نویسنده: علی ربانی گلپایگانی (1)

 

آیت‌الله حاج میرزا ابوالحسن شعرانی (قدس‌سره) یکی از عالمان برجسته اسلامی در قرن چهاردهم هجری می‌باشد و در رشته‌های مختلف علوم دینی اعم از معقول و منقول، مجتهد و صاحب‌نظر بوده است. وی در عین ذوفنون بودن، از دقت نظر در فهم و حل مشکلات علمی و قدرت بیان در تبیین مسائل دینی نیز برخوردار بوده و آثار بر جای مانده از او روشن‌ترین گواه بر صدق این مدعاست. توانایی او بر تشبیه و تمثیل معقول به محسوس کم‌نظیر است، چنان که در بهره‌گیری از روش نقض و برملا ساختن تناقضات در گفتار طرف مقابل نیز مهارت فوق‌العاده داشته است. (2)
اندیشه و قلم او چهره‌ی یکی مصلح دینی و فرهنگی‌ای را ترسیم می‌کند که سطحی‌نگری و ظاهرگرایی را از آفت‌های بزرگ فرهنگی دینی می‌شناسد و از شیوه‌ی متکلمان و اخباریان مبتلا به این بیماری، دوستانه و صادقانه انتقاد می‌نماید و داوری‌های نادرست آنان را در مورد فلاسفه نکوهش می‌کند.
طرح اصلاحی او برای آفت‌زدایی فکری و بالنده‌شدن استعدادهای دینی و توانایی بر ایفای رسالت کلامی، بهره‌گیری از عقل و تفکر صحیح با الهام از وحی خداوندی است. بر پایه‌ی این روش، سوء تفاهم‌ها زدوده گردیده و فلسفه، کلام، فقه، تفسیر و حدیث، به عنوان اجزای تشکیل دهنده‌ی یک کل یا مراتب گوناگون یک حقیقت به شمار می‌روند؛ هر یک از آنها در جایگاه مناسب خود ضرورت داشته و مکمل یکدیگر می‌باشند. مرحوم شعرانی عملاً این واقعیت را اثبات کرد و نشان داد که می‌توان در عین فیلسوف بودن، فقیه متکلم و محدث و مفسر قرآن هم بود. درود بی‌پایان خداوند بر روان پاک او باد.
این نوشتار بر آن است تا نمونه‌هایی از اندیشه‌های فلسفی و کلامی آن گرانمایه را در یک بحث منسجم و هم‌آهنگ به دوستداران این گونه مباحث عرضه نماید و برای آنکه این هدف به وجه نیکوتری صورت پذیرد، ناگزیر در عبارت‌های معظم‌له تصرفانی صورت گرفت، البته تا حدی که بر معنی مراد، خللی وارد نیاید. این تصرفات عمدتاً عبارتند از: جابه‌جا کردن برخی از عبارت‌ها، تلخیص مطالب، تغییر پاره‌ای از واژه‌ها و جمله‌ها و احیاناً افزودن مطالبی در آغاز یا پایان سخنان او. با وجود این در هر مورد، مصادر و منابع نقل شده‌اند تا مراجعه به آنها برای محققان آسان شود.
محتوای این نوشتار از بخش‌های چهارگانه زیر تشکیل شده است:
بخش اول: نگاهی گذرا به تاریخ تفکر عقلی و فلسفی بشر از یونان قدیم تا قرون اخیر.
بخش دوم: دیدگاه‌های مرحوم شعرانی در زمینه‌ی جایگاه تفکر عقلانی در حوزه‌ی معرفت دینی و نیز حجیت عقل از دیدگاه شرع. (این بخش جنبه معرفت‌شناختی دارد)
بخش سوم: وجوب و اهمیت علم کلام.
بخش چهارم: نمونه‌هایی از آرای محقق شعرانی در زمینه پاره‌ای از مسائل فلسفی و کلامی که غالباً مورد اختلاف فیلسوفان و متکلمان است.

1. نگاهی گذرا به تاریخ فلسفه از یونان تا کنون

مطالب این بخش، فشرده‌ای از بیانات مرحوم شعرانی است که در آغاز رساله‌ی فلسفه اولی آورده است. (3) رساله مزبور به شیوه تطبیقی تدوین شده و مهم‌ترین مسائل مابعدالطبیعه را از دیدگاه فلاسفه اسلامی و فیلسوفان جدید اروپا بررسی کرده است. معظم‌له درباره‌ی هدف از نگارش آن چنین گفته است:
غرض از تدوین این رساله آن است که مقدار مهمی از اصطلاحات حکمای جدید اروپا در فلسفه اولی با اصطلاحات فلاسفه‌ی اسلامی منطبق گردیده تا اگر کسی به یک طریقه آشنا باشد استفاده مطلب از طریقه‌ی دیگر به آسانی تواند کرد.
مطالبی که در زمینه‌ی تاریخ تفکر عقلی و فلسفی بشر بیان کرده است، در سه بخش کلی به شرح زیر خلاصه می‌شود:

یک) فلسفه در یونان قدیم

مبدأ فلسفه در یونان از مشرق بوده و آنها آن را تکمیل کرده‌اند. تا پیش از قرن ششم قبل از میلاد در یونان، فلسفه نبوده است. مشهورترین مدارس این قرن عبارتند از: فیثاغورثیان، ملطیان، وایلیان، حکمای معروف قرن پنجم یا اواخر قرن ششم عبارتند از: ذیمقراطیس، انکساغوراس، انباذقلس و سقراط. در این دوره گروهی نیز به نام سوفسطائیان ظاهر شدند. از حکمای معروف قرن چهارم قبل از میلاد، افلاطون، دیوجانس، ارسطیفن، اقلیدس و ارسطو را می‌توان نام برد.
در میان افراد یاد شده، سقراط، افلاطون و ارسطو، مقام و منزلت فوق‌العاده‌ای داشتند. سقراط، مسیر فلسفه را از توجه به طبیعیات به سوی الهیات و معرفت نفس سوق داد و با سوفسطائیان به مخالفت برخاست.
افلاطون از بزرگ‌ترین و مشهورترین شاگردان سقراط است و یونانیان به او آن اندازه احترام می‌نهادند که پیروان آسمانی به پیامبران خود.
ارسطو از بزرگ‌‌ترین فیلسوفان یونان و بلکه سرآمد دانشمندان دنیای قدیم می‌باشد. اگوست‌کنت، فیلسوف حس‌گرا – که اساساً با طریقه‌ی ارسطو مخالف است – وی را رئیس‌العقلا نامیده است و آرای هیچ یک از فلاسفه یونان مانند آرای وی مورد توجه قرار نگرفت.
از مدارس فلسفی قرن سوم قبل از میلاد می‌توان از مدرسه فورون که به شکاکین متعلق بود و مدرسه ابیقورس – که طریقه‌ای آمیخته از آرای ذیمقراطیس و ارسطو داشت- و رواقیین نام برد.
پس از آنان در یونان طریقه جدیدی ظاهر نشد مگر پس از گذشت پنج قرن یعنی در اوایل قرن سوم پس از میلاد که در مدرسه‌ی اسکندریه طریقه‌ای آمیخته از حکمت و عرفان که آن را طریقه نوافلاطونی می‌نامند پدید آمد.
دوره‌ی علم و حکمت در یونان، تقریباً هزار و دویست سال طول کشید و زبان آنها را که «اغریق» می‌گفتند، در این مدت زبان علمی دنیا به شمار می‌رفت.

دو) فلسفه در دوره‌ی اسلامی

پس از آن، ملت اسلام جانشین آنان شده و علوم آنها را تکمیل کردند. در دوره‌ی اسلامی نیز روش‌های مختلف و مردان بزرگی ظهور کردند و به طور کلی در مباحث عقلی چهار روش پدید آمد:
أ) روش متکلمان که به سه شاخه‌ی مهم معتزله، اشاعره و شیعه تقسیم می‌شود.
ب) روش عرفا، (کشف و شهود).
ج) روش فلاسفه اشراقی (عقل و شهود باطنی).
د) روش فلاسفه‌ی مشائی (عقل و برهان).
اصل علوم اسلامی در الهیات مأخوذ از قرآن و اقوال پیغمبر (صلی‌الله علیه‌وآله‌وسلم) است و حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مقدار زیادی از مسائل توحید و اخلاق و سیاست را در خطبه‌ها و نامه‌های خود بیان کرده و به طریق حکما و فلاسفه به آن استدلال نمود؛ اما برخورد مسلمانان با بقایای علوم یونان از اواسط قرن دوم هجری آغاز شد.
در زمان منصور دوانیقی، ترجمه‌ی پاره‌ای از علوم بیگانه به عربی آغاز شد و از آن جمله عبدالله بن مقفع کتاب منطق ارسطو را ترجمه کرده و پس از آن هارون و مأمون، مراکزی برای ترجمه‌ی کتب ترتیب دادند و کتب حکمت را در تمام فنون از یونان خواستند و برخی از مسلمانان، زبان یونانی را فرا گرفتند و بدین صورت کار ترجمه رونق فراوان یافت.
اولین کسی که در تمام شعبه‌های علوم مهارت یافت و در تمام آنها دست به تصنیف زد، یعقوب‌بن اسحاق کندی است و پس از او ابونصر فارابی که در قرن چهارم هجری ظهور کرد و پس از وی ابوعلی‌سینا کار تحقیق و تدقیق را به نهایت رساند.
در میان دانشمندان اسلامی، گروهی نیز به مخالفت با آرای ارسطو برخاستند که از آن میان محمدبن عبدالله قرطبی و علی‌بن احمدبن سعید اندلسی را می‌توان نام برد؛ ولی آنان از چنان مایه علمی و قدرت استدلال که بتوانند عقاید خود را به کرسی بنشانند، برخوردار نبودند.
از دانشمندان معروف قرن پنجم هجری، امام محمد غزالی و شیخ اشراق را می‌توان نام برد و از مشاهیر قرن ششم، امام فخررازی در مشرق و ابن‌رشد در مغرب می‌باشند. ابن‌رشد در میان اروپاییان شهرت به سزایی دارد و اکثر کتاب‌های او به لاتین یا عبرانی ترجمه شده است و چندین‌بار از طرف کشیش‌های نصرانی برای رد عقاید او انجمن تشکیل شده بود؛ با اینکه عقاید وی با عقاید سایر حکما تفاوتی نداشت و این بیانگر بی‌خبر بودن اروپای آن زمان از فلسفه است.
در قرن هفتم، خاتم‌الحکما نصیرالدین طوسی (قدس‌سره) ظهور کرد. او به‌سان ظهور در تمام شعب علوم به درجه کمال رسید و بدون شک پس از فارابی و ابن‌سینا، برترین حکیم اسلامی است.
در قرن‌های بعد، به واسطه‌ی غلبه مغول، آثار تمدن اسلامی رو به ضعف گرایید و رشد علوم متوقف شد و کسی که بتوان او را نام برد، ظاهر نشد جز در قرن دهم که چند نفر دارای برجستگی بودند.
در اوایل قرن یازدهم، صدرالمتألهین شیرازی ظاهر شد و او طریقه‌ی خاصی در حکمت اظهار کرد و خلاصه‌ی تمام اقوال پیشینیان را جمع و آنها را با هم مقایسه و طریق اشراق و مشاء و عرفان را با هم نزدیک کرد و اصولی را نیز بر آن افزود و هم‌اکنون فلسفه او رایج‌ترین فلسفه در ایران است.
در میان مسلمانان، مذهب مادیگری رواجی نیافت، فقط در قرن دوم و سوم، افرادی ظاهر شده و به زودی افکار آنان خاموش گردید؛ یکی از آنان عبدالکریم بن أبی‌العوجا بود.
یکی از مزایای فلسفه اسلامی، اختراع علم‌الاجتماع (جامعه‌شناسی) است که مقدمه تاریخ ابن‌خلدون، شاهکار این فن است و بعد اروپایی‌ها آن را گرفته و تکمیل کردند.
به طور کلی کمتر مطلبی است که فعلاً فلاسفه، طرفدار آن شده و پیش از آن در خاطر حکمای اسلام نگذشته و آن را نفی یا اثبات نکرده باشند، جز در آن قسمت از علوم که امروز آن را تاریخ طبیعی و فیزیک گویند، که علوم مسلمانان از یونانی‌ها چندان بیشتر نبوده و همان‌ها را تکرار می‌کردند.

سه) فلسفه در دوره‌ی اروپای جدید

در اروپا تا قبل از قرن هفدهم میلادی، فلسفه به این معنی که نزد ما معروف است رایج نبود، یعنی از روی فکر مستقل خویش کسی چیزی نمی‌گفت، فقط کشیش‌ها مطالب دینی خود را اعم از اینکه عقل با آن موافقت کند یا نکند، به هم می‌بافتند. بعد از جنگ‌های صلیبی و اصطکاک با مسلمانان، بعضی مسائل فلسفی را از آنها گرفته و غالباً نفهمیده با مطالب خود درآمیختند، و در عین حال درصدد رد آنها نیز برآمدند. از مشهورترین آنان توماس آکویناس می‌باشد که خود را حکیم می‌پنداشت و از مخالفان ابن‌رشد بود.
اما از قرن هفدهم، فکرهای آزاد و مستقل پیدا شد و معقول از منقول ممتاز شد. مذاهب فلسفی که به تدریج در میان آنان پدید آمد عبارتند از:
1.سپتی‌سیسم، یا مذهب شک، پیروان این مذهب بر این عقیده‌اند که انسان نمی‌توانند هیچ مطلبی را اعم از محسوسات و معقولات بشناسد.
2.امپریسم، یا اصالت تجربه که می‌گویند انسان باید هر مطلبی را به حس باطن یا ظاهر تجربه کند و استدلال عقلی بی‌فایده است. از نظر آنان هرچه قابل حس نباشد مشکوک است و برخی از آنان امور غیرمحسوس را به کلی منکر شده و هستی را در محسوس منحصر دانستند و عقیده آنان را ماتریالیسم نامند.
3. ایدئالیسم، پیروان این طریقه بر این عقیده‌اند که نمی‌دانیم مفاهیم ذهنی ما با خارج مطابق است یا نه و حتی برخی از آنان گویند ما اصلاً به عالم خارج علم نداریم. اصل مذهب شکاکان از اینجا آغاز شد که یکی از فلاسفه انگلیسی به نام لاک گفت: ما به هیچ‌وجه موجودات خارجی را ادراک نمی‌کنیم بلکه اشباح آنها را درک می‌کنیم که ماهیت آنها با موجودات خارجی متفاوت است. پس از آن کانت گفت: هر گاه چیزی از طریق علم حضوری ادراک شود، ماهیت آن برای ما معلوم است، ولی از نظر او حتی ادراک انسان نفس خود را نیز علم حضوری نیست، بلکه علم حصولی است. وی همچنین گفت: قضایایی که از قبیل حمل اولی ذاتی (آنالیتیک = تحلیلی) باشد صحیح است، ولی عمده قضایای مفید، از قبیل حمل شایع صناعی (سنتاتیک = ترکیبی) می‌باشند و از اینجا به این نتیجه رسید که به ادراک‌های حکمت نظری نمی‌توان اعتماد کرد. ولی قضایای حکمت عملی قابل اعتماد بود و وجود خدا و تجرد نفس را نیز باید از این طریق اثبات کرد.
4. راسیونالیسم (اصالت عقل)، طرفداران این طریقه، عقل نظری را حجت دانسته و استدلال عقلی را قابل اعتماد می‌دانند و می‌گویند خطاها و اغلاط قابل رفع و اصلاح است. از طرفداران این روش، دکارت، لایب‌نیتز و مالبرانش را می‌توان نام برد.

2. جایگاه عقل و حکمت در معرفت دینی

عقل در قرآن کریم و روایات متواتره مورد ستایش بسیار قرار گرفته و از آن به عنوان امانت پروردگار و تشخیص دهنده حسن و قبح افعال و ملاک تکلیف و راهنمای دین یاد شده است. همان‌گونه که حکمت و حکیمان نیز در قرآن مورد تجلیل بسیار قرار گرفته‌اند، چنان که از لقمان، به عنوان شاخصی در حکمت، تمجید فراوان کرده و نمونه‌هایی از سخنان او را در ترغیب به خداشناسی و اخلاق نیکو نقل کرده است و نیز در جای دیگر فرمود:
وَمَن یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا كَثِیرًا وَمَا یَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ. (4)
به هر کس حکمت اعطا گردید خیر فراوان داده شد.
عقل در حوزه معرفت دینی، کارکردهای گوناگونی دارد. یکی اینکه دلیل درست را از دلیل نادرست جدا می‌سازد. دیگری اینکه با تأمل در قرائن، حدیث صحیح را از حدیث غیرصحیح باز می‌شناسد. سوم اینکه معنای مقصود از کلام الهی را از معنای غیرمقصود تمیز دهد و چهارم اینکه در موارد تزاحم امارات و تعارض ادله حکم شرعی را تشخیص می‌دهد و کارکردهای بسیار دیگر. (5)
دین و شریعت همگانی است، ولی حکمت همگانی نیست، و آن کس که از آن بهره برد به خیر فراوان دست یافت؛ زیرا دین را با بصیرت دریافت؛ چه بسیاری از عبارت‌ها و مفاهیم قرآن کریم و احادیث مسلم و ادعیه و زیارات و اصول عقاید و بلکه فروع احکام را جز با ادله عقله و بیانات حکما نمی‌توان فهمید و حل کرد، از آن جمله است عبارت‌های نهج‌البلاغه در توحید، مضامین زیارت جامعه، مانند این جمله که در شأن اهل‌بیت طاهرین می‌گویند:
خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین حتی من علینا بکم و جعلکم فی بیوت اذن‌الله ان ترفع...
خداوند انوار شما را آفرید و در پیرامون عرش خود جای داد تا اینکه بر ما منت نهاد و شما را در خانه‌هایی که رفعت و علو آن را خواست، قرار داد.
مگر آنکه کسی همه اینها را انکار کند و نعوذ‌بالله مقام ولایت را برای ائمه (علیهم‌السلام) ثابت نداند و همه احادیث توحید و امامت را رد و تأویل کند. (6)
در احادیث شیعه، عقل مورد ستایش و تأیید قرار گرفته، چنان که مورد تأیید و ستایش قرآن نیز هست، اما در برخی کتاب‌های محدثان اهل‌سنت، عقل مورد نکوهش و نقد واقع شده تا آنجا که برخی از آنان احادیث مربوط به عقل را از احادیث ساختگی دانسته‌اند مانند مقدسی در کتاب الموضوعات. این موضع آنان بدان جهت است که عقل پیروی فاضل از مفضول را جایز نمی‌داند. البته ساختگی دانستن احادیث ستایش عقل باطل است، زیرا ابونعیم، و طبرانی در معجم کبیر و عبدالله بن احمد بن حنبل در کتاب زهد حدیث مربوط به آفرینش و ستایش عقل را نقل کرده‌اند. (7)
مهم‌ترین مطلبی که باید دانست این است که در اصول دین باید به عقل، کتاب و سنت متواتر و آنچه مفید یقین است اعتماد کرد، نه بر اخبار آحاد و روایاتی که در باب اصول دین نقل شده‌اند. در صورتی می‌توان به آنها استناد کرد که با عقاید شیعه امامیه، که با قطع و یقین اثبات شده‌اند و عالمان شیعه آنها را از دلایل یقینی به دست آورده‌اند، هماهنگ باشند و آنچه با این دلایل مخالف باشد باید تأویل شود و اگر قابل تأویل نیست، مردود خواهد بود. بدین جهت است که بسیاری از احادیث اصول کافی از نظر سند صحیح نمی‌باشد، ولی کلینی (رحمةالله علیه) آنها را نقل کرده است، زیرا وی به دلیل اعتبار متون دینی روایات و نیز هماهنگی آنها با عقاید حقه به آنها اعتماد کرده است؛ در این گونه مسائل سند ملاک نیست. (8)
علامه مجلسی در کتاب حق‌الیقین پس از بیان اختلاف آرای علما درباره اعتبار یقین در ایمان دینی و اینکه اکثر علما طرفدار آن بوده‌اند، گفته است: در صدر اسلام مردم به اظهار عقاید مکلف بودند، ولی دلیل بطلان دور و تسلسل را بر آنان عرضه نمی‌کردند، چرا که این مطلب خود منشأ تفکیک است. بدین جهت اکثر عابدان و زاهدان که این مطلب را نمی‌دانند، از عالمانی که عمر خود را صرف دقت در این مسائل کرده‌اند، یقین کامل‌تری دارند.
ولی سخن علامه مجلسی پذیرفته نیست اینکه معانی آن را فهمیده باشد. (9)
در آیات قرآن و احادیث ائمه (علیهم‌السلام) نیز ادله عقلیه بر مسائل اصول عقاید آمده است و ما چندی از آیات قرآن را در معارف ذکر خواهیم کرد. احتیاج به آن نه از باب نقل و تعبد، بلکه از جهت دلالت عقل است؛ به این معنا که خدا و پیغمبر نیز دلیل عقلی آورده‌اند. اما آنکه بتواند بیان عقلی را از آیات و روایات بیرون آورد، خود استادی است در علم معقول که سالیان دراز از عمر خویش را در عقلیات صرف کرده است مانند قاضی سعید قمی در شرح احادیث توحید صدوق و ابن‌میثم بحرانی در شرح نهج‌البلاغه و ملاصدرا در شرح اصول کافی قدس‌الله اسرارهم، وگرنه دیگران که اهل معقول نیستند نمی‌دانند مقصود از وحدانیت عدد در روایات چیست و نیز «بینونت عزلّیه» (10) در کلام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه معنا دارد. (11)

مخالفان تفکر عقلی و حکمت

دو گروه با تفکر عقلی و حکمت به مخالفت برخاستند، یکی اخباریان و ظاهرگرایان در علوم دینی و دیگری حس‌گرایان؛ و اینک نقد سخنان این دو گروه از دیدگاه محقق شعرانی.

یک) اخباریان

بعضی ساده‌لوحان اخباری مسلک نه تنها اعتقاد، بلکه خواندن و اطلاع بر فلسفه را حرام دانند و مطلق دلیل عقلی را فاسد و هر علمی که فهمیدنش بر آنها دشوار باشد را موجب گمراهی شمردند و علمای شریعت را تکفیر و تضلیل کنند تا چه رسد به حکما؛ مثلاً از نظر آنان، شیخ بهایی برای آنکه بین هر فلک تا فلک دیگر پانصد سال فاصله قائل نبود و آنها را متصل به یکدیگر می‌دانست و می‌گفت کسوف و خسوف به حائل شدن زمین یا ماه است و علامه حلی برای اینکه می‌گفت اعاده‌ی معدوم محال است و فیض کاشانی برای آنکه به جسم مثالی قائل بود، همگی گمراه بودند. (12)
برخی از آنان برای پرهیز از به کار بردن اصطلاح دور و تسلسل و سایر اصطلاح‌های فلاسفه دلیل آوردن بر توحید را لازم ندانسته و ظن و تقلید را کافی می‌دانند تا اینکه مردم را از فلسفه بگریزانند و از برهان‌ها و استدلال منطقی باز دارند؛ ولی همین فرد اگر خود را بیازماید و فرض کند یهودی نزد او آمده گوید من گمان دارم پیغمبر شما راست می‌گوید، پس مرا مسلمان بدان و مدرکی در این مورد به من بده تا مردم با من معامله اسلامی کنند، هرگز تصدیق او نخواهد کرد.
من فرصت را غنیمت می‌شمرم و طلاب علوم دینی را که مانند خود من به کمال نرسیده‌اند بر حذر می‌دارم که هرگز سوء ظن به بزرگان علمای دین نبرند که کمترین کیفر این عمل، محرومیت از فیض علوم آنهاست، زهی شقاوت که کسی به بزرگان علمای دین بدبین باشد و سخنان آنان را به بی‌اعتنایی نگرد. اگر یکی از علما را بینی که بر کلام دیگری انگشتی نهد و خرده‌ گیرد برای آن است که حقیقت را بیش از همه چیز دوست دارند. (13)
همین‌گونه است نظریه جبر؛ زیرا لازمه آن ظالم پنداشتن خداست، لیکن چه بسا آنان متوجه این ملازمه نیستند. در مورد مسئله حدوث عالم نیز همین قانون جاری است؛ یعنی هر گاه انکار حدوث علام بر آن دلالت کند که گوینده منکر وجود خداست، بر کفر او دلالت می‌کند، ولی اگر به آن دلالت نداشته باشد، مایه کفر نخواهد بود.
نظریه وحدت وجود نیز که به نظر بعضی مستلزم حلول خداوند در ممکنات و اتصاف او به نقل و انتقال است همین‌گونه است؛ زیرا چنین ملازمه‌ای بدیهی نبوده و قائلان به آن منکر تحقق ممکنات می‌باشند نه منکر تحقق واجب تعالی و بر فرض اشتباه، انکار تأصل (اصالت داشتن) ممکنات کرده‌اند.
همچنین آنان که به اجسام مثالی اعتقاد دارند – خواه سخنشان درست باشد یا خطا – منکر ضروری دین نیستند و بر فرض خطا در غیر امر دین خطا کرده‌اند. ما دلیلی از شرع نداریم که اجسام همگی از یک سنخ می‌باشند.
در عهد ما به قدری کفار صریح فراوانند که نیاز نیست تا با این تکلف و تجشم، کافر بتراشیم و به لوازم غیر بینه، کفر ثابت کنیم. بعضی ساده‌لوحان گویند ما هرگاه بدعتی از کسی دیدیم اگرچه موجب کفر آنها نباشد به دروغ آنها را به کفر متهم می‌کنیم و برای مشروعیت عمل خود به حدیث «باهتوهم» استناد می‌کنیم با آنکه معنای کلمه‌ی «باهتوهم» بهتان زده نیست؛ نعوذ‌بالله من الجهل و الهذیان. (14)

دو) حس‌گرایان و مخالفت با تفکر عقلی

مردم عوام باشند یا خواص دو گروهند: مادی (حس‌گرا) و روحانی (عقل‌گرا) با این تفاوت که عوام نمی‌توانند مرتکزات ذهنی خود را به اصطلاح علمی بیان کند.
مادی (حس‌گرا) آنهایند که چیزی را غیر از جسم و جسمانی که به حس درآید و از عناصر این جهان مرکب باشد باور ندارند. روحانیان (عقل‌گرایان) به وجود غیر جسم و جسمانی که آن را مجرد گویند معتقدند و آن را موجود اصیل شمارند.
فلاسفه مادی (حس‌گرایان و دانشمندان طبیعی) بیشتر همّ خویش را در مسائل طبیعی صرف می‌نمایند که جسم چیست و عالم جسمانی چگونه پدید آمد؟ آب بود یا آتش، یا ذرات یا غیر ذلک؟ و بیشتر فلاسفه یونان پیش از سقراط از این طایفه بودند، اما سقراط متوجه نفس خود شد و گفت: خود را بشناس، تو را به آسمان و زمین چه کار؟ و افلاطون و ارسطو و پیروان ایشان از عالم طبیعی سوی عالم تجرد متوجه شدند و از مبادی و علل و خدای تعالی و عقل و تهذیب نفس و آخرت بحث کردند. ولی در دوره‌ی جدید بسیاری از فلاسفه اروپا به شناخت طبیعی روی آورده و فلسفه را متوجه طبیعت ساختند. در نظر اینان بحث از عقل و نفس و روح و بقای آن بعد از مرگ، بحث علمی نیست. علم آن است که مبتنی بر حس و تجربه باشد و محصول دلیل عقلی، موهومات است.

نقد نظریه حس گرایان

در نظر فیلسوف الهی، تغییر و تکامل علوم طبیعی موجب تغییر اصول علم الهی نیست؛ چون حکیم الهی به عالم طبیعی نظر اجمالی دارد و با آن نظر اجمالی مقصود وی حاصل می‌شود، مانند منجمی که گوید: شهر بغداد در سی و چهار درجه عرض شمالی است و آگاه بودن او نسبت به تعداد خانه‌ها، مساجد، خیابان‌ها، کوچه‌ها و... در آگاهی او به حکم مزبور لازم نیست.
حکیم الهی نیز می‌گوید: جسم مرکب، از عناصر تألیف یافته و دارای صورت نوعیه است و افاضه کننده آن صور، موجود مجردی است که مسخر اراده الهی می‌باشد؛ اما اینکه تعداد عناصر چهار است چنان که طبیعی‌دانان قدیم می‌گفتند – یا بیشتر – چنان که علمای طبیعی امروز می‌گویند و یا اینکه آب و هوا مرکب است یا بسیط؟ این مطالب تأثیری در نظر حکیم الهی ندارد. (15)

ارزش کار صدرالمتألهین

باید متذکر شویم که اعتقاد شیعه وجوب لطف است بر خداوند یعنی آنچه مقرب به طاعت بود بدون اجبار، تا بدین وسیله حجت حق بر مردم تمام شود، و وجود صدرالمتألهین (قدس‌سره) در این عصرها لطفی بود از طرف خداوند تعالی. در همان وقت که صنایع مادی روبه ترقی گذاشت و مردم متوجه علوم طبیعی شدند، و اقوال خداپرستان و متدینان، نادرست قلمداد می‌شد، خداوند این مرد بزرگ را مقارن همان عصر (قرن هفدهم میلادی) آفرید و الهام نمود تا قواعد الهی را با استدلال و بحث و فصاحت بی‌نظیر و تتبع اخبار، مستحکم سازد و قلوب جماعتی را چنان شیفته او کرد که بدون هیچ چشمداشت دنیوی و صرفاً برای کسب رضای خداوند، عمر خویش را صرف ‌نشر اقوال او بنمایند. تا آنجا که امروز اکثر اندیشمندان پیرو آرای او بوده و با تکیه بر آرای او طرفدار شریعت می‌باشند. (16)
حاصل سخن محقق شعرانی در این‌باره این است که فلسفه اولی و حکمت الهی، فن و دانش مستقل از علوم طبیعی می‌باشد و بر پایه اصول عقلی ثابت و خدشه‌ناپذیری استوار است و تطورات علوم طبیعی در سرنوشت مسائل بنیادی آن تأثیری ندارد. و به گفته فیلسوف شهید مطهری:
مسائل عمده فلسه که ستون فقرات آن به شمار می‌رود از نوع مسائل فلسفی خالص است. و فقط قسمتی از مسائل فرعی باب علت و معلول و قسمتی از مباحث قوه و فعل و حرکت و بعضی قسمت‌های فرعی دیگر است که متکی بر نظریه‌های علمی می‌باشد و در حقیقت مسائلی که مربوط به شناختن جهان هستی از جنبه‌ی کلی و عمومی است مثل مسائل وجود و عدم، ضرورت و امکان، وحدت و کثرت، علت و معلول، متناهی و نامتناهی و غیره، جنبه فلسفی خالص دارد. (17)
از اینجا می‌توان به ناآزمودگی سخن کسانی که سرنوشت مسائل فلسفی را به دست آرا و فرضیه‌های علوم طبیعی داده و تطور معرفت‌های علمی را مایه تطور مسائل فلسفی می‌دانند پی برد. اینان در حقیقت فلسفه اولی را به درستی نشناخته و آن را با فلسفه علمی درآمیخته‌اند؛ ما در این باره در جای دیگر سخن گفته‌ایم. (18)

3. وجوب و منزلت علم کلام

از برجستگی‌های مرحوم شعرانی، تعهد و احساس مسئولیت در برابر عقاید مردم و به ویژه نسل جوان بود. براین اساس به علم کلام و اصول دین که عهده‌دار رسالت تبیین عقاید دینی و پاسخ‌گویی به شبهه‌ها می‌باشد، اهتمام بسیار داشت. به همین انگیزه به ترجمه و شرح کتاب تجرید العقاید همت ورزید. در مقدمه کتاب یاد شده بر منزلت علم کلام و ضرورت فراگیری آن تأکید بسیار نمود؛ اینکه بخش‌هایی از آن مقدمه را از نظر خوانندگان می‌گذرانیم:
به خاطرم رسید که اکثر مردمان در زمان ما حاجت به اصول دین بیشتر دارند؛ زیرا در این زمان آشفته، اهل حق تنها مانده و از هر سوی گردباد فتنه، آنان را در هم می‌پیچد و امید نجات ندارند. درس اصول دین منسوخ شده و نسخه‌های آن مندرس گشته و از هم پاشیده است. حرص دنیا در انتخاب علوم نیز تأثیر کرده و آن علم را می‌پسندند که بیشتر مال از آن به دست آید و هر علم لازم و واجب که فایده دنیا ندارد، متروک مانده است...
ما علم دیگری غیر علم فقه یعنی علم فروع، لازم داریم که اهل شک و تردید را در دین راسخ کند و مسلمانان سست را در مسلمانی، قوی گرداند. واجب است مسلمانان همه مطالب اصول دین را از روی دلیل بدانند، اما واجب نیست همه مسائل فروع را بدانند. اگر کسی نداند شفعه چیست و کجا ثابت می‌شود، به دین او ضرر ندارد، اما اگر نداند خدا عادل است یا امام معصوم است و قولش حجت می‌باشد، بر دین او ضرر دارد؛ زیرا وقتی امام را معصوم ندانست و خدا را عادل نشمرد، به فرمان معصوم عمل نمی‌کند و به ثواب خدا هم اطمینان ندارد، و همه اعمال او متزلزل می‌شود.
آن علم که انسان را دین‌دار کند و به خدا و پیغمبر معتقد سازد و مردم به ظاهر مسلمان را که در دلشان هزارگونه شک و تردید است راسخ گرداند و ترس از جهنم و عذاب الهی را در قلوب ایجاد و زنده نماید، علم کلام است.
واجب اهم از برای علما و متعلمین در زمان ما – که مادیین بر عقول مردم مسلط گردیده و جهان دارای ماورای ماده را انکار می‌کنند – این است که ثابت کنند عالم دیگر غیرمرئی که خدا و روح و برزخ و ملائکه و امثال آن از آن عالم می‌باشند وجود دارد و تا کسی به این عالم معتقد نباشد، محال است مسلمان باشد و محال است مسئله‌ای از مسائل اصول یا فروع دین را به او آموخت.
باری؛ باید طالب علوم دینی بداند واجب‌ترین واجبات بر او معارضه با بی‌‌دینان است نه به طریقی که آنها در بی‌دینی خود راسخ‌تر گرداند، یعنی خرافات غیرمعقول را به رخ آنان بکشد و آنان را به قبول آن مجبور کند. انجام این امر مشروط به این است که کینه با علم معقول را کنار گذارند و وجود چند مسئله طبیعی در کتب کلامی – که هیچ ارتباط با دین و خدا و پیغمبر ندارد و متکلمین ما نقل کرده‌اند – دلیل آن ندانند که همه مطالب عقلی و مستدل آنها غلط است. مراد ما جز نصیحت و خیرخواهی نیست، مقصود آن است که با ترک معقول و کلام و اصول دین، تیشه به ریشه‌ی خود نزنند. (19)
در تکمیل و تأیید کلام مرحوم شعرانی یادآور می‌شویم که تبیین عقاید دینی و پاسداری از آن یکی از شئونات پیامبران و امامان معصوم (علیهم‌السلام) می‌باشد. آنان نخستین آموزگاران علم عقاید و کلام بوده‌اند و عالمان دینی که وارثان پیامبران الهی به شمار می‌روند – العلماء ورثة الانبیاء – باید بر ایفای این رسالت بزرگ همت ورزند، چنان که متکلمان نامداری چون شیخ مفید، سیدمرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیرالدین، علامه حلی و دیگران از پرچمداران این جهاد کلامی به شمار می‌روند.
امین‌الاسلام طبرسی در تفسیر آیه‌ی فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِینَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَادًا كَبِیرًا؛ (20) می‌گوید: این آیه دلالت می‌کند بر اینکه از برترین جهادها و ارزشمندترین آنها نزد خداوند سبحان، جهاد متکلمان در پاسخ‌گویی به شبهات دشمنان دین و پیروان باطل است. (21)
متفکر فرزانه شهید مطهری در زمینه‌ی اهمیت و جایگاه علم کلام گفته است: ائمه اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نه تنها به بحث و تجزیه و تحلیل مسائل کلامی می‌پرداختند، گروهی را نیز در مکتب خود برای بحث‌های اعتقادی تربیت می‌کردند، هشام بن الحکم همه برجستگی‌اش در علم کلام بود، نه در فقه یا حدیث یا تفسیر. امام صادق (علیه‌السلام) او را که در آن وقت جوانی نو خط بود از سایر اصحابش گرامی می‌داشت و او را بالادست دیگران می‌نشاند. همگان در تفسیر این عمل اتفاق‌نظر دارند که این تجلیل‌ها فقط به علت متکلم‌بودن هشام بوده است. بدیهی است که این گونه رفتارهای ائمه‌اطهار تأثیر به‌سزایی در ترویج علم کلام داشته است تا عقل شیعی از ابتدا، عقل کلامی و فلسفی گردد. (22)

پی‌نوشت‌ها:

1.استاد حوزه علمیه قم.
2.این مقاله از مجله نور علم شماره 50 – 51، ویژه‌نامه علامه شعرانی برداشت و بازنگری و تکمیل شده است.
3.ابوالحسن شعرانی، فلسفه اولی، ص 1 – 12.
4.بقره، آیه 269.
5.محمد صالح مازندرانی، شرح اصول الکافی، ج 1، ص 326، تعلیقه.
6. سبزواری، اسرارالحکم، مقدمه، صص 3، 4، 11 و 12.
7.محمد صالح مازندرانی شرح اصول الکافی، ج 1، ص 332، تعلیقه.
8. همان، ص 10، تعلیقه.
9.همان، صص 123 و 124، تعلیقه.
10. و حکم التمییز بینونه صفه لا بینونه عزله، احتجاج طبرسی، ص 201.
11.ابوالحسن شعرانی، راه سعادت، ص 13.
12.مقدمه اسرار الحکم، ص 12.
13. ابوالحسن شعرانی، ترجمه و شرح فارسی تجرید العقاید، صص 595 و 596.
14.مقدمه اسرار الحکم، ص 12 – 16.
15. همان، صص 4، 5، 9 و 10.
16. حکیم الهی، تعالیق اسرار الحکم، ص 27.
17.مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، ص 14.
18. ر.ک: نور علم، دوره‌ی سوم، شماره 11 مقاله «پیوند و تمایز فلسفه و علوم تجربی از دیدگاه شهید مطهری»؛ کتاب ایضاح الحکمه، از همین مقاله، ج 1، ص 21 – 23.
19.ر.ک: مقدمه ترجمه و شرح تجرید العقاید، ص 11.
20.فرقان، آیه 52.
21.طبرسی، مجمع‌البیان، ج 4، ص 175.
22. مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی (کلام، عرفان،)، ص 56، جهت آگاهی بیشتر دراین باره به درآمدی بر علم کلام، ص 45 – 50 به قلم نگارنده مراجعه نمایید.

منبع مقاله :
خسروپناه، عبدالحسین؛ (1390)،اندیشه‌ نامه علامه شعرانی، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول