عطر میلاد نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)-(2)

تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون



مدح پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)

ای جلوه رخت زده آتش به جان گل
نامت محمد است و نشانت، نشان گل
ميلاد باشكوه تو ای باغبان نور
همزاد نغمه‌خوانی بلبل زمان گل
قرآن تويی چو خيره نظر می‌كنم به نور
گل می‌كند دوباره نگاهم ميان گل
اين جای حيرت است كه در گلشن كساء
هم شاخه گلی تو و هم باغبان گل
ای باغبان آل خدا در زمين بكار
با مهديت دوباره تو يك آسمان گل

*******

از راه که می‏رسد

اینک منم؛ ایستاده بر کرانه جاویدِ تصویر و تخیّل.
فرو می‏روم در عمیقِ هزاره‏های دور دست.
زمین را می‏شکافم و خاطراتِ کهن را بیرون می‏کشم.
پس آن زمان که ابابیل، خدای کعبه را به وضوح فریاد زدند، همزمان، خدای ابابیل، آخرین سخن را و حجّت را تمام کرد؛ مردی که آخرین کلام را به لب دارد و آخرین اعجاز را، مردی که از راه می‏رسد.
امشب وعده‏گاهِ دیرین است. آتشِ آتشکده بزرگ را جز به خنکای نسیمی از آسمان رسیده، مگر می‏توان فرو نشاند؟
طاقِ بلند ظلم، کسری جز به قدرتی عظیم‏تر، مگر شکسته خواهد شد؟
تورات را می‏گشایم؛ نام تو، چشمانم را نوازش می‏دهد و انجیل مقدس، در جای جایش تو را زمزمه می‏کند. اینک، وعده دیرسال عیسای بزرگ است که چنین بشکوه، سر برآورده است. چه ائتلاف رفیعی!
ایمانِ پدرِ ایمان، ابراهیم، عظمت توفان نوح، ید بیضا و عصای موسی، احیای مردگانِ استخوان شده، سلطنت سلیمان، عدل داوود، صبر ایوب، کلامِ تورات، حقیقت انجیل؛ آن‏که را که از او سخن می‏گویم، ائتلافِ بزرگِ همه آسمانیان تاریخ است. پس اینک خود، به تمامی، گفتنی‏ها را گفته است. اینک پیکِ آخرین را باید دریافت.
از راه که می‏رسد، همچنان که سنگین‏ترین برگِ تاریخ، ورق می‏خورد، جبلِ «نور» لرزه‏ای شیرین را بر پیکر خود حس می‏کند و «حرا» خود را برای چهل سال انتظار، آماده می‏سازد.
از راه که می‏رسد، عرقِ شرمی بر جبین مکه می‏نشیند از جفاکاریِ شب پرستانی که ستاره فرو چکیده را تاب نخواهند آورد.
شهرها، اهالی خود را خوب می‏شناسد؛ آنها، ظلمتِ مطلقِ بت‏خانه‏ها را بیشتر می‏پسندند؛ این طریقی است که قرن‏ها آموخته‏اند.
هان ای ستاره! فرود آ.
فرود آی، که چشمانِ به راه مانده، دیری است بر خاکِ وعده‏گاه‏های مقدّس زمین خشکیده‏اند. دردا! غافلند که هیچ ستاره‏ای هرگز از زمین نمی‏روید، که تو از آسمان زاده خواهی شد.
فرود آی! که هر آینه، نام تو، شوق دیر سال زمین را سرشار می‏کند.
پس زمین را بگویید که:
هان! تو اینک میزبانِ بزرگ کهکشانی.
دریاب این ستاره کهن را که اینک زاده می‏شود.

*******

رسول مهرباني

دُردي كِش بلاي تو ام يا محمدا
ديوانة ولاي تو ام يا محمدا
گويند هركه را تو بخواهي بلا دهي
مستانة بلاي تو ام يا محمدا
بيمارم و نگاه تو اعجاز مي كند
مبهوت چشمهاي تو ام يا محمدا
من از ازل در عافيتم زان كه تا ابد
در ساية لواي تو ام يا محمدا
مولاست بندة تو و من بندة علي
من ، بندة خداي تو ام يا محمدا
اي اسم اعظم اسم تو يا احمدا مدد
وي قلبها طلسمِ تو يا احمدا مدد
اي مكه از فروغ تو پاينده احمدا
مِهر و قمر ز روي تو رَخشنده احمدا
اي كِسوت خِتام رسالت به راستي …
بر قامت رساي تو زيبنده احمدا
كو دايه اي كه كامِ تو را مايه اي دهد
بر دايه ات ، تو داية بخشنده احمدا
ساطِع شود چو نور ز پيشاني ات ،، شود…
خورشيد از جمال تو شرمنده احمدا
رضوان و حوريان و همه خازِنانِ آن
حيرانِ آن تبسُّمِ تابنده احمدا
گويا نمك زخندة تو آفريده شد
دريا به وجد رفت و نمكزار ديده شد
وقتي سخن ز كشف و كرامات مي شود
كَسري تو را گواهِ مقامات مي شود
اينجا سخن ز خشت و سرشت و بهشت نيست
جنت يكي تو را ، ز كرامات مي شود
اي نسلِ تو ستارة دنباله دارِ عشق
روشن رَهت ز نورِ علامات مي شود
حُبِّ تو را چگونه شود شعله كارگر
آتشكده ز ديدنِ تو مات مي شود
اي هاديِ سُبُل نرود هر كه راهِ تو …
بي شك دچار رنجش و طامات مي شود
اي سنگِ سخت زير قدومِ تو نرمِ نرم
دلهاي ماخَلَق به وجودِ تو گرمِ گرم
اي ماية ازل و ابد ، آية شَرَف
انسانِ كامل ، اي به بشر ماية شرف
خورشيد جاوداني و بي سايه اي ، ولي
افكنده اي به كون و مكان ساية شرف
ايمانِ تو ، پيمبريِ تو ، كتابِ تو
اسلامِ تو نباشد بر پاية شَرَف
اينك پس از گذشتنِ دهها هزار سال
ايران شده از دعاي تو همساية شرف
تو ماندي و ، عدوي فرومايه ات ، نمانْد
اي تا اَبَد ولاي تو سرماية شرف
عالم ز تو تصرّفِ هستي گرفته است
دلها ز تو تشرّفِ مستي گرفته است
در شعرِ عشق و عقل ، اميرِ غزل تويي
در خُلق و خوي و عاطفه ، حُسنِ اَزَل تويي
ديباچة امانت و ديوان عاشقي
تأويلِ حمد و آية بيت الغزل تويي
در وحدتِ كلام ، اگر لم يَلِد خداست
در محور معانيِ آن ، لم يَزل تويي
غارِ حَراسْت ميكدة حق شناسي ات
در خانة ولاي علي ، مُعتزَل تويي
چونكه دلت سِرشتْ خدا ، بر گِلت نوشت
زيبا تويي ، جميل تويي و گُزَل تويي
كامل ترين محبتِ ما نذرِ مقدمت
جان و جهان و باغِ جنان بذرِ مقدمت
حقِّ تو را به شيوة عاشق ادا كنيم
دِين تو را به رسمِ شقايق ادا كنيم
اُمُّ القُري به يُمنِ تو مَهدِ تشيُّع است
حقِّ تو را به حضرت صادق ادا كنيم
اي عقلِ كُل ، سلوك ، چو زاهِق نمي كنيم
سِيرِ تو با مُلازمِ لاحِق ادا كنيم
در معركه چو امر تو دائر شود به حَرب
تكليف را به كُشتن فاسِق ادا كنيم
با دشمنان برائتِ دل را وفور كن
تا دِين خود به نعمتِ رازق ادا كنيم
در بندگي اگر صَنَما ، لايقت شويم
در شيعگي شهيدِ رهِ صادقت شويم

*******

در حریری از نور

تو را چه زیبا سرود خداوندِ کائنات با واژه‏هایی از جنس نور.
پروانه شاخساران آسمان! هر آنچه آینه، روبرویت آغوش گشوده‏اند تا تو را در خویش تکرار کنند.
هر آنچه آسمان، ببه خاک افتاده‏اند تا گام‏هایت را به سجده ببوسند.
بزرگمرد تاریخ! بهار از سر انگشتان تو به شکوفه می‏نشیند.
خورشید، از گوشه پیشانی بلندت طلوع می‏کند. تو را با کدام کلماتِ محدود؟ که نمی‏گنجی نه در کلام، نه در کلمه.
خورشیدی سرشار در دست‏هایت، ملائک به دست بوسی‏ات مباهات می‏کنند.
سرشار از چشمه مهتاب! هر چه پروانه بر گردت بال می‏زنند، هر چه آسمان، روبرویت دریچه می‏شود برای پرواز.
می‏آیی؛ ایوانِ کفر ویران می‏شود از ایمانِ چشم‏هایت.
شب، مچاله می‏شود زیرِ قبایِ گسترده آسمان، در روزی پایان‏ناپذیر؛ آن چنان روشن که هزاران خورشید، گویی در آن به طلوع نشسته‏اند. می‏آیی، وعده آمدنت را دهان به دهان از تورات تا انجیل کِل می‏کشند.
می‏آیی و حرا، روی دو زانو می‏نشیند و انتظار می‏کشد.
می‏آیی و مکّه می‏پیچد در حریری از نور و رنگ.
می‏آیی و از کشتگاهِ آسمان، خورشید برایت می‏آورند، ملائک.
کعبه در پوست نمی‏گنجد. تو را خدای بزرگ خلق کرده است؛ از آبشارها و نور که موج می‏زنی و می‏تابی.
تو را با کلماتی سبز باید سرود.
ای آخرین رسول خدا در زمین!
آمدی تا دهانِ به حیرت گشوده آینه‏ها، نامت را تکثیر کنند در همه زاویه‏های تاریخ.
دف می‏زنند و کل می‏کشند آمدنت را، هر آن چه که پیش از تو سر در گریبانِ انتظار فرو برده بودند.
شهاب‏های سرگردان می‏چرخند حول نامت.
به یمن آمدنت، هر چه بهار در سراشیب سکون و سکوت بار دیگر به جوانه نشسته است.

*******

سيد بارگاه كونين

سلطان خرد به چيره دستي
اي شاه سوار ملك هستي
حلواي پسين و ملح اول
اي ختم پيمبران ِ مرسل
فرمانده ي كشتي ولايت
اي حاكم ِ كشور كفايت
و اي منظر عرش ، پايگاهت
اي بر سر سدره گشته راهت
روشن به تو چشم آفرينش
اي خاك ِ تو توتياي بينش
داننده ي راز صبحگاهي
دارنده ي حجت الهي
نسـّابه ي شهر قاب قوسين
اي سيد بارگاه كونين
محراب زمين و آسمان هم
اي صدر نشين عقل و جان هم
بر هفت فلك جنيبه رانده
اي شش جهت از تو خيره مانده
بوالقاسم و آنگهي محمد
اي كنيت و نام تو مؤيد
مقصود جهان، جهان مقصود
صاحب طرف ولايت جود
با تو نكند چو خاك پستي
آن كيست كه بر بساط هستي
وز بهر تو آفريده شد كون
اكسير تو داد خاك را لون
مقصود تويي ، همه طفيلند
سر خيل تويي و جمله خيلند
شاهنشه كشور حياتي
سلطان ِ سرير كايناتي
گيسوي تو چتر و غمزه ، طغرا
لشكر گه تو سپهر خضرا
در نوبتي تو پنج نوبه است
وين پنج نماز كاصل توبه است
بستي در ِ صد هزار بيداد
در خانه ي دين به پنج بنياد

*******

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

تو را دانش و دين رهاند درست
در رستگاري ببايدت جست
دلت گر نخواهي كه باشد نژند
نخواهي كه دايم بوي مستمند
تو خواهي كه يابي ز هر بد رها
سر اندر نياري به دام بلا
بوي در دو گيتي ز بد رستگار
نكوكار گردي بر كردگار
به گفتار پيغمبرت راه جوي
دل از تيرگي‌ها بدين آب شوي

*******

مصدر فيض

اى بر همـــه انبيــا, مقدم وى راهنــمــاى ولــــد آدم
منــشور شــريف امـر و نهيت
يك نكته نه بيش بوده, نه كم
دستـور تــو هرچه هست, متقن
آيـات تو هـرچــه هست, محكم
در خـاطر توست آنـچه در دهر
انجــام دهــد قضــاى مـبرم
دين تو كه در خور خلـود است
دستـور تحــرك و صعــود است

*******

مدح پيامبر خاتـم(صلی الله علیه و آله و سلم)

بر سر كوى تـــو هـــر كـــه راه ندارد
واى بـــه حـــالش كــه داد خواه ندارد
نام تو نـــازم كـــه در صحيـــفه هستى
فاصله جـــز(ميـــم), بـــا الـه ندارد
خواند احـــد,(احـمد)ت,از آنكه به عالم
غير تو كس ايـن مقـــام و جـــاه ندارد
بـس كه بلند است قاف قـدر تـــو,اى جان
چرخ, بـــر آن پايـــگاه, راه نـــدارد
ختـــم بـــه نــام تو شد رسالت و دنيا
بعد تو جـــز عتــرتت پنـــاه نـــدارد
بعـــد تـــو غيــر از دوازده وصــى تو
عالـــم اســـلام, پـــادشــاه نـــدارد
درس عفـاف از بشــــر ز فـاطمه(س) گيرد
روز جـــزا نـــامـــه سيــاه نـــدارد
روشنى طلعت حسين و حسن(عليهماالسلام) را
نيـــر تابـــان و نـــور مـــاه ندارد
لـــرزد و ريـــزد بنـــاى گنــبد گيتى
دســـت ولايـــت گـــرش نگـــاه نــدارد
كيست كه چـــون از پـــس مباهـــله آيد
جـــز علـــى و آل او سپـــاه نــدارد؟
جز در احسان مهـدى(ع) تـــو بـــه عالم
امـــت پـــاكت پـــناهـــگاه نـــدارد
جز به تـو گـويـد خدا درود بـــه وصفت?
گر شكـند ســـر, قـــلم, گنـــاه ندارد
شيـــوه ((مـردانـى)) است مـدحتت امروز
پيـــش تـــو فـردا, جز اين گواه ندارد

*******

در مدح حضرت ختمي مرتبت

بهر مدح پيغمبر طبع من چو گويا شد
دل ز عشق آن دلبر مست عشق و شيدا شد
ساقي از مي باقي ساغرم نما لبريز
چون به لطف يزداني درد من مداوا شد
مطرب آشنا بر لب خويش نما لب ني را
كز نواي جانسوزش شد بهار و گل وا شد
سبز و خرم و دلكش شد زمين چو فروردين
پر ز لاله و سنل دشت و كوه و صحرا شد
از افق هويدا شد چوه جمال شمس الدين
در شگفت موسي شد در تعجب عيسي شد
روز بعثت است امروز روز عشرت است امروز
روي احمدي بنگر قبله گاه دل ها شد
غرق عشرت و شادي عرش و فرش و بحر و بر
دل ز محنت و رنج و درد و غم مبرا شد
در حرا به امر حق اقرأ شد بر او نازل
بر پيمبري مبعوث ز امر حق تعالي شد
آمدش ندا از حق تا شود بحق ملحق
زان نداي حق الحق فارغ از من و ما شد
رمز قل هوالله را در حرا بدست آورد
لم يلد و لم يولد از كلامش افشا شد
سرنگون شد از تخت سلطنت شهنشاهان
چون ز امر حق شاهي مير و صاحب آوا شد
ريشه كن نمود از بن دين بت پرستي را
آنكه نام نيكويش نقش عرش اعلا شد
از قدوم وي عالم عالم دگر گرديد
هست عالم از هستش هر چه هست پيدا شد
ختم انبياء گرديد در وجود او پايان
بس گره كه از مشكل از وجود او وا شد
خوش بگو تو ژوليده وصف احمد مرسل
كز مصفاي او بزمت تا ابد مصفا شد

*******

وصف پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)

اي كه هستي به فرق عالم تاج عالمي بر عنايتت محتاج
اي كه ناخوانده درس ، سيل علوم گشته از سينه تو استخراج
اي كه شد از تو توبه اش مقبول چونكه آدم شد از بهشت اخراج
اي كه از ماه و زهره و خورشيد پرتو حسن تو بگيرد باج
اي كه دلهاي عاشقان يكسر تير عشق تو را بود آماج
اي كه باشد به تحت فرمانت باد و طوفان و غرش امواج
اي كه چون تو نديده ديده دهر يكه تازي بعرصة معراج
اي كه از يُمن مقدمت گرديد كعبه جاي تمركز حجاج
دارم اميد با شفاعت خويش درد ما را كني ز لطف علاج
وِرد من گشته در همه اوقات
بر محمد و آل او صلوات

*******

پابه‏پای میلاد سبز اولین فرستاده

صدای قدسی اشراق، با عطر صلوات درآمیخته است.
تولد گل‏های محمدی، رویشی از مهتاب را سر باغچه لحظه‏ها ریخته است.
زمین، حق دارد در خود نگنجد از این بشارت حجیم.
مژده امروز، چونان چشمه‏ای از امید، در همه‏جا جاری است.
کاخ‏های هراس، به خاکستر شومی خویش نشسته‏اند. لرزه بر طاقت طاق کسرا افتاده است. آتشکده فارس، مرده‏ای بیش نیست؛ مقابل خورشید لایزال حجاز.
نسیم بهاری، لابه‏لای درختان اندیشه وزیدن گرفته است.
قلم، با طرز دیگری از عشق روبه‏رو شده است. سلام است و جلوه‏های سپید در زمین، ترنم، رونق گرفته است. صدای شادی و صلوات، به موازات خرد شدن بت‏های جاهلی، شنیده می‏شود.
نیک‏خویی و پارسایی، به زوایای مختلف زندگی کشیده می‏شود.
تکرارهای هوس‏آلود مشرکان، درهم شکسته می‏شود. عمری بود که رنج‏های بشر از بیهودگی زندگی، از شماره گذشته بود. سال‏ها زور و جهل، بندگان را در کام خویش فرو می‏کشید. امروز اما، روز رهایی از یوغ تاریکی شب‏های یلدا است. برخیزیم؛ ما نیز با نقل و صلوات، به استقبال امروز برویم!

*******

سرود وحدت بخوانید

بوی بهار می‏رسد / نسیم از درختان آویزان شده است / خورشید در شبه جزیره می‏رقصد / بیابان‏ها، به استقبال صبح فرش شده‏اند / پرتوهای هدایت، درخشیدن گرفته‏اند / شب، مرده است و فانوس رستگاری، بر فراز کوه‏ها حکم می‏راند.
«ستاره‏ای بدرخشید و ماه مجلس شد»
زمین، به ارث صالحان رسیده است و ندای برادری، از دل میدان‏های جنگ قبایل برمی‏خیزد.
دل‏ها، در آستانه کلام وحی، به زانو درآمده‏اند و رنگ‏ها، از سیاه تا سفید، در یک صف نشسته‏اند تا سرود وحدت بخوانند.
«اسوه حسنه» آمده است
عشق، فرمانرواست و توحید، انگشت‏ها را به هم گره زده است. عشق، فرمانرواست و اسوه خداباوری آمده است تا پل‏های شکسته قلب‏ها را پیوند بزند.
امین مردم، امانت‏دار رسالت الهی خواهد شد، تا ندای فروخفته حقیقت را به گوش مجازپرستان زمین برساند و بگوید که خدا یکی است، هدف یکی است و معنای زندگی، دویدن به سمت جاذبه‏های نورست.
اسوه انسان‏باوری آمده است تا قفل‏های خشکیده بر افکار و اندیشه‏ها را بگشاید و به روح‏های زندانی شده در قفس خاک، صراط رهایی بیاموزد و بگوید «یا أیُّها الانسان، انک کادحٌ الی رَبک کدحا فملاقیه».

*******

آمده است؛ تا...

مهر خاتمیت بر انگشترش نقش خواهد بست، تا تحریفات گذشته را بپیراید و «دین حنیف» و «دین قیم» را مژده بدهد به ساکنان سراچه انس که در جست‏وجوی نشانه‏اند.
خاتم النبیین آمده است تا حجت الهی را بر خاک‏نشینان تمام کند و کتاب وحی را ببندد.
صاحب خلق عظیم آمده است تا ظرف وجود آدمیان را از مکارم اخلاق لبریز سازد، فضیلت‏های فراموش شده را به کوچه‏ها و خیابان‏ها بازگرداند، اشتیاق‏های خاموش شده را دوباره برافروزد، برای شب‏های هجران نور بیاورد، برای سفره‏های فقیر نان بیاورد. آمده است تا بر لب‏های یتیم، لبخند بکارد و بر دل‏های مریض، امید.
آمده است تا شمع باشد، تا آیین دلبری کردن را به انسان‏ها بیاموزد. جهان، برخاسته است؛ برخیزید که محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است!

*******

مکه، امروز بر صدر خبرهاست

امشب، جبرئیل امین، دستی در نور و دستی در آینه دارد. شبی است که آفتاب حجاز، سر از مشرق روشنایی برمی‏آورد و این شب بی‏سحر را فرمان هجرت می‏دهد.
امشب چه شبی است، شب بی‏تکرار عبداللّه‏ و اینک، از او فرزندی خواهد آمد که جهان را بر پله اول خراجش نهادند تا او بپذیرد و آسمان را طفیلی آستانش گذاشتند تا قدرش، عالمی را حیران نماید. مردی می‏آید تا بهار، بر قدم‏هایش بوسه زند و پرنده‏های یخ‏بسته پاییز، بار دیگر سرود میلادش را تکثیر کنند و حجاز، از نوازش دستانش، این شهرت پنهان را از او هدیه گیرد.
او می‏آید تا غبار را از پیراهن انسانیت بتکاند و تبسم خود را بر آینه‏ها حک کند.
می‏آید تا پرده از راز پنهان خلقت براندازد و لبانش، کلام خدا را به پهنه گیتی آواز دهد.
می‏آید تا نخلستان‏ها، آمدنش را سرک بکشند و دختران به ناحق دفن شده، از او عزت و شکوه گیرند.
آری! امشب محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید تا آوازهای شادی و شور، از حنجره خشک و ماسیده مکه پخش شود و جهان، طلوع تازه‏ای را بنگرد؛ طلوعی را که هیچ آفتابی توان خلقش را ندارد.
مکه امروز بر صدر خبرهاست.
مکه، شهری است که فرشتگان الهی، به هم نشانش می‏دهند.
زود، از مهر پدر بی‏بهره ماند تا رحمة للعالمین شد
محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید؛ اما چه زود از نعمت مهر پدر و مادر محروم می‏شود! حال که خداوند اراده کرده تا معجزه‏ای بی‏بدیل را به خلق عرضه کند، چه جای شگفتی است، اگر دست تمام عوامل دنیوی را کوتاه کند؟! بگذار حبیب ما از مهر والدین، بی‏بهره باشد تا ما، خود محبت را بر او عرضه کنیم و او را از رحمت لبریز نماییم تا رحمة‏للعالمین شود.
محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در خانه‏ای به دنیا آمد که از پاکی و طهارتش، حجاز بارها قصه رانده است؛ خانه‏ای که جز نام خدا، بر بزرگی کسی شهادت نداده است. آری، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد؛ در میان نسلی غارت‏زده اشتباه خویش؛ مردمی که در آتش جهالتشان شعله‏ور بودند و دیوانگانی که از روی جهل، حرمت خویش را می‏شکنند؛ نسلی که به زشتی و غارت و وحشی‏گری، شهره عصر بودند و خدا برای این قربانیان مانده در حضیض جهل و تاریکی، چراغ هدایتی مهربان فرستاده است.
زمین، عشق را باور کرد
محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد، تا زمین، طلوع عشق را باور کند و تیرگی‏ها، روشنای چشمانش را در خاطره ناسروده تقدیر خویش قاب بگیرند. او آمد تا در این شب قیرگون جهل، رنگ‏های خام، معنا بیابند و عشق را بر این صفحه تاریک بنگارند.
او آمد تا مکه، ـ جز بت‏هایش ـ احترام یابد و حجاز، عرصه جمعیتی متراکم شود که قصدی جز وحشی‏گری و غارت دارند.
او آمد تا نام خدا در زمین زنده بماند و حرمت ابدی و ازلی‏اش، چون چراغی روشن فراموش نشود.
بر تو درود
ای که میلادت، نقطه عطف خلقت است! بر تو درود که عشق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، بی‏وجود تو معنایی نداشت؛
ای بهترین خلق که پیامبران سلامت می‏کنند و تو را سید خویش می‏خوانند؛
ای آن‏که خدا از نور خویش، تو را آفرید و بر تو سلام داد و جهانی را در رکاب تو گذاشت تا معلوم شود که تاریخ انسان، چون تو نداشته و چون تو نمی‏آورد؛ و ای چراغ رها شده در پرواز! تو، عاشقانه سرود زندگی در گوش خلق زمزمه کردی؛ بر تو درود!
بگذار آتشکده‏ها خاموش شوند!
جهان، تا خبر میلاد تو را شنید، چنان بر خود لرزید که عنان خویش از دست داد.
ورود تو آغاز تاریخ دیگری از حیات است و نباید چنین میلادی، بی‏صدا و بی‏هیاهو باشد. بگذار وقتی هلهله شادی فرشتگان در فضای متروک جهان می‏پیچد، ایوان‏های ظلم و جور، بر خویش تکانی بخورد و کاخ‏های محکم ستم بشکند و خوار شود! بگذار وقتی شعله حضور تو بر چراغ هدایت، روشنی می‏بخشد، آتشکده هزار ساله به مرگ فرو رود تا خلق بدانند، چراغ همیشه روشن، تویی و نور را از هیچ سیاهی گدایی نکنند!
بگذار اهالی کوچه‏های نخوت و غرور، بر ناتوانی و حیرت خویش معترف شوند که اینک، ندای پایان بزرگ‏بینی‏شان بلند شد. پس با گوش جان بشنو صدای خداوندی را که از دهان جبرئیل جاری می‏شود.

*******

ناگهان بهار

دیرگاهی دور و دراز، زمین در انتظار بود و آسمان، بی‏قرار، کعبه، آکنده از ازدحام ناخدایان کر و کور بود؛ خانه‏ها تهی از آوای شوق و شور، و دختران بی‏گناه، آرمیده در زیر خروارها خاک خاموش و سرد هزارها گور!
دشت‏ها خسته بودند، جنگل‏ها بی‏خورشید، کوه‏ها ابری، آسمان خاکستری و فصل‏ها سر در گریبان. چشمه‏ها تشنه بودند، آفتاب غمگین، پنجره‏ها خاموش، جاده‏ها سوگوار و آدمیان، سرگشته و حیران. کوچه‏ها غریب بودند، لحظه‏ها سنگین، نگاه‏ها منتظر، زمین بی‏پناه و دل‏ها و جان‏ها بی‏سر و سامان.
و ناگهان، بهار از راه رسید؛ همچون خورشید، و آتشکده «فارس» خاموش شد. بت‏ها سرنگون شدند و کنگره‏های قصر «کسرا» واژگون... مردی آمد از تبار هابیل، در ربیع عام الفیل. و درخشید؛ چندان که نورش به تمامت آفاق رسید و عالم از آن روشن گردید... آمد و پاکیزه بود، و بی‏درنگ به ندای توحید، زبان گشود.
آمد و «محمد» و «امین» شد
آمد و «محمد» نامیده شد؛ نامی که پیش از او نبود! تمام پیامبران و فرشتگان او را می‏ستودند و می‏ستایند؛ که «کریم» و کرامتش زبانزد خاص و عام بود؛ چنان که پروردگار بدین وصفش ستود.
در مکه، چون وی را می‏آزردند، به کوه‏ها پناه می‏برد و دل و جان به خدا می‏سپرد. خدیجه علیهاالسلام و علی علیه‏السلام همه این‏ها را می‏دیدند؛ اما چون او را می‏یافتند، می‏شنیدند:
«اَللّهُمَّ اهْدِ قَومی فاِنَّهم لا یَعلَمُون؛ خدایا! اینان را هدایت‏گردان، که نادانند».
مهرت را در دل‏هاشان افکن، که نامهربانند... .
آمد و «رحمت» نامیده شد؛ برای همه آفریدگان ـ از خوبان و بدان ـ ؛ چندان که به خیل کافران، روی می‏آورد و در هدایتشان پافشاری می‏کرد. رنج‏ها و دردها می‏کشید؛ ولی هرگز از مهربانی دریغ نمی‏ورزید.
آمد و «متوکل» نامیده شد؛ که هماره به خدا اعتماد داشت؛ نه به دنیا... روزی از دشمنانش کسی در گیر و دار نبردی او را ـ تنها ـ در حالی که خواب بود، دید؛ شمشیر بر وی برکشید و پرسید:
ـ چه کسی تو را از دست من نجات می‏دهد؟
فرمود: خدا!
سپس آن کافر، ترسان از این همه صلابت، دست‏هایش لرزید و بر زمین فرو لغزید. آن‏گاه رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شمشیر در دست، بازپرسید: کدامین کس، ناجی‏ات می‏شود؟
و صدایی لرزان شنید: بزرگواری شما!
آمد و «امین» نامیده شد؛ چنان‏که «عبداللّه‏» بود؛ «مصطفی» و... برترین پیامبر و آفریده است؛ که آیینش مطابق فطرت آدمیان، و معجزه‏اش بیان کننده هر چیز در هر زمان و مکان... و این است سرّ خاتمیت.

*******

طلوع محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

زمين و آسمان مكه آن شب نور باران بود
و موج عطر گل در پرنيان باد مي پيچيد
اميد زندگي در جان موجودات مي جوشيد
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود
شبي مرموز و رؤيائي
به شهر مكه مهد پاك جانان دختر مهتاب مي خنديد
شبانگه ساحت" ام القري" در خواب مي خنديد
ز باغ آسمان نيلگون صاف و مهتابي
دمادم بس ستاره مي شكفت و آسمان پولك نشان مي داد
صداي حمد و تهليل شباويزان خوش آهنگ
به سوي كهكشان مي شد
دل سياره ها در آسمان حال تپيدن داشت
و دست باغبان آفرينش در چنان حالت
سر " گل آفريدن" داشت
شگفتي خانه " ام القري" در انتظار رويدادي بود
شب جهل و ستمكاري
به اميد طلوع بامدادي بود
سراسر دستگاه آفرينش اضطرابي داشت
و نبض كائنات از انتظاري دمبدم مي زد
همه سياره ها در گوش هم آهسته مي گفتند
كه : امشب نيمه شب خورشيد مي تابد
ز شرق آفرينش اختر اميد مي تابد
در آن حال" آمنه" در عالم سرگشتگي مي ديد
به بام خانه اش بس آبشار نور مي بارد
و هر دم يك ستاره در سرايش مي چكد رنگين و نوراني
و زين قدرت نمائي ها نصيب او
شگفتي بود و حيراني
در آن مرغكي را ديد با پرهاي ياقوتي
و منقاري زمّرد فام
كو سويش پر كشيد از بام
و در صحن سرا پر زد
و پرهاي پرندين را به پهلوي زن درد آشنا سائيد
بناگه درد او آرام شد، آرام
به كوته لحظه اي گرداند سر را " آمنه" با هاله اميد
تنش نيرو گرفت و در دلش نور خدا تابيد
چو ديد آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را
دو چشمش برق زد تا ديد رخشا ن چهره احمد را
شنيد از هر كران عطر دلاويز محمد را
سپس بشنيد اين گفتار وحي آميز
الا، اي " آمنه" اي مادر پيغمبر خاتم!
سرايت خانه توحيد ما باد و مشيد باد
سعادت همه جان تو و جان " محمد " باد
بدو بخشيده ايم " آمنه" اي مادر تقوا!
صداي دلكش " داوود" و حبّ " دانيال" و عصمت " يحيي"
به فرزند تو بخشيديم:
كردار" خليل" و قول" اسماعيل" و حسن چهره " يوسف"
شكيب " موسي عمران" و زهد و عفت" عيسي"
بدو داديم: خلق" آدم" و نيروي " نوح" و طاعت " يونس"
وقار و صولت " الياس" و صبر بي حد" ايوب"
بود فرزند تو يكتا
بود دلبند تو محبوب
سراسر پاك
سرا پا خوب
دو گوش" آمنه" بر وحي ذات پاك سرمد بود
دو چشم " آمنه" در چشم رخشاني " محمد" بود
كه ناگه ديد روي دختراني آسماني را
به دست اين يكي ابريق سيمين در كف آن ديگري طشت زمّرد بود
دگر حوري پرندي چون گل مهتاب در كف داشت
" محمد" را چو مرواريد غلتان شستشو دادند
به نام پاك يزدان بوسه ها بر روي او دادند
سپس از آستين كردند بيرون" دست قدرت را"
زدند از سوي درگاه خداوندي
ميان شانه هاي حضرتش مُهر نبوت را
سپس در پرنياني نقره گون آرام پيچيدند
همان شب قصه پردازان ايراني خبر دادند
كه آمد تكسواري در مدائن سوي نوشروان
و گفت: اي پادشه " آتشكده آذر گشسب" ما
كه صد سال روشن بود
هم امشب ناگهاني خاموش شد، خاموش
به يثرب يك يهودي برفراز قله ها فرياد را سر داد:
كه امشب اختري تابنده پيدا شد
و اين نجم درخشان اختر فرزند "عبدالله ..."
نوين پيغمبر پاك خداوندست
و انساني كرامندست
يكي مرد عرب اما بيابانگرد و صحرائي
قدم بگذاشت در " ام القري" وين شعر را برخواند
كه ياران مگر ديشب به خواب مرگ پيوستيد؟
چه كس ديد از شما آن روشناي آسمان را؟
كه ديد از مكيّان آن ماهتاب پرنياني را؟
زمين و آسمان مكه آن شب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
بيابان بود و تنهايي و من ديدم
كه از هر سو ستاره در زمين ما فرود آمد
به چشم خويش ديدم ماه را از جاي خود كندند
ز هر سو در بيابان عطر مشك و بوي عود آمد
بيابان بود و من اما چه مهتاب دلارائي!
بيابان بود و من اما چه اخترهاي زيبائي
بيابان، رازها دارد
ولي در شهر، آن اسرار، پيدا نيست
بيابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نيست
كجا بوديد اي ياران؟
كه ديشب آسمان ها، زمين مكه را كردند گلباران
ولي گل نه، ستاره بود جاي گل
زمين وآسمان مكه ديشب نورباران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
به شعر آن عرب مردم همه حالي عجب ديدند
به آهنگ عرب اين شعر را خواندند و رقصيدند:
كجايي اي عرب اي ساربان پير صحرائي؟
كجائي اي بيابانگرد روشن رأي بطحائي؟
كه اينك بر فراز چرخ ، يابي نام" احمد" را
و در هر موج بيني اوج گلبانگ محمد را
" محمد" زنده و جاويد خواهد ماند
محمد تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند
جهاني نيك مي داند
كه نامي همچو نام پاك پيغمبر مؤيد نيست
و مردي زير اين سبز آسمان همتاي احمد نيست

*******

هر دم صلوات بر جمالش

به به كه چه روز خرم آمد
مبعوث نبى اكرم آمد
بس عید فرا رسید بى شك
عیدى نبود چنین مبارك
از بعثت او جهان جوان شد
گیتى چو بهشت جاودان شد
این عید به اهل دین مبارك
بر جمله مسلمین مبارك
از غیب ندا رسید او را
آن ذات خجسته نكو را
كاى ذات نكو پیمبرى كن
برخیز و به خلق رهبرى كن
چون قدر و مقام رهبرى یافت
در كوه «حرى» پیمبرى یافت
بشنید چو این ندا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
شد خاتم انبیا «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)»
هر روح كه دور از بدى شد
با آمدنش محمدى شد
قانون حیات و هستى آورد
آیین خدا پرستى آورد
پیدا چو شد آن جمال هستى
بشكست اساس بت پرستى
با بعثت آن نبى مرسل
بتخانه به كعبه شد مبدل‏
هر دم صلوات بر جمالش
بر احمد و بر على و آلش
صد شكر به دین آن جنابم‏
قرآن مقدسش كتابم
خوشبخت كسى كه امت اوست
در سایه دین و رحمت اوست
از عرش ملك دهد سلامش
شد ختم پیمبرى به نامش
اى داده ز ماه تا به ماهى
بر پاكى ذات تو گواهى
در شأن تو گفت ایزدپاك‏
لولاك لما خلقت الافلاك
اى بر سر هر پیمبرى تاج
یك قصه توست شام معراج‏
قرآن كریم حجت توست
خوشبخت كسى كز امت توست
گر زانكه تو بت نمى‏شكستى
اسلام نبود و حق پرستى‏
توحید به ما تو یاد دادى
بتخانه و بت به باد دادى‏
اى معنى ممكنات دریاب
اى خواجه كائنات در یاب‏
ما غیر تو دادرس نداریم
دریاب كه هیچ كس نداریم
اى آنكه تو یار بینوائى
فریاد رس و گرهگشائى
دریاب كه ما گناهكاریم
امید شفاعت از تو داریم
تنها نه منم به غم گرفتار
غم از دل هر كه هست بردار
اى جان جهان فداى جانت
«شهرى» است غلام آستانت

*******

ستاره‏ای از آسمان شرق

زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ، دست و پا می‏زند.
خانه خدا ـ همان مکعّب ملکوتی که بر سنگ‏هایش هنوز جای دست‏های ابراهیم باقی مانده بود ـ ، عرصه جولان بُت‏های کور و کر شده بود.
فرزندان نا خلف ابراهیم، خدا را به سکّه‏های سیاهی که از کاروانیانِ راه گم کرده می‏گرفتند، فروخته بودند.
مکّه، شهر شاعران هوسباز و تاجران زر اندوز شده بود.
معلّقات هفتگانه، بر سر زبان‏ها بود و آیات خدا در کنج فراموشی قلب‏های نومید، خاک می‏خورد و کسی نبود که در گوش انسانِ بریده از آسمان، از فردا و پس فردا بگوید.
زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ دست و پا می‏زد...
شبی عجیب بود؛ اعراب بیابانگرد از شهاب‏هایی می‏گفتند که آسمان شب مکّه را مثل روز روشن کرده بودند. خبر دهان به دهان می‏چرخید و در گوش جان‏ها می‏نشست. ستاره‏ای درخشان بر پیشانی آسمان شرق درخشیدن گرفته بود.
شبی عجیب بود.
خبرها دهان به دهان می‏چرخید؛ طاق کسری دهان گشوده است و به لبخندی تلخ، فرجام آتش پرستان را به آنها گوشزد می‏کند. شعله آتشکده پارس فرو نشسته است تا پیام مرگ را برای ستم پیشگان به ارمغان بیاورد.
ملایک، بین زمین و آسمان در رفت و آمدند. به خانه‏ای محقّر در گوشه‏ای از مکّه می‏روند و برای آسمان خبر می‏برند.
در آسمان‏ها هلهله برپاست. فرزند آمنه، پا به خاک دنیا گذاشته است.
محمّد آمده است؛ آخرین سفیر آسمان در کشور زمین.
محمّد آمده است؛ خورشید آخرین شام تاریخ.
محمّد آمده است، اما زمینیان، سرد و خاموش، مبهوت از ستاره باران شب میلاد، فردا را به انتظار نشسته‏اند.
باید چلّه‏ای بگذرد تا دریابند خداوند چه هدیه‏ای برای بشر فرو فرستاده است. باید چهل سال بگذرد.
طرب سرای محبّت چنین شود معمور
که طاق ابروی یاد مَنَش مهندس شد

*******

جمال محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى به قيامت
ليله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى
آمده مجموع، در ظلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او نيست
روز قيامت نگر، مجال محمد
و آن همه پيرايه بسته جنت فردوس
بو كه قبولش كند، بلال محمد
همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد جمالش
خواب نمى‏گيرد از خيال محمد
«سعدى‏» اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد

*******

در نعت سيد المرسلين عليه الصلوة و السلام

كريم السجايا جميل الشيم
نبى البرايا شفيع الامم
امام رسل، پيشواى سبيل
امين خدا، مهبط جبرئيل
شفيع الوري، خواجه بعث و نشر
امام الهدي، صدر ديوان حشر
كليمى كه چرخ فلك طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست
يتيمى كه ناكرده قرآن درست
كتب خانه ى چند ملت بشست
چو عزمش برآهخت شمشير بيم
به معجز ميان قمر زد دو نيم
چو صيتش در افواه دنيا فتاد
تزلزل در ايوان كسرى فتاد
به لاقامت لات بشكست خرد
به اعزاز دين آب عزى ببرد
نه از لات و عزى برآورد گرد
كه تورات و انجيل منسوخ كرد
شبى بر نشست از فلك برگذشت
به تمكين و جاه از ملك برگذشت
چنان گرم در تيه قربت براند
كه در سدره جبريل از او بازماند
بدو گفت سالار بيت الحرام
كه اى حامل وحى برتر خرام
چو در دوستى مخلصم يافتى
عنانم ز صحبت چرا تافتي؟
بگفتا فراتر مجالم نماند
بماندم كه نيروى بالم نماند
اگر يك سر مو فراتر پرم
فروغ تجلى بسوزد پرم
نماند به عصيان كسى در گرو
كه دارد چنين سيدى پيشرو
چه نعت پسنديده گويم تورا؟
عليك السلام اى نبى الورى

*******

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)

خواجه‌ي دنيا و دين، گنج وفا
صدر و بدر هر دو عالم مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم)
آفتاب شرع و درياي يقين
نور عالم رحمت‌للعالمين
جان پاكان خاك جان پاك او
جان رها كن، آفرينش خاك او

*******

پیام‏های کوتاه:

  • میلاد آینه مهربانی‏ها، خاتم پیامبرن، رحمت زمین و آسمان، بر پیروان یکتاپرستش مبارک باد!
  • محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید؛ با بشارت آفتاب و سخاوت مهر می‏آید، تا سرشارمان کند از آیه‏های آبی آسمان و ما حضور متبرکش را در کوچه‏های آینه‏بندان، مکرر می‏کنیم.
  • محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم می‏آید، تا خورشید نفس‏هایش، برف ظلم و جهل را به رودخانه‏های جاری ایمان و راستی بدل کند.
    او می‏آید تا آیین آفتاب، ماندگار شود.
  • ای آخرین فرصت روشنایی! آمدنت را دف می‏زنیم و مژده میلادت را شکوفه می‏باریم.
  • ای محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم، تو عزت آفرینشی و زمین، بر ستون‏های بودن تو، این‏گونه استوار مانده است.
  • و ناگهان بهار، از راه رسید؛ همچون خورشید، و نورش به تمامت آفاق رسید.
  • آمد، مردی از تبار هابیل در عالم الفیل... و بت‏ها سرنگون شدند و کنگره‏های قصر کسرا، واژگون.
  • مبارک باد، میلاد روشنی و نیکی! خجسته باد، قدم‏های نورسیده انسانیت و یگانه‏پرستی! امشب، از گوشه گوشه آسمان، سمفونی ستاره بلند است.

    منابع:

    ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره48
    ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره72
    ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره95
    ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره107
    www.payambarazam.com
    www.hawzah.net
    www.shiati.ir