آزادي، به عمق و کمال دينداري کمک مي کند
آزادي، به عمق و کمال دينداري کمک مي کند
آزادي، به عمق و کمال دينداري کمک مي کند
گفتگو با دکتر نجف لکزايي ، استاد علوم سياسي
سؤال بسيار مهمي است . اغلب مفاهيمي را که ما با آنها مواجه هستيم . مي توان در قالب ثابتي تعريف کرد که حالت فرازماني داشته باشد . در عين حال ، از همين تعاريف فرازماني ، برداشت هاي متفاوتي مي شود که مثل بحث «آزادي» که مي توانيم تعريف ثابتي از آن داشته باشيم ؛ چون به هر حال ، يک «مفهوم» است ؛ اما از همين يک مفهوم ، برداشت هاي مختلفي در طول زمان ، صورت گرفته است .
در بحث آزادي، ما مفهوم را مي توانيم به کمک سه رکن تعريف کنيم : يکي «عامل (يا فاعل) آزادي» رکن دوم ، «مانع آزادي » و رکن سوم نيز «هدف آزادي » مي گوييم آزادي عبارت است از اين که : « يک عامل مي خواهد از يک مانعي رها باشد تا به هدفي برسد » و اگر بخواهيم فرمول اين را ارائه بدهيم ، عبارت است از اين که : « X آزاد است از Y تا به وضعيت Z برسد ( و يا تا کار موسوم به Z را انجام دهد)».
اما براي اين سؤالات که : چه کسي آزاد است ؟مانع چيست ؟ و هدف چيست ؟ پاسخهاي مختلفي وجود دارد. اين پاسخ هاي مختلف (که تعاريف مختلفي را به وجود مي آورند)، از کجا توليد مي شوند ؟ و چرا اين پاسخ ها تا به اين حد ، متنوع هستند ؟ اين امر ، برمي گردد به پيش فرض ها ، تئوري ها، مباني و چارچوب هاي فکري، اعتقادي و کلامي هر فرد و هر مکتب که اگر لازم شد، در ادامه به آن مي پردازيم .
ولي به طور خلاصه بايد گفت مفهوم جديد و قديم آزادي با يکديگر تفاوتي ندارد و يکي است و مي توان همين سه رکن را برايش عنوان کرد .
اما اين که چرا برداشت هاي مدرن از سنتي متفاوت است (چنان که برداشت هاي سنتي هم با هم متفاوت است و برداشت هاي مدرن هم با يکديگر تفاوت دارند)، جاي سؤال است . در اسلام ، آزادي به گونه اي تعريف مي شود، در مکاتبي که درهمان صدر اسلام بوده اند ، به گونه اي ديگر و در يونان باستان و دوره ي مدرن نيز به گونه هايي ديگر . به طور کلي در مکاتب مختلف ، تعاريف و برداشت هاي گوناگوني از آن شده است پس ما يک مفهوم داريم به نام آزادي که سه رکن «فاعل» و «مانع» و «هدف» آزادي دارد؛ تعريف هاي زيادي از هريک سه رکن آن داريم .
تعريفي که هر مکتب از آزادي ارائه مي دهد، با توجه به مباني انسان شناختي، مباني معرفت شناختي ، هستي شناختي و غايت شناختي و ديگر مباني همان مکتب است . من براي مثال، به چند مکتب اشاره مي کنم . مثلاً در اسلام با توجه به اينکه نظام هستي را آفريده ي خدا مي دانيم و انسان را مخلوق او مي دانيم و معتقديم که دنياي آفرينش همين جهان مادي نيست ، بلکه آخرتي هم هست و هدف اصلي انسان را قرب به خدا مي دانيم ، تعريفي که ازآزادي مي کنيم ، از تمامي اين مسائل ، متاثر است. در نتيجه ، درتعريف کلي آزادي از ديدگاه اسلام و قبل از اين که آن را دسته بندي کنيم و به آن قيدهاي سياسي ، معنوي، اجتماعي و ... بزنيم ، مي گوييم : «انسان ، از موانع دروني مثل هواهاي نفساني و غرايز و رذايل وموانع بيروني مثل استبداد و استعمار و... آزاد است تا به خدا برسد ». يعني در اسلام ، فاعل آزادي، انسان است، مانع آزادي ، موانع دروني و بيروني اند که مي توانند سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي و... باشند و هدف نيز نزديکي به خداوند است . چرا ما مي آييم و آزادي را اين گونه تعريف مي کنيم ؟ اين به اين خاطر آن مباني خاص است .
حال اگر بخواهيم تعريفي از «آزادي سياسي» در اسلام داشته باشيم ، چه مي شود ؟ آزادي سياسي در اسلام به اين شکل تعريف مي شود : «آزادي احزاب و گروه هاي سياسي در جامعه ي ، اسلامي و نبود مانعي به نام استبداد و استعمار در بيرون ، و هواهاي نفساني در درون تا يک نظام اسلامي براي رسيدن به خداوند ، شکل بگيرد »: اما همين آزادي سياسي ، در يک جامعه ي ليبرال دموکراسي اين گونه تعريف نمي شود . جامعه ي ليبرال دموکراسي مباني خاصي دارد . از مهمترين هاي آنها مباني سکولاريستي و اومانيستي است. مبناي اومانيستي يعني اين که ما درتعارض بين انسان و غير انسان ، انسان را مقدم مي کنيم . به طور مشخص ، درتعارض بين عقل و وحي ، عقل انسان را مقدم مي کنيم. به طور مشخص ، در تعارض بين عقل و وحي ، عقل انسان را مقدم مي کنيم ، و در تعارض بين حرف انسان و حرف خدا ، حرف انسان را مقدم مي کنيم . چنين ديدگاهي در حوزه ي سياست هم سکولار است و مي گويد که ما منافع انسان ها را برخواسته هاي خداوند، مقدم مي کنيم . هدف غايي در ليبرال دموکراسي چيست ؟رسيدن به رهايي و لذت ها و اين که هر کسي بدون هيچ قيد وبندي به خواسته هاي خود برسد .
بنابراين ، آزادي سياسي اين گونه تعريف مي شود که : « احزاب ، افراد و گروه ها و انجمن ها از مانعي به نام دولت ، آزادند تا به حداکثر چيزي که مي خواهند برسند» . حالا آن حداکثر، هر چه مي خواهد باشد . لذت ، رفاه يا حتي خود آزادي! جالب اين است که در ليبرال دموکراسي ، «رسيدن به آزادي» خودش هدف غايي است ؛ اما معتقدان به دموکراسي ليبرال (يعني دموکراسي اي که هيچ نوع پايبندي اي به دين وسنت و ... ندارد)، پاسخ روشني نمي دهند که مي خواهند به آزادي برسند براي چه ؟ در حالي که در فرهنگ اسلامي ، با تعريفي که عرض کردم، آزادي هدف نيست ؛ بلکه ابزاري است براي رسيدن به هدف «قرب به خداوند» .
در مکاتب برخي ديگر، مانند مارکسيسم ، اصولاً جايي براي بحث آزادي به گونه اي که ليبرال دموکراسي و يا اسلام مطرح مي کنند، وجود ندارد . مارکسيسم، در واقع ، تعريف آزادي را «رهايي طبقه ي کارگر از طبقه ي سرمايه داران و صاحبان ابزار توليد » مي داند تا کارگران از زير يوغ آنان به درآيند» . به همين خاطر است که آن جا عدالت و برابري اجتماعي و جامعه ي بي طبقه و يکسان سازي مطرح مي شود .
پس همان گونه که در پاسخ سؤال اول هم مطرح شد ، تعريف آزادي در هر مکتبي ممکن است با مکاتب ديگر کاملا متفاوت باشد و آزادي تقريبا به يک «مشترک لفظي» تبديل شده است ؛ يعني ضمن آن که ارکان مذکور، ثابت مانده اند، اما تعريف ها و برداشت ها فرق مي کنند. اگر از اصطلاحات لاتين بخواهيم استفاده کنيم ما يک concept (مفهوم ) داريم و يک conception (برداشت ) که اولي در بين همه ي تعاريف مطرح شده ، ثابت است ودومي از هر تعريف به تعريف ديگر، متفاوت مي شود و با توجه به عينکي که افراد، به چشم و ذهن خويش زده اند ، اين دگرگوني و تنوع ،جلوه مي کند .
هر دو تاهست ؛ يعني آزادي ، هم حق برون ديني و پيش از دين و طبيعي است و هم پس از دين. به اين ترتيب که خود دين بايد «انتخاب » شود. اصلا يکي از ويژگي هاي انسان، حق انتخاب دين است و اگر اساسا کسي را مجبور به پذيرش بکنيم ، به هيچ وجه ، درست نيست ،يعني اگر کسي را مجبور به نماز خوانندن کنيم ، آن نماز ديگر عبادت خداوند نيست ؛ بلکه يک سري حرکات ورزشي است .
ملا صدرا جمله ي بسيار زيبايي در خصوص اختيار انسان دارد و مي گويد خداوند براي تمام موجوداتي که آفريده، طبيعتي قرار داده است ، بجز انسان . هيچ کدام از موجودات نمي توانند از دايره ي طبيعت خود خارج شوند ، بجز انسان که طبع و طبيعتش «مختار بودن » و « آزادي انتخاب » است و خداوند طبع «اختيار » را در وجودش سرشته است . بر اين اساس، انسان مي تواند هر چيزي که اراده کند، بشود و مثال مي زند که اگر بخواهد از ملائکه برترشود و يا مثل يکي از حيوانات شود، مي تواند. آيه اي هم در اين مورد داريم که انسان ها مي توانند از ملائکه بالاتر بروند و يا از حيوانات هم پست تر شوند (سوره ي انعام / آيه ي 79).
با توجه به اين مبناي فلسفي که در بحث انسان شناسي اسلامي داريم و مي گوييم انسان، موجودي است مختار و با توجه به نکته اي که در دين اسلام داريم که انسان ، دين را با تحقيق مي پذيرد ، به اين نتيجه مي رسيم که يک مرحله از آزادي درخارج از دين قرار دارد. من که آفريده شده ام ، مخصوصا بر اساس آموزه هاي اسلامي ، موجودي مختار آفريده شده ام . البته خداوند ، تعاليم و آموزه هايي را براي هدايت من فرستاده و مي فرمايد : « ما راه درست را به انسان نشان داديم و مي تواند سپاس گزار باشد يا ناسپاس» (سوره ي انسان / آيه ي ،3) و لطف کرده که پيشوايان دين را فرستاده و من نيز آنها را انتخاب مي کنم.
يک مسير ديگر آزادي هم از اين جا شروع مي شود و آن مرحله اي درون ديني است ؛ يعني اين که وقتي که من دين را پذيرفتم (مثل آن که فرد در نظام هاي ليبرال دموکراسي مثلا قانون اساسي کشوري را مي پذيرد که حدود و محدوديت هايي را براي آزاي به وجود مي آورد)، دين هم قوانين و قواعدي دارد و به تبيين موانع مي پردازد و مي گويد مثلا برخي از عناصر در درون شماست که مانع تحقق اهداف شما مي شود و برخي از موانع ديگر هم در بيرون شما هست. در مورد «هدف آزادي » هم بايد گفت همان طور که دين در چگونگي شناخت و هدف، کمک و دخالت مي کند، حتي در جامعه ي ،غير ديني نيز باز هم اهدافي براي آزاي تعريف مي شود . بنابراين مي توانيم بگوييم سرنوشت آزادي به لحاظ فلسفي ، در خارج از دين روشن مي شود که آيا انسان ، اساساً موجودي مختار هست يا نه ؟ و حقي دارد يا ندارد؟ بخش ديگري از اين سرنوشت هم در دين يا مکاتب فکري بشري تعيين مي شود ، به اين معنا که اين آزادي فلسفي اي که من دارم ، چه تاثيري بر حيات سياسي ، اجتماعي و اقتصادي و زندگي فردي من دارد و به چه آزادي ها و محدوديت هايي مي انجامد .
مطلب جالبي درمورد خاطره درس اخلاق حضرت امام برايتان بگويم . ايشان قبل از تبعيد در قم ، درس اخلاقي مي گفتند که رژيم پهلوي، آن را تعطيل کرد و براي من جالب بود که بدانم رژيم پهلوي ، يک درس اخلاق را براي چه تعطيل کرد ؛ در صورتي که فلسفه ي درس اخلاق ، دعوت به خوبي و پرهيز از چيزهاي بد است يا حتي علي القائده ، حرف سياسي در آن زده نمي شود . بعد از بررسي ديدم که درس اخلاق امام هم ابعاد سياسي و جامعه سازي داشته است . ايشان يک جايي در درسشان فرمودند که موضوع اخلاق، «انسان کامل» است و اگر شما مي خواهيد انسان کامل شويد ، مثلا اين کارها را بايد انجام بدهيد . بعد هم فرمودند براي انسان کامل شدن ، بايد با موانع کمال مبارزه کنيم و در ادامه فرمودند که موانع کمال ، دو دسته اند : بيروني و دورني . موانع دروني ، همان رذايل اندکه سرکرده ي، آنها نفس است و موانع بيروني ، استبداد و استعمار و حکومت هاي فرعوني اند .
فرعون هم که بر قوم خودش حکومت مي کرد ، طبق آيه قرآن ، قوم خودش را خوار مي کرد ودر نتيجه ، آنها هم اطاعتش مي کردند که قرآن به انتقاد از اين کار مي پردازد (سوره ي زخرف / آيه ي 54).
معناي امروز آزادي، ابهام دارد . با توجه به تعريف هايي که اشاره کرديم ، نمي توان گفت که معناي امروزي آزادي دقيقاً چيست . در واقع، معنا و تعريفي ( و نه فرمولي ) که بر روي آن اتفاق نظر وجود داشته باشد ، نداريم که بگوييم درفرهنگ لغات يا در مصوبات سازمان ملل و يا در اعلاميه ي جهاني حقوق بشر ، اين تعريف استاندارد از آزادي ، آزادي سياسي و اجتماعي، آزادي اقتصادي و آزادي فرهنگي قابل دسترس است تا بتوانيم بگوييم آزادي اي که در اسلام آمده ، با آزادي امروزي چه نسبتي دارد .
تعريف آزادي از ديدگاه اسلام ،دو بعدي است ؛ يعني هم به بخش مادي و دنيوي حيات انسان که در ليبرال دموکراسي مورد توجه است توجه مي کند و هم به بخش معنوي اش.
نکته ي دوم ، اين که به نظر من، تعريف اسلام از آزادي ، چون مبتني بر آموزه هاي ديني است ، ضمانت اجرايي بيشتري دارد تا آن تعريفي که در مکاتب غربي و از جمله در ليبرال دموکراسي (به عنوان مکتب فکري پيشتاز و غالب در غرب امروز ) گفته مي شود . در خود انديشه ي انديشمندان غربي ، اين نکته مورد توجه قرار گرفته که وقتي خدا را از صحنه ي زندگي بيرون مي کنيم، ديگر دليلي براي انجام ندادن خيلي کارها وجود ندارد .
نيچه (فيلسوف آلماني )، جمله مشهوري دارد که مي گويد : « خدا مرده است » . پس در غياب خدا هر کاري مي شود کرد .اين جمله ي نيچه را دوجور مي شود فهميد يک فهم ، اينکه نيچه به گونه اي تاييدآميز و به عنوان يک خبر ، اين جمله را گفته باشد ، اما معناي ديگر ، جنبه ي انتقادي دارد و امروزه که از لحاظ تبار شناسي انديشه ، نيچه را جزو گروه پست مدرن ها مطرح مي کنند و مي گويند از کساني است که مي توان در ريشه يابي پست مدرنيسم به او رسيد ، اين جمله ي مشهور او ، معناي ديگري مي يابد . او به غرب مي گويد که شما خدا را کنار گذاشته ايد و وقتي اين کار را کرديد و وقتي انسان ومنافع انسان را بر خدا مقدم کرديد، هيچ کاري وجود نخواهد داشت که از انجام دادن آن ، پرهيزي داشته باشد .
خوب، ممکن است که اين پرسش به وجود آيد که اين انسان بريده از خدا ، چه نوع کارهايي را انجام دهد ؟ اين انسان بريده از خدا آمده و دست به استعمار ديگر انسان ها زده ! چرا ؟ براي اين که منافعش ايجاب مي کند که کشورهاي ديگر را تصاحب و چپاول کند . پس چه چيزي بايد مانع آن باشد؟ مانعي وجود ندارد ؛ چون مي خواهد به لذت و رفاه برسد و برايش تفاوتي نمي کند که شهروندان کشور ديگري در رنج و عذاب فقر وجهل و بردگي و ... باشند يا نباشند . او مي گويد که در عرصه ي اقتصادي مي خواهم عرضه و تقاضا وجود داشته باشد . چنين کسي ، کالايي ارائه مي کند و هر قيمتي که مي خواهد ، برايش مي گذارد و برايش مهم نيست که ديگران توان خريد آن را دارد يا خير. مثلاً در يک زمان در انگليس ،گندم صادر مي شد و در برخي از جزاير انگليس ، مردم از گرسنگي مي مردند ؛ چون پولي براي خريد نان نداشتند. آن صادرکننده ها هم گندم را به مناطقي صادر مي کردند که با قيمت بالاتري به فروش مي رفت . يا امروزه امريکا براي تثبيت قيمتها بخش عظيمي از گندم خودش را به دريا مي ريزد تا قيمت جهاني گندم، پايين نيايد ، در حالي که درکشورهاي ديگر ، انسانهايي از گرسنگي مي ميرند .
نکته اي که در اين جا هست ، اين است که آزادي در اسلام ، يک آزادي همه جانبه است . يعني هم آزادي معنوي و هم آزادي در عرصه هاي بيروني (اقتصادي ، سياسي ، فرهنگي و اجتماعي) در آن ، لحاظ شده است . در واقع ، آن آموزه هاي الهي است که آزادي را در عرصه هاي بيروني کنترل مي کند و اين کنترل ، باعث مي شود که ما از آزادي خودمان براي آزار و اذيت کشورهاي ديگر و همنوعان خودمان استفاده نکنيم .
پس ديدگاه شما اين است که آزادي در فرهنگ ديني و در چارچوب انديشه هاي ديني، دستاوردهاي بيشتري دارد ...
بله، قطعا ! به صراحت، خدمتتان عرض مي کنم که آزادي ، در چارچوب انديشه هاي ديني، برکاتي دارد که قابل مقايسه با فرهنگ غير ديني و ليبرال دموکراسي نيست . حالا البته ممکن است ما به عنوان مسلمان از آموزه هاي ديني در برخي از موارد ، درست استفاده نکرده باشيم و نکنيم و يا آنها را به خوبي درک نکرده ودرنيافته باشيم و يا حتي اينها را به خوبي آموزش نداده باشيم و يا کساني که در طول تاريخ از اين آموزه ها سوء استفاه کرده باشند چنان که در جهان اسلام، در گذشته و امروز ، شاهد برقراري نظام هاي استبدادي هستيم . خوب ! اينها ربطي به دين ندارد واسلام، اين مسائل را نفي وطرد کرده است . اين را از اين جهت گفتم که جوان هاي عزيز ما نبايد اين بحث را بلافاصله با وضعيت موجود جهان اسلام و با وضعيت تاريخي جهان اسلام ، مقايسه کنند . اگر بخواهيم مقايسه کنيم، مي توانيم با مدل آرماني حکومت امام مهدي (عج) و نظام حکومتي امام علي (ع) ويا با همين تاريخ کوتاه نظام جمهوري اسلامي مقايسه کنيم و ملاحظه مي کنيم زماني که به آموزه هاي ديني نزديک تر شده ايم، چه برکاتي داشته و هر وقت خدايي ناکرده جاهايي دور شده ايم . چه مشکلاتي داشته است .
نسبت آزادي با تکليف و مسئوليت ، دوطرفه است ؛ يعني هر جايي در فرهنگ اسلامي اين گونه است که اگر حقي داريم ، تکليفي هم داريم . اگر آزادي و اختيار (اختيار به معناي مبناي فلسفي آزادي درعرصه سياسي ، اجتماعي و اقتصادي ) را به عنوان يک حق شهروندي داريم ، تکليفي هم داريم . اينها در آموزه هاي ديني ما ، در ارتباط با هم هستند . به همين شکل ، آگاهي و دانش هم با آزادي ، ارتباط پيدا مي کنند هر چه قدر آگاهي و دانش ما بالاتر برود، آزادي ما بيشتر مي شود .
من مثالي مي زنم تا بحث قابل فهم تر شود . اگر از محل کارم تا منزل ، يک راه بلد باشم ، آزادي من در همين يک راه ، محدود مي شود ؛ اما اگر پنج مسير بلد باشم ، آزادي و قدرت انتخاب من بيشتر مي شود و اگر تعداد به ده برسد ، آزادي من هم به همين نحو، بيشتر مي شود . درعرصه هاي سياسي ، اقتصادي و اجتماعي هم همين گونه است . هر مقدارشهروندان يک جامعه ، آگاهي بالاتر و سطح سواد و معرفت بالاتري پيدا کنند، اطلاع آنها هم از قوانين و مقررات و حقوقشان بيشتر مي شود و به همان ميزان ، آزادي آنها هم بيشتر مي شود و به همان ميزان ،آزادي آنها هم بيشتر مي شود، چرا که جهل ، مانعي مهمي در راه رسيدن ما به سعادت يا خوش بختي است .
اساسا علت اين است که انسان به دنبال علم رفت ، رها شدن از بدبختي بود. انسان مي ديد که هر چه دانش کمتري داشته باشد،کمتر مي تواند از طبيعت استفاده کند و نمي تواند نظام اجتماعي اي شکل دهد که برايش نظم اجتماعي و امنيت به بار آورد، لذا به دنبال علم رفت . منتها در فرهنگ اسلامي ، علم به تنهايي کافي نيست . علاوه بر علم، ايمان هم لازم است واين همان فرقي است که بين آزادي در فرهنگ هاي ديني و غير ديني وجود دارد .
بنابراين، به صورت مختصر مي توان اين چند فرمول را ارائه کرد : اول، اين که هر چه دانايي بيشتر ، آزادي بيشتر ! دوم اين که ، هر چه آگاهي ما با ايمان و معنويت توأم باشد ، آزادي ما کاربردش مثبت است و اگراين دانايي ما با معنويت توأم نباشد ، کاربردش مي تواند منفي باشد ، به عنوان مثال ، ما مي بينيم که بشر به فناوري هسته اي رسيد و کشوري مثل امريکا بلافاصله از آن ، استفاه کرد و بمب اتمي ساخت و بر سر مردم ژاپن فرو ريخت و بيش از صدهزار نفر از بين رفتند. اين محصول دانايي بشر است . شناخت انرژي هسته اي ، يک دانايي است که واقعا قدرت بشر را زياد مي کند و قطعا بدون آن ، بشر مي توانست جنگ هاي محدودتري داشته باشد، در حالي که با رسيدن به اين فناوري مي تواند جنگ هاي گسترده تري در شکل هاي جديدتر داشته باشد . چيزي که انسان را محدود مي کند و باعث مي شود که آزادي اش سمت وسوي مثبتي داشته باشد و به نفع ديگران باشد، عنصر «ايمان» است ؛ يعني اعتقاد به اين که انسان بايد در برابر خداوند، پاسخگوي اعمال خود باشد.
اين بحث ، با«مراتب آزادي»، مرتبط است . در واقع يک مرحله از آزادي در فرهنگ اسلامي همان آزادي معنوي است ؛ يعني فرد از موانع کمال ،چه دروني و چه بيروني ، آزاد باشد تا به خدا برسد و خداگونه شود . بنابراين، انساني که در يک زندان زنداني است ، مي تواند از مراتبي از آزادي مورد نظر اسلام برخوردار باشد ، نه از تمام آن . در مثالي که شما مي گوييد (کسي که در زندان دولت امريکا و به طور مثال، در ابوغريب است )، فرد تنها از بخشي از حق آزادي اش مي تواند برخوردار باشد . به اين معنا که مي تواند شخصيتي آزاد از هواهاي نفساني داشته باشد که دوست دارد به خداوند برسد ؛ اما اين فرد، چه قدر مي تواند دستورات الهي را محقق کند ؟ طبعا نمي تواند امر به معروف کند، نظام اسلامي شکل دهد، به تکاليفش درقبال همسر و فرزند و بستگان و ديگر همنوعانش عمل کند و ...
پس ما بايد بگوييم انسان مؤمني که در زندان طاغوت قرار گرفته (مانند امام موسي کاظم درزندان هارون الرشيد )، حتي اگر از همه ي موانع دروني از جمله از هواهاي نفساني به طور کلي آزاد است ، باز هم آزادي اش محدود شده و نقض شده است ؛ چرا که مثلاً آزاد نيست که جامعه ي خودش را به سمت خداوند هدايت کند.
اتفاقا در فرهنگ اسلامي ما ، آزادي سياسي و اجتماعي هم دقيقاً وجود دارد و تعريف شده است ؛ چون ما در اسلام ، نظام سياسي و اجتماعي تعريف شده داريم ؛ يعني وقتي که شما نظام امامت را داريد و امام را هم کسي مي دانيد که رياست بر امور ديني و دنيوي مردم دارد، بلافاصله سؤال مي شود که: نقش آزادي مردم چيست ؟ مردمي که در جامعه ي اسلامي زندگي مي کنند ، يا مسلمان اند و يا غير مسلمان . اگر مسلمان اند ، پس خودشان دين را انتخاب کرده اند ومسلمان شده اند . اين جا مي گوييم چه نقشي دارند . خود دين گفته است که در محدوده اي که مغاير با خواسته خداوند نباشد ، آزادند و آن جا با مشورت هم ، برنامه ريزي مي کنند و امور را پيش مي برند . در آيات قرآن هم هست . حتي خود معصومان هم اين کار را مي کردند ، چنان که مشورت هاي پيامبر اسلام (ص) مشهور است يا امام علي(ع) مي فرمايد : «کسي که استبداد رأي دارد، هلاک خواهدشد» ، چون از عقل ديگران استفاده نکرده است .
در فرهنگ اسلامي بر اصل مشورت و براصل همفکري مردم، تاکيد شده است ودر حوزه هايي که وحي ، حکمي ندارد ، سخن وحي، اين است که خودتان با هم همفکري و مشورت کنيد ، قانونگذاري کنيد، برنامه ريزي کيند .
البته بايد اذعان کرد که آزادي اسلامي ، به يک اصل ثابت ( يعني همان وحي) ، پايبند است و باآزادي ليبرال دموکراسي ( که تابع محض خواست اکثريت شهروندان است ) تفاوت دارد . ما اساسا از آزادي مي توانيم به تعداد اقوام و تمدن ها تعريف داشته باشيم . البته بعضي ازاين تعريف ها چنان که که گفتيم حداقلي و بعضي حداکثري است ؛ بعضي تعريف ها ديني و بعضي سکولار (فارغ از پايبندي به دين) است. البته تنها در مورد آزادي چنين نيست . در تعريف «سياست» هم همين اندازه تنوع هست . حضرت امام (رحمه الله عليه ) تعريف خوبي دارند و مي فرمايند : «سياست مي تواند الهي باشد ، مثل سياسيت انبياي الهي و سياست حضرت علي (ع) وسياست حضرت مهدي (عج) و مي تواند شيطاني باشيد ، مثل سياست فرعون و سياست امروز امريکا » . سياست همچنين مي تواند طبيعي وصرفا محدود به زندگي حيواني باشد ، مثل مردم و کشوري که تنها دنبال مسائل دنيوي هستند، نه مي خواهند بر کشور ديگري مسلط باشند و نه در مسائل ديني و الهي دخالتي مي کنند. من در چنين موردي براي دانشجويانم ژاپن را مثال مي زنم که مردم و سياستمدارانش ، مخصوصاً در اين سالهاي اخير ، به فکر جنگ نبوده اند (يا حداقل نمي توانستند باشند). مي خواهند در حد استانداردهاي مادي ، شاخص هاي جامعه شان بالا برود و رفاه و زندگي خوبي براي مردم و کشور خودشان فراهم کنند و بس !
در سؤال شما ، دو تا بحث هست . يکي اين که اساسا دستاوردهاي مدرنيته آيا به درد ما مي خورد يا نه ؟ به درد کشورهاي مسلمان مي خورد يا نه ؟ وديگر اين که : آزادي اي که درغرب هست ، آيا به درد ما مي خورد يا نه ؟ اين دومي را پيش از اين جواب دادم و گفتم که اگر منظور ، آزادي تعريف شده در ليبرال دموکراسي است، با مبناي ما ، بجز در حد همان فرمول کلي که اشاره کردم ، سازگاري ندارد ؛ يعني ما بايد تعريف اسلامي و بومي و فرهنگي خودمان را ارائه دهيم . هر جامعه اي در جهان امروز ، بايد همين کار را بکند.
اما درباره ي آن بحث اول (که آيا دستاوردهاي مدرنيته به درد ما مي خورد يا نه) بايد گفت که حتما بايد در بهره گيري از اين دستاوردها قائل به تفکيک شويم . اگر اين دستاوردها از مقوله ي ابزاري باشند ، به درد ما مي خورند ؛ اما دستاوردهاي فرهنگي و ارزشي آن را بايد بررسي کرد و ديد چيست و آيا با مباني ما سازگاري دارد ، يا نه . مثلا اگر هواپيمايي در غرب ، ساخته مي شود ، ما هم مي توانيم استفاده کنيم ؛ چون اين يک ابزار است . (البته شما خبر داريد که کساني که در جهان شرق و جهان اسلام و حتي ايران هستند که همين را هم نمي پذيرند ؛ يعني مي گويند اساسا هر آنچه در تمدن غربي به وجود آمده ، مضر به طبيعت و انسان است و ما نبايد از آن استفاده کنيم و اگر هم داريم استفاده مي کنيم ، مجبوريم و اضطرار است . من شخصا اين ديدگاه را قبول ندارم ). ابزارهايي چون تلفن ، الکتريسته ، کامپيوتر ، هواپيما و مظاهر تکنولوژيک که ابزار محسوب مي شوند را مي توان در خدمت اهداف گرفت ؛ اما مسائل و مفاهيم ارزشي و فرهنگي (مثل تعريف ، عدالت ، آزادي و قدرت و سياست ) را که در هر جامعه و سنت فکري ، به تبعيت از مباني فکري و ارزشي و فلسفي پذيرفته شده در آن جامعه، تعريف متفاوتي مي يابند ، نمي توان دربست از ديگري (مثلا از مدرنيته و غرب) گرفت . اين مفاهيم ، در هر فرهنگي بايد توسط خود آن فرهنگ ، شارژ شوند و الا جامعه را دچار مشکل مي کنند و به تضعيف هويت مي انجامد. گفتيم که رسيدن به تعاريف مشترک جهاني در اين گونه مفاهيم، شدني نيست ، اما مي شود به فرمول هاي عملي مقبول همه ي فرهنگ ها و ملت ها رسيد که پايه و مايه ي صلح و ثبات و نظم و رفاه در جهان باشد .
ما ، براي در امان ماندن از آن سلطه ي سياسي و فرهنگي که گفتيد، بايد آزادي را طبق فرهنگ خودمان تعريف کنيم و همين طور، بايد اطلاعات خودمان را از آموزه هاي ديني ، افزايش دهيم . بايد ببينيم اهداف دين و مقررات ديني چيست و آنها را رعايت کنيم . درخارج از اين حدود، دين به ما (پذيرندگان دين) مي گويد خودتان فکر کنيد و برنامه ريزي کنيد و تصميم گيري کنيد و بعد عمل کنيد. پس در واقع ، اطلاع و آشنايي ما از دانش هاي روز ، باعث مي شود تا بهره ي مطلوب را از آزادي مان ببريم . قبلا عرض کردم که در فرهنگ ديني ما ، آزادي ، معناي روشني دارد که به نظر من، بسيار فراتر از آن فرمول هاي مشترک بين المللي است که اشاره کردم .
بخش هايي از اين پاسخ اين سؤال شما ، از پاسخ هاي قبلي بنده فهميده مي شود و من آنها را تکرار نمي کنم؛ اما درباب اين که آيا آزادي ، «مطلق » است يا «محدود» خدمت خوانندگان اين بحث بايد عرض کنم که در هيچ فرهنگي آزادي مطلق ، وجود ندارد.
اساسا اگر آزادي ، مطلق باشد ، به استبداد يا هرج ومرج مي انجامد . ديگر نمي توان اسم آن را آزادي گذاشت ؛ چرا که آزادي مطلق ، يعني اين که فردي، هرکاري که مي خواهد بکند. خوب ، اگر خواست انسان هاي ديگر را به خدمت بگيرد، چه طور؟ اگر گفتيد که مي تواند انجام دهد، اين، همان استبداد است . آزادي مطلق ، سراز استبداد و نفي آزادي در مي آورد و ديگر آزادي نيست ، بلکه خودش استبداد و ديکتاتوري و امثال اينهاست .
به لحاظ فلسفي هم مکاتبي که از آزادي مطلق ، طرفداري کرده اند، فقط آنارشيست ها (مخالفان وجود هر گونه حکومت هستند . آنها که آزادي بدون حد و مرز را مطرح مي کنند، توجيهات و توضيحاتي دارند و مي گويند حکومت ، لازم نيست ، مردم بايد آزاد باشند و جامعه ي خود را خود اداره کنند وفرضشان اين است که انسان ، موجودي است عاقل و با شعور که اگر آزاد باشد ، به ديگران صدمه نمي زند و منافع ديگران را رعايت مي کند ؛ يعني آنها هم مي گويند که آن فرد هم از آزادي مطلق خودش استفاده نمي کند و حريم ديگران را رعايت مي کند .
پس ما ديدگاه فلسفي و فکري اي که از آزادي مطلق طرفداري کرده باشد، نداريم؛ اما حدود آزادي در هر فرهنگ ، متغير است. در فرهنگ اسلامي ، حد آزادي ، آن چيزي است که «شريعت (احکم عملي دين ) » و «قانون جامعه» تعيين مي کند . حد آزادي ، در آموزه هاي ديني ما صراحتا آمده است . در نظام جمهوري اسلامي ، و بلکه همه ي کشورها قوانين است که حدود آزادي را مشخص مي کند . در همه ي جوامع، اگر دين يا مذهب خاصي رسمي باشد ، معمولا رعايت مي شود و در قانون گذاري ، مورد توجه قرار مي گيرد . من کشور فرانسه را مثال مي زنم. در جامعه ي فرانسه، دولت ، جلوي حجاب را مي گيرد . چرا اين اقدام را انجام مي دهد ؟ مي گويند چون بر اساس قانون اساسي فرانسه ، ما يک نظام لائيک (غيرديني) هستيم ، پس علائم مذهبي نبايد در جامعه وجود داشته باشد . اگر بپرسيد که پس آزادي پوشش چه مي شود ؟ مي گويند آزادي پوشش در جامعه ي ما يعني اين که شهروندان ، درانواع بي حجابي آزادند ؛ ولي آزاد نيستند که با حجاب باشند . آزادند که هر پوششي را که مي خواهند ، بجز پوشش هاي مذهبي داشته باشند . اين را هم مستند به قوانين خود مي کنند و با اين که نظام ديني نيستند ، و نظامشان لائيک است ، اما از قوانين لائيسيته (يا غيرديني وبدون حکومت )، با همان شدتي که ما از اسلاممان دفاع مي کنيم ، دفاع مي کنند .
عمده ي مفاد اعلاميه ، حقوق بشر وديگر بيانيه ها و کنوانسيون ها ي مرتبط با آن ، مشکلي ندارد و با مباني ما سازگار است ؛ اما برخي از مواد و مفاد آنها با آموزه هاي ديني ما در تعارض است . مثلا بر اساس آنچه در اين اعلاميه ها آمده، «جنسيت (زن يا مرد بودن ) نبايد مبناي تمايز بين شهروندان باشد » و هيچ قيد خاصي يا استثنايي هم دراين قسمت ، ديده نمي شود ، اين که براي زنان و مردان ، مراکز جدايي داشته باشيم ، و مثلا نظام آموزشي ما براي آقايان ، مراکز جدا و براي خانم ها مراکز جدايي در نظر بگيرد ، و يا در مورد پوشش ، تفاوتي ميان دو جنس باشد ، در اين ميثاق ها ، پذيرفته شده است و درواقع، بايد همه چيز، مشترک باشد . خوب ، اين مورد طبيعي است که ما نمي توانيم بپذيريم .
فکر مي کنم در اکثر موارد ،اين ميثاق ها که مشتمل بر اصول فرا مکاني و فرا زماني اند، اگر در کشورما نهادينه شوند و استفاده شوند ، طبيعي است که سطح دينداري در جامعه ي ما بالاتر مي رود . به خاطر اين که دينداران ما از سطح آگاهي بالاتري برخوردارخواهند شد . البته دينداري در فضاي سنتي ، از جهاتي آسان تر است ؛ به خاطر اينکه فرد ، آموزه هايي از پدر و مادر و معلم خودش گرفته و به همان ها عمل مي کند. کسي هم که به اينها خدشه اي وارد نمي کند، يا خيلي کم هستند که بخواهند به اينها خدشه وارد کنند؛ ما امروز درفضاي آزاد ، بخصوص فضاي جهاني شدن که مرزها تا حد بسيار زيادي برداشته شده و يک فرد در معرض افکار بسيار زيادي قرار گرفته، اگر کسي «دينداري امروزي » باشد، بسيار محکم تر و ارزشمند تر خواهد بود؛ چرا که حرف ها و استدلال هاي بسيار زيادي را شنيده و مباحث بسياري را ديده و در عين حال ، دين را انتخاب کرده و به آن پايبند مانده است .
البته عرض من اين است که ما بايد به همان اندازه که شنونده ي جهان هستيم ، در موضوع شناساندن و عرضه ي درست دين هم کار کنيم؛ يعني اگر ما به لحاظ ارائه و تببين دين ، متناسب با مخاطبانمان در سنين و اقشار مختلف، کار نکنيم و متعاقبا ديگران، علائم خودشان را ارسال کنند و مباحث و نقدها و تحليل ها و ترديد هاي خودشان را ارائه دهند ، خوب ، نه تنها سطح دينداري قوي نمي شود، بلکه ضعيف هم خواهد شد .
اما اگر به رسالت خود عمل کنيم و از ابزارهاي جديد استفاده کنيم ، آموزه هاي ديني را خوب ارائه کنيم و در قالب خوب ارائه دهيم ، معتقدم که در فضاي آزاد ، دينداري رشد خواهد کرد . چون که دين ، چيزي است متناسب با فطرت انسان و به نفع انسانهاست، که حتي اگر انسان ها نفع گرايانه نگاه کنند، دين به انسان، آرامش مي دهد و مشکلات را از سر راهش بر مي دارد.
من هم از شما متشکرم و براي شما و همکاران وخوانندگان آرزوي توفيق دارم .
منبع: نشريه حديث زندگي
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}