شمنیسم( ارواح و نیروهای جادویی )(2)

نويسنده: محمد کاظم مهاجری



ملاحظات كلى. روش هاى عضوگيرى. شمنيسم و رسالت اسرارآميز (2)

اعطاى نيروهاى شمنى

در مركز و شمال شرق آسيا روش هاى اصلى عضويت شمن ها، يكى انتقال موروثى حرفه شمنى و دوّم رسالت خودبه خودى («فراخوانى»[1] يا «انتخاب») است. همچنين مواردى وجود دارد كه اشخاص داوطلبانه (مثلا در ميان اقوام آلتايى) يا با خواست و اراده عشيره شان (تونگوزها و قبايل ديگر) شمن مى شوند. امّا «شمن هاى خودساخته» نسبت به آنهايى كه اين حرفه را به ارث مى بردند يا كسانى كه از «نداى» خدايان و ارواح اطاعت مى كردند، قدرت كمترى دارند.[2] امّا انتخاب توسط عشيره به تجربه خلسه داوطلب وابسته است ليكن نه ضرورتاً، يعنى جوانى كه برگزيده مى شود تا مقام شمن مرده را تصاحب كند، مستثنى است.[3]
به هر صورت كه انتخاب انجام شود شمن به معناى واقعى تأييد نمى شود مگر پس از آنكه او دو نوع تعليم را دريافت كنند: 1. خلسه (خواب ها، جذبه ها، و غير آن) و 2. سنت (فنون شمنى، نام ها و وظايف ارواح، اساطير و تبارشناسى عشيره، زبان رمزى، و غير آنها). اين دوره تعليم دوگانه كه ارواح شمن هاى كاركُشته مسئوليت آن را بر عهده دارند مساوى است با آيين تشرف.[4] گاهى اوقات تشرف همگانى است و مراسم مستقل مخصوص به خود را دارد. امّا فقدان اين نوع مراسم به اين معنا نيست كه تشرفى هم وجود ندارد. تشرف ممكن است به طور كامل در خواب يا تجربه خلسه مبتدى رخ دهد. مدارك موجود راجع به خواب هاى شمنى به وضوح نشان مى دهد كه شمن ها با تشرفى سروكار دارند كه ساختار آن در تاريخ اديان شناخته شده است. در هر صورت، هيچ ترديدى درباره توهمات پريشان و طرحى صرفاً شخصى و وجهه نمايشى در اينجا وجود ندارد; توهمات و صحنه آرايى[5] از انگاره هايى پيروى مى كنند كه كاملا منسجم و يكپارچه هستند و به طور حيرت آورى از نوعى محتواى نظرى غنى برخوردارند.
ما بر اين باوريم كه اين حقيقت بنيان مناسب ترى راجع به مسأله اختلال روانى شمن ها در اختيار ما مى گذارد و ما به زودى درباره آن صحبت خواهيم نمود. شمن ها را بيماران داراى اختلالات روانى بدانيم يا نه، از شمن هاى آتى انتظار مى رود آزمايش هاى سخت معينى را پشت سر بگذارند و تعليمى را بياموزند كه گاهى بسيار پيچيده و دشوار است. صرفاً اين تشرف دو بخشى است ـ خلسه و آموزش ـ كه داوطلب را از يك بيمار روان رنجور[6] احتمالى به شمنى تبديل مى كند كه توسط جامعه خاص خودش تأييد مى شود. همين نظر درباره منشأ نيروهاى شمنى صادق است: نقطه حركت براى كسب اين نيروها (وراثت، بخشش توسط ارواح، جستجوى داوطلبانه) نيست كه مهم است، بلكه روش و مبادى اصلى آن، كه از طريق تشرف انتقال مى يابد اهميت دارد.
اين اظهار نظر ظاهراً داراى اهميت است، زيرا شمارى از دانشمندان كوشيده اند با تكيه بر دو نكته زير نتايج مهم و عمده اى را در باب ساختار و يا حتى تاريخ اين پديده دينى استنتاج كنند: يكى اين واقعيت كه نوع خاصى از شمنيسم موروثى است يا خودبه خودى، و ديگر اين امر كه «فراخوانى» كه حرفه شمن را مشخص و تعيين مى كند به نظر مى رسد به طبيعت روحى و روانى شمن، وابسته (يا غيروابسته) است. ما بعداً به اين موضوعات روش شناختى باز خواهيم گشت. در حال حاضر خود را به بررسى برخى مدارك سيبرى و آسياى شمالى راجع به انتخاب شمن ها محدود مى كنيم، بى آنكه بكوشيم اين مدارك و شواهد را تحت سرفصل هاى مشخص (انتقال موروثى، فراخوانى، انتصاب توسط عشيره، تصميم شخصى) منظم نماييم، زيرا همانطور كه در ادامه خواهيم ديد اكثريت جوامعى كه مورد نظر ما هستند، بيش از يك روش براى عضوگيرى شمن هايشان دارند.[7]

عضوگيرى شمن ها در سيبرى غربى و مركزى

طبق گزارشات اِن. اِل. گونداتى[8] در ميان وگول[9]ها شمنيسم موروثى است، و در ميان زنان نيز انتقال مى يابد. امّا شمن آتى خصائل استثنائى را در نوجوانى از خود بروز مى دهد; او از همان آغاز نوجوانى عصبى مى شود و گاهى اوقات حتى در معرض حمله صرع قرار مى گيرد كه از اين حملات صرع به عنوان ملاقات هايى با خدايان تعبير شده است.[10] به عقيده اِى. اِى. دونين ـ گوركاويچ[11] در ميان اوستياك هاى شرقى شرايط ظاهراً متفاوت است. شمنيسم در آنجا اكتسابى نيست، بلكه موهبتى آسمانى است كه در هنگام تولد دريافت مى شود. در ناحيه ايرتيش شمنيسم موهبتى از سانكه (خداى آسمان) است و از سال هاى نخستين (اوائل كودكى) خود را نشان مى دهد. مردم واسيوگان[12] معتقدند كه شخص، شمن متولد مى شود.[13] امّا همانگونه كه كارجالاينن[14] اظهار مى كند[15] شمنيسم موروثى يا خودبه خودى، همواره موهبتى از طرف خدايان يا ارواح است; و از يك زاويه ديد شمنيسم تنها به ظاهر موروثى تلقى مى شود.
معمولا دو نوع كسب نيروهاى شمنى با هم وجود دارد. مثلا، در ميان وتياك[16]ها شمنيسم موروثى است، امّا اين شمنيسم موروثى به طور مستقيم از طرف خداى برين نيز بخشيده مى شود و خود او شمن آتى را از طريق خواب ها و مكاشفات تعليم مى دهد.[17] دقيقاً همين نكته در مورد لَپْ[18]ها نيز صادق است، كه در ميان آنها اين موهبت در يك خانواده انتقال مى يابد، امّا ارواح نيز آن را به كسانى كه دوست دارند اعطا مى كنند.[19]
شمنيسم در ميان سامويدهاى سيبرى و اوستياك ها موروثى است. با مرگ شمن پسرش تنديسى چوبى از دست پدرش مى سازد و بواسطه اين نماد نيروهاى پدرش را به ارث مى برد.[20] امّا پسر شمن بودن كفايت نمى كند; و مبتدى علاوه بر اين بايد توسط ارواح پذيرفته و تأييد شود.[21] در ميان مردم يوراك ـ سامويد،[22] شمن آتى از زمان تولد برگزيده مى شود; نوزادان كه با «پيراهنشان» (يعنى پرده جنين) به دنيا مى آيند مقدر چنين است كه شمن شوند (آنهايى كه همراه با پيراهنى كه تنها سر را مى پوشاند متولد مى شوند، شمن هاى كم اهميت ترى محسوب خواهند شد). مقارن نزديك شدن بلوغ، داوطلب روياها و مكاشفاتى را تجربه مى كند، در خواب آواز مى خواند، دوست دارد در تنهايى پرسه زند و مانند آن; بعد از اين دوره كمون او به شمنى پير ملحق مى شود تا تحت تعليم او قرار گيرد.[23] در ميان اوستياكها گاهى خود پدر است كه جانشينش را از بين پسران خويش انتخاب مى نمايد; بنابراين عملا او حق نخست زادگى را مورد توجه قرار نمى دهد، بلكه به استعدادهاى داوطلب توجه مى كند. سپس او معرفت سرّى را به داوطلب منتقل مى كند. شمنى كه فاقد فرزند است دانش خود را به يك دوست يا مريد انتقال مى دهد. ولى در هر صورت داوطلبانى كه مقدر است به شمن مبدل شوند جوانى خود را صرف يادگيرى تعاليم و فنون حرفه شمنى مى كنند.[24]
سيروزفسكى[25] مى نويسد[26] در ميان ياكوت ها موهبت شمنيسم موروثى نيست، با وجود اين آماگات[27] (نشانه، روح نگهبان) پس از مرگ شمن نابود نمى شود و از اينرو تمايل دارد در عضوى از همان خانواده خود را تجسد بخشد. پريپوزوف[28] جزئيات ذيل را بدست مى دهد: شخصى كه براى مقام شمن درنظر گرفته شده است، با شيدايى شروع مى كند، سپس به طور ناگهانى آگاهى خود را از دست مى دهد، خود را از جامعه كنار كشيده، به جنگل ها مى رود، با پوست درخت تغذيه مى كند، خود را به آب و آتش مى زند و با چاقو به خودش آسيب مى رساند. آنگاه خانواده وى از شمنى پير استدعا مى كنند كه اين مرد جوان شوريده حال را بپذيرد و او اقسام گوناگون ارواح و چگونگى احضار و كنترل آنها را به اين جوان شوريده حال تعليم مى دهد. اين صرفاً آغاز تشرف به معناى واقعى كلمه است كه بعداً شامل رشته اى از مراسم ها مى شود، و ما به آن باز خواهيم گشت.[29]
در ميان تونگوزهاى ناحيه ترانس بايكال[30] شخصى كه مايل است شمن شود از ظاهر شدن روح شمن مرده در خواب بر وى خبر مى دهد كه او دستور داده تا جانشينش شود. براى اينكه اين خبر پذيرفته شود و مورد تأييد قرار گيرد معمولا بايد تا حدى با اختلال مشاعر آن شخص همراه باشد.[31] بر طبق باور تونگوزهاى توروخانسك[32] شخصى كه براى شمن شدن در نظر گرفته شده، خواب هايى مى بيند كه در آنها روح پليدى را كه خارْجى[33] نام دارد و در حال انجام مراسم شمنى است مشاهده مى كند. از اين طريق او اسرار مربوط به اين حرفه را ياد مى گيرد.[34] ما به اين «اسرار» باز خواهيم گشت، چرا كه اين اسرار جوهره تشرف شمن ها را تشكيل مى دهند و ظاهراً در خواب ها و خلسه هاى وحشتناك رخ مى دهند.

عضوگيرى در ميان تونگوزها

در ميان مانچو[35]ها و تونگوزهاى منچوريا[36] دو گروه از شمن هاى «بزرگ» ـ آنهايى كه وابسته به كلان و آنهايى كه مستقل از كلان هستند ـ وجود دارد.[37] در مورد شمن هاى كلان انتقال موهبت هاى شمنى معمولا از پدربزرگ به نوه رخ مى دهد، چون پسر كه درگير تأمين احتياجات و نيازهاى ضرورى پدرش است نمى تواند شمن شود. در ميان مانچوها پسر مى تواند جانشين پدر شود امّا اگر پدر هيچ پسرى نداشته باشد، نوه اين موهبت را به ارث مى برد يعنى «ارواح» اين موهبت را به اشخاصى اعطا مى كنند كه پس از مرگ شمن در قيد حياتند. مشكل وقتى است كه هيچ شخصى در خانواده شمن وجود ندارد تا اين مالكيت را از ارواح بستاند، در چنين حالتى فردى غريبه فرا خوانده مى شود. راجع به شمن مستقل هيچگونه قانون يا دستورى وجود ندارد تا از آن پيروى نمايد.[38] اين امر بدان معنا است كه او از رسالت خودش تبعيت مى كند.
شيروكوگوروف به توصيف چندين مورد از رسالت شمنى مى پردازد. ظاهراً در اينگونه موارد همواره بحران جنون آميز يا هيستريك وجود دارد، و با يك دوره تعليم دنبال مى شود كه در طى آن داوطلب توسط شمن رسمى و معتبر تشرف مى يابد.[39] در اكثر اين موارد بحران در مرحله بلوغ رخ مى دهد. امّا فرد نمى تواند شمن شود مگر تا چندين سال بعد از اولين تجربه خلسه.[40] به رسميت شناختن شمن تنها توسط كل افراد جامعه و فقط بعد از آنكه داوطلب مشتاق، تحت آزمايش سخت آيين تشرف قرار گرفت، به او اعطا مى شود.[41]در صورت فقدان اين آزمايش سخت هيچ شمنى نمى تواند وظيفه اش را انجام دهد. در صورتى كه كلان آنها را لايق حرفه شمن ها نشناسد، خيلى ها اين حرفه را كنار مى گذارند.[42]
تعليم نقش مهمى را ايفا مى كند، امّا اين تعليم تنها پس از اولين تجربه خلسه آغاز مى شود. مثلا در ميان تونگوزهاى منچوريا، كودك، انتخاب شده و با هدف تبديل شدن به شمن تربيت مى شود، امّا اولين خلسه، سرنوشت ساز است يعنى اگر هيچ تجربه خلسه اى رخ ندهد، كلان داوطلب را كنار مى گذارد.[43] گاهى رفتار داوطلب جوان تعيين كننده است و انتصاب او را به مقام شمنى سرعت مى بخشد. بنابراين ممكن است داوطلبان به سوى كوه ها فرار نمايند و در آنجا هفت روز يا بيشتر بمانند، از حيواناتى كه «مستقيماً با دندانهايشان به دام انداخته اند...» تغذيه مى كنند[44] و كثيف، خونين، با لباس هاى پاره شده و موهاى ژوليده «همچون انسان وحشى» به دهكده باز مى گردند.[45] تنها در حدود ده روز بعد است كه داوطلب شروع به بر زبان آوردن كلمات بى ربط و نامفهوم مى كند.[46] آنگاه يك شمن پير با دقت از او سؤالاتى مى كند، داوطلب (به طور دقيق تر بگوييم «روحى» كه او را تسخير كرده) عصبانى مى شود و سرانجام، شمنى را كه قرار است قربانى هايى را به خدايان تقديم كند و مراسم تشرف و انتصاب را آماده نمايد معرفى مى كند.[47]

عضوگيرى در ميان بوريات ها و آلتايى ها

در ميان بوريات هاى آلارسْك[48] كه سندشچف[49] به بررسى آن پرداخته است، شمنيسم در خاندان پدرى يا مادرى انتقال مى يابد. امّا خودبه خودى نيز هست. در هر دو حالت حرفه شمنى با خواب ها و تشنج هايى مشخص مى گردد كه هر دو را ارواح اجدادى (آتچا)[50] موجب مى شوند. رسالت شمنى اجبارى است و شخص نمى تواند از آن سرپيچى نمايد. اگر هيچ داوطلب شايسته اى وجود نداشته باشد، ارواح اجدادى كودكان را اذيت مى كنند و در نتيجه كودكان در خواب هايشان گريه مى كنند، عصبى و خيالباف گرديده و در سيزده سالگى براى اين حرفه برگزيده مى شوند. دوره آمادگى رشته اى طولانى از تجربه هاى خلسه آميز است كه در عين حال آيين تشرف نيز هستند; ارواح نياكان در خواب ها ظاهر مى شوند و گاهى داوطلب را به جهان زيرين پايين مى برند. در اين مدت جوان تحت نظر شمن ها و ريش سفيدان به آموزش خود ادامه مى دهد. او نسب شناسى و سنت ها، اساطير و اصطلاحات شمنى كلان را ياد مى گيرد. مربى «شمن پدر» ناميده مى شود. داوطلب در حين خلسه اش سرودهاى شمنى را مى خواند.[51] خواندن سرودهاى شمنى نشان آن است كه داوطلب سرانجام با جهان پس از مرگ ارتباط برقرار نموده است.
در ميان بوريات هاى جنوب سيبرى شمنيسم معمولا موروثى است، امّا گاهى شخص بعد از انتخاب الهى يا يك حادثه شمن مى شود; مثلا خدايان تمايلشان را براى انتخاب شمن آتى بواسطه اصابت صاعقه يا از طريق سنگ هاى آسمانى به او نشان مى دهند.[52] شخصى كه اتفاقاً از تاراسون[53] كه در آن چنين سنگى وجود داشت، مى نوشد، به شمن تبديل مى شد. امّا شمن هايى نيز كه توسط خدايان انتخاب مى شوند بايد توسط شمن هاى پير[54] تعليم داده شوند. نقش صاعقه در تعيين و برگزيدن شمن داراى اهميت است; صاعقه منشأ آسمانى نيروهاى شمنى را نشان مى دهد. اين مورد منحصر به فرد نيست، بلكه در ميان سويوت[55]ها نيز شخصى كه صاعقه به او برخورد مى كند شمن مى شود[56] و گاهى صاعقه بر روى لباس شمن تصوير مى شود.
در مورد شمنيسم موروثى، ارواح اجدادى شمن ها مرد جوانى را در خانواده انتخاب مى كنند، او پريشان خاطر و خيال پرداز مى شود، انزوا را دوست دارد و مكاشفات پيشگويانه دارد و گاهى حملات صرع او را بيهوش مى كند. به اعتقاد بوريات ها در طى اين دوره، روح توسط ارواح ربوده مى شود. اگر تقدير مرد جوان اين باشد كه شمن «سفيد» شود به طرف شرق و اگرتقديراو اين باشدكه شمن «سياه»[57] شود به طرف غرب ربوده مى شود. روح مبتدى پس از پذيرفته شدن در قصر خدايان، توسط شمن هاى نياكان درباره اسرار اين حرفه، انواع خدايان و نام هاى آنها، گروه ها و اسامى ارواح و غير آن تعليم مى يابد. تنها پس ازتشرف نخستين است كه روح به جسم باز مى گردد.[58]ما خواهيم ديد كه روند چنين تشرفى مدت ها بعد از اين ادامه مى يابد.
در نزد آلتايى ها موهبت شمنى عموماً موروثى است. شمن آتى يا كام در همان زمانى كه هنوز كودك است علائمى از مريض احوالى، منزوى بودن، ژرف انديشى از خود نشان مى دهد. امّا پدرش دوره اى از آماده سازى طولانى براى او در نظر مى گيرد و آوازها و سنن قبيله را به او آموزش مى دهد. وقتى كه مردى جوان در خانواده اى در معرض حملات صرع قرار مى گيرد آلتايى ها مطمئن مى شوند كه اجداد آن شخص شمن بوده اند. امّا ممكن است كه اين شخص به اختيار خود نيز يك كام شود، گرچه اين نوع شمن نسبت به ساير شمن ها از مقام پايين ترى برخوردار است.[59]
در ميان قزاق ـ قرقيز[60]ها حرفه باكا[61] (شمن) معمولا از پدر به پسر انتقال مى يابد، در موارد استثنائى پدر اين حرفه را به دو پسرش انتقال مى دهد. در ميان قزاق قرقيزها يادمانى از عهد باستان وجود دارد كه مبتدى مستقيماً به وسيله شمن هاى پير انتخاب مى شد. «در روزگاران گذشته باكاها، قزاق ـ قرقيز خيلى جوان، و معمولا يتيمان را به عضويت مى پذيرفتند تا آنها را وارد حرفه باكا كنند، گرچه براى موفقيت در اين حرفه، داشتن زمينه اى چون اختلالات عصبى، ضرورى بود. اشخاصى كه تمايل داشتند در حرفه باكيليك[62] وارد شوند، داراى اين ويژگى ها بودند: تغييرات ناگهانى در رفتار، تغييرات ناگهانى و آنى از حالت عصبانيت به حالت طبيعى و از افسردگى به آشفتگى و سراسيمه گى».[63]

انتقال موروثى و جستجو براى كسب نيروهاى شمنى

تا اينجا دو نتيجه از بررسى يافته هاى مربوط به سيبرى و آسياى مركزى حاصل مى شود: نخست آنكه شمنيسم موروثى در كنار شمنيسمى قرار دارد كه توسط خدايان و ارواح اعطا مى گردد. دوم اينكه اين پديده هاى بيمارگونه اغلب هم با ظهور و بروز خودبه خودى و هم انتقال موروثى رسالت شمنى ملازم و همراه مى باشند. اكنون ببينيم، وضعيت در نواحى ديگر سيبرى، آسياى مركزى و قطب شمال چگونه است.
لازم نيست كه به طور مشروح به موضوع انتقال موروثى يا رسالت خودبه خودى جادوگر يا حكيم ساحر بپردازيم. در كل، شرايط در همه جا يكسان است: يعنى براى كسب نيروهاى جادويى ـ مذهبى دو روش در كنار هم وجود دارد. در اين ارتباط ذكر برخى از شواهد كفايت خواهد كرد.
حرفه حكيم ساحر در ميان مردم زولو[64] و بچوانا،[65] در آفريقاى جنوبى،[66]در نايما[67] در سودان جنوبى،[68] نگريتوها[69] و ژاكون[70]هاى شبه جريزه مالزى[71] و ديگر قبايل سوماترا،[72] دياك ها[73] ساحران نيوهبريدز[74] و در چندين قبيله گينه و آمازون (شيپى بو،[75] كوبنو،[76] ماكوسى[77] و غير آنها)[78] موروثى است. «طبق باور قوم كوبنو هر شمنى به سبب حق جانشينى نسبت به كسى كه اين عنوان را تنها بواسطه كوشش خود بدست آورده است از نيروى عالى ترى برخوردار مى گردد».[79] در ميان قبايل كوهستان هاى راكى[80] آمريكاى شمالى نيروى شمنى نيز ممكن است به ارث برده شود، امّا همواره انتقال بواسطه نوعى تجربه خلسه (خواب) رخ مى دهد.[81] چنانكه ويلارد زد. پارك[82] اظهار مى نمايد،[83]وراثت به نظر مى رسد بيشتر آمادگى و استعداد در كودك يا ديگر بستگان است كه به عنوان شمن اين نيرو را از منبع مشابهى دريافت مى كنند. ماريان اسميت مى گويد: در ميان پويالوپ[84]ها نيروى شمنى عمدتاً در خانواده باقى مى ماند.[85] مواردى نيز ديده شده است كه شمن اين نيرو را در طى حيات خويش به فرزندش انتقال مى دهد.[86] به نظر مى رسد توارث نيروى شمنى، در ميان قبايل پلاتو[87] (تامسون،[88] شاسواپ،[89] اوكاناگون[90] جنوبى، كلالام،[91]نزْپرسْ،[92] كلاماس،[93] تنينو[94]) و قبايل كاليفرنياى شمالى (شاستا[95]و غير آن) مرسوم باشد، و همچنين در ميان قبايل هوپا،[96]چيماريكو،[97]وينتو[98] و مونو[99] غربى توارث شمنى ديده مى شود.[100] انتقال نيروى شمنى از طرف «ارواح» در مقابل روش معمول تر در ميان بيشتر قبايل آمريكاى شمالى، همواره اساس اين توارث شمنى است ـ در آنجا انتقال موروثى از طرف «ارواح» و از طريق تجربه اى خودبه خودى (خواب، و غير آن) يا بواسطه جستجوى اختيارى و داوطلبانه انجام مى شود. در ميان اسكيموها شمنيسم گاهى موروثى است. يك ايگلوليك[101] پس از آنكه توسط فيل دريايى زخمى مى گردد، شمن مى شود; امّا به يك معنا او توانايى مادرش را به ارث مى برد و در نتيجه وارد شدن گوى آتشين به بدنش شمن زن مى شود.[102]
حرفه حكيم ساحر در ميان تعداد قابل ملاحظه اى از اقوام بدوى موروثى نيست و ضروررتى هم ندارد كه آنها را ذكر نماييم.[103] اين امر بدان معناست كه در سرتاسر دنيا اعتقاد بر اينست كه نيروهاى جادويى ـ مذهبى يا به طور خودبه خودى (بيمارى، خواب، شانس رويارويى با منشأ «نيرو»، و غير آنها) يا به صورت اختيارى و آگاهانه (جستجو) بدست مى آيند. شايان ذكر است كه اكتساب غير ارثى نيروهاى جادويى ـ مذهبى تقريباً به طور فراوان و در اشكال و انواع گوناگون به نمايش درمى آيند و بيشتر به تاريخ عمومى اديان ارتباط دارند تا به مطالعه قاعده مند شمنيسم، چرا كه اين نوع اكتساب نيروهاى شمنى نه تنها امكان كسب نيروهاى جادويى ـ مذهبى را به طور خودبه خودى يا آگاهانه، و در نتيجه شمن شدن، حكيم ساحر شدن يا ساحر شدن را شامل مى شود، بلكه همچنين امكان كسب چنين نيروهايى را براى ايمنى خود يا فايده شخصى چنانكه تقريباً در سرتاسر جهان بدوى و باستان وجود دارد، شامل مى شود. روش دوم فراگيرى نيروهاى جادويى ـ مذهبى ضرورتاً متضمن اين نيست كه آن فرد از ساير افراد جامعه خويش متمايز است. فردى كه با كاربرد برخى فنون مقدماتى امّا سنتى توانايى جادويى ـ دينى اش را افزايش مى دهد ـ تا از فراوانى نتيجه محصولش اطمينان يابد و خودش را در مقابل چشم بد و مانند آن محافظت نمايد ـ قصد اين را ندارد تا منزلت اجتماعى ـ دينى اش را تغيير دهد و با تقويت توانايى اش در ارتباط با امور مقدس به حكيم ساحر تبديل شود. او صرفاً تمايل دارد تا توانايى هاى حياتى و دينى اش را افزايش دهد. از اينرو جستجوى اندك و محدودش براى كسب نيروهاى جادويى ـ دينى، در مقوله عادى ترين و ابتدايى ترين رفتار انسان در برابر امر مقدس، جاى مى گيرد. زيرا همان گونه كه ما در كتاب انگاره ها در دين تطبيقى[104] نشان داده ايم، در انسان بدوى مانند همه انسان ها، آرزوى ارتباط يافتن با امر مقدس با ترس اجبار در رها كردن شرايط عادى زندگى انسانى، و كم و بيش تبديل شدن به آلت دست انعطاف پذير و مطيع براى برخى تجليات مقدس (خدايان، ارواح، اجداد، و غير آنها) از بين رفته و بى اثر مى شود.[105]
در صفحات بعد جستجوى آگاهانه براى نيروهاى جادويى ـ دينى يا اعطاى چنين نيروهايى توسط خدايان و ارواح صرفاً تا آنجا به ما ارتباط پيدا مى كند كه متضمن اكتساب عظيم نيرو از امر مقدس باشد، نيرويى كه مقدر است تغيير بنيادى در عمل اجتماعى ـ دينى فرد پديد آورد، كه مى بيند به اهل فنى صاحبْ تخصص تغيير مى يابد. حتى در چنين مواردى هم بايد متوجه نوعى مقاومت در برابر «انتخاب الهى» باشيم.

