نقد و بررسي گرايش ايلخانان به اسلام و تشيّع
نقد و بررسي گرايش ايلخانان به اسلام و تشيّع
سخن نخست
يكي از انگيزههاي قويّي كه اين حالت طبيعي را (هر چند در ظاهر) خاموشميگرداند، قدرتطلبي است. با نگرشي به زندگي صاحبان قدرت، مشخص ميگردد كهمعمولاً زندگي آنان قبل از حاكميت و بعد از آن و نيز زندگي آنان در آغاز حاكميت بازندگيشان در پايان حاكميت، تا چه اندازه در نوسان بوده است؛ قبل از رسيدن بهحكومت چه انگيزههايي داشتهاند و در پايان قدرتمندي، چه انگيزههايي در آنان نهفتهاست و دست به چه اعمالي ميزنند.
معمولاً در جوامعي كه دين نقش اصلي را دارد، قدرت طلبها براي كسب يا استمرارقدرت از انگيزهها و احساسات ديني بهرهبرداري ميكنند، مگر در مواردي كه نيازي بهتظاهر به دين نباشد.
اين نوشتار در پي آن است كه علت گرايش ايلخانان به اسلام و تشيّع را نقد و بررسيكند، كه در اين راستا سير گرايش ايرانيان به تشيّع نيز روشنتر شده و مشخص ميشودكه آيا مغولان قصد سوء استفاده از دين را داشتهاند يا خير؟
توجه به چند نكته درباره مغولها لازم است:
1. مغولان داراي گرايشهاي مذهبي مختلفي بودند و در ميان آنان افرادي مسيحي،بودايي و مسلمان و غيره وجود داشتهاند.
2. با اين كه هر فرد مغول داراي دين و اعتقاد خاصي بود، اما آنان تعصب مذهبينداشتند و هر كدام به رسم و آيين دين خود عمل ميكردند. اغلب وزيران ايلخانان،ايراني و مسلمان بودند و شاهدي بر اين ادعااست كه آنها خواستار اين بودند كه وزيرانبا هر مذهبي در جهت اهداف و قدرت مغولها تلاش كنند، كه شايد تعبيري از جداييدين و سياست باشد.
مغولان حتي در انتخاب ايلخان به دين و مذهب او بي توجه بودند؛ چنان كه در جلسهانتخاب جانشين اباقاخان، سلطان احمد تكودار را كه مسلمان بود، برگزيدند. حتي چندصباحي بعد از انتخاب سلطان احمد، عدهاي از امراي مغول از ترس حاكميت يافتنمسلمانان در صدد جايگزيني ارغون خان به جاي احمد بودند ـ نه به سبب مسلماني او ـتا آسيبي به حاكميت مغول وارد نيايد.
بعضي معتقدند كه ايلخانان به اين دليل تعصب خاصي به دين و مذهب خود نداشتند كهدين اجدادي خود را در برابر اديان اسلام و مسيحيت ضعيف ميديدند. از اين رو تعصب رانسبت به دين خود از دست دادند، و بعد از مسلمان شدن نيز تعصب نداشتند، زيرا به تازگيبه آن گرويده بودند و عقيده آنها ناشي از سنن قومي و تقليد نبود تا تعصب داشته باشند.2
در پاسخ بايد گفت: نخست اين كه، مغول از همان آغاز ورود به ايران و هجوم اوليه،اين سياست و عادت را داشتند، و اين طور نبوده كه اول تعصب مذهبي داشته باشند وبعد از اين كه با احكام و مسايل اسلام آشنا شدند، تعصب خود را از دست بدهند. حتيدر زمان چنگيز و اولين ايلخان (هولاكو) اين مسأله به خوبي نمايان است كه از افرادمسلمان (شيعه و سني) و مسيحي و غيره در جهت اهداف خود بهره ميبردهاند.
دوم آن كه، موردي ديده نشده كه مغولها روحانيون خود را مأمور تحقيق در اسلام ومقايسه با دين خود كنند و يا خود چنين كرده باشند، تا واقعيت و برتري اديان ديگر برايآنها روشن شود.
سوم اين كه، بعضي از ايلخانان بعد از مسلمان شدن، نسبت به يهوديان و مسيحيانسخت ميگرفتند و الجايتو به دليل تعصب شيعي، دستورات خاصي در اين مورد صادرميكرد؛ مانند عوض كردن خطبه و اذان، كه اين كارها تعصب است. البته در بعضي مواردبراي جلوگيري از متشنج شدن جامعه، نسبت به مذاهب و اديان ديگر سخت نميگرفتند.بنابراين در مجموع مي توان گفت كه مغولها بعد از گزينش اسلام تا حدي تعصب داشتهاند.
3. مغولها به دليل اين كه با مردمان و حكومتهاي ديگر مناطق ارتباط مناسبينداشتند، از تشكيلات اجتماعي، اداري و حكومتي و فكر و انديشه سياسي و مذهبتكامل يافتهاي برخوردار نبودند. انديشه آنها بيشتر اقتصادي بود؛ از اين رو تعصبشديدي به سنّتها و مذهب خود نداشتند. آنان احساس نميكردند كه در اين تعامل،مذهب و دين آنها مغلوب شده است، تا بخواهند به صورتي آن را قوت و حاكميتببخشند. اين در حالي است كه با نزديك شدن به پايان دوره ايلخاني، كمكم روحيهتعصب مذهبي در آنها به وجود ميآيد و بر اساس مصلحت و حفظ قدرت، نسبت بهمذاهب و اديان ديگر سختگيري ميكنند.
نقد و بررسي گرايش ديني ايلخانان
هولاكو اولين ايلخان حاكم بر ايران بود و ابوسعيد آخرين ايلخان بود كه در سال 736ه¨ ق(1355 م). حكومت او به پايان رسيد. در مجموع نه نفر حكومت كردند كه چهار نفراز ايلخانان از اعتقادات اجدادي خود دست برداشتند و به جهت اهداف خاصي به اسلامروي آوردند. براي به دست آوردن نسبت رماني گرايشها، به نمودار ذيل توجه شود:
كل حاكميت ايلخان 80 سال نسبت زماني
دين اسلام 43 سال بيش از 21
گرايش بهتشيّع حدود 15 سال كمتر از 51
گرايش به تسنن 27 سال 31
دشمني با اسلام 24 سال بيش از 41
دين اسلام و احترام به مسلمانان 56 سال بيش از 32
همانگونه كه ملاحظه ميشود، حدود نيمي از دوران حاكميت ايلخانان همراه باگرايش به اسلام و بقيه آن گرايش به دين اجدادي خودشان بوده است، و فقط در زماناباقاخان و ارغونخان (حدود 24 سال) دشمني با اسلام وجود داشت و در بيش از 32حاكميت ايلخانان، مسلمانان داراي احترام بودند. از كل اين حاكميت80 ساله، حدود 15سال آن گرايش به تشيّع وجود داشت و حدود 7 سال آن (از 709 ه¨ ق تا 716 ه¨ ق)مذهب تشيّع رسمي بوده است.
از ميان ايلخانان نهگانه، پنج نفر دين اسلام نداشتند و دوران دو نفر از آنان ـارغونخان و اباقاخان ـ روزگار سختي براي مسلمانان بود. در اين دوران حتي كساني كهدر دربار ايلخانان نفوذ و منصب والايي داشتند ـ مانند خواجه شمس الدين جويني ـ درشرايط سختي بهسر ميبردند. در زمان اين ايلخانان به مسيحيان توجه زيادي ميشد ودر زمان ارغون، سعدالدوله يهودي آنقدر نفوذ پيدا كرد كه ايلخان بي اجازه او كارينميكرد. وي ارغون را تحريك كرد كه به مكه حمله كند و كعبه را به بتخانه تبديل نمايدو حتي لشكر و كشتي نيز آماده كردند، ولي در اين احوال ارغونخان مريض شد و مرگاو نزديك بود. سعدالدوله كه به شدت نگران بود، خيرات و صدقات فراواني داد ودستور داد كه مردم نيز چنين كنند، و در صدد دلجويي از مردم برآمد. مردم خشمگين نهتنها به او، كه به بسياري از يهوديان، رحم نكردند و آنها را به سزايشان رساندند.3
در سال 687 ه¨ ق گروهي از يهوديان تفليس به بغداد آمدند و شغلهايي به آنها دادهشد و از هيچ اجحافي نسبت به مسلمانان كوتاهي نكردند، و اين نهايت قدرت يهود درزمان ايلخانان بود. حتي دستور داده شد كه هر كس از خاندان جويني و ديوانيان را يافتندبه قتل برسانند.4 اين دوره حدود 24 سال طول كشيد و در زمان اين دو ايلخان دشمنيبا اسلام و مسلمانان وجود داشت، ولي در زمان سه ايلخان غير مسلمان ديگر، يعنيهولاكو، گيخاتو و بايدو، مسلمانان داراي احترام بودند و نسبت به آن دوران، روزگاربهتري براي مسلمانان بود.
در دوران چهار ايلخان مسلمان (حدود 43 سال) تعارض و رقابت بين مذاهبمختلف به شكلهاي متفاوتي بروز كرد و گاهي تشيّع و زماني تسنن مذهب رسمي بودكه در اين مقاله به نقد و بررسي علت گرايش هر ايلخان به اسلام و تشيّع پرداختهميشود.
حكومت سلطان احمد (تگودار)
بعضي عقيده دارند كه رفتار او بعد از پادشاهي، كه تحت نفوذ شيخ عبدالرحمنرافعي اسلام آورد و نام احمد بر خود گذاشت، شاهد بر اين است كه قبلاً دين بوداييداشته، و بعد از اسلام آوردن بر بوداييان سخت گرفت و معابد آنها را ويران كرد.6
در اين كه شخصيتي بزرگ مثل شيخ كمال الدين عبدالرحمن رافعي در اسلام آوردنسلطان احمد دخالت و تأثير داشته، شايد جاي شكي نباشد؛ زيرا سلطان در نامهاي بهمصريان براي صلح بين ايران و مصر، تصريح كرده كه ما به واسطه او به دين اسلامگرويديم.7
شيخ عبدالرحمن رافعي در زمان سلطان احمد به سِمَت توليت و شيخ الاسلامي كلممالك ايران و عراق رسيد، تا اوقاف اين مناطق را سامان داده و به مصارف شرعيبرساند.8
از اين رو مشخص ميشود كه عبدالرحمن رافعي در نزد سلطان احمد بسيار بزرگبوده است، كه وي اسلام خود را مديون او ميداند. اما اين كه او قبلاً دين بودايي داشته ـطبق سخن آقاي اشپولر ـ مدرك و سندي ندارد . اگر دليل ايشان آن باشد كه مغولانشخصي را كه بودايي نباشد به ايلخاني بر نميگزيدند، بايد گفت كه دليلي بر تأييد اينسخن وجود ندارد ، بلكه خودِ اين انتخاب شاهدي است بر اين كه مغولان حتي نسبت بهدين ايلخان تعصب نداشتهاند. علاوه بر اين كه شواهدي نيز بر مسلمان شدن او قبل ازحاكميت وجود دارد؛ از جمله اين كه بر اساس گفته شبانكارهاي، سلطان احمد قبل ازجلوس بر تخت مسلمان بوده است. او مينويسد :
«صاحبْ شمس الدين مربي و ساعي شد تا آن كار [سلطنت] قرار گرفت، زيرا كه احمد خان مسلمان بود ومايل به ملت مصطفوي...».9
و گناه شمس الدين جويني را كه منجر به قتل او در زمان ارغون گرديد، همين ميداندكه در به سلطنت رساندن احمد نقش داشته است.
شاهد ديگر كه در نامه سلطان به مصر آمده، چنين است :
«امّا بعد، همانا خداي تعالي ما را به سابقه عنايت و نور هدايتش در عنفوان جواني و ريعان حداثت راهنمود تا به ربوبيت و يكتايي او اقرار كنيم و شهادت دهيم كه محمد علي[عليه ]افضل الصلوة و السلام درنبوت خويش صادق بوده است و...» كه اين عبارت به صراحت اسلام او را قبل از سلطنتميرساند.
امّا مسأله در خور توجه اين است كه، آيا احتمال دارد مسلمان شدن مغولانِ اُردويزرين10 و دشمني با حكومت مصر نيز در اسلام آوردن سلطان احمد نقش داشته باشد؟
مغولان اردوي زرين حتي قبل از فتح بغداد اسلام آورده بودند و در فتح بغداد از قتلو غارتي كه توسط مغول صورت گرفت، ابراز ناخشنودي كردند و مبادلات سياسي بامصر را از سال 659 ه¨ ق شروع نمودند و حتي نام «بركه»11 را در خطبه نماز جمعه مصربعد از سلطانِ مماليك ميآوردند و دختر بركه را به عقد زناشويي سلطان بيبرس درآوردند.12همين مسايل سبب رقابت و گاهي درگيري بين مغولان ايران و اردوي زرين ميگرديد.
از سوي ديگر ايلخانان با مماليك نيز درگيري داشتند و تنها در زمان اباقاخان سهجنگ به وقوع پيوست كه در هر سه جنگ، مماليك پيروز ميدان بودند . اين مسأله روحيهايلخانان را تضعيف كرده بود و در انزوا قرار گرفته بودند؛ زيرا از طرف شمال با اردويزرين و از طرف شرق با اولوس جغتاي و از طرف غرب با مماليك درگيري داشتند . اينموضوع ميتواند در گرايش آنها به اسلام تأثير داشته باشد.
اما سلطان احمد قبل از حاكميت مسلمان شده بود. پس اين مسأله در مورد او دور ازذهن ميباشد؛ زيرا حاكميت نداشت و صحبتي در ميان نبود تا بخواهد از اين راهمشكلات حكومتي خود را حل كند. البته بعضي عقيده دارند كه در پي شكست اباقاخاناز مملوكان بود كه سلطان احمد تگودار زماني كه حاكم شد، اسلام آورد.13 براساس ايننظر، تأثير اسلام آوردن مغولان اردوي زرين و مخالفت با حاكمان مصر، در گرايشايلخانان به اسلام تقويت ميشود.در مورد سلطان احمد نوشتهاند:
« سلطان احمد بعد از حاكميت، بر مسيحيان سخت گرفت و امتيازات داده شده به آنها را پسگرفت».14 «وظايف هم چنين آوردهاند: [حقوق] اطبا و منجمان نصاري و يهود را كه پيش از آن از اوقافميدادند منقطع كرده... و در ترتيب قوافل حاج و ترتيب مؤنات سبيل بيت الله احكام بتأكيد تمام اصراريافت و در باب جمع و وصول حاصلات مواضع اصنام و بتخانهها و كنايس صفت انهدام گرفت».15
هم چنين آوردهاند كه ارغون براي توجيه شورش خود بر ضد سلطان احمد، خطاببه فرماندهان مغولي چنين گفت:
«از همه مهمتر اين كه او ديگر پيرو مذهب ما نيست، او مسلمان شده و محمد را ميپرستد و براي ما ننگاست كه اعراب بر ما تاتارها تسلط پيدا كنند... بياييد دست به دست هم دهيم و سعي كنيم كه كار اين نابكاررا بسازيم...».16
اين جمله ارغون ميتواند شاهد بر مسلمان شدن سلطان احمد بعد از حكومت باشدو ديگر اين كه ظاهراً تعصب مذهبي ارغون را ميرساند. اما واقعيت اين است كه گرچهاو به ظاهر چنين ميگفت، ولي در واقع ميخواست به نفع حكومت و سلطنت خودبهرهبرداري نمايد، نه اين كه واقعاً تعصب ديني داشته باشد. او از اين هراس داشت كهحكومت از دست ايلخانان خارج گردد؛ از اين رو در برابر سلطان احمد دست به شورش زد.
نتيجه اين كه مسلمان شدن سلطان احمد مسلّم است، ولي هيچ شاهدي بر گرايش اوبه تشيّع ديده نشده است.
حكومت سلطان غازان
نويسنده كتاب «دين و دولت در ايران عهد مغول» مسألهاي را متذكر شده كه شايسته دقتبيشتري است. او ميگويد:
غازان تحت تعاليم دو نفر بخشي به نامهاي يارق و بايجو بود و اعتقادات دين بودايي دراو مستحكم گرديده بود. بودا معتقد بود كه شخص نبايد مذهب خود را ارج نهد و آيينهايديگر را محكوم و مذموم شمارد. اين تعاليم بودا در غازان اثر گذاشته بود و او را فردي قاطعو بيتعصب پرورد تا پس از اسلام آوردن بي تزلزل و ترديد مسلمان معتقدي باقي بماند.
از طرف ديگر بودا راهنماي انسان براي رسيدن به آرامش و صلح است و اين باروحيه يك مغول سازگاري ندارد، و چون اسلام جنگ را براي پيشبرد هدفهاي خودلازم ميداند، با روحيه غازان مطابقت بيشتري دارد تا به قلمروهاي وسيعتري برسد. اوگرچه اسلام را پذيرفت، امّا همواره يك بودايي مسلمان شده، زيست.18
نويسنده ياد شده سپس اصلاحات غازان را برگرفته از انديشه بودايي دانسته وميگويد: اسلام ميخواهد بهوسيله مجازات، جرايم را در جامعه بردارد، در حالي كهدين بودايي زندگي را يك كل ميداند و ميخواهد با بهبود شرايط اقتصادي، جرايم را ازميان بردارد.19
در پاسخ بايد گفت:
نخست آن كه، چگونه است كه قبل از فتح ايران و اتخاذ شيوه يكجانشيني، و درزماني كه روحيه جنگطلبي و غارت و توسعه قلمروهاي جديد در مغولان بسيار زيادبود، آنان دين بودايي را پذيرفته بودند و با روحيه آنها سازگاري داشت؛ ولي پس از آن كهتقريباً به زندگي يكجانشيني در ايران عادت كرده بودند و فتوحات و غنايمي نداشتند،دين بودايي با روحيه آنها سازگاري نداشت؟! و چگونه است كه دين اسلام كه به اعتقادنويسنده جنگ را براي رسيدن به هدف لازم ميداند در زماني با روحيه مغولان.سازگاري پيدا كرد و كه آنان ديگر جنگ و فتوحاتي نداشتند؟!
دوم آن كه، منظور از اين گفته كه اسلام جنگ را براي رسيدن به هدف لازم ميداند،چيست؟ اگر منظور جنگطلبي اسلام است كه سزاوار است به منابع اصيل اسلاميمراجعه شود تا روشن گردد كه چنين نيست. در اسلام دو نوع جنگِ دفاعي و ابتدايي و باشرايطي ويژه وجود دارد؛ و اسلام در مرحله آخر جنگ را بر ميگزيند. علاوه بر آن،بيشتر جنگهاي اسلام «جنگ دفاعي» است و نمونه آن جنگهاي خود پيامبراسلام9است كه مسلمانان در بيشتر جنگها شروع كننده نبودند، بلكه تير اول رادشمن ميانداخت. در هر صورت جنگ در اسلام يك اصل نبوده و نيست بلكه دربرخي زمانها به عنوان يك ضرورت و اجبار پذيرفته ميشود.
سوم آن كه، اسلام ميگويد اقوال مخالف را بشنويد و بهترين را انتخاب نماييد. اينطور نيست كه مسلمان نبايد به سخن هيچ كس و هيچ مذهبي گوش كند، و دادن چنيننسبتي به اسلام در كتاب مذكور، تحريف آشكار است.
چهارم آن كه، اسلام نميخواهد جامعه را فقط با مجازات اصلاح كند. اسلام دينكامل و مجموعهاي از احكام اجتماعي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي، نظامي و غيرهاست كه دستورات مهمي براي بهبود شرايط اجتماعي و اقتصادي داده است . مجازاتْتنها يك راه برخورد با مجرم است و چارهاي از وجود آن نيست؛ چرا كه در هر جامعهايحتي اگر از همه جهات نيز مشكلي وجود نداشته باشد، مجرمهايي وجود خواهندداشت و ضرورت دارد كه حكمِ مجرم نيز بيان شود.
در هر حال غازان در زمان ارغون، حاكم خراسان گرديد و در شهر خبوشانبتخانههاي معتبري ساخت،20 كه شاهدي است بر اين كه غازان اول بر دين بخشيانِبتپرست بوده و بعد از آن اسلام را پذيرفته است. اما در مورد اين كه آيا قبل از سلطنتمسلمان شده است يا بعد از آن، بايد گفت بر اساس نقل همه تاريخنگاران، او قبل از اين كهبر «بايدو خان» پيروز گردد، اسلام آورده، بنابراين قبل از جلوس بر تخت مسلمان شده بود.
در زمينه گرايش غازان به اسلام و تشيّع مسايل مختلفي ذكر شده كه در اينجا،نخست درباره گرويدن او به اسلام و سپس به تشيّع سخن خواهيم گفت.
گرايش غازان به اسلام
رشيد الدين فضل الله در اين باره ميگويد :
«ظن اكثر خلق چنان بود كه سبب اسلام او ترغيب و تحريض بعضي امراء و مشايخ بود و ليكن بعد ازتفحص معلوم گشت كه آن ظن خطاست، چه وقتي در خلوت با من بنده ضعيف كه مؤلف اين كتابم تقريرفرمود كه چند گناه آن باشد كه خداي تعالي آن را عفو نكند و از آن جمله معظمتر آن گناهي است كه كسي سرپيش بت بر زمين نهد... من نيز چنين بودم، ليكن حق تعالي روشنايي و دانش داد و از آن خلاص يافتم. بهحضرت حق از آن گناه پاك شدم...
و ديگر اين كه اگر آدمي به اجبار به ديني رود، در وقت فرصت از آن بر ميگردد، پس مسلماني او با اين جد وجهد از روي اكراه و اجبار نبوده است.
و ديگر اين كه پادشاه اسلام چون اندكي سرخوش شود، اكثر اوقات او در تقرير سخنان اهل حكمت وتحقيق حكايات و مباحث عميق است، در حالي كه ديگران چنين نبودهاند».22
در همين راستا بعضي ميگويند : قبول مخلصانه دين اسلام و تقويت بي قيد و شرطشرع محمدي و رد تعصبات افراطي مذهبي و گرايش قلبي و عملي به سلسله سادات وعلويان و غيره از جمله ويژگيهاي اساسي حكومت غازان ميباشد.23
بايد گفت كه اين نوشتار در صدد بررسي و كشف نيّتها و باطن قلب و دل اشخاصنيست و اين امر از حدود كار تاريخي بيرون ميباشد؛ اما آنچه بر اساس مدارك معلوم ومشخص است، اين است كه امير نوروز و شيخ صدرالدين حمويي در اسلام آوردن غازاننقش مؤثري داشتهاند و حتي خود رشيدالدين و ديگران نقل ميكنند كه اين دو نفر باغازان شرط كردند كه اگر اسلام بياوري، ما چنين و چنان ميكنيم تا به حكومت برسي.ميرخواند ميگويد:
«... در خلوت قواعد پيمان را بايمان مغلظه مبرم و محكم گردانيد كه مدت العمر جاده عبوديت درحضرت خانيت مسلوك دارد، مشروط بآنكه شاهزاده جوان بخت كامكار سراچه دلرا بنور ايمان تصديقاحمد مختار9 ما درالفلك الدوار منور سازد...»24
همان گونه كه ملاحظه ميشود، با غازان شرط كردند كه در صورت پذيرش ديناسلام او را ياري كنند تا به سلطنت برسد و در حضور شاهد پيمان ميبندند كه در ترويجدين اسلام به قدر امكان كوشا باشد، و غازان نيز قبول ميكند.25
در جاي ديگري خود رشيدالدين ميگويد:
نوروز دوباره به غازان خان گفت كه «اگرپادشاه جهان پناه، دين اسلام را به ايمان خويش قويگرداند چه شود؟ فرمود : كه روزگاري است كه اين انديشه در خاطر است».26… و شيخ صدرالدينحمويي بيشتر اوقات ملازم خان بود.27
اين ميرساند كه خود غازان پس از عرضه اسلام به او، و با توجه به شرايطي كهداشته، در اين انديشه بوده كه آيا دين اجدادي خود را رها كرده و اسلام بياورد، يا بر دينپدري خويش بماند.
به نظر ميرسد كه با توجه به مشكلات زياد ايلخانان با مصر و اردوي زرين و اولوسجغتاي و از سوي ديگر، عدم ارتباط مستحكم و با آسياي مركزي، و مشكلات اقتصاديبيشمار (به واسطه سياستهاي اشتباه گذشته)، غازان چارهاي جز هماهنگي بامسلمانان و شرايط آن روز نداشته است.
