امام صادق عليه‏السلام وتقريب بين مسلمانان

نويسنده: سيد ابراهيم سيد علوى




و بر همين اساس، قرآن کريم يکى از عمده‏ترين و سازنده‏ترين اهداف رسالت رسول اکرم صلى الله عليه وآله را تاليف قلوب و ايجاد انس و تفاهم به جاى خصومت و دشمنى بيان مى‏دارد و اگر کسى در تاريخ، به ديده عبرت بنگرد اين معنى را از شاهکارهاى رسالت محمدى‏صلى الله عليه وآله مى‏يابد. (1)
«واذکروا نعمت الله عليکم اذکنتم اعداء فالف بين قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها» آل عمران /103; يعنى: ياد آوريد نعمت‏خداوندى را در حق شما که دشمنان يکديگر بوديد او ميان دلهاى شما جمع کرد و در پرتو نعمت‏يکتاپرستى، برادران هم شديد و در پرتگاه آتش قرار داشتيد شما را نجات و رهايى داد.
بعد از رحلت پيامبر عظيم‏الشان اسلام اوصياى معصوم او کوشيدند تا آن وحدت و يکپارچگى را حفظ کنند و از خدشه‏دار شدن اتحاد و اتفاق امت را مانع شدند. و در درازناى تاريخ، دانشمندان مصلح و همه تلاشگران راستين انسانيت، هم خودشان از عوامل اختلاف و تجزيه دور بودند و از دامن زدن به آتش خصومت‏بين مسلمانان، برکنار بودند و هم ديگران را به اتحاد و تفاهم فراخواندند.
ما مسلمانان به اين آيه زيباى قرآن، بيشتر بايد بينديشيم: «فتقطعوا امرهم بينهم زبرا کل حزب بمالديهم فرحون‏» المؤمنون /53; يعنى: اهل کتاب و پيروان اديان آسمانى و اتباع رسولان الهى، گروه، گروه شدند، ضد و دشمن هم گشتند و هر يک به آنچه نزد اوست‏خرسند و شادمان گرديدند.
مرحوم مغنيه مى‏نويسد: يکى خود را به موسى عليه‏السلام منسوب داشت و دومى به عيسى‏عليه‏السلام منتسب گرديد و ما خود را به محمدصلى الله عليه وآله پيوسته مى‏دانيم در حالى که دين و آيين همه پيامبران يکى است و خداى فرستنده و برانگيزنده همه‏شان هم يکى است. پس اين همه دشمنى و عداوت از کجا منشا مى‏گيرد؟! (2)
ايشان در تفسير فشرده خود در زمينه آيه سابق‏الذکر نيز نکته‏هايى ظريف و احيانا تلخ را يادآورده است. او در ذيل آن آيه مى‏نويسد: آيا اين آيه (نهى از تفرقه و جدايى) شامل ما مسلمانان هم هست و يا اختصاص به امتهاى نخستين و گذشته دارد! در نهج‏البلاغه على‏عليه‏السلام آمده: «سياتى عليکم زمان يکفا فيه الاسلام کما يکفا الاناء بما فيه‏» يعنى: زمانى براى شما مسلمانان فرا مى‏رسد که در آن، اسلام همچون ظرف پرى که اگر آن را برگردانند خالى مى‏شود، خالى و تهى مى‏گردد، يعنى مورد عمل واقع نمى‏شود.
او در دنباله کلامش مى‏نويسد: مردم قبل از اسلام به سبب کفر و شرک پراکنده بودند و در پرتو نعمت اسلام برادر و صميمى گشتند و امروز بعکس (مع‏الاسف) مردم در زير لواى کفر متحد و يکپارچه‏اند. امروز ما مسلمانان در پرتگاه آتش تشتت قرار داريم اگر چه مدعى اسلاميت هستيم و چگونه ممکن است اين دعوى صادق باشد که اسلام مايه نجات از هلاکت و تباهى است. (3)
به عقيده نگارنده، غالب دسته‏بندى‏ها و انشعابها در زمينه مسايل دينى، مذهبى و عقيدتى و حتى موضوعات سياسى که احيانا با عنوان اختلاف سليقه، توجيه مى‏شوند، منشا معقول ندارند و سايقه شيطانى و داعيه اهريمنى، آنها را راهبرى مى‏کند. چنان که امروزه، جهان استکبار براى دستيابى به اهداف شوم خود، مسلمانان را به بنيادگرا و جز آن تقسيم مى‏کند و يا انقلابيون مسلمان ايران را با القاء عناوين وسوسه‏انگيز معتدل و تندرو رده‏بندى کرده و با ايجاد آشفتگيهاى داخلى، احيانا به مقاصد ناميمونى دست مى‏يابد و عده‏اى شايد ناخواسته به اين اهداف جامه عمل مى‏پوشانند و آب به آسياى بدخواهان مى‏ريزند هر چند که خود نيز طرفى نمى‏بندند و تنها جامعه خود را از پيشرفت و تعالى مطلوب بازمى‏دارند.
در حالى که چه بنيادگرايان و صف مقابل آنان و چه راديکاليست‏ها و طرف مخالف ايشان يعنى رفورميست‏ها و بالاخره همه تندورها و کندروها، اگر در محيط آرام و تفاهم بنشينند و به بحث و حتى جدال احسن بپردازند و تجربه‏هاى چندين صدساله تاريخى را هم آينه عبرت قرار دهند به وحدت نظر مى‏توانند برسند و يکپارچگى و اتحاد و اتفاق را در حد بالايى حفظ کنند.
يک نمونه عينى از آنچه ادعا کرديم روش اخلاقى و فداکارانه امام على اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام است، به هنگامى که پس از رحلت رسول اکرم صلى الله عليه وآله عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حرب، پيشنهاد بيعت‏با آن حضرت کردند. و اين در موقعيتى بود که بيعت‏براى ابوبکر در سقيفه بنى‏ساعده، پيش آمده و امر خلافت و جانشينى به هر حال، به سبکى خاص و با سرعتى تمام، شکل گرفته و خاتمه يافته بود.
مطابق نص نهج‏البلاغه، على‏عليه‏السلام از پيشنهاد مزبور استقبال نکرد بلکه به مناسبت آن، مردم را پندى حکيمانه فرمود و از ابتلا و گرفتارى به فتنه و آشوب، برحذر داشت.
«ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة وعرجوا عن طريق المنافرة وضعوا تيجان المفاخرة افلح من نهض بجناح اواستسلم فاراح. هذا ماء آجن ولقمة يغص بها اکلها و مجتئى الثمرة لغير وقت ابناعها کالزارع بغير ارضه...» (4) يعنى: اى مردم! موجهاى فتنه و آشوب را با کشتيهاى نجاتبخش بشکافيد و پيش بتازيد. از راه نفرت و کين روى گردانيد و راه مستقيم مهر و وفا را پيش گيريد. تاجهاى تفاخر و منيت و خودخواهى بر زمين نهيد. رستگار و پيروز شد آن که با داشتن نيروى صالح و بال و پر، نهضت کرد و يا اگر نيروى چندان نداشت آرام نشست و مردم را نيز آسوده خاطر ساخت. اين حکومت و زمامدارى چند روزه دنيايى، آبى تلخ و لقمه ناگوارى را ماند که در گلوى خورنده گير کند و آن کس که نابهنگام، ميوه را مى‏چيند همان کسى است که جز در زمين خود مى‏کارد.
بدين‏ترتيب امام عليه‏السلام دست ابوسفيان را خواند و به پيشنهاد او وقعى ننهاد که بى‏ترديد ابوسفيان قصد تفرقه‏اندازى و دامن زدن به آتش اختلاف داشته است و لذا على‏عليه‏السلام پندى جانانه و نصيحتى مشفقانه فرمود و در نتيجه به حفظ يکپارچگى جامعه مسلمان و پرهيز از عوامل و انگيزه‏هاى پراکندگى و تشتت تاکيد فرمود. در ادامه همين راه راست و خداپسندانه و وحدت‏آفرين، امام صادق‏عليه‏السلام با اين که در صلاحيت و کارآيى و در علم و عمل، احدى به پايه او نمى‏رسيد برخلاف برخى که خود را به هر قيمت مى‏خواهند مطرح سازند و به انگيزه نفع شخصى با شيوه‏هاى گوناگون همچون فرقه‏گرايى شق عصاى مسلمين مى‏کنند، دعويى طرح نکرد، چرا که زمينه را براى چنان کارى مساعد نمى‏ديد و آن چنان دعوى و اقدام را به گفته جدش اميرالمؤمنين، پريدن بدون بال و پر و کشت و کار در مزرعه غير، مى‏دانست و در يک محاسبه عاقلانه، مى‏ديد که از چنان عملى، دشمنان حق و راهزنان حقوق بشر سود خواهند برد و بس.
نکته جالب توجه آن که در عصر امام صادق‏عليه‏السلام، که عباسيان به بهاى خون علويان و فاطميان و هواداران ايشان، بر کرسى خلافت دست‏يافته و همانند اسلاف امويشان براى تحکيم پايه‏هاى سلطه، باز خون مى‏ريختند و به همين هدف مى‏خواستند مردم را به نوعى، مشغول کنند لذا بازار مکتبهاى گوناگون فقهى، کلامى و فلسفى و حتى الحادى را رواج مى‏دادند و هر کس با گرد آوردن عده‏اى در اطراف خود با اندک مايه‏اى، مذهبى مى‏ساخت و پيروانى به دنبال خود مى‏کشيد، امام به جهاد فرهنگى پرداخت و در حد توان جلو اختلافات بيشتر و براندازه‏تر را گرفت.
به هر حال امروز جهان اسلام پس از گذشت هزار و اندى سال با نحله‏ها و مذهبها و مسلک‏هاى گوناگون مواجه است. مسلمين به همين سبب، با وجود جمعيتى معتنابه گرفتار ضعفى آشکار شده‏اند و با داشتن ثروتهاى عمومى در وضعيتى نامطلوب به سر مى‏برند به طورى که اين حالت ضعف و تشتت، مورد توجه برخى مصلحان قرار گرفته و به فکر چاره افتاده‏اند. در گذشته‏اى نه چندان دور «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه‏» در مصر تاسيس شد که آثار با برکت آن در مجموعه رسالت الاسلام به يادگار مانده است و مقالات آن گرامى نامه بيانگر حسن نيت و فراوانى دانش و آگاهى گردانندگان آن است. امروزه در شرايط سخت‏تر و اوضاع بحرانى‏تر مسلمين، در ام‏القراى انقلابهاى اسلامى، مجمع‏التقريب با همين هدف تاسيس يافته و اميد است‏به نتايج مطلوب دست‏يابد.
اينک به بحث اصلى يعنى نقش امام صادق‏عليه‏السلام در تقريب مسلمانان مى‏پردازيم:

1 - نحله‏هاى عقيدتى و سياسى:

معتزله از جمله فرقه‏هايى بودند که در آن روزگار با انشعاب و اعتزال و ايجاد تفرقه و جدايى، با نظراتى من عندى و بى‏پايه، بنياد فکرى خاصى را پى ريختند. اين جمعيت گفتگويى با امام ششم عليه‏السلام کرده‏اند که نقش تقريب و توحيد را بخوبى ترسيم مى‏کند. و آنک به متن گفتگو توجه کنيد.
