مهرورزي در سيره ي پيامبر اعظم (ص)
مهرورزي در سيره ي پيامبر اعظم (ص)
مقدمه
براي شناخت مقام و منزلت پيامبر عظيم الشان صلي الله عليه و اله، پيامبر مرسلي که امسال به نام مبارک او مزين شده، ابتدا بايد از خالق او و از کتاب قرآن، که بر قلب او نازل شده است، بهره جست. خداوند در قرآن مي فرمايد: (لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رؤوف رحيم.)(توبه: 128) در اين آيه، خداوند به مؤمنان دل سوزي و مهرورزي فوق العاده ي پيامبر نسبت به مسلمانان را گوشزد مي کند. خداوند در اين آيه با پنج صفت پيامبر را توصيف مي کند که هر يک از اين اوصاف قطره اي از درياي بيکران فضايل و مکارم ايشان است. آن حضرت فضايل اخلاقي را، که در عصر جاهلي به فراموشي سپرده شده بود، طي 23 سال رسالت خويش نهادينه کرد، خشونت ها و تبعيض ها و شکاف هاي طبقاتي و انحطاط اخلاقي را به فضايل اخلاقي و مهرورزي تبديل کرد و مهرورزي پس از بعثت آن حضرت به اوج خود رسيد.
ثمره ي عصر جاهلي چيزي نبود جز قتل و خون ريزي، شيوع خرافات، فساد اخلاقي، توحش و بي رحمي و از همه زشت تر، زنده به گور کردن دختران که آيات قرآني اين عمل زشت را به شدت مذمت مي کند و در اين باره مي فرمايد: (و إذا الموؤده سئلت بأي ذنب قتلت)(تکوير:8و9)؛ (روز قيامت) هنگامي که از دختر زنده به گور شده سؤال مي شود که به چه گناهي کشته شده است. در چنين جامعه اي، پيامبر رحمت، پيامبري که به گفته ي قرآن رحمتي براي عالميان است، ظهور کرد؛ چنان که خداوند در قرآن مي فرمايد:(و ما أرسلناک إلا رحمه للعالمين)(انبياء:107) آن حضرت رحمت براي تمام اهل دنياست؛ به خاطر آثار حسنه اي که از قيام او بر دعوت حقه اش مترتب است، و اگر وضع زندگي بشر آن روز را پيش از اينکه آن حضرت مبعوث شود در نظر بگيريم و با وضعي که پس از قيام او به خود گرفت مقايسه کنيم، اين موضوع به خوبي روشن مي گردد.(1)
اخلاق عمومي عرب پيش از رسالت پيامبر رحمت صلي الله عليه و اله
حضرت علي عليه السلام گوياترين تصوير را از عصر جاهليت پيش از بعثت پيامبر ترسيم کرده است: «خدا پيامبر اسلام را زماني فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته هاي دين پاره شده و ستون هاي ايمان و يقين ناپايدار بود؛ در اصول دين اختلاف داشته و امور مردم پراکنده بود. راه رهايي دشوار و پناهگاهي وجود نداشت. چراغ هدايت بي نور و کوردلي همگان را فراگرفته بود. خداي رحمان معصيت مي شد و شيطان ياري مي گرديد. ايمان بدون ياور مانده و ستون هاي آن ويران گرديده و نشانه هاي آن انکار شده، راه هاي آن ويران و جاده هاي آن کهنه و فراموش گرديده بود.»(3)
آري، در چنين جامعه اي بود که پيامبر رحمت و عطوفت ظهور کرد و با مهرورزي و دل سوزي فوق العاده ي خويش، رسالتي را که طي 23 سال به دوش او نهاده شده بود ، به پايان رسانيد و جامعه اي را که در انحطاط کامل اخلاقي قرار گرفته بود و در توحش و خشونت غرق گشته بود، به نور اسلام منور کرد.
مهرورزي؛ پايه و اساس دعوت اسلامي
پس از فتح مکه، وقتي بزرگان قريش وارد مسجدالحرام شدند، تصور مي کردند پيامبر دستور قتل آنها را خواهد داد. اما پيامبر که وارد شدند و هر دو لنگه ي در کعبه را گرفتند، سپس فرمودند:«لا اله الا الله انجز وعده و نصر عبده و غلب الاحزاب وحده» و بعد فرمودند: چه گمان مي کنيد و چه مي گوييد؟ سهيل بن عمرو گفت: گمان خوب مي کنيم که تو برادر و پسرعموي کريمي هستي. بعد پيامبر فرمودند: من به شما همان چيزي را مي گويم که برادرم يوسف گفت:(لا تثريب عليکم اليوم يغفر الله لکم و هو أرحم الراحمين)(يوسف:92)؛ امروز بر شما هيچ چيزي نيست. خداوند شما را مي آمرزد که او ارحم الراحمين است. هر خون و مال و پيماني که در جاهليت بوده، در زير پاي من است، مگر خدمت خانه ي کعبه و سقايت حاجيان که آن دو به اهلشان برمي گردد.(5)
در يکي از جنگ ها، به پيامبر گفته شد که براي چه اينها را لعنت نمي کنيد؟ پيامبر فرمودند: من به عنوان رحمت و هدايت کننده مبعوث شده ام و لعان و لعنت کننده مبعوث نشده ام.(6) حتي پيش از بعثت پيامبر عظيم الشأن، در کتاب تورات، خداوند پيامبرش را اين گونه توصيف مي کند که او بدي را با بدي جواب نمي دهد، بلکه عفو مي کند و با مهرورزي گذشت مي کند.(7)
نمونه هايي از مهرورزي پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله
در حديثي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله است که مي فرمايند:«اني لا مزح و لا اقوال الا حقا»؛ (8) من مزاح و خوش طبعي مي کنم، ولي جز حق نمي گويم.
روايت شده است که در يکي از اوقات، پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله خطاب به پيرزن کهن سالي فرمودند: پيرزنان به بهشت نمي روند! پيرزن گفت: چرا آنان به بهشت نمي روند؟ رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمودند: مگر اين آيه را تلاوت نکرده اي که مي فرمايد:(إنا أنشأنا هن إنشاء فجعلنا هن أبکارا)(واقعه:35و36)؛ ما پيرزنان را آنچنان که خود مي دانيم، در روز قيامت زنده مي کنيم و آنها را به شکل دوشيزگان درمي آوريم.(9)
يکي از اصحاب امام صادق عليه السلام نقل مي کند که روزي حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخي کردن شما با يکديگر چگونه است؟ من در جواب عرض کردم: کم است. فرمودند: چرا با يکديگر مزاح نمي کنيد؟ مزاح کردن از حسن خلق است و به واسطه ي آن، برادر مسلمانت را خوشحال مي سازي. سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: سيره ي پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله اين گونه بود که مزاح مي کردند و با اين کارشان مي خواستند ديگران را خوشحال کنند.(10)
2. عفو و گذشت
روايت شده است: هنگامي که قريش آزار پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله را به آخرين حد رساندند و هنگامي که آن حضرت به «ثقيف» پناهنده شدند و آن مردم نيز عده اي از سبک سران و اوباش خود را عليه ايشان شوراندند، جبرئيل بر ايشان نازل شد و گفت: خداوند حيله و نيرنگ قومت عليه تو و پاسخي را که به تو دادند، شنيد و اينک به فرشته ي کوه ها فرمان داده است تا هر چه درباره ي آنان مي خواهي به او فرمان دهي و او اجرا کند. در اين هنگام، فرشته ي کوه ها به آن حضرت سلام کرد و ايشان را مخاطب خود قرار داد و گفت: مرا به آنچه خواهي فرمان ده که اگر خواهي دو کوه دو جانب مکه را بر روي آنان بخوابانم. اما پيامبر بزرگوار و با گذشت فرمودند: پروردگارا! قوم مرا بيامرز که آنان نادانند.
در نقل ديگري است که جبرئيل به پيامبر گفت: خداوند به آسمان و زمين و کوه ها دستور داده است تا در فرمان تو باشند، اما پيامبر صلي الله عليه و اله فرمودند: عذاب را از امت خود به تأخير مي افکنم تا شايد خداوند بر آنان توبه کند.(11)
عايشه در وصف اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و اله مي گويد: او نه بداخلاق بود و نه دشنام گو و نه پرخاشگر و غوغاگر؛ در کوچه و بازار، بدي را با بدي مقابله نمي کرد، بلکه عفو و گذشت داشت.(12)
در جريان جنگ «احد»، دندان هاي جلوي دهان پيامبر شکست و صورتش شکاف برداشت. اصحاب آن بزرگوار بسيار ناراحت شدند و از آن حضرت خواستند که دشمن را نفرين کند. اما پيامبر صلي الله عليه و اله به آنها فرمودند: «اني لم ابعث لعانا ولکني بعثت واعيا و رحمه»؛ من ناسزاگو مبعوث نشده ام، بلکه دعوت کننده و مايه ي رحمت برانگيخته شده ام، سپس به جاي نفرين دعا کردند:«اللهم اهد قومي فانهم لا يعلمون» و به روايت ديگري، عمر بن خطاب به پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله عرض کرد: پدر و مادرم به فدايت! اي رسول خدا، نوح بر قوم خود نفرين کرد و گفت: (رب لا تذر علي الأرض من الکافرين ديارا) (نوح:26) اگر تو ما را نفرين کني همه ي ما به هلاکت مي رسيم. اينک ببين که بر پشت شما لطمه وارد شده و صورتت مجروح گشته و دندان هايت شکسته شده و در عين حال، به جاي نفرين براي دشمن دعا مي کني و مي گويي: خدايا! قوم مرا هدايت کن، زيرا ناآگاه هستند؟!(13)
3. مساوات
پيامبر و اوصياي ايشان راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعي سخت پاس مي داشتند. رفتار پيام آور هدايت و عدالت، و منطق عملي آن حضرت سراسر نشان از رعايت مساوات داشت؛ چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نيز آن را پاس مي داشت. از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «کان رسول الله تقسم لحظاته بين اصحابه فينظر الي ذاو ينظر الي ذا بالسويه»؛(14) پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله اين گونه بودند که نگاه هايشان را بين اصحاب تقسيم مي کردند، به اين شخص و آن شخص مساوي نگاه مي کردند. مجلس ايشان چنان بود که هيچ تفاوتي ميان او و اصحابش ديده نمي شد. از ابوذر نقل شده است: سيره ي پيامبر چنين بود که در حلقه اي ميان اصحاب مي نشستند، به گونه اي که اگر غريبي وارد مجلس مي شد، نمي دانست رسول خدا صلي الله عليه و اله کدام است، تا اينکه سؤال مي کرد.(15)
اقبال لاهوري مي گويد:
امتيازات نسب را پاک سوخت
آتش او اين خس و خاشاک سوخت.(16)
پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله کساني که خود را از طبقه ي برتر مي دانستند و به نژاد و قوم و قبيله و پدران خود تفاخر مي کردند با تندترين کلمات نکوهش کرده؛ چنان که فرموده است: «کلکم بنو آدم و آدم من تراب لينتهين قوم بآبائهم او ليکونن أهون عندالله من الجعلان»؛ (17) همه ي شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاک. بايد قومي که به پدرانشان فخرفروشي مي کنند بدين کار پايان بخشند مگر اينکه نزد خداوند پست تر و بي ارزش تر از سوسک فضله غلطان باشند.(18)
4. مشورت
پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله در حديثي به حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «لا مظاهره اوثق من المشاوره»؛ (19) هيچ دستگيره و پشتيباني محکم تر از مشورت نيست. پيامبر با اينکه هيچ نيازي به مشورت نداشتند، اما با اين حال، مشورت مي کردند. اين کار حضرت به گفته ي استاد شهيد مطهري، دو دليل داشت: يکي اينکه در دين پايه گذاري نکند که بعدها هرکس حاکم و رهبر شد، بگوينداو فوق ديگران است و ديگر نيازي به مشورت ندارد. ديگر اينکه با اين کار، پيامبر صلي الله عليه و اله به ديگران شخصيت و ارزش مي دادند. نظر و فکر و تفکر ديگران را محترم مي شمردند؛ نمي گفتند: من پيامبر هستم و عقل کل، و تو هيچ نمي فهمي.
از برخي از اصحاب چني نقل شده است که هيچ کس بيش از رسول خدا با اصحابش مشورت نمي کرد.(20) با اينکه اصحاب به آن حضرت ايمان داشتند و هر چه مي گفت، مي پذيرفتند، اما نمي خواستند سبکشان انفرادي باشد و در مسائل، تنها تصميم بگيرند؛ زيرا کم ترين ضرر اين کار آن است که شخصيت اصحابشان مخدوش مي شد؛ چنان که گويي آنها اساسا فکر ندارند و فقط او بايد دستور بدهد و ديگران عمل کنند. و اين لازمه اش آن است که بعدها هرکس ديگري هم که رهبر شود همين گونه عمل کند و بگويد: لازمه ي رهبر شدن اين است که فکر و نظر بدهد و غير رهبر فقط تبعيت کند. ولي پيغمبر در مقام نبوت، چنين کاري نمي کردند، شورا تشکيل مي دادند که چه کنيم؟
براي نمونه، در بدر شورا تشکيل دادند. و در نتيجه در جنگ پيروز شدند. در احد هم شورا تشکيل دادند و با اصحاب مشورت کردند که دشمن تا نزديک مدينه آمده است، چه مصلحت مي دانيد؟ از مدينه خارج شويم و در بيرون مدينه با آنها بجنگيم و يا در مدينه باشيم و وضع خودمان را داخل مستحکم کنيم؟ در اين صورت، مدتي ما را محاصره مي کند، اگر موفق نشد شکست خورده، برمي گردد. بسياري از سالخوردگان و با تجربه ها تشخيصشان اين بود که مصلحت اين است که در ميدنه بمانيم. اما جوان ها که بيشتر غرور داشتند، ناراحت شدند و گفتند: ما در مدينه بمانيم و بيايند ما را محاصره کنند؟! ما تن به چنين کاري نمي دهيم، مي رويم بيرون شهر با آنها مي جنگيم. تاريخ مي نويسد: خود پيامبر مصلحت نمي ديدند که از مدينه خارج شوند، مي گفت: اگر در مدينه بمانيم موفقيتمان بيشتر است؛ با سالخوردگان موافق بودند ولي چون ديدند اکثريت اصحاب، که جوان ها بودند، گفتند: نه از مدينه بيرون مي رويم و در دامنه ي احد با دشمن مي جنگيم، ايشان هم پس از اتمام جلسه، اسلحه برداشتند و از شهر بيرون آمدند و فرمودند: برويم بيرون. کساني که اين نظر را داده بودند، گفتند: يا رسول الله! چون شما از ما خواستيد، ما نظرمان را داديم، ولي در عين حال، تابع نظر شما هستيم؛ اگر مصلحت نمي دانيد، برخلاف نظر خودمان در مدينه مي مانيم، اما پيامبر صلي الله عليه و اله فرمودند: پيغمبر همين قدر که اسلحه پوشيد و بيرون آمد، ديگر صلاح نيست اسلحه اش را کنار بگذارد. حال که بنا شد بيرون برويم، مي رويم.(21)
5. تواضع
در روايتي از امام باقر عليه السلام است که فرمودند: فرشته اي نزد رسول خدا آمد و عرض کرد: اگر مي خواهي بنده اي متواضع و رسول باش و اگر خواهي پادشاه و رسول باش. رسول خدا از راه مشورت به جبرئيل نگريست، او با دست اشاره کرد که افتادگي را اختيار کن و از اين رو، رسول اکرم صلي الله عليه و اله در جواب فرشته، فرمود: بندگي و تواضع را با رسالت اختيار کردم. جبرئيل هم در حالي که کليد خزانه هاي زمين را در دست داشت، گفت: اکنون هم از آنچه در نزد خدايت داري، چيزي کاسته نشد.(22)
ابوهريره نيز روايت کرده است که با رسول اکرم صلي الله عليه و اله به بازار رفتم، آن حضرت شلوارهايي خريد و به ترازودار فرمود: وزن کن و دقيق اندازه بگير! در اين ميان، کاسب دست پيامبر را گرفت و بوسيد، اما آن حضرت دست خود را کشيد و فرمود: اين کاري است که غير اعراب با شاهان خود مي کنند و من پادشاه نيستم، بلکه مردي از شمايم. وي آنگاه شلوارها را برداشت. من پيش رفتم تا آنها را بردارم، اما پيامبر فرمودند: صاحب هر چيزي سزاوارتر است که آن را بردارد.(23)
6. پرهيز از ارعاب و خشونت در تبليغ اسلامي
پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله هيچ گاه از اصل ارعاب و خشونت در تبليغ و دعوت اسلامي خويش استفاده نمي کردند، ته تنها از اين دو اصل، بلکه از هيچ اصل نامشروع ديگري هم در راه رسيدن به هدف و عقيده ي خويش استفاده نمي کردند، حتي اگر زمينه اي هم براي اين اصول نامشروع در پيشبرد دعوت اسلامي پيش مي آمد، از آن جلوگيري مي کردند و هرگز از اين اصول استفاده نمي کردند؛ اصول نامشروعي که سلاطين و حکام عالم کم و بيش از آنها در پيشبرد اهداف خودشان استفاده کردند.
دعوت نبايد همراه با خشونت باشد و به عبارت ديگر، دعوت و تبليغ نمي تواند همراه با اکراه و اجبار باشد. اين نکته اي است که قرآن کريم هم به آن اشاره کرده است.(24) برخلاف دشمنان اسلام که امروز مدعي اند اسلام دين شمشير است،(25) قرآن کريم مي فرمايد:(ادع إلي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي أحسن.) (نحل:125) منطق قرآن حکمت، برهان، استدلال، موعظه و سخن احسن است، نه جبر و تحکم.
7. حسن معاشرت با مردم
در احوالات پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله است که مردي وارد مسجد شد، در حالي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله تنها در مسجد نشسته بودند، برخاستند و جا باز کردند و فرمودند: بفرماييد! آن مرد گفت: اي رسول خدا! مکان وسعت دارد. پيامبر فرمودند: حق مسلمان بر مسلمان اين است که وقتي ديد مسلماني مي خواهد بنشيند، برخيزد و متواضعانه او را احترام کند.(26)
همچنين در حالات پيامبر وارد شده است که پيامبر با هيچ کس مصافحه نمي کرد، مگر اينکه آن شخص ابتدا دست خود را پس مي کشيد و با هيچ کس نمي نشست، مگر اينکه آن شخص اول بلند مي شد.(27)
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: رسول خدا اوقات خود را به طور عادلانه بين اصحاب خود تقسيم نموده بودند و به همه ي آنها به طور مساوي مي نگريستند. آن حضرت هرگز پاي خود را نزد اصحاب نمي گشودند و وقتي مردي با آن حضرت مصافحه مي کرد، رسول خدا دستشان را نمي کشيدند تا آن مرد دستش را بکشد و حتي در اين مورد، بعضي سماجت کردند که دست خود را در دست پيامبر نگه دارند تا پيامبر جلوتر دستش را بکشد، ولي توفيق نيافتند.(28)
زيد بن ثابت در حالات پيامبر مي گويد: هرگاه اصحاب با ايشان مي نشستند، هرگاه حرف از آخرت مي زدند، پيامبر هم اصحابشان را همراهي مي کرد، و هرگاه سخن از دنيا بود، همراه اصحابشان بودند و همين طور در مورد صحبت کردن بر سر آب و نان.(29)
وقتي درباره ي کسي از کاري که پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله دوست نداشت به ايشان خبر مي رسيد، رو در روي او به وي تذکر نمي دادند که کاري نامطلوب و ناپسند از نظر شرع انجام داده است، بلکه مي فرمودند: چه خبر است مردمي را که چنين و چنان مي کنند؟ پيامبر با اين شيوه، آن کار ناپسند را محکوم و از آن نهي مي کردند، بي آنکه از فاعل آن نام ببرند.(30)
انس، خادم رسول خدا، مي گويد: وقتي آن حضرت به کسي رو مي کردند، صورت خود را از او برنمي گرداندند تا آنکه مخاطب، ايشان را ترک کند، و هرگاه کسي قصد داشت با آن حضرت رازي در ميان نهد، سرخود را به سوي او خم مي کردند و همچنان مي ماندند تا وقتي که آن شخص از ايشان بخواهد که راست شود.(31)
مهرورزي در مسائل شخصي و صلابت در مسائل اصولي
انس، خادم رسول خدا ، مي گويد: به خدايي که رسول الله را به حق مبعوث کرد! هيچ گاه نشد که مرا در کاري که کردم و ايشان را خوش نيامد [کاري که مربوط به شخص پيامبر بوده باشد] عتاب کرده باشند که چرا چنين کردي؛ نه تنها آن حضرت مرا مورد عتاب قرار نمي دادند ، اگر هم زوجات او مرا ملامت مي کردند ، مي فرمودند : متعرضش نشويد ، مقدر چنين بوده است. (33)
اوصياي پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله هم اين گونه بودند که در مسائل اصولي، ذره اي کوتاه نمي آمدند. داستان حضرت علي عليه السلام و عقيل مشهور است، وقتي عقيل به خاطر فقر و تنگ دستي شديد، از برادرش حضرت علي عليه السلام کمک خواست، حضرت موافقت کردند که از سهم خود به عقيل بدهند، ولي عقيل سماجت کرد که از بيت المال مقداري بيشتر به او بپردازد. حضرت علي عليه السلام آهني داغ گداختند و به دست عقيل نزديک کردند. عقيل نابينا فريادي کشيد و در اين هنگام، حضرت علي عليه السلام به برادرشان گفتند: اي عقيل، گريه کنندگان بر تو بگريند! از حرارت آهني مي نالي که انساني به بازيچه، آن را گرم ساخته است، اما مرا به آتش دوزخي مي خواني که خداي جبارش با خشم خود آن را گداخته است؟! تو از حرارتي ناچيز مي نالي و من از حرارت آتش الهي ننالم؟(34)
سپس حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمان هاست به من بدهند تا خدا را نافرماني کنم که ناروا پوست جوي را از مورچه اي بگيرم، چنين نخواهم کرد!(35)
اما ديري نپاييد که اين مساوات ها و عدم تبعيض ها و عفو و گذشت ها، که در سايه ي مهرورزي پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله طي 23 سال رسالت ايشان نهادينه شده بود، در عصر خلفا و بني اميه از ميان رفت و طعم شيرين اين مهرورزي به تلخي گراييد، که نمونه هاي بسياري از آن در تاريخ ثبت شده است.
پی نوشت :
1- سيد محمدحسين طباطبائي، الميزان، چ هشتم، قم، انتشارات اسلامي، 1375، ج14، ص467.
2- جعفر سبحاني، فروغ ابديت، چ ششم، قم، انتشارات اسلامي، 1370، ج1، ص18.
3- محمد دشتي، نهج البلاغه، چ سوم، لقمان، 1385، خ2، ص43.
4- ابن هشام، السيره النبويه، بيروت، دار احياءالتراث العربي، ج4، ص49.
5- محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404، ج21، ص132.
6و7- مولي محسن فيض کاشاني، محجه البيضاء، چ دوم، قم، انتشارات اسلامي، ج4، ص129 / ج4، ص130.
8- رضي الدين طبرسي، مکارم الاخلاق، قم، شريف رضي، 1412، ص21.
9- سيد مرتضي حسيني فيروزآبادي، فضائل پنج تن در صحاح سته، انتشارات فيروزآبادي، 1374، ج1، ص232.
10- رضي الدين طبرسي، پيشين، ص21.
11و12- محمد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه ي حسين صابري، مشهد، آستان قدس رضوي، 1373، ج1، ص364 / ص366.
13- محمد محمدي اشتهاردي، سيماي پر فروغ محمد، ترجمه ي کحل البصر اثر شيخ عباس قمي، چ دوم، قم، ناصر، 1370، ص144.
14- محمد بن يعقوب کليني، الکافي، تهران، دارالکتب اسلاميه، 1365، ج2، ص671.
15- محمدباقر مجلسي، پيشين، ج16، ص229.
16- مصطفي دلشاد تهراني، سيره ي نبوي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1385، دفتر دوم، ص491.
17- محمد بن احمد قرطبي، تفسير قرطبي، بيروت، داراحياءالتراث العربي، ج16، ص94/ عبدالرحمن بن محمد، تفسير ثعالبي، بيروت، داراحياءالتراث العربي، 1418، ج5، ص277.
18- مصطفي دلشاد تهراني، پيشين، ص476.
19- شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، 1409، ج12، ص13.
20- بيهقي، سنن کبري، بيروت، دارالفکر، ج7، ص 45 / محمد بن ادريس شافعي، المسند، بيروت، دارالکتب العلميه، ص277.
21- مرتضي مطهري، سيري در سيره ي نبوي، چ پانزدهم، قم، صدرا، 1375، ص56.
22- سيد محمد حسين طباطبائي، پيشين، ج6، ص441.
23- محمد ابوزهره، پيشين، ج17، ص359 / طبراني، المعجم الأوسط، از مصادر حديث اهل سنت، ج6، ص350.
24- بقره:256 .
25- مرتضي مطهري، پيشين، ص244 و 245.
26- محمد محمدي اشتهاردي، پيشين، ص166.
27- ورام بن ابي فراس، مجموعه ي ورام، قم، مکتبه الفقيه، ج1، ص30.
28- محمد محمدي اشتهاردي، پيشين، ص165.
29- رضي الدين طبرسي، پيشين، ص21.
30و31- محمد ابوزهره، پيشين، ج1، ص370-371.
32- محمد محمدي اشتهاردي، ميزان الحکمه، قم، دارالحديث، 1377، ج7، ص3378.
33- سيد محمدحسين طباطبائي، پيشين، ج6، ص452و453 .
34و35- نهج البلاغه، ترجمه ي محمد دشتي، خ224، ص461.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}