فردید و مخالفانش ؛ گزارشی از یک نزاع ابدی
فردید و مخالفانش ؛ گزارشی از یک نزاع ابدی
فردید و مخالفانش ؛ گزارشی از یک نزاع ابدی
نويسنده:مهدی فاطمی
« ای بسا انسان که بعد از مرگ، زاد!»؛ مصداق این مصرع، سید احمد فردید بود که 25 مرداد 73، درسکوت تنهایی خانه اش درگذشت تا سکوت دیگران علیه او بشکند و تازه پرونده اش مفتوح شود؛ مردی که سخنان ثقیلش، نوشته های منتشرنشده اش و کتابهای ننوشتهاش، وجودش را سر به مُهر باقی گذارد تا اندیشهاش بین خواسته های موافقان و مخالفانش، مثل تناش زیر خروارها خاک برود. اما آیا کسی می توانست حدس بزند که در تغییر احوال سیاسی روزگار و با گُرگرفتن مخالفتها علیه او، ادامه ی ماجرای فردید را باید با التهاب بیشتری پی گرفت؟ آنهم درست در زمانی که می نوشتند: «حلقهی فردید؛ در آستانه ی خاموشی»
پس از مرگ فیلسوف و جوانمرگ شدن دو شاگردش عباس معارف و محمد مددپور، انگشت اتهام بر فکر فردیدیان بیشتر و بیشتر نشانه رفت. سال های پایانی دهه هفتاد، زمانی که جمعی اندیشمندان جوان، به فردید و مسائلش از نو رو نمودند،شنيدن نام آن صاحبِ حلقه، بیشتر مدیون شدت مخالفت با او بود تا در موافقتش. بین مخالفان هم آنکه زود آمد و دیر رفت و هر از چندی، یادی و فریادی نثار آن مرحوم نمود، عبدالکریم سروش بود. در دورانِ «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» عبدالکریم سروش و احسان نراقی، فردید را زیربنای فکری گروههای فشار و انصار حزب الله و سعید امامی دانستند، «بنیادِ فردید» نیز آنها را متاثر از کارل پوپر و مرتبط با انجمن حجتیه و رژیم پهلوی دانست.
اما حرارت مخالفت با فردید در فقدانش، بیشتر از همه در سرمای زمستان 84 درگرفت یعنی وقتی که دکتر سروش می خواست همه را ملتفت کند که رفتارهای دولت کنونی را تنها باید در مبانی دو فیلسوف ایرانی، که از قضا دو یزدی اند، بازشناسیم؛ یکی دکتر فردید و دیگری آیت الله مصباح. اما آیا مخالفت او با فردید از سر مخالفت با دولت نهم بود یا این که اختلافی عمیقتر در این بین بود؟ مسئله چیست؟ یک دعوای شخصی کهنه در روزگار گذشته؟ یا یک اختلاف نظر عمیق که ابعاد عملی پیدا کرده؟ مخالفت هایی که از سوی دیگر مخالفان رخ داد، چه ثمری داشت؟ برای پاسخ، هم تاریخ را باید کاوید و هم اندیشه ها را. گزارش تاريخي مواجهه مخالفان فردید با او در سه پرده مي تواند ما را به "سطح" اين اختلاف نظر رهنمون سازد؛ پرده اول این ماجرا در دوران حیات و دو دیگر در فضای سیاسی دوران اصلاحات و دولت نهم. اما "عمق" اين اختلاف را تنهابا تامل در نظام نظري انديشه ها مي توان به دست آورد.اما ریشه ها را ابتدا باید در دوران حیات جست.
عبدالکریم سروش که سال ها قبل نامش را از حسین حاج فرج دباغ، تغییر داده بود در کنار محمد تقی مصباح یزدی که او نیز نامش را از محمد تقی گیوهچی یزدی تغییر داده بود، می نشست و به مناظره با چپ هایی مثل احسان طبری و فرخ نگهدار می پرداخت. اما فردید -که او نیز ابتدا نامش سید احمد مهینی یزدی بود- اعتراضات دامنه داری به عبدالکريم سروش نمود. او بسیار اهل آن بود که جملات معترضه را در اوج پرداختن تئوریها، پی بگیرد. چنانکه در حاشیه سخنرانی درباره "وحدت علوم" به تلویح به سروش اشاره می کند و می گوید: « در این زمینه اضافه کنم، دانشگاه بدجوری به دست پوپر است. الآن دارند برنامه می نویسند. این برنامه که تدوین شد، (بعد) تقسیم علوم!، چه کسی دارد علوم را تقسیم می کند؟ همان هائی که نمی دانند وحدت علوم چیست».(سالنامه موقف) فرديد معتقد بود سروش چارچوب علم غربي را پذيرفته اما انقلاب اسلامي بايد در محتوا، روش و طبقه بندي و تقسيم علوم کنوني بازنگري کند.
فردید به مباحثات تلفنی مفصلِ هزار ساعته با اساتید فلسفه مانند دکتر دینانی مشهور است. تعمق و تبحر امام(ره) در مسائل عرفان نظری چنان به مزاج و مذاق نظری او خوشایند آمده بود که مشهور است وقتی تلویزیون تفسیر سوره حمد امام را پخش می کرد، تلفنش را می کشید و به کسی پاسخ نمی داد؛ چنانکه پس از آن بارها در جلساتش از توقف درس تفسیر حمد امام اظهار نارضایتی نمود.
به هر تقدیر به نظر می رسد کامل شدن شناخت فردید از سروش را باید در این قول مشهور یافت که « او به دفعات در جلسات سخنرانی سروش در دانشگاه حاضر شده بود و همواره پس از سخنان سروش، خطابه مفصلی در نقد او ارائه داده بود.» در آنچه ثبت شده، اولین موضع گیری او در مورد نحوه و جریان بازگشائی دانشگاه ها پس از تعطیلی آنها در جریان انقلاب فرهنگی سال 1359 بود. مقرر شده بود که ستاد انقلاب فرهنگی نسبت به تدوین برنامه های درسی جدید دانشگاهها بعنوان مقدمه بازگشائی آنها اقدام نماید. عبدالکریم سروش که سخنگوی این ستاد نیز بود، عهده دار این مهم شده بود. فرديد در سخنرانی های خود نشان می داد که چگونه سروش "بر مبنای آراء کارل پوپر" می خواست دانشگاه را اصلاح کند. وی که پیشاپیش با توجه به برنامه های مکرر رادیو تلویزیونی سروش آراء و افکار وی را درجهت مخالف انقلاب اسلامی می دانست، گفته بود که "دانشگاه را با منطق پوپر نمی توان اصلاح کرد".
من پيام كوچكي به امام خميني دارم، اين انقلاب را عبدالكريم سروش خراب مي كند
پس از این بود که آن جملات تاریخی از زبان احمد فردید خطاب به امام خمینی(ره) صادر شده بود. او اولین کسی است که نسبت به آینده ی سروش هشدار می دهد: « ميخواهم پيامي به امام خميني بدهم و درد دلي با ايشان بكنم، سيد احمد فرديد آدمي است كه براي خودش كار كردهاست. اگر كتاب ننوشته، نخواسته تشبه به كثافات ديگران بكند. من پيام كوچكي به امام خميني دارم، اين انقلاب را عبدالكريم سروش خراب مي كند، فضلاي قديم ما خوبند ولي يك جهت شان ضعيف است كه من آن را ميدانم. من پوپر را ميشناسم و به ريش او ميخندم. من تا دم مرگ در نميروم. چنانچه بيست سال از حكمت اُنسي دفاع كردم» البته باید اذعان نمود به مرور که بعدها نظرات سروش فرصت طرح و تبلیغ یافت، امام(ره) نیز پس از چندی دیگر حکم او را برای شورایعالی انقلاب فرهنگی تمدید ننمود و این همه، پیش از طرح علنی نگاه های نسبی گرایانه سروش به دین در قالب نظریه « قبض و بسط تئوریک شریعت»، از سوی امام(ره) صورت گرفت که نشان از دقت و ذکاوت ایشان داشت. فرديد در سخنراني هاي دانشگاهي او متوجه اين شده بود که او به مدد فن بيانش منتقد خوبي براي کمونيستها و مخالفان چپ حکومت است اما اين نقد از پايگاه تفسيري ليبراليستي از دين صورت ميگيرد که ريشه در آراء پوپر دارد.
او در سایه روشنِ سیاست و فلسفه می زیست و عقیده داشت «نمی شود سیاست و هنر و فلسفه را از هم جدا کرد» و هر فیلسوفی خواه نا خواه تعهد و تعلق سیاسی دارد ولو اینکه کتمان کند و ژست بی طرفی بگیرد.
اما چگونه لوازم اندیشه های سروش، او را به اینجا رساند که اکنون رسیده؟ و مهمتر اینکه فردید چگونه به فهم این معنا نایل آمد؟ نمیدانیم اما او درباره روش فکری اش می گوید من یک مشاهده ماتقدم می کنم و یک مشاهده ماتاخر: «من از "فلسفه تاریخ" می روم به "خداشناسی تاریخی" و بعد "علم الاسماء تاریخی" و مشاهده می کنم. من به علم الاسماء تاریخی می روم و مشاهده می کنم که هانری کربن یهودی و فراماسون و صهیونیسم زده است و حالا که می آیند و به من می گویند، می بینم درست است. اول شما می بینید، ( به صورت ماتقدم، اپریوری، Apriori) که شهود ذات است. اول علم الیقین است دوم عین الیقین و سوم حق الیقین. بنده فقط به اپریوری یا اپیستریوری نمی روم بلکه شهود ما تقدم و ماتاخر هردو لازم می آید". (دیدار فرهی صفحه 279)
برخی شاگردان دکتر فردید معتقدند همین موضوع باعث شد که جلسات سخنرانی فرديد که این اواخر ظاهرا به دعوت وزارت آموزش و پرورش در تالار فرهنگ برگزار می شد، در مهر 1361 پس از یک سخنرانی شدیداللحن تعطیل شود و او به اصطلاح خانه نشین شود. پس از آنکه در سال 79 عبدالکریم سروش اهانتهایی را در حق فردید روا می دارد، نزدیکترین شاگرد فیلسوف یعنی عباس معارف در پاسخنامه ای که از طرف بنیاد فردید در روزنامه بیان مورخ26/3/1379 به چاپ رسید این ماجرا را "آخرین پرده رزم سیاسی" استادش دانسته که در تقابل با "انجمن حجتیه" صورت گرفته است. شاگردان دکتر فردید آخرین پرده رزم سیاسی او در سال 61 را دربرابر گروه موسوم به انجمن حجتیه - و از جمله عبدالکریم سروش- می دانند و می گویند که قدرت بسیار زیاد این گروه به تعطیل شدن درسهای فردید و خانه نشین شدن آن مرحوم انجامید.
فردید پس از بازنشستگی در دانشگاه، تا سال ها در انجمن حکمت و فلسفه ی ایران، فلسفه تدریس می نمود. پس از ارتحال امام در یکی از آخرین سخنرانی هایش که در سال 69 صورت داده چنین می گوید: «امام خمینیِ فقید از نوادر تاریخ بود که با انقلاب اسلامی نخستین تزلزل را در بنیان غربزدگی ایجاد نمود. اما این بحران همچنان ادامه دارد. از این رو مبارزه بی سابقه با غربزدگی باید تا ظهور مهدی موعود(عج) که پایان بحران غربزدگیست ادامه یابد».
فردید تا پایان عمر جایگاهی در حکومت ندارد و دیگران را نقد می کنداما عمده داستان «مخالفت با فردید» در فقدان او اتفاق می افتد. اينکه در دوران حياتش کسي به پاسخ او برنمي آيد چه تفسيري دارد؟ و دو موج اتهام زني در دوران اصلاحات و دولت نهم چه؟ آيا مي توانيم بگوييم او براي هميشه فهم نشده و يا بد بينانه طرد شده؟ اين پرسش ها در مطالعه دوران پس از فرديد پاسخ مي گيرد.
سپس به اين پرسش که آيا اين مجاهدت مجدانه با آنچه "گروه هاي فشار" خوانده مي شوند مرتبط است؟ پاسخ مي دهد، استاد معناي "حماسه" را فداکاري و جانفشاني در راه مبارزه با امپرياليسم مي دانست و « ايشان تنها پيران کرشمه کار با غرب را مورد تعرض قرار مي داد و با گروه هاي سياسي جوان که از سر کم اطلاعي وبي تجربگي گاه تمايل به غرب نشان مي دهند، صبور و کاملا متحمّل بود». بيانيه بنياد، انجمن حجتيه که در سال 61، استاد و شاگردانش را از حيات اجتماعي-سياسي محروم ساخت را مورد بحث قرار مي دهد و مي گويد امروز در همين "موقف" گروه هاي فشار قرار گرفته اند و تصريح مي کند:«البته منظور ما جوانانی مثل آقای محمد قوچانی نیست که به سبب صغر سن و فقدان اطلاعات کافی نکته ای را به نگارش درآورده است. بلکه مراد ما به خصوص آقای عبدالکریم سروش است که کارنامه فعالیت سیاسی و همکاری ایشان با گروه های فشار در معرض مشاهدت همگان قرار دارد.» قوچانی در مقاله ای، رضا داوری و فردید را "پست مدرن های معنوی"ناميده بود.
نويسنده بيانيه معتقد است گروه های فشار نه تنها با دکتر فردید همسو نبودند بلکه او را خانه نشین کردند و کسانی که امروز او را بدین اتهام منتسب می کنند خود در این موقف قرار داشتند. سپس مواردی از ارتباط سروش با گروه های فشار را اینگونه بر می شمرد: «همه به یاد داریم که در سال های اول انقلاب کتب شما نظیر "تضاد دیالکتیکی" و "دانش و ارزش" کتاب های مقدس گروه های فشار بود، خود شما کتاب های "دگماتیزم نقابدار" و "ارتجاع مترقی" را در تایید آن ها به نگارش در آورید، پیش از تقسیم جناح راست به سنتی و مدرن، شما و دیگر نویسندگان جناح سنتی کاملا متحد عمل می نمودید، در گزینش ها، کتب شما ماخذ و ملاک ارزیابی اعتقادی داوطلبان کنکور و متقاضیان کار در ادارات کشور بود و چه بسا کسانی که بدلیل عدم اعتقاد و یا عدم اطلاع از مفاد این کتب که عمدتا ماخوذ از نوشته های کارل پوپر است، به داشتن عقاید مارکسیستی و التقاطی متهم می شدند و از ادامه تحصیل و کار باز می ماندند. نباید پنداشت این امور، زیاده روی علاقه مندان شما بود بلکه خود شما نیز عینا این رويه را در نوشته ها و سخنرانی ها پیش گرفتید و شاگردان استاد را متهم نمودید».
بیانیه با این جمله کلیدی رفتارهای سروش را به تحلیل می نشیند که:« شما هر کسی را که مخالف سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا و انگلیس باشد را مارکسیست زده می خوانید و کسانیکه با صهیونیزم و رژیم صهیونیستی مخالفت می کنند را نازیست و فاشیست می خوانید... اما امروز انقلابیون مسلمان در شرق و انقلابیون مسلمان در آمریکای لاتین، پرچم مبارزه باغرب رابرافراشته اند و شعله مبارزه همچنان فروزان است».
البته عبدالکریم سروش در گفتارهایی که توسط یاران رسانه ایش منتشر می شود، دست بردار نیست و در سال های بعد به عنوان نمونه در سايت اخبار گويا با عنوان "نسبت ميان اسلام و دموكراسي" به تاریخ 3/9/1383 اتهامات دیگری متوجه فردید می کند.
اما با برآمدن دولت نهم تنها نقطه های امید دکتر عبدالکریم سروش که حالا دیگر خارج نشین است، در ایران از بین می رود. این نگرانی ها در مصاحبه ای که با روز آنلاین انجام می دهد سر باز می کند. سرفصل های مخالفت او با فردید در جملاتی اینگونه آرایش یافت و صریح از زبانش سرازیر شد: « فرديد يك شبه پس از انقلاب صورت و سيرت عوض كرد... چنين آدمي، به ظاهر انقلابي دو آتشه و بلکه صد آتشه شده بود. مرام او، درست همان چيزي است که امروز از دهان آقاي احمدي نژاد و جريان وابسته به مصباح بيرون مي آيد... فرديد به شدت طرفدار خشونت بود. طرفدار مطلق آقاي خلخالي هم بود. تمام اعدام هاي او را تاييد مي کرد و خلخالي را ذوالفقار علي و پرچم اسلام مي دانست... همچنين ضديهودى بود به معناى واقعى كلمه... ضدحقوق بشر هم بود... او چنان شوقى به امام زمان نشان مى داد كه هيچ عضو حجتيه به گرد او نمى رسيد. به همين دليل من امروز حرف هايى را كه در اين باب مى شنوم به حجتيه نسبت نمى دهم».
سروش ادعا می کند که گروه هایی در بسیج دانشجویی، لایه هائی از سپاه، پاره ای از مطبوعات، «یکی از امام جمعه های تهران که بدون این که حتی یک برگ از کتاب پوپر را خوانده باشد در نماز جمعه به کتاب «جامعه باز» پوپر حمله کرد»، و موارد دیگری از این دست همه « محصول کارخانه همان حضراتی است که جملگی به نحوی به آقای احمد فردید مرتبط و متصلند.» به هر روی او با این تحلیل مصباح یزدی که در فلسفه، مزاج سینوی- صدرایی و گرایشهایی تحلیلی دارد را پیرو دکتر فردیدی می داند که مذاق اشراقی و گرایش شدید به عرفان نظری و به تعبیر جدید خودش "حکمت اُنسی" دارد.
سایرین را هم البته بی نصیب نمی گذارد و مورد ضرب و جرح كلامي خود قرار می دهد. مثلا ضمن تعریض تلویحی به کلام رهبر انفلاب که مصباح یزدی را "مطهری زمان" دانسته بودند، می گوید: « چراغ مرده كجا، شمع آفتاب كجا! البته مطهري هم تعصبات آخوندي داشت، اما در فقه و فلسفه و تاريخ و ادبيات و... صد سر و گردن از مصباح بالاتر بود.» البته سروش سابقه اظهاراتی تندتر از اینها را دارد؛ آنجا که نقد های صادق لاریجانی در پاسخ به طرح "قبض و بسط تئوریک شریعت" را با جمله ای توهينآميز که: « مه فشاند نور و سگ عوعو كند!»، پاسخ داد. او ادامه می دهد:« آقاي مصباح يزدي علاوه بر كمدانشي، فرديست از نظر رواني بسيار بيتحمل و كمطاقت و به شدت عصبي و پرخاشگر».
او سال گذشته بیشتر به میدان دفاع از استادش پاگذاشت. در مراسمی که سال گذشته به مناسبت سالگرد وفات مرحوم فردید توسط خانه فلسفه ی تهران برگزار گردید، رضا داوری از نسبت فردید با سیاست سخن گفت و در میان سخنانش، بی آنکه نامی بیاورد عبدالکریم سروش، داریوش آشوری و عبدالله نصری را مورد نقد قرار داد. عبدالله نصری چندی پیش در جلسه ای، برای نقد نظریات فردید، نقد نظریات داوری اردکانی را کافی دانسته و به آن استناد کرده بود. داوری اردکانی می گوید: « همكاري در جايي مي خواست درباره غربزدگي دكتر فرديد صحبت كند، اما چون نوشته اي از دكتر فرديد نداشت، گفت من نوشته هايي از داوري مي آورم، زيرا مي خواهم مستند حرف زده باشم! آیا در فلسفه وكالت وجود دارد؟ در فلسفه كسي وكيل و وصي ديگري است؟ آيا در فلسفه كسي عينا حرف هاي استادش را بيان مي كند؟ و هر چه شاگرد گفت به پاي استاد نوشته می شود؟ من از جانب كسي حرف نمي زنم، از خودم مي گويم».
داوری درباره فردید می گوید: « كسي كه گفته مي شود 30 سال در جمهوري اسلامي حكومت را تعيين مي كرد؛ نمايندگان و شاگردانش زمام امور مملكت را تا چند سال در دست داشتند. متأسفانه اينجا از رجال حكومتي خبري نيست. من هم كه اينجا حاضرم فقط يك معلم پير فلسفه هستم. آنهايي كه به او ارادت دارند در سياست ايران چندان نفوذي ندارند. ممكن است در مراكز درجه 2 و 3 كارهايي داشته باشند... ما از تلورانس دم مي زنيم در حالي كه اگر كسي مخالف ما حرف بزند فاشيست است. اگر كسي آنچه كه ما بگوئيم تفسير نكند اگر استاد فلسفه هم باشد باز نزد ما فيلسوف نيست. اگر دكتر فرديد يك كلمه غربزدگي را گفته بود، با توصيفي كه ايشان داد جريان تازه اي شكل گرفت».
بعدها در تابستان 85 نیز عبدالكريم سروش در سخنانی که ظاهرا روزنامه شرق خود را متولی و مسئول انتشار آنها می دانست، تعریض های دیگری به مرحوم فردید داشت. بعنوان نمونه "پدر خوانده اصلاحات نیستم"(29/5/1385) و نیز "علل ناکامی تاریخی مسلمین" که در شماره سوم ماهنامه آئین هم منتشر شد.
در این میان عبدالکریم سروش به تعبیر رسای یک وبلاگ نویس ناشناس گویا به « فوبیای فردید» دچار شده و به نظر می رسد دائما سعی می کند همه مسائل فکری و سیاسی ایران را به دکتر فردید ختم کند. گویا همه جا و همه زمان او را در تعقیب خود حس می کند و باید به نوعی او را پس بزند! هایدگری خواندن فردید هم سخن سنجیده ای نیست؛ همانگونه که پوپری خواندن سروش. فرديد اگر از پايگاه انتساب به پوپر، سروش را نقد مي نمود، همواره نقدهايش را نيز به مباني اومانيستي او و سرانجام فلسفه ي علم او بيان مي داشت. این دعوا خیلی کهنه و نخ نما شده! آمدن سروش یک برکت داشت و آن توجه بیشتر به چارچوب نظری کلام جدید در حوزه های علمیه ایران بود. پس بسیاری بزرگان آمدند و آنقدر کتاب و مقاله در استخراج التقاطات و مغالطات عبدالکریم سروش و حامد ابوزید و جان هیک نگاشتند که باز هر منصفی که آن آثار را خوانده باشد می تواند دوران سروش را پایان یافته تلقی کند؛ لکن اشعار و متون ادبی او را بخواند و لذت ببرد! به بزرگان باید توصیه کرد که این ماجرا اصلا جدی نیست! لطفا به حال مسئله فقر نظری اداره ی انقلاب فکری کنید؛ از اقتصاد غیر اسلامی گرفته تا فرهنگ بحرانی و غربزده. "قتلگاه انقلاب" در میدانی است که رهبری نشان داد! و این خلأها را همان اوان انقلاب فردید به صرافت دیده بود و گفته بود.
به هر روی اختلاف نظری سید احمد فردید با بسیاری از زندگان! آن اندازه همهجانبه و مبنایی است که پیش بینی نمی شود ماجرای این نزاع ابدی با زنده و مُردهی او، به این زودی ها ختم شود و ماجرا را بايد به آيندگان سپرد؛ همانگونه که خودش جایی گفته بود: «زود آمدهام، فلسفه من تعلق به پس فردا دارد!... افق من انقلاب جهاني است و مهدي موعود... علمالاسماء تاريخي من مستلزم اين است كه برسم به ولايت فقيه... اما "انتظار" چيست؟ انتظار بازگشت خدای لطف در تاريخ» الفاتحه!
منبع: رجا نیوز
پس از مرگ فیلسوف و جوانمرگ شدن دو شاگردش عباس معارف و محمد مددپور، انگشت اتهام بر فکر فردیدیان بیشتر و بیشتر نشانه رفت. سال های پایانی دهه هفتاد، زمانی که جمعی اندیشمندان جوان، به فردید و مسائلش از نو رو نمودند،شنيدن نام آن صاحبِ حلقه، بیشتر مدیون شدت مخالفت با او بود تا در موافقتش. بین مخالفان هم آنکه زود آمد و دیر رفت و هر از چندی، یادی و فریادی نثار آن مرحوم نمود، عبدالکریم سروش بود. در دورانِ «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» عبدالکریم سروش و احسان نراقی، فردید را زیربنای فکری گروههای فشار و انصار حزب الله و سعید امامی دانستند، «بنیادِ فردید» نیز آنها را متاثر از کارل پوپر و مرتبط با انجمن حجتیه و رژیم پهلوی دانست.
اما حرارت مخالفت با فردید در فقدانش، بیشتر از همه در سرمای زمستان 84 درگرفت یعنی وقتی که دکتر سروش می خواست همه را ملتفت کند که رفتارهای دولت کنونی را تنها باید در مبانی دو فیلسوف ایرانی، که از قضا دو یزدی اند، بازشناسیم؛ یکی دکتر فردید و دیگری آیت الله مصباح. اما آیا مخالفت او با فردید از سر مخالفت با دولت نهم بود یا این که اختلافی عمیقتر در این بین بود؟ مسئله چیست؟ یک دعوای شخصی کهنه در روزگار گذشته؟ یا یک اختلاف نظر عمیق که ابعاد عملی پیدا کرده؟ مخالفت هایی که از سوی دیگر مخالفان رخ داد، چه ثمری داشت؟ برای پاسخ، هم تاریخ را باید کاوید و هم اندیشه ها را. گزارش تاريخي مواجهه مخالفان فردید با او در سه پرده مي تواند ما را به "سطح" اين اختلاف نظر رهنمون سازد؛ پرده اول این ماجرا در دوران حیات و دو دیگر در فضای سیاسی دوران اصلاحات و دولت نهم. اما "عمق" اين اختلاف را تنهابا تامل در نظام نظري انديشه ها مي توان به دست آورد.اما ریشه ها را ابتدا باید در دوران حیات جست.
پرده اول
عبدالکریم سروش که سال ها قبل نامش را از حسین حاج فرج دباغ، تغییر داده بود در کنار محمد تقی مصباح یزدی که او نیز نامش را از محمد تقی گیوهچی یزدی تغییر داده بود، می نشست و به مناظره با چپ هایی مثل احسان طبری و فرخ نگهدار می پرداخت. اما فردید -که او نیز ابتدا نامش سید احمد مهینی یزدی بود- اعتراضات دامنه داری به عبدالکريم سروش نمود. او بسیار اهل آن بود که جملات معترضه را در اوج پرداختن تئوریها، پی بگیرد. چنانکه در حاشیه سخنرانی درباره "وحدت علوم" به تلویح به سروش اشاره می کند و می گوید: « در این زمینه اضافه کنم، دانشگاه بدجوری به دست پوپر است. الآن دارند برنامه می نویسند. این برنامه که تدوین شد، (بعد) تقسیم علوم!، چه کسی دارد علوم را تقسیم می کند؟ همان هائی که نمی دانند وحدت علوم چیست».(سالنامه موقف) فرديد معتقد بود سروش چارچوب علم غربي را پذيرفته اما انقلاب اسلامي بايد در محتوا، روش و طبقه بندي و تقسيم علوم کنوني بازنگري کند.
نگاه فردید به انقلاب چه بود؟
فردید به مباحثات تلفنی مفصلِ هزار ساعته با اساتید فلسفه مانند دکتر دینانی مشهور است. تعمق و تبحر امام(ره) در مسائل عرفان نظری چنان به مزاج و مذاق نظری او خوشایند آمده بود که مشهور است وقتی تلویزیون تفسیر سوره حمد امام را پخش می کرد، تلفنش را می کشید و به کسی پاسخ نمی داد؛ چنانکه پس از آن بارها در جلساتش از توقف درس تفسیر حمد امام اظهار نارضایتی نمود.
دیدار با امام؟
به هر تقدیر به نظر می رسد کامل شدن شناخت فردید از سروش را باید در این قول مشهور یافت که « او به دفعات در جلسات سخنرانی سروش در دانشگاه حاضر شده بود و همواره پس از سخنان سروش، خطابه مفصلی در نقد او ارائه داده بود.» در آنچه ثبت شده، اولین موضع گیری او در مورد نحوه و جریان بازگشائی دانشگاه ها پس از تعطیلی آنها در جریان انقلاب فرهنگی سال 1359 بود. مقرر شده بود که ستاد انقلاب فرهنگی نسبت به تدوین برنامه های درسی جدید دانشگاهها بعنوان مقدمه بازگشائی آنها اقدام نماید. عبدالکریم سروش که سخنگوی این ستاد نیز بود، عهده دار این مهم شده بود. فرديد در سخنرانی های خود نشان می داد که چگونه سروش "بر مبنای آراء کارل پوپر" می خواست دانشگاه را اصلاح کند. وی که پیشاپیش با توجه به برنامه های مکرر رادیو تلویزیونی سروش آراء و افکار وی را درجهت مخالف انقلاب اسلامی می دانست، گفته بود که "دانشگاه را با منطق پوپر نمی توان اصلاح کرد".
من پيام كوچكي به امام خميني دارم، اين انقلاب را عبدالكريم سروش خراب مي كند
پس از این بود که آن جملات تاریخی از زبان احمد فردید خطاب به امام خمینی(ره) صادر شده بود. او اولین کسی است که نسبت به آینده ی سروش هشدار می دهد: « ميخواهم پيامي به امام خميني بدهم و درد دلي با ايشان بكنم، سيد احمد فرديد آدمي است كه براي خودش كار كردهاست. اگر كتاب ننوشته، نخواسته تشبه به كثافات ديگران بكند. من پيام كوچكي به امام خميني دارم، اين انقلاب را عبدالكريم سروش خراب مي كند، فضلاي قديم ما خوبند ولي يك جهت شان ضعيف است كه من آن را ميدانم. من پوپر را ميشناسم و به ريش او ميخندم. من تا دم مرگ در نميروم. چنانچه بيست سال از حكمت اُنسي دفاع كردم» البته باید اذعان نمود به مرور که بعدها نظرات سروش فرصت طرح و تبلیغ یافت، امام(ره) نیز پس از چندی دیگر حکم او را برای شورایعالی انقلاب فرهنگی تمدید ننمود و این همه، پیش از طرح علنی نگاه های نسبی گرایانه سروش به دین در قالب نظریه « قبض و بسط تئوریک شریعت»، از سوی امام(ره) صورت گرفت که نشان از دقت و ذکاوت ایشان داشت. فرديد در سخنراني هاي دانشگاهي او متوجه اين شده بود که او به مدد فن بيانش منتقد خوبي براي کمونيستها و مخالفان چپ حکومت است اما اين نقد از پايگاه تفسيري ليبراليستي از دين صورت ميگيرد که ريشه در آراء پوپر دارد.
از نهان روشی تا عیان روشی
دکتر فردید؛ نامزد انتخاباتی
او در سایه روشنِ سیاست و فلسفه می زیست و عقیده داشت «نمی شود سیاست و هنر و فلسفه را از هم جدا کرد» و هر فیلسوفی خواه نا خواه تعهد و تعلق سیاسی دارد ولو اینکه کتمان کند و ژست بی طرفی بگیرد.
پیش بینی رویکرد سروش به قرآن توسط فردید
اما چگونه لوازم اندیشه های سروش، او را به اینجا رساند که اکنون رسیده؟ و مهمتر اینکه فردید چگونه به فهم این معنا نایل آمد؟ نمیدانیم اما او درباره روش فکری اش می گوید من یک مشاهده ماتقدم می کنم و یک مشاهده ماتاخر: «من از "فلسفه تاریخ" می روم به "خداشناسی تاریخی" و بعد "علم الاسماء تاریخی" و مشاهده می کنم. من به علم الاسماء تاریخی می روم و مشاهده می کنم که هانری کربن یهودی و فراماسون و صهیونیسم زده است و حالا که می آیند و به من می گویند، می بینم درست است. اول شما می بینید، ( به صورت ماتقدم، اپریوری، Apriori) که شهود ذات است. اول علم الیقین است دوم عین الیقین و سوم حق الیقین. بنده فقط به اپریوری یا اپیستریوری نمی روم بلکه شهود ما تقدم و ماتاخر هردو لازم می آید". (دیدار فرهی صفحه 279)
ترور حقيقت ديانت
فردید "خانه نشانده" شد!
برخی شاگردان دکتر فردید معتقدند همین موضوع باعث شد که جلسات سخنرانی فرديد که این اواخر ظاهرا به دعوت وزارت آموزش و پرورش در تالار فرهنگ برگزار می شد، در مهر 1361 پس از یک سخنرانی شدیداللحن تعطیل شود و او به اصطلاح خانه نشین شود. پس از آنکه در سال 79 عبدالکریم سروش اهانتهایی را در حق فردید روا می دارد، نزدیکترین شاگرد فیلسوف یعنی عباس معارف در پاسخنامه ای که از طرف بنیاد فردید در روزنامه بیان مورخ26/3/1379 به چاپ رسید این ماجرا را "آخرین پرده رزم سیاسی" استادش دانسته که در تقابل با "انجمن حجتیه" صورت گرفته است. شاگردان دکتر فردید آخرین پرده رزم سیاسی او در سال 61 را دربرابر گروه موسوم به انجمن حجتیه - و از جمله عبدالکریم سروش- می دانند و می گویند که قدرت بسیار زیاد این گروه به تعطیل شدن درسهای فردید و خانه نشین شدن آن مرحوم انجامید.
فردید پس از بازنشستگی در دانشگاه، تا سال ها در انجمن حکمت و فلسفه ی ایران، فلسفه تدریس می نمود. پس از ارتحال امام در یکی از آخرین سخنرانی هایش که در سال 69 صورت داده چنین می گوید: «امام خمینیِ فقید از نوادر تاریخ بود که با انقلاب اسلامی نخستین تزلزل را در بنیان غربزدگی ایجاد نمود. اما این بحران همچنان ادامه دارد. از این رو مبارزه بی سابقه با غربزدگی باید تا ظهور مهدی موعود(عج) که پایان بحران غربزدگیست ادامه یابد».
فردید تا پایان عمر جایگاهی در حکومت ندارد و دیگران را نقد می کنداما عمده داستان «مخالفت با فردید» در فقدان او اتفاق می افتد. اينکه در دوران حياتش کسي به پاسخ او برنمي آيد چه تفسيري دارد؟ و دو موج اتهام زني در دوران اصلاحات و دولت نهم چه؟ آيا مي توانيم بگوييم او براي هميشه فهم نشده و يا بد بينانه طرد شده؟ اين پرسش ها در مطالعه دوران پس از فرديد پاسخ مي گيرد.
پرده دوم
بیانیه بنیاد
سپس به اين پرسش که آيا اين مجاهدت مجدانه با آنچه "گروه هاي فشار" خوانده مي شوند مرتبط است؟ پاسخ مي دهد، استاد معناي "حماسه" را فداکاري و جانفشاني در راه مبارزه با امپرياليسم مي دانست و « ايشان تنها پيران کرشمه کار با غرب را مورد تعرض قرار مي داد و با گروه هاي سياسي جوان که از سر کم اطلاعي وبي تجربگي گاه تمايل به غرب نشان مي دهند، صبور و کاملا متحمّل بود». بيانيه بنياد، انجمن حجتيه که در سال 61، استاد و شاگردانش را از حيات اجتماعي-سياسي محروم ساخت را مورد بحث قرار مي دهد و مي گويد امروز در همين "موقف" گروه هاي فشار قرار گرفته اند و تصريح مي کند:«البته منظور ما جوانانی مثل آقای محمد قوچانی نیست که به سبب صغر سن و فقدان اطلاعات کافی نکته ای را به نگارش درآورده است. بلکه مراد ما به خصوص آقای عبدالکریم سروش است که کارنامه فعالیت سیاسی و همکاری ایشان با گروه های فشار در معرض مشاهدت همگان قرار دارد.» قوچانی در مقاله ای، رضا داوری و فردید را "پست مدرن های معنوی"ناميده بود.
نويسنده بيانيه معتقد است گروه های فشار نه تنها با دکتر فردید همسو نبودند بلکه او را خانه نشین کردند و کسانی که امروز او را بدین اتهام منتسب می کنند خود در این موقف قرار داشتند. سپس مواردی از ارتباط سروش با گروه های فشار را اینگونه بر می شمرد: «همه به یاد داریم که در سال های اول انقلاب کتب شما نظیر "تضاد دیالکتیکی" و "دانش و ارزش" کتاب های مقدس گروه های فشار بود، خود شما کتاب های "دگماتیزم نقابدار" و "ارتجاع مترقی" را در تایید آن ها به نگارش در آورید، پیش از تقسیم جناح راست به سنتی و مدرن، شما و دیگر نویسندگان جناح سنتی کاملا متحد عمل می نمودید، در گزینش ها، کتب شما ماخذ و ملاک ارزیابی اعتقادی داوطلبان کنکور و متقاضیان کار در ادارات کشور بود و چه بسا کسانی که بدلیل عدم اعتقاد و یا عدم اطلاع از مفاد این کتب که عمدتا ماخوذ از نوشته های کارل پوپر است، به داشتن عقاید مارکسیستی و التقاطی متهم می شدند و از ادامه تحصیل و کار باز می ماندند. نباید پنداشت این امور، زیاده روی علاقه مندان شما بود بلکه خود شما نیز عینا این رويه را در نوشته ها و سخنرانی ها پیش گرفتید و شاگردان استاد را متهم نمودید».
بیانیه با این جمله کلیدی رفتارهای سروش را به تحلیل می نشیند که:« شما هر کسی را که مخالف سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا و انگلیس باشد را مارکسیست زده می خوانید و کسانیکه با صهیونیزم و رژیم صهیونیستی مخالفت می کنند را نازیست و فاشیست می خوانید... اما امروز انقلابیون مسلمان در شرق و انقلابیون مسلمان در آمریکای لاتین، پرچم مبارزه باغرب رابرافراشته اند و شعله مبارزه همچنان فروزان است».
همدستی احسان نراقی و عبدالکریم سروش
البته عبدالکریم سروش در گفتارهایی که توسط یاران رسانه ایش منتشر می شود، دست بردار نیست و در سال های بعد به عنوان نمونه در سايت اخبار گويا با عنوان "نسبت ميان اسلام و دموكراسي" به تاریخ 3/9/1383 اتهامات دیگری متوجه فردید می کند.
پرده سوم
اما با برآمدن دولت نهم تنها نقطه های امید دکتر عبدالکریم سروش که حالا دیگر خارج نشین است، در ایران از بین می رود. این نگرانی ها در مصاحبه ای که با روز آنلاین انجام می دهد سر باز می کند. سرفصل های مخالفت او با فردید در جملاتی اینگونه آرایش یافت و صریح از زبانش سرازیر شد: « فرديد يك شبه پس از انقلاب صورت و سيرت عوض كرد... چنين آدمي، به ظاهر انقلابي دو آتشه و بلکه صد آتشه شده بود. مرام او، درست همان چيزي است که امروز از دهان آقاي احمدي نژاد و جريان وابسته به مصباح بيرون مي آيد... فرديد به شدت طرفدار خشونت بود. طرفدار مطلق آقاي خلخالي هم بود. تمام اعدام هاي او را تاييد مي کرد و خلخالي را ذوالفقار علي و پرچم اسلام مي دانست... همچنين ضديهودى بود به معناى واقعى كلمه... ضدحقوق بشر هم بود... او چنان شوقى به امام زمان نشان مى داد كه هيچ عضو حجتيه به گرد او نمى رسيد. به همين دليل من امروز حرف هايى را كه در اين باب مى شنوم به حجتيه نسبت نمى دهم».
پیروی مصباح از فردید؟
هيچ گاه چنین سخنانی نگفته بودم!
الصاق احمدی نژاد به فردید برای تبرئه از حجتیه
اصلا همه تحت تاثیر فردیدند
سروش ادعا می کند که گروه هایی در بسیج دانشجویی، لایه هائی از سپاه، پاره ای از مطبوعات، «یکی از امام جمعه های تهران که بدون این که حتی یک برگ از کتاب پوپر را خوانده باشد در نماز جمعه به کتاب «جامعه باز» پوپر حمله کرد»، و موارد دیگری از این دست همه « محصول کارخانه همان حضراتی است که جملگی به نحوی به آقای احمد فردید مرتبط و متصلند.» به هر روی او با این تحلیل مصباح یزدی که در فلسفه، مزاج سینوی- صدرایی و گرایشهایی تحلیلی دارد را پیرو دکتر فردیدی می داند که مذاق اشراقی و گرایش شدید به عرفان نظری و به تعبیر جدید خودش "حکمت اُنسی" دارد.
سایرین را هم البته بی نصیب نمی گذارد و مورد ضرب و جرح كلامي خود قرار می دهد. مثلا ضمن تعریض تلویحی به کلام رهبر انفلاب که مصباح یزدی را "مطهری زمان" دانسته بودند، می گوید: « چراغ مرده كجا، شمع آفتاب كجا! البته مطهري هم تعصبات آخوندي داشت، اما در فقه و فلسفه و تاريخ و ادبيات و... صد سر و گردن از مصباح بالاتر بود.» البته سروش سابقه اظهاراتی تندتر از اینها را دارد؛ آنجا که نقد های صادق لاریجانی در پاسخ به طرح "قبض و بسط تئوریک شریعت" را با جمله ای توهينآميز که: « مه فشاند نور و سگ عوعو كند!»، پاسخ داد. او ادامه می دهد:« آقاي مصباح يزدي علاوه بر كمدانشي، فرديست از نظر رواني بسيار بيتحمل و كمطاقت و به شدت عصبي و پرخاشگر».
رابطه خاتمی و فردید از نگاه سروش
چه کسانی پاسخ می دهند؟
سرنوشت مشابه استاد و شاگردان
او سال گذشته بیشتر به میدان دفاع از استادش پاگذاشت. در مراسمی که سال گذشته به مناسبت سالگرد وفات مرحوم فردید توسط خانه فلسفه ی تهران برگزار گردید، رضا داوری از نسبت فردید با سیاست سخن گفت و در میان سخنانش، بی آنکه نامی بیاورد عبدالکریم سروش، داریوش آشوری و عبدالله نصری را مورد نقد قرار داد. عبدالله نصری چندی پیش در جلسه ای، برای نقد نظریات فردید، نقد نظریات داوری اردکانی را کافی دانسته و به آن استناد کرده بود. داوری اردکانی می گوید: « همكاري در جايي مي خواست درباره غربزدگي دكتر فرديد صحبت كند، اما چون نوشته اي از دكتر فرديد نداشت، گفت من نوشته هايي از داوري مي آورم، زيرا مي خواهم مستند حرف زده باشم! آیا در فلسفه وكالت وجود دارد؟ در فلسفه كسي وكيل و وصي ديگري است؟ آيا در فلسفه كسي عينا حرف هاي استادش را بيان مي كند؟ و هر چه شاگرد گفت به پاي استاد نوشته می شود؟ من از جانب كسي حرف نمي زنم، از خودم مي گويم».
در پاسخ به سروش آشوری
داوری درباره فردید می گوید: « كسي كه گفته مي شود 30 سال در جمهوري اسلامي حكومت را تعيين مي كرد؛ نمايندگان و شاگردانش زمام امور مملكت را تا چند سال در دست داشتند. متأسفانه اينجا از رجال حكومتي خبري نيست. من هم كه اينجا حاضرم فقط يك معلم پير فلسفه هستم. آنهايي كه به او ارادت دارند در سياست ايران چندان نفوذي ندارند. ممكن است در مراكز درجه 2 و 3 كارهايي داشته باشند... ما از تلورانس دم مي زنيم در حالي كه اگر كسي مخالف ما حرف بزند فاشيست است. اگر كسي آنچه كه ما بگوئيم تفسير نكند اگر استاد فلسفه هم باشد باز نزد ما فيلسوف نيست. اگر دكتر فرديد يك كلمه غربزدگي را گفته بود، با توصيفي كه ايشان داد جريان تازه اي شكل گرفت».
بعدها در تابستان 85 نیز عبدالكريم سروش در سخنانی که ظاهرا روزنامه شرق خود را متولی و مسئول انتشار آنها می دانست، تعریض های دیگری به مرحوم فردید داشت. بعنوان نمونه "پدر خوانده اصلاحات نیستم"(29/5/1385) و نیز "علل ناکامی تاریخی مسلمین" که در شماره سوم ماهنامه آئین هم منتشر شد.
این داستان فعلا همیشگی است!
در این میان عبدالکریم سروش به تعبیر رسای یک وبلاگ نویس ناشناس گویا به « فوبیای فردید» دچار شده و به نظر می رسد دائما سعی می کند همه مسائل فکری و سیاسی ایران را به دکتر فردید ختم کند. گویا همه جا و همه زمان او را در تعقیب خود حس می کند و باید به نوعی او را پس بزند! هایدگری خواندن فردید هم سخن سنجیده ای نیست؛ همانگونه که پوپری خواندن سروش. فرديد اگر از پايگاه انتساب به پوپر، سروش را نقد مي نمود، همواره نقدهايش را نيز به مباني اومانيستي او و سرانجام فلسفه ي علم او بيان مي داشت. این دعوا خیلی کهنه و نخ نما شده! آمدن سروش یک برکت داشت و آن توجه بیشتر به چارچوب نظری کلام جدید در حوزه های علمیه ایران بود. پس بسیاری بزرگان آمدند و آنقدر کتاب و مقاله در استخراج التقاطات و مغالطات عبدالکریم سروش و حامد ابوزید و جان هیک نگاشتند که باز هر منصفی که آن آثار را خوانده باشد می تواند دوران سروش را پایان یافته تلقی کند؛ لکن اشعار و متون ادبی او را بخواند و لذت ببرد! به بزرگان باید توصیه کرد که این ماجرا اصلا جدی نیست! لطفا به حال مسئله فقر نظری اداره ی انقلاب فکری کنید؛ از اقتصاد غیر اسلامی گرفته تا فرهنگ بحرانی و غربزده. "قتلگاه انقلاب" در میدانی است که رهبری نشان داد! و این خلأها را همان اوان انقلاب فردید به صرافت دیده بود و گفته بود.
به هر روی اختلاف نظری سید احمد فردید با بسیاری از زندگان! آن اندازه همهجانبه و مبنایی است که پیش بینی نمی شود ماجرای این نزاع ابدی با زنده و مُردهی او، به این زودی ها ختم شود و ماجرا را بايد به آيندگان سپرد؛ همانگونه که خودش جایی گفته بود: «زود آمدهام، فلسفه من تعلق به پس فردا دارد!... افق من انقلاب جهاني است و مهدي موعود... علمالاسماء تاريخي من مستلزم اين است كه برسم به ولايت فقيه... اما "انتظار" چيست؟ انتظار بازگشت خدای لطف در تاريخ» الفاتحه!
منبع: رجا نیوز
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}