلقت از نظر خالقش دوگونه است؛ دیدهها و نادیدهها. بخش اول، جهان محسوسات است که میتوان آن را با حواس ظاهری ادراک نمود و در اصطلاح به آن «عالم شهادت» اطلاق میگردد.
بخش دیگر خلقت، جهان نادیدههاست که از دسترس حس انسان خارج بوده به آن «عالم غیب» گفته میشود. هرگاه خداوند به جهان دیدهها و جهان نادیدهها سوگند یاد میکند، این امر به معنای سوگند یاد کردن به سراسر خلقت و هستی است.
قرآن در ادامه، مسأله نزول کتاب به دست «رسول» را پیش میکشد. این امر بدین معنا است که رسول دو وجهه دارد، جنبه غیبی و جنبه شهادت. رسول هر آنچه را که از عالم غیب و جهان نادیدهها دریافت میکند به عالم شهادت و جهان دیدهها منتقل مینماید. قرآن، پیامی است از جهان نادیدهها برای هدایت جهان دیدهها. لذا آن دو سوگند با ادامه آیه تناسب پیدا میکند.
نکته جالبی که از مباحث مذکور بدست میآید اینکه تناسبی عمیق میان دو بخش عالم یعنی جهان غیب و جهان شهادت وجود دارد و این مناسبت و پیوستگی تا بدان پایه است که یکی دیگری را تدبیر و هدایت میکند و این هدایت و راهنمایی بدست پیامآوری است که فرستاده خالق جهان هستی است و او از جانب خداوند این مأموریت را به عهده گرفته است. لذا رسالت، نبوت و ارسال وحی به معنای اتصال و ارتباط دو حلقه هستی با یکدیگر است. (17)
گونه دوم: آب و خاک
در میان آیات نمونههای متعددی به چشم میآید که پیوند میان آسمان و زمین را بیان میکند:وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ؛ و از آسمان آبى فرود آورد؛ و بدان از میوهها رزقى براى شما بیرون آورد. (18)
وَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا؛ و [همچنین] آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده، و با آن، زمین را پس از مردنش زنده گردانیده. (19)
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَکُمْ مِنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ؛ اوست كسى كه از آسمان، آبى فرود آورد كه [آب] آشامیدنى شما از آن است، و روییدنى [هایى] كه [رمههاى خود را] در آن مىچرانید [نیز] از آن است. (20)
یکی از عناصر طبیعت آب و دیگری خورشید و حرارت آن است. از ارتباط این دو، ابرها شکل گرفته باران میبارد، جریان باران بر خاک تشنه و بذر آماده، سبب رویش گیاهان و درختان میگردد. نتیجه تمامی فعل و انفعالات چرخه زیست این است که انسان از زمین و پدیدههای طبیعی بهره برد تا راهی به سمت آسمان باز شود و انسان موجودی الهی گردد.
این آموزهها به روشنی نشان میدهد که میان اجزای مختلف جهان هستی، مناسباتی عمیق وجود دارد و این انسان است که در نهایت از این ارتباطها بهره میبرد و از پیوند عمیق اجزای عالم استفاده میکند.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛ همان كسى كه هر چیزى را كه آفریده است نیكو آفریده. (21)
گونه سوم: نظام احسن
تمام اجزای عالم درون یک نظام و یک کل منسجم قرار دارند. این نظام براساس حکمت الهی پدید آمده است. حکمت خداوند اقتضاء میکند که خلقت زیبا باشد. پس کل هستی و تمامی عناصر عالم براساس حکمت و تدبیر الهی پدید آمده دارای نظام احسن میباشند. (22)المیزان به نکتهای جالب اشاره دارد؛ (23) حقیقت نظام احسن این است که جهان دارای اجزایی است و این اجزاء چنان با یکدیگر پیوند خوردهاند که بهترین نظام را شکل دادهاند؛ زیرا که «حسن» یا زیبایی به معنای «ملائمت و مناسبت اجزاء با یکدیگر» است. مثلاً اگر به چهره انسان بنگریم در آن اجزائی نظیر چشم، دماغ، ابرو، گوش، مو، پیشانی، دهان و گونه میبینیم. این عناصر با یکدیگر نسبتی را پدید آوردهاند که میتوان به حسن تدبیر خالقشان پی برد؛ چرا که اگر چشمها کف پا بود یا گوشها کف دست، تناسب و زیبایی اندان انسان تغییر مییافت و آدمی برای انجام افعال خویش بسیار به زحمت میافتاد. پس تمامی عناصر جهان چنان به یکدیگر گره خوردهاند که پیوستگی خللناپذیری را پدید آوردهاند.
جهان ممکن است سه گونه آفریده شود؛ زشت، زیبا و زیباترین. خالق هستی به ما میگوید جهانی که من آفریدهام زیباترین جهان ممکن است و از این زیباتر ممکن نبود و الا خلق میکردم. البته مسأله شرور ماجرای جالبی دارد که باید آن را در مجال دیگر بررسی نمود. بنابراین پیوستگی عمیق اجزای جهان، نظامی زیبا بلکه زیباترین نظام را ساخته است.
گونه چهارم: زمین، آسمان و درختان
خداوند زمین را برای انسان آرامگاه قرار داد، آسمان را به عنوان سقفی افراشته بر سر او گماشت و از آسمانها و زمین روی انسان را فراهم نمود:اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ؛ خدا [همان] كسى است كه زمین را براى شما قرارگاه ساخت و آسمان را بنایى [گردانید] و شما را صورتگرى كرد و صورتهاى شما را نیكو نمود و از چیزهاى پاكیزه به شما روزى داد. این است خدا پروردگار شما! بلندمرتبه و بزرگ است خدا، پروردگار جهانیان. (24)
خداوند زمین و آسمان آفرید و در این دو رزق انسان را نهاد. دانهها، گیاهان، میوهها، روییدنیها، نوشیدنیها و حیوانات پدیدههایی هستند که از دل زمین برآمدهاند و به نفع انسان کار میکنند. از سوی دیگر خداوند اندام انسان را به گونهای آفرید که بتواند با پدیدههای مزبور هماهنگ باشد و از آنها بهره برد. لذا پیوستگی میان اجزای عالم به صورت متقابل برقرار است و از اینرو میتوان نام «همبستگی» بر آن نهاد؛ زیرا که از یکسو جهان به کام انسان است و از سوی دیگر جسم و روح آدمی به گونهای است که میتواند با عالم هستی هماهنگ و ملائم باشد. (25)
گونه پنجم: علم باطن حوادث
یکی از نعمتهای بزرگی که خداوند به یوسف (علیه السلام) عنایت نمود علم «تأویل احادیث» بود. جالب آنکه از یکسو چنین علمی در قرآن فقط در ارتباط با یوسف (علیه السلام) مطرح شده، از سوی دیگر فقط در سوره یوسف (علیه السلام) آمده و از جهت سوم سه بار بیان شده است:وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ؛ و این چنین، پروردگارت تو را برمىگزیند، و از تعبیر خوابها به تو مىآموزد. (26)
وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ؛ و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مكانت بخشیدیم تا به او تأویل خوابها را بیاموزیم. (27)
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ؛ پروردگارا، تو به من دولت دادى و از تعبیر خوابها به من آموختى. (28)
مراجعه به تفاسیر نشان از آن دارد که دو برداشت نسبت به علم «تأویل احادیث» صورت گرفته است:
برداشت نخست: در بسیاری از تفاسیر علم «تأویل احادیث» را به تعبیر رؤیا تفسیر کردهاند. یوسف (علیه السلام) میتوانست باطن خوابها را ببیند و عمق آن را بیان کند. اگر خوابی از جانب فرشتگان بود درستی آن را بدست میآورد و اگر از سوی شیاطین بود نادرستی آن را کشف مینمود. به بیانی دیگر رؤیا «حدیث» است؛ چرا که یا حدیث فرشته است یا حدیث شیطان. (29)
برداشت دوم: برخی از مفسران با دقت، تفسیر متفاوتی ارائه نمودهاند. (30) تعبیر «احادیث» جمع «حادثه» است، چنانکه «تأویل» به معنای «باطن» به کار میرود. براین اساس، علم «تأویل احادیث» معادل علم «باطن حوادث» میباشد. به تعبیری تمام حوادثی که انسانها با آنها مواجه میشوند، دو بعد دارند؛ ظاهر و باطن. انسانها معمولاً با ظواهر حوادث روبرو میشوند و به آنها اکتفا میکنند و کمتر به عمق یا باطن حادثه نائل میگردند. اما حقیقت چیز دیگری است. هر حادثه باطنی دارد و از نظر خالق جهان، باطن حوادث اصالت داشته کارکرد اصلی حادثه را تشکیل میدهد. به این نمونه قرآنی توجه کنیم:
عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛ بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است، و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است، و خدا مىداند و شما نمىدانید. (31)
شریفه مزبور به روشنی به ما نشان میدهد که گاهی حوادثی برای انسان رخ میدهند که وی خوش نمیدارد اما برای او خیر است. چنانکه زمانی شرایطی پیش میآید که خوشایند اوست اما برایش شر محسوب میگردد. این سخن بدین معنا است که حوادث دارای دو لایه و دو جنبه میباشند؛ چه بسا ظاهر آنها خوشایند اما باطنشان بد و نیز شاید ظاهرشان بدآیند اما عمقشان خوب باشد. لذا نمیتوان چندان به ظواهر حوادث اعتماد نمود و باید راهی جست تا به عمق حوادث دست یافت و خیر و شر واقعی آن را به دست آورد.
قرآن به این حقیقت اشاره دارد که یوسف (علیه السلام) از ظاهر «عبور» کرده بود و به باطن هر حادثهای دست یافت و این علم «تأویل احادیث» است. کسی که به درون حوادث دست یابد مناسبات و پیوندهای میان حوادث را هم بدست میآورد و از این طریق وی به ارتباطهای متقابل میان حوادث آگاه میگردد.
وقایعی که در جهان رخ میدهند با یکدیگر پیوند دارند این پیوندها و ارتباطها عمیق بوده و کمتر کسی از آنها آگاه است اما مردان الهی به دلیل عبور از ظواهر به عمقها و تأویلها دست یافتهاند و وابستگیهای درونی حوادث را مشاهده میکنند. لذا هر حادثهای که به آنها عرضه شود، میتوانند حادثه یا حوادث مرتبط با آن را کشف کنند و از این طریق همبستگیهای متنوع میان شرایط و رخدادهای جهان را میفهمند و میبینند.
گونه ششم: همبستگی حوادث
اصل وابستگی ما را به دو دستاورد میرساند؛ وابستگی میان عناصر عالم و وابستگی میان حوادث جهان. چنانکه اجزاء و عناصر جهان هستی نظیر کوهها، دریاها، خاکها، ابرها، سیارهها، درختها و گیاهها دارای وابستگی عمیق و هدفمندی هستند، حوادث و رخدادهای جهان هستی هم دارای پیوند درونی و ژرف میباشند.یکی از نکات جالب توجه اینکه وقایعی که در عالم رخ میدهند با یکدیگر مناسباتی دارند و این مناسبات متقابل، میتواند همبستگی میان آنها را معنا کند. چون نیک بنگریم هر حادثهای با حادثه یا حوادث دیگر قرین میشود. اصل «همزمانی» میان حوادث، «همبستگی» میان آنها را نشان میدهد. با مثال میتوان قانون همزمانی حوادث را بهتر فهمید: اگر صبحگاهان از منزل خارج شده و در میان راه با فردی مواجه شدیم. در اینجا دو حادثه به صورت مقارن رخ داده است؛ یکی خروج ما از منزل و رفتن در مسیری و دیگری خروج فرد دوم از مکانی و رفتن او به سمت مقصدی. در این مورد دو فرد که هر یک دارای هدفی جداگانه میباشند در یک نقطه مکانی و زمانی به هم میرسند و رفتن یکی با رفتن دیگری به صورت همزمان رخ میدهد. چه بسا همراهی این دو حادثه، آثاری کوچک یا بزرگ و مثبت یا منفی را در پی داشته باشد. مثلاً اگر ما بعد از خروج از منزل شخصی را در مسیر ملاقات کنیم و با او ارتباط دوستانه برقرار نماییم، چه بسا حاصل این همراهی کوچک، پیامدهایی نظیر ارتباط شغلی، تجاری، رفاقت عمیق، ازدواج فرزندان و سفر مشترک در برداشته باشد.
اگر هر یک از ما به حوادث مهم زندگی خود نظیر ازدواج یا شغل مراجعه کنیم، قانون «همزمانی» را در آن خواهیم دید. بدین معنا که مثلاً اگر در مورد ازدواج، سیر قهقرایی حوادث را رصد کنیم به نقطه آغازین خواهیم رسید و به این حقیقت واقف خواهیم شد که همه چیز از آن حادثه نخست و جرقه اولیه شروع شد. حادثه نخستین، به صورت مقارنت و همزمانی دو واقعه میباشد. مثلاً یکی از مسیری میگذشت، فرد دیگری با او روبرو شد، آن دو نفر بعد از احوالپرسی به مناسبتی به بحث ازدواج رسیدند، فرد ملاقات شونده مورد را میشناخت و به فرد اول معرفی کرد، حوادث بعدی در پی آمد تا اینکه ازدواجی صورت گرفت. هر کدام از ما به حادثه نخستین زندگی خویش مراجعه کنیم به این حقیقت میرسیم که همزمانی میان دو رخداد از عهده و نقشه بشر خارج است و گویا «مقارنت» را در جای دیگر «تدبیر» نمودهاند. البته مقارنت حادثه با حادثهای دیگر به رفتارهای سابق انسان ارتباط دارد. بدین معنا که اگر کسی کار خیری انجام دهد، حادثهای خوب برای او رقم میخورد و اگر رفتاری بد، حادثهای ناگوار.
فرض کنید از خانه بیرون رفتید و در مسیری بدون هماهنگی سابق کسی را دیدید و به دنبال این ملاقات حوادث مهمی برای زندگی شما رخ داد، چگونه همزمانی دو حادثه نخستین را توجیه میکنید؟
فرض کنید فردی با اتومبیل به همراه چند نفر و با سرعتهای گوناگون از مبدئی شروع به حرکت کند و شخصی دیگر از مبدئی متفاوت حرکتی را با وسیله نقلیه خویش آغاز نماید؛ این دو اتومبیل در زمانی مشخص و در مکانی معین با یکدیگر روبرو میشوند. در همان لحظه، خواب چشم یکی از رانندهها را میرباید و حادثهای با نام «تصادف» رخ میدهد. اگر یکی از آنها چند دقیقه دیرتر راه میافتاد یا دیگری در طول راه قدری ملایمتر رانندگی میکرد یا دهها حادثه کوچک دیگر رخ نمیداد، هرگز تصادفی پدید نمیآمد. تصادف یعنی «همزمانی دو حادثه». براستی این همزمانی معنادار نیست؟ و چه نقشه دقیقی این هماهنگی را تدبیر میکند؟
فرض کنید از مسیری عبور میکنید، چشم شما حادثهای را مشاهده میکند و در اثر آن تألمی شدید روح شما را فرا میگیرد، براستی چه دست قدرتمندی این دو حادثه را (گذر کردن شما و رخ دادن واقعه تلخ) با یکدیگر همزمان و همراه قرار داد؟ چون نیک بنگریم بسیاری از ازدواجها، شغلها، سفرها، تصادفها، رفاقتها و جداییها از همزمانی و هماهنگی دو حادثه ساده آغاز میشوند. پرسش اصلی این است که آیا این گونه مقارنتها اتفاقی است یا طبق طرح و نقشهای اجرا میگردد؟ آیا ممکن است در مملکت خدا حادثهای بدون نظر و تدبیر الهی واقع شود؟ جواب منفی است. در عمق تمامی حوادث و همزمانی آنها، حکمت و دست قدرت خدا نهفته است. البته این دست عزیز نظیر موارد دیگر پنهان میباشد و به گفته عرفا باید از طریق «مکاشفه» آن را رؤیت نمود. این نکته هم ناگفته نماند که همزمانی و هماهنگی حادثههای مختلف براساس رفتارهای پیشین صاحبان آن حوادث شکل میگیرد.
اجازه دهید اصل همزمانی را در زیباترین سوره قرآن مرور کنیم: یعقوب (علیه السلام) فقیری را رد میکند همان شب یوسف (علیه السلام) خوابی میبیند و از اینجا نخستین جرقههای شکلگیری بلایی چهل ساله رقم میخورد. برادران یوسف (علیه السلام) نقشه قتل او را میکشند اما با تدبیر یکی از برادران یوسف (علیه السلام) در دیواره چاهی قرار میگیرد. یوسف (علیه السلام) درون چاه است و در این حال کاروانی از کنار آن مکان گذشته برای رفع تشنگی دلوی درون چاه میاندازد. یوسف (علیه السلام) به بازار برده فروشان میرسد و در این میان فردی از دربار عزیز مصر او را میخرد و از این طریق یوسف (علیه السلام) به کاخ میرود. زنی در کاخ عشقی سوزان به یوسف (علیه السلام) پیدا میکند اما یوسف (علیه السلام) با توکل عمیق دست رد به سینه او زده آیندهای زیبا برای خود رقم میزند. یوسف (علیه السلام) در زندان با دو زندانی همسلول شده خواب آنها را به درستی تعبیر میکند و از این طریق خبری به گوش پادشاه مصر میرسد. عزیر مصر خوابی میبیند که تنها یوسف (علیه السلام) از عهده تعبیر آن برمیآید و یوسف (علیه السلام) بعد از تعبیر وضعیت آینده مصر را پیشبینی و تدبیر مینماید. قحطی سراسر مصر را فرا میگیرد و همین امر خاندان یعقوب (علیه السلام) را به سوی وی میکشاند و سرانجام دست تقدیر و حوادث به گونهای رقم میخورد که بعد از گذشت سالیان طولانی پدر و پسر با عزت به هم میرسند و کنار یکدیگر مینشینند.
مرور داستان یوسف (علیه السلام) ما را با دو نکته مهم و جذّاب روبرو میسازد؛
نکته اول: در این ماجرا دهها بلکه صدها حادثه رخ میدهد اما جالب اینکه حوادثی با حوادث دیگر همراه میشوند و این همراهی و همزمانی سلسله رخدادهای داستان یوسف و یعقوب (علیه السلام) را به پیش میبرند؛ مثلاً همزمانی رد فقیر توسط یعقوب (علیه السلام) و رؤیای یوسف، همزمانی نقشه قتل یوسف (علیه السلام) و تدبیر یکی از برادران، همزمانی حضور یوسف (علیه السلام) درون چاه با گذشتن کاروان از کنار آن، مقارنت عرضه یوسف (علیه السلام) در بازار با حضور فردی از دربار در آنجا و تمایل وی به خرید، همراهی یوسف (علیه السلام) با دو همسلولی، مقارنت خواب عزیز مصر با تعبیر یوسف (علیه السلام) و همزمان شدن قحطی مصر با آمدن خاندان یعقوب (علیه السلام) به سوی یوسف (علیه السلام). تمامی حوادث پیشین با یکدیگر مقارن شدهاند و از دل این مقارنت حادثه دیگری شکل گرفت و این سلسله حوادث به سمتی خاص پیش رفت.
نکته دوم: در هر شرایطی که یوسف (علیه السلام) رفتاری شایسته از خویش نشان داد، حادثه بعدی برای او به صورت خوب و زیبا رقم خورد، تا اینکه سلسله حوادث، یوسف (علیه السلام) را به اوج عزّت رساند و خاندانش را به سمت وی کشاند و در نهایت یوسف (علیه السلام) با توکل و صبر به تمام خواستههایش رسید. اما اگر کسی در موقعیتی رفتاری ناشایست از خود نشان دهد پیداست حادثهای که به دنبال میآید به نفع وی نخواهد بود و اگر روند اعمال، ناشایست و خطا باشد سلسله حوادث هرگز به کام عاملش نخواهد بود و او را سرانجام به اوج ناکامی و محرومیت خواهد رساند.
بدست میآید که اولاً عالم باشعور است و به دنبال هر عملی، حادثهای متناسب با آن را برای عاملش رقم میزند. پس رفتار بد، حادثهای شوم و رفتار خوب حادثهای شیرین در پی خواهد داشت، ثانیاً سازنده حوادث عالم، انسان است. این ما هستیم که با رفتار خویش، حوادث خودمان را طراحی میکنیم. رخدادهای عالم، چه دنیوی و چه اخروی، کاملاً به افکار و اعمال ما ارتباط دارند و هر انسان، سازنده آینده خویش خواهد بود و ثالثاً حوادث و وقایع عالم به صورت کاملاً معنادار کنار هم قرار گرفته همزمان میشوند. این همزمانی طبق تدبیر الهی انجام شده به سمت مقصدی خاص روان است.
این جهان کوه است و فعل ما ندا *** سوی ما آیند نداها را صدا (32)
فعل تو که زاید از جان و تنت *** همچو فرزندت بگیرد دامنت (33)
پس تو را هر غم که پیش آید ز درد *** بر کسی تهمت منه بر خویش گرد (34)
هیچ حادثهای بدون تدبیر رخ نمیدهد.
هر حادثهای که برای من رخ میدهد با اعمال و درون من پیوند دارد.
در این عالم همه چیز با همه چیز ارتباط دارد.
پینوشتها:
1-اعراف/96.
2- روم/41.
3- شوری/30.
4- هود/53.
5- کلینی، الکافی، ج 2، ص 374؛ صدوق، علل الشرائع، ج2، ص 584؛ مجلسی، بحارالانوار، ج70، ص 369 و ج97، ص 46.
6- کلینی، الکافی، ص 275؛ صدوق، علل الشرائع، ج2، ص522؛ طوسی، الامالی، ص 228 مجلسی، بحارالانوار، ج70، ص 343.
7- مطهری، مجموعه آثار، ج6، ص 1017-1015.
8- شبستری، گلشن راز، ص 23.
9- حاقه/40-38.
10- واقعه/75.
11- معارج/40.
12- انشقاق/16.
13- انشقاق/16.
14- بلد/1.
15- تکویر/15.
16- حاقه/38.
17- مطهری، مجموعه آثار، ج27، ص676.
18- بقره/22.
19- بقره/164.
20- نحل/10.
21- سجده/7.
22- طبرسی، مجمع البیان، ج8، ص513؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج25، ص 141؛ کاشانی، زبدة التفاسیر، ج5، ص315؛ مغنیه، الکاشف، ج 6، ص178؛ حسینی شیرازی، تقریب القرآن، ج4، ص289.
23- طباطبایی، المیزان، ج16، ص249.
24- غافر/64.
25- حقّی بروسوی، روح البیان، ج8، ص207؛ ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج24، ص235؛ مراغی، تفسیر مراغی، ج24، ص90؛ آل سعدی، تیسیر الکریم، ج1، ص893.
26- یوسف/6.
27- یوسف/21.
28- یوسف/101.
29- سمرقندی، بحرالعلوم، ج2، ص186؛ کاشانی، زبدة التفاسیر، ج3، ص341؛ نخجوانی، الفواتح الالهیه، ج1، ص368؛ لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج2، ص496؛ آلوسی، روح المعانی، ج6، ص398؛ حسینی شیرازی، تقریب القرآن، ج2، ص673.
30- نخجوانی، الفواتح الالهیه، ج1، ص371؛ ابن عجیبه، البحر المدید، ج2، ص584؛ طباطبایی، المیزان، ج11، ص 80.
31- بقره/216.
32- مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 14.
33- همان، دفتر پنجم، ص 776.
34- همان، دفتر چهارم، ص 639.
منبع مقاله :
فعالی، محمد تقی، (1394) سبک زندگی رضوی (4) - بهداشت غذا و تغذیه، مشهد: بنیاد فرهنگی هنری امام رضا (علیه السلام)، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}