مغولان قبل از اين از راه غارت و غنيمتهاي جنگي، و تا حدودي نيز تجارت، درآمدخود را به دست ميآوردند، ولي در زمان غازان غنيمت و غارتي در كار نبود و از طرفيمالياتهاي سنگين و مكرر، مردم را در به در كرده و كشاورزي و دامداري از رونق افتادهبود؛ از اين رو نه تنها غازان، بلكه هر كس ديگري نيز حاكم ميگرديد چارهاي جزبازنگري در سياستهاي خود نداشت.
از سوي ديگر گرايش رو به افزايش مغولان به اسلام و تأثير پذيري آنها از فرهنگاسلامي و ايراني، در گروش غازان به اسلام موثر بود؛ گرچه احتمال تأثير گرايشهايمعنوي شخصي او نيز وجود دارد.
عبارات رشيدالدين فضل الله نيز شاهدي است بر اين كه بيشتر مردم آن زمان نيزچنين برداشتي داشتند كه غازان به درخواست امير نوروز براي جلب حمايت مسلمانان،اسلام را پذيرفته است.28
مسأله ديگر اين كه غازان مدتي بعد از ثبات حكومت خود متوجه ميشود نوروزشخصيت بزرگي شده و اين براي او خطر آفرين است، از اين رو نوروز و خاندان او راقتل عام ميكند29 و بعد از مدتي صدر جهان و برادرش قطب جهان را به قتل ميرساند.يعني در همان دو سه سال اول تصفيه بزرگي انجام ميدهد و حدود 38 امير و گروهي ازسپاهيان را نيز به قتل ميرساند.30
اين رخدادها چگونه قابل توجيه هستند؟ آيا اين كه بعضي از تاريخ نگاران ميگويندكه بين آنها رقابت و حسادت بود و به سبب تهمتها و توطئههايي كه عليه يكديگرتدارك ميديدند مورد خشم غازان قرار ميگرفتند،31 كافي است و يا مسأله ديگري در كاربوده است؟
شايد اينگونه اعمالْ برنامهاي طرح شده از طرف خود غازان بوده است؛ يعني اولشرايط آنها را پذيرفت و با مسلمان شدن، در ترويج اسلام كوشيد و حمايت مسلمانان رابهدست آورد و زماني كه قدرت او ثبات لازم را پيدا كرد و اين افراد را خطري برايقدرت خويش ديد، زمينه قتل آنها را فراهم ساخت و چنين نُماياند كه اين افراد در اثرحسادت و رقابت گرفتار خشم او شدهاند.
در مورد اين احتمال بايد تگوييم كه با عملكرد او در ترويج اسلام و تشيع سازگاريندارد؛ همچنان كه بعد از قتل نوروز از بيم خشم مسلمانان در مرگ وي، تاج از سربرداشت و عمامه بر سر گذاشت و خود و اطرافيان لباس روحاني بر تن كردند و در ترويجشريعت تظاهر زيادتري كرد.32
مسأله در خور توجه اين كه سلطان احمد فقط خودش مسلمان شد كه يك امرشخصي بود، ولي غازان خان كه مسلمان شد به همراه او عده زيادي از مغولان نيزمسلمان شدند و اين مسألهاي با اهميت بود و آثار زيادي در پي داشت.33
گرايش غازان به تشيّع
غازان در سال 693 ه¨ ق يك حكمران علوي و يك حكمران بكري براي عراق تعيينكرد.35 و در سال 696 ه¨ ق از عراق ديدن كرد و به شهر حلّه و نجف و كربلا رفت و برايكمك به علويها و سادات اموال زيادي را بخشيد36 و قبور امامان شيعه: را در عراقزيارت كرد.37 او خواجه سعد الدين ساوجي را كه شيعه بود، وزير خود گردانيد38 ، كهرقيب خواجه رشيد الدين گرديد. وي در سال 698 ه¨ ق دوباره به عراق آمد و به مشاهدشريفه و حلّه رفت و به سادات و علويها كمك بسياري نمود و در همين سال دستوركندن نهري بين بغداد و حلّه را داد (اين نهر را به نام غازان، نهر غازاني ناميدند) وموقوفات زيادي را براي زيارتگاههاي امامان: وقف نمود.39
هم چنين او دستور داد كه دار السيادة در شهرهاي مهم عراق و تبريز و اصفهان و غيرهدرست كنند40 و اسامي امامان شيعه: را بر سكهها منقوش نمود و به مرقد امامهشتم(عليه السلام) توجه زيادي مينمود.41
زماني كه يك شيعه را به جرم اعاده نماز ظهر كشتند، دستور داد كشنده او را بكشند و «دست ارادت و قبول بر سينه بي گناه خود نهاد و گفت كسي كه نصرت اهل بيت و خذلان دشمنان او كند منمو به مساعدت دوستان و مباعدت دشمنان ايشان متشمر و منتهض گشت... غازان بعد از آن به دوستداري وهواخواهي علي و اهل بيت رسول الله صلي الله عليه تولي و خذلان معاندان ايشان تبرا نمود.»42
در جاي ديگر گفت: «قياس خطبه بر تحياتست كه فرمود «اللهم صل علي محمد و علي آل محمد» ونفرموده كه «علي اصحابه و آله»، ذكر خلفاي سهگانه در خطبه بدعت است و از آن اهل بيت و علي كه مقدمايشانست واجب، و من نام ايشان در زمين ايران از خطبه وضع خواهم كردن تا مبتدع نباشم.»43
در همين زمان اميران مغوليِ شيعه نيز فعاليت خود را گسترش داده و غازان راواداشتند تا در شهرهاي اصفهان و كاشان و سيواس و تبريز و كوفه، موقوفات بسياري رابراي علويان وقف كند.44
غازان در سال 702 ه¨ ق به حلّه و كربلا رفت و پردههاي بسيار با عظمتي براي مرقدامام حسين(عليه السلام) تهيه كرده بود و صدقات بسيار به مجاوران و حاضران بخشيد.45
پير يعقوب توطئهاي را طراحي كرده بود و قصد براندازي حكومت غازان را داشت.چون او و يارانش را گرفتند و گناه آنان ثابت شد، يعقوب به غازان گفت : پيران ما را نگاهدارند. غازان فرمود : كه پيران من مصطفي و مرتضياند. بنگريم تا قّوت ايشان غالبتراست يا از آن تو، و فرمود تا او را از بالاي كوهي فرو انداختند.46 اين جمله غازان كه«پيران من مصطفي و مرتضي» هستند و اين كه نامي از صحابه نبرده است، نشانگرگرايش زياد او به تشيّع است.
اينها نمونههايي از گرايش غازان به تشيّع ميباشد، ولي اين كه آيا واقعاً شيعه شده ياخير،جاي بررسي دارد. در اين مورد بايد گفت ظاهراً قصد شيعه شدن يا رسمي كردنتشيّع را داشته است، ولي او را از اين كار باز داشتند.
گفته شده كه خواجه رشيدالدين با آوردن نام علي(عليه السلام) و خاندانش در خطبههامخالفت كرد و گفت: اكثر مردم سنّي هستند و اگر سلطان شيعه گردد و خطبه را عوضكند، شورش ميكنند و با سلطان شيعي سازگاري نخواهند داشت و اكنون كه قصد جنگبا مصر و شام را داريم به پشتيباني مردم نياز داريم؛ و با اين سخنان او را از اين كارمنصرف كردند.47
غازان در جاي ديگري جملهاي دارد كه با اين گرايش او تنافي ظاهري دارد، او گفتهاست:
«من به بزرگي صحابه معترفم و منكر هيچ كس نيستم.»48
اين جمله ميرساند كه در پي گرايش شديد غازان به تشيّع، بر ضد او اعتراضاتي صورتگرفته است و براي اين كه ثابت كند، شيعه افراطي نيست و فقط گرايش به سادات و اهلبيت: دارد (و چون به نظرآن سنيّان، شيعه صحابه را لعن ميكند) ميگويد: من صحابهرا قبول دارم، و بدين وسيله ميخواهد از تعصب و خشم اهل سنّت بكاهد.
ظاهر اين جمله ميرساند كه يا شيعه نبوده (چون ميترسيده كه اهل سنت خطريبراي قدرت و حكومت او باشند، ولي گرايش به تشيّع و دوستي اهل بيت: را داشته واز اين رو به سادات و علويان احترام زيادي ميكرده است) و يا اين كه شيعه بوده اماشيعه معتدلي كه اهل بيت: را دوست داشته، و صحابه را لعن نميكرده است.
غازان در اواخر سلطنت، (حدود سال 701 ه¨ ق قبل از جنگ دوم با مصر در سال702 ه¨ ق) قصد داشت كه تشيّع را رسمي كند امّا با مخالفت و تلاش اهل سنّت،مخصوصاً خواجه رشيدالدين، از اين كار باز داشته شد. دليل آنها ترس از شورش مردمبود؛ زيرا جنگ با مصر را در پيش رو داشتند، پس اين مسأله را براي بعد از جنگ واگذاركردند،49 و سلطان نيز قبول كرد.
امّا غازان در جنگ با مصر شكست خورد و مدتي بعد نيز از دنيا رفت و بر اساس نقلديگري او را زهر خوراندند.50
شايد بين شكست غازان در جنگ با مصر و زهر خوراندن به او، رابطهاي وجود داشتهباشد؛ به اين معني كه گرايش او به تشيّع و اصرار در رسمي كردن تشيّع داشته، از اين رودر جنگ به گونهاي عمل كردند تا لشكر غازان شكست بخورد و نسبت به امامانشيعه: بدبين و دو دل شود، زيرا او قبل از جنگ به زيارت قبور ائمه: در عراق رفتهو به كمك آنها اميد داشت. هم چنين ميخواستند اين شكست فكر او را مشغول دارد تابراي مدتي از رسمي كردن تشيّع منصرف شود، و بعد از مدتي مخالفانْ او را زهر دادندتا از نفوذ مذهب شيعه در دربار ايلخان كاسته شود.
پرسشي كه باقي ميماند اين است كه با وجود گرايش غازان به تشيّع چرا وي خواجهرشيدالدين را روي كار آورد؟ در حالي كه او قبلاً يهودي بوده و به واسطه او بسياري ازيهوديان در دربار نفوذ يافتند.51
علل گرايش غازان به تشيّع
1. فكر دست نخورده و آماده مغول
بايد گفت حتي در صورت پذيرفتن اين مسأله، نسبت به مغولهايي كه در آغاز واردقلمرو مسلمانان شدهاند درست است، نه كساني كه شايد تمام عمر خود را در ميانمسلمانان گذراندهاند و به اختلافها و درگيريهاي شيعه و سنّي عادت كردهاند وذهنيتي همانند مسلمانان دارند. ديگر اين كه، اين تحليلِ ذهني يك شيعه است كه اگركسي ذهني خالي داشته باشد حضرت علي(عليه السلام) را برتر ميداند وگرنه به نظر يك سنيمطلب اين گونه نيست.
2. سلطنت موروثي
گرچه بايد پذيرفت كه اين يك برداشت شخصي از امامت است و خداوند امامت رابه افراد شايسته واگذار ميكند، و هرگز به آن معنا كه در ميان بعضي از حكومتها (مانندپادشاهان ساساني) رواج داشته، نيست؛ امّا در هر صورت، بعيد نيست كه انديشهموروثي بودن حكومت، در گرايش غازان به تشيّع تاثير داشته است. البته عقيده شيعه ايناست كه شخص امام از سوي خداوند انتخاب ميشود و بر خلاف حكومتهايموروثي هواي نفس در آن دخالتي ندارد.
3. تابعيت خلافت مصر
امّا يك مسأله با اين عامل سازگاري ندارد و آن اين كه، ايلخانان با پذيرش اسلام درصدد به دست آوردن نظر مثبت مسلمانان بودند تا مردم قلمرو حكومتشان، آنان را كافرو خارج دين ندانند و با مصر بر ضد ايلخان همكاري نداشته باشند. از سوي ديگر بيشترمردم سنّي بودند؛ در نتيجه ايلخان براي بهدست آوردن پشتيباني مردم ميبايست گروشبه مذهب اهل سنّت داشته باشد، آنگاه با گرايش به تشيّع چگونه ميتوانست مردم را باخود همراه كند؟
پاسخ اين است كه غازان در آغاز سنّي بود و بعد از مدتي به تشيّع متمايل شد. ديگراين كه غازان در گرايش به تشيّع هرگز از حد اشاره فراتر نرفت54 و هيچگاه رسماً اعلامنكرد كه شيعه شده است. بر همين اساس هم بود كه سخن خواجه رشيدالدين راپذيرفت و از رسمي كردن تشيّع تا زمان بعد از جنگ با مصر خودداري كرد كه البته بعد ازجنگ نيز فرصتي براي اين كار نيافت. نتيجه اين كه، مي توان پذيرفت كه اين عامل درگرايش غازان به تشيّع نقش داشته است.
4. علما و صاحب منصبان شيعه
تعدادي از صاحب منصبان مغوليِ شيعه مانند طرماز بن بايجوبخش در دربار بودند وفعاليت آنها براي ترويج فرهنگ تشيّع، كمك خوبي در اين زمينه كرده است.56
در مورد تأثير اين عامل بايد بگوييم مقدار تأثير آن بيشتر از عوامل ديگر ميباشد.اگرترويج و تبليغ مسألهاي در كار باشد، شخص را به دقت و فكر در مورد آن موضوعميكشاند، و در اين جا است كه عوامل ديگر نيز در ذهن شخص خودنمايي ميكنند و اودر نهايت يا آن موضوع را ميپذيرد و يا رد ميكند. پس ميتوان گفت كه عملكرد علما وصاحب منصبان شيعي تأثيري به سزا در گرايش غازان به تشيّع داشته است.
5. خواب
«پادشاه اسلام... دو نوبت جمال خواجه كائنات و... را بخواب ديده و پيغامبر9 او را بمواعيدخوب مستظهر گردانيده و ميان ايشان محاوره بسيار رفته و اميرالمؤمنين علي و حسن و حسين: بانبي9 بهم بودهاند و تعريف ايشان فرمود و...»57
و خود نيز گفته است:
«من به بزرگي صحابه معترفم ومنكر هيچ كس نيستم، ولي به دليل خواب كه ديدهام با اهل بيت دوستيزيادت ميورزم»58
گرچه ممكن است چنين خوابهايي در زندگي هر كس رخ دهد و در اين گفتار قصدانكار و رد چنين مسألهاي نيست، ولي بايد گفت كه اين مسألهاي شخصي است و مدركو سند قاطعي بر واقعيت داشتن آن نميتوان يافت. از اين رو نقش اين عامل در گرايشغازان پذيرفتني نيست و جاي تأمل دارد.
6. محيط و شرايط ايران
اين سخن جاي تأمل بسيار دارد. يكي از مسايلي كه همه تاريخنگاران ذكر كردهانداين است كه تعداد شيعيان در ايران اندك بوده و زماني كه اُلجايتو تشيّع را مذهب رسميقرار داد، عكس العمل تند و شديدي در بعضي از شهرهاي ايران بروز كرد. اگر چهپذيرفتني است كه در بعضي زمانها نفوذ شيعه در حكومتها بسيار زياد بوده است،ولي توصيفي اينچنيني براي محيط ايران بدون مدرك ميباشد، مگر به معناي قبولحكومت موروثي و سلطنتي، كه قبلاً در اين باره بحث شد.
در هر صورت، اين عامل بدينگونه و با اين تعابير قابل پذيرش نيست و بيشتر مردمايران سنّي مذهب بودهاند و اگر چه عده زيادي از آنان به اهل بيت: علاقه داشتهاند،ولي اين موضوع ربطي به ايران ندارد و در جاهاي ديگر نيز وجود داشته است.
7. توازن قدرت بين مذاهب
از سوي ديگر گرچه غازان حنفي بود ولي به شيعيان توجه زيادي مينمود، و علاقهاو به شيعيان چنان جلوهگر بود كه بعضي از تاريخنگاران ميپنداشتند غازان شيعه است.64
در هر حال گرچه توجه او به شيعه بيشتر نمايان بوده و شايد واقعاً گرايش به تشيّعداشته است، ولي براي آن كه يك مذهب و دين در دربار و قلمرو او حاكم مطلق نباشد واو بازيچه دست يك گروه نگردد، و از سوي ديگر پيروان همه مذاهب و اديان را درجامعه با خود همراه كند، از اين رو به شيعيان، اهل سنّت، مسيحيان و يهوديان توجهميكرده است. در نتيجه نقش اين عامل نيز قابل پذيرش است.
در مجموع هفت عامل در مورد گرايش غازان به تشيّع ذكر شد كه چهار عاملپذيرفتني است. اين عوامل عبارتند از:
1. عدم تبعيت از حكومت مصر؛
2. تأثير علما و صاحب منصبان شيعه؛
3. توازن قوا بين مذاهب مختلف؛
4. برداشت سلطنت موروثي از تشيّع.
حكومت سلطان محمد (اُلجايتو)
اُلجايتو در آغاز مسيحي بود.او به دست جِبِلّها غسل تعميد يافته و با جاثليق مسيحيدوست صميمي بود.66 ولي بعد از مدتي مسلمان حنفي شد و پس از به قدرت رسيدن،نام خدابنده را بر خود گذاشت و سعي كرد كه كارهاي نيمه تمام برادر خود غازان رادنبال كند.
خواجه رشيدالدين فضل الله كه شافعي بود در دربار غازان نفوذ زيادي داشت، وليبه دليل حنفي بودن الجايتو، نفوذ و رفت و آمد حنفيان به دربار او زياد گرديد و اين مسألهبراي خواجه رشيدالدين سخت و ناگوار بود. از اين رو خواجه به هدف كم كردن نفوذآنها و حتي تغيير مذهب الجايتو به مذهب شافعي، فعاليتهاي خود را گسترش داد و بهالجايتو پيشنهاد داد كه نظام الدين عبدالملك مراغهايشافعي، قاضي القضات كل مملكتباشد.67
از سوي ديگر روحانيون حنفي، به مذاهب ديگر مجال و فرصتي نميدادند و حتيلعن و طعن به آنها نيز داشتند.68 بدين ترتيب رقابت بين حنفيان و شافعيان بالا گرفت وهر گروه و مذهبي براي بهدست آوردن نظر خان در تلاش بود. نظام الدين مراغهاي باكمك خواجه رشيد الدين در نشر مذهب شافعي تلاش زيادي كرد و توانستند الجايتو رابراي پذيرش مذهب شافعي آماده كنند و بعد از مدت كوتاهي سلطان به مذهب شافعيدر آمد و ميدان رقابت مذاهب بر حنفيان سخت گرديد.
از طرفي خواجه سعد الدين ساوجي به ترويج تشيّع پرداخت و يكي از اميران با نفوذِمغولي به نام طرمطاز نيز با او همكاري كرد. خواجه سعد الدين در زمان غازان در دربارنفوذ زيادي داشت و همكار خواجه رشيد الدين بود و بين او و رشيد الدين رقابتشديدي وجود داشت. خواجه سعد الدين با كمك سيد تاج الدين آوجي و طرمطاز در تقويتقدرت و نفوذ شيعه تلاش كردند و سيد تاج الدين محمد بن مجد الدين الحسيني نيزنقابت نقباي همه مملكت، از جمله عراق، ري، خراسان، فارس و غيره را بر عهدهداشت، كه اين مسايل سبب ناخوشايندي و غضب اهل سنّت شد.69
همانگونه كه ملاحظه ميشود، درگيري بين مذاهب مختلف وجود داشت وطرفداران هر گروه و مذهبي در جلب نظر ايلخان تلاش ميكردند. پسر صدرا بخارا كهحنفي بود به دربار سلطان آمد تا شايد دوباره سلطان را به مذهب حنفي برگرداند وشافعيان را شكست دهد.70 روزي در نماز جمعه در حضور سلطان بين نظام الدين و پسرصدرا بخارا بحث و جدلي پيش آمد و الفاظ ركيك و تندي بين آنها رد و بدل شد. سلطانبا ناراحتي و خشم از مسجد خارج شد و نسبت به دين اسلام دو دل و حيران شد و حتياميران مغولي بر زبان راندند كه : «اين چه كاري كه ما كرديم و ياساق و ييسون چنگيز بگذاشتيم و بهدين كهنه عرب درآمديم كه به هفتاد و اند قسم موسوم است. و اختيار همه اين دو مذهب به اين فضيحت ورسوايي، كه در يكي با دختر نكاح و در ديگر با مادر و خواهر زنا جايزست و نعوذ بالله از هر دو.»71
شيعه شدن الجايتو
نظام الدين مراغهاي و سيد تاج الدين آوجي در اين زمان در برابر يكديگر قرارگرفتند. قبلاً مراغهاي علماي حنفي را در بحث و شكست داده و نظر سلطان را از مذهبحنفي برگردانده بود و اكنون سيد تاج الدين با قدرت بر شافعيان و از جمله آنها نظامالدين مراغهاي غلبه پيدا كرد و اميران مغولي نيز از مذهب شافعي رويگردان شدند.
در اين دوره دسته بنديهاي مذهبي اوج گرفت. از يك سو افرادي چون: خواجهرشيد الدين، امير چوپان، امير ايسن قتلغ، تاج الدين عليشاه، نظام الدين مراغهاي و غيرهقرار داشتند كه بر مذهب اهل سنّت بودند و در تلاش بودند تا سلطان مذهب شيعه رارها كند. از سوي ديگر در برابر اينها افرادي چون: خواجه سعد الدين ساوجي، اميرطرمطاز، علّامه حلّي، سيد تاج الدين آوجي و غيره بودند كه به نشر و گسترش فرهنگشيعه ميپرداختند.
با گروش الجايتو به شيعه، شرايط به كلي بر ضد اهل سنّت بود. سلطان دستوراتي راصادر كرد كه به اين گستردگي در ايران بي سابقه بود و اولين ظهور رسمي مذهب تشيّعدر سراسر قلمرو ايران به وقوع پيوست. مهمترين اقداماتي كه صورت گرفت عبارت بود از:
1. تغيير خطبه
2. ضرب سكه با نام ائمه:75
3. گفتن جمله «حيّ علي خير العمل» در اذان
4. مدرسه سيار
سيد تاج الدين آوجي بر يهوديان فشار آورد و همين كار سبب قتل او شد. او زيارتمرقد ذيالكفلنبي را بر يهوديان ممنوع كرد و مراسم جمعه و جماعات در آن مرقدبرگزار نمود، در حالي كه پيش از اين، يهوديان به زيارت آن مرقد ميرفتند و نذوراتي رابه آنجا ميبردند. با اين كارِ سيد تاج الدين، يهوديان بسيار ناراحت شدند و تلاشفراواني براي قتل او كردند؛ خواجه رشيد الدين به سلطان گفت كه او سيِّد علوي نيست.سلطان نسبنامه او را طلب كرد و خواجه رشيد الدين آن را براي مطالعه به همراه خود برد وپنهاني در آن دست برد و به سلطان گفت كه اين نسبنامه ساختگي است و با اين توطئه،سيد تاج الدين را از چشم سلطان انداخت و او را در سال 711 ه¨ ق به قتل رساندند.8081
در همين سال سعد الدين ساوجي نيز در حضور سلطان متهم به حيله و مكر شد كهدر نتيجه، او را كه فردي پارسا و زاهد بود به همراه 5 نفر به نامهاي: مباركشاه ساوي،زين الدين ماستري، ناصر الدين يحيي پسر جلال الدين طري، داودشاه نيكو اخلاق وكريم الدين، شهيد كردند.82
با كشته شدن اين افراد، قدرت تشيّع در دربار الجايتو رو به ضعف نهاد و اهل سنّت بهراحتي به تبليغ مذهب خويش پرداختند، ولي هنوز علامه حِلّي حضور داشت.
بعضي عقيده دارند كه علامه حِلّي بعد از قتل سيد تاجالدين به دربار فراخوانده شدتا پوششي بر مسأله كشته شدن سيد تاجالدين و شيخ سعد الدين و دخالت اهل سنّتباشد.83 سنّيان دعوت علامه حِلّي به دربار را شاهد عدم دخالت خود معرفي ميكردند.
اما بر اساس منابع، سلطان حدوداً در سال 709 ه¨.ق. شيعه شده است و بعد از آن علامهحلّي را به همراه خود به سلطانيه آورد.84 شواهدي نيز بر اين مطلب وجود دارد؛ ازجمله آنها اين كه، علامه در ماه ذي الحجة سال 709 ه¨ ق در حله اجازه نامهاي به سيدنجم الدين حسيني ميدهد85 و در جمادي الاولي سال 710 ه¨ در سلطانيه اجازه نامهايبه شمس الدين الاوي ميدهد؛86 در حالي كه سيد تاجالدين و سعدالدين ساوجي وهمراهان او در سال 711 ه¨.ق به قتل رسيدند. پس حضور علامه حلّي قبل از اين حادثهمسلّم است و ارتباطي با كشته شدن افراد مذكور ندارد.
نقد و بررسي برگشت الجايتو از تشيع
الف) شواهد شيعه ماندن الجايتو87
سيزده منبع كه شيعه ماندن الجايتو را تا آخر عمر قبول دارند: عبارتند از:
1) المختصر في اخبار البشر
2) تاريخ الجايتو 8) روضة الصفا
3) تاريخ ابن الوردي 9) تاريخ الخلفا
4) البداية و النهاية 10) تاريخ الخميس
5) تاريخ ابن خلدون 11) خلاصة التواريخ88
6) السلوك لمعرفة دول الملوك 12) البدر الطالع
7) تاريخ جديد يزد 13) النجوم الزهراة
چهار منبع اول مهمتر هستند. اين منابع هم از لحاظ تعداد سه برابر منابع مخالف است وهم نظر روشنتر و بدون نقضي دارند.
2. حضور علامه تا زمان مرگ الجايتو
علامه حلّي جزء دهم كتاب تذكرة الفقهاء را در 18 صفر سال 715 ه¨ ق 89 و جزءيازدهم را در سوم جمادي الاولي سال 715 ه¨ ق 90 و جزء سيزدهم را در 26 جماديالاولي سال 716 ه¨ق. در سلطانيه نوشته است.91 فخر المحققين پسر او نيز در سال715 ه¨.ق رساله معراج اليقين... را در سلطانيه نوشت.92 اگر سلطان به مذهب تسننبرگشته بود حضور علامه و ديگر علماي شيعه مشكل بود؛ زيرا تنها الجايتو پشتيبانفعاليت آنها بود. پس حضور اين افراد با اين سندها قطعي است و شاهدي بر شيعه ماندنالجايتو تا آخر عمر ميباشد.
3. كمك الجايتو به لشكر حميضة
حميضة بن ابي نمي حسني بعد از اختلاف و جنگ با برادر خود در حاكميت بر مكه، بهايران فرار كرد و از الجايتو در خواست كمك نمود. با مساعدت الجايتو لشكري ازخراسان به فرماندهي يك مغول او را همراهي كردند تا بر مكه مسلط شود، اما با مرگسلطان نقشه آنها باطل شد93 و رشيد الدين نامهاي به لشكريان نوشت و آنها را به پراكندهشدن تحريك كرد.94
اين لشكركشي در سال آخر عمر سلطان روي داد كه دلالت بر شيعه ماندن سلطان دارد.
4. سلطان ولد، حسام الدين چلبي را در سال 715 ه¨.ق به سلطانيه فرستاد تا الجايتورا به مذهب اهل سنّت برگرداند. زمان رسيدن چلبي به سلطانيه الجايتو از دنيا رفته بود95.اين مطلب شاهدي بر شيعه ماندن الجايتو ميباشد.
ب) شواهد برگشت الجايتو از تشيّع
منابع چهارگانه به قرار ذيل ميباشند:
1) تاريخ وصّاف 3) سفرنامه ابن بطوطه
2) مجمع الانساب 4) الدرر الكامنة
ادعا شده كه اين منابع بر برگشت الجايتو از تشيّع دلالت دارند؛ گرچه به نظر ما دلالتاين منابع بر اين مطلب پذيرفته نيست كه بيان آن در پي ميآيد.
2. كشته شدن تاجالدين و سعدالدين
برخي عقيده دارند كه در سال 711 ه¨.ق برخي از علماي اهل سنّت با توطئهايعدهاي از بزرگان شيعه مانند تاجالدين و سعدالدين و غيره را متهم ساختند و در نتيجه بهدستور الجايتو اعدام شدند و از اين به بعد قدرت و نفوذ شيعيان كم شد.
3. نماندن خواجه اصيلالدين در سلطانيه
ممكن است بازگشت خواجه اصيلالدين پسر خواجه طوسي در سال 714 ه¨.ق ازسلطانيه به عراق،96 شاهدي بر كم شدن نفوذ علماي شيعه به سبب سني شدن سلطاندانسته شود.
ج) رد نظريه برگشت الجايتو از تشيّع
نخست اين كه تعداد منابع مؤيد اين نظر بسيار كمتر است. دوم اين كه متن آنها بر اينمنظور دلالت تام ندارد.
توضيح اين كه نويسنده تاريخ وصّاف گفته است، الجايتو بعد از مريض شدن درروزهاي آخر عمر و مشاهده نشانههاي مرگ، نذرها و اعمال نيكي انجام داد و به مذهبتسنن برگشت.
اما نظر به معناي عدم برگشت است؛ زيرا آنها كه ميگويند سلطان سني گرديدمنظورشان چند سال قبل از مرگ او ميباشد. ديگر اينكه جمله وصّاف ميرساند الجايتوبه لحاظ ترس از آخرت و براي جبران كارهايش، در لحظات پاياني زندگي به تسننبرگشته است. اين مطلب نشان از آن دارد كه او حقانيت تسنن را پذيرفته بوده، در حاليكه ثابت كردن اين مسأله براي كسي كه در راه رسمي كردن تشيع مخالفتهاي بسياري راتحمل كرده دشوار است.
و اما شبانكاره نيز در مجمع الانساب گفته است، سلطان دو سه روزي شيعه گرديد.97
اين نظر قطعاً نادرست است؛ زيرا سلطانيه در زمان الجايتو تكميل شد و گچبريهايزيادي با نام ائمه: روي ديوارهاي آن صورت گرفت؛ همانند جملهاي كه روي ديوار باكاشي نوشته شده: «لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، علي ولّي اللّه، وصي رسول اللّه»98 در زمانهايبعد، آن را با گچ پوشاندند و در سالهاي اخير با تلاش و كاوش پژوهشگران، اين عبارتاز زير گچها پيدا شده است. قسمت آخر اين عبارت ميگويد «حضرت علي(عليه السلام) ولي خداو وصي رسول خدا9 است» كه به معناي رد جانشيني خلفاي سهگانه ميباشد؛ زيرااگر گفته شود، علي(عليه السلام) ولّي خدا است، ممكن است اهل سنّت به لحاظ دوستي اهلبيت: آن را قبول كنند؛ ولي چون جمله وصي رسول خدا9 نيز نوشته شده، نشان ازقدرت شيعه در زمان الجايتو دارد، كه از مخالفت اهل سنّت نميترسيدهاند.
لذااين جمله نشان از تعصب نويسنده دارد كه قصد دارد نفوذ تشيّع را كمرنگ نشاندهد.آيا نقش و نگار روي ديوارهاي سلطانيه، ضرب سكه و پخش آن، تغيير خطبه،مخالفت مردم، راه اندازي مدرسه سيّار، آمدن علامه حلّي و غيره در دو سه روز قابلتحقق هستند؟! از اين رو، به نظر ميرسد كه مدت حاكميت شيعه در دربار الجايتو تقريبااز سال 709 تا 716 ه¨ ق. بوده است؛ يعني مدتي كه علّامه در سلطانيه و دربار الجايتو وبعضي شهرها مانند جرجان، قم و غيره حضور داشته است.99
و اما ابن حجر نيز برگشت الجايتو را به يك قول نسبت ميدهد، كه اين گونه نقل قولكردن نشانه آن است كه مطلب در نزد نويسنده ضعيف است. از سوي ديگر با ذكر مسألهكمك الجايتو در سال 716 ه¨ق براي لشكركشي به مكه، مشخص ميشود كه برگشت اورا به مذهب تسنن نپذيرفته است.
در مورد سفرنامه ابن بطوطه نيز گفتني است كه او سفر خود را در سال 725 ه¨ ق بهقصد تشرف به مكه شروع نموده و با اين حساب خود شاهد ماجرا نبوده و بر اساسگفتههاي اهل سنّت نقل كرده است.
ابن بطوطه در سفرنامه خود نقل ميكند كه شهرهاي بغداد، اصفهان و شيراز از قبولفرمان سلطان براي تغيير خطبه و سكه و غيره خودداري ورزيدند، و فرستادگان بهسلطان اطلاع دادند كه مردم زير بار فرمان نميروند. سلطان الجايتو دستور داد تا قاضيانهر سه شهر را احضار كردند. اول قاضي مجد الدين را در برابر سگهاي گرسنهانداختند، ولي منظره غريبي پيدا شد؛ آن حيوانها از حمله به قاضي خودداري كردند ودر برابر او دم ميجنباندند. زماني كه سلطان خبر شد، پابرهنه از خانه بيرون دويد و خودرا در قدم قاضي انداخت، و چنين بود كه سلطان مذهب تشيّع را فرو گذاشت و دوباره بهطريقه اهل سنّت برگشت.100
جاي تعجب است كه نويسندهاي اين مطلب را از سفرنامه بهگونه ديگري نقلميكند: «سگها از حمله به وي خودداري كردند، الجايتو چون اين خبر را شنيد برپاي قاضي مجدالدينبوسه زد و جامه خود را به رسم احترام بر وي پوشاند و او را از نزديكان خود گردانيد و بدين ترتيب مذهبتشيّع در حمايت حكومت قرار گرفت.» هم چنين بر اساس نقل اين كتاب او را از نزديكان خودقرار نداد بلكه او را با احترام به شهر خود مراجعت داد.101 در هر حالي به نظر ما نقلصحيح همان است كه ابتدا ذكر كرديم و ابن بطوطه اين مسأله را براي برگشت الجايتو ازتشيّع نقل كرده نه گرويدن او به تشيّع.
2 . بر اساس برخي منابع زماني كه الجايتو دستور تغيير خطبه و اذان و غيره را صادركرد، با مخالفت شديد مردم روبرو گرديد و حتي در بعضي شهرها مردم با شمشير بهنماز جمعه رفتند تا در صورت تغيير خطبه، خطيب را در دم به قتل رسانند102 از اين روسلطان از تشيّع دست كشيد.
اما به نظر ميرسد اين گفتهها خالي از مبالغه نباشد؛ زيرا از يك سو كشتار و غارتمغولها هنوز از ياد و خاطر مردم نرفته بود و بعيد است كه شورشي به اين شيوه انجامدهند، و از سوي ديگر ايلخانان پيش از اين نيز گرايشهاي بودايي، حنفي، شافعي وشيعي داشتهاند و چنين گزارشي در باره شورش مردم نرسيده است. هم چنين دو اميربزرگ مغولي به نام امير چوپان و امير ايسن قتلغ كه سنّي متعصب بودند نسبت به گروششيعي سلطان ناراحت بودند و از اين رو برخي مردم به پشتيباني صاحب منصبان درشهرهاي مختلف اعتراض كردند تا سلطان را مجبور به تجديد نظر نمايند.103اين خودشاهدي بر تشيع الجايتو و بازنگشتن او از آن است.
اگر مخالفت مردم سبب برگشت الجايتو از تشيع باشد، پس بايد الجايتو مدت كوتاهيشيعه مانده باشد، در حالي كه شواهد و اسنادي بر شيعه بودن او تا آخر عمر ارايه گرديد.
3. كشته شدن تعدادي شيعه، يا رفتن يك عالم شيعه، شاهدي قوي بر بازگشتالجايتو از تشيع نيست، بهويژه كه سند محكم بر شيعه ماندن وجود دارد و قابل جمع هستند.
نقد و بررسي عوامل گرايش الجايتو به تشيع
از يك سو حضور صاحب منصباني چون خواجه سعد الدين وزير و امير طرمطاز، و ازسوي ديگر علمايي چون ملا حسن كاشي و سيد تاج الدين آوجي و به ويژه علامه حلّيكه با كلام و منطق استدلالي و قوي خود توانستند در بحث و مناظره بر علماي اهل سنّتپيروز گردند، باعث جلب نظر ايلخان به تشيع گرديد.
به نظر ميرسد كه اين عامل از مهمترين عوامل گرايش الجايتو به تشيع بوده است و بانبود آن، ديگر عوامل مؤثر نميشدند. در اين ميان شايد بتوان نقش صاحب منصبان رامقدّم دانست؛ زيرا آنان بودند كه زمينه نفوذ علما را فراهم كردند. شدت عمل اهل سنّتنسبت به علماي شيعه و صاحب منصبان بهترين شاهد بر نقش ويژه علما و صاحبمنصبان شيعه در گروش سلطان به تشيّع است.
2. مناظرات خصومتآميز علماي اهل سنّت104
مناظرههاي همراه با دشمني و سخنان تند و ركيك نسبت به يكديگر، مانند مباحثه پسرصدرا بخارا و نظام الدين مراغهاي كه سلطان را نسبت به اسلام بدبين ساخت، از جملهعوامل ديگري است كه مذهب تشيّع را در نظر سلطان مثبت و خوب جلوهگر كرد. چونعلماي شيعه با احترام و ادب با طرف مقابل خود بحث و مناظره ميكردند و اين حاكي ازاطمينان خاطر آنها در راستي و حقانيت مذهبشان بود. معمولاً مناظره زماني به خشونتو دشمني كشيده ميشود كه در يك طرف احساس شكست به وجود بيايد و با تعصببدون دليل همراه باشد. اين عامل و عامل اول مكمل يكديگر هستند. ضعف اين طرف وقوت طرف مقابل دست به دست هم دادند و سلطان را به تشيّع رهنمون ساختند.
3. آزادي بحث و مناظره
در پي آزادي مناظره، علماي مذاهب مختلف با يكديگر به مباحثههاي علمي پرداختند وقوت و ضعف مذاهب نمايان گشت. با اين كار گرايشي پايدار ميمانْد كه برگرفته از تفكرو بحث علمي (نه احساس) باشد. در حقيقت اين مسأله زمينه بروز عوامل اول و دوم رافراهم ساخت؛ چون از سويي سبب شد تا علماي شيعه به راحتي تبليغ كنند و تشيّع رابشناسانند و از سوي ديگر قوت و ضعف هر مذهب را ساخت و موجب گرديد روشنشود تا سلطان بتواند بهترين را انتخاب نمايد.
4. سلطنت موروثي
در اين جا نيز مانند بحث عوامل گرايش غازان خان به تشيّع، اين سبب پذيرفتني است؛زيرا سلطان با گروش به تشيّع، حكومت را در خاندان و فرزندان خويش موروثي ميكند.
وقتي الجايتو ـ به لحاظ مباحثه خشونتآميز حنفيها و شافعيها ـ نسبت به اسلام دودل و حيران شد، يكي از اميران به نام طرمطاز با شگردي خاص تشيّع را در نظر سلطانجلوهگر ساخت. گرچه در آغاز سلطان ترسيد و گفت، به من ميگويي رافضي شوم؛ اماوقتي موضوع سلطنت موروثي را كه شبيه آن در مذهب تشيّع وجود دارد براي سلطانبيان كرد، سلطان مجذوب تشيع گرديد.105 اين مسأله سبب شد كه حساسيت سلطاننسبت به رافضيها برطرف گردد، و با تلاش علماي شيعي، پذيرش تشيّع براي او آسانگرديد. همچنين وجود اين مسأله در مذاهب اهل سنت كه «هر اميري ادعاي حاكميت وسلطنت كند و پيروز شود، حق با اواست» براي الجايتو ناگوار بود. مجموعه اين مسايل،نظر سلطان را به مذهب شيعيان جلب نمود و در نهايت شيعه گرديد.
5. فتح گيلان
برخي مناطق گيلان و مازندران تا آن زمان جزو قلمرو مغول نبود و مردم آن عليه مغولانشورش كرده بودند. از اين رو در سال 706 ه¨ ق لشكر سلطان به اين مناطق حمله و آن را فتحكرد. در اين درگيري امير قتلغ شاه كشته شد و امير چوپان به جاي او منصب امارت يافت.106
اين منطقه به دليل وجود كوههاي صعب العبور ديرتر از ساير نقاط ايران تسليمقدرتها ميشده است. حتي در صدر اسلام نيز مسلمانان تا مدتها نتوانستند ازكوههاي اين منطقه عبور كرده و آنجا را فتح كنند. از سويي مردم اين منطقه گرايش بهتشيّع زيدي داشتند و علويان و سادات بسياري در آنجا حكومت كرده بودند، و از سويديگر مركز حكومت ايلخانان در سلطانيه در نزديكي اين منطقه و در بين راه قرار داشتو طبيعتاً روابط تأثير زيادي بر طرفين گذاشت و سرچشمه اميدي براي شيعيان درباري وشيعيان زيدي اين شهرها گرديد.
6. حكم طلاق
بعضي گفتهاند كه سلطان الجايتو به علتي زن خود را در يك مجلس با يك صيغه سهطلاقه كرد، ولي از اين كار پشيمان شد و قصد داشت كه به گونهاي اين مسأله را حل كند.از اين رو از فقهاي دربار خود خواست كه راهي براي آن بيابند، ولي فتواي علما اين بودكه ديگر رجوع به آن زن حلال نيست، مگر اين كه كسي با او ازدواج كند و بعد اگر زن راطلاق داد، سلطان ميتواند دوباره با آن زن ازدواج كند. اين مسأله براي الجايتو گران آمد.يكي از شيعيان حاضر به سلطان گفت كه يكي از مذاهب اسلام رجوع به زن را در چنينصورتي جايز ميداند، بدون اين كه نيازي به ازدواج با شخص ديگري باشد و آن، مذهبتشيّع است.107
در اين بايد دانست كه اين مسأله در منابع اصيل و دست اول ذكر نشده است ونويسنده كتاب «ريحانهالادب» آن را از كتاب «من لايحضره الفقيه» نقل كرده است درحالي كه اين كتاب مربوط به قرن چهارم هجري است و نويسنده آن حدود سه قرن قبل ازعلامه حلّي ميزيسته؛ از اين رو اسناد ذكر شده پايه و اساس درستي ندارد. اگر كسي بااين نقل قصد تبليغ تشيّع را داشته، بايد گفت كه اين كار در واقع تبليغ بر ضد شيعه است؛چرا كه قدرت و نفوذ علماي شيعه و عوامل ديگر را دست كم گرفته و شيعه شدن سلطانرا از روي هواي نفس دانسته است.
از سوي ديگر، آيا سلطان مغول به زبان عربي آشنايي كامل داشته است كه بتواندصيغه عربي طلاق را ادا نمايد؟ آيا سلطان به حكم آن توجه داشته كه فوراً پشيمان شدهاست؟آيا ميدانسته كه طلاق سهگانه در يك مجلس نيز وجود دارد، تا به محض ناراحتياز همسرش، صيغه طلاق رابگويد؟ و آيا سلطان اينقدر متشرع و مؤمن بوده كهنميخواسته بر خلاف اسلام همسرش را نزد خود نگهدارد و به فكر حل مسأله شرعيآن بوده است؟
در هر صورت به نظر ميرسد كه اين مسأله ساختگي باشد و اگر چنين چيزي اتفاقافتاده باشد، به گونهاي ديگر بوده است. اين حادثه به عنوان يكي از عوامل گرايشايلخان به تشيّع پذيرفتني نيست؛ زيرا كتابهاي مهم اين دوره آن را نقل نكردهاند.
7. استقلال از خلافت سنّي
در مورد اين عامل بايد بگوييم با توجه به اين كه الجايتو در آغاز بر مذهب حنفي و سپسشافعي (مذهب اهل سنّت) بوده، وجهي براي قبول آن نميماند. بلي، اگر در آغاز شيعهشده بود، جايي براي اين نظر وجود داشت.
پس به طور خلاصه، عواملي كه در تشيّع سلطان الجايتو نقش داشتهاند عبارتند از:
1. علما و صاحب منصبان شيعه 4. سلطنت موروثي
2. مناظرات خصومتآميز علماي اهل سنّت 5. فتح گيلان
3. آزادي بحث ومناظره
حكومت ابو سعيد
در آغاز حكومت كه ابوسعيد خردسال بود اهل سنّت ميدانداري ميكردند و سلطانبه عنوان سمبل و نماد ايلخانان احترام داشت. در زمان بزرگسالي، سلطان نسبت به دين ومذهب تعصب خاصي نداشت، ولي به خواست درباريانِ مسلمان بر اجراي قوانيناسلام بر اساس مذهب سنّت تأكيد داشت؛ از اين رو ميدان را تا حدي براي اديان ومذاهب ديگر تنگ كرده بود.109 سلطان به هنگام خردسالي تابع رأي بزرگان بود و بزرگاندرباري حكومت و قدرت را به نام او و به روش خويش پيش گرفتند و پس از سپري شدندوران خردسالي هم ابوسعيد كه به تبعيت از آنها عادت كرده بود، تابع درباريان باقي ماند.
در پايان، حكومت ايلخانان به دست ايرانيان افتاد و ديگر صحبتي از مغولان كافرنبود و بيشتر مغولان يا مسلمان شدند و يا كارهاي نبودند، و حتي كار به جايي رسيد كهنام ابوسعيد را در خطبه پس از نام خليفه مصر ذكر ميكردند و در حقيقت حكومتايلخاني تابع خلافت مصر گرديد.
در اين زمان علماي شيعه به دليل سختگيريهاي زياد حكومتي، براي مدتي ازدخالت در سياست كنارهگيري كردند و در راستاي تقويت شيعه، نقش ديگري را درجامعه ايفا نمودند.
در پايان جدولي در مورد منابع اين تحقيق ارايه ميگردد.110 و گرچه 48 كتاب موردبررسي آماري قرار گرفته بود اما 36 كتاب به ترتيب سال وفات نويسنده تنظيم شدهاست، زيرا در بقيه كتابها مطلب مهمي وجود نداشت.
جدول بررسي اخبار مربوط به گرايش ايلخانان به تشيع در منابع
1 جامعالتاريخ . رشيدالدينفضل الله 718 ه¨ ق بيماري
2 تاريخ بناكتي . بناكتي 730 ه¨ ق سخني از تشيّع ندارد بيماري
3 تاريخ وصاف . وصاف الحضرة بعداز 728 ه¨ق + فتنه شهرها
4 المختصر في اخبارالبشر . ابوالفداء 732 ه¨ق بيماري ـ غم لشكركشي الجايتو به مكه
5 العروة لاهل الخلوة والجلوة . سمناني 736 ه¨ ق
6 تاريخ الجايتو . القاشاني 738 ه¨ق بيماري لشكركشي الجايتو به مكه
7 مجمع الانساب . شبانكارهاي بعداز 738 ه¨ ق + فتنه شهرها
8 سيراعلام النبلاء . ذهبي 748 ه¨ ق
9 دول الاسلام . ذهبي 748 ه¨ ق سم
10 العبر . ذهبي 748 ه¨.ق سم اتهام سم
11 تاريخ ابنالوردي . ابنالوردي 749 ه¨ ق لشكركشي الجايتو به مكه
12 تاريخ گزيده . مستوفي 750 ه¨ ق بيماري
13 فوات الوفيات . ابنشاكر 764 ه¨ ق سم
14 مرآة الجنان . يافعي 768 ه¨ ق
15 طبقات الشافعية . سُبكي 771 ه¨ ق
16 البداية و النهاية . ابنكثير 774 ه¨ ق گفتهاند سم سم لشكركشي الجايتو به مكه
17 سفرنامه ابن بطوطه . ابن بطوطه 779 ه¨ ق علاّمه حلّي +
18 الوافي بالوفيات . صفدي 797 ه¨ ق
19 العسجد المسبوك . غساني 803 ه¨ ق
20 تاريخ ابنخلدون . ابنخلدون 808 ه¨ ق بيماريـ غم 111 گفتهاند سم لشكركشي الجايتو به مكه
21 مآثر الانافة... . قلقشندي 820 ه¨ ق فرستادن لشكر
به مكه از جانب حاكم مصر، نه الجايتو
22 عمدة الطالب... . ابن عنبه 828 ه¨ ق لشكركشي الجايتو به مكه
23 مجمع التواريخ . حافظ ابرو 834 ه¨ ق
24 زبدة التواريخ . حافظ ابرو 834 ه¨ ق سخنيازتشيّعندارد
25 السلوكلمعرفةدولالملوك . مقريزي 845 ه¨.ق لشكركشي الجايتو به مكه
26 الدرر الكامنة . ابن حجر 852 ه¨ ق اتهام سم گفتهاند؟+112 اتهام سم لشكركشي الجايتو به مكه
27 تاريخ جديد يزد . احمد كاتب بعداز 862 ه¨ ق خواب و علاّمه
28 النجوم الزاهرة . ابن تغري بردي 874 ه¨ ق لشكركشي الجايتو به مكه
و قصد نبش قبر عمرين
29 تاريخ يزد . جعفر جعفري قرن نهم ه¨ ق علامه حلّي
30 روضة الصفا . ميرخواند 903 ه¨ ق بيماري بيماري و سم
31 تاريخ الخلفاء . سيوطي 911 ه¨ ق
32 حبيب السير . خواندمير 941 ه¨ ق بيماري
33 تاريخ الخميس . دياربكري 966 ه¨ ق سم
34 خلاصة التواريخ . احمد قمي بعداز 1015 ه¨ ق 113
35 شذرات الذهب . ابن عماد 1089 ه¨ ق سم اتهام سم
36 البدر الطالع... . الشوكاني 1250 ه¨ ق
1. تهراني، آغا بزرگ؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه؛ چاپ سوم؛ بيروت: دار الاضواء، 1403 ق.
2. ابن الوردي، زيد الدين عمر بن مظفر؛ تاريخ ابن الوردي؛ 2 جلد؛ چاپ دوم؛ نجف:مطبعة الحيدرية، 1389 ق.
3. ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه؛ 2 جلد؛ ترجمه محمد علي موحد؛ چاپ دوم؛ تهران:بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359.
4. ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون؛ تاريخ ابن خلدون؛ 8 جلد؛ چاپ دوم؛ بيروت:دارالفكر، 1408 ق.
5. ابن طقطقي، محمد بن علي بن طباطبا؛ تاريخ فخري؛ ترجمه محمد وحيد گلپايگاني؛چاپ دوّم؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.
6. ابن العبري، ابوالفرج جمال الدين ابن العبري؛ تاريخ مختصر الدول؛ ترجمه عبدالمحمدآيتي؛ چاپ اوّل؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1377.
7. اشميتكه، زابينه؛ انديشههاي كلامي علامه حلي؛ ترجمه احمد نمايي؛ مشهد: آستان قدسرضوي، بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1378.
8. بناكتي، فخرالدين داود بن تاج الدين محمّد؛ تاريخ بناكتي (روضة اولي الالباب فيمعرفة التواريخ و الانساب)؛ به كوشش جعفر شعار؛ تهران: انجمن آثار ملي، 1348.
9. جعفري، جعفر بن محمد بن حسن؛ تاريخ يزد؛ به كوشش ايرج افشار؛ تهران: بنگاهترجمه و نشر كتاب، 1338.
10. حافظ ابرو؛ زبدة التواريخ؛ 2 جلد؛ تصحيح سيد كمال حاج سيد جوادي؛ چاپ اول؛تهران: نشر ني، 1372.
11. مجمع التواريخ السلطانية؛ به كوشش محمد مدرسي زنجاني؛ چاپ اوّل؛تهران: اطلاعات، 1364.
12. خواند مير، غياث الدين بن همام الدين حسيني؛ تاريخ حبيب السير؛ 4 جلد؛ زير نظرمحمد دبير سياقي؛ چاپ سوم؛ تهران: كتابفروشي خيام، 1362.
13. 14. رشيدالدين فضل الله بن عماد الدولة همداني؛ تاريخ مبارك غازاني؛ به اهتمامكارليان؛ انگلستان: مطبعة ستفن اوستين، 1358.
15. جامع التواريخ؛ 4 جلد؛ تصحيح محمد و مصطفيموسوي؛ چاپ اول؛ تهران: نشر البرز، 1373.
16. شبانكارهاي، محمد بن علي بن محمد؛ مجمع الانساب؛ تصحيح ميرهاشم محدث؛چاپ دوم؛ تهران: اميركبير، 1376.
17. عمر بن فهد؛ اتحاف الوري باخبار ام القري؛ تحقيق محمد شلتوت؛ قاهره: مكتبةالخانجي؛ [بي تا].
18. الشوكاني، محمد بن علي؛ البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع؛ تحقيق حسين بن عبدالله العمري؛ دمشق: دار الفكر، 1998 م.
19. علاء الدوله سمناني بيابانكي، احمد بن محمد؛ العروة لاهل الخلوة و الجلوة؛ تصحيحمايل هروي؛ چاپ اول؛ تهران: نشر مولي، 1362.
20. عز الدين عبد العزيز بن عمر بن فهد هاشمي؛ غاية المرام باخبار سلطنة البلد الحرام؛ تحقيقمحمد شلتوت؛ چاپ اول؛ عربستان سعودي: جامعة ام القري، 1409 ق.
21. كاتب، احمد بن حسين بن علي؛ تاريخ جديد يزد؛ به كوشش ايرج افشار؛ چاپ دوم؛تهران: اميركبير، 1375.
22. القاشاني، ابوالقاسم عبدالله بن محمد؛ تاريخ الجايتو؛ به اهتمام مهين همبلي؛ تهران:بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348.
23. مستوفي، حمدالله؛ تاريخ گزيده؛ به اهتمام عبدالحسين نوايي؛ چاپ سوم؛ تهران: اميركبير، 1364.
24. ميرخواند، مير محمد بن سيد برهان الدين خواوند شاه؛ تاريخ روضة الصفا؛ 10 جلد؛تهران: چاپخانه پيروز، 1338.
25. نخجواني، هندو شاه بن سنجر صاحبي؛ تجارب السلف در تواريخ خلفاء و وزراي ايشان؛تصحيح عباس اقبال؛ چاپ سوم؛ تهران: كتابخانه طهوري، 1357.
26. وصاف الخصرة، عبدالله بن فضل الله شيرازي؛ تحرير تاريخ وصاف؛ به قلم عبدالمحمدآيتي؛ چاپ دوم؛ تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372.
27. ابن تغري بردي، جمال الدين ابو المحاسن يوسف بن تغري اتابكي؛ النجوم الزاهرة فيملوك مصر و القاهرة؛ 9 جلد؛ مصر: وزارة الثقافة و الارشاد القومي، 1383 ق.
28. ابن حجر عسقلاني، شهاب الدين احمد بن علي؛ الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة؛ 4جلد؛ بيروت: دارالجيل، 1414 ق.
29. ابن شاكر، محمد بن شاكر كتبي؛ فوات الوفيات؛ 5 جلد و فهارس؛ تحقيق احسانعباس؛ بيروت: دار صادر، 1973 م.
30. ابن العبري، ابوالفرج جمال الدين ابن العبري؛ تاريخ الزمان؛ تعريب الاب اسحاق ارملة؛بيروت: دار المشرق، 1991 م.
31. ابن العماد، شهاب الدين عبدالحي بن احمد حنبلي دمشقي؛ شذرات الذهب في أخبار منذهب؛ 7 جلد؛ بيروت: دار ابن الكثير، 1412 ه¨. ق.
32. ابن فؤطي، كمال الدين عبدالرزاق بن احمد فؤطي شيباني؛ كتاب الحوادث (حوادثالجامعة)؛ تحقيق بشار عواد معروف و عماد عبدالسلام رؤوف؛ چاپ اول؛ بيروت:دارالغرب الاسلامي، 1997 م.
33. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير قرشي دمشقي؛ البداية و النهاية؛ 14 جلد وفهارس؛ [بيجا]، [بينا]، [بيتا].
34. ابوالفداء عماد الدين ابي الفداء اسماعيل بن علي؛ تاريخ ابي الفداء (المختصر في اخبارالبشر)؛ 2 جلد؛ تعليق محمود ديوّب؛ چاپ اول؛ بيروت: دار الكتب العلمية، 1417 ق.
35. ذهبي، شمسالدين محمد بن احمد؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام؛ 52 جلد؛تحقيق عمر عبدالاسلام تدمري؛ چاپ دوم؛ بيروت: دارالكتاب العربي، 1409 ق.
36. سير اعلام النبلاء؛ 23 جلد؛ تحقيق شعيب الارناؤوط و محمد نعيمالعرقسوسي؛ چاپ نهم؛ بيروت: مؤسسة الرسالة، 1413 ق.
37. دول الاسلام؛ بيروت؛ موسسة اعلمي للمطبوعات، 1405 ق.
38. العبر في اخبار من غبر؛ تحقيق صلاح الدين المنجد؛ چاپ دوم؛الكويت: مطبعة حكومة الكويت، 1948 م.
39. دياربكري، شيخ حسين بن محمد؛ تاريخ الخميس في احوال انفس نفيس؛ بيروت: دارصادر، [بي تا].
40. سُبكي، تاج الدين ابو نصر عبدالوهاب بن علي؛ طبقات الشافعيّه الكبريَ؛ 10 جلد؛تحقيق عبد الفتاح محمد الحلو و محمود محمد الضاحي؛ بيروت: دار احياء الكتبالعربية، [بي تا].
41. السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر؛ تاريخ الخلفاء؛ تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد؛ چاپ اول؛ قم: انتشارات شريف رضي، 1411 ق.
42. الصفدي، صلاح الدين خليل بن ايبك؛ الوافي بالوفيات؛ [بي جا]: دار النشر فرانز شنايز،1411 ق.
43. علّامه حِلّي، حسن بن يوسف؛ تذكرة الفقهاء؛ [بي جا]: مكتبة الرضوية لاحياء الآثارالجعفرية، [بي تا].
44. قواعد الاحكام؛ چاپ اول؛ قم: مؤسسة النشر اسلامي، 1413 ق.
45. آستان قدس رضوي؛ فهرست كتب كتابخانه رضوي؛ مشهد: دار الطباعة، 1305 ش.
46. الغساني الملك الاشرف؛ العسجد المسبوك و الجوهر المحكوك في طبقات الخلفاء و الملوك؛تحقيق شاكر محمود عبدالمنعم؛ تصحيح علي الخاقاني؛ بيروت: دار التراث الاسلامي،1395 ق.
47. قلفشندي، احمد بن عبدالله؛ مآثر الاناقة في معالم الخلافة؛ تحقيق عبد الستار احمد فراج؛بيروت: عالم الكتب، [بي تا].
48. قمي، احمد؛ خلاصة التواريخ؛ تصحيح دكتر احسان اشراقي؛ تهران: دانشگاه تهران،1359.
49. المقريزي، احمد بن علي؛ السلوك لمعرفة دول الملوك؛ 12 جلد؛ تصحيح محمد مصطفيزيادة؛ مصر. مطبعة لجنة التأليف و الترجمة و النشر، 1376 ق.
50. اليافعي المكي، ابو محمد عبدالله بن اسعد؛ مرآة الجنان و عبرة اليقظان في معرفة ما يعتبر منحوادث الزمان؛ 4 جلد؛ چاپ دوم؛ مصر: دار الكتاب الاسلامي، 1413 ق.
51. اشپولر، برتولد؛ تاريخ مغول در ايران؛ ترجمه محمود مير آفتاب؛ چاپ سوم؛ تهران:علمي و فرهنگي، 1368.
52. بويل، جي. آ؛ تاريخ ايران كمبريج (از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان)؛ 5 جلد؛ترجمه حسن انوشه؛ چاپ اول؛ تهران: امير كبير، 1366.
53. بياني، شيرين؛ دين و دولت در ايران عهد مغول؛ چاپ دوم؛ تهران: مركز نشر دانشگاهي،1370.
54. جعفريان، رسول؛ مقالات تاريخي؛ 5 جلد؛ چاپ اول؛ قم: نشر الهادي، 1376.
55. جعفريان، رسول؛ سلطان محمد خدابنده «الجايتو» و تشيع امامي در ايران؛ قم: كتابخانهتخصصي تاريخ اسلام و ايران، 1380.
56. رشيدوو، پي. نن؛ سقوط بغداد؛ ترجمه اسدالله آزاد؛ مشهد: آستان قدس، 1368.
57. الشيبي، كامل مصطفي؛ تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجري؛ ترجمه عليرضا ذكاوتيقراگزلو؛ چاپ دوم؛ تهران: امير كبير، 1374.
58. مدرس تبريزي، ميرزا محمد علي؛ ريحانة الادب في تراجم المعروفين بالكنية و اللقب؛ 8جلد؛ چاپ سوم؛ تهران: كتابفروشي خيام، 1369.
59. مرتضوي، منوچهر؛ مسائل عصر ايلخانان؛ چاپ دوم؛ تبريز: آگاه، 1370.
60. ميراحمدي، مريم؛ دين و مذهب در عصر صفوي؛ چاپ دوم؛ تهران: امير كبير، 1369.
61. الامين، سيد محسن؛ اعيان الشيعة؛ 11 جلد؛ تحقيق حسن الامين؛ چاپ پنجم؛ بيروت:دار التعاريف للمطبوعات، [بيتا].
62. تهراني، آغا بزرگ؛ طبقات اعلام الشيعه (انوار الساطعة)، 6 جلد؛ تحقيق علي نقي منزوي؛چاپ دوم؛ قم: مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، [بيتا].
63. ابن عنبه، احمد بن علي داودي حسني؛ عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب؛ نجف: مكتبةالمرتضويه، 1337.
64. كركوش الحلي، يوسف؛ تاريخ الحلة؛ 2 جلد؛ چاپ اول؛ قم: منشورات شريف رضي،1413 ق.
65. ماركوپولو؛ سفرنامه؛ با مقدمه جان ماسفيلد؛ ترجمه حبيب الله صحيحي؛ تهران: بنگاهترجمه و نشر كتاب، 1350.
66. شيخ صدوق، محمد بن علي بن بابويه؛ من لا يحضره الفقيه؛ تصحيح علي اكبر غفاري؛چاپ دوم؛ قم: منشورات جامعة المدرسين، 1363.
67. ترابي طباطبايي، سيد جمال؛ رسم الخط ايغوري؛ نشريه شماره 6 موزه آذربايجان، 1351.
پی نوشتها:
1. دانشجوي دوره دكتراي تاريخ.
2. مسايل عصر ايلخانان، ص 259.
3. دين و دولت در ايران عهد مغول، ج 2، ص 426.
4. رشيدالدين فضل الله همداني در جامع التواريخ، ج 2، ص 820 و 821.به نقل از دين و دولت؛ ج2؛ ص 426.
5. تاريخ مغول در ايران، ص 188.
6. همان، ص 189.
7. تاريخ مختصر الدول، ص 398.
8. مسايل عصر ايلخانان، ص 196.
9. مجمع الانساب، ص 264.
10. مغولاني كه در شمال درياي خزر حكومت ميكردند.
11. نام حاكم مغولهاي اردوي زرين.
12. سقوط بغداد، ص 115.
13. همان، ص 195.
14. همان، ص 175.
15. حبيب السير، ج 3، ص 119.
16. ماركوپولو، سفرنامه، با مقدمه جان ماسفيلد، ترجمه حبيب الله صحيحي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1350، ص 312 و 313.
17. جامع التواريخ، ج2، ص1331 به بعد.
18. دين و دولت...، ج 2، ص 443 به بعد.
19. همان.
20. جامع التواريخ، ج 2، ص 1331 به بعد.
21. همان، ج 2، ص 1255.
22. همان.
23. مسايل عصر ايلخانان، ص 61.
24. تاريخ روضة الصفا، ج 5، ص 379 و 380.
25. دين و دولت...، ج 2، ص 438. آنها، چهار شرط براي كمك به غازان داشتند: 1. پذيرش دين اسلام 2.خوشرفتاري با مسلمانان 3. سپردن موقوفات به دست مسلمانان 4. برقراري صدقات و پرداخت مرسوم مقرر بهوارثان كساني كه به دست بايدو كشته شدهاند. غازان اين شروط را پذيرفت و نامهاي به خط خود به صدر جهان داد.
26. جامع التواريخ، ج 2، ص 1255؛ تاريخ مبارك غازاني، رشيد الدين فضل الله همداني، به اهتمام كارل يان،انگلستان، مطبعة ستفن اوستين، 1358، ص 79.
27. همان.
28. سقوط بغداد، ص 201.
29. دين و دولت...، ج 2، ص 455 ـ 456.
30. وصاف الحضرة، ج 3، ص 327 ـ 328، به نقل از دين و دولت...، ج 2،ص 457 و حبيب السير، ج 3، ص147ـ 148.
31. وصاف الحضرة، ج 3، ص 326 ـ 327، به نقل از دين و دولت...، ج 2، ج 454.
32. به نقل از دين و دولت...، ج 2، ص 455، به نقل از وصاف الحضرة، ج 3، ص 344ـ 345.
33. آ.ب، پطروشفسكي، «اوضاع اجتماعي ـ اقتصادي ايران در دوره ايلخانان»، ترجمه حسن انوشه، جي. آ،بويل، تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان، كمبريج، ص 514.
34. دين و دولت، ج 2، ص 600، به نقل از تاريخ الجايتو، القاشاني، ص 90 ـ 95.
35. تشيع و تصوف تا...، ص 77.
36. تاريخ الحلة، ج 1، ص 83.
37. تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجري، 1374، ص 77.
38. مجمع الانساب، شبانكارهاي، ص 268.
39. مجمع الانساب، شبانكارهاي، ص 268 و تشيع و تصوف تا...، ص 77.
40. همان.
41. تاريخ مبارك غازاني، ص 285 ـ 286، به نقل از مسايل عصر ايلخانان، ص 239.
42. تاريخ الجايتو، ص 93.
43. همان، ص 94.
44. تشيع و تصوف تا...، ص 77.
45. جامع التواريخ، ج 2، ص 1309.
46. همان، ص 1319.
47. تاريخ الجايتو، ص 95.
48. جامع التواريخ، ج 2، ص 1356.
49. تاريخ الجايتو، ص 90 ـ 95.
50. مجمع الانساب، ص 268؛ البداية و النهاية، ج 14، ص 29.
51. تشيع و تصوف تا...، ص 77.
52. مسايل عصر ايلخانان، ص 234.
53. همان.
54. تاريخ حافظ ابرو، حافظ ابرو، ص 48، به نقل از تشيع و تصوف تا…، ص77.
55. تاريخ مبارك غازاني، ص 181 ـ
56. تشيع و تصوف تا...، ص 77.
57. تاريخ مبارك غازاني، ص 190.
58. جامع التواريخ، ج 2، ص 1356.
59. مسايل عصر ايلخانان، ص 234.
60. سقوط بغداد، ص 190.
61. جامع التواريخ، ج 2، ص 1356.
62. سقوط بغداد، همان.
63. تشيع و تصوف تا...، ص 77.
64. دين و دولت در...، ج 2، ص 450.
65. تاريخ الجايتو، ص 96.
66. سقوط بغداد، ص 190.
67. تاريخ الجايتو، ص 96؛ تشيع و تصوف تا...، ص 78.
68. رسم الخط ايغوري و سيري در سكهشناسي، سيد جمال ترابي طباطبايي، نشريه شماره 6 موزه آذربايجان،1351، ص 82. به نقل از دين و دولت در...، ج 2، ص 481.
69. عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، احمد بن علي داودي حسني، نجف، مكتبة المرتضويه، 1337، ص342؛ تاريخ الحلة، ج 1، ص 89.
70. تاريخ الجايتو، ص 96.
71. همان، ص 98.
72. همان، ص 99.
73. همان، ص 99 ـ 100.
74. همان، ص 100.
75. تاريخ الجايتو، ص 100.
76. تاريخ روضة الصفا، ج 5، ص 426.
77. سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمد علي موحد، چاپ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359، ص196 و 197، به نقل از مسايل عصر ايلخانان، ص 248 و 255.
78. دين و دولت در...، ج 2، ص 605.
79. مجمع التواريخ، حافظ ابرو، نسخه ملك، ج 3، ص 237، به نقل از مسايل عصر ايلخانان، ص 248.
80. تاريخ الجايتو، ص 131؛ تاريخ الحلة، ج 1، ص 89.
81. اعيان الشيعه، ج 3، ص 627. آقاي امين نقل كرده كه سيد تاج الدين بعد از وفات سلطان الجايتو به دستاهل سنّت به قتل رسيد؛ ولي اين مطلب درست نيست و منابع، قتل او را در زمان خود سلطان محمد الجايتوميدانند.
82. تاريخ الجايتو، ص 128.
83. تشيّع و تصوف، ص 78.
84. مقالات تاريخي، دفتر چهارم، ص 83.
85. الذريعة الي تصانيف الشيعه، ج 1، ص 178
86. قواعد الاحكام، علامه حلي، ج 1، ص 83.
87. در اين زمينه ابتدا خانم دكتر اشميتكه و سپس جناب استاد آقاي رسول جعفريان نظريه برگشت الجايتو ازمذهب تشيع را رد كردهاند . در اين نوشتار سعي شده كه بررسي جديدتري صورت گيرد كه به ترتيب از كتابهايآنان «انديشههاي كلامي علامه حلي» و (سلطان محمد خدابنده «الجايتو» و تشيع امامي در ايران) استفاده شدهاست.
88. نويسنده ميگويد: «اهل اصفهان به قدم ممانعت پيش آمده، قبول نميكردند تا در شهور سنه عشر و سبعمائهجمعي از لشكريان خود را بدانجا فرستاد ... و در اين اثنا پادشاه مرحوم فوت شده آن مدعا پيش نرفت.» اينگفته گرچه شاهدي بر شيعه ماندن الجايتو ميباشد اما مشكل اين است كه بين فرستادن لشكر در سال 710 ه¨ ومرگ سلطان در 716 ه¨ شش سال فاصله زماني است كه اين نقل را كم ارزش ميكند، زيرا هر قدر راه طولانيباشد اين مدت بسيار بعيد است.
89. تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 196،
90. تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 289.
91. تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 452.
92. فهرست كتب كتابخانه رضوي ،1305 ه¨.ش، ج 5، ص 383 به نقل از انديشههاي كلامي علامه حلي، ص 42
93. تاريخ الجايتو، ص 200؛ البداية و النهاية، ابن كثير، ج 14، ص 78؛ تاريخ ابن الوردي، ابن الوردي، ج 2، ص378.
94. عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، ص 144.
95. سلطان محمد خدابنده «الجايتو» و تشيع امامي در ايران، رسول جعفريان، ص 34 به نقل از مناقب العارفين،الافلاكي، ج 2، ص 759.
96. تاريخ بناكتي، بناكتي، ص 475
97. مجمع الانساب، ص 271.
98. نويسنده اين عبارت را در سفر سال 1375 به سلطانيه ديده است.
99. مقالات تاريخي، دفتر چهارم، ص 83.
100. سفرنامه ابن بطوطه، ص 219 به بعد.
101. دين و مذهب در عصر صفوي، ص 17.
102. سفرنامه ابن بطوطه، ص 196؛ مجمع الانساب، ص 271؛ مسايل عصر ايلخانان، ص 255.
103. سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، ص 224.
104. مسايل عصر ايلخانان، ص 238.
105. تاريخ الجايتو، ص 99؛ مسايل عصر ايلخانان، ص 230. پيش از اين يادآوري شد كه موروثي بودن امامتدر تشيع، برداشت آنان بود، و امامت در واقع براساس تعيين اصلح از جانب خدا استوار است.
106. مجمع الانساب، ص 270.
107. ريحانة الادب، محمد علي مدرس، ج 4، ص 169 به نقل از شرح من لايحضره الفقيه؛ تاريخ الحلة، ج 1،ص 87.
108. مجمع الانساب، ص 273؛ تاريخ گزيده، حمدالله مستوفي، به اهتمام عبدالحسين نوايي، چاپ سوم، تهران:انتشارات اميركبير، 1364، ص 611. در تاريخ گزيده آمده است كه: ابو سعيد در سال 717 ه¨ ق دوازده ساله بودهاست.
109. در اين جدول مسايل عصر ايلخانان، ص 232.
110. در اين جدول علامت + و - نشانه پذيرفتن يا نپذيرفتن عنوان جدول ميباشد و علامت ــــــ نشانه «نداشتنمطلب» در اين زمينه ميباشد و در بعضي از موارد به همراه علامتها نيز توضيحي آمده است.
111.ج 5، ص 501. ابن خلدون ميگويد: «به عدهاي كه از مكه آمده بودند، كمك نظامي كرد ولي در اين سال از دنيا رفت.» بنابراين ميتوان گفت تا آخر شيعه بوده است.
112. ج 2، ص 199. نويسنده ميگويد كه خدابنده حميضه را براي تصرف مكه كمك نظامي كرد ولي كار حميضه ناتمام ماند زيرا خدابنده مرد، كه اين نقل دلالت بر شيعه بودن سلطان تا آخر عمر دارد.
113. گرچه نويسنده ميگويد به دليل مرگ سلطان هدف او پيش نرفت؛ كه اين نقل دليل بر شيعه بودن الجايتو تا آخر عمر است، امّا در آغاز عبارت چنين آمده: سلطان در سال 710 ه¨ ق لشكري براي سركوبي مخالفان ودستگيري ابو اسحاق فرستاد ولي در اين احوال الجايتو مرد و مدعاي او پيش نرفت. سئوال اين جااست كه آيا زمان رفت و برگشت لشكر 6 سال طول كشيده است؟ به نظر ميرسد تناقضي در كار است.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}