نویسنده: دکتر حکمت الله ملاصالحی (باستان‌شناس)

ای توبهار حسن بیا کان هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست
ای صد هزار جان مقدس فدای او
کاید به کوی عشق که آنجا مبارکست
ای جان چار عنصر عالم جمال تو
بر اب و باد و آتش و غبرا مبارکست
هر دل که با هوای تو امشب شود حریف
او را یقین بدان تو که فردا مبارکست
کلیات شمس ، صص 1-75
هر چند نوروز، جشن ها و آیین های بهاری "هستی شناسی" میراث عصری است که چندین هزاره تاریخ ، بین بشر عهد باستان و معاصر، بین احساس، اندیشه و منظر و باور او از هستی،تاریخ، زمان و واقعیت مرگ و زندگی و تجربه بشر عالم مدرن از وضع وجودی خویش ، از ماده، حیات ، تاریخ، زمان و یا اساسا" هر پدیده و رویدادی فاصله افکنده لیکن در هسته و گوهر میراث جهان شمول آیین نوروزی گویی رازی، روحی، رمزی و حقیقتی هست که جاودانه به آن نیازمندیم.
متاسفانه آنچه از نوروز و آیین های بهاری در عصر ما به جای مانده حلقه ای است سخت ساییده فرسوده و زنگار گرفته از سلسله ای فراخ و پر پیچ از جشن ها، آیین ها ، عزایم مقدس ایرانی، کهن،باستانی و جهانی ، که تقریبا" همه از میان رفته اند و تنها سنت و صورت میراثی از آن در میان ایرانیان همچنان یگانه و بی همراه ره می سپارد.
مسله زایش و آفرینش، زایندگی و آفرینندگی ، نوزایی و نوبودگی ،رستن و برخاستن، سهیم وانباز شدن با آهنگ هستی، انس و عشق و همدلی و هماوایی با روح زندگی ، با جان آفرینش و حقیقت هستی، ایمان ورزیدن و امیدوار ماندن به راز و روح چنین حقیقتی چیزی نیست که آسان بشود ریشه های آن را از ( هستی شناسی) هیچ عصری برکند وافکند.
زایش و آفرینش، زایندگی و آفرینندگی ، نوبودگی ونوزایی، رستن و برخاستن در بطن زندگی، در هسته و جان آن ، در ذات انسان بودن آدمی هست. اساسا" انسان بودن بدون چنین موهبت یا وه و قابلیتی قابل تصور نیست. فرهنگ نیز چنین است. فرهنگ تجلی تعین و ظهور زایش ها، خیزش ها و رستاخیرهای بی وقفه و پیوسته وجود آدمی و روح زندگی است که همواره غنی، بارور، مشحون و مستعد از قوه زایندگی، آفرینندگی ، نوزایی و نوبودگی است.
بی سبب نیست که در میان همه آیین ها و جشن های کهن ایرانی آیینی را سراغ نداریم که ژرف ، زنده و حقیقی تر از نوروز بر احساس اندیشه و روح آفرینندگی ایرانیان تاثیر نهاده و مایهو منبع الهام قرار گرفته باشد. وقتی اثر حجیم و عظیم دیوان شمس مولانای بزرگوار را می گشاییم گویی پیش روی ما عالمی از بهشت های فراخ و مصفا ، سبز و خرم، پر شکوفه و گل غنی و بارور از زایش ها و رویش ها جوشش ها و رستاخیزهای دم به دم عشق و شهود، عرفان و ایمانی آسمانی گشوده است که در فضاهای بهاری اسرار الهی و بارش ابرهای آسمان های غیب و قدس آن نفس رستاخیز می کشیم چرا گویی؟ حقیقت چنین است . دیوان آسمانی حافظ را که می گشاییم نیز با همین فضاهای روحانی با کوهی از تمثیل ها و تصویرها رمزها و نشانه های بهشتی که ریشه در چندین هزاره تجربه عمیقا" معنوی و آیینی بشر عهد باستان دارند، مواجه می شویم. همین طور بوستان سعدی یا آثار جان بخش مولانا بیدل دهلوی و نمونه های بسیار دیگر از روح زایش و رویش و رستاخیز آیین نوروزی الهام گرفته و تاثیر پذیرفته اند. روحی سکه در کلام شریف و حیانی قرآن به تکرار زنده و ملموس هر بار در سوره ها وآیه های مختلف به گونه ای مکاشفه، معنا و تاویل شده و به بار حقیقت نشسته اند.
بی تردید یکی از علت ها یا راز دیرپایی و بقای آیین های نوروزی را به رغم کهولت فرسایش و ساییدگی که پذیرفته در همین گوهر و هسته بارور روح زایندگی و قابلیت آفرینندگی آن می بایست جست که در هر شکلی از زندگی آدمی، در هر دوره و با هر تجربه ، احساس اندیشه یا منظر و باوری که زیسته همواره وجود داشته است. عنصری که فلسفه وجودی همه آیین های نوروزی به آن بسته و پیوسته بوده است.
اساسا"( هستی شناسی ) انسان عهد باستان به ویژه ( هستی شناسی) جوامع و فرهنگ های کهن تر عهد باستان آسیای غربی، مدیترانه شرقی، اژه و یونان از بنیاد نوعی( هستی شناسی ) نوروزی بوده که ریشه های آن در لایه ها و هزاره های کهن تر جوامع کشاورزی مردمان این منطقه می توان کاوید و پی جست. این که ارسطو جشن ها و آیین های باستان را منبعث از فرهنگ و زندگی کشت و دام و دانه تفسیر می کرد و مارتین نیلسون دین شناس معاصر سوءدی نیز بر خطوط کلی تفسیر ارسطویی مهر تایید می نهاد و ونسینک نیز در مورد آیین های نوروزی بر همین نظر بود، وقتی ازمنظری باستان کاوانه تر به انبوه رمزها، تمثیل ها، طرح ها، نقش ها، نشانه ها، تصویرها یا آثاری که منسوب و متعلق به جوامع کشاورز و دامدار و دامپرور آسیای غربی، مدیترانه شرقی یا ( اروپای کهن ) به اصطلاح خانم گیمبوتاس در عصر نوسنگی توجه و رجوع می کنیم گویی با نظامی از باورها اندیشه ها، اسطوره ها، آیین ها رسم ها جشن ها و عزایمی مواجه هستیم که در هسته و بنیاد آن ( هستی شناسی) پی وبنا نهاده شده که مسءله زایش، رویش ، باروری، توالد ، تناسل تداوم و استمرار پیوسته زندگی یا دور زاد و مرگ و رستاخیر در همه سطور و مراتب هستی عناصر اصلی آن را شامل می شده اند.
اندیشه، ایده آیین ها و باورهای آفرینش، بندهش، بن بخشی یا اساسا" اسطوره های آفرینش کیهان و به هست آمدن هر پدیده و رویدادی مسءله آغاز یا آرکه ( Arche) و تکوین هستی یکی از کهن، پایدار، جهانشمول و انسانس ترین سنت ها و میراث بشری بوده که همچنان در ( هستی شناسی ) مدرن نیز به مثابه یک مسءله بنیادی هر چند از منظری متفاوت مطرح است. اینکه اریخ نویمن ( Erich Neumann) بر این نکته تاکید می ورزید که : ( همه رمزها یا سمبل هایی که انسان ها در گذشته کوشیده اند با آن ها آغاز جهان را با زبان اسطوره تبیین کنند و دریابند امروز نیز چنان زنده اند که همیشه بوده اند. آنها را تنها در هنر و دین نمی یابیم که در کردار و رفتار زنده روان فردی نیز می شود مشاهده کرد. سخن حقی است.
از شواهد و قراین باستان شناسی و حجم عظیم اطلاعاتی را که مورخان ادیان و اسطوره شناسان معاصر در اختیار ما نهاده اند، چنین استنباط می شود که کهن ترین نشانه ها، رمزها ، استعاره ها، اسطوره ها، طرح ها، نقش ها، تصویرها، باورها و آیین های تکوین و مسءله تبیین آفرینش جهان یا عناصر هستی ارتباط عمیق با ایده ها، اسطوره ها، آیین ها و رمزها و مفاهیمی که از پدیده زایش، رویش، توالد و تناسل نوع ها و نسل ها نشات می گرفته داشته اند.
