زندگى اجتماعى انسان از نظر قرآن
زندگى اجتماعى انسان از نظر قرآن
زندگى اجتماعى انسان از نظر قرآن
نويسنده: آيةاللّه جوادى آملى
تدوين و نگارش: محمد رضا مصطفى پور
تدوين و نگارش: محمد رضا مصطفى پور
موضوع بحث سلسله مقالاتى كه از اين پس در معرض مطالعه اهل نظر قرار مىگيرد به بررسى زندگى اجتماعى آدميان از نظر قرآن مىپردازد كه در اين مقاله از انسان و جامعه و منشأ گرايش انسان به زندگى اجتماعى و مطالب ديگر مىپردازد اميد است اهل مطالعه از آن بهره لازم را ببرند.
ترديدى نيست كه انسان موجودى اجتماعى است و در جمع زندگى مىكند. گرچه ممكن است كسى در يك دير يا صومعه زندگى انفرادى داشته باشد اما اين زندگى، انسانى يعنى مسئولانه نخواهد بود. زيرا زندگىاى انسانى است كه در آن آدمى بكوشد تا ديگران را هدايت كند و يا اگر جاهل است از ديگران بياموزد و اگر عالم است به ديگران تعليم دهد، در حالت ضلالت از راهنمايانى هدايت جويد و در حالت هدايت. هادى گمراهان گردد. اگر تهيدستى را ديد در صورت توانمندى او را يارى كند و اگر خود تهيدست است. مشكل خود را با استعانت از ديگران رفع نمايد، در بيمارى به پزشك مراجعه كند و اگر طبيب است خود به بالين بيمارى برود و... اين گونه امور لازمه زندگى انسانى است كه در آن خرد منزوى يا ساكن در دير و صومعه يافت نمىشود. انسان منزوى گرچه زندگى دارد اما زندگى او، زندگى انسانى به معناى واقعى نخواهد بود.
ناگفته نماند: گاهى افراد فوق العادهاى يافت مىشوند كه بدون معاشرت با ديگران و يا استمداد از آنها، به دليل فوق العاده بودن قادر به تأمين نيازمندىهاى خود هستند و گاهى افرادى يافت مىشود كه مادون انسانهاى عادى مىباشند و زندگى آنها در حد زندگى حيوانى است اما اين دو دسته يكى به لحاظ عظمتش و ديگرى به خاطر دنائتش از موضوع بحث و مطالعه خارج هستند، زيرا آن از حد طبيعى خارجاند، اما عموم انسانها اگر بخواهند زندگى انسانى داشته باشند كه از زندگى حيوانى برتر باشد و همگام و هماهنگ با زندگى عادى انسانى لازم است با هم زندگى كنند و از تعاون و همكارى همديگر براى رفع نيازهاى خود بهرهمند شوند. با توجه به مطالب مطرح شده زندگى اجتماعى و اجتماعى زيستن يك امر روشن و بديهى است.
1- انسان متمدن و مدنى بالطبع است، گروهى انسانها را متمدن بالطبع مىدانند و مىگويند انسان داراى طبيعت تمدن گراست و از اين روست كه وى طالب زندگى جمعى است.
2- انسان مستخدم بالطبع است. استاد علامه طباطبايى در چندين موضع از تفسير ارزشمند الميران انسان را مستخدم بالطبع مىداند و نظريه متمدن بودن بالطبع انسان را مورد نقد قرار مىدهد و مىگويد: آدميان مىكوشند تا از ديگران بهرهگيرى نمايد، اما چون مىبيند ديگران نيز مانند سودجو هستند و در صدد بهره بردارى از او بر مىآيند، و تن به قانون مشترك مىدهد، پس با پذيرش آن حدود سودجويى از يكديگر را مشخص و محدود سازند و به برخورد و در نهايت نابودى يكديگر پردازند.
بر اساس اين ديدگاه، انسان بالطبع متمدن و فرشته خوى نيست، انسان طبعاً جمعى زندگى مىكند امّا تمدن طبيعى او نيست يعنى مدنيت اگر بمعناى دين دارى يا تمدّن باشد انسان به اين معنا مدنى بالطبع نيست. اما اگر به معناى شهرنشينى باشد، انسان مدنى بالطبع است. زيرا او مستخدم بالطبع است و طبيعت استخدام گرى وى او را به سمت زندگى اجتماعى مىكشاند و اگر انسان بالطبع مدنى مىبود خواه به معناى دين دار و خواه متمدن مىبايست اكثر آنها، عادل، عالم و عاقل مىبودند، در حالى كه چنين نيست. انسان مستخدم بالطبع است و مىخواهد ديگرى را به خدمت بگيرد او بالطبع ديگران را استثمار و استعمار مىكند و اين استثمار و استعمار زير پوشش استخدام است، اما چون مىبيند ديگران نيز با همين سلاح به ميدان آمدهاند، ناچار به حكومت قانون تن در مىدهد در غير اين صورت به طور طبيعى انسان قانونپذير نبوده و علاقمند به قانون نيست.
3- انسان مستخدم بالطبع و مدنى بالفطرة است، بر اساس اين ديدگاه انسان نه مانند فرشتهاند تا نافرمانى خدا از آنها صادر نشده و امر الهى را معصيت نكنند «لايعصون اللّه ماامرهم»(1) و نه مانند حيوان و بهايم اند كه همّت او و نهايت اهتمامش شكمش باشد (نعمته بطنه) بلكه داراى دو جهت است يكى حيثيت طبيعى او كه ذات اقدس اله آن جهت را به طبيعت، طين، حمأمسنون و گل ولاى اسناد داده است و فرمود: «انى خالق بشراً من صلصال من حمأمسنون»(2) همانا بشرى را از گلى خشك سياه و بدبو شده خلق مىكنم و فرمود: «اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشراً من طين»(3) به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: من بشرى را از گل مىآفرينم و ديگرى حيثيت فرشته منشى كه خداوند سبحان آن را به خود اسناد مىدهد و مىفرمايد: «فاذاسوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين»(4) هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم براى او سجده كنيد و نيز فرمود: «الذى احسن كل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين، ثم سوّاه ونفخ فيه من روحه وجعل لكم السمع والابصار و الافئدة قليلاً ما تشكرون»(5) خداى سبحان همان است كه هرچه را آفريد نيكو آفريد و آغاز آفرينش انسان را ازگل قرار داد، سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد، بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجاى مىآوريد.
در آيه اول سخن از افاضه روح الهى به «حضرت آدم» و در آيه دوم به «نسل او» است و در افاضه روح بنى آدم بين آدم و فرزندان او فرقى وجود ندارد. زيرا خداى سبحان پس از خلق نسل انسان از نطفه و تسويه دستگاه بدنى او از روح خود به وى اعطاء مىكند بنابراين انسان اعم از آدم و نسل او همه داراى دو حيثيت هستند. از جنبه طبيعت يعنى حمأمسنون و طين بالطبع استثمارگر و استخدام گر است اما روح او مدنى بالفطره است مادامى كه اسير طبيعت نگردد و اگر در جهاد اكبر، روح او اسير طبع و طبيعت او گردد، متوحّش بالطبع مىشود و همه هوشمندى و فرزانگىهاى فطرى را در خدمت آن قرار مىدهد. به طور خلاصه چون انسان دائم در حال جهاد اكبر است بايد در جامعه زندگى كند و اين گرايش به جامعه فطرى اوست يعنى فطرت وى او را به دين دارى و تمدن فرا مىخواند گرچه به لحاظ طبيعت خويش مستخدم باشد.
1- «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم انّ اللّه عليم خبير»(6) اى انسان ما شما را از زن و مرد آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد. با كرامتترين شما نزد خدا باتقواترين شماست، خداى سبحان به حق دانا و خبره است.
اين آيه مشتمل بر سه بخش است.
بخش اول مىفرمايد: همه انسانها از يك زن و مرد آفريده شدهاند و از اين جهت امتيازى بين آحاد امت و افراد جامعه نيست.
بخش دوم: هيچ جامعه بر جامعه ديگر برترى و فخر ندارد و گروه بندىهايى نظير عرب و عجم و قريش و ايرانى و مصرى و غيره سند شرافت و نشانه برترى و افتخار نيست. اختلاف زبان ها، رنگها، پيدايش اقوام و قبائل و عشاير، شناسنامهاى طبيعى براى معارفه است. بر اين اساس نه سفيدبودن برگهاى شناسنامه موجب فخر و مباهات است و نه سياه بودن آن مايه وهن است.
بخش سوم: اصل نهايى و اساسى را در كرامت ذكر مىكند و مىفرمايد: ملاك برترى و كرامت در پيشگاه خدا تقوا است. در اين آيه اصل زندگى اجتماعى تثبيت شده است زيرا فرمود: ما شما را عشيره، عشيره و قبيله قبيله قرار داديم نه اين كه شما آحاد و افراد باشيد.
2- «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربّك خير مما يجمعون»(7) آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مىكنند ، ما معيشت آنها را بين آنان در حيات دنيا تقسيم مىكنيم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند و هم ديگر را خدمت نمايند. رحمت پروردگارت از تمام آن چه گردآورى مىكنند برتر و بهتر است.