عمروبن عبيد، سخنگوى معتزله چنين آغاز سخن مى‏کند:
مردم شام، خليفه را کشته‏اند و خداوند جمعيت ايشان را درهم ريخته و پراکنده‏شان فرموده است و ما انديشيديم و مردى را جستيم که داراى مردانگى، عقل و دين است و براى خلافت و رهبرى مناسب و شايسته. و او محمدبن عبدالله بن حسن است. ما در اطراف او گرد آمده‏ايم و مى‏خواهيم با او بيعت کنيم و آن گاه هدفمان را آشکار سازيم و دست‏به انقلاب زنيم و مردم را به پيروى او فراخوانيم. هر کس پذيرفت و با ما شد چه بهتر و هر که نه بر ما و نه با ما بود ما را کارى با او نيست ولى کسانى که در برابر ما بايستند و به مخالفت‏با ما برخيزند با آنان پيکار خواهيم کرد.
ما خواستيم اين مطلب را اول بار با شما در ميان بگذاريم چون شما پيروان فراوانى داريد و داراى فضيلت و ارزش هستيد و ما از مشورت با شما و نظر صائبتان بى‏نياز نيستيم.
پس از پايان سخنان نماينده جماعت معتزله، امام صادق‏عليه‏السلام خطاب به حاضران چنين فرمود: آيا همه شما با اظهارات عمروبن عبيد موافق هستيد؟ و پس از آنکه پاسخ شنيد آرى به حمد و ثناى خداوند و سلام و درود بر پيامبر اکرم، پرداخت و چنين فرمود:
ما اهل بيت پيغمبرصلى الله عليه وآله موقعى که خداوند معصيت‏شود، به خشم مى‏آييم و وقتى مردم از او اطاعت کنند و فرمان ببرند، راضى و خشنود مى‏گرديم. اى عمرو! به من بگو اگر مسلمانان، حق حاکميت و رشته زمامدارى را به تو واگذارند و تو بدون زحمت و جنگ، زمام امور را به دست گيرى و به تو گفته شود آن را به هر که مى‏خواهى واگذار کن آن را به چه کسى تحويل مى‏دهى؟
عمروبن عبيد گفت: آن را به شور مى‏گذارم تا مسلمانان پس از رايزنى، فردى را از ميان خود برگزينند.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: آيا با همه مسلمانان اعم از فقها و دانشمندان و صلحا و نيکان و قريش و جز ايشان به رايزنى مى‏پردازى؟ عمرو پاسخ داد. آرى با همه مسلمين به شور مى‏نشينم و ميان عرب و عجم فرقى نمى‏گذارم.
اما صادق عليه‏السلام در ادامه سخن چنين فرمود: آيا تو ابوبکر و عمر (خليفه اول و دوم) را تولى مى‏کنى و يا از عملکرد ايشان تبرى دارى؟ عمرو در پاسخ گفت: من آن دو را دوست مى‏دارم و عملکردشان را درست مى‏دانم.
امام فرمود: اگر تو از آن دو و عملکردشان تبرى داشتى مانعى نداشت که مخالف آنان سخن بگويى ولى پس از آن که آنها را دوست مى‏دارى و به عملکردشان خرسندى چطور برخلاف روش ايشان رفتار مى‏کنى؟! عمر با ابوبکر بيعت کرد بى آن که با مردم مشورت کند. سپس ابوبکر هم بدون رايزنى با احدى، خلافت را به عمر برگردانيد و خليفه دوم نيز به هنگام مرگ خلافت را ميان شش تن به شورا گذاشت و از انصار جز شش نفر قرشى را داخل نکرد و درباره اعضاى شورا هم توصيه‏اى کرد که گمان ندارم تو و ديگر همفکرانت آن را بپذيريد. عمرو پرسيد او چه کرد؟ امام صادق فرمود: او صهيب را فرمان داد که سه روز با مردم نماز گزارد و آن شش تن به شور بپردازند و جز پسرش احدى در آن رايزنى شرکت نکند و خودش حق انتخاب شدن نداشته باشد. عمر تاکيد کرد که اگر سه روز بگذرد و شورا به نتيجه‏اى نرسد، گردن هر شش نفر زده شود و اگر پيش از سه روز، چهار تن از شش تن وحدت نظر داشته باشند و دو تن ديگر مخالفت کنند گردن آن دو نفر را بزنند. آيا شما با چنين شورايى موافق هستيد؟ و آن را درست مى‏دانيد؟! معتزليان همگى يکصدا گفتند نه ما به چنين شورايى معتقد نيستيم.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: اى عمرو! از اين مطلب بگذريم، اگر فرضا مردم با آن کس که شما براى امامت و رهبرى برگزيده‏ايد، بيعت کردند و حتى دو نفر هم به مخالفت‏با شما برنخاستند، هر گاه به مشرکان برخورديد و آنها اسلام را نپذيرفتند و جزيه هم نپرداختند، آيا شما و صاحبتان علم و دانش آن را داريد که به روش رسول خدا درباره آنان عمل کنيد؟ عمروبن عبيد گفت: البته، آرى. امام فرمود: چه مى‏کنيد؟ عمرو پاسخ داد: آنان را به پذيرش اسلام فرا مى‏خوانيم و اگر امتناع کردند وادار به پرداخت جزيه مى‏کنيم. امام فرمود: اگر مجوسى بودند و اهل کتاب نبودند و يا آتش پرست، گاو و گوساله‏پرست‏بودند و اهل کتاب نبودند، چطور عمل مى‏کنيد؟ عمرو پاسخ داد: که برابر عمل مى‏کنيم و فرقى ميان آنها نيست. امام صادق‏عليه‏السلام پرسيد: آيا قرآن مى‏خوانيد و با آن آشنا هستيد؟ عمرو گفت: آرى. امام گفت: بخوان، «قاتلوا الذين لايؤمنون بالله ولا باليوم الاخر ولايحرمون ما حرم الله ورسوله ولايدينون دين الحق من الذين اوتوا الکتاب حتى يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون‏» التوبة /92 . يعنى: با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز آخرت باور ندارند، حرام خدا و رسول را پاس نمى‏دارند و به دين حق نمى‏گروند بجنگيد و قتال کنيد تا با خفت و خوارى جزيه بپردازند.
پس خداوند فقط در مورد اهل کتاب چنان فرموده است ليکن شما بين اهل کتاب و ديگران در پرداخت جزيه فرقى نمى‏گذاريد و همه را برابر مى‏دانيد.
عمرو گفت: نظر ما چنين است. امام پرسيد: اين علم و دانش را از کى آموخته‏اى؟ عمرو گفت: همه مردم چنين مى‏گويند. امام فرمود: از اين موضوع هم بگذريم. اگر آنان جزيه نپرداختند و شما با ايشان پيکار کرديد و غلبه يافتيد و غنايمى به چنگ آورديد، آن غنيمت‏ها را چه مى‏کنيد؟ عمرو گفت: يک پنجم آن را کنار مى‏گذاريم و چهار پنجم را ميان همه جنگجويان و سربازان قسمت مى‏کنيم؟ امام پرسيد: غنايم را به طور برابر ميان همه جنگندگان تقسيم مى‏کنيد. عمرو گفت: آرى. امام فرمود: تو با اين وضع، با عملکرد رسول خدا مخالفت مى‏کنى و داور ميان من و تو در اين مساله فقها و دانشمندان مدينه هستند. تو مى‏توانى از ايشان بپرسى و آنان اختلاف ندارند که رسول اکرم با عربهاى باديه (مشرکين) صلح کرد و توافق فرمود که آنان در سرزمين خود باقى بمانند و هجرت نکنند به اين شرط که اگر دشمنى قد علم کند، آنان پيامبر را در سرکوبى دشمن يارى کنند و از غنايم هم بهره‏اى نداشته باشند. ليکن تو مى‏گويى غنايم جنگى ميان همه کسانى که در جنگ شرکت جسته‏اند برابر تقسيم مى‏شود پس با روش و رفتار پيامبر با مشرکان مخالفت مى‏کنى.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: از اين مطلب نيز بگذريم نظر شما در صدقه چيست؟
عمرو آيه صدقه را تلاوت کرد: «انما الصدقات للفقراء والمساکين والعاملين عليها...» التوبة /60. يعنى: صدقه‏ها از آن تهيدستان و مستمندان و کسانى است که آن را گرد مى‏آورند و کارگزارند....
امام فرمود: درست است. ليکن، چگونه تقسيم مى‏کنيد. عمرو گفت: آن را هشت جزء مى‏کنيم و به هر يک از هشت گروه يک جزء مى‏دهيم. امام صادق عليه‏السلام فرمود: اگر يک گروه و يک صنف ده هزار نفر بودند ولى صنف و گروه ديگر فقط يک و يا دو و حداکثر سه نفر بودند باز به اين يکى، دو و يا سه نفر معادل آن ده هزار نفر مى‏پردازى؟ عمرو گفت: آرى چنين مى‏کنيم.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: تو ميان شهرنشين و صحرانشين فرق نمى‏گذارى؟ عمرو گفت: نه. امام فرمود: پس تو در همه کارهايت مخالف سيره و عملکرد رسول خدا، عمل مى‏کنى چون او زکات صحرانشينان را به فقرا و مستمندان روستا و صحرانشينان مى‏داد و زکوة شهرنشينان را به تهيدستان و فقراى شهرى مى‏داد و هرگز هم برابر تقسيم نمى‏کرد بلکه آن را به اندازه موجود براى افراد حاضر تقسيم مى‏فرمود. اگر در اين مساله نيز شک و ترديد دارى از فقهاى مدينه مى‏توانى بپرسى که آنان در اين موضوع اتفاق‏نظر دارند.
آن گاه امام رو به عمروبن عبيد و ديگر همراهان و همفکران او کرد و فرمود: «اتق الله يا عمرو! و انتم ايضا ايها الرمط فاتقوا الله فان ابى حدثنى و کان خير اهل الارض و اعلمهم بکتاب الله و سنة رسوله ان رسول الله قال من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال متکلف » (5) يعنى: اى عمرو! از خدا بترس و شما اى ماعت‏حاضر، از خدا پروا کنيد و از کيفر و خشم او بترسيد. پدرم که بهترين مردم روى زمين بود و به کتاب خدا و سنت رسول او، داناترين بود به نقل از رسول اکرم فرمود: هر که شمشير به روى مردم بکشد و آنان را به سوى خود فراخواند در صورتى که در ميان ايشان کسى وجود دارد که از وى داناتر است، چنان کس گمراه و متکلف مى‏باشد.
آيا آموزه‏اى جامعتر از اين براى حفظ وحدت و صيانت اتحاد و اتفاق جامعه مى‏توان ارائه داد؟ و آيا امام صادق عليه‏السلام در اين گفتگوى پربار، روى اصلى ترين مساله اجتماعى انگشت نگذاشته است؟ و چه زيبا فرموده‏اند که اگر نادان ساکت مى‏نشست و دم نمى‏زد و ادعايى نمى‏کرد، اختلاف، براندازى مى‏شد و ريشه‏کن مى‏گرديد. چون عمده‏ترين عامل اختلاف و چندگانگى در هر محيط و جامعه‏اى از آنجا ناشى مى‏شود که فرد و يا افراد بى‏کفايت مدعى مقام و منصبى مى‏شوند و بدون صلاحيت لازم و کارآيى متناسب، قدم جلو مى‏گذارند و در نتيجه خود گمراه مى‏شوند و جامعه‏اى را به دنبال خود تباه مى‏سازند.

2 - زمينه‏هاى حکمى و فقهى:

آيين اسلام از همان آغاز، به سبب سازگارى تعاليمش با فطرت سليم انسانى و هماهنگى علمى و عملى آن در وجود آورنده شريعت، پيامبر امى صلى الله عليه وآله از همه سو مردم تشنه حقيقت را به خود جذب مى‏نمود و پيروان خود را از لحاظ احکام و انواع حقوق سياسى، اجتماعى و غيره، راهبرى و اداره مى‏کرد و به نيازهاى گوناگون آنان پاسخ مى‏داد.
در زمان رسول خدا، مرجع براى بيان احکام، خود پيامبر بود و سپس به نص روايات معتبر تاريخى، على‏بن ابى‏طالب‏عليه‏السلام حلال مشکلات حقوقى و قضايى و مرجع رفع معضلات احکام بود، شواهد تاريخى خدشه‏ناپذير بيانگر آن است که حتى در زمان خلفاى نخست و دوم امام عليه‏السلام چنين وظيفه‏اى را عملا برعهده داشت.
در دورانهاى بعد، با اين که مسايل مورد ابتلا زيادتر و نياز مردم به دانستن احکام عملى فزونتر گرديد و هر چند امامان معصوم از اهل‏بيت رسول‏الله مرجعيت کامل داشتند و در همه زمينه‏ها پاسخگوى مشکلات مردم و معضلات جوامع بودند، ليکن سوکمندانه بايد اعتراف کرد که سلطه‏گران اموى و عباسى و تشنگان قدرت و حکومت چنان وضعى پديد آورده بودند که مجال مطرح شدن اولياى معصوم و دانايان شريعت وجود نداشت. حاکمان و ايادى سفاک آنان، به جد، جلو مى‏گرفتند و در صورت مقاومت‏بسادگى پاکترين انسانها را مى‏کشتند. از ديگر سو نياز به فتوا و بيان احکام، ضرورت بود و لذا دستگاه خلافت‏بنى‏اميه و بنى عباس به فکر افتادند و با يک تير دو نشان زدند هم در خانه اهل بيت را بستند و هم به مفتى‏تراشى پرداختند و بر اصل روانى اجتماعى «تفرقه بيانداز ، حکومت کن‏» همه مراکز قدرت اجتماعى را قبضه کردند و براى رسيدن به اهداف شوم خود، عامل پيدايى مذاهب مختلف و جورواجور شدند. از جمله اقدامهاى امام جعفر صادق عليه‏السلام که در سيره او انعکاس کامل دارد، جلوگيرى از چنان جريانها و رفتارها است. امام در مقاطع مختلف و آن جا که فرصت مى‏يافت، افرادى را که صلاحيت لازم براى تصدى امرى را نداشتند از اقدام بازمى‏داشت و به موعظه و نصيحت ايشان مى‏پرداخت که نمونه مقابله آن امام بزرگوار با سران معتزله از آن نوع است که پيشتر آورديم.
نمونه ديگر اقدام نصيحتگرانه امام است در زمينه فتوا و بيان حکم خدا و راه رسيدن به اين که لازمه آن نيز همانند هر منصب و مقام، صلاحيت و شايستگى است و بدون ترديد با نبودن علم و دانش و با فقدان شرايط افتا و اجتهاد و قدرت استنباط نمى‏توان متصدى آن شد. از آن جمله مى‏توان به برخورد امام جعفر عليه‏السلام با ابوحنيفه پديدآورنده مذهب فقهى حنفى اشاره کرد که نکات آموزنده و تکان‏دهنده‏اى را در بردارد. با خواندن اين رخداد تاريخى که مورخان و دانشمندان مسلمان همچون کمال‏الدين محمدبن موسى دميرى، عباس قمى، محمدباقر مجلسى، شيخ کلينى و احمدبن على طبرسى و ديگران آن را نقل کرده‏اند معلوم مى‏شود مطرح شدن هر کس و تحت هر شرايط و فتوا و نظر دادن با معيارهاى من عندى و بى‏پايه چه اندازه مى‏تواند در ميان مردم شکاف و فاصله ايجاد کند و صفوف را از هم جدا سازد ولى بعکس اگر هر کارى به اهلش واگذار شود و دانايان بلکه اعلمان فتوا دهند، وحدت جامعه حفظ و اختلافات کمرنگ خواهد شد.
اما اصل ماجرا؟
ابن شبرمة مى‏گويد: همراه ابوحنيفه بر جعفربن محمد وارد شديم و در معرفى وى به امام گفتم: اين مرد، فقيهى از عراق است و حضور شما آمده است.
امام صادق گفت: شايد او همان کس است که در دين به راى و قياس مى‏پردازد. آيا او نعمان بن ثابت است؟
ابن شبرمه گويد: من تا آن زمان اسم کوچک ابوحنيفه را نمى‏دانستم و او را به ابوحنيفه مى‏شناختم.
ابوحنيفه پس از سخن امام صادق، پيشدستى کرد و گفت: آرى من همانم. نعمان بن ثابت، خداوند زندگى شما را سامان دهد.
امام جعفر صادق عليه‏السلام گفت: اى اباحنيفه! تقوا پيشه کن و دين را با راى و قياس، مطرح مساز که نخستين قياس کننده به هواى خود نظر دهنده، ابليس بود. آن گاه که گفت من از آدم بهترم پس با قياس، راه خطا رفت و گمراه گشت.
