دنیای جوان

ترجمه: مجید مرادی رودپشتی
در مقدمه ، به ضرورت اهتمام به تربیت صحیح نسل جوان اشاره و بر آن تأکید شده و اندازه به تأثیر حیاتی عنصر «سخن» و «گفتگو» در امر تربیت پرداخته ایم و نصیحت زبانی را شیوه‏ای مؤثر در پرورش شخصیت جوان دانسته ایم. البته نصیحتی که با صمیمیت و دوستی درآمیخته شده باشد و اینک ادامه

شیوه موعظه قرآن

در اینجا درمی‏یابیم که ارزش شیوه موعظه قرآن در آن است که قرآن می‏کوشد تا جزئیات شیوه تربیتی خود را از متن زندگی برگیرد. برای همین است که اندیشه را به تلاشی همراه با تأمل فرامی‏خواند تا اندیشه را با فضای موجود در احساس که بر اثر دیده‏ها و شنیده‏ها و بسا دیده‏های انسان به او دست می‏دهد، آشنا و بر آن مسلط نماید و آنگاه، اندیشه را با ابزارهایی همانند خوف و رجا و حب و بغض در ژرفنای درون، جریان ببخشد.
هنگامی که با این معنا روبه‏رو می‏شویم درمی‏یابیم که اگر شیوه‏های وعظ به شکلی دقیق و عمیق، بررسی شده و آگاهانه به کار گرفته شود و نیز وعظ‏دهنده و نصیحت‏گو، از ابزارهای استوار فکری و ابزار ملایم عاطفی بهره گیرد و هر آنچه را که عنصر فکر و عنصر احساس آدمی بدان نیازمند است در نظر بگیرد، موفق‏ترین و ثمربخش‏ترین شیوه‏های تربیتی به کار گرفته شده است.

پند به وسیله الگو

نکته‏ای در اینجا شایسته نظر است، که گاه گفتار (بعد زبانی) بر موعظه غلبه می‏یابد و گاه نیز موعظه از فضای سخن و کلام بسیار دور می‏شود. این مطلب را از حدیث شریف ذیل درمی‏یابیم که می‏گوید:
«هر کس که در درون خود واعظی نداشته باشد که او را پند گوید، موعظه دیگران او را سودمند نخواهد بود». این حدیث به ما می‏گوید انسان می‏تواند با بهره‏جویی از تجارب خویشتن، خود را پند دهد و موعظه کند.
امام علی(ع) در نهج‏البلاغه به همین موضوع اشاره نموده و فرموده‏اند: «خیرُ ما جرَّبْتَ ما وعظک» «بهترین تجربه‏های تو آن است که تو را وعظ دهد».
بنابراین تجربه به سبب دربرداشتن جنبه فکر و جنبه احساس می‏تواند به تو درس و اندیشه و حرکت آگاهانه بر اساس شناخت واقعیت پیرامون بدهد و ببخشد. بر این اساس می‏بینیم انسانهایی که پیش و بیش از گفتار، با رفتار خود به دیگران اندرز می‏دهند، از الگو به عنوان یکی از ابزارهای موعظه، بهره می‏جویند. از این‏رو می‏توان کلمه «تجربه» را در چارچوبی قرار داد که در بردارنده تمامی ابزارهای فکر، تأمل، رفتار تجربی و نیز ابزارهای تأثیرگذار دیگر است. تمامی اینها مسیر بزرگ موعظه را نشان می‏دهد که می‏توان آن را چنین خلاصه کرد: [موعظه عبارت است از] شیوه عملی متنوع و آگاهی‏بخش که انسان را جهت تصحیح لغزشها یا جبران کج‏رفتاریهایش و نیز گشودن افقهای بسته بر حیاتش، به اندیشه وا می‏دارد.

پندگیرنده

وعظ در بردارنده حالت کنش در طرف پنددهنده است. چنان که پنددهنده با تمام توان خود در برابر کسی که می‏خواهد به او پند دهد، به اقامه برهان می‏پردازد. از این‏رو شخص پندگیرنده باید استعداد، توانایی و اراده رویارویی با ابزارهای وعظ‏آمیز و پندآموز را داشته باشد چرا که فرآیند وعظ تأثیرپذیری از کلام، تجربه، الگو یا هر ابزار آگاهی بخش بیدارکننده دیگر
است. بنابراین، انسانی که به طور کامل بدان توجه و اعتنا نمی‏کند همانند انسان مرده‏ای است که فاقد احساس است. فقدان احساس و شعور که در کالبد انسانهای مرده امری طبیعی است چه بسا در وجود انسانهایی که نهال شخصیت خود را می‏خشکانند و فکر خود را منجمد می‏کنند امری طبیعی باشد. این مطلب در تعابیر قرآن کریم نیز وجود دارد که می‏فرماید: «ایشان را چشمهایی است که بدان نمی‏بینند و گوشهایی که بدان نمی‏نیوشند و دلهایی که بدان فهم نمی‏کنند».(1)
این آیه به ما می‏گوید هر گاه، انسان بُعد فکری یا عاطفی یا ارادی شخصیت خود را بخشکاند، به انسانی جامد و بی‏روح تبدیل می‏یابد: «سواءٌ علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون»(2) خواه بترسانی یا نترسانی تفاوتشان نکند، ایمان نمی‏آورند. «ختم الله علی قلوبهم و علی ابصارهم غشاوة»(3) خدا بر دلهایشان و بر گوششان مهر نهاده و بروری چشمانشان پرده‏ای است و برایشان عذابی است بزرگ.
یعنی چگونه ممکن است وعظها و اندرزها در شخصیت انسانی که آن را برنمی‏تابد تأثیری بر جای گذارد؟

تربیت ابراهیمی

یا ابت افعل ما تؤمر(4) ... [اسماعیل در پاسخ پدرش که رؤیای خود را برای او بازگفته بود می‏گوید: ای پدر، دستوری را که به تو داده شد، انجام بده و] بدین وسیله به مشیت الهی گردن می‏نهد. آیا امکان اقتدا به اسماعیل، به این درجه از تسلیم و انقیاد و اطاعت وجود دارد؟
هنگامی که به بررسی شخصیت ابراهیم(ع) از آغاز زندگی‏اش می‏پردازیم در وجود او، شخصیت انسانی را می‏یابیم که از طریق روی آوردن به حقیقت محض در زندگی خود، به خداوند تعالی گرایش پیدا می‏کند. اگر بخواهیم از راه آیات الهی قرآن کریم، رفتار او را بررسی کنیم، می‏بینیم ابراهیم انسانی بود که در برابر افکار منحرف کفرآلود و شرک‏آمیز می‏ایستاد و این کار را از طریق برانگیختن نگرانی و دغدغه معرفت در اذهان انسانهای اطراف خود ـ چنان که در ذهن خود او به وجود آمده بود ـ انجام می‏داد. این مسأله از آنجا مشهود است که وی در گفتگوهای فکری با خویش (حدیث نفس) و دیگران به نقش پرستندگان ستاره‏ها و ماه و خورشید درآید تا
مردم را در برابر عظمت این مخلوقات به شگفتی وادارد. آنگاه در بررسی این اندیشه بر این نکته تأکید می‏ورزید که این آفریده‏ها نمی‏توانند آفریدگار باشند زیرا خدا نماد حضور فراگیر و مدام در تمام گستره هستی است.
با توجه به آنچه آمد به نظر ما، حضرت ابراهیم، انسانی بود که برای رهبری و هدایت جامعه به سمت ایمان تلاش می‏کرد و ابزار او نیز در این کار، ایجاد ضربه و وارد کردن شوک در جامعه بود.
به عنوان نمونه، هنگامی که بتها را می‏شکند و بزرگ بتان را متهم می‏کند تا بت‏پرستان را به اعتراف وادارد که معبودهای آنان، توانایی سخن گفتن ندارند: «لقد علمت ما هؤلاء ینطقون»(5) [آن مشرکان در پاسخ ابراهیم گفتند]: «تو خود می‏دانی که اینان سخن نمی‏گویند».
او با این شیوه به گفتگو با آنان می‏پردازد تا نادرستی افکارشان را بر آنان آشکار کند. همچنین آنجا که با شیوه‏ای گاه ملایم و گاه تند در برابر پدر خود ایستادگی می‏کند، از همین ابزار استفاده می‏کند. او در برابر سلطان بیدادگر زمان خود نیز از همین روش استفاده می‏کند. سلطان ادعا می‏کرد او است که انسانها را زنده می‏کند و می‏میراند. ابراهیم در پاسخ او گفت خدای من است که زنده می‏کند و می‏میراند و آنگاه به او می‏گوید: خدا خورشید را از مشرق به مغرب می‏آورد [اگر تو خدایی] پس خورشید را از مغرب به مشرق برآور! آنگاه آن سلطان کافر مبهوت شد.(6)

انسان الهی

همین حال و روش است که در وجود ابراهیم فراهم آمده و از او انسانی الهی می‏سازد. انسانی که احساس مسؤولیت می‏کند تا بی‏تأثیر از همه شرایط و روابط حیاتی الهی داشته باشد و خدا را بپرستد و خود را بنده او ببیند به گونه‏ای که احساس کند تمام زندگی‏اش را باید وقف خداوند کند. از این‏رو است که خداوند او را دوست خود می‏خواند: «واتخذ اللّه‏ ابراهیم خلیلاً»(7) «و خداوند، ابراهیم را به دوستی خود برگزید».
طبیعی است که دوستی خداوند با ابراهیم نتیجه دوستی او با خدا است.(8) و این دوستی فضایی را میان آن دو پدید آورده است که محبتی دوطرفه به سمت یکدیگر در جریان است. این بالاترین درجه رابطه انسان با خدای خویش است. و این همان درجه بندگی است که کمال می‏یابد و به دوستی می‏فرجامد.
این دوستی که از عبودیت جریان یافته در عمق احساس نشأت گرفته است و حالتی است که ابراهیم وجود خود و هستی را قائم به ذات الهی می‏بیند، او را در رتبه‏ای قرار می‏دهد که به نوعی جرأت بورزد تا از خداوند، زنده شدن مردگان را بطلبد. این بدان معنا است که ابراهیم هنگام سخن گفتن با خدا و زیستن در پرتو آفتاب الهی، ناخودآگاه حیاتی آمیخته از آگاهی مؤمنانه و بندگی و عشق فرمانبردارانه دارد.
از این بعد، ابراهیم(ع) را انسانی می‏یابیم که زیستن او نماد کامل تسلیم به خداوند است. این حقیقت را از تعبیر قرآن نیز درک می‏کنیم که ابراهیم نخستین کسی است که واژه اسلام در باره او به کار رفته است: «ملة ابیکم ابراهیم هو سمالکم السلمین من قبل»(9) [دین شما[ کیش پدرتان ابراهیم است. او پیش از این شما را مسلمان نامید.
«اذ قال له ربُّه: اسلم، قال اسلمت لرب العالمین و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب قال: یا بنیّ انّ اللّه‏ اصطفی لکم الدین فلا تموتن الاّ و انتم مسلمون»(10) «و پروردگارش به او گفت: تسلیم شو. گفت: من در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم. ابراهیم به فرزندان خود وصیت کرد که در برابر خدا تسلیم شوند. و یعقوب به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من، خدا برای شما این دین را برگزیده است. مباد بمیرید بی‏آنکه بدان گردن نهاده باشید». بنابراین حضرت ابراهیم(ع) نخستین کسی است که «اسلام» را پس از شنیدن نام آن از سوی خداوند سبحان به عنوان شیوه و مسیر زندگی ابداع کرد و در خط آن حرکت کرد. از این‏رو است که تمام ادیان یا نبوتهای ابراهیمی ـ اگر این تعبیر درست باشد ـ به نوعی اسلام به معنی عام کلمه را برگزیده‏اند، «انّ الدین عنداللّه‏ الاسلام»(11) «هر آینه دین در نزد خدا، دین اسلام است».
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه»(12). «و هر کس که دینی جز اسلام، اختیار کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیان‏دیدگان خواهد بود». این همان اسلام عام و فراگیری است که تمامی نبوتها را در برمی‏گیرد و به دیگر بیان، این همان مسیر توحید است.
طبیعی است که می‏بینیم، ابراهیم(ع) این انسانی که با تمام آگاهی، وجدان و پویایی خود در زندگی خود، خدایی زیسته است، می‏کوشد تا در محیط خاص خود حرکتی تربیتی ایجاد کند تا این اسلام روحی را که خود عالی‏ترین مراتب و درجاتش را گذرانده است به فرزندان خویش نیز منتقل سازد؛ چنان که می‏کوشد تا آن را به دیگر انسانها نیز انتقال دهد.
این همان مسأله‏ای است که قرآن کریم از آن خبر می‏دهد: «و وصّی بها ابراهیم بنیه و یعقوب قال یا بنیّ ان اللّه‏ اصطفی لکم الدین فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون»(13).
و ابراهیم به فرزندان خود وصیت کرد که در برابر خدا تسلیم شوند و یعقوب به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من، خدا برای شما این دین را برگزیده است. مباد بمیرید بی‏آنکه بدان گردن نهاده باشید».

اسلام، شیوه‏ای تربیتی

اسلام، عنوان همان خط تربیتی است که ابراهیم(ع) از فرزندان خود خواست از طریق آن سر به فرمان دین خداوند گذارند. روشن است که این راه تربیتی توانست در موقعیتی عملی که اسماعیل در آن قرار گرفت و موقعیت رفتاری که یعقوب در آن قرار گرفت، خود را مجسم کند.
وقتی آیه «و بشّرناه بغلام حلیم»(14) «پس او را به پسری بردبار مژده دادیم» را می‏خوانیم درمی‏یابیم که ابراهیم(ع) پس از مدتها ناامیدی، چشم‏انتظار فرزندی است که خداوند تعالی پسری آرام، نرم‏خو و بزرگوار که در موقعیتهای سخت و ناخوشایند، دچار تشنج و تزلزل نمی‏شود به او می‏بخشد. آیه «فلما بلغ معه السعی»(15) «چون با پدر به جایی رسید که باید به کار بپردازند» نشانه آن است که اسماعیل در تمام مدتی که با پدر خود گذرانده پیوندی ناگسستنی با او داشته است. این امر طبیعی است بویژه آنکه پس از مدتها ناامیدی، چنین فرزندی نصیب انسان گردد. با این حال، حضرت ابراهیم(ع) کسی است که تمام دل و ایمان خود را به خداوند پیوند داد و تمام آگاهی معنوی خود را که آمیزه ابعاد فکری و روحی و عبادی و عملی بود به فرزندش اسماعیل(ع) منتقل کرده است به گونه‏ای که همان حالت تسلیم محض که در ابراهیم(ع) بود در اسماعیل(ع) یافت می‏شود.

مبارزه با احساس عاطفی و مبارزه با نفس

تجربه‏ای که خداوند تعالی اراده فرمود تا در زندگی این پدر و فرزند به جریان اندازد، همین بود که الگویی برتر در عالی‏ترین مراتب «اسلام» که در آن دو ظهور یافته به دیگران نشان دهد.
عاطفه پدری، او را حتی از مشاهده ذبح فرزندش به دست دیگران مانع می‏شود تا چه رسد به اینکه خود او به دست خود، فرزندش را سر ببرد. یعنی عاطفه و احساس محبت و مهربانی و اشتیاقی که طبعا هر پدری نسبت به یگانه فرزند زیبا و محبوب خویش می‏تواند داشته باشد، در خویش تار و مار کند.
در مقابل نیز اسماعیل(ع) به عالی‏ترین درجات مبارزه با نفس و خودخواهی رسیده است چنان که هر دو با هم در پذیرش دین، با موانع ستیز کردند و به مرحله‏ای از ایمان رسیدند که در نبرد با این دشمن درون نیز به پیش بتازند. به این ترتیب ابراهیم(ع) باید عاطفه‏اش را نسبت به فرزندش بکشد و اسماعیل احساس خودی خویش را و هر دو از این آزمون عملی سرافراز بیرون می‏آیند. «قال له یا بنیّ انّی اری فی المنام انّی اذبحک فانظر ماذا تری»(16) گفت: «ای پسرکم در خواب دیده‏ام که تو را ذبح می‏کنم، بنگر که چه می‏اندیشی؟»
و اسماعیل در پاسخ این سؤال برای تفکر و تأمل درنگ نمی‏کند و می‏گوید: «یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاءاللّه‏ من الصابرین»(17) «ای پدر به هر چه مأمور شده‏ای عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت».

پدری و فرزندی

همه آنچه ذکر شد نشانه این است که ابراهیم(ع) توانسته فرزندش را به حد رتبه‏ای از اسلام تربیت کند که او در برابر خواست خداوند احساس خودی و خویشتن‏خواهی را از دست بدهد. حضرت ابراهیم(ع) همانند معمول پدرانی که پس از سالها ناامیدی صاحب فرزندی می‏شوند، رفتار نمی‏کند. او اسماعیل را نازپرورده بار نمی‏آورد و آنچنان رهایش نمی‏کند که به هرزگی و لهو و لعب روی آورد و آنگاه خطاهای فرزند در چشم پدر مقدس جلوه کند و بدیهایش، نیکی تلقی گردد، چرا که عاطفه شدید پدر تحمل آزردگی فرزند را ندارد!
احساس می‏کنیم که اسماعیل(ع) به نوعی زمینه رویارویی با این آزمون را داراست و نیز در تجربه پیامبری ابراهیم(ع) اخلاص به گونه و اندازه‏ای وجود دارد که او به فرزند خود از دید عاطفی انسانی ننگرد بلکه او را هم با چشم رسالت بنگرد و با خود بگوید: اسماعیل(ع) انسانی است که در زندگی خود همچون بنده مخلصی در مسیر توحید گام خواهد زد، بنابراین لازم است نسبت پدری خود به او و نسبت پسری او به خودم را وسیله فرورفتن و غرق شدن در بعد فردی و شخصی مسأله قرار ندهم بلکه او را بنده‏ای از بندگان خدا بدانم و بر اصل عبادت‏ورزی او نسبت به خداوند تأکید کنم. علاوه، او فردی از جامعه انسانی است، پس بر من است که از او انسانی بسازم تا تجربه بشری‏ای از ایمان و پایداری از خود بر جای بگذارد.

آمیزش بعد انسانی والهی‏شخصیت

حضرت ابراهیم(ع) توانست دو جنبه انسانی و جنبه الهی شخصیت خود را با هم آشتی دهد و آن دو را در هم آمیزد. شخصیت انسانی فردی او در رابطه پدر ـ پسری اقتضا دارد که او به فرزندش مهر بورزد و او چنان مهر و علاقه‏ای به فرزندش دارد که تا مراتب بلند قرب الهی و برخورداری از فیضهای سرشار و ابدی الهی بالا می‏برد.
از منظر بعد الهی شخصیت ابراهیم(ع) می‏بینیم که او علاوه بر آنکه فرستاده‏ای برای تمام مردم است، خود را فرستاده‏ای برای هدایت فرزند خود هم می‏بیند. بنابراین همانند برخی، نمی‏کوشد رسالتی را به مردم ابلاغ کند
که خانواده و فرزندانش از روح آن غافلند و نمی‏خواهد تنها آزادی مطلق دیگران را تهدید کند و خانواده‏اش را از فضای دعوت، به دور دارد.
ابراهیم(ع) پس از خودسازی، توانست شخصیتهای متعهد و مسؤولیت‏پذیری را پرورش دهد. او در همان هنگام که گرم شکل‏بخشی و رهبری شخصیت اسماعیل است، او را در کار بالا بردن پایه‏های خانه کعبه با خود همراه می‏کند: «و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ...»(18) ... «و چون ابراهیم و اسماعیل پایه‏های خانه را بالا بردند ...» و به این ترتیب فرزندش را در معرض فضای روحی و معنوی ساختن خانه کعبه قرار داد. کاری که نه تنها کاری فیزیکی بل حرکت و تلاشی سرشار از معنویت و روحانیت بود.
اسحاق(ع) و یعقوب(ع) نیز چنین بوده‏اند: «ام کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد الهک و اله ابائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون»(19) «آیا شما حاضر بودید آنگاه که مرگ یعقوب فرا رسید و به فرزندانش گفت: پس از من چه چیزی را می‏پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای نیاکان تو، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را به یکتایی خواهیم پرستید و در برابر او تسلیم هستیم».
یعقوب(ع) هم که نوه ابراهیم(ع) است همین مسیر را پیموده و همانند ابراهیم(ع) با فرزندان خود گفتگو کرده است.
ما در قرآن، سخن مفصلی در باره روشی که ابراهیم(ع) در تربیت اسماعیل و اسحاق به کار گرفته بود، نمی‏بینیم اما چنین برمی‏آید که ابراهیم(ع) با سفارشها و پندها از سویی، و الگودهی عملی از سوی دیگر، فضایی مناسب برای اینکه فرزندانش آموزشهای او را بپذیرند، فراهم کرده بود و در نتیجه این اقدامات، اسماعیل و اسحاق و یعقوب همگی سر به فرمان اسلام نهادند.

فرزندان پیامبران همانند دیگرانند

قرآن مجید، در برابر سیمای ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع)، چهره نوح(ع) و فرزندش را مطرح می‏کند. آنجا دعوت به ذبح شدن بود و اینجا دعوت به نجات. آنجا فرمانبرداری و تسلیم و اینجا انکار و سرپیچی. از این تصویر چه می‏توان دریافت؟
آیت‏اللّه‏ فضل‏اللّه‏: فرزندان پیامبران و اولیاء و علما نیز انسانهایی هستند همچون سایر انسانها، که از شرایط مطلوب و نامطلوب تأثیر می‏پذیرند... و چه بسا هنگامی که عوامل مثبت و منفی در محیط زندگی‏اشان برای جذب آنها به ستیز با یکدیگر برمی‏خیزند، خود نیز از درون دچار کشمکشی روانی می‏شوند که بازتاب درگیری بیرون است.
بنابراین، ضروری نیست که فرزند پیامبر حتما انسان شایسته‏ای باشد یا فرزند امام و عالم و مجاهد همانند او باشد. زیرا پدر جزئی از اجزای موجود در محیط است و یکی از صدها عاملی به شمار می‏آید که در ساختن شخصیت انسانی او مؤثر است.
... چه بسا پدران به علت وجود عوامل متضاد دیگر، یا فشارهای وارد بر موقعیت و حرکت خود در موضع ضعف و تزلزل قرار گیرند، چنان که نتوانند بر خانواده خود تأثیر فراوان بگذارند. این، مشکل بسیاری از دعوت‏کنندگان (پیامبران و امامان و عالمان) است. چرا که گاه فشار مشکلات و پیچیدگیهای دعوت، انسان را از پرداختن به خانواده خود بازمی‏دارد. به گونه‏ای که او را در کنار دریچه‏ای گشاده به دنیا و بسته بر خانواده قرار می‏دهد.
ادامه دارد.

پی نوشت:

1ـ اعراف/179.
2ـ بقره/6.
3ـ بقره/7.
4ـ صافات/2.
5ـ انبیاء/65.
6ـ بقره/258.
7ـ نساء/125.
8ـ اشاره به آیه 54 سوره مائده دارد که می‏فرماید: «یا ایها الذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتی اللّه‏ بقوم یحبهم و یحبونه...» ای کسانی که ایمان آورده‏اید هر که از شما از دینش بازگردد، چه باک، زودا که خدا مردمی را بیاورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند ...» در این آیه به محبت متقابل خدا و بندگان مؤمن خدا تصریح شده است که قطعا ابراهیم(ع) یکی از مصادیق بارز آن است.
9ـ حج/78.
10ـ بقره/131 ـ 132.
11ـ آل‏عمران/19.
12ـ آل‏عمران/85.
13ـ بقره/132.
14ـ صافات/101.
15ـ صافات/102.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ بقره/127.
19ـ بقره/133.

منبع: پیام زن