دلائل وقوع معاد (1)
دلائل وقوع معاد (1)
دلائل وقوع معاد (1)
نويسنده: آية الله مكارم شيرازى
اشاره
اصولاً قرآن مجيد در هيچ يك از مباحث اعتقادى تكيه بر تعبد و گفتار بىدليل نكرده است در همه اين مباحث، ارشاد به دلائل عقلى نموده لذا گاه يك آيه كوتاه دريچهاى به سوى يك دليل مهم عقلى مىگشايد كه در مباحث توحيدى نمونههاى زيادى از آن را ديديم و در مباحث معاد نيز در همين بحث به خواست خدا ملاحظه خواهيم كرد.
دلائلى كه صريحاً يا اشارتاً در زمينه تحقق معاد از قرآن مجيد استفاده مىشود، عمدتاً هفت دليل است:
اكنون به شرح هر يك از براهيم هفتگانه فوق مىپردازيم:
1 - برهان فطرت
البته اين معنى از طريق مختلف قابل توضيح و تبيين است كه بعد از شرح آيات قرن مجيد در اين زمينه در بخش توضيحات به سراغ آن مىرويم، اكنون به آيات زير گوش جان مىسپاريم:
1 - و اقم وجهك للذين حنيفاً فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللَّه ذلك الدين القيم. روم، 30
2 - لا اقسم بيوم القيامة و لا اقسم بالنفس اللوامة ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامة. قيامت، 1 تا 3.
1 - روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار.
2 - سوگند به روز قيامت و سوگند به نفس لوامة، وجدان بيدار و ملامتگر، كه رستاخيز حق است آيا انسان مىپندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
تفسير و جمعبندى
مىفرمايد: روى خود را متوجه دين خالص پروردگار كن، اين همان فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده است، در آفرينش خدا دگرگونى نيست، اين است دين و آئين استوار و ثابت، ولى غالب مردم نمىدانند. و اقم وجهك للذين حنيفاً فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللَّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون.
به طورى كه ملاحظه مىكنيد، دين دوبار در آيه فوق تكرار شده كه اشاره به مجموع حقايق دينى است و قابل توجه اين كه در يك جمله مىفرمايد: اين آفرينش الهى است و بعد مىافزايد: دگرگونى در آفرينش خدا نيست و بار سوم روى اين مسأله تأكيد كرده مىگويد: اين آئين پابرجا است.
و به اين ترتيب سه بار روى فطرى بودن دين، براى انسانها در اين آيه تكيه شده است. (1)
از مجموع اين آيه استفاده مىشود كه نه تنها مسأله خداشناسى، بلكه اعتقاد به رستاخيز و دادگاه بزرگ عدل الهى نيز در فطرت آدمى نهاده شده است.
قابل توجه اين كه در روايات اسلامى كه در تفسير اين آيه وارد شده نيز اشارات روشنى به اين معنى ديده مىشود.
در حديثى از امام صادق مىخوانيم كه در پاسخ سؤال از معنى فطرت در اين آيه شريفه فرمود: هى الاسلام منظور از اين فطرت، اسلام است. (2)
در تفسير در المنثور از پيغمبر اكرم چنين نقل شده كه: فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها، دين اللَّه: فطرتى كه خداوند مردم را بر آن آفريده، دين خدا است. (3)
و در حديث معروفى كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده مىخوانيم كه همه انسانها بر فطرت اسلام متولد مىشوند، مگر اين كه پدران و مادران، آنها را به آيين يهودىگرى يا نصرانيت و مجوسيت متوجه سازند. (4)
در دومين آيه خداوند به دو موضوع سوگند ياد كرده است: به روز قيامت، و وجدان بيدار انسانها نفس ملامت كننده لا اقسم بيوم القيامة و لا اقسم بالنفس اللوامة.
بعضى معتقدند: لا در دو آيه فوق همان معنى نفى را مىرساند، و مفهومش اين است كه من به اين دو موضوع سوگند ياد نمىكنم، و هدف آن است كه مقصود را به نحو مؤكدترى القاء كند، مثل اين است كه گاه به ديگرى مىگوييم من به جان تو سوگند ياد نمىكنم، اشاره به اين كه برتر از سوگند است.
ولى غالب مفسران لا را زائده و براى تأكيد مىدانند، بنابراين خداوند هم به روز قيامت سوگند ياد كرده و هم به نفس لوامه.
نفس لوامه همان وجدان اخلاقى انسان است كه وقتى خطايى از او سر زند، خويشتن را ملامت مىكند هر قدر خطا سنگينتر باشد سرزنش و عذاب وجدان شديدتر است تا آن جا كه بعضى از افراد به هنگام ارتكاب گناهان يا جنايات بزرگ دست به انتحار مىزنند تا خود را از شكنجه وجدان رها سازند و بسيارى از ما نمونههايى از آن را در مورد قاتلان و خطاكاران بزرگ شنيده يا ديدهايم.
ذكر اين دو روز قيامت و نفس لوامه در كنار هم به عنوان دو موضوع بزرگ با ارزش كه مىتوان به آن سوگند ياد كرد، اشاره به رابطه آن دو با يكديگر است:
روز قيامت دادگاه بزرگ الهى است و نفس لوامة نيز دادگاه و رستاخيز كوچكى در جان هر انسان است يا به تعبير ديگر اشاره به اين است شما چگونه در مورد دادگاه قيامت ترديد مىكنيد در حالى كه نمونه كوچك آن را در همين دنيا در درون جان خود مىيابيد؟ و بارها آزمودهايد كه هنگام انجام كار نيك روحتان مملو از نشاط و شادى مىشود، اين آرامش و رضايت وجدان پاداشى است كه روحتان به شما مىدهد و هنگام انجام كار بد ناراحت مىشويد و از درون جان شلاق مىخوريد و مىسوزيد و ناله مىكنيد و اين كيفرى است كه دادگاه وجدان به شما مىدهد!
چگونه ممكن است در درون هر يك از شما، اين محكمه الهى باشد، ولى در مجموعه اين جهان بزرگ، محكمه بزرگى وجود نداشته باشد؟!
جالب اين كه در اين جا براى اثبات روز قيامت، به روز قيامت، سوگند ياد شده گويى مىفرمايد: سوگند به روز قيامت كه قيامت حق است. (5)
در اين جا اين سؤال پيش مىآيد كه اگر سوگند مزبور براى مؤمنان است، نيازى به اين بحث نيست، و اگر براى منكران است چگونه به چيزى كه آنها قبول ندارند سوگند ياد شده؟!
بعضى از مفسران براى حل اين مشكل كلمه رب در تقدير گرفتهاند و گفتهاند معنى آيه چنين است كه سوگند به پروردگار قيامت كه قيامت واقع خواهد شد. (6)
اين احتمال نيز داده شده است كه اين سوگند براى كسانى است كه اصل روز قيامت را قبول داشتند، ولى در جزئيات آن شك و ترديد مىنمودند، قرآن به اصل روز قيامت قسم ياد مىكند براى اثبات ذكر جزئياتى كه در آيات بعد آمده است.
تفسير ديگرى كه در اين جا وجود دارد، و شايد از دو تفسير گذشته بهتر است، اين است كه قرآن مسأله روز قيامت را در برابر منكران، به خاطر فطرى بودنش چنان مسلم شمرده كه حتى براى اثبات آن به خود آن سوگند ياد نموده است.
به تعبير ديگر، از فطرت آنها گرفته، و در برابر آنها استدلال نموده است و اما نفس لوامه مفسران در توضيح آن بيانات گوناگونى دارند، تا آن جا كه بعضى از مفسران شش تفسير در اين باره نقل كردهاند: آن گاه آن را اشاره به نفس مؤمن دانستهاند، كه در كوتاهىها خويش را ملامت مىكند.
و گاه اشاره به نفس كافر، كه هنگام مشاهده نتايج اعمال در قيامت، خويشتن را سرزنش مىنمايد.
و گاه به معنى اعم از مؤمن و كافر.
و گاه اشاره به حضرت آدم بعد از ماجراى خارج شدنش از بهشت دانستهاند.
ولى آن چه مناسبتر از همه براى مقام سوگند كه دليل بر شرافت است و براى قرار گرفتن در كنار يوم القيامة مىباشد اين است كه اشاره به نفوس مؤمنانى است كه هنوز به سرحد والاى كمال نرسيدهاند.
توضيح اين كه: نفوس انسانى به سه گروه تقسيم مىشود: گروهى كاملاً ظلمانى است نه ارزش سوگند را دارد نه بيدارى و حركتى به سوى كمال در آن ظاهر است و نه نشانهاى از يوم القيامة، آنهإ؛ككح داراى نفس امارهاند كه پيوسته امر به سوء و بدى مىكند.
نفوس ديگرى نيمه نورانى است در طريق حق به سوى كمال سير مىكند هر گاه به مقتضاى جنبه ظلمانيتش مرتكب خطا مىشود بر اثر نور ايمان بيدار مىگردد و به ملامت خويش مىپردازد ملامتى كه وسيلهاى براى تكامل يافتن است و اين نفسى است با ارزش و نمونه كوچكى است از صحنه قيامت و آن را نفس لوامه گويند.
سوم نفوسى است كه يك پارچه نور و روشنايى و صفا است، از مرحله لوامه گذشته به مرحله اطمينان و آرامش رسيده، مخاطب با خطاب يا ايتها النفس المطمئنة گرديده، و با خطاب ارجعى مأمور به بازگشت به مبدأ كمال مطلق شده و در سلك بندگان خالص خدا در آمده و به مقتضاى راضية مرضية هم او از خدا خشنود است و هم خدا از او.
كوتاه سخن در تفسير آيه و چگونگى دلالت آن بر مقصود اين است كه قرار گرفتن اين دو سوگند در كنار هم با توجه به فصاحت و بلاغت قرآن هم نمىتواند تصادفى و بىارتباط باشد، بلكه حتماً پيوندى ميان روز قيامت و نفس لوامه وجود دارد آن پيوند چنين است كه هر انسانى اگر بر اثر تعليمات غلط از فطرت اصلى تهى نشده باشد داراى وجدانى است كه در برابر بدىها او را سرزنش و در مقابل نيكىها تشويق مىكند و اين وجدان كه وجدان شخصى و دادگاه كوچكى كه در درون جان انسان است حكايت از اين دارد كه عالم بزرگ بايد داراى وجدان بزرگى باشد، تا به ملامت و مجازات مجرمان برخيزد، آن وجدان بزرگ چيزى جز دادگاه قيامت نيست.
توضيحات
هيچ كس نمىتواند اين حقيقت را انكار كند كه از مرگ به معنى نيستى گريزان است، و خواهان طول عمر بلكه حيات جاويدان مىباشد.
تلاش براى طولانى شدن عمر كوشش براى به دست آوردن اكسير جوانى اظهار علاقه به يافتن سرچشمه آب حيات كه نشانهاى آن در جاى جاى تاريخ بشر و كوششهاى دانشمندان و سرودههاى شعراء ديده مىشود، همه دليل بر اين است كه انسان ذاتاً خواهان بقاء است، حتى علاقه انسان به حيات فرزند خود كه دنباله حيات او محسوب مىشود، نشانهاى از اين عشق غريزى است.
اگر ما براى فنا آفريده شدهايم، وجود اين غريزه در ما بى معنى است و در حقيقت يك عشق مزاحم و بى دليل است چگونه ممكن است خداوند حكيم چنين موضوع زائد و مزاحمى را در ما بيافريند توجه داشته باشيد بحثهاى معاد بعد از قبول بحثهاى توحيد و ايمان به ذات پاك خدإ؛ ككح است.
اصولاً وجود يك غريزه در انسان، دليل بر اين است كه در بيرون وجود او طريق اشباع و پاسخگويى به آن هست تشنگى دليل بر وجود آب و گرسنگى دليل بر وجود غذا است ميل به جنس مخالف دليل بر وجود آن است و گرنه با حكمت حكيم سازگار نيست.
بنابراين عشق به بقاء كه به طور فطرى در انسانها وجود دارد نشانه روشنى بر زندگى جاويدان محسوب مىشود.
در اين جا دانشمند معروف مرحوم فيض كاشانى، سخن ظريفى دارد او مىگويد:
چگونه ممكن است نفوس انسانى نابود گردد با اين كه خداوند در طبيعت او به مقتضاى حكمتش عشق به هستى و بقا را افريده است و در درون جانش كراهت عدم و فنا را؟! از سوى ديگر اين مسأله ثابت و يقينى است كه بقاء و دوام در اين جهان امرى است محال اگر جهان ديگرى وجود نداشته باشد كه انسان به آن انتقال يابد اين مسأله غريزى و ارتكازى كه خداوند در فطرت انسان به وديعه نهاده، يعنى محبت بقاى هميشگى و حيات جاودانى، باطل و بيهوده خواهد بود، و خداوند حكيم برتر از آن است كه چنين كار لغوى كند. (7)
يا به گفته بعضى از دانشمندان معاصر، تشنگى بشر نسبت به زندگى جاويدان چنان جهانگير است كه به هيچ وجه نمىتوان پذيرفت كه اين آرزو برآورده نمىشود.
عادات و رسوم ملتها دائماً در تغيير و تبديل است، فرهنگىها عموماً دستخوش دگرگونى هستند، تنها امورى مىتواند در طول تاريخ بشر، در برابر گذشت زمان پايدار بماند كه ريشههايى در اعماق فطرت داشته باشد.
بنابراين بيان، جداسازى مسائل فطرى از امور عادى، كار مشكلى نيست به تعبير ديگر هر گاه چيزى بتواند در ميان اقوام مختلف در طول تاريخ هر چند در چهرههاى گوناگون موجوديت خود را حفظ كند بهترين نشانه فطرى بودن آن است و اين امر در مورد مسأله توجه انسان به زندگى پس از مرگ كاملاً صادق است. (دقت كنيد).
امروز جامعه شناسان به ما مىگويند: اعتقادات مذهبى، و از جمله عقيده به حيات بعد از مرگ همواره در ميان انسانها حتى بشرهاى قبل از تاريخ وجود داشته است.
به عنوان نمونه در كتاب جامعهشناسى ساموئيل كنيگ مىخوانيم: امروز در سر تا سر جهان نه تنها مذهب وجود دارد، بلكه تحقيقات دقيق نشان مىدهد كه طوايف نخستين بشر نيز داراى نوعى مذهب بودهاند، چنان كه اسلاف انسان امروزى (نئاندرتالها) نيز داراى قسمى مذهب بودهاند زيرا مردههاى خودشان را به وضع مخصوصى به خاك مىسپردند و ابزار كارشان را كنارشان مىنهادند و بدين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مىرساندند. (8)
اين عمق نفوذ عقائد مذهبى خود بهترين نشانه فطرى بودن آن است.
وجود وجدان اخلاقى يا به تعبير ديگر محكمه درونى براى همه قابل احساس است، چه كسى است كه از انجام يك خدمت بزرگ انسانى و نجات گروهى از مظلومان و محرومان احساس لذت و شادى نكند؟ و چه كسى است كه بعد از انجام يك جنايت نوعى اضطراب و فشار ناراحتى در درونش احساس ننمايد. البته سخن از جنايتكاران حرفهاى كه بر اثر تكرار گناه، طبيعت نخستينشان مسخ شده، نيست سخن از افراد معمولى است.
از اين جا روشن مىشود كه ايمان به معاد در عمق سرشت انسانها وجود دارد بى آن كه نيازى به استدلال ديگرى
باشد هر چند دلائل عقلى در اين زمينه فراوان است.
اشاره
حال اگر نظرى به زندگى انسان بيفكنيم و چنين فرض كنيم كه مرگ براى او پايان همه چيز است چند روزى در اين دنيا با هزاران زحمت و مشكل زندگى كردن و مقاديرى غذا و آب خوردن و نوشيدن و بعد براى هميشه از هستى چشم پوشيدن، مسلماً چنين چيزى نمىتواند هدف آفرينش انسان بوده باشد و به اين ترتيب خلقت او عبث و بيهوده و بى محتوى خواهد بود.
اين چيزى است كه با حكمت خداوند حكيم هرگز سازگار نيست.
همين معنى در آيات قرآن مجيد به شكل زندهاى معكوس شده است، در اين راستا به آيات زير گوش جان مىسپاريم.
1 - افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لا ترجعون. مؤمنون، 115
2 - و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لاتيه. (9) حجر، 85.
3 - ايحسب الانسان ان يترك سدى... اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى. قيامت، 36 - 40.
ترجمه
2 - و ما آسمان و زمين و آن چه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم، و ساعت موعود قيامت قطعاً فرا خواهد رسيد.
3 - آيا انسان گمان مىكند كه بيهوده و بىهدف رها مىشود؟... آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟!
تفسير و جمعبندى
يعنى اگر قيامتى در كار نبود و زندگى شما خلاصه در اين چند روز دنيا مىشد، حيات شما پوچ و بيهوده و بىمعنى بود، اين حيات جاويدان است كه به زندگى شما در اين جهان مفهوم مىبخشد، و آن را از عبث بودن در آورده با حكمت خدا هماهنگ مىكند.
و لذا به دنبال اين آيه مىفرمايد: پس خداوند فرمانرواى حق برتر از آن است كه عالم هستى را عبث آفريده باشد فتعالى اللَّه الملك الحق.
وجود او سراسر حق است و باطل را در آن راهى نيست و كار عبث بى هدف باطل است و باطل با حق سازگار نمىباشد.
واژه عبث به گفته مقائيس اللغه و مفردات در اصل به معنى مخلوط كردن است سپس به امورى كه هدف صحيحى را دنبال نكند اطلاق شده است.
و به گفته لسان العرب به معنى بازى كردن است هر چند معنى مخلوط كردن را نيز از معانى آن شمردهاند و در مجموع به كارهاى بيهوده بى اساس نامعقول و خالى از غرض عقلايى اطلاق مىشود و اين معنى در آفرينش انسان راه ندارد.
در دومين آيه همان مطلب در قالب ديگرى ريخته شده مىفرمايد: ما آسمانها و زمين و آن چه را ميان آن دو قرار دارد جز به حق نيافريديم و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق
سپس بلافاصله مىافزايد: و ساعت موعود قيامت به طور مسلم فرا خواهد رسيد و ان الساعة لاتية.
ذكر اين دو جمله با يكديگر ممكن است اشاره به اين باشد هدف از آفرينش اين جهان بزرگ با تمام شگفتىها و بركات و نعمتهايش و با تمام اسرار و عجائبش اگر تنها براى اين چند روزه زندگى پست مادى دنيا بود يك آفرينش باطل و فاقد حق بود آن چه حقانيت به آن مىبخشند و به آن هدف مىدهد، همان زندگى جاويدان سراى ديگر است.
در آيه گذشته سخن از عبث نبودن آفرينش انسان بود و در اين آيه سخن از حق بودن آفرينش كل جهان است و هر دو به يك جا منتهى مىشود و آن اين كه زندگى دنيا بريده از زندگى آخرت بيهوده و باطل و بىمحتوى است و اين كارى است كه از حكيم هرگز سر نمىزند.
در تفسير الميزان آمده است كه منظور از حق در اين آيه نقطه مقابل لعب و باطل است و جمله و ان الساعة لايتة گواه بر آن است و آنها كه حق را به معنى عدل و انصاف تفسير كردهاند درست به نظر نمىرسد. (10)
قابل توجه اين كه در پايان همين آيه پيامبر را دستور به عفو و بخشش مىدهد بخششى زيبا كه حتى آميخته با ملامت و سرزنش نباشد. فاصفح الصفح الجميل.
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه اين پيامبر! چون هدف آفرينش تربيت انسانها و آماده ساختن براى جهان ديگر است بايد تمام اصول تربيت را به كار بندى كه از جمله آنها عفو و گذشت و محبت و مدارا، مخصوصاً در برابر افراد نادان و متعصب است.
اين نكته نيز قابل توجه است كه مفهوم آيه اول اين است كه اگر زندگى آخرت نبود آفرينش انسان عبث بود و مفهوم آيه دوم طبق تفسير بالا اين است كه اگر آخرت نبود آفرينش كل جهان باطل و بيهوده بود، شايد از اين نظر كه محصول اعلاء و ثمره شجره آفرينش جهان انسان است و اگر حيات جاودان آخرت در كار نباشد هم آفرينش ثمره بيهوده است و هم شجره!.
تعبير به ما بينهما آن چه در ميان زمين و آسمان وجود دارد شامل اصناف فرشتگان همچنين نور و حرارت وابر هوا و انواع گازها بلكه از يك نظر شامل اصناف موجوداتى كه بر صفحه زمين زندگى مىكنند، اعم از انسان انواع جانداران ديگر و گياهان مىشود.
در سومين و آخرين آيه اشاره به هدف آفرينش انسان كرده و آن را با مسأله معاد مربوط مىسازد مىفرمايد: آيا انسان گمان مىكند، مهمل و بىهدف رها مىشود. ايحسب الانسان ان يترك سدى.
سپس به پيدايش انسان از آب ناچيز نطفه و پارهاى از مراحل تكامل او در رحم كرده مىافزايد: آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را احيا كند؟! اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى.
و به اين ترتيب روشن مىشود هدفدار بودن وجود انسان بدون پيوند با حيات بعد از مرگ، حاصل نمىگردد.
مسلماً فعل خداوند حكيم بىهدف نيست و مسلماً هدف افعال او به خودش باز نمىگردد، چرا كه او از هر نظر بىنهايت و غنى بالذات است. پس به بندگان باز مىگردد آيا زندگى كوتاه دنيا كه آميخته با انواع ناملايمات و مصائب است مىتواند هدف اين آفر ينش بزرگ باشد؟ قطعاً نه بنابراين راهى جز قبول عالمى ديگر كه هدف سير تكاملى انسان است باقى نخواهد بود.
سدى بر وزن هدى به گفته التحقيق در اصل به معنى حركت بدون فكر و تدبير و نظم صحيح است به همين مناسبت به شترى كه بدون ساربان در بيابان رها شده ايل سدى گفته مىشود، به رطوبتهايى كه در شب مىريزد نيز سدى بر وزن وفا مىگويند، زيرا نظم و برنامه خاصى ندارد، به تارهاى پارچه قبل از آن كه پود در آن بدوند، سدى مىگويند چون در آن حال مهمل و بىنتيجه است.
كوتاه سخن اين كه: آيه ضمن يك استفهام انكارى مىگويد: آيا ممكن است انسان بدون هيچ برنامهاى به حال خود رها گردد، با آن همه استعداد و نيروهاى فكرى و جسمى و امكانات گوناگون؟ سپس از آن مسأله تكليف و مسئوليت و معاد را نتيجه مىگيرد.
كدام عاقل زندگى چند روزه دنيا را هدف آفرينش مىشمارد؟
در كتاب سفرى به جهانهاى دوردست كه مؤلف آن پرفسور كارل گيلزين بر بال و پر انديشه سوار شده و در اطراف اين جهان پهناور به پرواز در آمده است، مىخوانيم:
مجموعه غول پيكر ستارگان كه نام ديگرش كهكشان است همين جزائر فلكى كه پيرامون محور خود مىچرخند در فواصل عظيمى از هم شناورند كه فكر كردن درباره آن هم مشكل است.
هر يك از اين كهكشانها از چندين ميليارد ستاره تشكيل شده! و فواصل اين ستارگان گاه چنان عظيم است كه نور با آن سرعت سرسام آورش صدها هزار سال وقت مىطلبد تا فاصله ميان دو ستاره را كه در مرزهاى يك كهكشان قرار دارد طى كند. (11)
اگر بر اين سخن اين جمله را بيفزاييم كه تحقيقات اخير دانشمندان فلكى نشان مىدهد حداقل در كهكشان ما يك صد ميليارد ستاره وجود دارد و تا آن جا كه سرپنجه علم و دانش آن را گشوده بالغ بر يك هزار ميليون كهكشان در اين جهان موجود است! اين از نظر عظمت.
و اما از نظر دقتى كه در ساختمان جزء جزء اين عالم به كار رفته ساختمان يك سلول كوچك را با ساختمان يك شهر صنعتى با تمام كارخانههايش مىتوان مقايسه كرد.
و در اين ميان انسان حداقل كاملترين موجودى است كه ما مىشناسيم با ساختمان ويژه روح و جسم، و ريزهكارىها و ظرافتها و عجائبش.
حال اگر بنا باشد زندگى اين گل سرسبد جهان آفرينش در اين خلاصه شود كه چند روزى در اين جهان بماند، مدتى كودك و ناتوان، مدتى پير و از كار افتاده، زمانى گرفتار طوفانهاى شديد جوانى، گاه سالم، گاه بيمار، و غالباً گرفتار تهيه مايحتاج زندگى كه در خور و خواب خلاصه مىشود سپس مردن و فانى شدن، چقدر نازيبا و دور از حكمت مىباشد. آيا حكمت جز اين است كه تمام كارهاى او هدف روشن و حساب شدهاى را تعقيب مىكند، آيا هدف او ممكن است بهرهگيرى وجود خودش باشد با اين كه از همه چيز بىنياز و صاحب كل كمالات به صورت نامتناهى است و اگر نتيجه عائد بندگان مىشود مسلماً زندگى مادى و محدود جهان نمىتواند هدفى براى اين آفرينش عظيم باشد، همان زندگى كه با يك چشم بر هم زدن فانى مىشود.
آيا اين بدان نمىماند كه صنعتگرى يك ماشين بسيار عظيم و دقيق صنعتى را طى ساليان دراز بسازد، همين كه به كار افتاد، آن را در هم بكوبد و نابود كند؟ آيا به عقيده شما اين كار حكيمانه است؟
آيا اين شبيه به آن نيست كه كودكى را با هزاران دردسر در يك رحم مصنوعى پرورش دهند و آن گاه كه ورزيده و آماده زندگى شد آن را بكشند؟
به همين جهت ماديين كه اعتقاد به خدا و معاد ندارند زندگى را پوچ و بىهدف مىشمرند و راستى هم زندگى دنيا منهاى حيات رستاخيز پوچ و بىهدف است، و از اين نظر حق با آنها است!
به همين دليل، هر كس ايمان به خدا و حكمت او دارد نمىتواند انكار كند كه با مرگ انسان حيات او برچيده نمىشود، و اين عالم حكم رحم مادر را دارد كه انسان را به صورت يك جنين در خود پرورش مىدهد و آماده تولد ثانوى در جهان ديگر مىسازد، مسلماً زندگانى جنين در رحم هدف نيست بلكه مقدمه است براى يك زندگى گسترده ديگر.
3 - برهان عدالت
آيا انسان مىتواند يك وصله ناجور در اين عالم پهناور باشد؟ و از عدالت عمومى جهان بركنار بماند؟!
از سوى ديگر: تاريخ گذشته انسان و حوادث امروز به خوبى نشان مىدهد كه احقاق حق مظلومان و كيفر ظالمان هرگز در اين جهان به طور كامل انجام نشده ممكن است به صورت قضيه جزئيه اين مسأله ديده شود و لى نه به صورت يك قضيه كليه و فراگير.
پس عدالت حاكم بر اين عالم كه پرتوى از عدالت خدا است ايجاب مىكند روزى فرا رسد كه پرونده اعمال همه انسانها بدون استثنا با دقيقترين حساب مورد بررسى قرار گيرد، و اين همان روزى است كه رستاخيزش مىناميم.
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مىگرديم و به آيات زير گوش جان مىسپاريم:
1 - افنجعل المسلمين كالمجرمين مالكم كيف تحكمون. قلم، 35 - 36
2 - ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار ص، 28.
3 - ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون و خلق اللَّه السماوات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون. جاثيه، 21 و 22.
1 - آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهيم؟ شما را چه مىشود؟ چگونه داورى مىكنيد؟
2 - آيا كسانى را كه ايمان آوردهاند و عمل صالح را انجام دادهاند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران؟!
3 - آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند قرار مىدهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مىكنند و خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است تا هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود و به آنها ستمى نخواهد شد.
اگر قيامتى نباشد عدالت نخواهد بود
آيا سزاوار است اين دو با هم برابر باشند آيا عدالت چنين چيزى را ايجاب مىكند.
سپس مىافزايد شما را چه مىشود چگونه داورى مىكنيد؟ ما لكم كيف تحكمون.
هيچ انسان عاقلى باور نمىكند سرنوشت مسلم و مجرم، مطيع و عاصى عادل و ظالم يكسان باشد آن هم در پيشگاه خداوندى كه همه كارش روى حساب و موافق اصل عدالت است.
بعضى از مفسران دو احتمال در تفسير اين آيه دادهاند: نخست اين كه ناظر به مسأله معاد باشد، زيرا از آن جا كه مسلم و مجرم در اين دنيا غالباً يكسانند، بلكه گاه مجرم مواهب نامشروع بيشترى به چنگ مىآورد، بنابراين برترى مسلم و مجرم كه مقتضاى عدالت است بايد در سراى ديگر تحقق يابد.
ديگر اين كه: پاسخى است براى گروهى از مشركان كه مىگفتند: اگر قيامتى در كار باشد وضع ما در آن جا مانند اين دنيا خوب است و سالى كه نكوست از بهارش پيدا است! قرآن به آنها پاسخ مىگويد: آيا چنين چيزى امكان دارد كه خداوند عادل مسلم و مجرم را يكسان قرار دهد.
ولى ظاهراً ميان اين دو تفسير منافاتى نيست، و هر دو معنى ممكن است در مفهوم آيه درج گردد.
ضمناً از اين آيه حاكميت عقل به حسن و قبح و ادراكات عقلى قطع نظر از شرع نيز ثابت مىشود. دقت كنيد.
قابل توجه اين كه فخر رازى در آغاز سخنش اين آيه را از دلائل حسن و قبح عقلى مىشمرد و مىگويد: مطابق اين آيه آن چه از اهل سنت نقل شده كه جايز است خداوند كفار را در بهشت و مطيعان را در دوزخ وارد كند، به حكم عقل قبيح است، ولى چون خودش از اشاعره و منكران حسن و قبح عقلى بوده از آن چنين پاسخ مىدهد: انكار اين مساوات و برابرى به حكم فضل و احسان خدا است نه اين كه كسى بر او حقى دارد!! (13)
سستى اين سخن ناگفته پيدا است، قرآن صريحا داورى منطقى آنها را در اين باره مىطلبد سپس با لحنى آميخته با سرزنش و ملامت مىگويد شما را چه مىشود چگونه داورى مىكنيد؟ يعنى اين داورى شايسته يك انسان عاقل نيست، و اين دليل روشنى است بر حاكميت عقل و منطق در اين گونه امور.
دومين آيه همين معنى را با صراحت و گسترش بيشتر دنبال مىكند مىفرمايد آيا ممكن است كسانى را كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم؟ ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض.
و آيا امكان دارد كه متقين را همچون فاجران قرار دهيم؟ ام نجعل المتقين كالفجار.
جالب اين كه در آيه قبل از اين آيه در همان سوره ص اشاره به هدفدار بودن آسمان و زمين و آن چه در ميان آن دو است مىكند و مىفرمايد: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً.
بيهوده و باطل نبودن آفرينش آسمان و زمين از يك سو، و عدم برابرى مؤمنان صالح با مفسدانى فاجر از سوى ديگر ايجاب مىكند كه قيامت و دادگاه عدلى در كار باشد و به اين ترتيب برهان حكمت و برهان عدالت در اين دو آيه به هم آميخته شده است.
آرى تنها كسى مىتواند انكار معاد كند كه هم در حكيم بودن خدا شك داشته باشد و هم در عدالت او زيرا در اين صورت نه هدف شايستهاى براى آفرينش دنيا ديده مىشود و نه امتياز روشنى براى مطيعان نسبت به فاسقان.
قابل توجه اين كه در اين آيه مفسدان در برابر مؤمنان صالح قرار گرفتهاند و فاجران در برابر متقين اين مقابله اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه اگر انسان ايمان و عمل صالح نداشته باشد خواه ناخواه در صف مفسدان قرار مىگيرد و اگر تقوى يعنى نيروى باز دارنده از گناه نداشته باشد در صف فجار خواهد بود. فجار از ماده فجر به معنى شكافتن وسيع است گويى شخص فاجر پرده اطاعت و دين را پاره مىكند.
اين آيه نيز به روشنى از حاكميت عقل و حجيت ادراكات عقلى انسان در مورد حسن و قبح سخن مىگويد و دليل روشنى بر اين حقيقت است كه عقل بخشى از خوب و بد را قبل از ورود شرع درك مىكند، و عجب اين كه فخر رازى در اين جا اين مسأله را به طور ضمنى كاملا پذيرفته است در حالى كه در بحث قبل انكار كرده بود! (14)
اين نشان مىدهد كه اگر انسان به وجدانش باز گردد حجابهاى تعصب كنار رود در درون جان به اين واقعيت معترف است.
در سومين آيه همين معنى در قالب ديگرى ريخته شده، مىفرمايد: آيا كسانى كه مرتكب گناهان شدند گمان كردند آنها را همچون كسانى قرار مىدهيم كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به طورى كه حيات و مرگشان يكسان باشد ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم.
چنين كارى دور از عدالت خداوند دادگر است و صدور چنين امر قبيحى از خدا محال است محال.
چه بد داورى مىكنند! ساء ما يحكمون.
مگر ممكن است خوب و بد پاك و ناپاك صالح و طالح و مؤمن و فاسق و نور و ظلمت يكسان باشد امكان ندارد.
در اين منظور از سواء محياهم و مماتهم چيست؟ مفسران احتمالات متعددى دادهاند:
گاه گفتهاند منظور حيات و مرگ دنيا است چرا كه ايمان و عمل صالح در تمام وجود انسان اثر مثبت مىگذارد قلب را روشن و فكر را نورانى مىكند و به موازات آن هدايت و نصرت و حمايت الهى شامل حال مؤمن صالح مىشود در حالى كه كفر و گناه قلب را تاريك و روح را ظلمانى مىسازد و انسان را از الطاف الهيه محروم مىكند.
و گاه گفته شده است كه اشاره به حيات آخرت بعد از مرگ دنيا است يعنى مردن گروه اول در حالى است كه فرشتگان رحمت بر آنها نازل مىشوند و سلام و درود مىفرستند و بشارت ورود بهشت به آنها مىدهند.( الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة) نحل، 32.
در حالى كه هنگام مرگ گنهكاران، ملائكه عذاب بر آنها نازل مىشوند و بر صورت و پشت آنها مىكوبند و آنها را به عذابهاى دردناك الهى بشارت مىدهند. فكيف اذا توفتهم الملائكة اذا يضربون وجوههم و ادبارهم محمد، 27.
احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده شده است كه قابل ملاحظه نيست، ولى جمع ميان دو تفسير بالا كاملاً امكانپذير است، هر چند آيه بعد از آن با تفسير دوم سازگارتر است، زيرا مىفرمايد:
خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد. و خلق اللَّه السماوات والارض بالحق.
و هدف اين بوده كه هر كس را در برابر اعمالى كه انجام داده جزا دهد و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد( و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون (15) )
با توجه به اين كه سخن از عدالت خداوند و حقانيت آفرينش آسمان و زمين و پاداش و جزاى عادلانه هر كس به مقدار عمل او در ميان است و از طرفى چنان كه گفتيم اين امر به طور كامل در اين دنيا انجام نمىشود، پس بايد حيات ديگرى بعد از اين مرگ باشد تا حق و عدالت حاكم گردد.
توضيحات
به تعبير ديگر به هر سو مىنگريم قانون نظم و عدالت را مىيابيم كه بر همه چيز سايه افكنده است و از بزرگترين منظومههاى شمسى گرفته تا كوچكترين ذره اتم در زير پوشش آن قرار دارد.
از سوى ديگر انسان نمىتواند از قانون عدالت كه فرمان آفريدگار در سرتاسر جهان هستى است مستثنى باشد و وصله ناهمرنگى براى جهان خلقت گردد زيرا اين استثنا كاملاً بىدليل است و به اين ترتيب يقين مىكنيم كه براى انسان نيز دادگاهى در نظر گرفته شده كه همگان در آن حضور مىيابند و سهم خود را از عدالت عمومى عالم هستى مىگيرند.
علماى علم عقائد از قديم الايام بر اين استدلال در مسأله اثبات معاد تكيه مىكردند و صحنههايى از مظالم بشر را ارائه مىنمودند كه در اين دنيا بدون اجراى عدالت پايان گرفته ظالمانى كه تا آخر عمر مرّفه زندگى كردهاند و مظلومانى كه تا واپسين لحظه زندگى در شكنجه و عذاب بودهاند.
آيا ممكن است خداوند عادل به اين امر راضى گردد؟ آيا اين صحنهها با عدالت او در تضاد نيست؟!
سپس به آسانى نتيجه مىگرفتند كه بايد جهان ديگرى در كار باشد تا عدل الهى در مورد انسانها تجلى كند و هر كس مثقال ذرهاى كار خير كرده ببيند و هر كس مثقال ذرهاى كار شر انجام داده او هم نيز به نتيجه كار خود برسد.
بنابراين قيامت مظهر عدل خدا است و پاسخ به همه اين چراها.
4 - برهان هدف و حركت
حال اگر با مرگ همه چيز پايان يابد مسلماً اين هدف تأمين نشده است، يا به تعبير ديگر بايد حيات انسان بعد از اين جهان نيز ادامه يابد تا به تكامل لازم برسد و محصولى را كه در اين مزرعه پاشيده است در آن جا درو كند.
كوتاه سخن اين كه قبول هدف براى آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست و اگر ارتباط زندگى انسان را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود مىگيرد.
با اين اشاره به قرآن باز مىگرديم، و به آيات زير گوش جان مىسپاريم:
1 - يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه. انشقاق، 6.
2 - و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى اللَّه المصير. فاطر، 18.
3 - انا لله و انا اليه راجعون. بقره، 156.
4 - الى ربك يومئذ المستقر. قيامت، 12.
5 - الى ربك يومئذ المساق. (16)
1 - اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مىروى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.
2 - هر كس پاكى را پيشه كند، براى خود پيشه كرده است.
3 - ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم.
4 - قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار تو است.
5 - مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود.
مسير همه به سوى خدا است
كدح بر وزن مدح به گفته جمعى از مفسران در اصل به معنى خراشى است كه بر پوست تن وارد مىشود و به همين مناسبت به تلاش و كوششهايى كه در روح و جان انسان اثر مىگذارد اين واژه اطلاق مىشود. (17)
در مفردات راغب نيز آمده كه اين واژه به معنى تلاش آميخته با رنج و تعب است.
ولى در تفسير الميزان مىخوانيم از آن جا كه در آيه مورد بحث «كدح» با «الى» ذكر شده به معنى سير و حركت است و البته تضادى در ميان اين معانى نيست. (18)
از مجموع اين گفتار چنين استفاده مىشود كه قرآن مجيد انسانها را به كاروانى تشبيه كرده كه از مرز عدم به راه افتاده و به اقليم وجود پاى نهاده و از آن به سوى پروردگار پيش مىرود تا به لقاء اللَّه برسد. تعبير و ان الى ربك المنتهى نجم، 42 نيز ناظر به همين معنى است.
ممكن است گروههايى از اين مسير منحرف شوند و هرگز به لقاءاللَّه نرسند ولى اساس آفرينش انسان براى نيل به اين هدف پىريزى شده است.
لقاء اللَّه چنان كه قبلا هم اشاره شد به معنى مشاهده پروردگار با چشم دل و رسيدن به مقام شهود قلبى است كه انسان در سير تكاملى خود به آن نائل مىگردد و از مهمترين مقامات قرب است.
در دومين آيه نخست سخن از پاكى و تقوى وتزكيه انسانها، به ميان مىآورد كه ثمرهاش عائد خودشان مىشود مىفرمايد: هر كس پاكى را پيشه كند نتيجه آن به خود او باز مىگردد. و من تزكى فانما يتزكى لنفسه.
سپس مىافزايد: بازگشت همگى به سوى خدا است( و الى اللَّه المصير)
اشاره به اين كه: اگر نيكان و پاكان در اين جهان از تمام آثار تقوى و پاكى بهرهمند نشوند بازگشتشان به سوى خدا است و در دارالبقاء نتايج اعمال خود را خواهند ديد.
به هر حال جمله( و الى اللَّه المصير) بازگو كننده اين حقيقت است كه سير تكاملى انسان با مرگ پايان نمىگيرد و همچنان ادامه خواهد يافت تا به لقاءاللَّه برسد.
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در تفسير سومين آيه مورد بحث مىگويد: انا للَّه (ما از آن خدا هستيم) اقرار به عبوديت است كه ما همگى بندگان و مملوك او هستيم. انا اليه راجعون (و ما به سوى او باز مىگرديم) اقرار به رستاخيز و معاد است سپس به كلام معروف مولى اميرمؤمنان على (ع)اشاره مىكند كه در تفسير اين آيه فرمود: ان قولنا انا للَّه اقرار على انفسنا بالملك و قولنا و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك: اين كه ما مىگوييم انا لله اعتراف به اين حقيقت است كه ما مملوك اوييم، و اين كه مىگوييم انا اليه راجعون اقرار به اين است كه ما از اين جهان خواهيم رفت و جايگاه ما جاى ديگر است. (19)
قابل توجه اين كه قرآن مجيد اين جمله را به عنوان يكى از گفتارهاى شايسته صابران هنگامى كه با مصائب روبرو مىشوند بيان كرده گفتارى كه تسلى بخش انسان در مصائب و بيدار كننده دل و جان او در حوادث سخت و طرد كننده افكار شيطانى از حوزه روح انسان در اين لحظات حساس است.
چرا كه يك سو اعتراف مىكند خودش و هر چه دارد ملك خداست او نعمت مىدهد و او باز مىستاند و به گفته بعضى از مفسران از آن جا كه شخص كريم هرگز آن چه را بخشيده باز پس نمىگيرد، گرفتن او به عنوان ذخيره براى جان بهتر است و اين خود مايه تسلى خاطر مصيبت زده است.
و از سوى ديگر وقتى اعتراف مىكند كه ما به سوى او باز مىگرديم تسلى خاطر ديگرى به او مىبخشد زيرا به جايى مىرود كه مركز فيض او و لطف و رحمت او و سراى جاويدان و محل لقاى او است.
لذا بعضى گفتهاند: اين جمله يكى از مواهب عظيمى است كه خداوند در اختيار اين امت گذارده تا به هنگام بروز مصائب به خوبى از آن الهام گيرند و چقدر تفاوت بين اين آيه و سخنى است كه يعقوب پيغمبر بزرگ خدا به هنگام از دست دادن يوسف بيان كرد: و قال يا اسفا على يوسف: و گفت وا اسفا بر يوسف، يوسف، 84 آرى در آن روز هنوز اين جمله كه به عنوان كلمه استرجاع نازل نگشته بود.
به هر حال اين جمله عصارهاى است از توحيد كامل و ايمان به معاد و تكيه بر ذات پاك خداوند در همه حال و در هر زمان. (20)
در چهارمين آيه همين حقيقت در لباس تازهاى جلوه كرده است بعد از آن كه به حوادث عجيبى كه در جهان در آستانه قيامت و رستاخيز رخ مىدهد در آيات پيشين اشاره كرده مىفرمايد: آن روز قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار تو است. الى ربك يومئذ المستقر.
اشاره به اين كه اين جهان قرارگاه بشر نيست و تمام نشانههاى موجود در آن گواهى مىدهد كه دار فناء و نيستى و دگرگونىها و فرسودگى و زوال است با اين حال مسلماً نمىتواند مقصد نهايى در حركت تكاملى انسان باشد پس قرارگاه جاى ديگر است.
جمعى از مفسران در آيه تقديرى گرفتهاند و گفتهاند: منظور الى حكم ربك مىباشد يعنى قرارگاه در آن جا حكم پروردگار است كه حق و عدالت به وسيله آن پياده مىشود يا حكم پروردگار است كه گروهى را به قرارگاه بهشت و گروهى را به قرارگاه دوزخ مىفرستد.
ولى با توجه به اين كه تقدير برخلاف قاعده است و در اين جا ضرورتى براى تقدير به نظر نمىرسد دليلى بر اين گونه تفسيرها نمىبينيم.
و سرانجام در پنجمين و آخرين آيه آن چه در آيه پيشين آمده بود در تعبير تازهاى مطرح شده است بعد از آن كه اشاره به حالات محتضر و لحظات جان دادن و درهم پيچيده شدن طومار زندگى انسان مىكند، مىفرمايد: در آن روز مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود الى ربك يومئذ المساق.
مساق مصدر ميمى به معنى سوق راندن مىباشد و اين تعبير نشان مىدهد كه جهتگيرى حركت تكاملى انسانها به سوى پروردگار است، يعنى به سوى كمال مطلق و كمال بىنهايت.
باز در اين جا جمعى كلمه حكم يا جزا در تقدير گرفتهاند و گفتهاند منظور رانده شدن همه به سوى حكم و جزاى پروردگار است ولى همان گونه كه در آيه قبل نيز اشاره شد ضرورتى براى اين تقديرها نيست، بلكه حركتها به سوى خدا است.
در پارهاى از آيات قرآن نيز ذات پاكى خداوند به عنوان منتهاى حركت تكاملى معرفى شده مىفرمايد: و ان الى ربك المنتهى (نجم، 42) و اين خود دليل ديگرى بر حقيقت فوق است.
نقطه نهايى حركتها
تعبير رب در بسيارى از اين آيات نشان مىدهد كه اين حركتى است كه در پرتو ربوبيت خداوند و به طور حساب شده انجام مىگيرد.
از طرفى اگر نقطه پايان اين حركت، مرگ باشد، حركتى تهى از هدف، فاقد قرارگاه و يا به تعبير ديگر حركتى بىمقصد خواهد بود در حالى كه يقين است كه اين حركت الهى به سوى مقصدى مناسب پيش مىرود.
هنگامى كه خوب دقت مىكنيم مىبينيم هر حركت تكاملى براى رسيدن به يك مرحله بالاتر و عالىتر صورت مىگيرد، و نقطه اعلاى وجود ذات مقدس واجب الوجود است و بنابراين حركات همه به سوى اوست و تا انسان به جوار قرب او نرسد و به مقام شهود ذات پاك او در نيايد و در زمره مقربين وارد نشود، آرام نخواهد گرفت چرا كه هدف نهايى حركت انجام نشده است. دقت كنيد.
كل اين بيان نشان مىدهد كه بايد سير صعودى انسان با مرگ متوقف نشود و در جهانى ديگر همچنان ادامه يابد بنابراين وجود حركت و هدف خود دليل زندهاى است بر مسأله حيات بعد از مرگ.
5 - برهان رحمت
و از آن جا كه انسان با آن ساختمان مخصوص و روحى كه از بركت نقطه الهى در او دميده شده استعداد حيات جاويدان و رسيدن به كمالات فراوان دارد خداوند رحمان رحيم چنين فيض و سعادتى را از او قطع نمىكند، و فيض و رحمت او با مرگ قطع نخواهد شد.
اين همان چيزى است كه از آن به عنوان برهان رحمت ياد مىكنيم اكنون به قرآن باز مىگرديم و به آيه زير گوش جان مىسپاريم: قل لمن ما فى السموات والارض قل للَّه كتب على نفسه الرحمة ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه. انعام - 12 /س
ادامه دارد .....
منبع: پيام قران ،ج 5 ، ص 286 - 225
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}