گفت‌وگو با آیت‌الله دکتر طبرستانی

 

خیلی خوشوقت شدیم که شما در این قسمت زحمت می‌کشید، خصوصاً درباره علامه بزرگوار علامه شعرانی تا در قید حیات بودند او را نشناختند و فقط صاحبان فضل او را می‌شناختند. بنده ابوالحسن طبرستانی اهل مازندران، اهل بابل، اباً و اُمّاً، آباء و اجداد اینجانب در آن مناطق اهل علم بودند و معروف بودند. پدرمان مرحوم شیخ محمدعلی طبرستانی شاگرد میرزای نائینی بود که تقریرات اصول و فقه ایشان موجود است. جد ابی ما شیخ محسن از شاگردان شریعت اصفهانی بود که شریعت اصفهانی، معاصر مرحوم آخوند بود و برخی او را بر آخوند ترجیح می‌دادند از جهت معقول و منقول و رجال و جد ما حدود 20 سال کم و بیش شاگرد مرحوم اصفهانی بود. او هم مرد بزرگی بود. جد امی ما هم شیخ عبدالصمد از شاگردان مرحوم شیخ عبدالله مازندرانی که از بزرگان نجف بودند و در امر به معروف و نهی ‌از منکر معروف بودند. بنده هم متولد 1312 در بابل هستم، مقدمات را در سن 13 سالگی در بابل پیش مرحوم پدرمان و بعضی از اساتید موفق شدیم، استفاده کنیم و بعد آمدیم تهران و بنده در مدرسه‌ی مروی و به سفارش آقای فلسفی در آنجا معالم و شرح لمعه را امتحان دادیم و آقایی که امتحان می‌گرفت، آقای قاضی بود. البته بعد از آنکه ما آمدیم، آقای جوادی هم به مدرسه آمدند و آقای حسن‌زاده هم در مدرسه حاج ابوالفتح در میدان قیام آنجا بودند و بعد ایشان هم به مدرسه مروی آمدند. در ضمن تحصیل، دانشگاه هم رفتیم. در مقطع دکتری رشته کلام و فلسفه فارغ‌التحصیل شدیم. اساتید ما دکتر محمود شهابی و آقای مشکوة و آقای راشد بودند. رساله دکتری با نام محکم و متشابه در قرآن و شرح باب حاد‌ی‌عشر در عقاید را نوشتیم و سال‌هاست که تدریس در دانشگاه در اوائل و تدریس در مدرسه‌ی مروی و در مدرسه‌ی آقای مجتهدی (رحمةالله علیه) دارم.
حجت‌الاسلام و المسلمین خسروپناه دام‌عزه:
خیلی ممنون و از اینکه وقت شریفتان را در اختیار ما قرار دادید سپاسگزارم.
علی‌کل حال، پیش اساتید مدرسه درس می‌خواندیم و هم پیش مرحوم آقای شعرانی. سه کتاب را من البدو الی الختم، نزد ایشان خواندم. یک شرح چغمینی که کتابی است در شرح هیئت و یکی کتاب تشریح‌الافلاک شیخ بهایی که مرحوم شعرانی کتابی دارند به نام استدراک بر فصل ثالث همین کتاب و یکی هم کتاب قانونچه که مختصر قانون در طب است که مشتمل بر پنج فصل در تشریح اعضا و 5 فصل در دوائات است. و دو مطلب در طب از آقای مرحوم شعرانی در آینده نقل می‌کنیم که فرق بین طب قدیم و جدید را ایشان گذاشتند. روزی من از ایشان درخواست کردم که به مسافرت شهر بابل برویم زیرا مرحوم ابوی در قید حیات بودند، اما ایشان به وقتی دیگر موکول نمودند. یک روزی ساعت یک بعدازظهر در تابستان در می‌زدند، رفتم دم درب دیدم مرحوم آقای شعرانی است. ایشان تشریف آوردند و دو روزی آنجا بودند و یک فامیلی در شهر ساری داشتند و آنجا به اتفاق رفتیم و دوباره برگشتیم به بابل و گفتند که ما به آمل می‌رویم، شاید پیش آقای جوادی یا حسن‌زاده. علی کل‌حال آقای شعرانی مقام علمیش را نمی‌توانم شرح بدهم و باید از خود مرحوم شعرانی مقام علمیش را پرسید. خلاصه این است که ایشان در حواشی تفسیری خودشان می‌گوید: اقتدائاً به اسلافی الصالحین از عهد منهج‌الصادقین از هر علمی بهره گرفتم. (منهج‌الصادقین یک تفسیری است در قرآن که صاحبش از اجداد مرحوم شعرانی بوده) خدا رحمت کند مرحوم وحیدی قزوینی که از بزرگان بود فرمود: منهج‌الصادقین یک عیب دارد و عیب آن، این است که فارسی است! البته مزاح می‌فرمودند. فارسی بودن که عیب نیست و به همین علت فارسی بودن هم مردم بدان رغبت نمی‌کنند، ولی الحق والانصاف منهج‌الصادقین تفسیر خوبی است. ایشان هم فرمودند اقتدائاً باسلافی الصالحین از عهد منهج‌الصادقین، خلاصه مرحوم آیت‌الله رفیعی در ضمن مطالب یک بیتی گفته‌اند. و آن بیت مقام علمی را می‌رساند.

لقد طف طفی تلک المعالی کلها *** و سرحت طرفی بین تلک المعالم

تمام این علوم را طواف کردم اما در آخر فرمود: اینها فایده ندارد و باید فکری برای آخرت بکنم، لذاست که این شعر معروف است:

علم چندان که بیشتر خوانی *** چون عمل در تو نیست نادانی

لذا ترجمه نفس‌المهموم را انتخاب کردند که شاید عمر من باقی نماند و آن ترجمه را نوشتند. نفس‌المهموم یک کتابی است در مقتل حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) که آقای شعرانی درباره این کتاب یک جمله‌ای گفته که معروف است. کم ترک الاول للآخر؛ یعنی گذاشتند و گذاشتند تا این کتاب را مرحوم شیخ عباس قمی بنویسد و این است که از این کتاب تعریف کردند و ترجمه آن را نگاشتند. این مقام علمی شیخ تألیفات ایشان زیاد است.
یک روزی خدمت ایشان در درس عرض کردم. آقا به نظر من مهم‌ترین تألیف شما تعلیق بر شرح اصول کافی ملا صالح مازندرانی است که این ملا صالح مازندرانی شاگرد مجلسی اول بوده است و شرح بر اصول کافی به زبان عربی نگاشته است و شرح خوبی است و فقط مربوط به اصول کافی است و فروع را شروع نکرده است. آقای شعرانی پاورقی‌های مهم که کمتر از اصل نمی‌باشد به این شرح دارند. آقا هیچی نگفت: یعنی مثل اینکه قبول داشت که مهم‌ترین تألیفش همین تعلیقه بر شرح اصول کافی است. افسوس که من جلد اول و دوم آن را ندارم، خیلی تعلیقه خوبی است. مقام علمی علامه‌ی شعرانی در فقه و اصول از آن کتاب معلوم می‌شود.
سه یا چهار خاطره از مرحوم آقای شعرانی راجع به چهار عالم بزرگ دارم. آن چهار عالم بزرگ یکی آیت‌الله رفیعی است که خیلی مقام داشت. در بیان مطالب فلسفه مثل او کم بودند. مطالب مشکل فلسفه در هر قسمت در جبر و اختیار، در قضا و قدر، در حرف‌های ملاصدرا و ابن‌سینا را به خوبی بیان می‌کرد. خود مرحوم شعرانی در بیان مطالب مانند آیت‌الله رفیعی قزوینی نبودند. آیت‌الله رفیعی قزوینی بیمار شدند و آقای شعرانی به ملاقات ایشان در بیمارستان رفتند. روزی آقای رفیعی قزوینی فرمودند که دلم می‌خواهد آقای شعرانی را ملاقات کنیم. فردا صبح بیا منزل تا به ملاقات آقای شعرانی برویم. وقتی به منزل آقای شعرانی رسیدیم، آقای شعرانی شاگردی داشت که به او اشارات ابن‌سینا درس می‌داد. وقتی آقای رفیعی وارد شدند؛ جمله‌ای آقای رفیعی فرمود که یادم مانده است. آقای رفیعی فرمود: خیرمؤلف لخیر مدرس یعنی: این کتاب اشارات در فلسفه بهترین تألیف است و آقای شعرانی هم بهترین مدرس آن است. آقای رفیعی کسی نبود که مبالغه کند.
خاطره دیگر هم راجع به مرحوم آقای فلسفی است. پدرمان با مرحوم آقای فلسفی رابطه داشت و فلسفی در بیان و قضای حوائج دیگران بی‌نظیر بود. آقای فلسفی گفتند که وقتی بگیرید که من و شما پیش آقای شعرانی برویم. گفتم چشم. از آقای شعرانی وقت گرفتیم. یک روز صبح منزلشان که همین خیابان درگاه بوده، رفتیم. وارد شدیم. منزل محقری داشت. آقای شعرانی شوخ بودند. فرمودند برای آقای فلسفی باید گاو بکشیم. چطور شده اینجا تشریف آوردید. معلوم شد که یک تقاضایی از قم راجع به دارالتبلیغ داشته باشید و اگر قبول نمی‌فرمایید به اتفاق سری به قم بزنید، ما هم همراه مرحوم شعرانی به قم رفتیم و ایشان منزل یکی از بستگانشان رفتند که منزل مفصلی داشتند و سه درخت انگور و انجیر و انار در آن قرار داشت. آقای شعرانی در این باره مزاحی فرمودند. به هر حال، ایشان تدریس در دارالتبلیغ را قبول نکرد، اما به اتفاق ایشان به ملاقات آقای مرعشی نجفی رفتیم و بعد به ملاقات آیت‌الله میرزا هاشم آملی رفتیم و بعد به تهران برگشتیم.
یک خاطره هم راجع به مرحوم آیت‌الله خویی است. ایشان اتفاق و وحدت افق را در رؤیت هلال لازم نمی‌دانست که این بلد با بلد دیگر در افق متفق باشد، حتی اگر مختلف هم باشد، رؤیت یک بلد برای دیگری کافی است. مرحوم آقای شعرانی این نظریه را قبول نداشت. حتی یادم هست که فرمودند اگر کرمان رؤیت هلال شد، برای تهران فایده‌ای ندارد و اگر خراسان رؤیت هلال شد، برای تهران فایده ندارد؛ چون شرق و غرب را فرق گذاشته است. مرحوم آقای سیداحمد خوانساری هم قائل به اولویت بودند که اگر در شرق رؤیت شود، در جای دیگر هم حجت می‌باشد. آقای شعرانی درباره نظر آقای خویی می‌فرمودند که من نامه‌ای به نجف برای آقای خویی نوشتم که استدلال ایشان را که مستند به روایات بود را رد کرده است و با توجه به مطالب روایات و نجوم، استدلال ایشان را پاسخ داده است. بعد از یک ماه از آقای شعرانی پرسیدم جواب نامه‌ی شما آمده است، فرمود نیامده است و اضافه کردند که اینها اهل فن نیستند. این نظریه مرحوم شعرانی را امام قدس سره هم قبول داشت و این مسئله را در تحریرالوسیله، مطرح کرده است.
یک خاطره دیگر هم درباره قرائات است که در آن از مرحوم میلانی تجلیل کرده است و در کتاب تجوید ایشان آمده است. راجع به قرائات سبعه که ما متواتر می‌دانیم در کتاب تجوید فرمود یگانه فقیه عصر ما حضرت آیت‌الله میلانی متعه‌الله المسلمین بطول‌بقائه فرمود: الاوجه اختیار ما علیه المسلمون و این معنی می‌دهد که در قرائت هر چه مسلمانان می‌خوانند همانگونه رفتار کنید. یک مطلب دیگر این است که آقا شوخ طبع بودند و گاهی مطایبه می‌فرمودند و مطالبی را با شعر و نثر در سر کلاس درس بیان می‌کردند.
من در اینجا دو مطلب، یکی در نجوم و دیگری در طب از ایشان نقل می‌کنم.
آقا بسیار در تاریخ وارد بودند. مثلاً می‌گفت عضدالدوله گفته است زمانی واقع شدم که فقیهی مثل شیخ مفید در کنارم است و طبیبی مثل علی‌بن عباس و منجمی مثل عبدالرحمن صوفی و ادیبی مثل ابوعلی فارسی و شاعری مثل متنبّی. این مطلب را ضمن مبحث نجوم مطرح می‌نمود. یک مطلب هم راجع به طب بگویم؛ اولاً، ایشان در باب طب در درس مطالب را با شعر ممزوج می‌نمود؛ اگر راجع به عین (چشم) سخن می‌گفت، شعری راجع به آن قرائت می‌نمود.
یک مطلب هم راجع به اطبای قدیم و جدید که می‌فرمودند: اطبای قدیم می‌فرمودند: الشرائین للقلب؛ رگ‌های شریان از قلب است و الاورده للکبد؛ و رگ‌های ورید از کبد است. ایشان می‌فرمودند: امروزی شرائین و اورده را هر دو از قلب می‌دانند، ولی ظاهراً قول قدما بهتر است چون اورده قطر آن بیشتر است و منشعب از کبد است.
یک مطلب هم راجع به سکته می‌فرمودند که اطبای قدیم، علت سکته را بلغم می‌دانستند، ولی امروزی‌ها علت را خون می‌دانند.
بنده، سه کتاب را نزد ایشان فرا گرفتم؛ یکی شرح چغمینی و یکی قانونچه در طب و دیگری تشریح‌الافلاک مرحوم بهایی، که آقای شعرانی فصل ثالث را استدراک کرده بودند.
گرایش مرحوم شعرانی راجع به عرفان منفی نبود؛ ایشان به طور کلی، عرفان را تأیید می‌فرمود و تصوف را رد می‌کرد. ایشان نابغه بود و بر علوم مختلفه تسلط داشت. ایشان، مرحوم کاظم عصار را قبول داشت و به او احترام می گذاشت. ایشان اهل منبر هم بودند و منبر خوبی هم داشت و حالت بکاء هم داشت و در مواقع مصیبت، حالت بکاء بر ایشان عارض می‌شد.
منبع مقاله :
خسروپناه، عبدالحسین؛ (1390)،اندیشه‌ نامه علامه شعرانی، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول