دلائل وقوع معاد (1)

نويسنده: آية الله مكارم شيرازى

اشاره

براى اثبات معاد دلائل عقلى و منطقى متعددى وجود دارد كه در قران مجيد گاه صريحاً و گاه اشارتاً بيان شده است، به تعبير ديگر قرآن با اشارات خود مسلمانان را به پى‏گيرى اين اصول و براهين ارشاد نموده است.
اصولاً قرآن مجيد در هيچ يك از مباحث اعتقادى تكيه بر تعبد و گفتار بى‏دليل نكرده است در همه اين مباحث، ارشاد به دلائل عقلى نموده لذا گاه يك آيه كوتاه دريچه‏اى به سوى يك دليل مهم عقلى مى‏گشايد كه در مباحث توحيدى نمونه‏هاى زيادى از آن را ديديم و در مباحث معاد نيز در همين بحث به خواست خدا ملاحظه خواهيم كرد.
دلائلى كه صريحاً يا اشارتاً در زمينه تحقق معاد از قرآن مجيد استفاده مى‏شود، عمدتاً هفت دليل است:
اكنون به شرح هر يك از براهيم هفتگانه فوق مى‏پردازيم:

1 - برهان فطرت

منظور از برهان فطرت در اين جا مانند ساير مواردى كه به آن استدلال مى‏كنيم اين است كه انسان در اعماق جان خود اعتقاد و ايمان به حقيقتى را مى‏يابد و در بحث ما ايمان به وجود جهان ديگر و رستاخيز عظيم انسان‏ها و دادگاه عدل الهى را احساس مى‏كند.
البته اين معنى از طريق مختلف قابل توضيح و تبيين است كه بعد از شرح آيات قرن مجيد در اين زمينه در بخش توضيحات به سراغ آن مى‏رويم، اكنون به آيات زير گوش جان مى‏سپاريم:
1 - و اقم وجهك للذين حنيفاً فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللَّه ذلك الدين القيم. روم، 30
2 - لا اقسم بيوم القيامة و لا اقسم بالنفس اللوامة ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامة. قيامت، 1 تا 3.
1 - روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسان‏ها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار.
2 - سوگند به روز قيامت و سوگند به نفس لوامة، وجدان بيدار و ملامت‏گر، كه رستاخيز حق است آيا انسان مى‏پندارد كه استخوان‏هاى او را جمع نخواهيم كرد؟

تفسير و جمع‏بندى

شايد بسيارى گمان مى‏كنند، نخستين آيه از آيات فوق، تنها اشاره به فطرت خداشناسى انسان است در حالى كه دقت در آيه نشان مى‏دهد، موضوع سخن در آن عام است، و تمام دين را فطرى مى‏شمارد، يعنى مجموعه اصول عقائد، و حتى كليات فروع دين و احكام به صورت خلاصه در اعماق فطرت حضور دارد.
مى‏فرمايد: روى خود را متوجه دين خالص پروردگار كن، اين همان فطرتى است كه خداوند انسان‏ها را بر آن آفريده است، در آفرينش خدا دگرگونى نيست، اين است دين و آئين استوار و ثابت، ولى غالب مردم نمى‏دانند. و اقم وجهك للذين حنيفاً فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللَّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون.
به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد، دين دوبار در آيه فوق تكرار شده كه اشاره به مجموع حقايق دينى است و قابل توجه اين كه در يك جمله مى‏فرمايد: اين آفرينش الهى است و بعد مى‏افزايد: دگرگونى در آفرينش خدا نيست و بار سوم روى اين مسأله تأكيد كرده مى‏گويد: اين آئين پابرجا است.
و به اين ترتيب سه بار روى فطرى بودن دين، براى انسان‏ها در اين آيه تكيه شده است. (1)
از مجموع اين آيه استفاده مى‏شود كه نه تنها مسأله خداشناسى، بلكه اعتقاد به رستاخيز و دادگاه بزرگ عدل الهى نيز در فطرت آدمى نهاده شده است.
قابل توجه اين كه در روايات اسلامى كه در تفسير اين آيه وارد شده نيز اشارات روشنى به اين معنى ديده مى‏شود.
در حديثى از امام صادق مى‏خوانيم كه در پاسخ سؤال از معنى فطرت در اين آيه شريفه فرمود: هى الاسلام منظور از اين فطرت، اسلام است. (2)
در تفسير در المنثور از پيغمبر اكرم چنين نقل شده كه: فطرة اللَّه التى فطر الناس عليها، دين اللَّه: فطرتى كه خداوند مردم را بر آن آفريده، دين خدا است. (3)
و در حديث معروفى كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده مى‏خوانيم كه همه انسان‏ها بر فطرت اسلام متولد مى‏شوند، مگر اين كه پدران و مادران، آنها را به آيين يهودى‏گرى يا نصرانيت و مجوسيت متوجه سازند. (4)
در دومين آيه خداوند به دو موضوع سوگند ياد كرده است: به روز قيامت، و وجدان بيدار انسان‏ها نفس ملامت كننده لا اقسم بيوم القيامة و لا اقسم بالنفس اللوامة.
بعضى معتقدند: لا در دو آيه فوق همان معنى نفى را مى‏رساند، و مفهومش اين است كه من به اين دو موضوع سوگند ياد نمى‏كنم، و هدف آن است كه مقصود را به نحو مؤكدترى القاء كند، مثل اين است كه گاه به ديگرى مى‏گوييم من به جان تو سوگند ياد نمى‏كنم، اشاره به اين كه برتر از سوگند است.
ولى غالب مفسران لا را زائده و براى تأكيد مى‏دانند، بنابراين خداوند هم به روز قيامت سوگند ياد كرده و هم به نفس لوامه.
نفس لوامه همان وجدان اخلاقى انسان است كه وقتى خطايى از او سر زند، خويشتن را ملامت مى‏كند هر قدر خطا سنگين‏تر باشد سرزنش و عذاب وجدان شديدتر است تا آن جا كه بعضى از افراد به هنگام ارتكاب گناهان يا جنايات بزرگ دست به انتحار مى‏زنند تا خود را از شكنجه وجدان رها سازند و بسيارى از ما نمونه‏هايى از آن را در مورد قاتلان و خطاكاران بزرگ شنيده يا ديده‏ايم.
ذكر اين دو روز قيامت و نفس لوامه در كنار هم به عنوان دو موضوع بزرگ با ارزش كه مى‏توان به آن سوگند ياد كرد، اشاره به رابطه آن دو با يكديگر است:
روز قيامت دادگاه بزرگ الهى است و نفس لوامة نيز دادگاه و رستاخيز كوچكى در جان هر انسان است يا به تعبير ديگر اشاره به اين است شما چگونه در مورد دادگاه قيامت ترديد مى‏كنيد در حالى كه نمونه كوچك آن را در همين دنيا در درون جان خود مى‏يابيد؟ و بارها آزموده‏ايد كه هنگام انجام كار نيك روحتان مملو از نشاط و شادى مى‏شود، اين آرامش و رضايت وجدان پاداشى است كه روحتان به شما مى‏دهد و هنگام انجام كار بد ناراحت مى‏شويد و از درون جان شلاق مى‏خوريد و مى‏سوزيد و ناله مى‏كنيد و اين كيفرى است كه دادگاه وجدان به شما مى‏دهد!
چگونه ممكن است در درون هر يك از شما، اين محكمه الهى باشد، ولى در مجموعه اين جهان بزرگ، محكمه بزرگى وجود نداشته باشد؟!
جالب اين كه در اين جا براى اثبات روز قيامت، به روز قيامت، سوگند ياد شده گويى مى‏فرمايد: سوگند به روز قيامت كه قيامت حق است. (5)
در اين جا اين سؤال پيش مى‏آيد كه اگر سوگند مزبور براى مؤمنان است، نيازى به اين بحث نيست، و اگر براى منكران است چگونه به چيزى كه آنها قبول ندارند سوگند ياد شده؟!
بعضى از مفسران براى حل اين مشكل كلمه رب در تقدير گرفته‏اند و گفته‏اند معنى آيه چنين است كه سوگند به پروردگار قيامت كه قيامت واقع خواهد شد. (6)
اين احتمال نيز داده شده است كه اين سوگند براى كسانى است كه اصل روز قيامت را قبول داشتند، ولى در جزئيات آن شك و ترديد مى‏نمودند، قرآن به اصل روز قيامت قسم ياد مى‏كند براى اثبات ذكر جزئياتى كه در آيات بعد آمده است.
تفسير ديگرى كه در اين جا وجود دارد، و شايد از دو تفسير گذشته بهتر است، اين است كه قرآن مسأله روز قيامت را در برابر منكران، به خاطر فطرى بودنش چنان مسلم شمرده كه حتى براى اثبات آن به خود آن سوگند ياد نموده است.
به تعبير ديگر، از فطرت آنها گرفته، و در برابر آنها استدلال نموده است و اما نفس لوامه مفسران در توضيح آن بيانات گوناگونى دارند، تا آن جا كه بعضى از مفسران شش تفسير در اين باره نقل كرده‏اند: آن گاه آن را اشاره به نفس مؤمن دانسته‏اند، كه در كوتاهى‏ها خويش را ملامت مى‏كند.
و گاه اشاره به نفس كافر، كه هنگام مشاهده نتايج اعمال در قيامت، خويشتن را سرزنش مى‏نمايد.
و گاه به معنى اعم از مؤمن و كافر.
و گاه اشاره به حضرت آدم بعد از ماجراى خارج شدنش از بهشت دانسته‏اند.
ولى آن چه مناسب‏تر از همه براى مقام سوگند كه دليل بر شرافت است و براى قرار گرفتن در كنار يوم القيامة مى‏باشد اين است كه اشاره به نفوس مؤمنانى است كه هنوز به سرحد والاى كمال نرسيده‏اند.
توضيح اين كه: نفوس انسانى به سه گروه تقسيم مى‏شود: گروهى كاملاً ظلمانى است نه ارزش سوگند را دارد نه بيدارى و حركتى به سوى كمال در آن ظاهر است و نه نشانه‏اى از يوم القيامة، آنهإ؛ك‏ك‏ح داراى نفس اماره‏اند كه پيوسته امر به سوء و بدى مى‏كند.
نفوس ديگرى نيمه نورانى است در طريق حق به سوى كمال سير مى‏كند هر گاه به مقتضاى جنبه ظلمانيتش مرتكب خطا مى‏شود بر اثر نور ايمان بيدار مى‏گردد و به ملامت خويش مى‏پردازد ملامتى كه وسيله‏اى براى تكامل يافتن است و اين نفسى است با ارزش و نمونه كوچكى است از صحنه قيامت و آن را نفس لوامه گويند.
سوم نفوسى است كه يك پارچه نور و روشنايى و صفا است، از مرحله لوامه گذشته به مرحله اطمينان و آرامش رسيده، مخاطب با خطاب يا ايتها النفس المطمئنة گرديده، و با خطاب ارجعى مأمور به بازگشت به مبدأ كمال مطلق شده و در سلك بندگان خالص خدا در آمده و به مقتضاى راضية مرضية هم او از خدا خشنود است و هم خدا از او.
كوتاه سخن در تفسير آيه و چگونگى دلالت آن بر مقصود اين است كه قرار گرفتن اين دو سوگند در كنار هم با توجه به فصاحت و بلاغت قرآن هم نمى‏تواند تصادفى و بى‏ارتباط باشد، بلكه حتماً پيوندى ميان روز قيامت و نفس لوامه وجود دارد آن پيوند چنين است كه هر انسانى اگر بر اثر تعليمات غلط از فطرت اصلى تهى نشده باشد داراى وجدانى است كه در برابر بدى‏ها او را سرزنش و در مقابل نيكى‏ها تشويق مى‏كند و اين وجدان كه وجدان شخصى و دادگاه كوچكى كه در درون جان انسان است حكايت از اين دارد كه عالم بزرگ بايد داراى وجدان بزرگى باشد، تا به ملامت و مجازات مجرمان برخيزد، آن وجدان بزرگ چيزى جز دادگاه قيامت نيست.

توضيحات

گرچه مسائل فطرى، درك شدنى است، نه استدلالى، ديدنى است نه گفتنى، بلكه هر كس بايد در اعماق جان خود كاوش كند و آن را بيابد، ولى با اين حال براى اين كه به همگان براى اين كاوش كمك شود تا بهتر و آسان‏تر بتوانند پيام درون خود را بشنوند، و آگاهانه‏تر سطور فطرت را بخوانند و از سوى ديگر در برابر منكران اين پيام فطرى سخن قابل قبولى داشته باشند، توضيحات زير ضرورى به نظر مى‏رسد:
هيچ كس نمى‏تواند اين حقيقت را انكار كند كه از مرگ به معنى نيستى گريزان است، و خواهان طول عمر بلكه حيات جاويدان مى‏باشد.
تلاش براى طولانى شدن عمر كوشش براى به دست آوردن اكسير جوانى اظهار علاقه به يافتن سرچشمه آب حيات كه نشان‏هاى آن در جاى جاى تاريخ بشر و كوشش‏هاى دانشمندان و سروده‏هاى شعراء ديده مى‏شود، همه دليل بر اين است كه انسان ذاتاً خواهان بقاء است، حتى علاقه انسان به حيات فرزند خود كه دنباله حيات او محسوب مى‏شود، نشانه‏اى از اين عشق غريزى است.
اگر ما براى فنا آفريده شده‏ايم، وجود اين غريزه در ما بى معنى است و در حقيقت يك عشق مزاحم و بى دليل است چگونه ممكن است خداوند حكيم چنين موضوع زائد و مزاحمى را در ما بيافريند توجه داشته باشيد بحث‏هاى معاد بعد از قبول بحث‏هاى توحيد و ايمان به ذات پاك خدإ؛ ك‏ك‏ح است.
اصولاً وجود يك غريزه در انسان، دليل بر اين است كه در بيرون وجود او طريق اشباع و پاسخگويى به آن هست تشنگى دليل بر وجود آب و گرسنگى دليل بر وجود غذا است ميل به جنس مخالف دليل بر وجود آن است و گرنه با حكمت حكيم سازگار نيست.
بنابراين عشق به بقاء كه به طور فطرى در انسان‏ها وجود دارد نشانه روشنى بر زندگى جاويدان محسوب مى‏شود.
در اين جا دانشمند معروف مرحوم فيض كاشانى، سخن ظريفى دارد او مى‏گويد:
چگونه ممكن است نفوس انسانى نابود گردد با اين كه خداوند در طبيعت او به مقتضاى حكمتش عشق به هستى و بقا را افريده است و در درون جانش كراهت عدم و فنا را؟! از سوى ديگر اين مسأله ثابت و يقينى است كه بقاء و دوام در اين جهان امرى است محال اگر جهان ديگرى وجود نداشته باشد كه انسان به آن انتقال يابد اين مسأله غريزى و ارتكازى كه خداوند در فطرت انسان به وديعه نهاده، يعنى محبت بقاى هميشگى و حيات جاودانى، باطل و بيهوده خواهد بود، و خداوند حكيم برتر از آن است كه چنين كار لغوى كند. (7)
يا به گفته بعضى از دانشمندان معاصر، تشنگى بشر نسبت به زندگى جاويدان چنان جهان‏گير است كه به هيچ وجه نمى‏توان پذيرفت كه اين آرزو برآورده نمى‏شود.
عادات و رسوم ملت‏ها دائماً در تغيير و تبديل است، فرهنگى‏ها عموماً دستخوش دگرگونى هستند، تنها امورى مى‏تواند در طول تاريخ بشر، در برابر گذشت زمان پايدار بماند كه ريشه‏هايى در اعماق فطرت داشته باشد.
بنابراين بيان، جداسازى مسائل فطرى از امور عادى، كار مشكلى نيست به تعبير ديگر هر گاه چيزى بتواند در ميان اقوام مختلف در طول تاريخ هر چند در چهره‏هاى گوناگون موجوديت خود را حفظ كند بهترين نشانه فطرى بودن آن است و اين امر در مورد مسأله توجه انسان به زندگى پس از مرگ كاملاً صادق است. (دقت كنيد).
امروز جامعه شناسان به ما مى‏گويند: اعتقادات مذهبى، و از جمله عقيده به حيات بعد از مرگ همواره در ميان انسان‏ها حتى بشرهاى قبل از تاريخ وجود داشته است.
به عنوان نمونه در كتاب جامعه‏شناسى ساموئيل كنيگ مى‏خوانيم: امروز در سر تا سر جهان نه تنها مذهب وجود دارد، بلكه تحقيقات دقيق نشان مى‏دهد كه طوايف نخستين بشر نيز داراى نوعى مذهب بوده‏اند، چنان كه اسلاف انسان امروزى (نئاندرتالها) نيز داراى قسمى مذهب بوده‏اند زيرا مرده‏هاى خودشان را به وضع مخصوصى به خاك مى‏سپردند و ابزار كارشان را كنارشان مى‏نهادند و بدين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى‏رساندند. (8)
اين عمق نفوذ عقائد مذهبى خود بهترين نشانه فطرى بودن آن است.
وجود وجدان اخلاقى يا به تعبير ديگر محكمه درونى براى همه قابل احساس است، چه كسى است كه از انجام يك خدمت بزرگ انسانى و نجات گروهى از مظلومان و محرومان احساس لذت و شادى نكند؟ و چه كسى است كه بعد از انجام يك جنايت نوعى اضطراب و فشار ناراحتى در درونش احساس ننمايد. البته سخن از جنايتكاران حرفه‏اى كه بر اثر تكرار گناه، طبيعت نخستينشان مسخ شده، نيست سخن از افراد معمولى است.
از اين جا روشن مى‏شود كه ايمان به معاد در عمق سرشت انسان‏ها وجود دارد بى آن كه نيازى به استدلال ديگرى
باشد هر چند دلائل عقلى در اين زمينه فراوان است.

اشاره

يك مطالعه اجمالى در وضع جهان هستى نشان مى‏دهد كه همه چيز بر اساس هدف و حكمت و نظم و برنامه‏اى آفريده شده است.
حال اگر نظرى به زندگى انسان بيفكنيم و چنين فرض كنيم كه مرگ براى او پايان همه چيز است چند روزى در اين دنيا با هزاران زحمت و مشكل زندگى كردن و مقاديرى غذا و آب خوردن و نوشيدن و بعد براى هميشه از هستى چشم پوشيدن، مسلماً چنين چيزى نمى‏تواند هدف آفرينش انسان بوده باشد و به اين ترتيب خلقت او عبث و بيهوده و بى محتوى خواهد بود.
اين چيزى است كه با حكمت خداوند حكيم هرگز سازگار نيست.
همين معنى در آيات قرآن مجيد به شكل زنده‏اى معكوس شده است، در اين راستا به آيات زير گوش جان مى‏سپاريم.
1 - افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لا ترجعون. مؤمنون، 115
2 - و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لاتيه. (9) حجر، 85.
3 - ايحسب الانسان ان يترك سدى... اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى. قيامت، 36 - 40.

ترجمه

1 - ولى آيا گمان كرده‏ايد كه ما شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد!
2 - و ما آسمان و زمين و آن چه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم، و ساعت موعود قيامت قطعاً فرا خواهد رسيد.
3 - آيا انسان گمان مى‏كند كه بيهوده و بى‏هدف رها مى‏شود؟... آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟!

تفسير و جمع‏بندى

در نخستين آيه، قرآن مجيد، طى جمله كوتاه و پرمعنايى، يكى از روشن‏ترين دلائل معاد را بيان كرده است، مى‏فرمايد: آيا گمان كرديد ما شما را بيهوده و بى‏هدف آفريديم و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد؟! افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لا ترجعون.
يعنى اگر قيامتى در كار نبود و زندگى شما خلاصه در اين چند روز دنيا مى‏شد، حيات شما پوچ و بيهوده و بى‏معنى بود، اين حيات جاويدان است كه به زندگى شما در اين جهان مفهوم مى‏بخشد، و آن را از عبث بودن در آورده با حكمت خدا هماهنگ مى‏كند.
و لذا به دنبال اين آيه مى‏فرمايد: پس خداوند فرمانرواى حق برتر از آن است كه عالم هستى را عبث آفريده باشد فتعالى اللَّه الملك الحق.
وجود او سراسر حق است و باطل را در آن راهى نيست و كار عبث بى هدف باطل است و باطل با حق سازگار نمى‏باشد.
واژه عبث به گفته مقائيس اللغه و مفردات در اصل به معنى مخلوط كردن است سپس به امورى كه هدف صحيحى را دنبال نكند اطلاق شده است.
و به گفته لسان العرب به معنى بازى كردن است هر چند معنى مخلوط كردن را نيز از معانى آن شمرده‏اند و در مجموع به كارهاى بيهوده بى اساس نامعقول و خالى از غرض عقلايى اطلاق مى‏شود و اين معنى در آفرينش انسان راه ندارد.
در دومين آيه همان مطلب در قالب ديگرى ريخته شده مى‏فرمايد: ما آسمان‏ها و زمين و آن چه را ميان آن دو قرار دارد جز به حق نيافريديم و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق
سپس بلافاصله مى‏افزايد: و ساعت موعود قيامت به طور مسلم فرا خواهد رسيد و ان الساعة لاتية.
ذكر اين دو جمله با يكديگر ممكن است اشاره به اين باشد هدف از آفرينش اين جهان بزرگ با تمام شگفتى‏ها و بركات و نعمت‏هايش و با تمام اسرار و عجائبش اگر تنها براى اين چند روزه زندگى پست مادى دنيا بود يك آفرينش باطل و فاقد حق بود آن چه حقانيت به آن مى‏بخشند و به آن هدف مى‏دهد، همان زندگى جاويدان سراى ديگر است.
در آيه گذشته سخن از عبث نبودن آفرينش انسان بود و در اين آيه سخن از حق بودن آفرينش كل جهان است و هر دو به يك جا منتهى مى‏شود و آن اين كه زندگى دنيا بريده از زندگى آخرت بيهوده و باطل و بى‏محتوى است و اين كارى است كه از حكيم هرگز سر نمى‏زند.
در تفسير الميزان آمده است كه منظور از حق در اين آيه نقطه مقابل لعب و باطل است و جمله و ان الساعة لايتة گواه بر آن است و آن‏ها كه حق را به معنى عدل و انصاف تفسير كرده‏اند درست به نظر نمى‏رسد. (10)
قابل توجه اين كه در پايان همين آيه پيامبر را دستور به عفو و بخشش مى‏دهد بخششى زيبا كه حتى آميخته با ملامت و سرزنش نباشد. فاصفح الصفح الجميل.
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه اين پيامبر! چون هدف آفرينش تربيت انسان‏ها و آماده ساختن براى جهان ديگر است بايد تمام اصول تربيت را به كار بندى كه از جمله آنها عفو و گذشت و محبت و مدارا، مخصوصاً در برابر افراد نادان و متعصب است.
اين نكته نيز قابل توجه است كه مفهوم آيه اول اين است كه اگر زندگى آخرت نبود آفرينش انسان عبث بود و مفهوم آيه دوم طبق تفسير بالا اين است كه اگر آخرت نبود آفرينش كل جهان باطل و بيهوده بود، شايد از اين نظر كه محصول اعلاء و ثمره شجره آفرينش جهان انسان است و اگر حيات جاودان آخرت در كار نباشد هم آفرينش ثمره بيهوده است و هم شجره!.
تعبير به ما بينهما آن چه در ميان زمين و آسمان وجود دارد شامل اصناف فرشتگان همچنين نور و حرارت وابر هوا و انواع گازها بلكه از يك نظر شامل اصناف موجوداتى كه بر صفحه زمين زندگى مى‏كنند، اعم از انسان انواع جانداران ديگر و گياهان مى‏شود.
در سومين و آخرين آيه اشاره به هدف آفرينش انسان كرده و آن را با مسأله معاد مربوط مى‏سازد مى‏فرمايد: آيا انسان گمان مى‏كند، مهمل و بى‏هدف رها مى‏شود. ايحسب الانسان ان يترك سدى.
سپس به پيدايش انسان از آب ناچيز نطفه و پاره‏اى از مراحل تكامل او در رحم كرده مى‏افزايد: آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را احيا كند؟! اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى.
و به اين ترتيب روشن مى‏شود هدفدار بودن وجود انسان بدون پيوند با حيات بعد از مرگ، حاصل نمى‏گردد.
مسلماً فعل خداوند حكيم بى‏هدف نيست و مسلماً هدف افعال او به خودش باز نمى‏گردد، چرا كه او از هر نظر بى‏نهايت و غنى بالذات است. پس به بندگان باز مى‏گردد آيا زندگى كوتاه دنيا كه آميخته با انواع ناملايمات و مصائب است مى‏تواند هدف اين آفر ينش بزرگ باشد؟ قطعاً نه بنابراين راهى جز قبول عالمى ديگر كه هدف سير تكاملى انسان است باقى نخواهد بود.
سدى بر وزن هدى به گفته التحقيق در اصل به معنى حركت بدون فكر و تدبير و نظم صحيح است به همين مناسبت به شترى كه بدون ساربان در بيابان رها شده ايل سدى گفته مى‏شود، به رطوبت‏هايى كه در شب مى‏ريزد نيز سدى بر وزن وفا مى‏گويند، زيرا نظم و برنامه خاصى ندارد، به تارهاى پارچه قبل از آن كه پود در آن بدوند، سدى مى‏گويند چون در آن حال مهمل و بى‏نتيجه است.
كوتاه سخن اين كه: آيه ضمن يك استفهام انكارى مى‏گويد: آيا ممكن است انسان بدون هيچ برنامه‏اى به حال خود رها گردد، با آن همه استعداد و نيروهاى فكرى و جسمى و امكانات گوناگون؟ سپس از آن مسأله تكليف و مسئوليت و معاد را نتيجه مى‏گيرد.

كدام عاقل زندگى چند روزه دنيا را هدف آفرينش مى‏شمارد؟

بدون شك عالمى كه در آن زندگى مى‏كنيم، بسيار عظيم دقيق و حساب شده است كره زمين ما يك واحد از مجموعه منظومه شمسى و آن نيز به نوبه خود يك واحد از مجموعه كهكشان است و كهكشان ما نيز يك واحد از مجموعه كهكشان‏هاى بى‏شمارى است كه در اين عالم وجود دارد.
در كتاب سفرى به جهان‏هاى دوردست كه مؤلف آن پرفسور كارل گيلزين بر بال و پر انديشه سوار شده و در اطراف اين جهان پهناور به پرواز در آمده است، مى‏خوانيم:
مجموعه غول پيكر ستارگان كه نام ديگرش كهكشان است همين جزائر فلكى كه پيرامون محور خود مى‏چرخند در فواصل عظيمى از هم شناورند كه فكر كردن درباره آن هم مشكل است.
هر يك از اين كهكشان‏ها از چندين ميليارد ستاره تشكيل شده! و فواصل اين ستارگان گاه چنان عظيم است كه نور با آن سرعت سرسام آورش صدها هزار سال وقت مى‏طلبد تا فاصله ميان دو ستاره را كه در مرزهاى يك كهكشان قرار دارد طى كند. (11)
اگر بر اين سخن اين جمله را بيفزاييم كه تحقيقات اخير دانشمندان فلكى نشان مى‏دهد حداقل در كهكشان ما يك صد ميليارد ستاره وجود دارد و تا آن جا كه سرپنجه علم و دانش آن را گشوده بالغ بر يك هزار ميليون كهكشان در اين جهان موجود است! اين از نظر عظمت.
و اما از نظر دقتى كه در ساختمان جزء جزء اين عالم به كار رفته ساختمان يك سلول كوچك را با ساختمان يك شهر صنعتى با تمام كارخانه‏هايش مى‏توان مقايسه كرد.
و در اين ميان انسان حداقل كامل‏ترين موجودى است كه ما مى‏شناسيم با ساختمان ويژه روح و جسم، و ريزه‏كارى‏ها و ظرافت‏ها و عجائبش.
حال اگر بنا باشد زندگى اين گل سرسبد جهان آفرينش در اين خلاصه شود كه چند روزى در اين جهان بماند، مدتى كودك و ناتوان، مدتى پير و از كار افتاده، زمانى گرفتار طوفان‏هاى شديد جوانى، گاه سالم، گاه بيمار، و غالباً گرفتار تهيه مايحتاج زندگى كه در خور و خواب خلاصه مى‏شود سپس مردن و فانى شدن، چقدر نازيبا و دور از حكمت مى‏باشد. آيا حكمت جز اين است كه تمام كارهاى او هدف روشن و حساب شده‏اى را تعقيب مى‏كند، آيا هدف او ممكن است بهره‏گيرى وجود خودش باشد با اين كه از همه چيز بى‏نياز و صاحب كل كمالات به صورت نامتناهى است و اگر نتيجه عائد بندگان مى‏شود مسلماً زندگى مادى و محدود جهان نمى‏تواند هدفى براى اين آفرينش عظيم باشد، همان زندگى كه با يك چشم بر هم زدن فانى مى‏شود.
آيا اين بدان نمى‏ماند كه صنعت‏گرى يك ماشين بسيار عظيم و دقيق صنعتى را طى ساليان دراز بسازد، همين كه به كار افتاد، آن را در هم بكوبد و نابود كند؟ آيا به عقيده شما اين كار حكيمانه است؟
آيا اين شبيه به آن نيست كه كودكى را با هزاران دردسر در يك رحم مصنوعى پرورش دهند و آن گاه كه ورزيده و آماده زندگى شد آن را بكشند؟
به همين جهت ماديين كه اعتقاد به خدا و معاد ندارند زندگى را پوچ و بى‏هدف مى‏شمرند و راستى هم زندگى دنيا منهاى حيات رستاخيز پوچ و بى‏هدف است، و از اين نظر حق با آنها است!
به همين دليل، هر كس ايمان به خدا و حكمت او دارد نمى‏تواند انكار كند كه با مرگ انسان حيات او برچيده نمى‏شود، و اين عالم حكم رحم مادر را دارد كه انسان را به صورت يك جنين در خود پرورش مى‏دهد و آماده تولد ثانوى در جهان ديگر مى‏سازد، مسلماً زندگانى جنين در رحم هدف نيست بلكه مقدمه است براى يك زندگى گسترده ديگر.

3 - برهان عدالت

مى‏دانيم از اوصاف خداوند، عدالت است عدالتى كه نشانه‏هاى آن در جاى جاى عالم هستى، در آسمان‏ها در زمين در وجود خود انسان در ضربان قلب و گردش خون او و بالاخره در سراسر اين جهان ديده مى‏شود. بالعدل قامت السماوات والارض آسمان‏ها و زمين با عدالت بر پا است. (12)
آيا انسان مى‏تواند يك وصله ناجور در اين عالم پهناور باشد؟ و از عدالت عمومى جهان بركنار بماند؟!
از سوى ديگر: تاريخ گذشته انسان و حوادث امروز به خوبى نشان مى‏دهد كه احقاق حق مظلومان و كيفر ظالمان هرگز در اين جهان به طور كامل انجام نشده ممكن است به صورت قضيه جزئيه اين مسأله ديده شود و لى نه به صورت يك قضيه كليه و فراگير.
پس عدالت حاكم بر اين عالم كه پرتوى از عدالت خدا است ايجاب مى‏كند روزى فرا رسد كه پرونده اعمال همه انسان‏ها بدون استثنا با دقيق‏ترين حساب مورد بررسى قرار گيرد، و اين همان روزى است كه رستاخيزش مى‏ناميم.
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى‏گرديم و به آيات زير گوش جان مى‏سپاريم:
1 - افنجعل المسلمين كالمجرمين مالكم كيف تحكمون. قلم، 35 - 36
2 - ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار ص، 28.
3 - ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون و خلق اللَّه السماوات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون. جاثيه، 21 و 22.
1 - آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهيم؟ شما را چه مى‏شود؟ چگونه داورى مى‏كنيد؟
2 - آيا كسانى را كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح را انجام داده‏اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران؟!
3 - آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند قرار مى‏دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى‏كنند و خداوند آسمان‏ها و زمين را به حق آفريده است تا هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود و به آنها ستمى نخواهد شد.

اگر قيامتى نباشد عدالت نخواهد بود

در نخستين آيه كه در سوره قلم بعد از بيان پاداش عظيم متقين آمده است، مى‏فرمايد: آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهيم»؟ افنجعل المسلمين كالمجرمين.
آيا سزاوار است اين دو با هم برابر باشند آيا عدالت چنين چيزى را ايجاب مى‏كند.
سپس مى‏افزايد شما را چه مى‏شود چگونه داورى مى‏كنيد؟ ما لكم كيف تحكمون.
هيچ انسان عاقلى باور نمى‏كند سرنوشت مسلم و مجرم، مطيع و عاصى عادل و ظالم يكسان باشد آن هم در پيشگاه خداوندى كه همه كارش روى حساب و موافق اصل عدالت است.
بعضى از مفسران دو احتمال در تفسير اين آيه داده‏اند: نخست اين كه ناظر به مسأله معاد باشد، زيرا از آن جا كه مسلم و مجرم در اين دنيا غالباً يكسانند، بلكه گاه مجرم مواهب نامشروع بيشترى به چنگ مى‏آورد، بنابراين برترى مسلم و مجرم كه مقتضاى عدالت است بايد در سراى ديگر تحقق يابد.
ديگر اين كه: پاسخى است براى گروهى از مشركان كه مى‏گفتند: اگر قيامتى در كار باشد وضع ما در آن جا مانند اين دنيا خوب است و سالى كه نكوست از بهارش پيدا است! قرآن به آنها پاسخ مى‏گويد: آيا چنين چيزى امكان دارد كه خداوند عادل مسلم و مجرم را يكسان قرار دهد.
ولى ظاهراً ميان اين دو تفسير منافاتى نيست، و هر دو معنى ممكن است در مفهوم آيه درج گردد.
ضمناً از اين آيه حاكميت عقل به حسن و قبح و ادراكات عقلى قطع نظر از شرع نيز ثابت مى‏شود. دقت كنيد.
قابل توجه اين كه فخر رازى در آغاز سخنش اين آيه را از دلائل حسن و قبح عقلى مى‏شمرد و مى‏گويد: مطابق اين آيه آن چه از اهل سنت نقل شده كه جايز است خداوند كفار را در بهشت و مطيعان را در دوزخ وارد كند، به حكم عقل قبيح است، ولى چون خودش از اشاعره و منكران حسن و قبح عقلى بوده از آن چنين پاسخ مى‏دهد: انكار اين مساوات و برابرى به حكم فضل و احسان خدا است نه اين كه كسى بر او حقى دارد!! (13)
سستى اين سخن ناگفته پيدا است، قرآن صريحا داورى منطقى آنها را در اين باره مى‏طلبد سپس با لحنى آميخته با سرزنش و ملامت مى‏گويد شما را چه مى‏شود چگونه داورى مى‏كنيد؟ يعنى اين داورى شايسته يك انسان عاقل نيست، و اين دليل روشنى است بر حاكميت عقل و منطق در اين گونه امور.
دومين آيه همين معنى را با صراحت و گسترش بيشتر دنبال مى‏كند مى‏فرمايد آيا ممكن است كسانى را كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم؟ ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض.
و آيا امكان دارد كه متقين را همچون فاجران قرار دهيم؟ ام نجعل المتقين كالفجار.
جالب اين كه در آيه قبل از اين آيه در همان سوره ص اشاره به هدفدار بودن آسمان و زمين و آن چه در ميان آن دو است مى‏كند و مى‏فرمايد: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً.
بيهوده و باطل نبودن آفرينش آسمان و زمين از يك سو، و عدم برابرى مؤمنان صالح با مفسدانى فاجر از سوى ديگر ايجاب مى‏كند كه قيامت و دادگاه عدلى در كار باشد و به اين ترتيب برهان حكمت و برهان عدالت در اين دو آيه به هم آميخته شده است.
آرى تنها كسى مى‏تواند انكار معاد كند كه هم در حكيم بودن خدا شك داشته باشد و هم در عدالت او زيرا در اين صورت نه هدف شايسته‏اى براى آفرينش دنيا ديده مى‏شود و نه امتياز روشنى براى مطيعان نسبت به فاسقان.
قابل توجه اين كه در اين آيه مفسدان در برابر مؤمنان صالح قرار گرفته‏اند و فاجران در برابر متقين اين مقابله اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه اگر انسان ايمان و عمل صالح نداشته باشد خواه ناخواه در صف مفسدان قرار مى‏گيرد و اگر تقوى يعنى نيروى باز دارنده از گناه نداشته باشد در صف فجار خواهد بود. فجار از ماده فجر به معنى شكافتن وسيع است گويى شخص فاجر پرده اطاعت و دين را پاره مى‏كند.
اين آيه نيز به روشنى از حاكميت عقل و حجيت ادراكات عقلى انسان در مورد حسن و قبح سخن مى‏گويد و دليل روشنى بر اين حقيقت است كه عقل بخشى از خوب و بد را قبل از ورود شرع درك مى‏كند، و عجب اين كه فخر رازى در اين جا اين مسأله را به طور ضمنى كاملا پذيرفته است در حالى كه در بحث قبل انكار كرده بود! (14)
اين نشان مى‏دهد كه اگر انسان به وجدانش باز گردد حجاب‏هاى تعصب كنار رود در درون جان به اين واقعيت معترف است.
در سومين آيه همين معنى در قالب ديگرى ريخته شده، مى‏فرمايد: آيا كسانى كه مرتكب گناهان شدند گمان كردند آنها را همچون كسانى قرار مى‏دهيم كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به طورى كه حيات و مرگشان يكسان باشد ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم.
چنين كارى دور از عدالت خداوند دادگر است و صدور چنين امر قبيحى از خدا محال است محال.
چه بد داورى مى‏كنند! ساء ما يحكمون.
مگر ممكن است خوب و بد پاك و ناپاك صالح و طالح و مؤمن و فاسق و نور و ظلمت يكسان باشد امكان ندارد.
در اين منظور از سواء محياهم و مماتهم چيست؟ مفسران احتمالات متعددى داده‏اند:
گاه گفته‏اند منظور حيات و مرگ دنيا است چرا كه ايمان و عمل صالح در تمام وجود انسان اثر مثبت مى‏گذارد قلب را روشن و فكر را نورانى مى‏كند و به موازات آن هدايت و نصرت و حمايت الهى شامل حال مؤمن صالح مى‏شود در حالى كه كفر و گناه قلب را تاريك و روح را ظلمانى مى‏سازد و انسان را از الطاف الهيه محروم مى‏كند.
و گاه گفته شده است كه اشاره به حيات آخرت بعد از مرگ دنيا است يعنى مردن گروه اول در حالى است كه فرشتگان رحمت بر آنها نازل مى‏شوند و سلام و درود مى‏فرستند و بشارت ورود بهشت به آنها مى‏دهند.( الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة) نحل، 32.
در حالى كه هنگام مرگ گنهكاران، ملائكه عذاب بر آنها نازل مى‏شوند و بر صورت و پشت آنها مى‏كوبند و آنها را به عذاب‏هاى دردناك الهى بشارت مى‏دهند. فكيف اذا توفتهم الملائكة اذا يضربون وجوههم و ادبارهم محمد، 27.
احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده شده است كه قابل ملاحظه نيست، ولى جمع ميان دو تفسير بالا كاملاً امكان‏پذير است، هر چند آيه بعد از آن با تفسير دوم سازگارتر است، زيرا مى‏فرمايد:
خداوند آسمان‏ها و زمين را به حق آفريد. و خلق اللَّه السماوات والارض بالحق.
و هدف اين بوده كه هر كس را در برابر اعمالى كه انجام داده جزا دهد و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد( و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون (15) )
با توجه به اين كه سخن از عدالت خداوند و حقانيت آفرينش آسمان و زمين و پاداش و جزاى عادلانه هر كس به مقدار عمل او در ميان است و از طرفى چنان كه گفتيم اين امر به طور كامل در اين دنيا انجام نمى‏شود، پس بايد حيات ديگرى بعد از اين مرگ باشد تا حق و عدالت حاكم گردد.

توضيحات

هر كس مختصر آشنايى با علوم طبيعى داشته باشد مى‏داند همه موجودات اين جهان از قانونمندى خاصى برخوردارند، حاكميت اين قوانين حساب شده است كه به دانشمندان اجازه مى‏دهد كتب علمى را بر اساس فورمول‏هاى دقيق تنظيم كنند و حتى مثلاً برنامه‏هاى دقيق سفرهاى فضايى و ورود در كرات ديگر را بر اساس آن مرتب نمايند.
به تعبير ديگر به هر سو مى‏نگريم قانون نظم و عدالت را مى‏يابيم كه بر همه چيز سايه افكنده است و از بزرگ‏ترين منظومه‏هاى شمسى گرفته تا كوچك‏ترين ذره اتم در زير پوشش آن قرار دارد.
از سوى ديگر انسان نمى‏تواند از قانون عدالت كه فرمان آفريدگار در سرتاسر جهان هستى است مستثنى باشد و وصله ناهمرنگى براى جهان خلقت گردد زيرا اين استثنا كاملاً بى‏دليل است و به اين ترتيب يقين مى‏كنيم كه براى انسان نيز دادگاهى در نظر گرفته شده كه همگان در آن حضور مى‏يابند و سهم خود را از عدالت عمومى عالم هستى مى‏گيرند.
علماى علم عقائد از قديم الايام بر اين استدلال در مسأله اثبات معاد تكيه مى‏كردند و صحنه‏هايى از مظالم بشر را ارائه مى‏نمودند كه در اين دنيا بدون اجراى عدالت پايان گرفته ظالمانى كه تا آخر عمر مرّفه زندگى كرده‏اند و مظلومانى كه تا واپسين لحظه زندگى در شكنجه و عذاب بوده‏اند.
آيا ممكن است خداوند عادل به اين امر راضى گردد؟ آيا اين صحنه‏ها با عدالت او در تضاد نيست؟!
سپس به آسانى نتيجه مى‏گرفتند كه بايد جهان ديگرى در كار باشد تا عدل الهى در مورد انسان‏ها تجلى كند و هر كس مثقال ذره‏اى كار خير كرده ببيند و هر كس مثقال ذره‏اى كار شر انجام داده او هم نيز به نتيجه كار خود برسد.
بنابراين قيامت مظهر عدل خدا است و پاسخ به همه اين چراها.

4 - برهان هدف و حركت

بدون شك آفرينش انسان هدفى داشته و برخلاف پندار ماديين كه جهان را بى‏هدف تصور مى‏كنند در جهان بينى الهى براى آفرينش انسان حتماً هدفى بوده است كه با حركت تكاملى خود به سوى آن هدف پيش مى‏رود.
حال اگر با مرگ همه چيز پايان يابد مسلماً اين هدف تأمين نشده است، يا به تعبير ديگر بايد حيات انسان بعد از اين جهان نيز ادامه يابد تا به تكامل لازم برسد و محصولى را كه در اين مزرعه پاشيده است در آن جا درو كند.
كوتاه سخن اين كه قبول هدف براى آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست و اگر ارتباط زندگى انسان را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود مى‏گيرد.
با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم، و به آيات زير گوش جان مى‏سپاريم:
1 - يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه. انشقاق، 6.
2 - و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى اللَّه المصير. فاطر، 18.
3 - انا لله و انا اليه راجعون. بقره، 156.
4 - الى ربك يومئذ المستقر. قيامت، 12.
5 - الى ربك يومئذ المساق. (16)
1 - اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى‏روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.
2 - هر كس پاكى را پيشه كند، براى خود پيشه كرده است.
3 - ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم.
4 - قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار تو است.
5 - مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود.

مسير همه به سوى خدا است

در نخستين آيه نوع انسان را به طور كلى مخاطب ساخته و مى‏فرمايد: اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى‏روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه.
كدح بر وزن مدح به گفته جمعى از مفسران در اصل به معنى خراشى است كه بر پوست تن وارد مى‏شود و به همين مناسبت به تلاش و كوشش‏هايى كه در روح و جان انسان اثر مى‏گذارد اين واژه اطلاق مى‏شود. (17)
در مفردات راغب نيز آمده كه اين واژه به معنى تلاش آميخته با رنج و تعب است.
ولى در تفسير الميزان مى‏خوانيم از آن جا كه در آيه مورد بحث «كدح» با «الى» ذكر شده به معنى سير و حركت است و البته تضادى در ميان اين معانى نيست. (18)
از مجموع اين گفتار چنين استفاده مى‏شود كه قرآن مجيد انسان‏ها را به كاروانى تشبيه كرده كه از مرز عدم به راه افتاده و به اقليم وجود پاى نهاده و از آن به سوى پروردگار پيش مى‏رود تا به لقاء اللَّه برسد. تعبير و ان الى ربك المنتهى نجم، 42 نيز ناظر به همين معنى است.
ممكن است گروه‏هايى از اين مسير منحرف شوند و هرگز به لقاءاللَّه نرسند ولى اساس آفرينش انسان براى نيل به اين هدف پى‏ريزى شده است.
لقاء اللَّه چنان كه قبلا هم اشاره شد به معنى مشاهده پروردگار با چشم دل و رسيدن به مقام شهود قلبى است كه انسان در سير تكاملى خود به آن نائل مى‏گردد و از مهم‏ترين مقامات قرب است.
در دومين آيه نخست سخن از پاكى و تقوى وتزكيه انسان‏ها، به ميان مى‏آورد كه ثمره‏اش عائد خودشان مى‏شود مى‏فرمايد: هر كس پاكى را پيشه كند نتيجه آن به خود او باز مى‏گردد. و من تزكى فانما يتزكى لنفسه.
سپس مى‏افزايد: بازگشت همگى به سوى خدا است( و الى اللَّه المصير)
اشاره به اين كه: اگر نيكان و پاكان در اين جهان از تمام آثار تقوى و پاكى بهره‏مند نشوند بازگشتشان به سوى خدا است و در دارالبقاء نتايج اعمال خود را خواهند ديد.
به هر حال جمله( و الى اللَّه المصير) بازگو كننده اين حقيقت است كه سير تكاملى انسان با مرگ پايان نمى‏گيرد و همچنان ادامه خواهد يافت تا به لقاءاللَّه برسد.
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در تفسير سومين آيه مورد بحث مى‏گويد: انا للَّه (ما از آن خدا هستيم) اقرار به عبوديت است كه ما همگى بندگان و مملوك او هستيم. انا اليه راجعون (و ما به سوى او باز مى‏گرديم) اقرار به رستاخيز و معاد است سپس به كلام معروف مولى اميرمؤمنان على (ع)اشاره مى‏كند كه در تفسير اين آيه فرمود: ان قولنا انا للَّه اقرار على انفسنا بالملك و قولنا و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك: اين كه ما مى‏گوييم انا لله اعتراف به اين حقيقت است كه ما مملوك اوييم، و اين كه مى‏گوييم انا اليه راجعون اقرار به اين است كه ما از اين جهان خواهيم رفت و جايگاه ما جاى ديگر است. (19)
قابل توجه اين كه قرآن مجيد اين جمله را به عنوان يكى از گفتارهاى شايسته صابران هنگامى كه با مصائب روبرو مى‏شوند بيان كرده گفتارى كه تسلى بخش انسان در مصائب و بيدار كننده دل و جان او در حوادث سخت و طرد كننده افكار شيطانى از حوزه روح انسان در اين لحظات حساس است.
چرا كه يك سو اعتراف مى‏كند خودش و هر چه دارد ملك خداست او نعمت مى‏دهد و او باز مى‏ستاند و به گفته بعضى از مفسران از آن جا كه شخص كريم هرگز آن چه را بخشيده باز پس نمى‏گيرد، گرفتن او به عنوان ذخيره براى جان بهتر است و اين خود مايه تسلى خاطر مصيبت زده است.
و از سوى ديگر وقتى اعتراف مى‏كند كه ما به سوى او باز مى‏گرديم تسلى خاطر ديگرى به او مى‏بخشد زيرا به جايى مى‏رود كه مركز فيض او و لطف و رحمت او و سراى جاويدان و محل لقاى او است.
لذا بعضى گفته‏اند: اين جمله يكى از مواهب عظيمى است كه خداوند در اختيار اين امت گذارده تا به هنگام بروز مصائب به خوبى از آن الهام گيرند و چقدر تفاوت بين اين آيه و سخنى است كه يعقوب پيغمبر بزرگ خدا به هنگام از دست دادن يوسف بيان كرد: و قال يا اسفا على يوسف: و گفت وا اسفا بر يوسف، يوسف، 84 آرى در آن روز هنوز اين جمله كه به عنوان كلمه استرجاع نازل نگشته بود.
به هر حال اين جمله عصاره‏اى است از توحيد كامل و ايمان به معاد و تكيه بر ذات پاك خداوند در همه حال و در هر زمان. (20)
در چهارمين آيه همين حقيقت در لباس تازه‏اى جلوه كرده است بعد از آن كه به حوادث عجيبى كه در جهان در آستانه قيامت و رستاخيز رخ مى‏دهد در آيات پيشين اشاره كرده مى‏فرمايد: آن روز قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار تو است. الى ربك يومئذ المستقر.
اشاره به اين كه اين جهان قرارگاه بشر نيست و تمام نشانه‏هاى موجود در آن گواهى مى‏دهد كه دار فناء و نيستى و دگرگونى‏ها و فرسودگى و زوال است با اين حال مسلماً نمى‏تواند مقصد نهايى در حركت تكاملى انسان باشد پس قرارگاه جاى ديگر است.
جمعى از مفسران در آيه تقديرى گرفته‏اند و گفته‏اند: منظور الى حكم ربك مى‏باشد يعنى قرارگاه در آن جا حكم پروردگار است كه حق و عدالت به وسيله آن پياده مى‏شود يا حكم پروردگار است كه گروهى را به قرارگاه بهشت و گروهى را به قرارگاه دوزخ مى‏فرستد.
ولى با توجه به اين كه تقدير برخلاف قاعده است و در اين جا ضرورتى براى تقدير به نظر نمى‏رسد دليلى بر اين گونه تفسيرها نمى‏بينيم.
و سرانجام در پنجمين و آخرين آيه آن چه در آيه پيشين آمده بود در تعبير تازه‏اى مطرح شده است بعد از آن كه اشاره به حالات محتضر و لحظات جان دادن و درهم پيچيده شدن طومار زندگى انسان مى‏كند، مى‏فرمايد: در آن روز مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود الى ربك يومئذ المساق.
مساق مصدر ميمى به معنى سوق راندن مى‏باشد و اين تعبير نشان مى‏دهد كه جهت‏گيرى حركت تكاملى انسان‏ها به سوى پروردگار است، يعنى به سوى كمال مطلق و كمال بى‏نهايت.
باز در اين جا جمعى كلمه حكم يا جزا در تقدير گرفته‏اند و گفته‏اند منظور رانده شدن همه به سوى حكم و جزاى پروردگار است ولى همان گونه كه در آيه قبل نيز اشاره شد ضرورتى براى اين تقديرها نيست، بلكه حركت‏ها به سوى خدا است.
در پاره‏اى از آيات قرآن نيز ذات پاكى خداوند به عنوان منتهاى حركت تكاملى معرفى شده مى‏فرمايد: و ان الى ربك المنتهى (نجم، 42) و اين خود دليل ديگرى بر حقيقت فوق است.

نقطه نهايى حركت‏ها

آن چه در آيات فوق بر آن تكيه شده بازگشت و رجوع همه انسان‏ها به سوى خدا است همان چيزى است كه با دلائل عقلى نيز مى‏توان به آن رسيد زيرا جامعه بشرى بسان كاروانى است كه از نقطه تاريك عدم آغاز به حركت كرده است و به سوى نور مطلق پيش مى‏رود، اين حركت تحت فرمان خداوند و در سايه ربوبيت او قرار دارد توجه داشته باشيد كه اين بحث‏ها همه بعد از قبول اصل توحيد و صفات است.
تعبير رب در بسيارى از اين آيات نشان مى‏دهد كه اين حركتى است كه در پرتو ربوبيت خداوند و به طور حساب شده انجام مى‏گيرد.
از طرفى اگر نقطه پايان اين حركت، مرگ باشد، حركتى تهى از هدف، فاقد قرارگاه و يا به تعبير ديگر حركتى بى‏مقصد خواهد بود در حالى كه يقين است كه اين حركت الهى به سوى مقصدى مناسب پيش مى‏رود.
هنگامى كه خوب دقت مى‏كنيم مى‏بينيم هر حركت تكاملى براى رسيدن به يك مرحله بالاتر و عالى‏تر صورت مى‏گيرد، و نقطه اعلاى وجود ذات مقدس واجب الوجود است و بنابراين حركات همه به سوى اوست و تا انسان به جوار قرب او نرسد و به مقام شهود ذات پاك او در نيايد و در زمره مقربين وارد نشود، آرام نخواهد گرفت چرا كه هدف نهايى حركت انجام نشده است. دقت كنيد.
كل اين بيان نشان مى‏دهد كه بايد سير صعودى انسان با مرگ متوقف نشود و در جهانى ديگر همچنان ادامه يابد بنابراين وجود حركت و هدف خود دليل زنده‏اى است بر مسأله حيات بعد از مرگ.

5 - برهان رحمت

يكى از صفات مشهور و معروف خداوند رحمت است مسلماً رحمت به معنى اعطاء فيض و نعمت به موجودى است كه قابليت و استعداد آن را داشته باشد.
و از آن جا كه انسان با آن ساختمان مخصوص و روحى كه از بركت نقطه الهى در او دميده شده استعداد حيات جاويدان و رسيدن به كمالات فراوان دارد خداوند رحمان رحيم چنين فيض و سعادتى را از او قطع نمى‏كند، و فيض و رحمت او با مرگ قطع نخواهد شد.
اين همان چيزى است كه از آن به عنوان برهان رحمت ياد مى‏كنيم اكنون به قرآن باز مى‏گرديم و به آيه زير گوش جان مى‏سپاريم: قل لمن ما فى السموات والارض قل للَّه كتب على نفسه الرحمة ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه. انعام - 12 /س
ادامه دارد .....
منبع: پيام قران ،ج 5 ، ص 286 - 225