آنگاه گفتگوى نسبتا مفصلى بين امام عليه‏السلام و ابوحنيفه رد و بدل شده و امام در پايان چنين فرمود:
«اتق الله يا عبدالله! و لاتقس الدين برايک فانا نقف غدا و من خالفنا بين يدى الله فنقول: قال الله و قال رسول‏الله و تقول انت و اصحابک: سمعنا و راينا فيفعل الله بنا و بکم ما يشاء» (6)
يعنى: اى بنده خدا! پروا پيشه کن و از خدا بترس و با راى و هوى در دين قياس مکن زيرا روز قيامت ما و مخالفان ما در پيشگاه الهى مى‏ايستيم. ما مى‏گوييم خدا فرمود و رسول خدا گفت و شما و يارانتان مى‏گويند شنيديم و راى و نظر داديم پس خدا آن گونه که بخواهد با ما و شما رفتار کند.
دميرى پس از نقل اين روايت در بيان شخصيت امام جعفر صادق عليه‏السلام چنين مى‏نويسد:
جعفر صادق، همان جعفربن محمدبن الباقر بن على زين العابدين بن حسين بن على بن ابى‏طالب رضى‏الله تعالى عنهم اجمعين مى‏باشد. و جعفر يکى از دوازده امام بر مذهب اماميه از سادات اهل بيت است و بدان جهت لقب صادق يافت که همواره سخنش راست‏بود. و او در سنعت‏شيمى و علوم غريبه رساله‏اى دارد.
و در حرف جيم در توضيح لغت جفرة، از ادب الکاتب ابن قتيبه آورده که کتاب جفر، پوست‏بره‏اى بوده که امام صادق در روى آن، همه نيازمنديهاى بشر و هر آنچه را که انسان تا روز قيامت‏بدان احتياج دارد براى اهل بيتش نوشته است. (7)
و ابن خلکان هم اين جريان را نقل کرده است و سخن دميرى عين آن چيزى است که ابن‏خلکان آورده است او در پايان مى‏نويسد: کشاجم در کتاب «المصايد والمطارد» حکايت کرده که همين امام جعفر صادق عليه‏السلام از ابوحنيفه رضى‏الله عنه سؤال کرد: در مورد محرمى که دندان رباعيه آهويى را شکسته باشد چه مى‏گويى؟! ابوحنيفه گفت: اى فرزند رسول خدا چيزى در آن مورد نمى‏دانم.
امام فرمود: تو خود را چنان داهى و چيز فهم قلمداد مى‏کنى ولى نمى‏دانى که آهو دو دندانى و داراى ثنائيه است و اصلا رباعيه ندارد! (8)
آيا در همان زمان که به اقرار همين نويسندگان دانشمند چون دميرى و ابن خلکان، شايسته‏ترين، داناترين و آگاهترين افراد، امام صادق عليه‏السلام بوده. اگر رشته امور به دست‏با کفايت او سپرده مى‏شد و امام جلو قرار داده مى‏شد و پيشواى مطاع همگان مى‏گرديد فرقه‏بازى از ميان نمى‏رفت؟!

3 - برخورد با زنادقه:

ملاحده و زنادقه همانند ماترياليستها و کمونيستهاى عصر ما و بى‏خدايان در هر عصر و زمانى و در هر کشوى و سرزمينى، از عوامل گسيختگى و آشفتگى فرهنگى و زمينه‏ساز گسترش تباه‏انديشى بوده‏اند.
ملاحده و عناصر ضد خدا در عصر امام صادق عليه‏السلام هم وجود داشته‏اند که در محيطهاى اسلامى و بلاد مسلمان‏نشين و حتى در خود مکه احيانا عرض‏اندام مى‏کردند و با اصول اعتقادى مردم خداباور، مخالفت مى‏کردند که براساس نصوص تاريخى برخى شاگردان امام از وقاحت و بى‏حيايى و گستاخى آنان به خشم مى‏آمدند. و وضع آنان را به امام گزارش مى‏کردند که رساله توحيد مفضل يکى از اين ماجراها و حاوى نکات حکمت‏آموز است. امام صادق عليه‏السلام با برخوردهاى حکيمانه خود به ارشاد مى‏پرداخت و ضمن دفاع از کيان عقيدتى جامعه موحد و خداپرست، آسيب‏زدايى و سازندگى مى‏کرد.
زنادقه با اين وجود که به روايات اسلامى و نصوص قرآنى، عقيده نداشتند ليکن با سوء تفسير هرج و مرج فکرى ايجاد مى‏کردند و از اين راه به مقاصد شوم و اهداف ناميمون خود مى‏رسيدند.
عبدالمؤمن انصارى گويد: به امام صادق عليه‏السلام عرض کردم عده‏اى حکايت مى‏کنند که پيامبر اکرم طى روايتى فرمود: «اختلاف امتى رحمة‏» يعنى: اختلاف امت من رحمت است.
امام صادق عليه‏السلام: اين روايت، صحيح است.
عبدالمؤمن گفت: منظور آن است که اگر مردم اتحاد و اتفاق را کنار بگذارند و اختلاف و نزاع نمايند، چنين کارى رحمت است و وقتى اختلاف امت، پسنديده و رحمت‏باشد در نتيجه، اجتماع و اتفاقشان، عذاب و ضد رحمت‏خواهد بود و اين صحيح به نظر نمى‏رسد.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: معنى روايت چنان نيست که پنداشته‏اند، بلکه منظور از واژه اختلاف، تردد و آمد و شد است: «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين والينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون‏» التوبه /122; يعنى: چرا از هر فرقه و جماعتى، گروهى نمى‏کوچند و از شهر و ديارشان بيرون نمى‏آيند تا با آموزشهاى لازم، دين را بفهمند و احکام را ياد بگيرند و پس از مراجعت‏به اوطانشان، به تعليم و تربيت مردم بپردازند و آنان را هشدار دهند.
بنابراين، مراد رسول خدا از آن روايت، آمد و شد مردم ميان بلاد، شهرها و کشورهاست نه اختلاف در دين و نزاع و مخاصمه در آيين و عقيده که دين حق، يکى بيش نيست. (9)
طبرسى، پس از ذکر روايت در دنباله آن مطالبى از امام ششم نقل مى‏کند که همانند يک قانون جهانشمول خط و ربط مشخص مى‏کند و معيار ارائه مى‏دهد.
امام صادق عليه‏السلام به نقل از رسول اکرم فرمود: «ماوجدتم فى کتاب الله عز وجل فالعمل لکم به ولا عذر لکم فى ترکه و ما لم يکن فى کتاب الله عزوجل و کانت فى سنة منى فلا عذر لکم فى ترک سنتى و ما لم يکن فيه سنة منى فما قال اصحابى فقولوا و انما مثل اصحابى فيکم کمثل النجوم بايها اخذ اهتدى و باى اقاويل اصحابى اخذتم اهتديتم و اختلاف اصحابى لکم رحمة. قيل يا رسول‏الله! من اصحابک؟ قال: اهل بيتى. (10)
يعنى: آنچه در قرآن و کتاب خداى عزيز و جليل مى‏يابيد بايد به آن عمل کنيد و در ترک آن عذرى نداريد و آنچه در کتاب خدا نباشد (از نظر شما) ولى در سنت من يافته شود، عذرى در ترک عمل به سنت از شما، پذيرفته نيست و هر گاه در موردى نه در کتاب و نه در سنت من راجع به آن چيزى نيابيد به آنچه اصحاب من گويند عمل کنيد که اصحاب من مانند ستارگان‏اند به هر کدام چنگ بزنيد و هر کدام را بگيريد، بر هدايت و رستگارى قرار داريد اختلاف و آمد و شد اصحاب من براى شما رحمت است.
از رسول اکرم صلى الله عليه وآله سؤال شد: اصحاب شما کيستند؟ در پاسخ فرمود: اصحاب من، اهل بيت من هستند.
امام صادق عليه‏السلام در کلامى ديگر همانند سخنان درربار هميشگى خويش، قاطع و قانونمند، ريشه بسيارى از مشاجره‏ها و جبهه‏بندى‏ها را خشکانده و طرح يک جامعه سالم و بدور از هر نوع پراکندگى و چند گانگى را ريخته است آن جا که فرمود:
«انما الامور ثلاث بين رشده فيتبع و بين غيه فيجتنب و امر مشکل يرد حکمه الى الله عزوجل و الى رسوله. حلال بين و حرام بين و شبهات يتردد بين ذلک فمن ترک الشبهات نجى من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حيث لايعلم‏». (11)
يعنى: امور زندگانى سه قسم‏اند: آنچه رشد و صلاح و خوبى آن آشکار است. پس بايد دنبال شود و دوم آنچه ضلالت و فساد و بدى آن محرز است و بايد از آن اجتناب شود و مشکلات ميان اين و آن که حکم آنها به خدا و رسول واگذار مى‏گردد. به عبارت ديگر: حلال بين و آشکار و حرام بين و معلوم و شبهه‏هايى ميان اين دو، هر کس شبهات را رها کند از حرامها نجات يابد و هر که شبهه‏ها را بگيرد گرفتار حرام مى‏شود و ندانسته هلاک مى‏گردد.

4 - بحث‏هاى تفرقه‏انگيز:

خداوند متعال، براساس حکمت، همه مسايل زندگى بشرى را يکدست و صددرصد واضح و بديهى قرار نداده است و چنان که قبلا خاطرنشان ساختيم رشد و غوايت و هدايت و ضلالت و حق و باطل و بالاخره خوب و بد امور را گاهى مشتبه ساخته است هر چند که موارد رشد بين و غوايت‏بين و به اصطلاح حق و باطل آشکار هم، کم نيستند. و همين معنا ميدان آزمايش و امتحان انسان است و چنان که در حديث امام جعفر صادق عليه‏السلام آمده است آن خود يکى از فلسفه‏هاى بعثت پيامبران است.
از جمله نکاتى که امام صادق عليه‏السلام در زمينه يکپارچگى جوامع، در زير سايه انبياءعليهم‏السلام ، هماهنگ با جدش اميرالمؤمنين على عليه‏السلام در نهج‏البلاغه، يادآورده (12) دو نکته ذيل است:
1 - روشن نبودن حق و باطل و وجود ابهام و آميختگى ميان آن دو.
2 - منع از بحث و جدالهاى بى‏حاصل که نه تنها به نتيجه نمى‏انجامد بلکه آثار سوء نيز باقى مى‏گذارد.
در مورد نکته نخست، مجلسى روايت مى‏کند که روزى مردى شامى با برخى شاگردان آن حضرت با تجويز و نظر خاص وى به بحث و سخن نشسته و نتيجه‏اى بسيار خوب و عالى گرفته بودند. امام خطاب به آن مرد شامى فرمود: «يا اخا اهل الشام ان الله اخذ ضغثا من الحق و ضغثا من الباطل فمغثهما ثم اخرجهما الى الناس ثم بعث انبياء يفرقون بينهما فعرفهما الانبياء و الاوصياء، فبعث الله الانبياء ليفرقوا ذلک...» (13) يعنى: اى برادر کشور شامى! خداوند پاره‏اى از حق و باطل را در هم کرده و در اختيار مردم گذاشته سپس پيامبران را برانگيخته تا آنها را از هم جدا کنند. خداوند حق و باطل را بطور کامل براى پيامبران شناسانده است و بعثت انبياء براى تفريق و جداسازى حق از باطل در آن موارد اشتباه است... و اگر حق و باطل در همه موارد روشن و آشکار مى‏بود، نيازى به بعثت انبياء نمى‏شد.