از اين آيه استفاده مىشود كه تقسيم ارزاق نيز مانند مقامات معنوى از قبيل: رسالت و نبوت تنها به دست ذات اقدس اله است، او استعدادها و روزىها را تقيسم كرده است تا هر كس به ديگرى نيازمند باشد و از اين طريق جامعه شكل بگيرد. خداى سبحان همه خصوصيات و ارزاق را به گروه خاصى نداده است بلكه اموال و صفات، قدرتها و خلاقيتها را تقسيم نموده است تا انسانها يكديگر را تسخير نمايند ولى تسخير آنها متقابل است و نه يك جانبه. زيرا زندگى انسان يك زندگى دست جمعى است و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكانپذير نيست. بر اساس اين تسخير متقابل يك پزشك به باربر نياز دارد تا بار او را جابجا كند و همين طور بار بر اگر بيمار شد، پزشك لباس كار پوشيده، در بالين او حاضر مىشود تا او را معالجه نمايد.
در تسخير متقابل هيچ كس بر ديگر فخرى ندارد، همانگونه كه داد و ستد بين فروشنده و خريدار يك كار متقابل بدون فخر است. در تمام شؤون اجتماعى بين افراد جامعه يك دادوستد و تسخير متقابل بدون فخر وجود دارد.
همين نفى فخر در كريمه: «فاستجاب لهم ربّهم انّى لااضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ او انثى بعضكم من بعضٍ...(8)؛ پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد(و فرمود كه:) من عمل هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن، كه همه از يكديگرند تباه نمىكنم...». نيز مطرح شده كه مىفرمايد: همه شما اجزاى يك اصول و بمثابه، خاكهاى يك معدن و آبهاى يك چشمه هستيد هيچ فرقى بين آحاد شما نيست، ظاهر جمله «بعضكم من بعضٍ» كه در چند موضع از قرآن آمده همين است.
پس حيثيّت اجتماعى انسان چه از جهت كمى و چه از جهت كيفى رشد تدريجى دارد.
قرآن كريم در تبيين ريشههاى پيدايش اجتماع مىفرمايد:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآيات لقومٍ يتفكّرون؛(9) و از نشانههاى او اينكه از (نوع) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى، در اين (نعمت) براى مردمى كه مىانديشند قطعاً نشانه هايى است». اوّلين ريشه طبيعى براى تشكيل يك جامعه كوچك در انسان همسر خواهى است.
اين دو عامل مهم يكى دوستى عاقلانه نسبت به يكديگر و ديگرى گذشت مهربانه از لغزشهاى همديگر است. مودّت: تشكيل خانواده اگر بر اساس غريزه باشد ديرپا نيست زيرا هرچه بر سن زوجين افزوده گردد، غريزه همسرخواهى ضعيفتر مىشود، و پايه زندگى غريزى سستتر مىگردد، و در نتيجه خانواده فرو پاشيدهتر مىشود اما اگر دوستى بر اساس عقل باشد، با افزايش سن شوهر و همسر، تجارب عقلى قوىتر مىشود و پايه زندگى عقلى قوىتر مىگردد و در نتيجه خانواده صميمىتر و گرمتر و محكمتر مىشود.
رحمت: رسيدگى به نيازهاى عاطفى طبيعى يكديگر، عامل اصيل دوم در تأسيس و دوام خانواده است، و از طرف ديگر غير از حضرات معصومين (عليهم السلام) افراد عادى بدون لغزش نيستند، گرچه بر اثر اختلاف سليقه باشد، بنابراين براى استحكام اساس خانواده راهى جز گذشت رئوفانه از اشتباهات يكديگر نيست. اين دو ركن كه مودّت مجعوله الهيّه و رحمت مجعوله الهيّه است اساس خانواده را مىسازد و در چنين خانوادهاى فرزندى به بار مىآيد كه خداوند سبحان به او مىفرمايد:
«امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما اوكلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً كريماً و اخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً؛(10) هرگاه يكى از آن دو، يا هردوى آنها، نزد تو به سنّ پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو! وبالهاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرو آر! و بگو: پروردگارا! همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند. مشمول رحمتشان قرار ده!».
فرزندى كه به پدر و مادر اف نمىگويد بلكه با سخن كريمانه با آنها برخورد مىكند و بال ذلّت و مهربانى و رحمت را براى آنها مىگستراند و يا دستور مىدهد نسبت به يكديگر به معروف معاشرت داشته باشند. از اين رو مىفرمايد:
«و عاشرو هنّ بالمعروف؛(11)و با آنها بشايستگى رفتار كنيد». و اگر بر اثر اختلاف سليقه ادامه زندگى مشترك مقدور نبود، مىفرمايد: يا در كمال احسان باهم زندگى كنيد و همسر را نگاهداريد، يا دركمال ادب و احسان او را آزاد كنيد:
«الطّلاق مرّتان فامساكٌ بمعروفٍ او تسريحٌ باحسانٍ؛(12) طلاق (رجعى) دوبار است. پس از آن يا بايد زن را بخوبى نگاهداشتن، يا بشايستگى آزاد كردن».
«معاشرت و امساك به معروف» و «تسريح به احسان» مانند ملات نرم و رقيقى است كه در درون همه اين گردونهها هست، چون آن دو ركن اصلى عامل تشكيل خانواده است، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزندان و نيز فرزندان نسبت به آنان و همچنين زن و شوهر نسبت به يكديگر، در همان مدار صفا و وفا زندگى مىكنند. اسلام اين جامعه كوچك بنام خانواده را زمينه رشد و گسترش جامعه بزرگ قرار مىدهد و پس از آن مسئله ارحام مطرح مىشود كه درباره آن دستور تقوا داده شده است:
«و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام؛(13) و ازخدايى كه به (نام) او از همديگر درخواست مىكنيد پروا نماييد، و زنهار از خويشاوندان مبريد» مسئله رعايت ارحام در اسلام به قدرى مهمّ است كه ذات اقدس اله همانگونه كه گرامى داشت پدر و مادر را در كنار گرامى داشت خود ياد مىكند و به تكريم آنان بها مىدهد: «ان اشكرلى و لوالديك؛(14) شكر گزار من و پدر و مادر باش» درباره ارحام نيز، به خاطر اهمّيت آن، مىفرمايد از خدا و ارحام بپرهيزيد: «و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام» در يك آيه مىفرمايد: «خدا و پدر و مادر» و در آيه ديگر سخن از «خدا و ارحام» دارد و اين براى ارج وافر نهادن به اساس خانواده است.
يكى از امورى كه خداوند امر به وصل و پيوند آن فرمود مسئله رحامت است و اگر كسى با خويشاوندان قطع رابطه كرد به حكم آيه شريفه:
«والّذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر اللّه به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار؛(15) و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مىشكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمين فساد مىكنند، برايشان لعنت است و بدفرجامى آن، سراى ايشان است».
مشمول لعنت الهى است پس خداوند متعال چه در جانب اثبات و چه در جنبه سلب، اركان خانواده و ارحام را مستحكم كرد زيرا هم دستور به صله ارحام و پيوند بستگان نسبى را صادر كرد، و هم فرمان پرهيز از قطع آنها را نازل نمود، و هنگامى كه جريان عشيره «داخله رحامت شكل گرفت آنگاه حقوق مالى متقابل نيز بين آنان قرار داد، مثلاً: ارث را تا طبقه سوم مقرّر نمود و ارحام را در غنيمتها و همچنين در غرامتها شريك كرده، فرمود: اگر كسى از روى خطا خلافى مرتكب شد ديه بر عاقله او است چون همه آنان را در ساختار خاندان يك واحد مىداند و همه را در مسائل حقوقى نيز سهيم كرده است، قانون ارث، ديه بر عاقله،صله رحم و مانند آن يك جامعه كوچك را در احكام حقوقى و عاطفى و تربيتى به هم پيوند داده اين جامعههاى كوچك خانواده كه در كمال صفا و صميميّت زندگى مىكنند جامعه بزرگترى را تشكيل مىدهند كه آن نيز خردمند و رئوف و مهربان است. قرآن كريم در مورد رسيدگى به مسائل ارشادى و اخلاقى نيز در آغاز از خانواده شروع مىكند:
«يا ايّها الّذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً و قودها النّاس و الحجارة(16)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد».
و پس از آن درباره عشيره دستور انذار مىدهد: «و انذر عشيرتك الاقربين؛(17) و خويشان نزديكت را هشدار ده».
و سپس دستور: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين؛(18)پس آنچه را بدان مأمورى انجام ده و از مشركان روى برتاب». را دارد.
ابتدا مىفرمايد: اى مردم خود و افراد خانوادهتان را از آتش نجاب بدهيد، كه اين دستور اصلاح تهذيب ارشاد و تربيت است، بعد به پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) به عنوان اسوه مىفرمايد: بستگان نزديك و ارحام و قبيلهات را رعايت كن، و آنها را از عذاب الهى بيمناك كن، آنگاه نوبت به افراد ديگر جامعه مىرسد، پس اگر جامعههاى كوچك به نام خانواده، در كمال نزاهت تربيت شدند و به جامعه بزرگ پيوستند جامعه بزرگ نيز كه از اين آحاد وارسته تشكيل مى شود جامعه متمدّن و متشكّلى خواهد بود.
آياتى كه در اين فصل مورد بحث قرار گرفت نشان مىدهد نموّ تدريجى جامعه از خانواده و زن و شوهر و اولاد شروع و به ارحام و عشيره و سپس به جامعه بزرگ مىرسد.
/س
ترديدى نيست كه انسان موجودى اجتماعى است و در جمع زندگى مىكند. گرچه ممكن است كسى در يك دير يا صومعه زندگى انفرادى داشته باشد اما اين زندگى، انسانى يعنى مسئولانه نخواهد بود. زيرا زندگىاى انسانى است كه در آن آدمى بكوشد تا ديگران را هدايت كند و يا اگر جاهل است از ديگران بياموزد و اگر عالم است به ديگران تعليم دهد، در حالت ضلالت از راهنمايانى هدايت جويد و در حالت هدايت. هادى گمراهان گردد. اگر تهيدستى را ديد در صورت توانمندى او را يارى كند و اگر خود تهيدست است. مشكل خود را با استعانت از ديگران رفع نمايد، در بيمارى به پزشك مراجعه كند و اگر طبيب است خود به بالين بيمارى برود و... اين گونه امور لازمه زندگى انسانى است كه در آن خرد منزوى يا ساكن در دير و صومعه يافت نمىشود. انسان منزوى گرچه زندگى دارد اما زندگى او، زندگى انسانى به معناى واقعى نخواهد بود.
ناگفته نماند: گاهى افراد فوق العادهاى يافت مىشوند كه بدون معاشرت با ديگران و يا استمداد از آنها، به دليل فوق العاده بودن قادر به تأمين نيازمندىهاى خود هستند و گاهى افرادى يافت مىشود كه مادون انسانهاى عادى مىباشند و زندگى آنها در حد زندگى حيوانى است اما اين دو دسته يكى به لحاظ عظمتش و ديگرى به خاطر دنائتش از موضوع بحث و مطالعه خارج هستند، زيرا آن از حد طبيعى خارجاند، اما عموم انسانها اگر بخواهند زندگى انسانى داشته باشند كه از زندگى حيوانى برتر باشد و همگام و هماهنگ با زندگى عادى انسانى لازم است با هم زندگى كنند و از تعاون و همكارى همديگر براى رفع نيازهاى خود بهرهمند شوند. با توجه به مطالب مطرح شده زندگى اجتماعى و اجتماعى زيستن يك امر روشن و بديهى است.
منشأ گرايش انسان به زندگى جمعى
1- انسان متمدن و مدنى بالطبع است، گروهى انسانها را متمدن بالطبع مىدانند و مىگويند انسان داراى طبيعت تمدن گراست و از اين روست كه وى طالب زندگى جمعى است.
2- انسان مستخدم بالطبع است. استاد علامه طباطبايى در چندين موضع از تفسير ارزشمند الميران انسان را مستخدم بالطبع مىداند و نظريه متمدن بودن بالطبع انسان را مورد نقد قرار مىدهد و مىگويد: آدميان مىكوشند تا از ديگران بهرهگيرى نمايد، اما چون مىبيند ديگران نيز مانند سودجو هستند و در صدد بهره بردارى از او بر مىآيند، و تن به قانون مشترك مىدهد، پس با پذيرش آن حدود سودجويى از يكديگر را مشخص و محدود سازند و به برخورد و در نهايت نابودى يكديگر پردازند.
بر اساس اين ديدگاه، انسان بالطبع متمدن و فرشته خوى نيست، انسان طبعاً جمعى زندگى مىكند امّا تمدن طبيعى او نيست يعنى مدنيت اگر بمعناى دين دارى يا تمدّن باشد انسان به اين معنا مدنى بالطبع نيست. اما اگر به معناى شهرنشينى باشد، انسان مدنى بالطبع است. زيرا او مستخدم بالطبع است و طبيعت استخدام گرى وى او را به سمت زندگى اجتماعى مىكشاند و اگر انسان بالطبع مدنى مىبود خواه به معناى دين دار و خواه متمدن مىبايست اكثر آنها، عادل، عالم و عاقل مىبودند، در حالى كه چنين نيست. انسان مستخدم بالطبع است و مىخواهد ديگرى را به خدمت بگيرد او بالطبع ديگران را استثمار و استعمار مىكند و اين استثمار و استعمار زير پوشش استخدام است، اما چون مىبيند ديگران نيز با همين سلاح به ميدان آمدهاند، ناچار به حكومت قانون تن در مىدهد در غير اين صورت به طور طبيعى انسان قانونپذير نبوده و علاقمند به قانون نيست.
3- انسان مستخدم بالطبع و مدنى بالفطرة است، بر اساس اين ديدگاه انسان نه مانند فرشتهاند تا نافرمانى خدا از آنها صادر نشده و امر الهى را معصيت نكنند «لايعصون اللّه ماامرهم»(1) و نه مانند حيوان و بهايم اند كه همّت او و نهايت اهتمامش شكمش باشد (نعمته بطنه) بلكه داراى دو جهت است يكى حيثيت طبيعى او كه ذات اقدس اله آن جهت را به طبيعت، طين، حمأمسنون و گل ولاى اسناد داده است و فرمود: «انى خالق بشراً من صلصال من حمأمسنون»(2) همانا بشرى را از گلى خشك سياه و بدبو شده خلق مىكنم و فرمود: «اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشراً من طين»(3) به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: من بشرى را از گل مىآفرينم و ديگرى حيثيت فرشته منشى كه خداوند سبحان آن را به خود اسناد مىدهد و مىفرمايد: «فاذاسوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين»(4) هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم براى او سجده كنيد و نيز فرمود: «الذى احسن كل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين، ثم سوّاه ونفخ فيه من روحه وجعل لكم السمع والابصار و الافئدة قليلاً ما تشكرون»(5) خداى سبحان همان است كه هرچه را آفريد نيكو آفريد و آغاز آفرينش انسان را ازگل قرار داد، سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد، بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجاى مىآوريد.
در آيه اول سخن از افاضه روح الهى به «حضرت آدم» و در آيه دوم به «نسل او» است و در افاضه روح بنى آدم بين آدم و فرزندان او فرقى وجود ندارد. زيرا خداى سبحان پس از خلق نسل انسان از نطفه و تسويه دستگاه بدنى او از روح خود به وى اعطاء مىكند بنابراين انسان اعم از آدم و نسل او همه داراى دو حيثيت هستند. از جنبه طبيعت يعنى حمأمسنون و طين بالطبع استثمارگر و استخدام گر است اما روح او مدنى بالفطره است مادامى كه اسير طبيعت نگردد و اگر در جهاد اكبر، روح او اسير طبع و طبيعت او گردد، متوحّش بالطبع مىشود و همه هوشمندى و فرزانگىهاى فطرى را در خدمت آن قرار مىدهد. به طور خلاصه چون انسان دائم در حال جهاد اكبر است بايد در جامعه زندگى كند و اين گرايش به جامعه فطرى اوست يعنى فطرت وى او را به دين دارى و تمدن فرا مىخواند گرچه به لحاظ طبيعت خويش مستخدم باشد.
قرآن و زندگى اجتماعى
1- «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم انّ اللّه عليم خبير»(6) اى انسان ما شما را از زن و مرد آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد. با كرامتترين شما نزد خدا باتقواترين شماست، خداى سبحان به حق دانا و خبره است.
اين آيه مشتمل بر سه بخش است.
بخش اول مىفرمايد: همه انسانها از يك زن و مرد آفريده شدهاند و از اين جهت امتيازى بين آحاد امت و افراد جامعه نيست.
بخش دوم: هيچ جامعه بر جامعه ديگر برترى و فخر ندارد و گروه بندىهايى نظير عرب و عجم و قريش و ايرانى و مصرى و غيره سند شرافت و نشانه برترى و افتخار نيست. اختلاف زبان ها، رنگها، پيدايش اقوام و قبائل و عشاير، شناسنامهاى طبيعى براى معارفه است. بر اين اساس نه سفيدبودن برگهاى شناسنامه موجب فخر و مباهات است و نه سياه بودن آن مايه وهن است.
بخش سوم: اصل نهايى و اساسى را در كرامت ذكر مىكند و مىفرمايد: ملاك برترى و كرامت در پيشگاه خدا تقوا است. در اين آيه اصل زندگى اجتماعى تثبيت شده است زيرا فرمود: ما شما را عشيره، عشيره و قبيله قبيله قرار داديم نه اين كه شما آحاد و افراد باشيد.
2- «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربّك خير مما يجمعون»(7) آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مىكنند ، ما معيشت آنها را بين آنان در حيات دنيا تقسيم مىكنيم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند و هم ديگر را خدمت نمايند. رحمت پروردگارت از تمام آن چه گردآورى مىكنند برتر و بهتر است.
از اين آيه استفاده مىشود كه تقسيم ارزاق نيز مانند مقامات معنوى از قبيل: رسالت و نبوت تنها به دست ذات اقدس اله است، او استعدادها و روزىها را تقيسم كرده است تا هر كس به ديگرى نيازمند باشد و از اين طريق جامعه شكل بگيرد. خداى سبحان همه خصوصيات و ارزاق را به گروه خاصى نداده است بلكه اموال و صفات، قدرتها و خلاقيتها را تقسيم نموده است تا انسانها يكديگر را تسخير نمايند ولى تسخير آنها متقابل است و نه يك جانبه. زيرا زندگى انسان يك زندگى دست جمعى است و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكانپذير نيست. بر اساس اين تسخير متقابل يك پزشك به باربر نياز دارد تا بار او را جابجا كند و همين طور بار بر اگر بيمار شد، پزشك لباس كار پوشيده، در بالين او حاضر مىشود تا او را معالجه نمايد.
در تسخير متقابل هيچ كس بر ديگر فخرى ندارد، همانگونه كه داد و ستد بين فروشنده و خريدار يك كار متقابل بدون فخر است. در تمام شؤون اجتماعى بين افراد جامعه يك دادوستد و تسخير متقابل بدون فخر وجود دارد.
همين نفى فخر در كريمه: «فاستجاب لهم ربّهم انّى لااضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ او انثى بعضكم من بعضٍ...(8)؛ پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد(و فرمود كه:) من عمل هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن، كه همه از يكديگرند تباه نمىكنم...». نيز مطرح شده كه مىفرمايد: همه شما اجزاى يك اصول و بمثابه، خاكهاى يك معدن و آبهاى يك چشمه هستيد هيچ فرقى بين آحاد شما نيست، ظاهر جمله «بعضكم من بعضٍ» كه در چند موضع از قرآن آمده همين است.
نقش وحى و رسالت در شكوفايى جوامع بشرى
پس حيثيّت اجتماعى انسان چه از جهت كمى و چه از جهت كيفى رشد تدريجى دارد.
خانواده اوّلين هسته تشكيل جامعه
قرآن كريم در تبيين ريشههاى پيدايش اجتماع مىفرمايد:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآيات لقومٍ يتفكّرون؛(9) و از نشانههاى او اينكه از (نوع) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى، در اين (نعمت) براى مردمى كه مىانديشند قطعاً نشانه هايى است». اوّلين ريشه طبيعى براى تشكيل يك جامعه كوچك در انسان همسر خواهى است.
مودّت و رحمت دو ركن اساسى در استحكام خانواده
اين دو عامل مهم يكى دوستى عاقلانه نسبت به يكديگر و ديگرى گذشت مهربانه از لغزشهاى همديگر است. مودّت: تشكيل خانواده اگر بر اساس غريزه باشد ديرپا نيست زيرا هرچه بر سن زوجين افزوده گردد، غريزه همسرخواهى ضعيفتر مىشود، و پايه زندگى غريزى سستتر مىگردد، و در نتيجه خانواده فرو پاشيدهتر مىشود اما اگر دوستى بر اساس عقل باشد، با افزايش سن شوهر و همسر، تجارب عقلى قوىتر مىشود و پايه زندگى عقلى قوىتر مىگردد و در نتيجه خانواده صميمىتر و گرمتر و محكمتر مىشود.
رحمت: رسيدگى به نيازهاى عاطفى طبيعى يكديگر، عامل اصيل دوم در تأسيس و دوام خانواده است، و از طرف ديگر غير از حضرات معصومين (عليهم السلام) افراد عادى بدون لغزش نيستند، گرچه بر اثر اختلاف سليقه باشد، بنابراين براى استحكام اساس خانواده راهى جز گذشت رئوفانه از اشتباهات يكديگر نيست. اين دو ركن كه مودّت مجعوله الهيّه و رحمت مجعوله الهيّه است اساس خانواده را مىسازد و در چنين خانوادهاى فرزندى به بار مىآيد كه خداوند سبحان به او مىفرمايد:
«امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما اوكلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً كريماً و اخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً؛(10) هرگاه يكى از آن دو، يا هردوى آنها، نزد تو به سنّ پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو! وبالهاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرو آر! و بگو: پروردگارا! همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند. مشمول رحمتشان قرار ده!».
فرزندى كه به پدر و مادر اف نمىگويد بلكه با سخن كريمانه با آنها برخورد مىكند و بال ذلّت و مهربانى و رحمت را براى آنها مىگستراند و يا دستور مىدهد نسبت به يكديگر به معروف معاشرت داشته باشند. از اين رو مىفرمايد:
«و عاشرو هنّ بالمعروف؛(11)و با آنها بشايستگى رفتار كنيد». و اگر بر اثر اختلاف سليقه ادامه زندگى مشترك مقدور نبود، مىفرمايد: يا در كمال احسان باهم زندگى كنيد و همسر را نگاهداريد، يا دركمال ادب و احسان او را آزاد كنيد:
«الطّلاق مرّتان فامساكٌ بمعروفٍ او تسريحٌ باحسانٍ؛(12) طلاق (رجعى) دوبار است. پس از آن يا بايد زن را بخوبى نگاهداشتن، يا بشايستگى آزاد كردن».
«معاشرت و امساك به معروف» و «تسريح به احسان» مانند ملات نرم و رقيقى است كه در درون همه اين گردونهها هست، چون آن دو ركن اصلى عامل تشكيل خانواده است، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزندان و نيز فرزندان نسبت به آنان و همچنين زن و شوهر نسبت به يكديگر، در همان مدار صفا و وفا زندگى مىكنند. اسلام اين جامعه كوچك بنام خانواده را زمينه رشد و گسترش جامعه بزرگ قرار مىدهد و پس از آن مسئله ارحام مطرح مىشود كه درباره آن دستور تقوا داده شده است:
«و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام؛(13) و ازخدايى كه به (نام) او از همديگر درخواست مىكنيد پروا نماييد، و زنهار از خويشاوندان مبريد» مسئله رعايت ارحام در اسلام به قدرى مهمّ است كه ذات اقدس اله همانگونه كه گرامى داشت پدر و مادر را در كنار گرامى داشت خود ياد مىكند و به تكريم آنان بها مىدهد: «ان اشكرلى و لوالديك؛(14) شكر گزار من و پدر و مادر باش» درباره ارحام نيز، به خاطر اهمّيت آن، مىفرمايد از خدا و ارحام بپرهيزيد: «و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام» در يك آيه مىفرمايد: «خدا و پدر و مادر» و در آيه ديگر سخن از «خدا و ارحام» دارد و اين براى ارج وافر نهادن به اساس خانواده است.
يكى از امورى كه خداوند امر به وصل و پيوند آن فرمود مسئله رحامت است و اگر كسى با خويشاوندان قطع رابطه كرد به حكم آيه شريفه:
«والّذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر اللّه به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار؛(15) و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مىشكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمين فساد مىكنند، برايشان لعنت است و بدفرجامى آن، سراى ايشان است».
مشمول لعنت الهى است پس خداوند متعال چه در جانب اثبات و چه در جنبه سلب، اركان خانواده و ارحام را مستحكم كرد زيرا هم دستور به صله ارحام و پيوند بستگان نسبى را صادر كرد، و هم فرمان پرهيز از قطع آنها را نازل نمود، و هنگامى كه جريان عشيره «داخله رحامت شكل گرفت آنگاه حقوق مالى متقابل نيز بين آنان قرار داد، مثلاً: ارث را تا طبقه سوم مقرّر نمود و ارحام را در غنيمتها و همچنين در غرامتها شريك كرده، فرمود: اگر كسى از روى خطا خلافى مرتكب شد ديه بر عاقله او است چون همه آنان را در ساختار خاندان يك واحد مىداند و همه را در مسائل حقوقى نيز سهيم كرده است، قانون ارث، ديه بر عاقله،صله رحم و مانند آن يك جامعه كوچك را در احكام حقوقى و عاطفى و تربيتى به هم پيوند داده اين جامعههاى كوچك خانواده كه در كمال صفا و صميميّت زندگى مىكنند جامعه بزرگترى را تشكيل مىدهند كه آن نيز خردمند و رئوف و مهربان است. قرآن كريم در مورد رسيدگى به مسائل ارشادى و اخلاقى نيز در آغاز از خانواده شروع مىكند:
«يا ايّها الّذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً و قودها النّاس و الحجارة(16)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد».
و پس از آن درباره عشيره دستور انذار مىدهد: «و انذر عشيرتك الاقربين؛(17) و خويشان نزديكت را هشدار ده».
و سپس دستور: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين؛(18)پس آنچه را بدان مأمورى انجام ده و از مشركان روى برتاب». را دارد.
ابتدا مىفرمايد: اى مردم خود و افراد خانوادهتان را از آتش نجاب بدهيد، كه اين دستور اصلاح تهذيب ارشاد و تربيت است، بعد به پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) به عنوان اسوه مىفرمايد: بستگان نزديك و ارحام و قبيلهات را رعايت كن، و آنها را از عذاب الهى بيمناك كن، آنگاه نوبت به افراد ديگر جامعه مىرسد، پس اگر جامعههاى كوچك به نام خانواده، در كمال نزاهت تربيت شدند و به جامعه بزرگ پيوستند جامعه بزرگ نيز كه از اين آحاد وارسته تشكيل مى شود جامعه متمدّن و متشكّلى خواهد بود.
آياتى كه در اين فصل مورد بحث قرار گرفت نشان مىدهد نموّ تدريجى جامعه از خانواده و زن و شوهر و اولاد شروع و به ارحام و عشيره و سپس به جامعه بزرگ مىرسد.
پي نوشت :
1. سوره تحريم، آيه 6.
2. سوره حجر، آيه 28.
3. سوره ص، آيه 71.
4. همان، 72 و سوره حجر، آيه 29.
5. سوره سجده، آيه 9.
6. سوره حجرات، آيه 12.
7. سوره زخرف، آيه 32.
8. سوره آل عمران، آيه 195.
9. سوره روم، آيه 21.
10. سوره اسراء، آيه 23.
11. سوره نساء، آيه 19.
12. سوره بقره، آيه 229.
13. سوره نساء، آيه 1.
14. سوره لقمان، آيه 14.
15. سوره رعد، آيه 25.
16. سوره تحريم، آيه 6.
17. سوره شعراء، آيه 214.
18. سوره حجر، آيه 94.
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}