گشت و گذار در « جمهوری» افلاطون (روایت وابرتون)





غار

8-1- غاری را در نظر آورید که در آن شماری را زندانی کرده اند. زندانیان به زنجیر بسته شده اند و رو به دیوار انتهای غار دارند. آن ها در تمام عمر آن جا بوده اند و لحظه ای سر نمی جنبانند، به طوری که جز دیوار غار هیچ چیز را نمی توانند ببینند. در پشت سر ایشان آتشی روشن است، و میان آن ها و آتش راهی است. در راه کسان گوناگون عبور می کنند و سایه ی آن ها بر دیوار غار می افتد. شماری از آن ها با خود پیکره هایی از حیوانات حمل می کنند که سایه ی آن ها نیز بر دیوار غار پیداست. زندانیان غار تنها می توانند سایه ها را ببینند. آن ها اعتقاد دارند که سایه ها اشیای حقیقی هستند، چرا که بیش از این چیزی نمی دانند. ولی واقعیت این است که ایشان هیچ گاه کسان واقعی را نمی بینند.
و اما روزی یکی از زندانیان آزاد می شود و مجال پیدا می کند که به جانب آتش بنگرد. در ابتدا شعله های آتش چشم هایش را به شدت می زند، ولی نرم نرمک جهان پیرامونش را مشاهده می کند. آن گاه از غار خارج می شود و در معرض نور پر فروغ آفتاب قرار می گیرد، نوری که بار دیگر چشم های او را می زند. رفته رفته بی مایگی و مسکنت زندگی پیشین خویش را در می یابد: او همواره خود را به جهان سایه ها قانع کرده بود، حال آن که در پشت سرش جهان راستینِ روشن و پر فروغ با همه ی غنا و پر مایگی اش قرار داشت. حال همان طور که چشم هایش یه آفتاب خو می گیرد، متوجه می شود که همقطاران زندگی اش چه گوهری را از دست داده اند و به حالشان دل می سوزاند. سر انجام تا آن مایه ، به نور مأنوس می شود که می تواند حتی مستقیماً چشم در چشم آفتاب شود.
سپس او به جایگاه سابقش در غار بر می گردد. چشم هایش دیگر به این وجود سایه وار عادت نمی کند. دیگر نمی تواند سایه ها را به دقت از هم تشخیص دهد- کاری که برای همقطاران زندانی اش آسان است. از نظر آن ها، خارج شدن او از غار سوی چشم هایش را از بین برده است. او جهان راستین را مشاهده کرده است؛ همقطارانش به جهان نمودهای ظاهری دل خوش دارند و حتی اگر می توانستند، از غار قدم بیرون نمی گذاشتند.
این تمثیل درباره ی زندانیانِ غار در میانه ی شاهکار افلاطون، جمهوری1، جای دارد. تمثیل غار نظریه ی صور افلاطون – نگرش او در خصوص چیستی واقعیت – را به طرزی در یاد ماندنی تصویر می کند. به نظر او، غالب انسان ها مانند زندانیان به جهان نمودِ محض دل خوش دارند و به آن قانعند. تنها فیلسوفانند که از غار قدم بیرون می گذارند و می آموزند که چیزها را آن طور که حقیقتاً هستند تجربه کنند. تنها آن ها می توانند به معرفت حقیقی نایل شوند. جهان ادراک حسی روزمره همواره در سیلان و تغییر است و از کمال بهره ای ندارد، ولی جهان صور- که فیلسوفان به آن دست می یابند – بَری از تغییر و کامل است. با حواس پنجگانه نمی توان به درک این جهان ره یافت : تنها از طریق تفکر است که می توان صور را تجربه کرد.

در جمهوری، افلاطون به سقراط حیات دوباره بخشید

8-2- زندگی و مرگ سقراط، آموزگار افلاطون، مهم ترین تأثیر را بر فلسفه ی افلاطون نهاد. سقراط شخصیتی جذاب بود که گروهی از جوانان ثروتمند آتنی را مجذوب خود ساخته بود. او از خود نوشته ای به جا نگذاشت، ولی از طریق محاوراتش در کوی و برزن تأثیر خویش را بر جا نهاد. سقراط مدعی بود که چیزی تعلیم نمی دهد، بلکه به وسیله ی رشته ای از سؤالات نیشدار و کنایه آمیز نشان می دهد که آن هایی که با او طرف صحبت می شوند حقیقتاً درباره ی چیزهایی مثل ماهیت دینداری، عدالت یا اخلاق بسیار کم می دانند. در حالی که افلاطون هنوز ایام جوانی را می گذراند، سقراط به اتهام فاسد کردن جوانان شهر و رویگردانی از اعتقاد به خدایان آن محکوم به مرگ شد. سقراط جام شوکران را سر کشید، و این در نزد شهروندان آتن روشی متداول برای اعدام بود.
افلاطون در مکالماتش به سقراط نوعی حیات دوباره بخشید. بااین حال، آرای شخصیتی که در آثار افلاطون سقراط نامیده می شود احتمالاً با آرای سقراطِ واقعی تفاوت های چشمگیری دارد. افلاطون طوری می نوشت که انگار مکالماتی را که به واقع روی داده، ثبت می کند؛ ولی زمانی که سرگرم نگارش جمهوری بود سقراطِ افلاطون به صورت سخنگوی دیدگاه های خود افلاطون درآمده بود.
جمهوری آمیزه ای است از دو شیوه ی نگارشی خاص افلاطون. کتاب اول شامل گفتگویی است میان سقراط و دوستانش که می توان آن را صحنه ی اول نمایشی به شمار آورد: افلاطون درباره ی صحنه و واکنش های شخصیت های مختلف چیزهایی به ما می گوید. ولی در قسمت های بعدی، با این که افلاطون همچنان در قالب گفتگو متن را پیش می برد، بازیگر اصلی نمایش سقراط است، و بازیگرانِ نقش دوم صرفاً با گفته های او موافقت می کنند.

تراسیماخوس و گلاوکن در جمهوری

8-3- بخش اعظم جمهوری پاسخی است به ایرادها و اعتراض هایی که تراسیماخوس و گلاوکن پیش کشیده اند. تراسیماخوس می گوید آنچه«عدالت» نام دارد صرفاً هر آن چیزی است که در خدمت منافع اقویاست. یگانه ملاک حق، قدرت است. عدالت چیزی نیست الّا سر سپردن به قواعدی که اقویا برای برآوردن اغراض خویش وضع کرده اند. در ساحت رفتار فردی بی عدالتی بیش از عدالت ارزش دارد. آن هایی که بیش از سهم عادلانه و در خور خویش می جویند در قیاس با کسانی که عادلند طعم خوشبختی را بیش تر می چشند.
گلاوکن از این جا هم قدم پیش تر می گذارد و می گوید کسانی که عادلانه رفتار می کنند این کار را صرفاً از سر جبّ ذات انجام می دهند. اگر کسی، مانند گوگس2،شخصیت اسطوره ای، حلقه ای پیدا می کرد که او را از چشم دیگران پنهان می ساخت، هرگونه انگیزه ی عادلانه رفتار کردن را از دست می داد، زیرا می توانست خاطر جمع شود که قادر است از مجارات هر نوع جنایت، فریب یا اغوا در امان بماند. گلاوکن وضعیتی را تصور می کند که در آن همگان انسانی عادل به شمار می آورند، او را شکنجه می دهند و گردن می زنند: به نظر می رسد که در تأیید زندگی فریبکار و شرور که هر گاه بتواند از مجازات اعمالش در امان بماند اوضاع را طوری ترتیب می دهد که فردی عادل در نظر آید حال آن که سر ا پا انسانی اخلاق نشناس و بی وجدان است. آن طور که به نظر می رسد، او خوشبخت زندگی می کند و با این که در پس نقابی که به چهره دارد سیمای راستینش به شرارت آمیخته است اسوه ی آبرومندی به شمار می آید. این امر حاکی از آن است که عدالت سودی ندارد، یا دست کم همواره قرین فایده نیست. نیز نشان از آن دارد که اگر سقراط بخواهد به دفاع از زندگی عادلانه برخیزد، ناچار است عیان سازد که وضعیت توصیف شده تمام ماجرا نیست. در واقع، سقراط در باقی کتاب سعی دارد دقیقاً همین کار را انجام دهد. او درصدد است ثابت کند که عدالت حقیقتاً ارزش دارد، و افزون بر این، ذاتاً ارزنده است. عدالت هم به خاطر نتایجش و هم به خودی خود خوب است .

فرد و کشور در جمهوری

8-4- با آن که جمهوری را معمولاً اثری در گستره ی فلسفه ی سیاسی به شمار می آورند، و به رغم این واقعیت که بیش ترِ کتاب به این پرسش می پردازد که کشور آرمانی افلاطون چگونه سامان و روالی باید داشته باشد، بحث درباره ی کشور صرفاً به عنوان راهی برای دست یافتن به فهم و وضوحِ بیش تر اخلاق فردی مطرح شده است. افلاطون بیش از هر چیز هوای آن را در سر دارد که به این پرسش پاسخ دهد:« عدالت چیست و آیا شایسته ی تعقیب است؟» کاربرد واژه ی عدالت در این جا نسبتاً غریب و نامعمول است. با این حال، این بهترین ترجمه ای است که می توان از واژه ی یونانی دیکایوسونه به دست داد: این واژه کمابیش به معنای انجام دادن کارِ درست است. افلاطون بیش از هر چیز با این مسئله سروکار دارد که بهترین طریق زندگی برای آدمی چیست. او اساساً به این دلیل به سازمان کشور نظر می کند که اعتقاد دارد کشور معادل است با فرد در مقیاسی وسیع تر؛ و نیز این که بهترین راه برای پرداختن به موضوع این است که عدالت را در کشور بررسی کنیم و ان گاه یافته هایمان را به ساحت افراد انتقال دهیم. درست همان طور که برای فرد نزدیک بین آسان تر است که حروف بزرگ را بخواند، بررسی عدالت در کشور در قیاس با بررسی آن در مقیاس کوچک تر زندگی یک فرد، طریق سهل تری است.

تقسیم کار در جمهوری

8-5- آدمیان در انزوا و تنهایی نمی توانند به راحتی زندگی کنند. در تشریک مساعی و زندگی جمعی مزایای بسیاری هست. به محض آن که افراد در قالب گروه گرد هم می آیند، معقول است که متناسب با مهارت های گوناگون آن ها تقسیم کار صورت پذیرد: برای ابزار ساز بهتر است که در تمام سال ابزار بسازد، و برای کشاورز بهتر است که به کشت و زرع بپردازد- به جای آن که وقتی ابزارهای قدیمی اش فرسوده شدند دست از کار بکشد تا ابزارهای جدید بسازد. ابزار ساز در قیاس با کشاورز در کار ساختن ابزار مهارت بیشتری دارد. این حرف در مورد همه ی حرفه های دیگر هم که مستلزم مهارت است صدق می کند:
لازمه ی کسب مهارت تمرین و ممارست است.
همچنان که کشور رشد می کند و می بالد و کارها شکل تخصصی تری پیدا می کنند، نیاز به وجود ارتشی تمام وقت برای دفاع از کشور در برابر حملات عیان می شود. به زعم افلاطون، پاسداران کشور باید زورمند و شجاع باشند، درست مثل سگ های نگهبانِ گوش به زنگ. ولی افزون بر این، ایشان باید از طبعی فلسفی نیز برخوردار باشند. بخش مهمی از جمهوری تماماً اختصاص به برنامه ی آموزشی افلاطون برای پاسداران دارد .

حاکمان، پشتیبانان و کارگران در جمهوری

8-6- افلاطون طبقه ی پاسدارانش را به دو دسته تقسیم می کند: حاکمان و پشتیبانان. حاکمان آن هایی هستند که باید قدرت سیاسی را در دست داشته باشند و در خصوص جمیع مسائل مهم تصمیم گیری می کنند؛ پشتیبانان یاریگر حاکمانند و در برابر حملات و تهدیدات خارجی] از کشور [ دفاع می کنند. گروه سوم، یعنی کارگران، همان طور که از نامشان بر می آید، به کار می پردازند و مایحتاج زندگی را برای جمیع شهروندان تأمین می کنند. زندگی کارگران در افلاطون چندان توجه و علاقه ای بر نمی انگیزد: بخش اعظم جمهوری به حال و روز پاسداران اختصاص یافته است.
حاکمان به عنوان کسانی برگزیده شده اند که زندگی خود را صرف انجام دادن کارهایی می کنند که آن را در جهت نیکوترین مصالح و منافع اجتماع می دانند. افلاطون برای آن که نامزدهای ناشایسته ی این کار را غربال کند، می گوید که حاکمان بالقوه در جریان تعلیم و تربیتشان باید آزمون های متنوعی را از سر بگذرانند تا معلوم شود آیا احتمال دارد که ایشان فریفته ی تمایلات خود شوند و سر در پی این تمایلات بگذراند: عکس العمل ایشان در برابر وساوس نفسانی به دقت زیر نظر گرفته می شود و تنها کسانی برای حکمرانی برگزیده می گردند که نشان دهند خود را یکسره وقف سعادت و بهروزی اجتماع می کنند. شمار آن ها اندک خواهد بود.
هیچ کدام از پاسداران حق ندارند دارایی شخصی داشته باشند، و حتی فرزندان ایشان از آن خودشان محسوب نمی شوند، بلکه فرزندانِ مشترکند. در واقع افلاطون در مورد مسئله ی خانواده راه حلی بنیاد ستیزانه به دست می دهد: او می خواهد این نهاد را بر اندازد و به جای آن مهدکودک هایی دولتی بنشاند که در آن ها از کودکان، قطع نظر از این که والدینشان چه کسانی هستند، مراقبت شود. افلاطون تصور می کند که این تمهید وفاداری به کشور را افزایش می دهد، زیرا کودکانی که بدین نحو بزرگ می شوند از وفاداری به اعضای خانواده، که مایه ی آشوب و اختلال است، در امان خواهند بود.
8-7- آمیزش جنسی نیز تحت ضابطه در می آید. شهروندان تنها حق دارند در مراسمی خاص به آمیزش جنسی بپردازند آن هم در حالی که از طریق قرعه کشی دو به دو با هم جفت می شوند- یا دست کم این چیزی است که به شرکت کنندگان باورانده می شود. در حقیقت، حاکمان نتیجه ی قرعه کشی جفت گیری را به نخوی سر و سامان می دهند که تنها آن هایی که از نژادی اصیلند حق تولید مثل خواهند داشت. بدین قرار جمهوری افلاطون صورتی از بهسازی نژادی درخود دارد که مقصود از ان به بارآوردن فرزندانی قوی و شجاع است. فرزندان را به محض تولد از مادرانشان می گیرند و برای تربیت و پرورش منصبان خاصی می سپارند که به این منظور گماشته شده اند. فرزندانِ پاسدارانِ فرومایه و تمامی فرزندان» «معیوبِ» کارگران را نیست و نابود می کنند.

نقش زنان در جمهوری

7-8- این طور نیست که همه ی طرح های افلاطون در جمهوری به اندازه ی این برنامه هایی که برای بهسازی نژادی و کودک کشی ریخته شده موهن و زننده باشد. افلاطون، برخلاف اکثر معاصرانش معتقد بود که زنان باید از تعلیم و تربیتی همسان با مردان برخوردار باشند، و باید اجازه یابند که دو شادوش مردان نبرد کنند، و در صورت داشتن صلاحیت و لیاقت در زمره ی پاسداران درآیند. او در عین حال اعتقاد داشت که مردان در هر فعالیتی گوی سبقت را از ززنان می ربایند، با این همه در زمانه ای که زنان متأهل طبقه ی متوسط عملاً در خانه هایشان زندانی بودند طرح های افلاطون صبغه ای بنیاد ستیزانه داشت.

اسطوره ی فلزات در جمهوری

8-9- توفیق کشور در گرو وفاداری شهروندان به مرز و بوم خویشتن و به یکدیگر است. برای تضمین این وفاداری افلاطون پیشنهاد می کند که همه ی طبقات اجتماع ترغیب شوند که به اسطوره ای در باب منشأ خویش اعتقاد آورند.
« اسطوره ی عظیم» یا، آن طور که گاهی ترجمه می شود،« دروغ برخاسته از بلندنظری» بدین قرار است: همه ی افراد در حالی از زمین زاده می شوند که به نحو تام و تمام صورت یافته اند: خاطرات مربوط به پرورش و تعلیم و تربیت رؤیایی بیش نیست. در واقع، همه ی شهروندان خواهران و برادران یکدیگرند زیرا آن ها جمیعاً فرزندان مام زمین هستند. این امر باید ایشان را وادارد که هم به سرزمین ( مادر خویش) و هم به یکدیگر( خواهران و برادران خویش) وفادار باشند.
این اسطوره جنبه ی دیگری هم دارد. خداوند آن گاه که به فردی نعمت وجود می بخشید، فلزی را به خمیره و سرشت او افزود. طلا را در سرشت حاکمان گنجاند؛ نقره را در پشتیبانان؛ و مفرغ و آهن را در کارگران. خداوند به حاکمان آموخت که آمیزه ی فلزات را در شخصیت کودکان بررسی کنند. اگر کودکی که در سرشت خویش عنصر مفرغ دارد از پدر و مادری که سرشت آن ها به طلا آمیخته است زاده می شود، آن ها باید محبت خویش را از فرزند خویش برگیرند و او را به ساحت زندگی کارگران گسیل دارند؛ اگر فرزند کارگری در سرنوشت خویش طلا یا نقره آمیخته داشته باشد، آن کودک را چنان که شایسته است، باید به عنوان حاکم یا پشتیبان تربیت کرد. غرض]افلاطون[ از آوردن این اسطوره علاوه بر ایجاد وفاداری، قانع ساختن شما به شأن و جایگاهی است که در زندگی دارید. طبقه ی شما با عواملی تعیین می شود که از اختیارتان خارج است.

کشور عادل و فرد عادل؟

8-10- از آن جایی که کشور آرمانی یا آرمانشهری که افلاطون آن را به وصف
می کشد به زیور کمال آراسته است، به زغم او، این کشور باید واجد خصال حکمت، شجاعت، خویشتنداری و عدالت باشد. افلاطون این را مسلم می گیرد که خصال یاد شده چهار فضیلت اصلی هر کشور کامل است. حکمت در معرفت حکام جلوه گر است، حاکمانی که برخود روا می دارند برای تأمین مصالح کشور تصمیم های خردمندانه بگیرند. شجاعت در پشتیبانان جلوه دارد، کسانی که آموزش و پرورشی که دیده اند ایشان را در دفاع از کشور شجاع و بی باک ساخته است. خویشتنداری از هماهنگی میان سه طبقه بر می خیزد همراه با مهار امیال سرکش اکثریت از رهگذر تصمیم های خردمندانه ی حاکمان؛ و سرانجام این که عدالت به منزله ی ماحصل این وضع که هر کسی سرش به کار خودش گرم است- به این معنا که آنچه را طبیعتاً در خور اوست انجام می دهد – در کشور آشکار است. هر که در پی ایجاد تحرک طبقاتی باشد برای اثبات کشور تهدیدی بالقوه است.
کشور آرمانی به دلیل تقسیم شدن به سه طبقه و نیز به دلیل توازن هماهنگی که میان نقش های اختصاصی آن طبقات هست، چهار فضیلت اصلی را در خویش جلوه گر می سازد. افلاطون بر این مطلب پای می فشارد که به طریقی مشابه هر فردی مرکب است از سه جزء، و صفات حکمت، شجاعت، خویشتنداری و عدالت جملگی در گرو تعامل هماهنگ این اجزا در وجود فرد است.

سه جزء نفس ؟

8-11- وازه ی « نفس» مدلو لی دارد روحانی تر از آنچه به آن نسبت داده شده است: اگر چه افلاطون به جاودانگی نفس اعتقاد دارد، آنچه درباره ی سه جزء نفس در جمهوری می نویسد پیرامون انفکاک پذیر بودن نفس از بدن یا حتی پیرامون متمایز و مفارق بودن آن از بدن دور نمی زند. سروکار او در حقیقت با روان شناسی انگیزش است. او سه جزء نفس را عقل، اراده و میل بر می شمرد. عقل متناظر است با نقش حاکمان در کشور آرمانی. عقل همانند حاکمان می تواند برای خیر و صلاح کل وجود فرد طرح بریزد، بر خلاف دیگر اجزای نفس، عقل در پی منفعت خویش نیست. عقل از این قابلیت برخوردار است که در خصوص بهترین راهنمای نیل به غایات طرح هایی بپروراند؛ ولی افزون بر این، دوستدار حقیقت است.
اراده آن جزء شخصیت است که در هیئت خشم، بر افروختگی و نظایر آن، انگیزه های عاطفی برای عمل کردن تدارک می بیند. اگر اراده آن طور که باید و شاید پرورش یابد، آبشخور شجاعت و دلاوری خواهد بود. اراده متناظر است با نقش پشتیبانان.
میل، اشتیاق محض به چیزهایی نظیر غذا، نوشیدنی یا عمل جنسی است. ممکن است میل در جهت مخالف عقل باقی بماند و بر طی این مسیر اصرار ورزد. در واقع، وقوع کشمکش هایی میان آنچه مردم می طلبند و آنچه می دانند که برایشان بهتر است گواه و قرینه ای است که افلاطون از آن سود می جوید تا از تمایزی که میان سه جزء نفس نهاده است دفاع کند. میل متناظر است با نقش کارگران.
چهار فضیلت حکمت، شجاعت، خویشتنداری و عدالت را می توان علاوه بر کشورها در افراد هم پیدا کرد: افلاطون این فضایل را بر حسب اجزای نفس شرح می دهد. آن که حکیم است تصمیم هایی می گیرد که بر سیادت عقل استوار است. آن که شجاع است از جزء اراده، که به مثابه متحد عقل عمل می کند، برای عمل کردن در مواجهه با خطر انگیزه کسب می کند؛ کسی که از فضیلت خویشتنداری محظوظ است اوامر عقل را نصب العین قرار می دهد و میل را مهار می کند. از همه مهم تر، کسی که عادل است طوری عمل می کند که جمیع اجزای نفس او هماهنگ است: هر بخش نقش سزاوار خود را تحت نظر و فرمان عقل انجام می دهد. بدین قرار عدالت در فرد نوعی هماهنگی روانی است. این همان چیزی است که موجب می شود عدالت حالتی ذاتاً ارزنده باشد.

شهریاران فیلسوف در جمهوری

8-12- با این که توجیه افلاطون برا ی بررسی عدالت در کشور این است که مسائلی را درباره ی فرد روشن کند، این نیز پوشیده نیست که او به جمهوری آرمانی ای که آفریده است تعلق خاطرِ فراوان دارد. افلاطون به این مسئله می پردازد که چگونه ممکن است این نظام سیاسی پدید آید، و به این نتیجه می رسد که یگانه مایه ی امید آن است که قدرت به دست فیلسوفان سپرده شود. افلاطون با آوردن تمثیلی دیگر از این اظهار نظر شگفت انگیز دفاع می کند. کشتی ای را در نظر آورید که مالک آن نزدیک بین است، خوب نمی شنود، و کمابیش از دریانوردی هیچ چیز سر در نمی آورد. خدمه ی کشتی درباره ی این که چه کسی باید سکان را به دست بگیرد با هم منازعه می کنند. احدی از آن ها هیچ گاه به اموختن دریانوردی نپرداخته است، و در واقع ایشان عقیده ندارند که این کار را بتوان آموخت. دسته های مختلف برای به دست آوردن هدایت کشتی با هم رقابت می کنند، و در این حال کالاهایی را که بر عرشه هست می خورند و می نوشند و مصرف می کنند، به طوری که سفر دریایی را به صورت نوعی گردش دریاییِ توأم با عیش و نوش در می آورند. هیچ کدام از آن ها متوجه نیست که به دست گرفتن هدایت کشتی مستلزم مطالعه ی دانش آب و هوا و موقعیت ستارگان است. آن ها به کسانی که این مهارت های مناسب را حاصل می کنند به چشم ستاره بینان و خیالبافانی بی فایده می نگرند.
کشور در شکل حیّ و حاضر آن همانند همان کشتی است که در دست خدمه ای ناوارد یله می رود و تکان تکان می خورد. این کشتی تنها به دست دریانوردی متبحّر و وارد مهار می شود: و فیلسوف، که ممکن است خوار شمرده شود، یگانه شخصی است که از دانش لازم برای هدایت و سکانداری کشور برخوردار است. نظریه ی صور افلاطون تبیین می کند که چرا به طور خاص فیلسوفان از قابلیت حکمرانی برخوردارند.

نظریه ی صور یا مُثل( ایده ها) ؟

8-13- تمثیل غار به گونه ای در یاد ماندنی تصور افلاطون را در خصوص وضعیت بشر، فراروی دیدگان ما می نهد. اغلب انسان ها به نمودِ محض دل خوش دارند و به آن قانعند- به چیزی که همطراز با سایه های جنبان روی دیوار غار است. اما فیلسوفان از ان جایی که دوستدار حقیقت اند، معرفتِ عالم واقع را می جویند. آن ها از غار قدم بیرون می گذارند و به درک صور نایل می شوند.
نظریه ی صور گرچه از زبان شخصیت سقراط در جمهوری مطرح می شود، معمولاً رهاورد افاضه ی خود افلاطون برای فلسفه به شمار می رود. وقتی از مکتب افلاطون سخن به میان می آید، معمولاً مراد این جنبه از کار اوست. برای درک مقصود افلاطون از واژه ی «صورت» سهل ترین راه این است که یکی از مثال های او را ملاحظه کنیم.
تختخواب های بسیاری وجود دارد. برخی از آن ها دو نفره اند، برخی تکنفره، بعضی آسمانه دارند، و نظایر آن. با این حال، چیزی هست که همه ی تختخواب ها در آن مشترکند، و این همان است که جملگیِ آن ها را تختخواب می کند. وجه مشترک آن ها نسبتی است با تختخوابِ مثالی یا صورت تختخواب. این صورت واقعاً وجود داردو یگانه تختخواب واقعی است. همه ی تختخواب های دیگر نسخه بدل ها یا روگرفت های ناقص صورت یا مثال تختخوابند. آن ها به جهان نمود تعلق دارند، نه جهان واقعیت. در نتیجه، معرفت راستین تنها به صورت تختخواب تعلق می گیرد. هر گونه شناختی در خصوص تختخواب هایی که در اطرافمان می بینیم عقیده یا پندار است، نه معرفت. جهان هر روزه ای که در آن به سر می بریم همواره در سیلان و دگرگونی است، حال آن که جهان صور فارغ از زمان و تغییر ناپذیر است. فیلسوفان با عشقی که به حکمت دارند به جهان صور دست می یابند، و به این طریق امکان پیدا می کنند که از طریق اندیشه و تفکر صاحب معرفت شوند؛ ادراک حسی ما را به سیلان همیشگیِ جهان نمود محدود می سازد.
8-14- افلاطون با این که به دقت توضیح نمی دهد که چه چیزهایی در جهان صورتی متناظر دارند، از وجود صورت خیر سخن می گوید. غایت قصوای جستجوی فیلسوفان در طلب معرفت چیزی جز خیر نیست. افلاطون برای روشن ساختن این اندیشه از تشبیه خورشید سود می جوید. خورشید است که رؤیت را امکان پذیر می سازد و منشأ رشد و بالندگی است؛ صورت خیر به چشم عقل امکان
می دهد که چیستی واقعیت را ببیند و دریابد. بدون آن روشن بینی که صورت خیر به ما می دهد محکوم به آنیم که در جهان تاریک و روشن و برزخیِ نمود و پندار به سر بریم؛ در پرتو خیر است که در خصوص چگونه زیستن ذره ذره معرفت حاصل می کنیم.

نمونه های بی عدالتی در جمهوری

8-15- افلاطون بعد از این که نشان می دهد کشور عادل کشوری است که در آن طبقات گوناگون نقش های شایسته ی خود را انجام می دهند، و نیز فرد عادل کسی است که در او انگیزه های متفاوت در هماهنگی هستند، سراغ شماری از نمونه های بی عدالتی در کشور و افراد می رود. او چهار سنخ حکومت ناعادل و سنخ های شخصیتی متناظر با ان ها را بررسی می کند. این چهار گونه عبارتند از ارتش سالاری، گروه سالاری، مردم سالاری و حکومت استبدادی.
ارتش سالاری حکومتی است نظیر حکومت دولت – شهر اسپارت که سائقه ی عزت نظامی بر آن حاکم است؛ در گروه سالاری ثروت است که علامت شایستگی است؛ مردم سالاری حکومتی است که جمیع مردم بر آن فرمان می رانند؛ و در حکومت استبدادی حاکم دارای قدرت مطلق است.
افلاطون بار دیگر از تناسبی که مدعی است میان کشور و فرد وجود دارد بهره می جوید. از باب مثال، او در بررسی مردم سالاری مدعی می شود که حکومت مردم سالار از اصل آموزش برای حکمرانی دانسته است. یگانه شرط لازمی که حاکم در حکومت مردم سالار باید داشته باشد این است که ادعا کند دوست و غمخوار مردم است. متناظراً فرد مردم سالار نیز مانند حکومت مردم سالار خود را به دست رشته ی وسیعی از لذت ها می سپارد و از آن ها محفوظ می شود بی آن که لذت های مبتنی بر امیال نیک را از لذت هایی که در شر و پلیدی ریشه دارند ممتاز کند. نتیجه ی این روند ناهماهنگی روانی است. فرد مردم سالار روا نمی دارد که عقل بر امیال ناشایست غالب شود. هوس های پوچ و باطل سلطه پیدا می کنند و بدین قرار بی عدالتی ناگزیر می شود.

بر ضدّ هنر؟!

8-16- افلاطون در شرحی که از تعلیم و تربیت پاسداران به دست می دهد استدلال می کند که انواع گوناگونی از شعر را باید به تیغ سانسور سپرد. هر نوشته ای که در خصوص خدایان یا قهرمانان تصوری نادرست برانگیزد یا وقتی که دانش آموزان آن را به صدای بلند می خوانند منجر به این شود که آن ها با شخصیت های ناعادل همذات پنداریِ بیش از حد پیدا کنند باید قدغن شود. افلاطون در کتاب دهم جمهوری بار دیگر سراغ موضوع هنر و مرتبت آن در جمهوری آرمانی می رود. او نظر خود را به هنر تقلیدی معطوف می دارد، هنری که غرض آن بازنمایی واقعیت است. نتیجه گیری افلاطون این است که چنین هنری را در جمهوری او جایی نیست. این نتیجه گیری دو دلیل عمده دارد : اول این که هنر تقلیدی صرفاً روگرفتی از نمود است و بدین قرار روی به آن سو دارد که ما را از جهان صور دور سازد. دوم این که هنر تقلیدی خوشایند جزء ناعقلانی نفوس ماست، و بدین قرار گرایش دارد به این که هماهنگی روانی لازم برای عدالت را مختل سازد.
افلاطون برای این که اولین انتقاد خود را شرح دهد مثال نقاشی را می آورد که تختخوابی را نقاشی می کند. خدا صورت تختخواب را آفرید؛ نجار روگرفتی سایه وار از آن صورت ساخت؛ هنرمند روگرفتی از روگرفت نجار را به تصویر کشید. کار هنرمند معادل بود با این که آینده ای در برابر آنچه پیش از این تصویری ناقص از یگانه تختخواب واقعی بود نگه دارد. نتیجه این که هنرمند به جای آن که به ما کمک کند تا به واقعیت معرفت پیدا کنیم، بر سر راه این معرفت مانع ایجاد می کند. هنرمند از ماهیت راستین تختخواب غافل می ماند و خود را به گرده برداری از نمود تختخوابی جزئی قانع می سازد. به نظر افلاطون، شاعران نیز کمابیش همانند نقاش عمل می کنند، و بدین قرار او مذمت خویش را شامل حال هنر شاعری نیز می گرداند. به هر تقدیر، در نظر افلاطون، اثر هنرمندانِ تقلیدگر، اغواگرانه و فریب دهنده است. چنین آثاری خوشایند عقل نیست، بلکه اجزای فرودست نفس را خرسند می سازد، و گرایش هنرمندان به این که به جای انگیزه های نیک انگیزه های شر را بازنمایی کنند و بر وخامت این تأثیر می افزاید. هنمرندان تقلیدگر می توانند افراد ناآگاه را از صراط معرفت منحرف سازند. پس در جمهوری جایی برای آن ها نیست.

انتقادهای وارد بر جمهوری افلاطون

قیاس فرد و دولت

8-17- کل طرح افلاطون در جمهوری بر این فرض استوار است که میان عدالت در کشور و عدالت در فرد شباهتی متقن وجود دارد. اگر این شباهت متقن نباشد، هر گونه نتیجه گیری درباره ی عدالت در فرد که از نتیجه گیری های مربوط به کشور عادل استنباط شده است بر همین قرار ناموثق خواهد بود. افلاطون این را مثل روز روشن می داند که گذارش از کشور به فردگذاری است موجه. با این حال، این مطلب دست کم شایسته ی پرسش و تردید است که آیا این گذار موجه است یا نه.

تنها حاکمان می توانند عادل باشند

8-18- علاوه بر این، به نظر می رسد که نظریه ی افلاطون این نتیجه را در بر دارد که تنها حاکمان می توانند عادل باشند. پس از این که عدالت بر حسب هماهنگی روانی تعریف شد و هر کدام از طبقات جمهوری بر حسب منبع غالب انگیزه هایشان، روشن می شود که تنها کسانی قابلیت عادلانه عمل کردن را دارند که در وجودشان عقل حکم می راند. حاکمان یگانه طبقه ای در میان مردم هستند که در این جایگاه قرار می گیرند. بدین قرار به نظر می رسد که نتیجه ی منطقی این سخن آن است که تنها حاکمان می توانند عادل باشند. چه بسا افلاطون این را ایرادی جدی بر نظریه اش تلقی نمی کرد، بلکه نتیجه ی روشنگرانه ی آن می دانست. با این حال، امروزه در نزد اغلب خوانندگان این امر نشان از نخبه گرایی انعطاف ناپذیر و بی امانی دارد که از تفکر افلاطون جدایی ناپذیر است.

افلاطون درباره ی« عدالت» به وجهی مبهم سخن می گوید

8-19- وقتی افلاطون به ما می گوید که عدالت در واقع نوعی سلامت روانی است که در ان سه جزء نفس به طرزی هماهنگ عمل می کنند، به نظر می آید که او مفهوم مألوف و معمول«عدالت» را از نظر دور داشته است. گویا این واژه را دلبخواهانه از نو عریف کرده است تا با اغراض خودش سازگار شود، یا دست کم آن را به دو معنای متفاوت به کار برده است. چه لزومی دارد که همگان بخواهند به این روال از « عدالت» سخن بگویند؟
بی تردید افلاطون به این اعتراض چنین پاسخ می داد که تصور او از عدالت آنچه را ما معمولاً از این واژه مراد می کنیم به واقع آفتابی می سازد. فرد عادلِ افلاطون بیش از سهم خودش چیزی نمی رباید یا بر نمی دارد، زیرا این کار متضمن آن است که عقل در برابر امیال پست سر تسلیم فرود آورد. با این حال، به نظر می رسد که این بیان باب این امکان را مفتوح می گذارد که برخی افراد که ممکن است به دلیل رفتارشان بخواهیم ایشان را عادل بنامیم از آزمون افلاطون سربلند بیرون نیاید، زیرا ممکن است رفتار آن ها از عملکرد هماهنگ روانی برنخیزد. چه بسا ایشان کاملاً گرایش داشته باشند که عادلانه رفتار کنند و در عین حال قابلیت عقل در آن ها به خوبی رشد نکرده باشد.

جمهوری متضمن اغفال گری است

8-20- افلاطون در چند گام مهم از استدلالش برای محفوظ ذلشتن وفاداری به کشور و شهروندان از دروغگویی جانبداری می کند. مثلاً می توان به دروغِ به اصطلاح« برخاسته از بلند نظری» در اسطوره ی فلزات اشاره کرد. به علاوه، قرعه کشی جفت یابی نیز به دروغ آمیخته است. این امر در نظر بسیاری از مردمان پذیرفتنی نیست. کشور آرمانی نباید پایه هایش بر دروغ و اغفال استوار باشد. با این حال، به نظر می رسد که افلاطون به این اعتراض اعتنایی ندارد. تعلق خاطر او معطوف به نتیجه ی نهایی و بهترین راه نیل به آن است، نه مسائل اخلاقیِ ناظر بر آن که این نتیجه نهایی به چه طریقی حاصل می شود.

نظریه ی صور توجیه پذیر نیست

8-21- نظریه ی صور افلاطون شالوده ی مهم احتجاج های او در باب جمهوری آرمانی است. با این حال، امروزه روز غالب فیلسوفان برآنند که این نظریه اعتبار درون یافتنیِ اندکی دارد. هضم این تصور که صور به واقع وجود دارند و همان واقعیتند که جهان مشهود صرفاً روگرفتی سایه وار از آن است شاید از هر تصور دیگری دشوارتر باشد.
اگر از نظریه ی صور دست بشوییم، شالوده ی مابعد الطبیعی بسیاری از آرای افلاطون نابود می شود. مثلاً بدون این اندیشه که فیلسوفان در نیل به معرفتِ عالم واقع از شایستگی خاصی برخورداند توجیه روشنی در کار نخواهد بود که مسئولیت کشور آرمانی را به دست ایشان بسپاریم. و نیز دلیل قاطعی در دست نخواهیم داشت که هنرهای تقلیدی را در کشور قدغن کنیم.

جمهوری ، تمامت خواهی را بر حق جلوه می دهد

8-22- با این همه، شاید مهم ترین نقدی که بر جمهوری افلاطون اقامه شده این است که جمهوری برنامه ای برای تمامیت خواهی به دست می دهد. کشور آرمانی افلاطون با برنامه اش برای بهسازی نژادی، با« دروغ بر خاسته از بلندنظری» اش، با ممنوع کردن نهاد خانواده، و با سانسوری که بر هنر اعمال می کند در تمامی ساحات زندگی مداخله می ورزد. در جهان افلاطون افراد باید تابع مقتضیات کشور باشند و از آن ها انتظار می رود که تمامی عناصر آزادی شخصی را به پای این غایت قربانی کنند. در بین ما آن هایی که برای آزادی فردی و آزادی انتخاب ارزش قائلند بینش افلاطون را قطعاً ناخوشایند می دانند.
آرمانی(utopian) : صفت جامعه ی ایده آل[افلاطون] .
ارتش سالاری(timocracy): حکومتی که در آن عزت و سر افرازی نظامی بیش از هر چیز دیگر ارزش دارد.
پاسداران(Guardians): طبقه ای از شهروندان که از کشور محافظت می کنند و بر آن حکم می رانند.
پشتیبانان(Auxiliaries):نگهبانانی که یاریگر حاکمانند و در برابر تهدیدات خارجی از کشور دفاع می کنند.
تقلید(mimesis): واژه ای که افلاطون در توصیف آنچه به زعم او جوهر فعالیت هنری است- یعنی تقلید طبیعت – به کار می برد.
حاکمان(Rulers): شهریاران فیلسوف که در جمهوری افلاطون قدرت را در دست دارند.
حکومت استبدادی(tyranny): حکومتی که رهبری قدرتمند بر آن حکم می راند.
حکومت تمامت خواهtotalitarian state)):حکومتی که در آن همه چیز تحت نظارت و کنترل دولت است و آزادی فردی مجال اندکی برای عرض اندام دارد یا اصلاً هیچ میدان عملی ندارد.
دیکایوسونه(dikaiosune): این واژه که معمولاً آن را عدالت ترجمه می کنند به معنای انجام دادن کاری است که اخلاقاً درست است.
شهریاران فیلسوف(philosopher kings):حاکمان جامعه ی آرمانی افلاطون.فیلسوفان به این دلیل چنین نقشی را عهده دار می شوند که می توانند به درک صور نایل آیند .
صور(Forms): صور را گاهی به نام مثل می خوانند: جهان صور، جهان حقیقیِ ذواتِ کامل است. جهان نمود، که اغلب ما بیش تر اوقات خود را در آن به سر می بریم، شامل رو گرفت های ناقص صور است.
گروه سالاری(oligarchy): حکومتی که نخبگانی ثروتمند بر آن حکم می رانند.
مردم سالاری(democracy): حکومتی که به دست مردم اداره می شود.3

پي نوشت :

1.Republic
2.Gyges:« شاه لیدیا و مؤسس سلسله ی مرمناد ... . به گفته ی افلاطون، مردی چوپان بود، و انگشتری سحری یافت که چون کسی آن را به انگشت می کرد از انظار ناپدید می شد ...» ( دایرة المعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب).
3. وابرتون، نایجل، آثار کلاسیک فلسفه، ترجمه مسعود علیا، تهران، ققنوس، 1354، صص 28-9.

منبع: سایت پژوهشگران ایرانی حکمت وفلسفه