اسطوره های مرغانه کیهانی و ازلی، زوج ها و جفت های نر و ماده نخستین یا آنکه کهن و بنیادی تر از جفت های نر و ماده نخستین ، اسطوره ها و آیین های الهه مادر کبیر که نهادی زنده و باروزر از قابلیت های زایندگی و آفرینندگی بود و همچنین انبوه و شمار بسیاری از طرح ها و تصویرهای هندسی شده چون زاویه ها، مثلث ها، نقطه ها، لوزی ها، دایره ها، بیضی ها، خطوط پیچان و مدور به موازات شمار بسیاری از اسطوره ها و آیین های تکوین و آفرینش همه با آیین ها و باورهای زایش و رویش طبیعی و یا دور فصلی زاد و مرگ و رستاخیز و کون و فساد زنده ودم به دم هستی سخت به هم مرتبط بوده و در پیچیده اند. حتی در اندیشه و زبان معاصر نیز همچنان کوهی از اصطلاحات و مفاهیم زبانی ما که از آن ها معانی آفریدن، آفرینش یا نیروی آفرینندگان، نو آوری و ابداع افاده شده، اگر ریشه کاوی و تبار شناسی واژگانی شده و به خاستگاه های نخستین شان ارجاع داده شوند همه قابل تاویل به ایده ها، باورها، اندیشه های کهن تر و معانی اصیل تری که به مسءله زایش، رویش و زایندگی مربوط می شده، هستند.
مفاهیمی چون هنر، زندگی ، زن ، تولید ، فرآوردن، رستاخیز یا تخنه ( Techne) که در زبان هلنی به معنای هنر و فن آوری است و همچنین واژه آرشیتکت و صدها مفاهیم دیگر از این دست همه از بنیاد و ریشه با مسأله رایش و زایندگی مربوط شده و به آن قابل و تاویل هستند.
در عهد باستان پیش از آنکه زایش و آفرینش یا زایندگی و آفرینندگی به صورت دو آیین، اندیشه یا اسطوره متفاوت و متمایز از هم در آیند هزاره ها پیش تر به مثابه یک واقعیت یا رویداد مشابه و مترادف فهمیده می شده و مطرح بوده اند. نوروز میراث چنین سنت یگانه ای است.
در آغاز یعنی در لایه های کهن تر اندیشه و فرهنگ آدمی آفرینش و تکوین آیت و صورتی بود از زایش و زایندگی . همین تابیدگی وحدت و اتفاق سبب می شد تا ( هستی شناسی) عهد باستان علیرغم زبان و بیان بدوی یا کودکانه ای که داشت زنده، ملموس، زیستنی و بشری تر از ( هستی شناسی ) معاصر که خصلتی مفهومی، مجرد، هندسی، لغزان و غیر انسانی دارد تجربه شود.
آیین نوروزی به رغم همه کهولت و فرسودگی که پذیرفته میراث همان ( هستی شناسی ) زنده و عمیقا" انسان و ارانه و طبیعت گرایانه است، در ( هستی شناسی) کهن همواره الوهیت و انسانیت یا خدا وارگی و انسان وارگی سخت به هم در می پیچند هر تجلی وجودی ( Ontophany) صورت و جلوتی بود از تجلی الهی ( Theophany) چنانکه هر تجلی الهی عین تجلی قدسی( Hierophany) ظهور و زایش آفرینش و تجلی به موازات آنکه خود را به هم می تابیدند انسان نیز با تمامیت هستی انسانی خویش در کار آفرینش در زایش و ظهور هستی و نو شدن دم به دم و بی وقفه دور حیات طبیعی خود را سهیم می یافت و نوعی همنوایی، همدلی و هماوایی بین احساس ، اندیشه و روح او با روح هستی بر قرار بود و یکی در آینه دیگری خود را می یافت.
آیین ها و اسطوره های الهه بزرگ مادر یا الهگان مادر و دختران و ایزدان بارو ری هر چند به ظاهر و در صورت بیان بدوی و کودکانه داشت لیکن از ریشه و بنیاد ملموس ، عینی و زنده ترین تجربه انسان پیش از تاریخ را که به زمین و طبیعت و حرکت و گردش و چرخش ماه و مهر و اختران همه فرهنگ و زندگی او بسته بود به تماشا می نهاد.
علیرغم چشم اندازها و افق های نوینی که باستان شناسان، انسان شناسان و پژوهشگران پیش از تاریخ از چگونگی فرایند پر پیچ و دشوار شرایط و مراحل تکوین رشد و بسط حیات تاریخی بشر به روی و جدان ما گشوده اند و در نوع بی سابقه بوده است، لیکن شناخت ما از لایه ها و مراحل کهن تر تجربیات آدمی از جهان و احساسی که از وضع وجودی خویش، از پدیده مرگ و زندگی داشته همچنان در ابهام ، سکوت ، تیرگی و ژرفنای ناشناخته و ناگشوده لایه های کهن تر پیش از تاریخ ناپدید شده و نامطمءن مانده است.
از کاوش ها، یافته ها ، گزارش ها، اطلاعات باستان شناسی به ویژه کوشش ها و پژوهش های دهه های اخیر متخصصان مسایل و موضوعات پیش از تاریخی چنین استنباط می شود که تنها در انتهای حیات پیش از تاریخی آدمی یعنی از عصر دیرینه سنگی جدید است که بنا به شواه و قراین باستان شناسی می توان از نوعی حیات و فرهنگی آیینی که غنی و بارور از ذاءقه و احساس زیبایی شناسانه نیز بوده، سخن گفت.
هر چند رخنه دراحساس ، اندیشه و نفوذ در وضع وجودی بشر و تجربیات او از جهان در همین دوره نیز کاری سخت و دشوار و پیچیده بوده و در مورد مسایل و موضوعاتی که به باورها، اندیشه ها وتجربیات درونی آدمی مربوط می شوند هیچ حکم قطعی نمی توان صادر کرد مع الوصف مطالعات متاملانه و پیوسته همین یافته های پراکنده که قدمت آنها به چند ده هزاره بیش نمی رسد و از نظر تنوع، غنای طرح ها، نقش ها، نشانه ها و نمادها چشمگیر نیز هستند به ما مجال می دهد تا آنکه بپذیریم به هر رو با نظام پیچیده ای از اسطورها، آیین ها ، باروها، اندیشه ها و تجربیات بشر پیش از تاریخ مواجه هستیم که مشحون از شور زندگی و احساس عمیقی که او از جهان و از واقعیت و زندگی داشته هستند.
با اتکاء به همین یافته های پراکنده اعم از اسوه پیکرک ها، صخره و غارنگاره ها، طرح ها، نقش ها و حکاکی های روی اشیاء کوچک و آداب مرگ، موارد مشابه فراوان دیگر است که امروز هر چند به حدس و فرض می توانیم تصور یا ادعا کنیم که ابتدایی، ملموس ، عینی و زنده ترین تجربه ای که بشر در تبیین آفرینش و مهم تکوین هستی داشته عمیقا" متاثر و الهام گرفته از واقعیت تولد و پدیده زایش و زایندگی بوده است. هر چند از منظری عمیقا" روان شناسانه، اریخ نویمن نیز به این نکته توجه داشته است . به اعتقاد او مسءله آغاز جهان می بایست نخستین پاسخ خود را از ( رحم ) گرفته و یافته باشد . چرا که تجربه کهن بشریت می دانسته و تجربه می کرده که چگونه نوزاد از رحم به جهان می آمده، بی سبب نیست که بسیاری از تمثیل ها، نمادها و نشانه های آفرینش و زایش قابل تاویل به رحم کیهانی و الوهی الهه مادر هستند. وقتی از این منظر به لایه های کهن تر هستی شناسی بشر پیش از تاریخ توجه کرده و به آن می اندیشیم، آیین نوروزی به سنت و میراثی می رسد که عمیقا" مونث و مادرانه است. در واقع نوروز و آیین های نوروزی را می بایست میراث مادران و درک عمیقا" مونث وارانه از هستی دانست.
مسءله زندگی،زایش، مرگ و همچنین توالد و تناسل انواع به ویژه در دوره ها و مراحل کهن تر تجربه بشر از جهان که هنوز جنس مذکر به مثابه یک عامل موثر ژنتیک در بارور شدن جنس مونث شناخته نیست نمی توانسته در چگونگی شکل گیری نظام هستی شناسی مادر مدارانه و مونث وارانه بشر پیش از تاریخ بی تاثیر بوده باشد. لیکن این تنها عامل بنای چنین نظامی نبوده است. عوامل بسیار دیگری در پیدایش شکل گیری ( هستی شناسی) مونث گرایانه بشر پیش از تاریخ دخیل بوده اند که در اینجا گشودن و گستردن بحث شان بیرون از حیطه سخن ماست و به این نکته نیز می بایست توجه داشت که زایش و زایندگی یا اساسا" آفرینش و آفرینندگی از بنیاد با عنصر مونث در می پیچد.
در واقع اگر می خواستیم تصویری از ( هستی شناسی) بشر کهن با اتکاء به کهن ترین یافته ها، شواهد و قراینی که گمان زده ایم می توانستند منسوب و مربوط به نظام آیینی اسطوره ای یا اندیشه ها و باورهای انسان پیش از تاریخ که مراد ما در اینجا همین چند ده هزار اخیر هست ارایه دهیم، مسءله زایش و زایندگی، تداوم و استمرار، توالد و تناسل انواع و مهمتر بازی مرموز مرگ و زندگی را می بایست اصیل ترین محور و مدار( هستی شناسی) کهن دانست و ریشه ها و لایه های کهن تر نمادها و اسطوره های نوروزی را در همین دوره ها و مراحل کهن تر تجریبات بشر از جهان می بایست کاوید و جست و یافت .
عامل زمانی ( Time Factored) یا زمان دوری، فصلی و طبیعی که مارشاک ( Marshak) در تبیین و تفسیر نظام باورها و اندیشه های مردمان عصر دیرینه سنگی جدید از آن سخن گفته و در آیین های نوروزی همین زمان دور فصلی و طبیعی بعدها با انبوه متنوعی از نمادها، طرح ها، و تصویرهای عهد کشاورزی ظهور می کنند میراث چنین دوره ای است.
نمایش های الهی ( DivinDrama) که در فرهنگ زندگی شهری شده سومریان، بابلیان، فریژیان، فلسطین و کنعانیان، مصریان همچنین مردمان آسیای صغیر و حوزه فرهنگی اژه و هلنی در عهد باستان مشاهده می کنیم در واقع صورت رسمی ، سیاسی، شهری ، شرک آلوده و به مقدار زیادی تحریف شده آیین های کهن تر نوروزی می بایست بوده باشند. در این جوامع شهری شده که آیین های نوروزی اغلب با مصیبت ها و غراءم، خود آزاری ها و شاد خواری های بسیار که ایزدان باروری و حاصلخیزی و الهگان عشق و جنگ یعنی رابطه دیالکتیکی بین ایزد حاصلخیزی که نمادی از دور فصلی طبیعت و رویش و زایش و نوزایی انواع والهگان عشق و جنگ و برکت و باروری یعنی دموزی سومری و اینانا یا تموز و ایشتار بابلی ، آت و سیبل فریژی ، آدونیش و آفرودیت آسیای صغیری، آنات و بعل کنعانی، ایزیس و اوزیریس مصری، الهه دیمیترا و یاسون هلنی مشاهده می کنیم همه صور جدیدتر عهد باستان آیین های رسمی و سیاسی شده نوروزی است که اغلب برای تحکیم و تثبیت نظام حکومتی حیات شهری به پا می شده اند، بوده که زیر لایه های کهن و اصیل تر آن ها را می بایست در جوامع کشاورز عهد نوسنگی یا حتی کهن تر جست.
علیرغم نقدها، بحث ها، مناقشه ها و اختلاف نظرهای فراوانی که اندیشه های گاه افراط گرایانه ماریاگیمبوتاس ( MarijaGimbutas) باستان شناس معاصر در رمزگشایی، بازآفرینی و بازپردازی نظام پیچیده باورها، اندیشه ها و مردمان ( اروپای کهن ) ( Old Europe) به اصطلاح او، در میان باستان پژوهان برانگیخته، واقعیت این است که خطوط کلی اندیشه های نو او در

ترجمه

و تفسیر انبوه بسیار رمزها، طرح ها ، تصویرها، نقش ها، آثار گردآوری شده به ویژه شواهد و قراینی که مربوط و منسوب به جوامع کشاورز، دامدار و دامپرور عصر نوسنگی منطقه بالکان می شوند. همچنان به مثابه یک منبع مهم و غنی تفسیری در فهم ما از ( هستی شناسی ) بشر کهن به قوت خود باقی بوده و در تبار شناسی و ریشه کاوی بسیاری از آیین ها و سنت های کهن که آیین نوروزی تنها یکی از شمار بسیار آنها بوده می تواند افق های جدیدتری را به روی ما بگشاید.
همان رمزها، نشانه ها، طرح ها ، نقش ها، تصویرها و آثاری را که خانم گیمبوتاس از منطقه ( اروپای کهن ) گردآوری کرده و کوشیده آنها را به صورت نظامی از مفهوم ها، معناها، محتواها، اسطوره ها و باروهای آیینی مردمان پیش از تاریخ بازآفرینی کند، در آثار و یافته های جوامع و فرهنگ های عصر نوسنگی آسیای غربی نیز مشاهده می کنیم آثاری که در آنها بازی مرموز مرگ و زندگی، زایش و رویش ، تمنای زایندگی، حاصلخیزی، تداوم، برکت و بقای انواع، توالد و تناسل جانوران، همچنین هماوایی تقدیر انسان و حرکت طبیعت یا تداوم و تدور زاد و مرگ و رستاخیز فصلی نوع ها، جنس ها و نسل ها و گردش و چرخش منظم ماده ها و فصل ها و سال ها که به اقتضای اقتصاد معیشت و فرهنگ و زندگی کشت و دام و دانه موج می زند. نوروز میراث چنین هزاره ها، سنت ها و تجربیاتی است. آنچه از نمادهای میراث نوروزی در سنت های ایرانیان به جای مانده بسیاری از آنها تا کهن ترین لایه های ( هستی شناسی) بشر پیش ازتاریخ به عقب بر می گردند. مرغانه کیهانی و شکل مدور و بیضوی آن در ( هستی شناسی) باستان همواره به مثابه زنده، عینی و حقیقی ترین پدیده و صورت و بشارت برای تبیین خلق از عدم، باکره زایی و دور زاد و مرگ و رستاخیز یا استمرار حیات بوده است. الهه – پرنده هایی که خانم گیمبوتاس از آنها سخن گفته با همین نماد و نشانه مرغانه کیهانی که همه ( هستی شناسی) بشر کهن را در خود نهاده داشته در واقع از کهن ترین شیوه های تبیین ( هستی شناسی) کهن و تجربه بشر را از جهان بیان می کند. مرغانه کیهانی زنده و واقعی ترین مظهر رحم الهه مادر بود. رحمی که همه قوه، قابلیت تولد، زندگی مرگ و نوزایی، تداوم و استمرار یا بقای هستی را در خود نهاده دارد.
بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات کلیدی که در زبان واندیشه ملت های جهان معاصر از گذشته حفظ شده و به جای مانده وام دار همان ( هستی شناسی) کهن می باشد. مفاهیمی چون سنبله ، کهکشان، راه شیری در واقع بقایای باورها و ( هستی شناسی ) انسان کهن و عهد باستان بوده که در ( هستی شناسی) جدید معنا و محتوای نو به خود پوشیده اند.
سبزه خوشه و دانه گندم مه همچنان در میراث و آیین نوروزی ایرانیان حفظ شده در گذشته خاصه در جوامع عهد باستان به موازات آنکه تعذیه اساسی مردمان این دوره را شامل می شده دانه ای مقدس، آیینی و مشحون از باورهای اسطوره ای چنانکه هر دانه و هسته دیگری بود. گندم سر رحم و نماد زنده قوه زایندگی، زایش، رویش، جوشش، باروری، برکت و قابلیت و قدرت رزق دهندگی بی پایان الهه مادر که الهه دانه ها، هسته ها ورزق ها نیز بود، تلقی می شد. الهه مادر بود. شیر و شیره درون گندم رزق آسمانی الله مادر که از آسمان به زمین می بارید نیز بود. کهکشان یا راه شیری یا سنبله در واقع کاه کشان و خرمنی از سنبله های نوزایی آسمانی بود که هنگام شب ماه در آن خرمن می کرد. ادبیات و شعر عرفانی فارسی مشحون از چنین مفاهیم کهنی است. دیوان کبیر مولانا گاه به صراحت عجیبی برای استفاده و بیان تجربیات عرفانی از همین مفاهیم و باروهای بهره جسته است:

بسیاری از تمثیل ها، استعاره ها، رمزها، مفاهیم و تصویرهایی که شاعران ما در عهد اسلام اعم از مفاهیمی چون ماه، ماهی، سرو، گل، سنبل، خال، یار، نگار، ابرو، چشم، کمان، چشمه خورشید، چاه زنخدان، ثلاثه غساله، حلقه، زلف دو تا، زلف پریشان، کمند و رمزها مفاهیم تمثیل ها و تصویرهای بسیار دیگر از این دست در بیان مکاشفات وتجربیات عرفانی یا شاعرانه خود به کار برده اند تا چندین هزاره ریشه در آیین ها ، باور و ( هستی شناسی) بشر پیش از تاریخ داشته اند. اگر علاقمند به فهم دقیق درست وعمیق تر آنها هستیم پیش از آنکه آنها را نوعی صور خیال شاعرانه تلقی کنیم می بایست بپذیریم که در زیر لایه های کهن تر آنها کوهی از تجربیات کهن تر هستی شناسی بشر کهن و عهد باستان نهفته است. آب و ماهی نیز یکی دیگر از رمزها و عناصر کلیدی همواره در ( هستی شناسی) باستان بوده است که عدم و وجود یا هستی و نیستی همچنین وحدت و یگانگی ازلی را به هم در می پیچد. گشودن و گستردن علت بر محور هر کدام از همین نمادهای اندک به جای مانده در آیین نوروزی در اینجا ممکن نیست. شناخت عمیق تر ، باستان کاوی و تبار شناسی هر یک از این نمادهای جهانشمول خود مستلزم بحثی جداگانه بوده و بیرون از صلاحیت و حیطه گفتاری که پیش روست می باشد.
در کرت مینوسی ( Minoan Crete) در عصر مفرغ یعنی در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد آیین های بهاری به موازات شمار بسیاری از آیین های دیگر همانند آیین های تشرف، تطهیر، رقص ، سرود خوانی، ورزش های آیینی و نزول اجلال الهه بزرگ مادر که الهه آسمان، مادر زمین، مسکن، تندرستی و صحت، الهه جانوران و جنگل ها و وحوش و کوهها و همچنین سرچشمه زایندگی، مرگ و نوزایی بود به همراه بازگشت ایزد پسر والهه دختر که هر دو نمادی از نوزایی بودند با شکافته شدن سقف فلک و تاجی از سنبل که نماد زایش و رویش و نوزایی بهاری بود از آسمان به زمینی که گل افشان بود، نزول اجلال می نمود. با نزول اجلال او طرح نو در جهان افکنده می شد و زایشی نو آغاز می شد که احتمالا" با رجعت ارواح مردگان نیز همراه بود. همین باورهای کهن در کلام حافظ این چنین عارفانه با معنا و محتوایی نو بیان شده است:

به هر رو نوروز سنت ومیراثی است به جای مانده از هستی شناسی کهن، نوعی هستی شناسی که در آن هستی و نیستی مرگ و زندگی زایش و آفرینش ، زایندگی و آفرینندگی تقدیر انسان و هستی، تاریخ و طبیعت زمان و ابدیت در لایه های کهن تر به طرز زنده سخت به هم در پیچیده اند. شاید یکی از تفاوت های هستی شناسی از هستی شناسی کهن در این است که در هستی شناسی معاصر بین وجود و عدم مرگ و زندگی زمان ابدیت تاریخ وطبیعت تقدیر انسان و هستی شکاف و گسست افکنده شده میان این و آن همنوایی احساس نمی شود. هستی شناسی عهد باستان علی رغم آنکه بیانی بدوی و احساسی کودکانه از هستی داشت، زنده، ملموسو حقیقی تر بود. تلاش ادیان و حیانی همواره بر این بوده که از حجاب و پوسته های هستی شناسی کهن به کاهند و بر مغزها دانه ها و هسته های آن بیفزایند. پس از چندین هزاره بار دیگر همان طبیعت از طرح ها و نقش های هندسی وگیاهی در هنرهای اسلامی ایران اعم از هنرهای بافندگی ( حریر، ابریشم ، ترمه، گلیم، گبه و قالی بافی ) . کاشیکاری، گچ بری، مینیاتور، سفالگری و ... مشاهده می کنیم . همان هستی شناسی کهن زایش و رویش و رستاخیز، لیکن این بار پخته پرورده باطنی ، غنی عقلانی، شهودی و حیانی تر که همه هستی را از مبدایی متعالی الوهی، یگانه و قدسی مکاشفه و معنا کرده و می فهمد و دم به دم به رمز اسماء الحسنای الهی در تجلی و ظهور مدام بوده و آفرینش از آن فیض وجود می یابد بار دیگر به بار غنا و معنا می نشیند. چنین است رمز ماندگار بودن و جاودانگی آیین نوروزی .
هر اندازه باستان کاوانه تر لایه های کهن تر هستی شناسی بشر عهد باستان را لایه نگاری کرده ومورد توجه قرار می دهیم طبیعت یا کیهان وارگی و انسان گونگی الوهیت وامر مقدس را بیش و آشکار تر احساس می کنیم . الوهیت و مقدس در متن و عین هستی در هستی شناسی عهد باستان تجربه و فهمیده می شده است. به مفهومی فلسفی تر می توان گفت منظر بشر عهد باستان از هستی نوعی هستی شناسی وحدت وجودی هر چند به صورت ابتدایی یا باستانی تر بوده است. فرهنگ و مدنیت کرت مینوسی را در هزاره دوم پیش از میلاد یکی از نمونه های مهم و برجسته چنین منظر و باوری از هستی می توان تلقی کرد. علی رغم آنکه نظام خطی الف ( A) زبان مینوسی همچنان رمز ناگشوده مانده و کوشش های پژوهشگران جهت رمز گشایی خط ( A) تاامروز مقبول واقع نشده لیکن پس از بیش از یک سده کاوش ها و مطالعات بی وقفه و پیوسته اکنون انبوه متنوعی از آثار یافته شده اعم از آثار بنایی ( معماری، کاخ ها، ویلاها، بناهای عمومی، شهرک ها، گورستان ، نیایشگاه هاو... ) پیکرک ها، ظروف سفالی آیینی ، تابوت ها ، دیوارنگاره ها، مهرها، نگین های طلایی و کوهی از طرح ها، نقش ها، تصویرهای دقیق گزارش و مطالعه شده در اختیار ماست که همه مبین نوعی هستی شناسی زنده وحدت وجودی هر چند به صورت ابتدایی آن می باشد.
مینویی یا مینوسی ها معابد بزرگ را آن گونه که در مصر،بابل ، سومر، ایلام مشاهده می کنیم نمی ساختند. الهه بزرگ مادر یا الهگان و ایزدان مینوسی همه جا حضور داشتند. فراز کوهها، درون غارها، صخره ها ، دخمه ها، کرانه ها، رودها، چشمه ها، درخت ها، گل ها ، آسمان ها، درون زمین، چنانکه گفته ایم. الهه مادر خود عین زایندگی ، زندگی، مرگ و نوزایی بود. عین مادر زمین بود که از پیکر مقدس از چشمه های آب زندگی و شیر می جوشید همو، الهه مرگ، زندگی، نوزایی، الهه آسمان، زمین طبیعت ( درختا، کوهها، چشمه ها) بانوی شهر و جنگل حامی وحوش تندرستی، الهه نوزادان و منازل بود. به هنگام نزول اجلال او در جشن های بهاری محشری از نوزایی در کرت برپا می شد. شاید بتوان گفت جشن های بهاری کرتی یکی از زنده ترین جشن های عهد باستان بوده است. کرت خود جزیره ای است آیین ها و هنرهای مینوسی کمتر مشاهده می شود. شفافیت، وضوح، درخشندگی و تابندگی هنر مینوسی به ویژه عشق به طبیعت و طبیعت گرایی ذاءقه گرافیک آن مشابهت های عجیبی با هنرهای عهد اسلامی ایران دارد. فضایی که هنر مینوسی در آن نفس می کشد همانند فضاهایی هنر ایرانی عهد اسلای بهاری، زنده و نوروزی است. زمان، پیری کهولت فرسودگی رانه می پذیرد و نه آنکه احساس می کند، در هر دو زیبایی شناسی ظرافت، ملاحت و لطف همه جا موج می زند. لیکن ابتدایی و اسطوره ای است، این پرورده پخته و وحیانی اما این موضوع بحث دیگری است که در جای دیگر می توان طرحش کرد.

منبع: www.aviny.com