شمنيسم و آسيب شناسى روانى[106]

اكنون اجازه دهيد ارتباط على الظاهر كشف شده بين شمنيسم قطب شمال و سيبرى و اختلالات عصبى، على الخصوص اشكال متنوع هيسترى در قطب شمال را بررسى كنيم. از زمان كريوو شاپكين[107] (1861، 1865) بوگوراز[108](1910)، ويتاشفسكى[109] (1911) و كزاپ ليكا[110] (1914) پديده شناسى اختلالات روان بيمارانه شمنيسم سيبرى دائماً مورد تأكيد بوده است.[111] كزاپ ليكا با عنايت به اين مطلب شمنيسم را با هيسترى قطب شمال توضيح و شرح مى دهد، و اوهلماركس بر طبق ميزان بيمارى اعصاب[112] كه افراد از خود نشان مى دهند، حتى بين شمنيسم قطب شمال و مناطق اطراف آن تمايز قائل مى شود. به نظر او شمنيسم اوّلا به خاطر تأثير محيط بيكران بر تزلزل و بى ثباتى عصبى ساكنان نواحى قطبى، اساساً پديده اى منحصر به قطب شمال بود. سرماى شديد، شب هاى طولانى، انزوا در بيابان، فقدان ويتامين و غيره، بر ساختار عصبى زندگى انسان هاى قطبى تأثير مى گذاشت و يا باعث شدت يافتن و بروز بيمارى هاى روانى (هيسترى قطبى، مِرْياك،[113] مِنرِيك[114] و غير آنها) و يا خلسه شمنى مى شد. تنها تفاوت بين شمن و شخص مبتلا به صرع اينست كه دومى از روى قصد يا اختيار نمى تواند به حالت خلسه وارد شود.[115] خلسه شمنى در قطب شمال پديده اى خودجوش و طبيعى است; تنها در اين منطقه است كه شخص مى تواند به معناى واقعى از«مراسم شمنى بزرگ» سخن بگويد، يعنى از مراسمى كه با جمود خلسه اى[116] واقعى به پايان مى رسد و تصور مى رود كه در طى آن روح بدن را ترك نموده و به آسمان يا جهان زيرين سفر مى كند.[117] امّا در نواحى اطراف قطب شمال كه شمن ديگر گرفتار افسردگى شديد نيست، به طور خودجوش دچار خلسه اى واقعى نمى شود، امّا مجبور است با استفاده از مواد مخدّر و يا با تقليد سفر روح در شكلى نمايشى، نيمه خلسه اى را براى خود ايجاد كند.[118]
همچنين بر نظريه برابر دانستن شمنيسم با اختلالات ذهنى[119] در مورد اشكال ديگر شمنيسم غير از شمنيسم قطب شمال تأكيد شده است. تا اينكه هفتاد و اندى سال پيش جى. اى. ويلكن[120] تأكيد نمود كه شمنيسم اندونزى در آغاز يك بيمارى واقعى بوده است و تنها بعداً خلسه واقعى به طور نمايشى تقليد مى شد.[121] و پژوهشگران توانسته اند به ارتباطات درخور توجهى كه به نظر مى رسد بين اختلال روانى (عدم تعادل) و اشكال متفاوت شمنيسم آسياى جنوبى و اقيانوسيه وجود دارد اشاره نمايند. به گفته لوئب[122] شمن نيو[123]يا صرعى ويا به شدت دچار بيمارى عصبى است و اين بيمارى به خصوص از خانواده هايى كه اختلال عصبى در ميان آنها موروثى است نشأت مى گيرد.[124]بر اساس توصيفات كزاپ ليكا، جى. دبليو. لايارد[125] معتقد بود كه شباهتى نزديك بين شمن سيبرى و بويلى[126] مالكولا[127] وجود دارد.[128] سيكرى[129] از منتاوى[130] و بومور[131] از كلانتان[132] نيز دچار بيمارى اعصاب هستند. در ساموا[133]اشخاص مبتلا به صرع غيبگو مى شوند. قبايل باتاك[134] در سوماترا و ساير مردم اندونزى ترجيح مى دهند اشخاص مريض احوال، يا ضعيف را براى حرفه جادوگرى انتخاب نمايند. در ميان مردم سوبانون[135] ميندانائو[136] جادوگر تمام عيار معمولا يا مبتلا به ضعف اعصاب است يا حداقل شخصى غير عادى است. همين نشانه ها در مناطق ديگر يافت مى شوند: در جزاير آندامان[137]صرعى ها جادوگران بزرگ شناخته مى شوند; در ميان لوتوكو[138]هاى اوگاندا اشخاص ضعيف و ناتوان و بيماران عصبى عموماً داوطلبان جادوگرى هستند (امّا در هر حال قبل از آنكه واجد شرايط حرفه خود شوند، بايد به تشرف طولانى مدت تن دردهند).[139]
به گفته پدرهووس[140] در ميان آروكان هاى[141] شيلى[142] داوطلبان حرفه شمنى «بدون استثناء مريض احوال يا به طور بيمارگونه اى زودرنج و حساس هستند، قلب هايشان ضعيف، توانايى هضم آنها مختل و در معرض سرگيجه هستند. آنها مدعى اند كه دستورات يا فراخوانى هاى الهى براى آنها مقاومت ناپذير است و همچنين مدعى اند كه واقعاً مرگى نابهنگام، جزاى مخالفت و عدم سرسپارى و پايبندى آنها به اين دستورات خواهد بود».[143] گاهى اوقات، مثلا در ميان جيوارو[144]ها، شمن آتى از لحاظ خلق و خو صرفاً تودار و كم حرف است يا مثلا در ميان قبايل سِلْكنام[145] و يامانا[146] از تييرادل فيوگو[147] آماده و مستعد مكاشفه و رياضت است.[148] پُل رادين[149]به توضيح ساختار روانى صرعى يا هيسترى گونه بيشتر حكيم ساحران مى پردازد و در تأييد نظريه اش به منشأ اختلال روانى طبقه ساحران و كاهنان اشاره مى كند. و او دقيقاً به همان معناى مورد نظر ويلكن، لايارد يا اوهلماركس اضافه مى كند: «بدين سان آنچه در آغاز معلول نياز روحى و روانى بود، به دستورالعمل هاى مقرر و قالبى تبديل شد كه هر شخصى كه مى خواست به اين حرفه وارد شود يا براى هرگونه تقرب موفقيت آميز به ماوراء، آنها را به كار مى برد».[150] اوهلماركس اظهار مى كند كه در هيچ جاى دنيا، بيمارى هاى ذهنى و روانى به اندازه اى كه در قطب شمال رايج و متداول است، شديد نيستند. او گفته اى از قوم شناس روسى دى. زلنين[151] مى آورد: «در قطب شمال اين افراد روان پريش[152] به مراتب فروان تر از مناطق ديگر بوده اند».[153] امّا مطالعات مشابهى راجع به تعداد بسيارى از اقوام بدوى انجام شده است، ولى روشن نيست كه به چه طريقى به ما كمك مى كنند تا پديده اى دينى را بشناسيم.[154]
در افق ديد انسان مذهبى[155] ـ تنها افق ديدى كه به بررسى حاضر ما مربوط مى شود ـ بيمار از لحاظ روانى ناخوش، عارفى ناكام را نشان مى دهد، يا بهتر بگوييم اداى يك عارف را درمى آورد. تجربه اش فاقد دورنمايه دينى است، حتى اگر اين تجربه همانند تجربه دينى به نظر رسد، دقيقاً به همان صورت كه عمل استمناء،[156] به مانند عمل آميزش جنسى به معناى حقيقى آن (انزال مَنى) به نتيجه فيزيولوژيكى مشابه مى رسد، در عين حال عمل استمناء تقليدى از عمل آميزش جنسى است، زيرا بدون حضور همخوابه اى واقعى انجام گرفته است. همين طور كاملا امكان دارد كه شباهت بين شخص روان نژند[157] با فردى كه ارواح او را تسخير كرده اند ـ شباهتى كه كمابيش گمان مى رود در جهان كهن كاملا متداول بود ـ در موارد بسيارى صرفاً نتيجه مطالعات ناقص گروهى از اولين قوم شناسان باشد. در ميان قبايل سودانى كه اخيراً توسط نادل[158] بررسى شده است، صرع كاملا متداول است. امّا اعضاى قبيله نه صرع و نه هيچ بيمارى روانى ديگرى را تسخير شدن واقعى (توسط ارواح) به حساب نمى آورند.[159] قطع نظر از درستى يا نادرستى اين نظر، ناچاريم نتيجه بگيريم كه نظريه مربوط به شمنيسم در قطب شمال ضرورتاً از بى ثباتى روانى انسان هايى كه نزديك به قطب زندگى مى كنند و از شيوع بيمارى هاى خاص و غير عادى در مناطق شمالى بالاى استوا ناشى نمى شود. همانطور كه دقيقاً ملاحظه كرديم پديده هاى اختلال روانى مشابهى تقريباً در سرتاسر جهان يافت مى شود.
اينكه چنين بيمارى هايى تقريباً هميشه در ارتباط با حرفه حكيم ساحر يافت مى شوند، اصلا تعجب آور به نظر نمى رسد. فرد مذهبى، مانند فرد بيمار، به يك ساحت حياتى فرا افكنده مى شود كه يافته ها و اطلاعات بنيادين هستى انسان يعنى انزوا، خطر، دشمنى در جهان پيرامونى را به او نشان مى دهد. امّا جادوگر بدوى، حكيم ساحر يا شمن تنها يك انسان بيمار نيست; بلكه او بالاتر از هر چيز بيمارى شفا يافته است، كه موفق به درمان خودش شده است. غالباً زمانى كه حرفه شمن يا حكيم ساحر بواسطه بيمارى يا حمله صرع بروز مى كند، تشرف داوطلب مساوى با شفا يافتن است.[160] توسپوت[161](يعنى «از آسمان افتاده») شمن مشهور يا كوتى در سن بيست سالگى بيمار شده بود; او شروع به آواز خواندن نمود و احساس بهترى پيدا كرد. زمانى كه سيروزفسكى با او ملاقات نمود، او شصت ساله بود و نيروى خستگى ناپذيرى را از خود نشان داد. «در مواقع ضرورى مى توانست طبل بزند، برقصد و در تمام شب جست و خيز كند». به علاوه، او انسانى دنيا ديده بود، وى حتى در معادن طلاى سيبرى كار كرده بود. امّا او نياز به انجام كارهاى شمنى داشت زيرا اگر وى به مدت طولانى كار و تلاش مى كرد بدون آنكه به كارهاى شمنى بپردازد، احساس خوبى نداشت.[162]
يك شمن گلدى[163] (ناحيه آمور)[164] به لئواسترنبرگ[165] گفت: «مردم پير مى گويند كه در برخى نسل هاى گذشته، سه شمن بزرگ، هم تبار من، وجود داشتند. هيچ كدام از آنها در بين نزديك ترين نياكان من، مشهور نبودند. پدر و مادر من از سلامت كامل برخوردار بودند. الان چهل ساله هستم. ازدواج كرده ام امّا هيچ فرزندى ندارم. تا سن بيست سالگى كاملا سالم بودم. بعدها احساس بيمارى كردم، تمام بدنم از بيمارى رنج مى برد، و سردردهاى شديد داشتم. شمن ها سعى كردند مرا معالجه نمايند، امّا همه اين تلاش ها بى فايده بود. زمانى كه خود حرفه شمنى را آغاز نمودم بهتر و بهتر شدم. الان ده سال است كه شمن هستم، امّا در ابتدا اين كار را صرفاً براى خودم انجام مى دادم و تنها سه سال است كه شروع به درمان كرده ام. حرفه شمن خيلى خسته كننده است».[166]
سندشِچف يكى از افراد قبيله بوريات را مى شناخت كه در جوانى اش «ضد شمن» بود. امّا دچار بيمارى شد و پس از معالجه اى بى فايده (او حتى در جست و جوى دكترى خوب به ايركوتسك[167] سفر نمود)، تلاش كرد تا به حرفه شمنى بپردازد. او بلافاصله شفا يافت و باقى عمرش شمن شد.[168]استرنبرگ همچنين مشاهده نمود كه انتخاب شمن با بيمارى نسبتاً خطرناك و سخت و معمولا همزمان با آغاز بلوغ جنسى مشخص مى شود. ولى شمن آتى سرانجام به كمك همان ارواحى كه بعداً محافظان و ياريگرانش مى شوند، معالجه مى شود. گاهى اينها نياكانشان هستند كه مى خواهند در اين زمان از طريق ارواح سرگردان خويش، او را يارى كنند. در اينگونه موارد نوعى انتقال موروثى وجود دارد، بيمارى تنها نشانه اى از انتخاب اوست و كاملا جنبه موقتى دارد.[169]
همواره با پرداختن واقعى به شمنيسم، درمان، كنترل، تعادل روانى حاصل مى شود. پرداختن به شمنيسم به اين معنا نيست كه او در معرض حملات صرعى است كه به عنوان مثال شمن اسكيمو و اندونزيايى نيرو و اعتبارش را به آن مديون است، بلكه به دليل اين واقعيت است كه شمن مى تواند صرعش را كنترل نمايد. على الظاهر خيلى آسان است كه شباهت هاى متعددى را بين پديدارشناسى مرياك يا منريك و خلسه شمن سيبريايى ذكر كنيم، امّا واقعيت مهم اينست كه شمن سيبريايى به اختيار خودش سبب ايجاد خلسه صرعى مى شود. با وجود اين جالب تر آنكه شمن ها با همه شباهت هاى ظاهرى خود به افراد مبتلا به صرع و هيسترى، شاهدى مبنى بر ساختار عصبى طبيعى تر را نشان مى دهند; آنها به درجه اى از تمركز كه ماوراى ظرفيت دنيوى است دست مى يابند; تاب كوشش هاى سخت را مى آورند و حركات خلسه آميزشان و مانند آن را كنترل مى كنند.
به گواهى بليافسكى[170] و سايرين، كه توسط كارجالاينن گردآورى گرديده است، شمن وگول هوش و فراست فوق العاده اى را به نمايش مى گذارد، جسم كاملا چالاكى دارد و نيروى بى حد و حصرى را از خود بروز مى دهد. صرف آمادگى شمن براى حرفه آينده اش موجب مى گردد مبتدى جسمش را تقويت كند و خصايص عقلانيش را كامل نمايد.[171] ميچيل[172] شمن ياكوتى كه سيروزفسكى او را مى شناخت، گرچه مردى كهنسال بود امّا طى اجراى اعمال شمنى با جستوخيزهاى بلند و قدرت حركات خويش، از جوان ترين شمن پيشى مى گرفت. «او جان تازه اى گرفت و سرشار از فراست و سرزندگى شد. او خودش را با چاقو زخمى كرد، چوب ها و زغال هاى سرخ را بلعيد».[173] به عقيده ياكوت ها، شمن تمام عيار «بايد جدى و باتدبير باشد و بتواند همنوعانش را متقاعد نمايد و بالاتر از همه آنكه او نبايد گستاخ، مغرور و بداخلاق باشد. شمن بايد در خودش نوعى نيروى باطنى را حس كند كه آزار نمى رساند، و با وجود اين از نيرويش آگاه است».[174] در چنين شرحى مشكل است شخصى صرعى را بيابيم كه با توصيفات ديگرى مجسم شده باشد.
گرچه شمن هاى تونگوز ريندير منچوريا رقص خلسه آميزشان را در يك يورت[175] مملّو از تماشاگر و در فضايى كاملا بسته انجام مى دهند و لباس هايى را مى پوشند كه بيش از سى پوند[176] آهن ديسك مانند و چيزهاى ديگر را برخود دارند، امّا آنها هرگز با هيچ يك از حضّار برخورد پيدا نمى كنند.[177] باكاى قزاق ـ قرقيز هنگاميكه در حالت خلسه است «گرچه با چشمان بسته خودش را در هر جهتى پرت مى كند، امّا با وجود اين همه اشيائى را كه به آنها نياز دارد پيدا مى كند».[178] اين توانايى حيرت انگيز كه حتى حركات خلسه آميز را كنترل مى كند دال بر طبعيت عصبى شگرف آنهاست. در كل شمن سيبرى و آسياى شمالى هيچ نشانى از اختلال ذهنى را از خود بروز نمى دهد.[179] حافظه و نيروى كنترل نفس او به طور بارزى فراتر از حد معمول و به عبارتى غيرعادى است. به گفته كاى دانر[180] «مى توان معتقد بود كه در ميان سامويدها، اوستياك ها، و ديگر قبايل، شخص شمن معمولا سالم است و به لحاظ عقلى اغلب بالاتر از اطرافيان خويش است». در ميان بوريات ها شمن ها حافظان و نگهدارندگان اصلى ادبيات حماسى شفاهى هستند كه بسيار غنى است.[181] واژگان منظوم شمن ياكوت مشتمل بر دوازده هزار كلمه است، در حاليكه زبان معمول ـ تنها زبانى كه براى ساير افراد جامعه شناخته شده است ـ مشتمل بر چهار هزار كلمه است.[182] در ميان قزاق ـ قرقيزها، باكا «خواننده، شاعر، نوازنده، غيبگو، كاهن و طبيب است و به عنوان حافظ سنن دينى و مردمى و حافظ افسانه هايى كه چندين قرن قدمت دارند ظاهر مى شود».[183]
راجع به شمن هاى ساير مناطق نظرات مشابهى اظهار شده است. به گفته تى. كوخ گرونبرگ[184] «شمن هاى تااولى پانگ[185] ونزوئلا عموماً اشخاصى باهوش و گاهى هم حيله گر هستند و بدون استثناء از قدرت روحى فوق العاده اى برخوردارند چرا كه در آموزش و در عمل به وظايفشان آنها مجبورند از خود توان و خويشتن دارى نشان دهند».[186] مترو[187] در خصوص شمن هاى آمازون مى گويد: «گويى هيچ نابهنجارى يا حالت عجيب و غريب جسمانى يا فيزيولوژيكى به عنوان نشانه اى از آمادگى ويژه براى كار شمنيسم وجود ندارد تا از آن طريق برگزيده شوند».[188]
در ميان وينتوهاى كاليفرنيا انتقال و كامل نمودن قوه تفكر نظرى، در اختيار شمن ها است.[189] تلاش عقلانى غيبگو ـ شمن دياك، بسيار زياد و حاكى از توانايى ذهنى فوق العاده اى است كه فراتر از قدرت همگان است.[190] در كل يافته هاى مشابهى راجع به شمن هاى آفريقايى بدست آمده است.[191] و امّا قبايل سودانى كه توسط نادل بررسى شده است: «هيچ شمنى در زندگى روزمره فردى «نابهنجار»، عصبى يا مبتلا به پارانويا[192] نيست، در صورتى كه اين صفات در او وجود داشته باشند، وى در زمره مجنونان قرار داده مى شود و به عنوان يك كاهن مورد احترام نيست. همچنين شمنيسم را نمى توان با نابهنجارى هاى ذهنى كه تازه شروع شده يا نهفته است، مرتبط دانست; من هيچ موردى را راجع به يك شمن، كه جنون مربوط به حرفه اش، به مرحله وخيم تر اختلالات ذهنى منجر شده باشد در يادداشت هاى خويش ثبت نكرده ام».[193] در استراليا مسائل حتى روشن تر هستند: انتظار مى رود كه حكيم ساحران كاملا سالم و طبيعى باشند و معمولا هم هستند.[194]
و ما بايد اين حقيقت را نيز در نظر داشته باشيم كه تشرف شمنى به معناى دقيق آن تنها شامل تجربه خلسه آميز نمى شود، بلكه همانطور كه به زودى خواهيم ديد شامل دوره تعليم نظرى و عملى فوق العاده دشوار و پيچيده نيز هست كه فراتر از حد و فهم فرد روان نژند است. شمن ها، ساحران و حكيم ساحران خواه هنوز در معرض حملات واقعى صرعى يا عصبى باشند يا نباشند، نمى توانند صرفاً بيمار قلمداد شوند; تجربه اختلال روانى آنها مضمونى نظرى دارد. زيرا اگر آنها خودشان را معالجه كنند و بتوانند ديگران را معالجه نمايند، اين قدرت درمان از جمله به خاطر اينست كه آنها مكانيزم و سازوكار يا به بيان دقيق تر مبانى نظرى بيمارى را مى شناسند.
همه اين نمونه ها، روى هم رفته، ويژگى استثنائى حكيم ساحر را در جامعه آشكار مى سازند. خواه او توسط خدايان يا ارواح به عنوان سخنگوى آنها انتخاب شده باشد، تا بواسطه كمبودهاى جسمانى براى اين حرفه مستعد باشد يا برخوردار از خصوصيتى ارثى باشد كه معادل با رسالت جادويى ـ دينى است، در هر صورت حكيم ساحر جدا از اين دنياى مادى است، دقيقاً به اين دليل كه او ارتباطات مستقيم ترى با امور مقدس دارد و از تجليات آن به طور ثمربخش ترى استفاده مى كند. ضعف و ناتوانى، اختلال عصبى، رسالت خودبه خودى يا وراثت، برخى از نشانه هاى ظاهرى «گزينش» يا «انتخاب» هستند. گاهى اين نشانه ها جسمانى هستند (عارضه مادرزادى يا اكتسابى)، گاهى يك اتفاق حتى از نوع عادى ترين آن، دخيل مى باشد (به عنوان مثال افتادن از درخت يا نيش زدن مار). همانطور كه ما در فصل بعدى جزئيات بيشترى را خواهيم ديد، معمولا انتخاب با اتفاق يا حادثه اى غير عادى ـ آذرخش، ظاهر شدن روح يا شبح و رؤيت آن، خواب و مانند آن ـ اعلام مى شود.
توضيح اين تصور و حالت عجيب و غريب كه از طريق تجربه اى غير معمول يا غيرطبيعى به شخص اعطا مى شود، حائز اهميت است. براى اينكه اين تصور و حالت عجيب و غريب به معناى واقعى مورد بررسى قرار گيرد، تمايز و جداسازى به معناى واقعى كلمه، بر خود منطقِ حاكم بر امور مقدس مبتنى است، يعنى ابتدايى ترين تجليات مقدس،[195] هيچ چيزى نيستند مگر جدايى اساسى هستى شناختى برخى اشياء از منطقه كيهانى پيرامونى خود; يك درخت، يك سنگ، يك مكان، به صرف اين حقيقت كه خود را مقدس نشان مى دهد، يعنى به عنوان ظرف تجلى وجود مقدس «انتخاب شده است»، و از اين رهگذر به لحاظ هستى شناختى از همه سنگ ها، درختان و مكان هاى ديگر متمايز مى شود و مرتبه ماوراء طبيعى متفاوتى را اشغال مى كند. ما در جايى ديگر[196] ساختارها و ديالكتيك تجليات مقدس و نمودهاى قدرت مقدس،[197] ـ و به عبارتى تجليات حقايق جادويى ـ دينى ـ را تجزيه و تحليل كرده ايم. آنچه در حال حاضر ذكر آن مهم است توازى بين تمايز و جداسازى اشياء، موجودات و علائم مقدس، و متمايزسازى «انتخاب» يا «گزينش» آن كسانى است كه با شور و حرارت درونى زيادى نسبت به ساير افراد جامعه امر مقدس را تجربه مى كنند ـ يعنى آن كسانى كه مظهر امر مقدس هستند، زيرا آنها تا حد زيادى با امر مقدس زندگى مى كنند يا به بيان دقيق تر با «شكل» دينى كه آنها را انتخاب كرده است (خدايان، ارواح، نياكان و غير آنها) «زندگى مى كنند». كاربرد اين ملاحظات مقدماتى اندك پس از آنكه ما روش هاى گوناگون آموزش و تشرف شمن هاى آتى را بررسى نموديم، روشن خواهد گرديد.

پی‏نوشتها:

[1]. call
[2]. For the Altaians, See G. N. Potanin, Ocherki Severo - Zapadnoi Mongolii, IV,57; V. M. Mikhailowski, "Shamanism in Siberia and European Russia," p.90
[3]. به بخش هاى بعدى نگاه كنيد، صفحه 52.
[4]. initiation
[5]. mise en scene
[6]. neurotic
[7]. در خصوص اعطاى قدرت هاى شمنى، نگاه كنيد به،
Georg Nioradze, Der Schamanismus bei den sibirischen Vخlkern, pp.54-58; Leo Sternberg, "Divine Election in Primitive Religion," passim; Id.,"Die Auserwa«hlung im sibirischen Schamanismus," passim; Harva, Die religio«sen Vorstellungen, pp.452ff.; Ake Ohlmarks, Studien zum Problem des Schamanismus, pp.25ff.; Ursula Knoll - Greiling. "Berufung und Berungserlebnis bei den Schamanen."
[8]. N. L. Gondatti
[9]. Vogul، قبايلى كه در ناحيه اى نزديك رودخانه اُب در غرب سيبرى ساكنند (م).
[10]. A. A. Dunin - Gorkavich
[11]. A. A. Dunin - Gorkavich
[12]. Vasyugan، ناحيه اى واقع در شرق سيبرى (م).
[13]. Ibid, pp.248-249.
[14]. Karjalainen
[15]. Ibid., pp.250f.
[16]. Votyak، مردم جمهورى آدمورت در شرق سيبرى (م).
[17]. Mikhailowski, p.153.
[18]. Lapp، ساكنان منطقه لاپلند، در بالاى مدار قطب شمال (م).
[19]. Ibid., pp.147-48; T. I. Itkonen, Heidnische Religion und Spa«terer Aberglaube beiden finnischen Lappen, pp.116-117, n.1.
[20]. P. I. Tretyakov, Turukhansky krai, evo priroda i zhiteli, p.211; Mikhailowski, p.86.
[21]. A. M. Castren, Nordische Reisen und Forschungen, IV, p.191; Mikhailowski, p.142.
[22]. Yurak - Samoyed
[23]. T. Lehtisalo, Entwurf einer Mythologie der Jurak - Samojeden, p.146.
[24]. Belyavsky, cited by Mikhailowski, p.86.
[25]. W. Sieroszewski
[26]. "Du chamanisme d'apre©s les croyances des Yakoutes," p.312.
[27]. a«ma«ga«t
[28]. Cited by Mikhailowski, pp.85f.
[29]. مقايسه كنيد با صفحات بعدى، ص187 و بعد از آن.
[30]. Transbaikal
[31]. Mikhailowski, p.85.
[32]. Turukhansk
[33]. Khargi
[34]. Tretyakov, p.211; Mikhailowski, p.85.
[35]. Manchu، مردم بومى منچوريا (م).
[36]. Manchuria، ناحيه اى در شمال شرقى چين (م).
[37]. S. M. Shirokogoroff, Psychomental Complex of the Tungus, p.344.
[38]. Ibid., p.346.
[39]. Ibid., pp.346ff.
[40]. Ibid., p.346.
[41]. Ibid., pp.350-51.
درباره اين تشرف به صفحه 183 و بعد از آن نگاه كنيد.
[42]. Ibid., p.350.
[43]. Shirokogoroff, Psychomental Complex, p.350.
[44]. كه حاكى از تبديل شدن به حيوانى درنده، يعنى نوعى يكى شدن دوباره با نيا است.
[45]. همه اين جزئيات با آيين تشرف مرتبطند كه بعداً توضيح داده خواهد شد.
[46]. در طى اين دوره سكوت است كه تشرف توسط ارواح كامل مى شود، و در ارتباط با آن شمن هاى تونگوز و بوريات جزئيات بسيار بااهميتى را تدارك مى بينند، نگاه كنيد به بخش هاى بعدى، صفحه 136 به بعد.
[47]. Shirokogoroff, p.351.
درباره تداوم اين مراسم به بخش هاى بعدى رجوع نماييد، صفحه 111 به بعد.
[48]. Alarsk
[49]. Sandschejew
[50]. utcha
[51]. Garma Sandschejew,"Weltanschauung und Schamanismus der Alaren - Burjaten," pp.977-78.
[52]. راجع به «رعد ـ سنگ هايى» كه از آسمان فرو مى افتند، نگاه كنيد به كتاب الياده، , Patternspp.53ff..
[53]. Tarasun
[54]. Mikhailowski, p.86.
[55]. Soyot
[56]. Potanin, IV, 289.
[57]. در خصوص تمايز بين اين دو نوع شمن به بخش هاى بعدى نگاه كنيد، صفحه 283 به بعد.
[58]. Mikhailowski, p.87; W. Schmidt, Der Ursprung der Gottesidee, X, p.395ff.
[59]. Potanin, IV, 56-57; Mikhailowski, p.90; W. Radlov, Aus Sibirien, II, 16; A. V. Anokhin, Materialy po shamanstvu altaitsev, pp.29ff.; H. von Lankenau, "Die Shamanen und des Schamanenwesen," pp.278f; W. Schmidt, Der Ursprung, IX, 245-48 (Altaic Tatars), 687-88 (Abakan Tatars).
[60]. Kazak - Kirgiz، مسلمانان روستايى ساكن در قزاقستان و شمال غربى چين (م).
[61]. Baqqa
[62]. Baqqylyk
[63]. J. Castagne¨,"Magie et exorcisme chez les Kazak - Kirghizes et autres peuplesturcs orientaux," p.60.
[64]. Zulu، مردم بانچو، جنوب غربى آفريقا (م).
[65]. Bechuana يا Tswana، مردم بانچو، ساكن بوتسوانا و غرب آفريقاى جنوبى (م).
[66]. Max Bartels, Die Medizin der Naturvo«lker, p.25.
[67]. Nyima
[68]. S. F. Nadel, "A Study of Shamanism in the Nuba Mountains," p.27.
[69]. Negritos
[70]. Jakun
[71]. Ivor H. N. Evans, Studies in Religion, Folk-lore, _Custom in British North Borneo and the Malay Peninsula, pp.159, 264.
[72]. E. M. Loeb, Sumatra, p.81 (The northern Batak), p.125 (Menangkabau), p.155 (Nias).
[73]. H. Ling Roth, The Natives of Sarawak and British North Borneo, I, p.260; also among the Ngadju Dyak, Cf. H. Scha«rer, Die Gottesidee der Ngadju Dajak in Su«d-Borneo, p.58.
]دياك ها مردمانى با پوست هاى برنزه هستند كه در امتداد ساحل درياى بورنئو و در برخى قسمت هاى داخلى اين جزيره ساكنند (م)[.
[74]. J. L. Maddox, the Medicine Man: a Sociological Study of the Character and Evolution of Shamanism, p.26.
New Hebrides]، امروزه واناتو نام دارد و در جنوب اقيانوس آرام قرار دارد (م)[.
[75]. Shipibo
[76]. Cobeno
[77]. Macusi
[78]. Alfred Mإtraux, "Le Shamanisme chez les Indiens de Amerique du Sud tropicale," pp.200f.
[79]. Ibid., p.201.
[80]. the Rocky Mountain
[81]. Shamanism in Western North America, p.22.
[82]. Willard Z. Park
[83]. Ibid., p.29.
[84]. Puyallup، ايالتى در واشنگتون (م).
[85]. Cited by Marcelle Bouteiller,"Du©chaman¨ aث ©panseur de secret¨," p.243.
«دخترى كه ما او را مى شناسيم موهبت درمان سوختگى ها را از پيرزن همسايه اش كه در حال حاضر در قيد حيات نيست، بدست آورده بود، آن پيرزن اسرار و رموز درمان را به آن دختر تعليم داد زيرا او خانواده اى نداشت امّا توسط يكى از نزديكان پيرتر پذيرفته شده بود».
[86]. Park, p.30.
[87]. Plateau، فلات وسيعى در آمريكاى شمالى كه محل سكونت سرخ پوستان است (م).
[88]. Thompson
[89]. Shuswap
[90]. Okanagon
[91]. Kalallam
[92]. Nez Perce
[93]. Klamath
[94]. Tenino
[95]. Shasta
[96]. Hupa
[97]. Chimariko
[98]. Wintu
[99]. Mono
[100]. Ibid., p.121. Cf. also Bouteiller,"Don chamanistique et adaptation a© la vie chez les Indiens de l' Amerique du Nord."
[101]. Iglulik
[102]. Knud Rasmusen, Intellectual Culture of the Iglulik Eskimos, pp.120ff.
در ميان اسكيموهاى جزاير ديومِدى، گاهى شمن نيروهايش را مستقيماً به يكى از پسرانش منتقل مى نمايد، نگاه كنيد به, p.429 The EskimosE. M. Weyer, Jr,.
[103]. Cf. Hutton Webster, Magic, pp.185ff.
[104]. Patterns in Comparative Religion
[105]. راجع به اهميت اين نگرش دووجهى نسبت به مقدس، نگاه كنيد به , pp.459ff.Patterns.
[106]. Psychopathology
[107]. Krivoshapkin
[108]. V. G. Bogoraz
[109]. N. Y. Vitashevsky
[110]. M. A. Czaplicka
[111]. Ohlmarks, Studien zum Problem des Schamanismus, pp.20ff.; Nioradze, Der Schamanismus, pp.50ff., M. A. Czaplicka, Aboriginal Siberia, pp.179ff. (Chukchee); V. G. Bogoraz (Waldemar G. Borgoras), "Kpsikhologii shamanstva u narodov severo - vostochnoi Azu«," pp.5ff. Cf. also W. I. Jochelson: The koryak, pp.416-17; The Yukaghir and the Yukaghirized Tungus, pp.30-38.
[112]. Neuropathy
[113]. meryak
[114]. menerik
[115]. Studien, p.11. See Eliade,"Le Problةme du chamanisme," pp.9f. Cf. Harva, Die religio«sen Vorstellungen, pp.452ff. See also D. F. Aberle, "`Arctic Hysteria' and Latah in Mongolia."
در خصوص خلسه به عنوان شاخصه ويژه دين قطب شمال، مقايسه كنيد با،
R. T. Christiansen, "Ecstasy and Arctic Religion."
[116]. cataleptic trance
[117]. راجع به اين سفرها، به فصول بعدى نگاه كنيد.
[118]. Ohlmarks, pp.100ff., 122ff., etc.
[119]. mental disorders
[120]. G. A. Wilken
[121]. Het Shamanisme bij de Volken van den Indischen Archipel, passim.
[122]. Loeb
[123]. Niue، جزيره اى وابسته به نيوزلند (م).
[124]. "The Shaman of Niue," p.395.
[125]. J. W. Layard
[126]. Bwili
[127]. Malekula
[128]. "Shamanism: an Analysis Based on Comparison with the Flying Trichsters of Malekula," p.544.
بررسى مشابهى انجام شده است در
Loeb, "Shaman and Seer," p.61.
[129]. Sikerei
[130]. Loeb, "Shaman and Seer," p.67.
Mentawei]، ساكنان اندونزيايى جزاير منتاوى (م)[.
[131]. Bomor
[132]. Jeanne Cuisinier, Danses magiques de Kelantan, pp.5ff.
[133]. Samoa، يك گروه جزيره در جنوب اقيانوس آرام (م).
[134]. Batak، گروه قومى اندونزيايى ساكن در مناطق كوهستانى سوماترا (م).
[135]. Subanun
[136]. Mindanao، جزيره اى در جنوب فيليپين (م).
[137]. Andaman Islands، تعدادى جزيره در بخش شرقى خليج بنگال (م).
[138]. Latuka يا Lotuko، گروهى از سياه پوستان شرق رود نيل در جنوب سودان (م).
[139]. و به راحتى مى توان به اين فهرست افزود; مقايسه كنيد با،
Webster, Magic, pp.157ff. Cf. also T. K. Oesterreich's lengthy analyses, possession, pp.132ff., 236ff.
[140]. Father Housse
[141]. Araucanians، گروه وسيعى از سرخ پوستان آمريكاى جنوبى در شرق مركز شيلى (م).
[142]. Chile
[143]. Une E¨pope¨e. Les Araucans du Chili, p.98.
[144]. R. Karsten, cited by Me¨traux, "Le Shamanisme chez les Indiens de l'Amerique du Sud tropicale," p.201.
Jivaro]، سرخ پوستان آمريكاى جنوبى در شرق اكوادور و شمال شرقى پرو (م)[.
[145]. Selk'nam
[146]. Yamana
[147]. Tierra del Fuego، مجمع الجزاير جنوب آمريكاى جنوبى (م).
[148]. M. Gusinde, Die Feuerland Indianern, I: Die Selk'nam, pp.779ff.; II: Die Yamana, pp.1394ff.
[149]. Paul Radin
[150]. Primitive Religion, p.32.
[151]. D. Zelenin
[152]. psychoses
[153]. Studien, p.15.
[154]. حتى اوهلماركس اذعان مى كند (ibid., pp.24, 35) كه شمنيسم را نبايد صرفاً يك بيمارى روانى و ذهنى قلمداد نمود، زيرا شمنيسم پديده اى پيچيده تر است. مترو هسته اصلى اين موضوع را بهتر فهميده است زمانى كه راجع به شمن هاى آمريكاى جنوبى مى نويسد كه اشخاص ذاتاً روان رنجور يا مذهبى «احساس مى كنند به نوعى زندگى وابسته مى شوند كه ارتباط عميق با جهان ماوراء طبيعى را براى آنها ميّسر مى سازد و به آنها اجازه مى دهد تا نيروى عصبى شان را آزادانه مصرف نمايند. در شمنيسم فرد روان پريش، دَمدمى و بى ثبات، يا صرفاً فكور، فضاى مناسبى را مى يابد».
("Le Shamanisme chez les Indiens de l'Amerique du Sud tropicale," p.200).
به نظرِ نادِل، موضوع ثبات ذهنى روان رنجورها از طريق شمنيسم، هنوز جاى بحث دارد ("AStudy of Shamanism in the Nuba Mountains," p.36); همچنين نگاه كنيد به، صفحه 72، نتيجه گيرى هاى وى درباره سلامت ذهنى شمن هاى سودانى.
[155]. homo religiosus
[156]. autoeroticism
[157]. neurotic
[158]. Nadel
[159]. "A Study of Shamanism," p.36;
همچنين نگاه كنيد به، صفحه 72.
[160]. Cuisinier, p.5; J. W. Layard, "Malekula: Flying Tricksters, Ghosts, Gods and Epileptics," cited by Paul Radin, Primitive Religion, pp.65-66; Nadel. p.36; Harva, Die religio«sen Vorstellungen, p.457.
[161]. Tu«spu«t
[162]. Sieroszewski, p.310.
[163]. Goldi، تونگوزهاى ساكن در امتداد رود آمور (بين چين و روسيه) (م).
[164]. Amur
[165]. Leo Sternberg
[166]. "Divine Election in Primitive Religion," pp.476f.
بقيه اين زندگى نامه شخصى مهم شمن گلدى را مى توانيد در بخش هاى بعدى ببينيد، صفحه 151 به بعد.
[167]. Irkutsk، شهرى در روسيه (م).
[168]. "Weltanschauung und Shamanismus," p.977.
[169] ."Divine Election," p.474.
[170]. Belyavsky
[171]. Karjalainen, Die Religion der Jugra-Vo«lker, V.III, P.247-48.
[172]. Mytchyll
[173]. "Du chamanisme," p.317.
[174]. Ibid., p.318.
[175]. Yurt، خيمه يا چادر قابل حملى كه توسط مغول هاى صحرانشين آسياى مركزى مورد استفاده قرار مى گيرد (م).
[176]. Pound، معادل 454 گرم (م).
[177]. E. J. Lindgren, "The Reindeer Tungus of Manchuria," cited by N. K. Chadwick, Poertry and Prophecy, p.17.
[178]. Castagnإ, "Magie et exorcisme," p.99.
[179]. Cf. H. M and N. K. Chadwick, The Growth of Literature, III, p.214; N. K. Chadwick, Poetry nad Prophecy, pp.17f.
شمن لپ بايد از سلامت كامل برخوردار باشد, p.116) Heidnische Religion(Itkonen,.
[180]. La Siberie, p.223.
[181]. Sandschejew, p.983.
[182]. H. M. and N. K. Chadwick, The Growth of Literature, III, p.199.
[183]. Castagnإ, p.60.
[184]. T. Koch - Gru«nberg
[185]. Taulipang
[186]. Cited by Mإtraux, "Le Shamanisme chez les Indiens de l'Amerique du Sud tropicale," p.201.
[187]. Mإtraux
[188]. Ibid. p.202.
[189]. Cora A. du Bois, Wintu Ethnography, p.118.
[190]. N. K. Chadwick, Poetry and Prophecy, pp.28ff.: H. M. and N. K. Chadwick, The Growth of Literature, III, pp.476f.
[191]. N. K. Chadwick, Poetry and Prophecy, p.30.
[192]. paranoic، كژپندارى، بدگمانى، كج خيالى (م).
[193]. "A Study," p.36.
پس نمى توان گفت كه «شمنيسم... عموماً نابهنجارى ذهنى را در خود جذب مى كند» يا اينكه «شمنيسم بر استعدادهاى روانى فوق العاده گسترده و رايج استوار است; مسلماً نمى توان شمنيسم را صرفاً به عنوان نوعى مكانيزم فرهنگى كه يا براى دسترسى به آمادگى هاى روانى و يا بهره گيرى از مكانيزم فرهنگى در نظر گرفته شده توضيح داد» (ibid.).
[194]. A. P. Elkin, Aboriginal Men of High Degree, pp.22-25.
[195]. hierophany
[196]. See Eliade, Patterns, passim.
[197]. kratophany

منبع: دانشگاه ادیان