نکته دوم: بحث و گفتگوى علمى و جدال پيرامون موضوعى عقيدتى آن جا که روشنگر باشد و انسان را از کوره راههاى پندار و توهم به سرچشمه زلال حقيقت‏برساند پسنديده و بسيار لازم است. «وجادلهم باللتى هى احسن...» النحل /125. يعنى: با حکمت و پند و اندرز نيکو و جدال احسن به راه پروردگارت بخوان که او داناترست که چه کسى گمراه است و کدام فرد بر شاهراه هدايت قرار مى‏گيرد.
اما، هميشه و هر بحثى به نتيجه مطلوب نمى‏رسد و هدف را تامين نمى‏کند بلکه بعکس براساس عصبيت و پيشداوريهاى جزمى، آتش لجاجت و خصومت دامن زده مى‏شود و شکافها را فراختر و فاصله‏ها را زيادتر مى‏کند. اين جا است که بحث و گفتگو نه تنها مجاز نيست‏بلکه احيانا ممنوع مى‏باشد.
در اين جا يادآورى دو نکته حائز اهميت است:
اول آن که، بحث و مناظره براى گرفتن نتيجه مطلوب است. اما وقتى طرف مباحثه ابدا زير بار سخن حق نمى‏رود، گفتگو با او چه فايده‏اى دارد؟
دوم از شاخى به شاخى شدن از شيوه‏هاى باطلى است که برخى در مقام صحبت و مناظره، گرفتار آن مى‏شوند و هدف آن است که حق را نپذيرند.
سوم تاکيد امام بر اين معنا است که حتى‏المقدور وحدت و يکپارچگى جامعه حفظ شود و با طرح بحثهاى اختلاف‏انگيز که فقط به کينه‏ها و دشمنيها دامن مى‏زند جامعه را دچار تشتت نکنيم.
در پايان مقال، به داستان طنزآميزى اشاره مى‏کنم که در عين حال نشانگر يکى از واقعيتهاى غير اجتماعى است. اين قصه، روشن مى‏کند که همواره در اطراف و اکناف، شياطينى وجود دارند که معمولا پيرو هيچ يک از طرفين دعوا نيستند، آتش بيار معرکه خلاف‏اند و دامن زننده به شعله شقاق.
مؤمن طاق يکى از شاگردان و اصحاب امام ششم جعفر صادق عليه‏السلام با ابوحنيفه برخوردهايى داشته که در کتب تاريخ و حديث آمده است. از جمله: روزى مؤمن طاق، بر ابوحنيفه وارد شد. او به مؤمن گفت: چيزى راجع به شيعه شنيده‏ام.
مؤمن: آن چيست؟
ابوحنيفه: شنيده‏ام شما شيعيان، وقتى يکى‏تان مرد دست چپ او را مى‏شکنيد تا نامه عملش قهرا بدست راستش داده شود!
مؤمن گفت: اى نعمان! اين را به دروغ به ما نسبت مى‏دهند. ليکن از شما مرجئه هم به ما چنين رسيده: وقتى کسى از شما مى‏ميرد قيفى در دبر او مى‏گذاريد و يک سبو آب در آن خالى مى‏کنيد تا به روز قيامت تشنه نشود.
ابوحنيفه: «مکذوب علينا و عليکم‏» (14) يعنى: معلوم مى‏شود بر ما و شما (فراوان) دروغ بسته‏اند.

يادداشتها و مآخذ

1- ر.ک: به بحثى تحت عنوان فرهنگ وحدت در قرآن و نهج‏البلاغه، ارائه شده به کنگره سوم مجمع التقريب که توسط آن مجمع تکثير و پخش شده و سپس در مجله ميقات حج‏شماره‏6 به چاپ رسيده است.
2- ر.ک: محمد جواد مغنيه، التفسير المبين، ص‏392.
3- همان.69.
4- نهج‏البلاغه، خطبه پنج، صبحى صالح.
5- ابومنصور، احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، 2/362، با تعليقات خرسان، نجف اشرف والکافى، 5/25. کتاب الجهاد، رجوع کنيد به: محمد حسين مظفر و سيد ابراهيم سيد علوى، امام جعفر صادق،287، رسالت قلم، تهران، اندک فرقى ميان متن کافى و متن احتجاج وجود دارد.
6- الاحتجاج، 2/358، با تعليقات خرسان.
7- کمال‏الدين محمدبن موسى دميرى، حياة الحيوان، 2/4 و 1/279، مصر1389 ه . ق.
8- شمس‏الدين احمدبن محمد معروف به ابن خلکان، وفيات الاعيان، 1/327، دارصادر، بيروت.
9- الاحتجاج، 2/355. از جمله مواردى که اختلاف به معناى آمد و شد است در آيه 190 آل عمران است: «ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب‏» اصولا اختلاف مصدر افتعال از ماده خلف است و هر چند که در مواردى و از جمله در برخى آيات قرآنى، اختلاف به معنى نزاع و کشمکش و چندگانگى آمده و ليکن در آن موارد هم، معناى اصلى که آمد و شد و جانشينى چيزى بجاى چيزى ديگر و يا شخصى و اشخاصى بجاى شخص و اشخاص ديگر مى‏باشد و در اختلاف به معناى جنگ و ستيز نيز گويا يکى از طرفين مى‏خواهد با از بين بردن مقابل جاى او را بگيرد.
10- همان،356.
11- همان،356.
12- نهج‏البلاغه در اين زمينه، بسيار پربار است. رجوع کنيد به: نور علم، ش‏36 ابعاد حق و باطل در نهج‏البلاغه از نويسنده.
13- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار،7م، 408، مؤسسه الوفاء، بيروت.
14- همان،407.

منبع: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی