نویسنده: ذبیح الله صفا

 



یكی از موضوع‌های قابل بحث در سیر هزار و چند صد ساله‌ی دانش‌ها در تمدن اسلامی چگونگی برخورد مسلمانان است با دانش‌هایی كه فارغ از اعتقادهای مذهبی و دینی، با اتكاء بر قیاس و استدلال و اثبات، مورد مطالعه قرار می‌گیرد و همان است كه در عرف عالمان از آنها به «علوم عقلی»‌تعبیر می‌شود و چون از ملت‌های پیش از اسلام (مانند یونانیان و ایرانیان و نبطیان و هندوان) به عالم اسلامی رسیده آنها را «علوم اوایل» نیز می‌نامند.
بیشتر محققانی كه در این باره به تحقیق پرداخته‌اند، موضوع را فقط از یك پهلوی آن نگریسته‌اند و آن صرفاً بیان مخالفت و ستیزندگی دسته‌ی بزرگی از عالمان شرع، و شاید همه‌ی آنان به اضافه‌ی پیشروان تصوف، با دانش‌های مذكور است از راه تعصب اعتقادی، و به همین سبب است كه گاه به آنان نسبت خام اندیشی داده‌اند. درست است كه این فكر، به هر صورت كه بوده است و باشد، یكی از چند علت انحطاط علوم در تمدن اسلامی است، اما از طرف دیگر نماینده‌ی نحوه‌ای از تفكر است در راه شناخت حقایق و كیفیت تهذیب نفس برای رهایی از سرگشتگی در بیابان حیرت و وصول به راه رستگاری و دست یابی به «كیمیای سعادت» و تحصیل كمال نفسانی.
پس اگر در این مبحث كه من آن را در نهایت فشردگی و اجمال می‌نویسم نام بزرگانی نظیر غزالی و ابن جوزی و سنایی و خاقانی برده شود، خواننده نباید آن را، خدای ناخواسته، نوعی اهانت یا كج اندیشی من درباره‌ی آنان بداند. چنین نیست و من در این گفتار تنها به سیر یك اندیشه‌ی خاص در برابر «حكمت‌های یونانی» می‌پردازم كه بعضی از متفكران قدیم ما از آن به «ذوق ایمانی» تعبیر نموده و نظرهای خود را با اتكاء بر چنین ذوقی برای رسیدن به كمال انسانیت اظهار نموده‌اند، همان كاری كه غزالی در المنقذ من الضلال و احیاء علوم الدین و مقاصد‌الفلاسفة و تهافت‌الفلاسفة و حقایق العلوم لاهل الفهوم و كیمیای سعادت و جز آنها حتی در مكتوبات خود كرده است.
پیداست كه در این راه دراز از مبارزه‌ی دیرپای عقلانی، گروهی هم نادانسته و چشم بسته وارد شده و سخنانی حاكی از سخافت عقلی گفته و برای آنكه خودی نموده باشند چند دشنامی نثار بزرگ مردانی چون افلاطون و ارسطو و رازی و فارابی و ابن سینا كرده‌اند و من از خداوند بخشایشگر برای چنین كسانی طلب مغفرت می‌كنم.
داستان مخالفت غزالی با علوم معقول امری تازه و بدیع نیست؛ مسأله‌ای است كه در تمدن اسلامی سابقه‌ی طولانی دارد و موضوعی است كه اختلاف فقها و علما درباره‌ی آن گاه به تعصب و سخت گیری كشید و به ایذاء و آزار انجامید. در نخستین روزگاران نشر اسلام كه مسلمانان نیازمند دفاع از مبانی معتقدات خود در برابر پیروان دین‌های مانوی و مسیحی و زرتشتی بودند، استفاده از منطق و حكمت خواه از راه زبان‌های پهلوی و سریانی و خواه از طریق آثار یونانی بدون مانع بزرگی به وسیله‌ی متكلمان آغاز شد و فرقه‌های مشهور قَدَریه و معتزله (1) پیشقدمان اصلی در این راه و مورد حمایت خلیفگان عباسی و وزیران و درباریان ایرانی آنها بودند ولی این جریان هیچ ممانعتی با آن نداشت كه گروه دیگری از عالمان دینی كه كارشان عمل به حدیث و سنت بوده دسته‌های مذكور و نظایر آنان و نیز فیلسوفان و عالمان به علوم عقلی و حتی حامیان آنان را به كفر و الحاد نسبت دهند. با این حال مورخان آغاز مخالفت علنی و مبارزه‌ی آشكار با طرفداران حكمت یونانی و صاحبان علوم اوایل و اهل رأی و قیاس را مربوط به عهد خلافت المتوكل علی الله عباسی (خلافت از 232 تا 247هـ) می‌دانند. در عهد این خلیفه كه توجه خاص به «اهل سنت و حدیث» داشت مخالفتی عظیم و كاملاً رسمی با اهل نظر آغاز شد. مسعودی (2) گوید «المتوكل با عقیده‌ی مأمون و معتصم و واثق مخالفت كرد و جدل و مناظره در آراء را ممنوع ساخت و هركه را بدین كار دست زد مجازات كرد و امر به تقلید داد و روایت حدیث را آشكار كرد.» مقصود آن است كه در عهد این خلیفه روشی كه اهل اعتزال در مباحث اعتقادی به كار می‌بردند، و آن متكی بر دلایل عقلی بود نه بر تقلید و اتكاء بر سنت و حدیث و بر اقوال سلف صالح، مورد تعرض قرار گرفت و به جای آن دستگاه خلافت پشتیبانی اهل تقلید و راویان حدیث را در حل مشكلات اعتقادی تأیید نمود.
باز مسعودی (3) در این باب نوشته است كه «چون دور خلافت به المتوكل رسید امر به ترك نظر و مباحثه و جدل داد و ترك اعتقادهایی را كه در ایام معتصم و واثق بر آن بودند خواستار شد و مردم را به تسلیم و تقلید فرمان داد و شیوخ محدثین را به بیان حدیث و اظهار سنت و جماعت خواند.» این گفتار هم همان سخن پیشین مسعودی است كه مراد از آن اكتفا به روش و به گفتار پیشینیان در مباحث اعتقادی و تسلیم و تقلید بی چون و چرا در برابر آنها و خودداری از بحث‌های عقلانی و استدلالی در این موارد بوده است كه درست در نقطه‌ی مقابلی است كه اهل رأی و نظر و صاحبان علوم اوایل و متكلمان معتزلی داشته و در اثبات عقاید یا در رفع مشكلات خود به تحقیق عقلانی و استفاده از حكمت یونانی توجه می‌كرده‌اند.
سخت گیری نسبت به گروه‌های یاد شده از همین اوان در مركز خلافت، كه به یقین در دیگر مركزهای مذهبی و فرهنگی اسلامی موثر بوده است، آغاز گردید و به زودی به مبالغه و اظهار تعصب گرایید مگر در قلمرو حكومت‌های بویی و سامانی و دیگر سلسله‌های جز ایرانی كه هنوز محل اظهار آزادانه‌ی اندیشه‌ها و باورها بوده و پناهگاه‌های اطمینان بخشی برای عالمان و فیلسوفان و بزرگان فرقه‌ی معتزله محسوب می‌گردیده است.
درست در همین اوان غلبه‌ی عنصر ترك بر مركز حكومت اسلامی آغاز یافته راه توسعه می‌پیمود (4) و به سبب سادگی ذهن و تعصب ذاتی این قوم، اهل سنت و فقیهان و عوام فرصتی برای آزار اهل نظر و فیلسوفان و عاقلان قوم یافتند. سخت گیری بر اهل ذمه یعنی غیرمسلمانان كه غالباً سرگرم به علوم اوایل یعنی فلسفه و دانش‌های دیگر یونانی و ایرانی، به ویژه طب و هیأت و نجوم و دانش‌های مدون در كتاب‌های سُریانی بوده‌اند، از همین روزگار المتوكل شروع شد. (5) این فضای تعصب آلود فرصت مناسبی برای «اهل سنت و حدیث» و فقیهان و محدثان متعصب مانند احمد بن محمد بن حنبل (م241هـ) مؤسس فرقه‌ی حنبلی پدید آورد تا بتوانند به آزردن مخالفان خود، كه همه‌ی متهمان به كفر و زندقه و الحاد مثل ریاضی دانان و فیلسوفان و متكلمان معتزله در زمره‌ی ایشان بوده‌اند، بپردازند و این فرصت را ظهور ابوالحسن اشعری (م324هـ) در سده‌ی چهارم و آوردن مذهب اشعری، (6) كه درست در نقطه‌ی متقابل و متضاد مذهب معتزلی قرار داشته، كامل كرد و علیه نظر و استدلال و تعقل در تمدن اسلامی به كار انداخت و انحطاط علوم را در آن تمدن پی ریزی نمود. (7)
با مطالعه‌ی این مقدمه‌ی بسیار كوتاه معلوم می‌شود كه موضوع مخالفت با علوم و علما امر تازه‌ای در تاریخ تمدن اسلامی نبود. تا آن هنگام كه آثار دو تمدن بزرگ ساسانی در مشرق ممالك اسلامی و تمدن رومی و یونانی در قسمت مغرب آن در عهد اسلامی امتداد داشت، یعنی تا پایان قرن چهارم هجری و اوایل سده‌ی پنجم، شاهد وجود مركزهایی از دانش در این كشورها به ویژه از بغداد تا فرارود (ماوراءالنهر) هستیم كه در آنها متفكران و دانشمندان بزرگی از قبیل محمد بن زكریای رازی و فارابی و پورسینا و ریاضی دانانی چون ابومعشر بلخی و الفرغانی و بوزجانی و ابونصر عراقی و ابوریحان بیرونی و بسیاری دیگر از این گونه بزرگان تربیت می‌شدند و نقش حكومت اسلامی در ظهور آنان بیشتر ایجاد ارتباط میان عالمان از زبان‌های مختلف و داشتن یك زبان عمومی رابطه‌ای میان همه‌ی آنها (زبان عربی) بوده است كه البته در دو قرن اول از دوره‌ی خلافت عباسیان تشویق خلیفگان و وزیران و درباریان ایرانی نژادشان را هم باید بر نقش اساسی مذكور افزود. اما سهم اسلام و معتقدات دینی مسلمانان در این راه بسیار كم و منحصر به ایجاد و نشر دانش‌های دینی و دانش‌های ادبی عربی بوده است كه به مجموع آنها «علوم عربیه» و «علوم حدیثه» می‌گفتند در برابر حكمت و دانش‌های متصل به آن كه «علوم یونانی» و «علوم عقلی» و «علوم اوایل» یا «علوم قدیمه» نامیده می‌شدند و همه‌ی آنها مورد اعتراض عالمان شریعت بودند چندان كه آنها را آلوده به كفر (حكمة مشوبة بالكفر) (8) و صاحبان آنها را زندیق (9) و ملحد می‌دانستند حتی اگر در مقام خلافت بوده باشند چنان كه مأمون عباسی (198-218هـ)به علت اشتغال به علوم و تشویق فیلسوفان و ریاضی دانان و متكلمان معتزله متهم به «زندقه» بود. (10) و البته این نوع اتهام همواره در تمدن اسلامی جریان داشت و بعدها دامن بزرگانی چون محمد بن زكریای رازی و فارابی و پورسینا و خیام و نظایر آنان را تا ملاصدرای شیرازی و قاضی سعید قمی نیز گرفت.
اصولاً بیشتر محدثان و فقیهان لفظ «علم»‌را جز بر دانش‌های موروث از پیامبر اسلام (یعنی آنچه مربوط به قرآن و حدیث و اصول و فروع دین باشد) اطلاق نمی‌كردند و در اثبات نظر خود بدین روایت استناد می‌نمودند كه «العلمُ الموروثُ عن النبی (صلعم) هو الذی یستحِقّ ان یُسمّی علماً و ما سِواهُ اِمّا ان یكونَ علماً فلا یكونُ نافعاً و اِما ان لا یكونُ علماً و اِنْ سُمّی، به و لئن كانَ علماً نافعاً فلا بُدَّ ان یكونَ فی میراث محمد (صلعم)» (11) یعنی علمی كه میراث پیامبر باشد سزاوار آن است كه علم نامیده شود و غیر آن یا دانش است ولی سودمند نیست، و یا اگرچه آن را دانش نامیده باشند علم نیست، و اگر دانش سودمندی باشد ناگزیر در میراث پیامبر وجود دارد.
مخالفت عالمان شرعی با فلسفه به ویژه قسمت مابعدالطبیعه و الهیات بدین سبب است كه بسیاری از مباحث آن به زعم آنان غیرقابل انطباق با اصول دین اسلام و قرآن و احادیث شمرده می‌شود. به همین سبب از آن به «فلٌ السَّفَه» (=رخنه‌ی سفاهت) (12) و «اُس السَّفَه» (بنیان سفاهت) (13) تعبیر می‌كردند و چنین می‌گفتند:

یا وَحشة الاسلامِ من فرقةٍ *** شاغلةٍ انفُسُها بالسَّفَه
قَد نَبَذَت دینَ‌الهُدی خَلْفَها *** و ادّعت الحكمةَ و الفلسفه (14).

مقصود از این «سفاهت» همان تجاوز از حدود اعتقادات و تعبیرات مذهبی در مباحث مربوط به مابعدالطبیعه و الهیات و یا مثلاً توجیهاتی است كه علمای معقول از رستاخیز (معاد) و بهشت (جنت) و دوزخ (جحیم) می‌كردند و یا اظهاراتی كه درباره‌ی قِدَمِ عالَم و نه حُدوث آن داشتند، خلاف آنچه نزد علمای كلام بنابر موازین شریعت معمول است، ولی این انتساب سفاهت و الحاد و زندقه منحصر به حكیمان و فیلسوفان نیست بلكه بیشتر متكلمان به ویژه متكلمان معتزلی را نیز كه به تحقیق در حكمت یونانیان و اسكندرانیان توجه خاص داشتند به جمع این «سفیهان» و «ملحدان» پیوند می‌داده‌اند (15) و حتی به قول غزالی فقیهان و محدثان بزرگی مانند مالك بن اَنس (م179هـ) مؤسس فرقه‌ی مالكیّه، و محمد بن ادریس شافعی (م204هـ) مؤسس طبقه‌ی شافعیه، و امام احمد بن محمد بن حنبل (م241هـ) پیشرو حنابله و سفیان ثوری (م161هـ) مؤسس فرقه‌ی ثوریه همگی قائل به حرمت (حرام بودن) علم كلام بوده‌اند.
علت اصلی این تحریم آن است كه عالمان به علم كلام برای اثبات اصول عقاید اسلامی ناچار به منطق و فلسفه و دانش‌های اثباتی توجه می‌كردند، تا آنها را ابزار استدلال‌های خود قرار دهند و چون فقیهان و اهل حدیث و سنت و اخباریان كه فقط به نقل اتكاء داشتند در برابر استدلال‌های منطقی آنان درمی‌ماندند به صدور چنین فتواهای سخت بر ضد آنها مبادرت می‌كردند.
در میان دانش‌های معقول، فراگرفتن بعضی از بخش‌های ریاضیات به ویژه علم حساب مجاز و دانش‌های دیگری مانند علم هندسه و علم نجوم و هیأت ممنوع و حرام بوده است (16) ولی دشمنی عالمان اعم از اهل سنت و اهل تشیع نسبت به علم منطق از همه بیشتر بود و می‌گفتند «مَن تمنطق تَزَندَقَ» و بیهوده نیست كه اخوان الصفا در رسائل معروف خود بدین گونه تضییقات نسبت به علم منطق و دیگر اجزاء حكمت اشاره كرده و گفته‌اند كه اهل شرع گویند «دانش پزشكی سودی ندارد و علم هندسه را حقیقتی نیست و منطق و طبیعیات كفر و زندقه و دانندگان آنها ملحد و بی‌دینند.» (17)
آنچه تا اینجا نوشته‌ام اشاره‌های مختصر و بسیار فشرده‌ای است درباره‌ی دشواری‌های كار فیلسوفان و دانشمندان و حتی متكلمان در بخش خاوری كشورهای اسلامی، و باید دانست كه در جانب باختری خاصه در اندلس هم اگرچه تا سده‌ی چهارم هجری كوشش‌های بسیار در نقل علوم یونانی به عربی شده بود، ولی به زودی در آن سامان نیز غلبه‌ی عالمان دین به مخالفت و سخت گیری نسبت به عالمان علوم عقلی انجامید و چنان كه همه‌ی كتاب‌هایی كه در عهد خلیفه‌ی اموی اَندُلس (اسپانیا) الحاكم بن ناصر (م336هـ) در دانش‌های مختلف یونانی و رومی از راه ترجمه و تألیف گرد آمده بود، به غیر از كتاب‌های طب و حساب و لغت و فقه و حدیث در محضر عالمان شرع سوخته و به چاه‌ها ریخته شد زیرا غیر از دانش‌های بازبسته به آن اشتغال داشت متهم به الحاد و كفر بود (18) در حالی كه بعضی دیگر از عالمان آن سرزمین به حكمت و منطق نظر مساعدی داشتند و خصوصاً به فایده‌ی منطق در احكام شرعی معترف بودند به ویژه ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم اندلسی معروف به «ابن حزم» (م456هـ) صاحب كتاب نامبردار الفِصَل فی اهواء الملل و النحل كه خود از تعرض عالمان دیگر شرع مصون نماند. (19)
هم داستانی ابن حزم با منطقیان و استفاده از علم منطق در اثبات احكام نظایر دیگری نیز در تمدن اسلامی دارد و با وجود مخالفت عده‌ی كثیر از رجال دینی گروهی هم با این علم و صاحبان آن از در موافقت درمی‌آمدند منتهی این موافقت با منطق برای استفاده از آن در اثبات مطالب دینی و به ویژه در استفاده از آن در علم‌های جدل و خلاف و اصول فقه و علم كلام بود.
از میان عالمان شرعی بزرگ‌ترین كسی كه منطق را مورد استفاده‌ی خود قرار داد غزالی است. وی گوید رجال دین از دانش‌هایی مانند حساب و منطق نفرت طبیعی دارند و این نفرت تنها از آن باب است كه این دو علم از علوم فلاسفه ملحد است وگرنه كوچك‌ترین تعرضی از آن دو به نفی یا به اثبات نسبت به دین مشهود نیست. تنها اسم فلسفه است كه هر علمی را كه بدان منسوب باشد مورد نفرت اهل شرع قرار می‌دهد و مَثَل آنها در این مورد چنان است كه كسی دختری زیبا را خواستگاری كند و چون بفهمد كه او را به اسم زنان هندو یا سیاهان زشتروی نامیده‌اند، طبع وی از جهت زشتی اسم ملول و متنفر گردد. به همین سبب است كه مرد دین با این دو علم هم همچنان عناد می‌ورزد كه با علوم اوایل، و این دشمنی باعث می‌شود كه از آنچه به دو علم حساب و منطق در علوم خاص خود (یعنی علوم دینی) ‌نیاز دارند بی بهره مانند. (20)
غزالی معتقد است كه دانش‌های ریاضی ذاتاً سودمندند و به امور دینی هم كاری ندارند و در آنها مسائل برهانی و استدلالی هست كه انكار هیچ یك میسر نیست، اما در عین حال دو آفت از آن حاصل می‌شود و آن چنان است كه هركس در آن نظر كند از نكته‌های دقیق و برهان‌ها و دلیل‌های آن به عجب می‌افتد و به سبب این شگفتی نظر خوب نسبت به فلاسفه پیدا می‌كند و می‌پندارد كه همه‌ی علوم آنان در وضوح و استواری برهان مثل این علم ریاضی است. آن گاه از كفر و تعطیل (21) و سستی ایشان در امور شرع باخبر می‌شود و از راه تقلید طریق كفر می‌سپارد و با خود می‌گوید اگر دین حق بود با همه باریك بینی كه این گروه در علم ریاضی دارند از نظر ایشان پنهان نمی‌ماند، و بیهوده است كه بدو گفته شود كه فلسفه و دین دو میدان مختلف از معرفتند و ممكن است كسی در یكی از این دو حاذق و آگاه ولی از دیگری بی بهره و بی اطلاع باشد، و این بدان سبب است كه راه استدلال در ریاضیات غیر از الهیات است، در نخستین طریقه‌ی برهانی و در دومین طریقه‌ی تخمینی است، و این حقیقت را كسی كه سخن پیشینیان را در ریاضیات و الهیات آزمود و بررسی كرد به نیكی درمی‌یابد. اگر این سخنان به كسی كه ناسنجیده بر فلاسفه اعتماد كرد گفته شود نه تنها پذیرفته نخواهد گشت بلكه به حكم هوا و هوس و بی بند و باری حُسن ظن خود را در همه‌ی علوم نسبت به آن گروه خواهد افزود و این آفت بزرگی است كه برای احتراز از آن واجب است هركه را متمایل به مطالعه و تحقیق در این دانش‌هاست از این كار بازدارند، زیرا اگرچه این علوم ربطی به كار دین و شرع ندارند لیكن چون از مبادی علوم فلاسفه‌اند شومی آنها دامن او را خواهد گرفت. كمیاب است كسی كه علم ریاضی فرا گیرد و در آن تعمق كند و از دین روی برنتابد و لگام تقوی را از سر بر نیاورد. (22)
غزالی در كتاب فاتحةالعلوم (23) از این حد نیز فراتر رفته و علوم ریاضی را یك باره تحریم كرده و از دایره‌ی دانش‌های مجاز برای مسلمانان بیرون كشیده و با نهایت شدت و سختی ممنوع شمرده است. در این كتاب غزالی بابی را به «مناظره» و شرایط و مضار آن اختصاص داده و آن را مانند شراب و قمار كه فایده‌ی اندك و زیان بسیار دارند ممنوع می‌شمارد و گوید «حتی مداومت در بازی شطرنج با آنكه ذهن را نیرومند می‌سازد ممنوع و محظور است و هم چنین است نظر در علم اقلیدس (هندسه) و المجسطی (نجوم) و دقایق علم حساب و هندسه و كوشش و ریاضت در آنها كه مایه‌ی روشنی خاطر و نیرومند ساختن ذهن می‌گردد، و ما (یعنی علمای شرع یا خود غزالی كه گوینده‌ی این مطالب است) آنها را به سبب یك آفت كه در پی دارند منع می‌كنیم زیرا اینها از مقدمات علوم اوایل هستند كه خود منشأ مذاهب فاسد است، و اگرچه در خود علم هندسه و حساب مذهب فاسدی كه به دین آسیب رساند وجود ندارد لیكن می‌ترسیم كه سرانجام به فساد دین بینجامد.» غزالی در باب علوم طبیعی همین نظر را دارد (24) و گوید كه در آن حق آلوده به باطل و صواب مشتبه با خطاست، با این حال انكار آن را از شرایط دینداری نمی‌داند مگر در عده‌ای از مسائل كه در كتاب تهافت الفلاسفه ذكر كرده و اصل همه‌ی آنها بدین معنی باز می‌گردد كه طبیعت در تسخیر وجود واجب (خالق) و مرهون قوایی است كه در آنها به ودیعت نهاده است و از این تعبیر درمی‌یابیم كه غزالی منكر سببیت طبیعی است. (25)
وی نسبت به منطق برخلاف بسیاری از عالمان شرع مخالفتی نداشت منتهی اولاً آن را به اسم‌هایی غیر از اسم منطق می‌نامید و مثلاً «معیارالعلم» و «محك النظر» می‌گفت و ثانیاً موضوع بحث او در این كتاب‌ها مسائل فقهی و دینی به روش منطقیان بود. با این حال در المنقذ من الضلال باز هم بدبینی غزالی مانند همه‌ی هم قدمانش به علم منطق آشكار شده است. (26)حجة الاسلام در این كتاب می‌گوید كه منطق مانند ریاضیات ذاتاً خطری برای دین ندارد و هیچ رابطه‌ای بین قواعد حد و اشكال قیاسی با مسائل دینی نیست تا كسی آن را انكار كند و ممنوع سازد و حتی باید گفت كه نتیجه‌ی این انكار آن خواهد بود كه اهل منطق در علم كسی كه چنین حكمی نماید تردید كنند. از طرف دیگر اهل منطق نیز به شرط عدالت رفتار نمی‌نمایند چه ایشان تمام شرایطی را كه در اقامه‌ی برهان به یقین منجر گردد جمع می‌كنند اما چون به مقاصد دینی می‌رسند به این شرایط وفادار نمی‌مانند و حد اعلای تساهل را به كار می‌برند و چه بسا كه دوستداران منطق در این علم نظر كنند و پندارند كفریاتی كه از اهل منطق نقل كرده‌اند با همین برهان‌های یقینی تأیید و اثبات شده است، پس ایشان نیز پیش از آنكه به معرفت حقیقت و ادراك حقایق علوم الهی آنان برسند به كفر و ضلال دچار می‌گردند.
با مطالعه‌ی این مقدمات نظر غزالی نسبت به حكمت خاص یعنی مابعدالطبیعه و حكمت الهی به نیكی معلوم می‌گردد. وی در كتاب المنقذ من الضلال و در تهافت الفلاسفه نظر خود را نسبت به فلسفه آشكار كرده و گفته است كه بیشتر مسائل فلسفه تخیلات واهی و سست است و در الهیات همه‌ی اندیشه‌های فیلسوفان الهی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابی و ابن سینا بی بنیاد و اشتباه است. عمده‌ی این اشتباهات را غزالی در بیست مورد دانسته (27) و از آن میان در سه مورد به تكفیر فیلسوفان فتوی داده است و آن سه عبارتند از: 1) فلاسفه گویند كه علم خداوند بر كلیات است نه بر جزئیات و این مخالف نص قرآن است؛ 2) فلاسفه به معاد جسمانی اعتقاد ندارند و این هم خلاف شرع و دلیل كفر آنان است؛ 3) فلاسفه معتقد به قِدَم عالم‌اند و این نیز خلاف شریعت است زیرا در دین عالم حادث است و خالق آن را در اوقات و ایام معین خلق كرد.
خلاصه‌ی سخن غزالی این است كه قسمتی از دانش‌های عقلی مانند منطق و حساب و هندسه و نجوم و هیأت و بعضی از مباحث طبیعیات ذاتاً مخالفتی با شرع ندارند ولی كسانی كه به این دانش‌ها می‌پردازند و به دقت و ژرف نگری استادان آنها پی می‌برند با خود می‌اندیشند كه اگر مقولات عالمان شرع به همین قطعیتی كه قواعد دانش‌های مذكور است می‌بود ناگزیر استادان علوم معقول بدان‌ها دست می‌یافتند و در كتاب‌های خود باز می‌گفتند، و به دنبال چنین فكرهایی است كه اعتقادشان نسبت به شرع سست می‌شود. پس باید آنها را از توجه بدین گونه دانش‌ها بازداشت. اما سخنان فلاسفه به طور كلی مطالب سست و خیالات واهی و باطل است به خصوص كه در سه مورد خلاف شرع و كفر محض می‌باشد و به این سبب آموختن آنها حرام است و همه‌ی استادان فلسفه حتی فیلسوفان الهی (یعنی معتقد به خالق) از سقراط گرفته تا فارابی و ابن سینا ملحد و بی‌دینند.
اگر بهتر در سخنان غزالی بیندیشیم، درمی‌یابیم كه به تعبیر معاصران ما «با پنبه سر بُریده است». یعنی نخست با دانش‌های عقلی از راه مدارا درآمده و حتی در بعضی موارد آنها را ستوده و سپس نرم نرم به تحریم هریك پرداخته و در نتیجه همان كاری را انجام داده است كه عالمان شرعی دیگر پیش از او كرده‌اند.
اما یك متكلم بسیار معروف دیگر كه چند سالی بعد از غزالی شهرت یافته، یعنی امام ابوالفرج بن جوزی البغدادی (م597هـ) با چنین نرم گویی به تحریم حكمت و دانش‌های وابسته به آن مبادرت نكرده بلكه با شدتی تمام فیلسوفان و متكلمان و صاحبان دانش‌های عقلی را ملحد و بی دین و فریب خوردگان ابلیس دانسته است. وی درباره‌ی فریفته شدن حكیمان سخن مشروحی دارد كه ترجمه‌ی خلاصه‌ی آن چنین است: ابلیس در فریفتن فیلسوفان از این روی قادر شده است كه آنان به اندیشه‌ها و خردهای خود بسنده كردند و به مقتضای گمان خویش سخن گفتند بی آنكه به گفتار پیامبران التفاتی كنند، مثلاً صانع (=خالق، خداوند) را منكر شدند و اكثر آنان علت قدیم برای عالم اثبات كردند و به قِدَم عالم معتقد گردیدند و زمین را ستاره‌ای در میان فلك فرض كردند و گفتند كه هر ستاره عوالمی همانند زمین دارد... و گفته‌اند كه خداوند جز بر نفس خود علم ندارد و برخی مانند ابن سینا و معتزله گفته‌اند كه او بر نفس خود و بر كلیات عالم است نه برجزئیات. رستاخیز اجساد و بازگشت روان‌ها را به بدن‌ها منكرند و به بهشت و دوزخ جسمانی معتقد نیستند و می‌پندارند كه اینها مثال‌هایی است كه برای عوام زده شد تا ثواب و عقاب روحانی را درك كنند. بعداً ابلیس گروهی از مسلمانان را فریفت و به آنان چنین نمود كه راه صواب پیروی از این فیلسوفان است و این فلاسفه‌ی متأخر مسلمان منكر صانع و به شرایع و احكام اسلامی بی اعتنا بودند و هرچه درباره‌ی ایشان گفته شد راست است زیرا از شعار دین كناره گرفتند و از طاعت اسلام سرپیچیدند و عذر یهود و نصارا پذیرفته‌تر از عذر ایشان است... (28).
این گونه بدگویی‌ها و ملامت‌ها كه عالمان شرع نسبت به فیلسوفان و متفكران و عالمان علوم عقلی می‌كردند به همین حدود خاتمه نپذیرفت و تقریباً در سراسر دوران اسلامی امتداد یافت و گاهی نیز به كشتن بزرگان و فیلسوفان صاحب نظری چون عین القضات همدانی (كشته در سال 525هـ) و شهاب الدین یحیی سهروردی معروف به شیخ اشراق (كشته در سال 585هـ) منتهی شد و در این میان بعضی از شاعران ما نیز كه مراتبی عالی در پاره‌ای از علوم یا در تصوف و عرفان داشتند مانند سنایی غزنوی و خاقانی شروانی و سیف الدین محمد فرغانی و نورالدین عبدالرحمن جامی و محمدطاهر قمی و جز آنان، و نیز گروهی از پیشروان تصوف [كه درك حقایق در نظر آنان از راه تهذیب نفس و ریاضت و ترك علایق میسر بود نه از راه استدلال و توسل به عقل و چون و چرای عقلانی] با عالمان شرع یار شدند و زبان به بدگویی حكیمان و متكلمان و دانشمندان گشودند كه نقل سخنان همه‌ی آنان در اینجا مایه‌ی طول كلام و ملالت خواننده خواهد بود.
با این سوابق طولانی كه در این گفتار تنها دورنمایی از آنها ترسیم شده، به هر حال مُهر الحاد و كفر بر پیشانی فیلسوفان و دانشمندانی كه سرگرم دانش‌های عقلی و اثباتی بوده‌اند، خورد اما شگفت است كه هیچ یك از این حمله‌ها و اتهام‌ها نتوانست مِهر بزرگانی چون محمد بن زكریای رازی و فارابی و پورسینا و اخوان الصفا و بهمنیار بن مرزبان و سید اسماعیل جرجانی و شیخ اشراق سهروردی و خیام نیشابوری و فخر رازی و جلال دوانی و غیاث الدین دشتكی و میرداماد استرابادی و میر ابوالقاسم فندرسكی و ملاصدرای شیرازی و قاضی سعیدای قمی و ملاهادی سبزواری و نظایر این بزرگ مردان را از دل ایرانیان بزداید و ما را از اظهار سربلندی و افتخار به وجودهای پرثمرشان بازدارد. روانشان جاودانه شاد باد.

پی‌نوشت‌ها:

1.درباره‌ی این دو فرقه‌ی اخیر بنگرید به تاریخ ادبیات در ایران از نویسنده‌ی این گفتار، ج1، چاپ ششم، تهران 1363، ص57-59.
2.مروج الذهب، چاپ مصر، ج4، ص246.
3.ایضاً، همان جلد، ص73.
4.بنگرید به تاریخ ادبیات در ایران، ج1، ص223 تا 240.
5.تاریخ الیعقوبی، ج2، بیروت، ص487؛ ظهر الاسلام، احمد امین مصر، ص43.
6.درباره‌ی این مذهب بنگرید به تاریخ ادبیات در ایران، ج1، ص240-243.
7.درباره‌ی نتایج زیان آور و بسیار خطرناك غلبه‌ی دسته‌های متعصب قشری مذكور و نیز اشاعره و تأثیر آنان در انحطاط تمدن اسلامی رجوع شود به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی از نویسنده‌ی این گفتار، چاپ سوم، 1346، تهران، ص135-138.
8.معجم الادباء،‌یاقوت حموی، چاپ مصر، ج4، ص167.
9.زندیق در اصل عنوان دسته‌ای از عالمان دینی مانویان و در عرف مسلمین به معنی بی دین یا كسی است كه اعتقاد راسخ دینی نداشته باشد.
10.الفهرست، ابن ندیم، چاپ مصر، ص473.
11.مجموعه‌ی الرسائل الكبری، قاهره، 1324هـ.ق، ج1، ص238.
12.یتیمة الدهر، ثعالبی، دمشق، 1304هـ.ق، ج2، ص207.
13.فتاوی ابن الصلاح شهرزوری.
14.ترس باد بر اسلام از فرقه‌ای كه خود را به سفاهت مشغول داشته، دین راستین را فروهشته و مدعی حكمت و فلسفه شده است.
15.برای نمونه بنگرید به داوری سمعانی در الانساب درباره‌ی ابراهیم بن سیار معتزلی معروف به نظام (م221هـ) و ارتباط دادن نظرهایش به ثنویّه (مانویان) ‌و دهریه (زروانیان)؛ و همچنین به اظهارنظر البغدادی در الفرق بین الفرق (چاپ مصر، 1367هـ.ق، ص79-91)، درباره‌ی كفر و گمراهی همین متكلم فیلسوف مسلك معتزلی، و باز بنگرید به همین كتاب اخیر ص67 به بعد درباره‌ی كفر و ضلالت متكلمان معتزلی و ذكر فضایح و رسوایی‌های آنان.
16.درباره‌ی حرام بودن این هر دو دانش بنگرید به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، دكتر صفا، ج1، چاپ سوم، تهران، 1346شمسی، ص144-146 كه اسناد لازم در آنجا ذكر شده است.
17.رسائل اخوان الصفا، مصر، ج4، ص95.
18.طبقات الامم، صاعد اندلسی، بیروت، ص66.
19.تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، دكتر صفا، ج1، چاپ سوم، ص147.
20.معیار العلم، قاهره 1329هـ.ق، ص117؛ المنقذ من الضلال، قاهره 1309هـ.ق، ص29.
21.بی زیور شدن از آرایش دین، بی دینی، الحاد.
22.المنقذ من الضلال، قاهره، ص9.
23.فاتحة العلوم، مصر، 1322هـ.ق، ص56.
24.مقاصد الفلاسفه، قاهره، ص3.
25.تاریخ الفلسفة العربیه، الدكتور جمیل صلیبا، بیروت 1981، ص398-399.
26.المنقذ من الضلال، قاهره، ص10-11.
27.این بیست مورد را دكتر جمیل صلیبا در تاریخ الفلسفة العربیة، ص363-364 و مرحوم جلال الدین همایی در غزالی نامه، تهران، ص347-348 فهرست كرده‌اند.
28.تلبیس ابلیس، ابن الجوزی، مصر 1347هـ.ق، ص45-50؛ و نیز بنگرید به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی.

منبع مقاله :
كرمی، میثم، (1389)، غزالی‌شناسی، تهران: حكمت، چاپ اول.