نویسنده:علی امینی رستمی

چکیده

در سیره ی معصومان علیه السلام، برای دعوت دشمن به هدایت الهی، ابتدا سعی بر این بوده است که زمینه ی گفت و گو فراهم شود و با تخریب دیوار بی اعتمادی بین خود و دشمن، زمینه ی توجه آنان به سپاه اسلام و گوش فرادادن به منطق رسای آن فراهم گردد. پس از این مرحله، باید پیام الهی و کلام حق را به او ابلاغ کرد.
عده ای با شنیدن پیام حق، دست از جنگ و نزاع برداشته، گم شده خود را پیدا می کنند و با آغوش باز پذیرای اسلام می شوند و در پناه اسلام و اردوگاه مسمانان بار می یابند. اما دسته ای دیگر، که نور هدایت در قلبشان نفوذ نکرده و احتیاج به نورافشانی بیشتر و عمیق تر است، نیازمند نصیحت و دعوت مستقیم و چهره به چهره اند. معصومان علیهم السلام در این مرحله، با دشمنانی که برای ریختن خون آنها اجتماع کرده بودند سخن می گفتند و با نصایح مشفقانه، آنها را به سرای اسلام و اردوی خداپرستان دعوت می کرده اند. عده ای که راه نفوذی به قلبشان باقی مانده بود در این مرحله، راه حق را یافته، به دامن اسلام وارد می شدند. اما آنها که تمایلی به پذیرش حق نداشتند و لجاجت و استکبار تمام وجودشان را پر کرده بود، از هدایت الهی محروم می شدند.
آنچه تمام همت رهبران معصوم اسلام را به خود اختصاص داده، هدایت مردم است و هیچ متاعی را ارزشمندتر از آن نمی دانند.

مقدمه

آیا اسلام آیین جنگ و خون ریزی است و با اجبار و الزام در پی هدایت افراد بشر است؟ یا دین صلح و مدارا و گفت و گوست و با برنامه و ایجاد زمینه ی گفت و گو و تبیین راه حق از باطل، در پی دعوت بشر به خیر و صلاح است؟ تأمل در مجموعه آیات الهی و روایات نبوی و دیگر معصومان علیهم السلام ما را به فرض دوم رهنمون می سازد.
قرآن کریم با ارائه ی راه کارهای گوناگون، کوشیده است زمینه ی خشونت و جنگ را برچیند:
اولین راه کار قرآن «نفی هرگونه اجبار و الزام در پذیرش اسلام» است. در هر آیین، وجود اجبار و الزام دیگران به آن دین، بستر مناسبی برای رشد فرهنگ خشونت و روحیه ی ستیز با پیروان ادیان دیگر است.
قرآن کریم با رد این نظریه، در معروف ترین آیات نفی اکراه در دین، می فرماید: «در (پذیرش) دین اکراه و اجباری نیست.» (بقره:256)(1) و «ای پیامبر! بگو حق از سوی خداوند است، هرکس می خواهد ایمان بیاورد و هرکس می خواهد کافر شود.» (کهف:29)(2) و «اگر از پذیرش اسلام سرپیچی کردند بر تو تنها رساندن پیام است.»(آل عمران:20)(3)
شهید مطهری دراین باره می نویسد: یک سلسله آیات در قرآن داریم که در آن تصریح می کند که دین باید با دعوت درست شود، نه با اجبار. این مؤید آن مطلب است که اسلام نظریه اش این نیست که به زور به مردم بگوید مسلمان شوند وگرنه کشته می شوند.(4)
راه کار دوم توصیه به «برخورد مناسب با کافران» است. تأمل در مجموع آیات قرآن، این مطلب را به اثبات می رساند که آیات جنگ و جهاد درباره ی کفاری است که سر جنگ و ستیز با اسلام و مسلمانان دارند. اما کفار غیر حربی، حتی آنان که روزی با مسلمانان می جنگیدند در صورت انصراف از جنگ و تمایل واقعی به صلح، مسلمانان باید با آنها برخورد خوب و مسالمت آمیز داشته باشند، چنان که قرآن کریم می فرماید: «خداوند درباره ی کفاری که با شما جنگ نداشته و شما را از خانه هایتان اخراج نکرده اند نهی نمی کند که با آنها نیکی کنید و با آنان با قسط و عدالت رفتار کنید. همانا خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.»(ممتحنه:8)(5)
سومین راه کار عملی اسلام برای جنگ ستیزی، طرح گفت گوی منطقی با دیگران است. خداوند از پیامبر خود می خواهد بنیان تبلیغ و معرفی اسلام در مواجهه با مخالفان را بر اصل گفت و گو و منطق و «جدال احسن» پی ریزی کند: «با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.» (نحل:125)(6)
و «با اهل کتاب جز به روشی که از همه نیکوتر است، مجادله نکیند.»(عنکبوت:46)(7)
این دو آیه خط مشی تبلیغ و دعوت اسلام را اتکا به برهان، موعظه و جدال احسن معرفی می کند.(8)

ایجاد زمینه ی گفت و گو برای دعوت دشمن به هدایت الهی

نبی مکرم صلی الله علیه و اله از ابتدای بعثت تا پایان حیات پربرکتشان، در دو مقطع پیش از هجرت و پس از آن، از راه های گوناگونی برای هدایت مردم، حتی کافران معاند، با ایجاد زمینه ی گفت و گو برای دعوت آنها به هدایت الهی بهره بردند:

1. صبر در برابر آزارها و پرهیز از برخورد تند

نرم خویی و صبر پیامبر در برابر آزار و اذیت قریش تأثیر فرهنگی و تبلیغی فراوانی داشت و در گسترش دعوت حضرت در مکه بسیار مؤثر بود، تا جایی که قریش به طعنه، نام مبارک حضرت را به جای محمد، «مذمم» می خواندند و سپس آن بزرگوار را سب و هجو می کردند و پیامبر می فرمود: آیا در شگفت نیستید که خداوند چگونه مرا از آزار قریش درامان می دارد؟ آنها مذمم را سب و هجو می کنند، و حال آنکه من محمد هستم.(9)
آن حضرت در مقابل خیره سری ها و آزار و اذیت قریش سکوت می کردند و با وجود رفتار ناپسند قریش ؛ همچنان آنها را نصیحت می کردند و به رهایی از آنچه در آن گرفتار بودند فرا می خواندند.(10) گاه پس از شنیدن سخنان مشرکان و وعده ها و وعیدهای آنان، پاسخ می دادند و در این پاسخ ها به قرآن نیز استناد می کردند(11) و قرآن به لحاظ جاذبه های لفظی و زیبایی های بیانی، در جذب مخاطبان بسیار مؤثر بود. حتی در مقابل اهانت هایی مانند پرتاب شکمبه ی گوسفند و سنگ نیز رفتاری تند و خشن در پیش نمی گرفتند و با پناه گرفتن زیر سنگی، خود را در امان نگه می داشتند و نماز می خواندند.(12)

2. حضور در اجتماعات قریش

پیامبر در اجتماعات قریش حاضر می شدند.(13) بی تردید، این عمل با ارائه ی الگوی عملی از رفتار و منش و شخصیت همراه بود که خود زمینه ی گفت و گو و برخوردهای فرهنگی با آنها را فراهم می آورد.

3. بهره گیری از ایام حج

از همان سال های نخست گسترش اسلام، پیامبر از موسم حج برای گفت و گو با سران قبایل برای نشر دعوت خویش بهره می جستند. پیامبر افراد سرشناس و متنفذ را، که به مکه می آمدند، شناسایی و با آنها ارتباط برقرار می کردند. از ربیعه بن عباد نقل شده است: من نوجوانی بودم که همراه پدرم در منا بودم و پیامبر را دیدم که به محل اسکان قبایل عرب می رفت و خطاب به آنها می گفت: یا بنی فلان! من فرستاده ی خدا به سوی شما هستم. شما را به عبادت خدا و شرک نورزیدن به او و به کنار نهادن هر آنچه غیر از او می پرستید، دعوت می کنم و از شما می خواهم که به من ایمان بیاورید و از من حمایت کنید تا آنچه را بدان برانگیخته شده ام، تبیین نمایم.(14) تماس با زائران شهر «یثرب» نیز، که به انعقاد پیمان «عقبه اولی» و «عقبه ثانیه» و سرانجام، هجرت مسلمانان و پیامبر به یثرب منجر شد در ایام حج و از طریق عرضه ی تعالیم اسلام و دعوت پیامبر بر قبایل گوناگون صورت گرفت.

4. بهره گیری از زمینه های عاطفی و روانی

پیامبر از زمینه های روانی و عاطفی مناسب برای ایجاد زمینه ی گفت و گو و ارائه ی آیین اسلام بهره می بردند. برای نمونه، سخنرانی حضرت در آغاز مرحله ی گسترده تر کردن دعوت، بر بالای کوه «صفا» دارای نکات زیبایی است که بیانگر بهره برداری پیامبر از زمینه های روانی و عاطفی برای ایجاد زمینه ی گفت و گوست. حضرت بالای کوه صفا با صدای بلند، قریش را نزد خویش فراخواندند. آنان با شنیدن صدای پیامبر به سوی او آمدند. وقتی گرد پیامبر جمع شدند، حضرت از آنها پرسید: آیا تا کنون شنیده اید من دروغ بگویم؟ همه یک صدا گفتند: نه، از تو جز راستی چیزی ندیده ایم. حضرت فرمود: اگر به شما خبر دهم که سپاهی پشت این کوه است، آیا مرا تصدیق می کنید؟ همگی گفتند: آری! ما به تو گمان بد نمی بریم و تا کنون از تو دروغی نشنیده ایم. حضرت ذهنیت مثبت مردم درباره ی خود را سرمایه ای برای آماده سازی زمینه ی گفت و گو قرار داد تا بتواند به آسانی با آنها گفت و گو کرده، زمینه ی دعوت خویش را فراهم آورد. سپس فرمود: پس بدانید که من هشدار دهنده به یک عذاب شدید هستم. و با صدای بلند، فریاد کرد و تک تک قبایل حاضر را نام برد و فرمود: ای بنی عبدالمطلب! ای بنی عبدمناف! ای بنی زهره! ای بنی تمیم! ای بنی مخزوم! ای بنی اسد! همانا خداوند به من دستور داده است که عشیره و خاندان نزدیک خود را انذار کنم و من مالک چیزی برای دنیا و آخرت شما نیستم، جز اینکه بگویید: لا اله الا الله. سپس آنها را به ترک بت پرستی و دوری از فواحش و ایمان به خداوند و پیمودن راه خدا دعوت کرد.(15) نقل دیگری از این ماجرا، آن اجتماع را در منزل پیامبر و همراه با صرف غذا ذکر می کند.(16)

5. بیان منطقی و استدلالی پیامبر از دین جدید

بیان منطقی و استدلالی پیامبر و قرآن شریف برای ایجاد و تقویت زمینه ی گفت و گوهای بعدی بسیار مؤثر بود. برای مثال: روزی عقبه بن ربیعه به قریش گفت: موافقید نزد محمد رفته، با او صحبت کنیم و هرچه می خواهد به او بدهیم تا از اقدامات خود دست بردارد؟ قریش موافقت کردند و عقبه نزد پیامبر، که به تنهایی در مسجد نشسته بود، آمد. کنار حضرت نشست و گفت: ای برادرزاده! تو از مایی و از شرف خاندان ما و نسب ما اطلاع داری. با این حال، چیزی برای قومت آورده ای که باعث تفرقه شده است. از خدایان ما و دین ما عیب جویی می کنی و گذشتگان ما را کافر می شمری. به حرف های من گوش فرا ده تا مسائلی را بیان کنم! چه بسا بعضی از آنها را بپذیری. پیامبر فرمود: بگو تا بشنوم. عقبه گفت: اگر منظورت از این حرف ها آن است که به مال و سرمایه برسی، آنقدر مال و ثروت به تو می دهم تا از همه ی ما سرمایه دارتر شوی و اگر در پس کسب آقایی و سیادتی، تو را سرور خود قرار می دهیم، اگر جن زده شده ای تو را درمان می کنیم. پیامبر همین طور گوش داد تا حرف های عقبه به پایان رسید. بعد فرمود: آیا حرف های تو تمام شد؟ عقبه گفت: بله. حضرت فرمودند: حالا شما گوش بده. و شروع به خواندن آیات سوره ی فصلت کردند:
(بسم الله الرحمن الرحیم. حم تنزیل من الرحمن الرحیم. کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون. بشیرا و نذیرا فأعرض أکثرهم فهم لا یسمعون. و قالوا قلوبنا فی أکنه مما تدعونا إلیه...)(فصلت:1-5) عقبه گوش داد تا پیامبر به آیه ی سجده رسید و به سجده رفت و برخاست و فرمود: آنچه گفته شد، شنیدی؟ این شما و این قرآن! عقبه نزد قریش برگشت. افرادی در میان قریش، که از دور عقبه را می دیدند، گفتند: به خدا قسم! این عقبه ای که می آید آن کسی نیست که از پیش ما رفته است. وقتی عقبه نشست، از او پرسیدند چه دیدی؟ گفت: به خدا قسم! سخنی شنیدم که تا به حال نشنیده بودم؛ سخنی که نه شعر است و نه سحر و جادو. ای قریش! حرف مرا بپذیرید. این مرد را رها کنید. از سخنان او خبرهای مهمی شنیده ام. اگر عرب او را وا نهد مشکل از سر شما نیز رفع خواهد شد و اگر او را یاری کند پادشاهی او پادشاهی شما و عزت او عزت شما خواهد بود شما سعادتمندترین مردم خواهید بود. قریش گفتند: محمد با زبانش تو را سحر کرده است.(17)

6. غزوه ها و سریه های(18) کوچک اوایل هجرت

آنچه تا کنون گفته شد، اقدامات زمینه ساز پیامبر برای گفت و گو و دعوت از دشمن به هدایت الهی در سال های پیش از هجرت به مدینه بود. با نگاهی ژرف به حوادث پس از هجرت به مدینه نیز می توان شواهدی بر این امر شمرد؛ از جمله اینکه با جمع بندی غزوه ها و سریه های پیامبر در سال های اول هجرت – یعنی پیش از جنگ های «بدر» و «احد»- می توان نتیجه گرفت که آن حضرت تلاش می کردند با ناامن کردن راه تجارت قریش، آنان را به گفت و گو و در نهایت، به رسمیت شناختن اسلام و مسلمانان و یا پذیرش حق وادار کنند.(19) به طور طبیعی، رهاورد این اقدامات نظامی، تجربه هایی نیز بود که مسلمانان فرا می گرفتند و آمادگی برای پیکارهای جدی و بزرگ تر کسب می کردند. شواهدی نیز بر این ادعا در دست است؛ از جمله، در اولین سریه، که به سریه ی «حمزه» معروف است و اولین بار پرچم پیکار اسلام برافراشته شد و حمزه افتخار پیشگامی در جهاد را نصیب خود کرد، سپاه اسلام با 30 نفر در منطقه ای به نام «سیف البحر» با کاروان قریش، که با سرپرستی ابوجهل از شام به طرف مکه می رفت، روبه رو شدند. با پا درمیانی مجدی بن عمرو، که با هر دو طرف هم پیمان بود، دو طرف از برخورد خونین منصرف شدند. حمزه با سپاه کوچک خود به مدینه بازگشت. ابوجهل نیز با همراهان خود به مکه رفت. حمزه نتیجه را به اطلاع حضرت رساند و پیامبر در ملاقاتی که با مجدی بن عمرو داشت، وی را مورد لطف و محبت قرار داد و لباس هایی نیز به وی هدیه داد. این واکنش رسول خدا صلی الله علیه و اله پس از شنیدن گزارش حمزه و نتیجه ی منازعه و نقش صلح جویانه ی مجدی در جلوگیری از جنگ، بیانگر خرسندی آن حضرت است از آنچه اتفاق افتاده بود.(20)
شاهد دیگر بر اینکه پیامبر در پی ایجاد زمینه ی گفت و گو و اجتناب از خون ریزی بود، آنکه رسول خدا صلی الله علیه و اله از ابوجهل به عنوان «فرعون قریش» یاد کردند و در نماز «وتر» خود، در حق او نفرین نمودند و از خدا خواستند او را نابود کند.(21) با توجه به نقش ویژه ی ابوجهل در جنگ افروزی، نفرین رسول اکرم صلی الله علیه و اله در حق او گویای این واقعیت است که پیامبر علاقه ای به جنگ افروزی و خون ریزی نداشتند؛ چنان که اگر راهی برای حل مسائل خود با قریش می یافتند که از مسیر جنگ و خون ریزی نگذرد، بی تردید، آن را انتخاب می کردند.(22) چرا که تاریخ اقدامی این چنین را از پیامبر صلی الله علیه و اله در حق سایر مشرکان جز ابوجهل و افرادی چند مانند وی را ثبت نکرده است.
خداوند در قرآن به صراحت به پیامبر دستور می دهد که اگر فردی از مشرکان بخواهد با پیامبر گفت و گو کند، مسلمانان باید زمینه ی آن را فراهم کنند،(23) و چنین دستوری اختصاص به دوره ی ضعف مسلمانان ندارد، بلکه در زمانی صادر شده است که مسلمانان پس از فتح مکه در اوج اقتدار و قدرت بودند و از لحاظ نظامی، احتیاجی به گفت و گو با آنها نداشتند. آیات سوره ی توبه نازل شد و امیرمؤمنان علی علیه السلام به دستور پیامبر، آنها را برای مشرکان مکه بیان کرد.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: بعد از ظهر روز عید قربان که مردم از رمی جمره عقبه فارغ شده بودند، علی علیه السلام در میان مردم برخاست و شمشیر از غلاف کشید و فرمود: هیچ کس حق ندارد با بدن عریان کعبه را طواف کند و هیچ زن و مرد مشرکی حق ندارد کعبه را طواف کند و هرکس که مدت گرفته است تا پایان مدت می تواند کعبه را طواف کند و هر کس که مدت نگرفته است فقط چهار ماه مهلت دارد.(24) در این حال، کسی از آن حضرت پرسید: اگر کسی بخواهد پس از پایان مدت چهارماهه محمد را ملاقات کند، در حالی که عهد و پیمان با او ندارد، چه کند؟ حضرت علی علیه السلام پاسخ دادند: او می تواند رسول خدا را ملاقات کند و خداوند می فرماید: «اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان؛ چرا که آنها گروهی ناآگاهند.»(توبه:6)(25)
گرچه آیات قبل با شرایطی خون مشرکان را هدر اعلام می کند، اما هیچ گاه قرآن زمینه ی گفت و گو برای دریافت حق را از بین نبرده است. با این آیه، بر این اصل مسلم تأکید می شود که اگر بعضی از مشرکان، که خونشان را هدر اعلام کردیم، از تو خواستند تا ایشان را در پناه خود امان دهی که بتوانند نزدت حاضر شده، در امر دعوتت با تو گفت و گو کنند، به آنها پناه ده تا کلام خدا را، که متضمن دعوت توست، بشنوند و پرده ی جهلشان پاره شود و این موضوع را به ایشان ابلاغ کن که از ناحیه ی تو ایمنی کاملی یافته و با خاطر آسوده نزدت حاضر شوند و این دستور به این دلیل از سوی خدای متعال تشریع شده است که مشرکان مردمی جاهل بودند و از مردم جاهل هیچ بعید نیست که پس از پی بردن به حق، آن را بپذیرند.(26)

ابلاغ کلام و پیام الهی به دشمنان

از دیگر اقدامات فرهنگی معصومان علیهم السلام پس از ایجاد زمینه ی گفت و گو ابلاغ کلام و پیام الهی به طرف مقابل است که در حقیقت، باید آن را قدمی دیگر برای هدایت دشمن دانست. در سیره ی معصومان علیهم السلام، هیچ نمونه ای نمی توان یافت که بدون ابلاغ کلام و پیام الهی و اتمام حجت با دشمنان، به جنگ با آن برخاسته باشند، گرچه احتمال تأثیر بسیار اندک باشد. رسول گرامی صلی الله علیه و اله هرگاه افرادی را برای سریه ای اعزام می کردند و یا خود در غزوه ای حضور می یافتند بر این مسئله تأکید می کردند که اول اسلام به آنها عرضه کنید و در صورت عدم پذیرش، اگر حاضر نشدند دست از دشمنی بردارند و با پرداخت جزیه به صورت مسالمت آمیز در کنار مسلمانان زندگی کنند، با آنها بجنگید.

1. پیام رسانی در غزوه ی بنی مصطلق

بنا به نقل واقدی، در سال 6 ه.«بنی مصطلق»، که طایفه ای از «خزاعه» بودند، در ناحیه ی «فرع» جمع شدند و خود را برای جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و اله آماده کردند. خبر به گوش پیامبر رسید. حضرت برای اطمینان بیشتر، بریده بن حصیب اسلمی را برای کسب اطلاع بیشتر به سوی آنها فرستادند. بریده وقتی به جمع آنان رفت، خود را طرفدار آنها معرفی کرد و از این طریق، توانست اطلاعات دقیقی کسب کرده و نزد پیامبر برگردد و حضرت را از ماجرا آگاه کند. حضرت نیز مردم را جمع کردند و آنها را از حضور دشمن آگاه نمودند. مردم به سرعت آماده شدند و به سوی آنها حرکت کردند. لشکر اسلام در منطقه ی «بقعاء» یکی از مشرکان را دستگیر کردند و با تهدید، معلوم شد او جاسوس «بنی المصطلق» است. با اینکه حکم جاسوس اعدام است، اما پیامبر، اسلام را به او عرضه کردند و از او خواستند آن را بپذیرد. وی گفت: اسلام را قبول نمی کنم تا ببینم قبیله ام چه می کنند؛ اگر آنها اسلام را پذیرفتند من هم یکی از آنها هستم، و اگر بر عقیده ی خود ثابت قدم ماندند، من هم یکی از همان قبیله خواهم بود. سپس رسول خدا صلی الله علیه و اله دستور دادند گردنش را بزنند. زمانی که به قبیله ی «بنی مصطلق» برخورد کردند، رسول خدا صلی الله علیه و اله عمر را صدا زدند تا به آنها اعلام کند که بگویند: «لا اله ال الله» تا جان و مالشان درامان باشد.
اما آنها پس از شنیدن پیام حق، از پذیرش آن امتناع کردند و یکی از آنها تیری به سوی مسلمانان پرتاب کرد. به دنبال آن، مسلمانان آنها را تیرباران کردند و پس از جنگ و درگیری، باقی مانده ی قبیله، اسلام را قبول کردند.(27)

2. پیام رسانی در سریه دومه الجندل

در ماه شعبان سال ششم هجری، رسول خدا صلی الله علیه و اله عبدالرحمن بن عوف زهری را خواستند و به وی فرمودند: «آماده باش! امروز یا فردا تو را به سریه ای می فرستم.» پس از مدتی رسول خدا صلی الله علیه و اله به او دستور دادند به سوی «دومه الجندل» حرکت کند و پیام اسلام را به آنها ابلاغ کرده، آنها را به سوی اسلام دعوت نماید. در آخرین دیدار که او با پیامبر خداحافظی کرد، حضرت به او فرمود: با نام خدا و در راه خدا، به سوی این غزوه حرکت کن و با کسانی که به خدا کفر ورزیدند کارزار نما و راه مکر و حیله و خیانت در پیش مگیر و هیچ بچه ای را به قتل نرسان. سپس عبدالرحمن به همراه سپاهش حرکت کرد تا به «دومه الجندل» رسید. اهالی آنجا مسیحی و از تیره ی «کلب» بودند و رئیسشان اصبغ بن عمرو کلبی بود. عبدالرحمن او و قبیله اش را به اسلام دعوت کرد، اما آنها نپذیرفتند و تنها فرمان شمشیر را می خواستند. وی مدت سه روز در آنجا صبر کرد و آنها را به اسلام دعوت نمود، تا اینکه در روز سوم، اصبغ بن عمرو کلبی اسلام آورد و قبول کرد که از سوی قبیله ی خویش جزیه بپردازد.(28)

3. ابلاغ پیام حق به یهودیان خیبر

در اواخر ماه مبارک رمضان سال ششم هجری، پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله مطلع شد که رئیس جدید یهودیان «خیبر» به نام اسیر بن رازم افرادی را از قبیله ی «غطفان» جمع آوری کرده است تا به جنگ آن حضرت بفرستد. افزون بر این، آنها قبلا در جنگ علیه پیامبر شرکت کرده و نزد حضرت دارای سابقه ی بدی بودند.
از سوی دیگر، مسلمانان با مشرکان مکه پیمان صلح «حدیبیه» را امضا کرده بودند و به طور موقت، اقدامات نظامی مشرکان علیه پیامبر و مسلمانان متوقف شده بود و این فرصت، مناسب بود تا حضرت پیام حیات بخش اسلام را به سران ملل و اقوام برساند و آنها را به پذیرش دین جدید دعوت کند؛ از جمله، فرصت خوبی برای ابلاغ کلام و پیام الهی به یهودیان «خیبر» بود از این رو، به یهودیان «خیبر» نامه نوشتند. از آن حضرت سه نامه به آنها در منابع تاریخی نقل شده است. نامه ی اول به شرح ذیل است: (29)

از محمد پیامبر خدا، یار، همراه، برادر و تصدیق کننده موسی و دینش به یهودیان خیبر. ای اهل تورات، بدانید که خداوند به شما مطالبی نازل کرد و آن را در کتابتان می یابید و آن عبارت است از اینکه: محمد رسول خدا و همراهانش در برابر کفار سختگیر و با یکدیگر مهربانند، آنها را اهل رکوع و سجده می بینی که در پی فضل و خشنودی خدا هستند، بر پریشانی شان اثر سجده است و وصفشان در تورات و انجیل چنین است: همانند کاشته ای که جوانه زند و محکم گردد و برپا بایستد و کشاورزان را به شگفت آورد و کافران را به خشم وادارد. خداوند مؤمنان نیکوکار را به آمرزش و پاداش بزرگی وعده داده است. حال شما را به خدا و آنچه بر شما نازل کرده است و شما را به کسی که پیشینیان شما را به آب باران و گوشت پرندگان اطعام کرد و دریا را برای پدرانتان خشک نمود تا شما را از دست فرعون و اهلش نجات داد قسم می دهم! آیا در آنچه بر شما نازل شده نیامده است که به محمد ایمان بیاورید؟ اگر این مطلب را در کتابتان نمی یابید، هیچ اجباری بر شما نیست؛ زیرا راه حق از راه باطل مشخص شده است، و اگر می یابید شما را به سوی خدا و رسولش دعوت می کنم.(30)
برای این نامه جوابی نیامد. بیهقی نامه ی دیگری را از ابن عباس روایت می کند که شاید این دومین نامه برای دعوت یهودیان «خیبر» به اسلام باشد:

از محمد رسول خدا، برادر و دوست موسی، که خداوند او را با همان هدفی که موسی را مبعوث کرد به پیامبری برگزیده است.
شما را به خدا و آنچه بر موسی در طور سینا نازل کرده است، به دریایی که آن را شکافت، اجداد شما را نجات داد و دشمنان شما را نابود کرد و آب باران و پرندگانی که پدران شما را با آن اطعام کرد و به ابرهایی که با آن برای شما سایه ایجاد کرد، قسم می دهم! آیا در کتابتان نیامده است که من فرستاده ی خدا به سوی شما و تمام مردم هستم؟ اگر آمده است تقوا پیشه کنید و از خدا بترسید و اسلام را بپذیرید، و اگر چنین چیزی در کتابتان نیامده است شما را مجبور نمی کنم از آن پی روی کنید.(31)
این نامه نیز بدون جواب ماند و حضرت برای اتمام حجت بر یهودیان «خیبر»، نامه ی سوم را نوشتند و در آن از فتح و پیروزی سخن به میان آوردند.

از محمد بن عبدالله امی، رسول خدا به یهودیان خیبر.

اما بعد، همانا زمین ملک خداست و هر که را بخواهد وارث آن می گرداند و عاقبت امور به دست تقواپیشگان است و لا حول و لا قوه الابالله العلی العظیم.(32)
رسول خدا صلی الله علیه و اله پس از ارسال سه نامه و اتمام حجت، بقیه ی ماه ذی الحجه و محرم را در سال هفتم هجری صبر کردند تا جلوی هرگونه عذر و بهانه ای را گرفته باشند. سپس به اصحابشان دستور دادند تا برای حرکت به سوی خیبر آماده شوند.(33)
پس از اینکه مسلمانان «خیبر» را محاصره کردند، حضرت باز به امر ابلاغ پیام الهی اهتمام ورزیدند و به اصحاب فرمودند: شیطان به یهودیان گفته است: همانا محمد برای غنیمت گرفتن اموالتان به جنگ شما آمده است. به همین دلیل، با صدای بلند اعلام کنید: ای جماعت یهود! بگویید: لا اله الا الله تا جان و مالتان درامان باشد و بعد از آن حسابتان را خداوند است.
مسلمانان پیام رسول خدا صلی الله علیه و اله را ابلاغ کردند، اما یهودیان گفتند: تا تورات در میان ماست، عهد و شریعت موسی را رها نخواهیم کرد.(34)
با بررسی غزوات و سرایایی که پس از فتح «خیبر» صورت گرفته است، می توان گفت: پس از این مرحله، رسول خدا صلی الله علیه و اله پایه های تمدن اسلامی را استوارتر از گذشته می دیدند و سعی کردند پیام این تمدن بزرگ را به همه ی قبایل اطراف مدینه، حتی به دوردست ها، ابلاغ کنند. از این رو، جنگ های پس از فتح خیبر - جز به جنگ تبوک و فتح مکه- تلاشی برای آشنا کردن قبایل اطراف مدینه با پیام اسلام بوده است و در هر یک از سریه های پی در پی – که یکی از شخصیت های مهاجر و انصار در فرمان دهی آن مأموریت داشتند- گزارشی از جنگ های چندان خونین وجود ندارد. گویی این سریه ها خود نوعی پیام رسانی درون مرزی سرزمین حجاز بوده است. پیک ها و پیام هایی که به سرزمین های بیرون حجاز فرستاده می شدند نیز تلاش های برون مرزی در این پیام رسانی محسوب می شود.(35)

4. ابلاغ پیام حق به مشرکان وادی الرمل

جبرئیل به پیامبر اسلام خبر داد که عده ای از مشرکان آماده شده اند و در «وادی الرمل یابس» دوازده هزار جنگجو فراهم کرده و هم قسم شده اند که آن حضرت و علی بن ابی طالب را به قتل برسانند. پیامبر به منبر رفتند و مردم را مطلع کردند و فرمودند: «جبرئیل مرا آگاه کرده است و به من امر نموده که ابوبکر را به همراه چهارهزار نفر به سوی آنها بفرستم. حال خود را آماده کنید و مهیا شوید که با توکل به خدا، در روز شنبه به سوی آنها حرکت کنید.» مسلمانان آماده شدند و رسول خدا دستورات لازم را به ابوبکر دادند و از جمله به وی فرمودند: وقتی مقابل آنها رسیدید، اسلام را بر آنها عرضه کنید، اگر نپذیرفتند با آنها وارد جنگ شوید. لشکر اسلام حرکت کرد و مقابل مشرکان رسیدند.
دویست نفر از آنها که کاملا مسلح بودند به سوی سپاه اسلام آمدند و از علت آمدن مسمانان سؤال کردند. ابوبکر گفت: من از اصحاب رسول خدا هستم. مرا فرستاده است تا اسلام را به شما عرضه کنم. اگر پذیرفتید در پناه اسلام هستید و با مسلمانان برادر و برابرید، و اگر نپذیرفتید آماده ی جنگ باشید. سپس از سوی مشرکان سخنان تهدیدآمیزی بیان شد و ابوبکر به همراه سپاه خود از جنگ منصرف شد و به مدینه برگشت. پیامبر پس از اطلاع از عملکرد آنان، ابوبکر را سرزنش کرده و به عمر دستور داد با چنین لشکری و با دستورات لازم به منطقه اعزام شود. او نیز در مقابل تهدیدات دشمن، عقب نشست و مورد سرزنش پیامبر واقع گردید. آنگاه حضرت فرمود: جبرئیل دستور داده است علی علیه السلام را با همین عده از مسلمانان بفرستیم. دستورات لازم را ابلاغ کرد و حضرت علی علیه السلام را به منطقه اعزام نمودند. وقتی مشرکان شنیدند که حضرت علی علیه السلام با لشکریانش آمده اند دویست نفر را، که کاملا مسلح بودند، مقابل لشکر امام فرستادند و حضرت به همراه چند تن از یارانشان به مقابل آنان رفتند. پرسیدند: شما کیستید و از کجا می آیید و به کجا می روید؟ امام فرمودند: من علی بن ابی طالب، عموزاده ی رسول خدا و برادر و فرستاده ی او به سوی شما، هستم و شما را دعوت می کنم که شهادت بدهید: لا اله الا الله و محمد رسول الله. اگر اسلام آورید همانند دیگر مسلمانان هستید و در خیر و شر آنها شریکید.(36)
نکته ی قابل توجه اینکه توصیه ی پیامبر به هر سه فرمانده این است که اول پیام اسلام را به دشمن عرضه کنید؛ آن هم دشمنی که خود معترض مسلمانان شده و در پی از بین بردن نهال اسلام است.

5. ابلاغ پیام الهی در فتح مکه

در سال هشتم هجری، در ماجرای فتح مکه، رسول اکرم صلی الله علیه و اله حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء را، که تازه به حضرت ایمان آورد و بیعت کرده بودند، پیشاپیش سپاه اسلام به مکه فرستادند تا پیام اسلام را به آنها ابلاغ کرده، آنها را به اسلام یا تسلیم دعوت کنند و چون خانه ی ابوسفیان در بالای مکه و خانه ی حکیم بن حزام در پایین مکه بود، حضرت اضافه کردند: هر کسی وارد خانه ی حکیم بن حزام و خانه ی ابوسفیان شود در امان است و هر کس هم در خانه اش را ببندد و دست از جنگ بردارد در امان است.(37)

6. ابلاغ آیات سوره ی توبه

یکی از مهم ترین نمونه های ابلاغ کلام و پیام الهی، ابلاغ آیات سوره ی توبه در سال نهم هجری به دستور پیامبر عظیم الشأن توسط امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مشرکان مکه است.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند: پس از آنکه آیات اول سوره ی «برائت» نازل شد، پیامبر آنها را به ابوبکر داد تا به مکه برود و در روز عید قربان در مقابل مشرکان قرائت کند. پس از آنکه ابوبکر از مدینه خارج شد، جبرئیل بر سول خدا نازل گشت و فرمود: ای محمد! این کار را جز یکی از اهل بیت تو نباید انجام دهد.(38) از این رو، رسول خدا صلی الله علیه و اله امیرالمؤمنین را در پی او فرستاد تا آیات مزبور را از او گرفته و برای مردم بخواند.
عیاشی از حضرت علی علیه السلام نقل می کند: وقتی پیامبر مرا برای ابلاغ آیات برائت می فرستاد، عرض کردم: ای رسول خدا، من اهل زبان و خطیب نیستم. حضرت فرمود: چاره ای نیست، یا من باید بروم یا تو. عرض کردم: اگر چنین است، پس من می روم. فرمود: پس حرکت کن که خدا زبانت را استوار و قلبت را هدایت می کند. سپس دست خود را بر قلبم گذاشت و فرمود: برو و این آیات را برای مردم بخوان.(39) حضرت اضافه کرد: رسول خدا صلی الله علیه و اله به من دستور داد که این پیام ها را از سوی خدا به مردم ابلاغ کنم:
- به صورت برهنه کعبه را طواف نکنند.
- پس از این هیچ مشرکی حق ندارد به مسجدالحرام نزدیک شود.
- آیات سوره ی برائت را برای مردم بخوانم.(40)
حضرت علی علیه السلام به مکه رفت، بر کوهی که معروف به «شعب» بود، بالا رفت و سه مرتبه با صدای بلند اعلان کرد ای مردم! آیا می شنوید؟ من فرستاده ی رسول خدا به سوی شما هستم. گوش فرا دهید! سپس آیات سوره ی «برائت» را تا آخر آیه ی نهم قرائت نمود و این آیات را چند بار تکرار کرد تا همه ی مردم آن را بشنوند. مردم گفتند: این چه کسی است که این گونه فریاد می زند؟ کسانی که او را شناخته بودند، گفتند: کسی غیر از نزدیکان و اقوام محمد جرأت نمی کند چنین خبری را اعلام کند. این پسرعموی محمد، علی بن ابی طالب، است. سپس بعضی از مشرکان به وی گفتند: به پسرعمویت بگو: جز شمشیر و نیزه در میان ما داوری نخواهد کرد.(41) حضرت علی علیه السلام سه روز از ایام تشریق را در آنجا ماندند و صبح و شام سوره ی برائت از مشرکان را بر همگان قرائت می کردند.(42)

7. ابلاغ پیام الهی به اهل یمن

در سال دهم هجری، پیامبر خالد بن ولید را به سوی اهل یمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند. خالد به مدت شش ماه (از اول ربیع الثانی تا آخر رمضان یا اوایل شوال) در میان اهل یمن اقامت کرد، ولی کسی به دعوت او مسلمان نشد. این جریان برای پیامبر گران آمد. حضرت علی علیه السلام را فراخواندند و به او دستور دادند به دنبال خالد برود و اگر افرادی از سپاه خالد به سپاه او پیوستند، آنها را آزاد بگذارد.(43) سپاه حضرت علی علیه السلام وارد یمن شد و به قبیله ی «همدان» خبر رسید که سپاه اسلام در حال پیش آمدن است و به همین دلیل، جمع شدند و آماده ی مقابله گردیدند. حضرت علی علیه السلام نماز صبح را با مسلمانان خواندند. سپس در مقابل قبیله ی «همدان» ایستادند و حمد و ثنای خدا را به جای آوردند و آنگاه نامه ی رسول خدا را قرائت کردند. به دنبال آن، تمام قبیله ی «همدان» در یک روز اسلام آوردند. امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای این خبر را به اطلاع رسول خدا صلی الله علیه و اله رسانیدند. پیامبر خیلی خوشحال شدند. سجده ی شکر به جای آوردند و فرمودند: درود و سلام بر «همدان»! درود و سلام بر همدان!... پس از اسلام آوردن قبیله ی «همدان»، بقیه ی اهل یمن از آنها پیروی کردند و اسلام را پذیرفتند.(44)
با تأمل در نمونه های تاریخی ذکر شده، می توان به این جمع بندی رسید که در جریان ابلاغ سوره ی «برائت» به مشرکان مکه و دعوت اهل یمن به اسلام، جنگ و نزاعی اتفاق نیفتاد، گرچه چنین امری محتمل بوده است. در دیگر موارد نیز آنکه خود را برای نزاع و درگیری آماده می کرد مشرکان بودند و در حقیقت، پیامبر مسلمانان را برای دفع فتنه ی آنان اعزام می کردند. اما تأکید اول پیامبر در همه ی موارد، ابلاغ پیام الهی و عرضه ی آیین اسلام به دشمنان بود و جنگ را در صورتی تجویز می کردند که راهی غیر آن باقی نمانده باشد.
واقدی نقل می کند وقتی پیامبر حضرت علی علیه السلام را راهی یمن می کردند به او فرمودند: وقتی وارد منطقه ی آنان شدی با ایشان درگیر نشو تا آنان جنگ را شروع کنند. پس از آنکه جنگ را هم شروع کردند، تو وارد جنگ نشو تا یکی از یاران تو را به شهادت برسانند. پس از آنکه یکی از شما را کشتند، با آنان وارد جنگ نشو تا اینکه به آنان بگویی: آیا هنوز هم نمی خواهید بگویید: لا اله الا الله. اگر گفتند: چرا، بگو: آیا می خواهید نماز بخوانید؟ اگر گفتند: بله، بگو آیا می خواهید صدقاتی از اموال شما گرفته شود و به فقرای شما پرداخت شود؟ اگر گفتند: بله، چیز بیشتری از آنها درخواست نکن و به خدا قسم! اگر خداوند به واسطه ی تو یک نفر را هدایت کند برای تو بهتر از تمام چیزهایی است که خورشید بر آنها می تابد.(45)

نصیحت و دعوت در رویارویی با دشمن

رسول گرامی صلی الله علیه و اله برای نصیحت دشمن و دعوت او به اسلام، قایل به زمان و مکان خاصی نبودند، بلکه در هر وقت و در هر جا، حتی معرکه ی رزم، اگر فرصت مغتنمی بود به نصیحت و دعوت آنان به اسلام اقدام می کردند. نمونه هایی که بر اساس سیره ی تاریخی و حیات نظامی پیامبر در ذیل می آید، بیانگر این واقعیت است که گاهی حضرت در ابتدای جنگ و گاهی در وسط معرکه ی کارزار و زمانی پس از پیروزی اسلام و به زانو درآمدن دشمن، آنها را به اسلام دعوت می کردند. حتی در مواقعی که فردی از دشمن از سر ترس و ذلت – نه از روی اعتقاد و به قصد مدد رساندن به مسلمانان- به نزد آنان می آمد و آماده ی همکاری می شد- که باید این لحظات را اوقات طلایی نظامی دانست- اولین مسئله ای که توسط پیامبر به آن فرد پیشنهاد می شد دعوت او به اسلام بود و برای پذیرش اسلام، عجله ای هم در میان نبود؛ چه بسا افرادی از حضرت مهلت می خواستند تا بعدتر تصمیم بگیرند و پیامبر نیز موافقت می کردند و از همه مهم تر، نصیحت و دعوت عاطفی پیامبر از کسی بود که به ظاهر خودی محسوب می شد و در لشکر اسلام نیز جایی داشت، اما تصمیم قاطع گرفته بود که از پشت به پیامبر خنجر بزند و انتقام کشتگان جاهلیت را بگیرد. ولی فقط با یک اقدام اخلاقی و عاطفی حضرت، در کمند محبت او گرفتار می شد و با نصیحت آن حضرت، از افکار پلید خود منصرف می گردید، اینک شواهد تاریخی بحث:

1. نصیحت یهودیان بنی قینقاع

پس از پیروزی پیامبر و مسلمانان در جنگ «بدر» و بازگشت پیروزمندانه ی آنان به مدینه، حسادت یهود «بنی قینقاع» شروع شد و در مقابل پیمانی که با مسلمانان داشتند، راه سرپیچی در پی می گرفتند و عهد و پیمان هایی را که بین آنها و رسول خدا منعقد شده بود، زیر پا گذاشتند.(46) در همین اوضاع و شرایط، زنی از عرب، که همسر یکی از انصار بود، به بازار «بنی قینقاع» رفت و برای تهیه ی جواهری نزد زرگری نشست. یکی از یهودیان «بنی قینقاع» از سر خباثت، پشت سر او قرار گرفت و بدون اینکه او بفهمد، دامنش را با خاری به پشت او سنجاق کرد و وقتی که آن زن از جایش بلند شد، پشتش نمایان گردید و یهودیان بر او خندیدند. در این لحظه، یکی از مسلمانان به آن یهودی حمله کرد و او را از پای درآورد و در مقابل، یهودیان نیز بر سر او ریختند و او را کشتند. بدین سان، عهدی که میان آنها و رسول خدا صلی الله علیه و اله برقرار بود، شکسته شد و به جنگ با حضرت پرداختند.(47)
رسول خدا صلی الله علیه و اله به میان آنها رفت و با همه ی شرارتی که از خود نشان داده بودند، به نصیحت و دعوت آنها به اسلام پرداخت و فرمود: ای یهودیان! می دانید که چه بلایی بر سر قریش آمد، در حالی که آنها قومی قدرتمند تر و در تعداد نیز بیشتر از شما بودند؟ پس اسلام را بپذیرید تا درامان باشید. ولی آنها پیامبر را تهدید کردند و نتیجه ی درگیری آن شد که مجبور گردیدند مدینه را ترک کنند.(48)

2. نصیحت پیامبر به کعب بن اسد در غزوه ی بنی قریظه پس از اسارت

خیانت یهود «بنی قریظه» در ماجرای جنگ «احزاب» سبب شد پس از تمام شدن قائله ی «احزاب»، مسلمانان به فکر «بنی قریظه» بیفتند تا فتنه ی آنها را خاموش کنند. بدین منظور، پیامبر دستور محاصره ی «بنی قریظه» را صادر کردند و آنها پس از مدتی مجبور شدند به حکم پیامبر گردن نهند و حضرت قضاوت درباره ی آنان را به سعد بن معاذ واگذاری کرد و سعد نیز حکم کرد: مردان «بنی قریظه» را بکشند و زنان و بچه هایشان اسیر و اموالشان در میان مهاجران و انصار و زمین و خانه هایشان نیز فقط در میان مهاجران تقسیم گردد.(49)
وقتی به حکم سعد بن معاذ و تأیید پیامبر، اعدام مردان «بنی قریظه» شروع شد، برای اجرای حکم، کعب بن اسد را، که مردی خوش سیما و زیبا بود، با دست های بسته وارد کردند. وقتی نگاه پیامبری به وی افتاد، در آن دقایق آخر، به نصیحت و دعوت او به اسلام پرداخت و فرمود: ای کعب! آیا وصیت ابن خراش برای تو کافی نبود؟ آن راهب زیرکی که از شام پیش شما آمده بود و گفت: شراب خواری و خوش گذرانی را کنار گذاشته ام و به این منطقه ی خشک و بی آب و علف آمده ام تا پیامبر را که مبعوث می شود، درک کنم؛ بعثت او در مکه و هجرت او به این منطقه خواهد بود؛ او به تکه نانی و مقداری خرما بسنده می کند و بر الاغ بی پالان سوار می شود؛ در چشمانش سرخی دیده می شود و بین کتف های او مهر ختم نبوت به چشم می خورد؛ شمشیرش را بر دوش می گذارد و از درگیر شدن با هیچ کدام از شما نمی ترسد؛ حکومت و سیطره ی او فراگیر می شود و مناطق زیادی را بر می گیرد؟ کعب گفت: همین طور بوده است، ای محمد! و اگر یهود بر من ایراد نمی گرفتند که به خاطر ترس از مرگ به جزع و فزع افتاده ام، به تو ایمان می آورم و تو را تصدیق می کردم.(50)

3. نصیحت سعد بن عباده به رئیس قبیله قطفان از سوی پیامبر صلی الله علیه و اله

در سال هفتم هجری، پس از اتمام حجت بر یهودیان «خیبر» و شرارت های مجدد آنان، پیامبر برای فتح آن منطقه حرکت کردند. سعد بن عباده را نزد رئیس قبیله قطفان فرستادند. قبیله ی «قطفان» در دفاع از «خیبر» با یهودیان هم پیمان شده بودند تا در مقابل یک سال محصول خرما، از آنها دفاع کنند. سعد بن عباده از سوی پیامبر به قلعه های «ناعم» رفت تا به نصیحت و دعوت آنها بپردازد که اسلام را بپذیرد یا دست کم از یاری یهودیان «خیبر» دست بردارند. وقتی سعد به کنار قلعه ی آنها رسید، با صدای بلند گفت: می خواهم با عینیه بن حصن مذاکره کنم. عینیه خواست که او را به قلعه ببرد، اما کعب گفت: این کار را نکن، زیرا نقاط نفوذ به قلعه و نواقص آن را می بیند، بلکه خودت نزد او برو. عینیه جلوی درب قلعه رفت. سعد به او گفت: رسول خدا مرا به سوی تو فرستاده و فرموده است: خداوند به من وعده ی فتح «خیبر» را داده است. پس به اقامتگاه خود برگردید و دست از حمایت آنها بردارید. در این صورت، اگر ما بر آنها پیروز شدیم خرمای یک سال را به شما می دهیم- چنان که یهودیان به آنها وعده داده بودند. اما عینیه قبول نکرد و از قدرت یهودیان سخن گفت. سعد بن عباده گفت: بدان که در همین قلعه آن قدر تو را محاصره می کنیم تا ذلیلانه اسلام را تقاضا کنی که اکنون تو را به آن دعوت می کنیم و از پذیرش آن خودداری می کنی، اما آن زمان چیزی جز شمشیر به تو نمی دهیم. ای عینیه! آیا ندیدی که طومار زندگی یهودیان یثرب را چگونه درهم پیچیدیم؟(51)

4. نصیحت و دعوت به اسلام در حساس ترین شرایط جنگی

کعب بن مالک می گوید: در جنگ «خیبر» و در یکی از شب ها که در «رجیع» بودیم، یکی از یهودیان ساکن قلعه های «نطاه» ما را صدا زد و گفت: درامان هستم که پیش شما بیایم؟ گفتیم: بله. به سوی او رفتیم و پرسیدیم: که هستی؟ گفت: یکی از یهودیان هستم. او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله بردیم. به حضرت عرض کرد: آیا به من و خانواده ام امان می دهید تا راه غلبه بر یهودیان را به شما نشان دهم؟ فرمود: بله. یهودی گفت: در حالی از قلعه خارج شدم که یهودیان هیچ نظم و سازمان دهی نداشتند و می خواستند قلعه را ترک کنند. رسول خدا صلی الله علیه و اله پرسید: به کجا می روند؟ گفت: به جایی بدتر از اینجا؛ زیرا از شما ترسیده اند. اما این قلعه پر از سلاح و غذا ست و آنها وسایل جنگی خود را در آن نگه داری می کنند. آنها این سلاح ها را در یکی از اتاق های همین قلعه، که در زیرزمین قرار دارد، پنهان کرده اند. رسول خدا صلی الله علیه و اله پرسید: آن سلاح ها چیست؟ عرض کرد: منجنیق و دو عدد قلعه خراب کن و مقدار زیادی زره و نیزه و شمشیر. اگر داخل قلعه شدید- رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: ان شاءالله، سپس یهودی هم گفت: ان شاءالله- شما را به انبار سلاح ها راهنمایی می کنم؛ زیرا هیچ کس غیر از من از محل آنها آگاهی ندارد. در ادامه، راه استفاده از منجنیق و قلعه خراب کن را برای حضرت شرح داد و گفت: ای اباالقاسم! خون مرا حفظ کن. پیامبر فرمود: تو در امان هستی. عرض کرد: همسری دارم که در قلعه نزار است. او را به من ببخش. فرمود: بخشیدم... سپس حضرت او را به اسلام دعوت کرد. یهودی عرض کرد: چند روزی به من مهلت بده.(52)
نکته ی جالب توجه اینکه در آن شرایط حساس و در آستانه ی پیروزی بزرگ برای لشکر اسلام، پیامبر از هدف متعالی جنگ، حتی در مورد یک نفر چشم پوشی نمی کردند و او را به اسلام دعوت می کردند و زمان تفکر و تأمل به او دادند و با او مدارا نمودند.

5. نصیحت پیامبر به یهودیان وادی القری

پس از فتح «خیبر»، لشکر اسلام به سمت «وادی القری» حرکت کرد. ابوهریره می گوید: به یهودیان در «وادی القری» رسیدیم. عده ای از عرب ها نیز در آنجا بودند. ما برای جنگ آماده نشده بودیم، اما آنها در حالی که در قلعه ها و ساختمان های خود سر و صدا می کردند، به سوی ما تیراندازی کردند... رسول خدا اصحاب خود را برای جنگ آماده نمود. پرچم را به سعد بن عباده و بیرق هایی به حباب بن منذر، سهل بن حنیف و عباد بن بشر داد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و اله به نصیحت و دعوت آنها به اسلام پرداخت و فرمود: اگر مسلمان شوید، خون و مالتان درامان است و حسابتان با خداوند است. ولی آنها قبول نکردند. کار به جنگ کشید و مبارزه شروع شد، تا یازده نفر از جنگجویان آنها کشته شدند. وقت نماز فرا رسید و رسول خدا صلی الله علیه و اله با اصحاب خود نماز را به جای آوردند و سپس برای بار دیگر جلو آمدند و آنها را به سوی خدا و رسولش دعوت کردند اما آنها نپذیرفتند. از این رو، حضرت تا غروب با آنها جنگیدند.(53)

6. نصیحت و دعوت سران کفر و شرک مکه به اسلام

سال هشتم هجری در فتح مکه، عباس عموی پیامبر بر حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء وارد شد و به آنها گفت: مسلمان شوید که من به شما امان می دهم تا نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله بروید؛ زیرا می ترسم که بدون امان وی، قطعه قطعه شوید. آنها قبول کردند و عباس آنها را همراه خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله آورد. ابتدا خود وارد خیمه ی حضرت شد و عرض کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه و اله ! ابوسفیان، حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء را امان داده ام. آیا وارد شوند؟ حضرت اجازه داد و آنها بر حضرت وارد شدند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمودند: آیا شهادت می دهید خدایی جز خدای یگانه نیست و من فرستاده ی اویم؟ همگی بر وحدانیت خدا شهادت دادند و بدیل و حکیم به رسالت حضرت نیز شهادت دادند، ولی ابوسفیان به رسالت حضرت شهادت نداد. حضرت به او فرمود: شهادت بده که من رسول خدا هستم! ابوسفیان گفت: ای محمد! به خدا سوگند که در دلم نسبت به این جمله کمی تردید هست. در آینده، آن را خواهم گفت. رسول خدا فرمود: ما به آنها امان دادیم. آنها را به منزل خود ببر! و عباس آنها را با خود برد.(54)
یکی دیگر از افرادی که او را با امان دادن نزد پیامبر آوردند عکرمه بن ابی جهل بود. پس از فتح مکه، ام حکیم همسر عکرمه نزد رسول خدا آمد و برای عکرمه امان خواست و حضرت به او امان داد، در حالی که عکرمه به سوی یمن فرار کرده بود. همسر او در ساحل سرزمین «تهامه» او را پیدا کرد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله آورد. عکرمه گفت: ای محمد! ما را به چه چیزی دعوت می کنی؟ فرمود: تو را دعوت می کنم که شهادت دهی خدایی جز خدای یگانه نیست و من رسول خدا هستم و نماز را بپای داری و زکات بپردازی. سپس حضرت تعدادی از خصلت های اسلامی را برشمردند. عکرمه گفت: به خدا قسم که جز به سوی حق و به امور نیکو و زیبا دعوت نمی کنی! پیش از اینکه به پیامبری مبعوث شوی، راستگوترین ما بودی. پس گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و تو بنده ی خدا و رسول خدا هستی.(55)

7. رفتار الهی و اقدام عاطفی برای هدایت دشمن

از جمله بزرگان قریش، که در بدر کشته شد، امیه بن خلف جمحی بود. پس از مرگ او، پسرش صفوان اموالی را به عنوان جایزه تعیین کرده بود تا هر کس پیامبر را بکشد به او بپردازد. پیامبر نیز صفوان را مهدورالدم اعلام کرده بود. پس از فتح مکه او نزد پیامبر آمد و از او امان خواست و پیامبر نیز به او امان داد و علاوه بر آن، چهار ماه به او مهلت داد تا درباره ی اسلام فکر کند، شاید آن را بپذیرد. در ماجرای جنگ «حنین» در سال هشتم هجری، که پس از فتح مکه اتفاق افتاد، رسول خدا صلی الله علیه و اله صد زره از او عاریه گرفت. او نیز با آن حضرت به سوی «حنین» خارج شد. همچنین عثمان بن ابی طلحه، که از «بنی عبدالدار» و از پرچم داران مشرکان در «احد» بود و به دست حمزه یا حضرت علی علیه السلام کشته شده بود، پسری داشت به نام شیبه که با صفوان قرار گذاشته بودند اگر حوادث علیه رسول خدا رقم خورد بر او حمله کنند و انتقام خود را بگیرند. در خبری از شیبه نقل شده است که می گفت: هیچ کس مثل من بغض محمد را به دل نداشت؛ زیرا در «احد» هشت تن از پرچم داران «عبدالدار» را به قتل رسانده بود. برای همین، آرزو داشتم تا او را بکشم، تا اینکه مکه را فتح کرد و من ناامید شدم و پیش خود گفتم: همه ی عرب دین او را پذیرفته اند، چگونه می توانم انتقامم را از او بگیرم؟ وقتی «هوازن» در «حنین» جمع شدند، من هم به سوی آنها حرکت کردم؛ به این امید که محمد را غافلگیر کرده، بکشم. پس از اینکه مردم شکست خوردند و فرار کردند و عده ی کمی در کنار او باقی ماندند، از پشت به او نزدیک شدم و شمشیر را بالا بردم و نزدیک بود که ضربه ای بر او فرود آورم، اما حالتی مرا فراگرفت و نتوانستم طاقت بیاورم و شمشیر را پایین آوردم و فهمیدم که او از سوی غیب محافظت می شود. حضرت متوجه من شد و فرمود: ای شیبه! نزدیک من بیا و بجنگ! من به او نزدیک شدم و او دستش را بر قلبم گذاشت و همین باعث شد که محبت او به دلم وارد شود. جلو رفتم و در مقابل او با دشمنان جنگیدم و حضرت به من خبر دادند که پیش خود، چه می گفتم. با شنیدن سخنان غیبی او، گفتم: جز خدا کسی حرف های دلم را به اطلاع وی نرسانده است و ایمان آوردم. صفوان نیز به همراه شیبه در پشت سر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله بود.(56) او نیز همانند شیبه از کشتن پیامبر اکرم روی برتافت. در این هنگام، برادر مادری اش کلده بن حنبل فریاد زد: آیا امروز قهرمان دلاوری نیست که چشم ها را خیره کند؟ صفوان صدا زد: ساکت باش! خداوند دهانت را بشکند! به خدا قسم! اگر مردی از قریش بر من سروری کند، بهتر است که مردی از «هوازن» بر من آقایی نماید.(57)

پی نوشت ها :

1- (لا اکراة فی الدین.)
2- (قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر.)
3- (فان تولوا فانما علیک البلاغ.)
4- مرتضی مطهری، جهاد، صدرا، ص33.
5- (لا ینهاکم الله عن الذین یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین.)
6- (أدع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن.)
7- (و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن.)
8- پژوهشکده ی فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، دانش نامه ی امام علی علیه السلام (سیاست)، زیرنظر علی اکبر رشاد، تهران، مرکز نشر آثار پژوهشکده فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، 1380، ج6، ص417.
9- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و دیگران، مصر، مطبعه مصطفی الجبلی، 1355ق، ج1، ص382.
10- همان، ج2، ص50.
11- همان، ج1، ص316.
12- محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی، ج2، ص343.
13- همان، ج2، ص330 به بعد.
14- ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج3، ص54.
15- ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر و دار بیروت، 1376ق، ج1، ص56.
16- محمد بن جریر طبری، پیشین، ج2، ص321.
17- ابن هشام، پیشین، ج1، ص313-314.
18- مورخان و سیره نویسان پیکارهای عصر بعثت را با ملاک حضور و غیبت پیامبر طبقه بندی کرده اند. هرگاه شماری از مجاهدان در صدر اسلام در صحنه ای با حضور و فرمان دهی آن حضرت حضور می یافتند، از آن به عنوان «غروه» یاد شده است و پیکارهایی که در آن از طرف پیامبر فرمانده تعیین می شد و خود حضرت حضور نداشتند در این طبقه بندی، «سریه» نام دارد. در مغازی واقدی تعداد غزوه ها 27 و تعداد سریه ها 40 مورد ذکر گردیده و در مجموع، از 67 پیکار در ده سال پس از هجرت یاد شده است. (واقدی، المغازی، تحقیق دکتر مالدن جونس، ط.الثالثه، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1409ق، ج1، ص7.)
19- عبدالمجید معادیخواه، تاریخ اسلام؛ عرصه ی دگراندیشی و گفت و گو (عصر بعثت)، تهران، ذره، 1377، ص22.
20- واقدی، پیشین، ج1، ص9-10.
21- همان، ج1، ص46.
22- عبدالمجید معادیخواه، پیشین، ص252.
23- توبه:6.
24- عیاشی (محمد بن مسعود بن عیاش)، تفسیر عیاشی، تصحیح سید هاشم رسولی محلاتی، بیروت، مؤسسه ی اعلمی، 1411ق، ج2، ص80.
25- (و إن أحد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله ثم أبلغه مأمنه ذلک بأنهم قوم لا یعلمون.)
26- سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ترجمه ی سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج9، ص206.
27- واقدی، پیشین، ج1، ص404-407.
28- همان، ج2، ص561.
29- پیامبر در نامه های متعددی، سران قبایل و ملل را به اسلام دعوت کردند. در اینجا، فقط نامه ی حضرت به یهودیان خیبر ذکر می شود؛ چون مقدمه ی جنگ «خیبر» بود.
30- علی احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، چ سوم، یس، 1363، ج1، ص174، به نقل از: حسام الدین متقی هندی، کنزالعمال، ج5، ص385.
31- احمد بن حسن بن علی بیهقی، السنن الکبری، بیروت، دارالمعرفه، ج10، ص180.
32- شیخ مفید، الاختصاص، تحقیق علی اکبر غفاری و سید محمود زرندی، قم، انتشارات اسلامی، ص42.
33- واقدی، پیشین، ج2، ص634.
34- همان، ج2، ص653.
35- عبدالمجید معادیخواه، پیشین، ص721.
36- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دارالانوار، 1405ق، ج21، ص68. شیخ مفید این سریه را با نام «وادی الرمل» و با اندکی تفاوت نقل کرده است. (شیخ مفید، الارشاد، ج1، ص113-117.)
37- قمی، تفسیر قمی، ج2، ص321 / فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، تحقیق سیدهاشم رسول محلاتی و سید فضل الله یزدی طباطبائی، چ دوم، بیروت، دارالمعرفه، 1408ق، ج10، ص848.
38- قمی، پیشین، ج1، ص281 و 282.
39- عیاشی، پیشین، ج2، ص81.
40- قمی، پیشین، ص282 / فضل بن حسن طبرسی، پیشین، ج5، ص7.
41- سید بن طاووس، الاقبال بالاعمال الحسنه، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1369ق، ج2، ص39.
42- همان.
43- شیخ مفید، پیشین، ج1، ص61-62.
44- شیخ مفید، پیشین، ج1، ص62 / علی بن حسن مسعودی، التنبیه و الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، بغداد، المکتبه العصریه، 1357ق، ص238.
45- واقدی، پیشین، ج3، ص1079.
46- همان، ج1، ص176.
47- همان، ج1، ص176-177.
48- قمی، پیشین، ج1، ص97 / فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، تحقیق مؤسسه ی آل البیت، قم، مؤسسه ی آل البیت، 1417ق، ج1، ص175.
49- علی ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دارالاضواء، 1405ق، ج1، ص200.
50- قمی، پیشین، ج2، ص191 / واقدی در ج2، ص516 کتاب خود، به صورت مختصر این ماجرا را ذکر کرده است.
51- واقدی، پیشین، ج2، ص650 و 651.
52- همان، ص646-648.
53- همان، ج2، ص710-711.
54- همان، ج2، ص815.
55- همان، ج2، ص852-855.
56- طبرسی، پیشین، ج1، ص231 / واقدی، پیشین، ج2، ص909-910.
57- ابن هشام، پیشین، ج4، ص86.

منبع: مجله معرفت