ستیهندگی غزّالی یا دوگونه ستیزه نامه او (1)
گداخت جان كه شود كار دل تمام و نشد *** بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به كوی عشق منه بیدلیل راه قدم *** كه من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
(دیوان حافظ، تصحیح قزوینی، غزل 168، ص114)
پیداست كه در هرگونه جست و جو و كاوشی كسی از راهنما و استاد و آموزنده بینیاز نیست سخن بر سر این است كه آیا استاد نخستین خرد است و همان بس است، چنان كه معزی گفته است كه پیشوایی جز خرد نیست، همان كه خردگرایان و راسیونالیستها میگویند و برهمنان و شمنیان نیز بدان میگرایند، یا اینكه بایستی راهنمایی باشد كه از هرگونه لغزش و نیرنگ و فریب به دور باشد همان كه حنفاء گفتهاند در برابر صائبیان، كه راهنما را از فرشتگان و پروردگاران میپندارند. گفت و گوی این دو را در ملل و نحل شهرستانی و نهایة الاقدام او قاعدهی بیستم و تفسیر بزرگ امام رازی (چاپ 1308مصر1: 459-430) میخوانیم.
نشانهی جنگ و ستیز میان خردگرایان و پیروان اصل تعلیم و قاعدهی تسلیم را در سخنان پولس فارسی و برزویهی پزشك میبینیم. آنچه كه در فصول صباحی میخوانیم گرخرد بس یا نه بس و در دفترهای رد باطنی غزّالی میبینیم نزدیك به همین گونه سخنان است.
دانشمند غزّالی چنان كه خواهیم دید گذشته از این كاوشها به رشتههای دیگر نیز پرداخته بود. برای روشنتر شدن مطلب و شناخت بیشتر آن ناگزیریم از زندگی و اندیشهی او آگاه باشیم. نخست گزیدهای از سرگذشت او را میآوریم سپس از دو جنبهی منطقی و دینی او سخن میداریم.
سرگذشت غزّالی
امام حجةالاسلام محجةالدین محمد بن محمد بن احمد طوسی غزّالی در شهرك طوس در 450هـ زاده شد و در دوشنبه 14ج2/ 505هـ در همان جا درگذشته و خاك جایش در بیرون طابران است، چنان كه خواهیم دید مرگ او یك سال پس از درگذشت كیاهراس و پنج سالی پس از مرگ خوافی رخ داده است.
او در فقه شاگرد ابوحامد محمد بن محمد راذكانی طوسی بوده سپس نزد امام ابونصر اسماعیلی به گرگان رفته و تعلیقهای در آنجا فراهم آورد كه در فروع مذهب است. باز در طوس سه سالی درس خوانده و آن گاه در نیشابور در مدرسهی نظامیه نزد امام الحرمین مانده و از او مذهب و خلاف و جدل و دو اصل فقه و كلام فرا گرفت. همچنین منطق و حكمت و فلسفه در آنجا آموخت و امام جوینی در آشكار او را مایهی سربلندی خویش میدانست ولی در نهان از زیركی و هوشمندی او رشك میبرد. او میگفت: «الغزّالی بحر مغرق، و الكیاء اسد مخرق، و الخوافی نار تحرق» او در اینجا از وی و دو همشاگردش خوافی و كیا كه خواهیم شناخت یاد كرده است. او اگر میدید كه شاگردانش با هم گفت و گوی دارند میگفت: «التحقیق للخوافی و الحربیات للغزّالی و البیان للكیا» او پس از مرگ جوینی در 477هـ به لشگرگاه نظام الملك (درگذشتهی 485هـ) رفته و با دانشمندان نزد او گفت و گوی داشته و بر آنها چیره آمد. آنان از وی ستودند. خود نظام الملك چهل روز به درس او میرفت و او را در سی و چهار سالگی مدرس و استاد مدرسهی نظامیهی بغداد كرد و او با شكوهی بسیار بدان جا رفت و مردم هم او را پذیرفتند و او به كار آموزش و فتوی و نگارش پرداخته و زبانزد شد و همگان به سویش میرفتهاند. تا اینكه از زندگی این جهان گریزان شد و در ذی القعده 488هـ به حج رفت و برادر خود را در تدریس جانشین خویش كرد سپس در 489هـ به دمشق رفت و چند هفتهای در آنجا بماند. او به تربت خلیل میرفت. آن گاه تهیدستانه به بیت المقدس رفته و دیری در آنجا بماند سپس به دمشق برگشت و در منارهی غربی جامع آنجا گوشه گزید و معتكف شد و بیشتر در زاویه یا خانقاه شیخ نصر مقدسی در جامع اموی كه امروزه غزّالی گویند مینشست و این زاویه نشینی او را گویند كه دوازده سالی به درازا كشید و در این روزگاران بود كه به نگارش احیاءالعلوم میپرداخته است. او در این نزدیك به ده سالی كه در شام بود از دمشق به شهرهای دیگر هم میرفت و مصر و اسكندریه را هم دید و چندی در آنجاها ماند و میخواست كه به مغرب نزد یوسف بن تاشفین سلطان آنجا برود ولی شنید كه او بِمُرد (در سال 500هـ). او در این گشت و گذار شهرها به مشهدها و مسجدها و بیابانها میرفت و ریاضت میكشید. سپس به بغداد بازگشت و اندرزگری میكرده و به زبان اهل حقیقت یا صوفیان سخن میگفت و احیاء را املاء میكرد. گویند كه سخنی كه برادرش روزی بدو گفته و بدو اندرز داده بود او را واداشت كه به جهان گردی بپردازد.
او پس از این به میهن خویش طوس بازگشت و به خانهی خویش رفت، هماره میاندیشید و به حدیث میپرداخت تا اینكه خواجه ابوالمظفر فخرالملك جمال الشهداء پسر نظام الملك (كشته در 500هـ) وزیر شد و به مجلس درس غزّالی رفته و او را وامیداشت در «مدرسهی میمونهی نظامیه» درس گوید. او پذیرفت و یك سالی در آنجا بود. این را گفتهاند كه در سال 499هـ بوده است. در مكاتیب (ص10 چاپ اقبال) آمده كه من دوازده سال در زاویه نشستم و فخرالملك مرا واداشت كه به نیشابور برگردم و من گفتم كه این روزگار تاب سخن را ندارد! و سپس به خانهی خویش شد تا اینكه درگذشت. او از جاه طلبی و غرور و سرزنش مردم و به گفتهی عبدالغافر فارسی از آن دیوانگی پیشین رهیده بود.
او نخست از عارفان گریزان بود تا اینكه در طوس شیخ و استاد حدیث خود شیخ یوسف نساج را بدید و راهبری شد و به تصوف گرایید. گویند كه استادش در تصوف ابوعلی فضل بن محمد بن علی فارمذی طوسی در گذشتهی 477هـ در همین شهر و شاگرد ابوالقاسم قشیری بوده است و در احیاء از او بهره برده است.
دربارهی او گفتهاند «لو كان نبی بعد النبی لكان الغزّالی» و از نامهها و رثاء و سوگ نامهی او پیداست كه او را در آن هنگام هم كه زنده بود حجة الاسلام میخواندهاند. او را در برابر قطب الاحوال ابویزید بسطامی و قطب المقامات عبدالقادر گیلانی، قطب العلوم خوانده و نیز گفتهاند «هذا الثوب نسجه الغزّالی و قصره عبدالقادر الجیلانی».
استادان او در حدیث اینان بودهاند: ابوسهل محمد بن احمد بن عبیدالله حفصی مروزی، حاكم ابوالفتح نصر بن علی بن احمد حاكمی طوسی كه از او سنن نسایی شنیده بود، ابومحمد عبدالله بن محمد بن احمد خواری طیرانی، محمد بن یحیی بن محمد شجاعی زوزنی دازوزن، حافظ ابوالفتیان عمربن ابوالحسن رواسی دهستانی كه غزّالی پس از بازگشت از بغداد او را به طوس خواند و گرامی بداشت و از او دو صحیح را شنیده است، نصر بن ابراهیم مقدسی، ابواسماعیل حفصی كه صحیح بخاری را از او شنیده است.
او كتاب مولد النبی ساختهی ابوبكر احمد بن عمرو بن ابی عاصم شیبانی را به روایت شیخ ابوبكر احمد بن محمد بن حرث اصفهانی و ابوعبدالله خواری هر دو از ابومحمد بن جعفر خباز و از خود نگارندهی آن هم شنیده است.
او را نامهایست به نظامالدین احمد، دربارهی تدریس در نظامیه بغداد كه پس از كیاهراسی در 504هـ بدو نوشته بودند.
این سرگذشت كوتاه را من از گزارش احیاء زبیدی و از دیباچهی قسطاس و الجواهر الغوالی برداشتهام. در دیباچهی فرانسوی فرید جبر بر منقذ هم سرگذشت او هست.
گلدزیهر در دیباچهی مستظهری در 1916 (ص 28 و27) و ماسینیون در متنهای عرفانی چاپ نشده در 1927 (ص93) و وات در مجلهی آسیایی سال 1952 (بخش 1و2، ص43) و حورانی در روزنامه انجمن خاوری آمریكا سال 1959 (225:79) از مراحل زندگی و دوران نگارش او یاد كردهاند. روشنتر از همه گزارشی است كه بوئیژ در آغاز فهرست نگارشهای غزّالی در 1959 داده و همان را در آغاز فهرست عبدالرحمان بدوی در 1961 میخوانیم.
سرگذشت غزّالی در روضات الجنات (989) هم آمده و سخن شوشتری دربارهی او هم در آن آورده شده است. در كامل بهائی (25:1) و حدیقة الشیعة هم از فرقهی هفدهم (باطنیه) كه غزّالی سخت با آنها در گیر و دار بوده است یاد شده است.
هانری لائوست در گروههای اسلامی (201-208) سرگذشت غزّالی را آورده و گفته كه او مانند متكلمان پیش از خود خردهگیر و هرسیوگراف بوده و به درخواست مستظهر در 487هـ مستظهری را نوشته و یك سال پس از آن در خردهگیری از فلسفهی هلنی كه فارابی و ابن سینا آن را رواج دادند تهافت را نگاشته است. نزد او روش باطنی مانند دوگانه پرستی و فلسفه است در نهان و مانند آیین رافضی شیعی در آشكار و هر دو الحادی است. سپس او از مفصل الخلاف ساختهی میان دو سال 490هـ و 493هـ در پاسخ آنچه در همدان از وی پرسیدند یاد میكند و از الدرج المرقوم كه پاسخ نوشتهایست كه یك باطنی به او در طوس هنگامی كه وی پس از گوشه گیری بدان جا رفته بود نشان داده است.
سپس گفته است كه منقذ را او در 501هـ و 502هـ ساخته است.
بدوی (ص532و539) از سیر النبلاء احمد ذهبی درگذشتهی 748 آورده است كه غزّالی عالم بود، عامل شد، صوفی شد، او اخوان صفا میخوانده است.
دو همشاگرد غزّالی
1. امام عمادالدین ابوالحسن علی بن محمد بن علی طبری كیاهراسی شافعی اشعری (5ذق، 1-450 محرم 504هـ در بغداد) متكلم فقیه اصولی شاگرد جوینی درگذشتهی 478هـ كه در نظامیه درس خوانده و تا مرگ خود در آنجا درس داده و در بیهق هم زیسته است. او را نزد بركیارق (487هـ- 498هـ) ارجی بوده است و نظام الملك طوسی از او نگاهبانی میكرده است. او را در 495هـ تهمت زدهاند كه در نهان باطنی- Crypto-Batinte است و او با گواهی ابوالوفاء ابن عقیل حنبلی (درگذشتهی 513هـ) توانست از آن برهد. او پس از مرگ بركیارق در 498هـ میان مستظهر و محمد ملك شاه میانجی شده بود. او در اصول و جدل سرآمد بود و از شافعی در برابر حنفیان مانند شریف ابوطالب زینبی و قاضی ابوالحسن دامغانی دفاع كرده است و رسالهای در رد ابن حنبل دارد. او را در برابر غزّالی سخنورتر میدانستند ولی میگفتهاند كه ژرف بینی او كمتر است. او نتوانست در برابر شهرت غزّالی پایداری كند.
لائوست H. Laoust در گروهها در اسلام Les Schismes dans 1`Islam سرگذشت او (201) و غزّالی و جوینی را آورده است.
او با غزّالی در نفرین بر یزید یك سخن نبوده است. غزّالی فتوا داده كه نفرین بر او روا نیست. در فهرست بوئیژ و بدوی (14) از ابن خلكان از فتوای او یاد شده است. در حیاتالحیوان دمیری هم هست. یافعی در مرآةالجنان (3: 170-177) سرگذشت غزّالی و سخنان او و كیاهراسی را آورده است. ابوالفرج عبدالرحمان بن الجوزی حنبلی بغدادی (510-597هـ) در الرد علی المتعصب العنید المانع من ذم یزید ساختهی روز سه شنبه 9ذق 580 در باب الازج در مدرسهی شاطبیه از مانند غزّالی خرده گرفته است. نسخههای آن در تهران و لیدن و برلین هست (روضات 612-فهرست دانشگاه 5: 1391-بروكلمن 503:1 و ذیل 1: 917/16) از غزّالی بسیار دور است كه فاطمیان و صباح و پیروان آنان را بیدین و كشتنی بخواند ولی یزید را شایستهی آمرزش خداوند آن هم با دلایل سست. این اختلاف كیاهراسی طبری و غزّالی طوسی خراسانی ما را به یاد اختلاف مازیار طبری و افشین اسروشنهای میاندازد كه در تاریخ میخوانیم. از اوست احكام القرآن (شمارهی 144 تفسیر قاهره در 328 برگ و نسخهی عارف حكمت در مدینه)، اصولالدین (290 كلام قاهره از سدهی 7 در 276 برگ)، لوامع الدلایل فی زوایا المسائل، شفاء المسترشدین فی مباحث المجتهدین و التعلیق فی اصول الفقه؛ بیشتر نوشتههای او در دست نیست.
(تذكرة النوادر 25- كحاله 220:7؛ بروكلمن 390:1 و ذیل 674:1؛ التحبیر 300:1؛ مراةالجنان یافعی 174:3-المنتظم ابن جوزی 129:9 و 130- در انساب سمعانی نامش نیست ولی در مشیخه او برگ 228پ (عكس 3-421 دانشگاه) به نام ابوالفضل محمد بن علی بن محمد بن الهراس الكافی المروزی درگذشته 532 برمیخوریم كه كس دیگر است. (تبیین كذب المفتری، ص288).
2-امام ابوالمظفر احمد بن محمد بن المظفر خوافی كه زیرك بوده در جدل و مناظره از دیگران برتری داشته است. او یكی از برجستهترین شاگردان جوینی بود و سرانجام خود جداگانه به تدریس پرداخت و شاگردانی داشته است. او در طوس در سال 500 هـ درگذشته است (تبیین كذب المفتری، 288).
نگارشهای غزّالی
دربارهی نگارشهای غزّالی گذشته از نوشتههای عربی و فارسی كه پارهای از آنها را در پایان فهرست بدوی میخوانیم گروهی از دانشمندان اروپا هم نگارش دارند:
1. گوش Gosche در سرگذشت و نگارشهای غزّالی در 1858.
2. مكدونالد Macdonald در JAOS در 1899 به انگلیسی.
3. گلدزیهر در 903 و 1916 به آلمانی.
4. گردنر Gairdnair به انگلیسی در 1914.
5. Gdrdner در 1919 به انگلیسی.
6. ماسینیون در 1929 به فرانسه.
7. آسین پالاسیوس در 1934-1941 به اسپانیایی.
8. وات در 1952 به فرانسه.
9. فرید جبر در 1952 به انگلیسی.
10. جرج حورانی در 1959 به انگلیسی.
11. بوئیژ در فهرست در 1959 و در دیباچههای مقاصد و تهافت.
بدوی در آغاز فهرست خود در 1961 از این دانشمندان یاد كرده (ص9) و در پایان آن نوزده سرگذشت نامهی عربی را برشمرده و بندی از آنها را كه در آن از غزّالی یاد شده است آورده. در آغاز فهرست بوئیژ هم نام كتابهای خاورشناسان و نوشتههای عربی و تركی كه در آنها سرگذشت غزّالی هست یاد شده است.
فریتس مایر در ZDMG (408-39: 93) نسخه های فراوان نصیحة الملوك غزّالی به فارسی و عربی كه همایی از روی دو سه نسخهای چاپ كرده است برشمرد. میدانیم كه آن را باگلی Fr. Bagley در 1964 در لندن ترجمه كرده است.
منطق غزّالی
این دانشمند با اینكه در فقه و اصول سرآمد بوده و سرانجام رو به عرفان و تصوف كرده است و در این میانه به دستور دربار عباسی با فیلسوفان و تعلیمیان ستیهندگی نمود باز خود به منطق پرداخت و چند كتاب در منطق دارد:
1. القسطاس المستقیم كه نسخهی نوشتهی عبدالمجید بن فضل فرازی طبری در نیمهی روز سه شنبه نیمهی ذح 508هـ از آن در شهید علی پاشا 1712 استانبول در ده باب و خاتمه است و در آن از میزان: اكبر، اوسط، اصغر، تلازم، تعاند، میزانهای شیطان، وحدت و كثرت، رأی و تعلیم و راه نجات، قیاس و استقراء، قسمت سخن رفته و گفته شده كه با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن و دانشمندان دیگر امامی نمیباید. (78) در آن از احیاء، قواصم، مفصل الخلاف، مستظهری، معیارالعلم، محك النظر، اقتصاد، جواهر القرآن (66 و71 و 72 و 90 و 93) یاد شده است در فیصل التفرقة از آن یاد شده است و در منقذ (33) و در تبصرةالعوام (فهرست نامها)، ویكتور شیلحت V. Chelhot آن را در 1959 در بیروت و در بررسی خاوری بنیاد فرانسوی دمشق (1955-7,XV) ترجمه و تحلیل كرده است. محمد قاضی لاله زاری درگذشتهی پس از 1199 المیزان القویم شرح القسطاس المستقیم دارد، به عبری ترجمه و چاپ و تحلیل شده است (بدوی و بوئیژ 42، وات 44، حورانی 232).
2. محك النظر فی المنطق كه در الاقتصاد، جواهر القرآن، مشكاة الانوار، المستصفی، القسطاس المستقیم از آن یاد شده و گویا با معیار العلم در یك زمان ساخته شده باشد و در آن (ص133) از معیار یاد شده و آمده كه آن هنوز در دسترس مردم گذارده نشده است. آسین پالاسیوس آن را به اسپانیایی درآورده است. در آن یك مقدمه است و دو قسم نخستین در سه فن دربارهی قیاس دومی دربارهی حد، در آن یاد شده است از قیاس و حد درست و نادرست به روش متأخران با آوردن مثالهای فقهی و كلامی و آن را برای گریز از تقلید ساخته است. همان منطق ارسطو است كه بدان رنگ اسلامی داده شده است (بوئیژ و بدوی، حورانی 228، وات 44).
3. معیار العلم فی فن المنطق یا معیار یا مدارك العقول، یا معیار العقل كه در میزان العمل، محك النظر، القسطاس المستقیم، الاقتصاد فی الاعتقاد، برخی از نسخههای تهافت (ص17 و 20)، جواهر القرآن و مشكاة الانوار از آن یاد شده است. او آن را با تهافت با هم در 688 ساخته است، پس از روزگار احیاء چه آن (22) از تهافت یاد شده است. آسین پالاسیوس برخی از آن را به اسپانیایی درآورده است. (بدوی 18و19، بوئیژ 18 و 19، وات 44، حورانی)
من در دیباچهی تبصرهی ساوی از منطق نزد غزّالی و از معیارالعلم سخن داشتهام.
4. مقاصد الفلاسفة كه بخش نخستین آن در منطق و ترجمه مانندی است از دانشنامهی ابن سینا و پیشدرآمدی است برای تهافتالفلاسفه كه بیست مسأله در آن هست (منقذ) چنان كه در آغاز و انجام آن آمده و او آن را در آغاز 487 ساخته است و بایستی آن را در بغداد ساخته باشد. آن هم بیاستاد و تنها از راه خواندن (ص18منقذ، زبیدی 3:1) به لاتینی یك بار و اسپانیایی كهن و نو و عبری سه بار ترجمه شده و به عبری هم هفت بار گزارش شده است. دانشمندان بارها از آن بهره مند گشته و از آن یاد كردهاند یكی از آنها توماس آكوئیناس (1225-1274) است.
(بوئیژ 17 و بدوی16، دیباچهی تهافت چاپ بوئیژ، ص2، حورانی 227، وات 44).
جدل و مناظرهی غزّالی
در دیباچهی تبصرهی ساوی (20-17) از كارهای منطقی غزّالی یاد كردهام.
او در جدل و بحث و جستار هم چندین كتاب دارد مانند المنتحل فی علمی الجدل، و مآخذ الخلاف، لباب النظر، المبادی، الغایات، شفاء العلیل فی القیاس و التعلیل كه در معیارالعلم، مستصفی، محك النظر از آنها یاد كرده است (بدوی 7تا 12، بوئیژ 7 تا 12) و باید از الكافیة فی الجدل استادش جوینی گرفته باشد. در دو كتاب اصول او كه اینك یاد میشود باز منطق و جدل است:
1. المستصفی من علم الاصول كه از تهذیب الاصول كوچكتر و از منحول بزرگتر است و آن را در 6 محرم 503هـ ساخته است. او در آغاز از بازگشت خود به نیشابور برای تدریس پس از ذق (499) یاد میكند. در آغاز دیباچهی آن (1: 55-10 چاپ 1322 بولاق) از احیاء و جواهر القرآن و كیمیای سعادت و محك النظر و معیارالعلم یاد میشود و مقدمهی آن «مدارك العقول و انحصارها فی الحد و البرهان» است: نخست حد سپس برهان در سه نمط: قیاس اقترانی، تلازم شرطی، تعاند شرطی، سپس مادهی برهان، آن گاه لواحق برهان از استقراء و تمثیل. او در مغالطه منكران نظر از شك مانن یاد میكند.
آن را همراه با فوایح الرحموت عبدالعلی محمد بن نظامالدین محمد انصاری در شرح مسلم الثبوت از رحمت الله بن عبدالشكور بهاری درگذشتهی 1119 ساختهی 1109 چاپ 1322 بولاق دیدم و در آغاز فوایح (ص17-24) اندكی از منطق است كه گرایش كلامی دارد.
آن را ابوالعباس احمد اشبیلی (درگذشته 651هـ) و ابوالحسن فهری (درگذشته 776هـ) و سلیمان بن داود غرناطی (درگذشتهی 832هـ) گزارش دادند و ابنرشد آن را گزین كرده است. نسفی هم آن را در 665 گزارش كرده است (بدوی 63، بوئیژ 59، حورانی 232، رنان 347 و 351).
2. المنخول من تعلیق الاصول كه در روزگار استادش جوینی یا اندكی پس از مرگش ساخته و چنان كه در پایان آمده است آن را از روی تعلیق یا برگهها و یادداشتهای استادش بیكاستی و فزونی نگاشته است. او شاید در آن به التعلیق فی الاصول به نام البرهان استادش جوینی كه در آغازش گونهای منطق كلامی هم هست و گزیده بسیار خوبی است (ش6676 دانشگاه) مینگریسته است (دیباچهی الكافیة فی الجدل، ص14).
آن را پس از العمد عبدالجبار همدانی و المعتمد ابوالحسن بصری و البرهان جوینی میتوان یكی از دفترهای ارزندهی اصول الفقه به شمار آورد. در آن در كتاب القیاس از قواعد جدل و مناظره منطقی كاوش خوبی شده است. او در آن حسن و قبح عقلی را از آن برهمنان و بیدینان میداند (4 ر نسخهی مشهد) و میگوید كه حسن ذاتی نداریم و حسن تنها شرعی است (5 پ) نوشته است كه پیامبر مجتهد بوده است. دربارهی ابوحنیفه در پایان آن این سخن را آورده است «و اما ابوحنیفه فقد قلب ظهر المجن و شوش مسلكها و غیرنظامها... و لا یخفی فاسد مذهبه... ».
غزّالی در اینجا از نماز به روش ابوحنیفه یاد كرده كه گویا از مغیث الخلق فی اختیار الاحق استادش جوینی گرفته باشد و آن نمازی است كه ابوبكر عبدالله قفال مروزی (327-417هـ) نزد محمود پسر سبكتگین غزنوی (388-421هـ) از روی آیین حنفی خوانده است. علامهی حلی در نهج الحق و كشف الصدق نیز از چنین نمازی یاد كرده است. این داستان را چنان كه در روضات (733) آمده است ابن خلكان از همان مغیث الخلق آورده است. در دیباچه الكافیة فی الجدل جوینی چاپ 1979 قاهره از مغیث الخلق او و نسخههای آن یادی هست.
غزّالی در فضایل الانام یا مكاتیب (ص10و12 چاپ اقبال و ص17 چاپ ثابتی) از المنخول من تعلیق الاصول یاد میكند و در پاسخ پادشاه مینویسد كه گروهی بر من رشك برده و بندی از گفتهی من ساختند و بر آن افزودند كه در آن من از ابوحنیفه بد گفتهام و سوگند میخورد كه من از آن بیزارم و ابوحنیفه از ژرف نگرترین كسان در فقه بوده است. گویا از این روی ابن حجر هیتمی آن را از خود غزّالی ندانست بلكه از محمود غزّالی پنداشته است. در نزهة الكرام و بستان العوام رازی (374) بندی از آن آمده است.
ابوالوجد شمس الائمة محمد كردری برانقینی گرگانجی خوارزمی (462-559هـ) شاگرد مرغینانی از آن در الرد و الانتصار خود كه در شش فصل است خرده گرفته است. نسخهای از همین است كه گویا در گنجینه عارف حكمت شهر مدینه هست (نشریه 453:5) و نیز نسخهی 2039 گارت و 351 لایبتسیگ، بدوی نسخهی 600 طلعت در قاهره را شناسانده است. )
محمدحسن هیتو منخول را با یادداشتها و حاشیهها دومین بار در دمشق در 1400 چاپ خوبی كرده و او سه نسخه در دست داشته است یكی شماره 386 اصول قاهره نوشتهی محمد بن خلباسی تركی در شنبه 22ذق 591هـ در بغداد در مدرسهی نظامیه، دومی نسخهی نوشتهی محمدعلیالدین خصوصی در روز دوشنبه 18 ذق 1320هـ، سومی نوشتهی 1335هـ در ازهر. او از شمارهی 1255 احمد ثالث از سدهی هفتم (قرطای 3187) و شمارهی 90 آستان رضوی (211:2) كه فیلم آن در دانشگاه هست (2: 7ف 1424) و نسخه كربلا آگاه نبوده است.
ستیزهی با فیلسوفان
غزّالی با اینكه روش منطقی دارد و دیدهایم كه چند كتاب در منطق نگاشته و در المنقذ (22) هم آن را با دین ناسازگار ندید و آن را مانند نظر متكلمان دانسته است، نزدیكی با دستگاه و دیوان و دربار عباسی و همنشینی با فقیهان او را واداشت كه با فیلسوفان بستیزد و سخن آنان را بشكند. او به گفتهی مذكور در تاریخ منطق (ص10) و فارابی نامه (ص75) اگرچه سخنان فارابی و ابن سینا را هرچه بیشتر روشن ساخته و گزارش داده و در رواج فلسفهی مشائی بهتر از خود مشائیان كمك كرده و با دستی بدان خدمت نموده است ولی با دستی دیگر آن را شكسته است. به ویژه در تهافتالفلاسفة كه آن را به گواهی نسخهی 2921 فاتح نوشتهی شوال 655هـ در 11 محرم 488هـ به پایان برده است (بوئیژ16) او آن را در دنبال مقاصد الفلاسفه نگاشته است (بدوی 17) دربارهی آن و نسخههای آن گفتارهای بسیاری از دانشمندان اروپا هست. و به عبری و لاتینی و فرانسوی و انگلیسی هم درآمده است. در دنبال آن دانشمندان ما چندین دفتر دارند كه من در گفتارم دربارهی تاریخ فلسفه یاد كردهام.
خود غزّالی در آغاز و انجام مقاصد الفلاسفة و در منقذ (23) و جواهر القرآن (21) و قواعد العقاید (78) و معیار العلم (17 و20 و 213) از آن یاد كرده با اینكه در تهافت هم گویا از همین معیار یاد میشود و گویا این دو با هم به نگارش درآمدهاند (حورانی 227- وات44).
او در المنقذ (23) گفته است كه سخنان نادرست فیلسوفان به بیست میرسد كه با سه سخن چنان كه برخلاف گفتار همهی مسلمانان است باید آنها را بیدین و با هفده سخن دیگر باید آنها را نوآور و بدعت گذار خواند. و دربارهی این بیست سخن آنهاست كه ما تهافت ساختهایم، آن گاه آن سه سخن را میآورد. از گفتار او در همین دفتر (28) برمیآید كه پس از آگاهی از فلسفه و خردهگیری از آنها با آگاهی از پندارهای باطنیان و سخنان كسانی كه تازه گفتهاند و بدو رسیده بود (گویا فصول صباحی) آن هم به دستور دربار خلافت به خردهگیری از آنها پرداخت و چون دیده بود كه سخنان ناروای آنان زبانزد همگان شده است باكی ندید كه مانند حارث محاسبی در رد معتزلیان از باطنیان خرده گیرد. او در اینجا هم باطنیان را رد میكند.
باری او در تهافتالفلاسفه كه ردی است بر شفاء و رساله معاد و اضحویهی ابن سینا همان گامی را برداشت كه سكستوس امپریكوس و جالینوس و یحیی نحوی فیلوپونس در «همیشگی جهان» برداشتهاند و این دفتر مانند شكندگمانیك ویچار است كه یك دانشمند زردشتی در آن از آیین مانوی و یهودی و مسیحی و روش معتزلی خرده گرفته است.
چنان كه سیمون وان دن برگ S. Van Den Bergh در دیباچهی ترجمهی انگلیسی تهافتالفلاسفة (ص17) و بدوی در دیباچهی الافلاطونیه المحدثه (ص30-36) مینویسد: فیلوپونس «همیشگی جهان» De aet ernitate mundi (چاپ 1535 و1899) را در رد پركلوس Proclus نوپلاتونی و هشت دلیل او بر همیشگی جهان نگاشته و در آن از پندار رواقیان بهره برده است. این دفتر به عربی درآمده و غزّالی و ابوالبركات بغدادی از اندیشه او آگاه بوده اگرچه از خود او نامی نبردهاند. فارابی گویا از همین دفتر است كه در «رسالة فی الرسالة فی الرد علی یحیی النحوی فی الرد علی ارسطوطالیس» خرده گرفته است (بدوی: رسائل فلسفیه، چاپ بنغازی، 1973، ص17، دیباچه و 108متن).
ابنسینا در پاسخ به پرسش دوم بیرونی (ص127 جامع البدایع) از خردهگیری او یاد كرده و بیهقی در تتمه (ص24) همین را آورده و گفته كه بیشتر سخنان غزّالی در تهافت گرفته از گفتار یحیی نحوی است شاید هم بتوان گفت كه غزّالی از كتاب الدقایق قاضی ابوبكر محمد باقلانی بصری در گذشتهی 403 گرفته باشد. همان كه ابن تیمیه در نقض المنطق (ص196) از آن یاد كرده و گفته كه آن ردی است بر فیلسوفان و منطق و فلسفهی یونانی. او در بیان موافقة صریح المعقول لصحیح المنقول (1: 8) از آن نام برده و گفته كه در آن سخنان ناسازگار فیلسوفان در طبیعی و ریاضی آمده است (آغاز و پایان التمهید باقلانی دو چاپ 1947 و 1957 با بندی از ترتیب المدارك قاضی عیاض یحصبی دربارهی همین دفتر).
از تهافتالفلاسفة دانشمندان لاتین مانند رایموند مارتین Raymond Martin (1230-1284) و رایموند لول R. Lulle (1235-1315) و كاژتان Cajetan (1468-1534) و هم روزگاران آنان كه آن را در تهافت ابنرشد میخواندهاند یاد كردهاند (ص2، دیباچهی بوئیژ در 1927). بوئیژ و بدوی از این دفتر كاوش خوبی كردهاند. اب قنواتی در دیباچهی ترجمهی فرانسوی شفاء (ص37-43) هم از تهافت غزّالی و تهافتالتهافت ابنرشد سخن رانده است.
ستیزهی با ترسایان
گویا پرداختن به كلام غزّالی را واداشت با ترسایان بستیزد و كتابی در این زمینه بنویسد و نام آن چنین است: القول (الرد) الجمیل فی الرد علی من غیر (التورات و الانجیل)(زبیدی 42:1، چلبی) یا الرد الجمیل لالهیة عیسی بصریح الانجیل یا شفاء العلیل فی ما وقع فی التوراة و الانجیل من التحریف و التبدیل یا شفاء العلیل فی بیان وقوع التبدیل، دو نسخه از این دفتر در ایاصوفیا هست در شماره 2246 آنجا از غزّالی و در 2247 آنجا از استادش جوینی دانسته شده است.
این دفتر در خردهگیری است از آیین مسیحی و گفتهاند كه شاید در مصر پیش از 492هـ ساخته شده باشد. آن را شیدیاك Chidiac در پاریس در 1939 از روی همان دو نسخه چاپ كرده است. ماسینیون به چند دلیل كه شیدیاك آورد آن را از غزّالی دانسته ولی گلدزیهر (ص30) از روی سخن رشر گفته است از او نیست بلكه از جوینی است. در دیباچهی الكافیة فی الجدل جوینی (ص22) هم آن را از جوینی دانسته اند. بوئیژ (194 و227 و 298) در آن شك كرده است. بروكلمن نخست آن را از غزّالی و سپس از جوینی پنداشته است. بدوی (227 و298) هم از آن یاد كرده است.
جنگ و ستیز با باطنیان
گلدزیهر در دیباچهی آلمانی فضایح الباطنیة (ص14، بند 4) از چند رد باطنی یاد كرده است.
عبدالرحمن بدوی در آغاز دیباچهی خود بر همین كتاب همانها را آورده و چندتایی بر آن افزود.
در گفتاری كه دربارهی كتابشناسی فرق و ادیان در فرهنگ ایران زمین (12: 98-121) دارم از برخی از آنها یاد كردهام.
همچنین در پایان جوامع التواریخ بخش اسماعیلیان از نگارنده (چاپ بنیاد فرهنگ دو بار، ص219) هم از آثار غزّالی در این زمینه یاد كردهام.
در آنجا نوشتهام كه مستظهر در 18 محرم 478هـ خلیفه شده و غزّالی تهافت را در 11 محرم 488هـ برایش نوشته و فضایح را پس از آن، چه در آن از تهافت یاد كرده (ص40) و خودش در ذق 488هـ از دربار خلیفه گریخته است (بوئیژ ش، 16 و21).
از بوجعفر كلابی رازی الرد علی الباطنیة و الغالیة است (فرهنگ ایران زمین، 12: 106) و از قدامة بن یزید نعمانی الرد علی الباطنیة الغالیة (همان جا) یاد كردهاند.
همچنین ابوعلی محمد جبایی الرد علی التناسخیة و الباطنیة دارد و ابوالحسین زكریای گرگانی الرد علی الغالیة (همان جا، 107).
شیعیان امامی هم چندین رد بر قرمطیان دارند مانند خلیل كوفی و ابوالحسن علی بن ابی حاتم قزوینی و فضل بن شاذان نیشابوری و محمد بن یعقوب كلینی (درگذشتهی 328هـ) همچنین رد بر اسماعیلیان مانند ابن عبدك گرگانی و خلیل كوفی و فارس بن حاتم بن ماهویه قزوینی و نعمانی و ابوالحسن بن عبدویه قزوینی (ذریعه: 10: 183 و 217). عبدالجلیل رازی در النقض ساختهی 560 هم از باطنیان خرده گرفته است.
اینك از چند دانشمند دیگر یاد میكنم كه در خردهگیری از باطنیان كتاب نوشته و از سخنان بیشتر آنان است كه غزّالی گرفته است:
1. ابوعبدالله محمد بن ابن رزام طالبی كوچی (آغاز سدهی چهارم هـ) در كتاب النقض علی الباطنیة كه ابن ندیم در فهرست از آن آورده و مسعودی در التنبیه و مقدسی در البدء و التاریخ (1: 137 و 5: 1345) از آن یاد كرده و اخومحسن از او بهره برده است. از سخن مقدسی برمیآید كه در نگارش او تاریخ فلسفه هم هست (دیباچهی اتعاظ الحنفاء، چ2، ج1، ص22).
2. اخو محسن ابوالحسین محمد (نیمهی دوم سدهی چهارم هـ) در الطعن علی انساب الخلفاء الفاطمیین كه از ابن رزام گرفته است (فرهنگ ایران زمین، 12: 109). مقریزی در اتعاظ الحنفاء (چاپ دوم، 1: 22) و در خطط (2: 233) و در مقفی و نویری در نهایة الارب در بخش فاطمیان از آن آوردهاند (نشر دانش، 5: 3، ص83).
3. مطهر مقدسی در البدء و التاریخ (ساخته 355هـ) (34:1، 171 و 4: 6، 34 و 5: 50، 124، 133) از اندیشه و تاریخ باطنیان و عبیدیان سخن داشته است و آنها را جزء معطله آورده و دین شكن خوانده است. او از كتاب النقض علی الباطنیة ابن رزام (1: 137، 5: 134) یاد كرده است.
4. ابوالحسین ملطی (درگذشتهی 377هـ) را التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع است كه در آن از قرمطیان یاد شده است (ص26-27، چاپ 1949 مصر).
5. ابوعثمان سعد بن محمد غسانی قیروانی (پایان سدهی چهارم هـ) را الرد علی الملحدین است كه صفدی از آن بندی آورده چنان كه سیوطی در بغیة الوعات یاد كرده است.
6. علی بن سعید استخری معتزلی (سده چهارم و پنجم هـ) كه صد سالی پیشتر از مستظهر (512-470هـ) میزیسته است الرد علی الباطنیة دارد كه آن را به نام القادر (422-381هـ) كرده است.
7. ابوبكر باقلانی (درگذشتهی 403هـ) را كشف الاسرار است كه غزّالی در احیاء میگوید كه من از آن برگرفتم و المستظهری من از روی آن است (بدوی ب-گلدزیهر 16) ابن حزم در الفصل (222:4) به نام فی مذاهب القرامطة و سبكی در الطبقات الكبری (4: 2، 1) از آن یاد كردهاند.
8. ابوالقاسم اسماعیل بن احمد بستی معتزلی از شاگردان عبدالجبار همدانی (درگذشتهی 415هـ) هم زمان باقلانی كه با او گفت و گو داشته است و از اوست كشف اسرارالباطنیة كه گریفینی نسخهای از آن داشته و از صنعاء به او رسیده بود و در گفتار خود به آلمانی در ZDMG (81:69) آن را شناسانده است (فهرست پون والا 394، مصادر تاریخ الیمن 82 و109 و 141). و از اوست البحث علی ادلة التكفیر و التفسیق (گریفینی، همان جا).
9. الفرق بین الفرق ابومنصور عبدالقاهر بغدادی (درگذشتهی 429هـ) كه غزّالی در آن بند از فضایحالباطنیة (ص169-188) را كه از تاریخ و اندیشهی باطنیان سخن میدارد از آن برگرفته است (دیباچه بدوی د).
10. ابوالحسن ثابت بن اسلم حلبی شیعی نحوی كه گنجور كتابخانهی فرمانروای حلب بوده و او را اسماعیلیان ربوده و به مصر برده و در آنجا نزدیك 460هـ به دار آویخته و آنان گنجینهی كتابهایش را كه به ده هزار مجلد میرسید و سیف الدوله حمدانی (333-356هـ) آن را بنیاد گذارده و در دست او بوده است سوزاندند (اعلام الشیعة، 41:5، دیباچهی گلدزیهر، ص17 و بدوی ج).
11. فقیه بن ابی الفضایل محمد بن مالك حمادی یمانی (درگذشتهی نزدیك 470 هـ) را كشف اسرارالباطنیة و اخبارالقرامطة است (مصادر اخبار الیمن 92، دیباچهی بدوی ج).
12. ابوالمعالی محمد علوی در بیان الادیبان به فارسی ساختهی 485 (ص36-39) گزیدهای از تاریخ و اندیشه باطنیان آورده است.
13. شیخ الاسلام حاكم ابوسعد محسن خراسانی بیهقی جشمی معتزلی (413-494هـ) (كشتهی در مكه در 3 رجب) در بیان مذهب الباطنیة از الرسالة التامة فی نصیحة العامة باب نهم كه شاید از غزّالی گرفته یا غزّالی از وی گرفته باشد (ش810 بغداد لی وهبی، دیباچهی جامع التواریخ220).
من آن را در مجلهی ادبیات تبریز (17: 299-306) چاپ كردهام.
در مجموعهی عربی شمارهی A60 آمبروسیانا (برگ 6 ر) سوگندنامهایست كه یك باطنی بازگشته میبایستی بر زبان بیاورد و از آن عقاید آنان روشن میشود (گفتار گریفینی، در همان مجلهی ص81)، نزدیك به آن را در الرسالة التامة محسن جشمی بیهقی (مجلهی ادبیات تبریز 17: 303) میبینیم.
14. شهرستانی در الملل و النحل (ساختهی 521هـ) كه فصول حسن صباح را كه شاید غزّالی هم از آن آگاه بوده است در آن به عربی درآورد.
15. ابومحمد عثمان عراقی در 540 یا 552 هـ الفرق المفرقة اهل الزیغ و الزندقة در روزگار مقتضی (530-555هـ) و در آن گزیدههایی از نگارشهای فاطمیان هست و از این رهگذر بسیار ارزنده است (فهرست فیلمها 1: 58-5 چاپ گزیدهای از آن در آنكارا در 1961، فرهنگ ایران زمین 12: 110، جامع التواریخ، ص221).
16. جمالالدین مرتضی محمد رازی نگارندهی نزهة الكرام و بستان العوام در تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام كه پس از 567هـ و پیش از نابودی خاندان صباحی (سدهی 6و 7هـ) ساخته است (181 و 185) اندكی از تاریخ و اندیشهی باطنیان را آورده است.
17. فقیه مورخ محمد دیلمی یمانی در 707هـ قواعد عقاید آل محمد ساخته و در آن آراء و نقوض جشمی و غزّالی و ابن جوزی را گسترده و آورده است (جامع التواریخ 221).
18. شرفالدین محمد بن یحیی بن احمد بن حنش (درگذشتهی 716هـ) را القاطعة فی الرد علی الباطنیة است در دو بخش كه ابن ابی الرجال احمد شمس الاسلام یمنی (1092-1029) در مطلع البدور و مجمع البحور (B131 ص 119 فهرست گریفینی به ایتالیایی) از آن یاد كرده است (گفتار گریفینی در ZDMG 81، مصادر تاریخ الیمن، 243).
19. بهاءالدین ابوعبدالله محمد جندی (درگذشتهی 732هـ) را اخبار القرامطة بالیمن است (مصادر تاریخ الیمن، 139).
20. تقیالدین احمد مقریزی (766-839هـ) در اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطمیین الخلفاء (چاپ 1367مصر و چاپ 1387مصر) و در خطط (233:2).
21. المهدی لدین الله احمد بن المرتضی یمانی (درگذشتهی 840هـ) در المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل (ص96-104 چاپ 1979) از باطنیان از دو رهگذر تاریخ و رد هر دو سخن داشته است.
رد باطنی در كلام معتزلی
قاضی عبدالجبار معتزلی همدانی (درگذشتهی 415هـ) در المغنی (جزء 20 قسم 1) از لزوم امام معصوم و شبهات وجوب امام و نص بر امام و نقض دلایل نص (ص 56، 99 و 113) یاد كرده و در جای دیگر آن (النبوات و المعجزات15: 109-146) در فصل فی بیان شبهة البراهمة و ذكر اجوبتها به چندین شبههی برهمنان پاسخ گفته است. این فصل بسیار خواندنی است و از آن بسیاری از دشواریهای كلام و اصول فقه برداشته میشود و غزّالی و مانند او ناگزیر از آن آگاه بودند. او المغنی را در مسجد رامهرمز ساخته است. (ص ز، دیباچه، ج16، از المنیة و الامل در سرگذشت ابومحمد عبدالله رامهرمزی). در فضایح الباطنیة (ص115) هم آمده است كه همهی برهمنان بعثت و برانگیختن پیامبر را نمیپذیرند. در تثبیت دلایل النبوة همین همدانی كه در آن (42) از تاریخ 385 یاد شده است باطنیان و قرمطیان و سخنان آنان آمده و رد شده است (ص376 و 582 و 594 و 597 و 614 تا 655) او از ارسطو هم نكوهش كرده است.
پس او پیش از غزّالی از فلسفه و آیین باطنی هر دو خرده گرفته است درست مانند باقلانی در الدقایق و كشف الاسرار.
شهرستانی در الملل و النحل (ص279 چاپ سنگی) (ساختهی 521هـ) از دلایلی كه برهمنان دربارهی انكار نبوت دارند یاد كرده است. در بندی از طبایع الحیوان شرف الزمان طاهر مروزی (كه در آن از تاریخ 483 و 492 و 514هـ و از ابن سینا یادی هست) كه مینورسكی آن را ترجمه و گزارش و چاپ كرده است (ص29 متن و 42 ترجمه و 134 گزارش) از برهمنان یادی هست (نشریه 11 و 12: 126) گردیزی در زین الاخبار (نزدیك 442) آنها را «شمنیان» خوانده است و در آن (ص292) ترجمه مانندی از سخنان مروزی هست.
در البدء و التاریخ مقدسی (9:4) هم از برهمنان منكر نبوت یادی هست. شبهاتی كه «سمنیه» دربارهی تواتر دارند در علم اصول میخوانیم.
منبع مقاله :
منبع مقاله: كرمی، میثم، (1389)، غزالیشناسی، تهران: حكمت، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}