حوادث مقارن ولادت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)

نويسنده:حجت الاسلام سید هاشم رسولی محلاتی

در روایات ما آمده است که در شب ولادت آنحضرت‏حوادث مهم و اتفاقات زیادی در اطراف جهان بوقوع پیوست که‏پیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله‏«ارهاصات‏»بوده بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد،و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند بیت آن چنین است:
یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان کسری و هو منصدع کشمل اصحاب کسری غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهی العین من سدم و ساء ساوه ان غاضت‏بحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم کان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثی است که مرحوم صدوق‏«ره‏»در کتاب امالی بسند خود از امام صادق علیه السلام‏روایت کرده و ترجمه‏اش چنین است که آنحضرت فرمود: ابلیس به آسمانها بالا می‏رفت و چون حضرت عیسی‏«ع‏»بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا می‏رفت،و هنگامیکه رسولخدا«ص‏»بدنیا آمد از همه آسمانهای هفتگانه‏ممنوع شد،و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوع‏گردیدند،و قریش که چنان دیدند گفتند: قیامتی که اهل کتاب می‏گفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه که از همه مردم آنزمان به علم کهانت وستاره شناسی داناتر بود بدانها گفت:بنگرید اگر آن ستارگانی‏است که مردم بوسیله آنها راهنمائی می‏شوند و تابستان و زمستان‏از روی آن معلوم گردد پس بدانید که قیامت‏بر پا شده و مقدمه‏نابودی هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازه‏ای اتفاق‏افتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتی درآنروز بر سر پا نبود،و ایوان کسری در آن شب شکست‏خورد وچهارده کنگره آن فرو ریخت.و دریاچه ساوه خشک شد.ووادی سماوه پر از آب شد.
آتشکده‏های فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید. و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانی سخت اسبان عربی‏را یدک می‏کشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده‏شدند،و طاق کسری از وسط شکست‏خورد و رود دجله در آن‏وارد شد.
و در آن شب نوری از سمت‏حجاز بر آمد و همچنان بسمت‏مشرق رفت تا بدانجا رسید،فردای آن شب تخت هر پادشاهی‏سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخن‏نمی‏گفتند. دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،وهر کاهنی که بود از تماس با همزاد شیطانی خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائی افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهای‏خود را بر زمین گذارد و سر بسوی آسمان بلند کرد و بدان‏نگریست،و نوری از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گوینده‏ای‏می‏گفت:تو آقای مردم را زادی او را محمد نام بگذار. آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته‏بود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامن‏گذارده گفت:
الحمد لله الذی اعطانی هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فی المهد علی الغلما
ستایش خدائی را که بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (1) و در باره او اشعاری‏سرود. و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیاری‏طلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:ای سرور چه چیزتو را بهراس و وحشت افکنده؟گفت:وای بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون می‏بینم و بطور قطع درروی زمین اتفاق تازه و بزرگی رخ داده که از زمان ولادت عیسی‏بن مریم تاکنون سابقه نداشته،اینک بگردید و به بینید این اتفاق‏چیست؟
آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما که تازه‏ای‏ندیدیم. ابلیس گفت:این کار شخص من است آنگاه در دنیابجستجو پرداخت تا به حرم-مکه-رسید،و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفته‏اند،خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حری رفت و چون‏گنجشکی گردید و خواست در آید که جبرئیل بر او نهیب زد:
-برو ای دور شده از رحمت‏حق!ابلیس گفت:ای جبرئیل‏از تو سؤالی دارم؟
گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاکنون چه تازه‏ای در زمین رخ‏داده؟
پاسخ داد:محمد-صلی الله علیه و آله-بدنیا آمده.
شیطان پرسید:مرا در او بهره‏ای هست؟گفت:نه.
پرسید:در امت او چطور؟
گفت:آری.ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود وراضیم.
و در حدیث دیگری که در کتاب کمال الدین نقل کرده‏چنین است که در شهر مکه شخصی یهودی سکونت داشت ونامش یوسف بود،وی هنگامی که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت:این تحولات آسمانی بخاطرولادت همان پیغمبری است که در کتابهای ما ذکر شده که‏چون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع‏گردند. و چون صبح شد بمجلسی که چند تن از قریش در آن بودندآمد و بدانها گفت:آیا دوش در میان شما مولودی بدنیا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات که وی بدنیا آمده و آخرین پیمبران‏است و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانه‏های‏خود رفتند داستان گفتگوی با آن یهودی را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند:آری دیشب در خانه عبد الله بن‏عبد المطلب پسری متولد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودی رساندند،وی پرسید:آیا این‏مولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا آمده یا بعد ازآن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بیاور تا این یهودی او را به‏بیند،و چون مولود را آوردند ویوسف یهودی او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتی که روی شانه وی بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودی‏عارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.
یهودی برخاست و گفت:آیا می‏خندید؟باید بدانید که این پیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما می‏نهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودی را برای یکدیگر تعریف‏می‏کردند.
و در حدیثی که مرحوم کلینی شبیه به روایت‏بالا از مردی ازاهل کتاب نقل کرده آنمرد کتابی به قرشیان که ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت:نبوت‏از خاندان بنی اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان کسی‏است که آنها را پراکنده و نابود سازد!
قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد کتابی‏که دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید! بخداسوگند این مولود چنان سطوت و تسلطی بر شما پیدا کند که‏زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روی تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمی‏یابد!
و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخی از این حوادث درروایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیاری از آنها این حوادث‏قبل از بعثت رسولخدا«ص‏»ذکر شده نه مقارن ولادت.
مانند روایاتی که در سیره ابن هشام و تاریخ‏طبری و جاهای دیگر است و در صحیح بخاری نیز از ابن عباس روایت‏شده (2) و فخر رازی نیز در تفسیر آیه شریفه «فمن یستمع‏الآن یجد له شهابا رصدا» (3) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها وتیرهای شهاب همین گفتار را داشته و اقوالی در اینباره نقل‏کرده (4) و از ابی بن کعب نیز حدیثی در اینمورد نقل کرده‏اند که‏گفته است: «لم یرم بنجم منذ رفع عیسی علیه السلام حتی بعث رسول‏الله-صلی الله علیه و آله-» (5) و در اشعار بعضی از شاعران‏عرب نیز قسمتی از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزیر که از شاعری بنام قیروانی نقل شده که می‏گوید:
و صرح کسری تداعی من قواعده و انفاض منکسر الاوداج ذامیل‏و نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسل‏خرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمی الجن بالشعل
یک سئوال
اکنون جای یک سئوال هست که اگر کسی بگوید:آیانظیر آنچه در این روایات آمده در کتابهای تاریخی و روایات غیراسلامی هم ذکری از آنها شده یا نه؟
که ما در پاسخ این سئوال می‏گوئیم:اولا اگر حدیث وروایتی از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه السلام برای اثابت‏شد دیگر کدام روایت و تاریخی برای ما معتبرتر از آن حدیث‏و روایت می‏تواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح‏«صغرای قضیه‏»است،ولی پس ازاثبات دیگر استبعاد و زیر سئوال بردن حدیث،جز ضعف ایمان وتاریخ زدگی محمل دیگری نمی‏تواند داشته باشد،وگرنه کدام‏تاریخ و روایتی معتبرتر از آن تاریخ و روایتی است که از منبع‏وحی الهی سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و حدیثی‏محکمتر از داستان و حدیثی است که از زبان پیمبران و ائمه‏معصوم علیهم السلام صادر گردیده باشد! مگر نه این است که سرچشمه پر فیض و زلال همه علوم‏آنهایند؟و معیار صحت و سقم همه دانشهای بشری گفتار آنهااست؟
و ثانیا-می‏گوئیم:مگر تاریخ صحیح و دست نخورده‏ای از گذشتگان و زمانهای قدیم در دست داریم که ما بتوانیم این‏روایات را با آنها منطبق ساخته و یا تاییدی از آنها بگیریم؟
جائی که مقدس‏ترین کتابها مانند تورات و انجیل با آنهمه‏نسخه‏های متعددی که معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و کلمه بکلمه آنها مورد احترام و متن دستورات‏دینی آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در امان‏نبوده،و طاغوتهای زمان و جیره خوارانشان احکام و فرامین آنها رابنفع ایشان تغییر داده و یا اسقاط کرده‏اند،دیگر چگونه کتابهای‏تاریخی معدودی که در زوایای کتابخانه‏ها با نسخه‏های خطی‏منحصر به فرد یا نگشت‏شماری وجود داشته می‏تواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض که چنین تاریخی وجود داشته باشد که‏اوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت کرده باشد آیا همه‏وقایعی که در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت و نگارش‏شده؟و آیا وسائل ارتباطی آنچنان بوده که تاریخ نگاران بتواننداز هر اتفاقی که در گوشه و کنار جهان آنروز اتفاق می‏افتاده‏مطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت کنند؟مگر امروزه با تمام این‏وسائل ارتباطی و مخابراتی و رادیوها و تلویزیونها و ماهواره‏هاو...چنین کاری انجام شده و چنین ادعائی می‏توان کرد؟... مگر وسائل ارتباطی جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سیاستها واختناقها و خارج از کانالهای مخصوص و صافیهای انحصاری‏می‏توانند کوچکترین خبری را منتشر کنند؟آن هم خبری که‏بصورت معجزه آسمانی برای شکست‏یک قدرت طاغوتی و یک‏دربار سلطنتی بوقوع پیوسته باشد...؟مگر معجزاتی امثال‏«شق‏القمر»که وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان می‏باشد و بگفته‏دکتر سعید بوطی-نویسنده مصری-در کتاب فقه السیرة از امورمتفق علیه در نزد علماء و دانشمندان اسلامی است در تاریخهای‏گذشته نقل شده...؟و بلکه معجزات انبیاء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شکافته شدن دریابوسیله عصای موسی و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهای‏جادوئی ساحران و زنده شدن مردگان بدعای حضرت مسیح وامثال آن جز در کتابهای مقدس و مذهبی در تاریخها و روایات‏دیگر آمده و ذکری از آنها دیده می‏شود؟!...
و حقیقت آن است که تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشته‏در انحصار طاغوتهای زمان بوده-چنانچه امروزه نیز عموما اینگونه‏است و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد-وانبیاء الهی نیز پیوسته بر ضد همان طاغوتها قیام می‏کرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثار ایشان بوده و بهر وسیله می‏خواسته‏اند آنها را افرادی‏ماجراجو و بی شخصیت و افسادگر معرفی کنند،و هرگز اجازه‏نمی‏دادند آنها را بعنوان مردانی الهی که قدرت انجام معجزه رادارند معرفی کنند،و بهمین دلیل معجزاتی را که بوسیله ایشان‏انجام می‏شده انکار کرده و یا توجیه می‏نمودند،و اگر کتابهای‏آسمانی و روایات مذهبی نبود اثری از این معجزات بجای نمانده‏و بدست ما نرسیده بود...
چنانچه اکنون نیز ما در انقلاب اسلامی خود که یک انگیزه‏مذهبی داشته و ادامه آنرا نیز بیاری خدا همان انگیزه مذهبی وعشق شهادت طلبی در راه خدا و دین،تضمین کرده و بر ضدطاغوتهای شرق و غرب قیام کرده همین شیوه تبلیغی را می‏بینیم‏که هر حرکتی بنفع این انقلاب در داخل و یا خارج بشود مانندراهپیمایی میلیونی و غیر میلیونی که در داخل و یا خارج انجام‏می‏گیرد اصلا منعکس نمی‏شود و در رادیوها و وسائل ارتباطجمعی ذکری از آن نمی‏شود،اما کوچکترین حرکت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندکی که جمعا به صد نفر نمی‏رسدبا آب و تاب در همه رسانه‏های گروهی بعنوان یک حرکت ضدرژیم نه یکبار بلکه چند بار پخش می‏گردد.
و بهمین دلیل ما می‏گوئیم انگیزه و نیازی برای تحقیق در تاریخهای گذشته نداریم و اگر هم تتبع کنیم معلوم نیست‏بجائی برسیم،مگر اینکه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبی که شده‏تاییدی از تاریخ برای این روایات پیدا کنیم اگر چه مجبور شویم‏برای تطبیق این روایات با تاریخ دست‏به توجیه و تاویلهای‏نامربوط بزنیم،چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب فیل ذکرکرده و شنیدید و خواندید،که ما آنعمل را محکوم کرده و دلیل برضعف ایمان و غرب‏زدگی و تاریخ زدگی و غیره دانستیم...
آیا پیامبر فرمودند: من در زمان انوشیروان عادل متولد شدم؟
این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسول‏خدا«ص‏»نقل شده که فرمود:«ولدت فی زمن الملک العادل‏انوشیروان‏» (6) من در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولدشدم...
ولی این حدیث گذشته از اینکه از نظر عبارت فصیح نیست وبسختی می‏توان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چه‏رسد به پیامبر اسلام و فصیح‏ترین افراد عرب از چند جهت جای‏خدشه و تردید است:
1-از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازکتاب‏«الموضوعات الکبیر علی قاری‏»-یکی از دانشمندان اهل‏سنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:
«...قال السخاوی لا اصل له،و قال الزرکشی کذب باطل،و قال السیوطی قال البیهقی فی شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عن‏نبینا«ص‏»ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان‏». (7)
یعنی سخاوی گفت:این حدیث اصلی ندارد،و زرکشی‏گفته:دروغ باطلی است،و سیوطی از بیهقی در شعب الایمان‏نقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخی‏از نادانان از پیغمبر ما«ص‏»روایت کرده‏اند که فرمود: «ولدت‏فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان‏»سخن گفته...
2-طبق این حدیث رسول خدا«ص‏»انوشیروان ساسانی رابه عدالت‏ستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده،و بلکه‏به ولادت در زمان وی افتخار ورزیده،ولی با اطلاعی که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتاری‏برسولخدا«ص‏»و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص‏»قابل‏قبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکی از نویسندگان‏معاصر را که در باره زندگی چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائی‏کرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای شما نقل می‏کنیم،تا به‏بینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروان‏عادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین می‏نویسد:
انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهی‏بی طرفانه باوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت وی‏بیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک‏«غلطمشهور»بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم ایران حکومت نمی‏کرد.
در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود.ملت ایران در آن‏تاریخ با یک اجتماع چهار طبقه‏ای بسر می‏برد که محال بودبتواند از عدالت و انصاف حکومت‏بهره‏ور باشد.
درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیواری‏محکم‏تر از آهن و روی،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.
گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در راس کشور قرار داشتندنخستین صف،صف‏«ویسپهران‏»بود که از صفوف دیگرملت‏به دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهره‏ورتر بود.طبقه‏ویسپهران از امیرزادگان و«گاه‏پور»ها تشکیل می‏یافت.
و بعد طبقه‏«اسواران‏»که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیل‏بگیرد...امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقه‏بر می‏خواسته‏اند.
طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری وبازرگانی و رسیدگی بامور کشاورزی و املاک را بعهده‏داشت.
طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل می‏شدپیشه‏وران و روستاییان بودند،سنگینی این سه طبقه زورمند واز خود راضی بر دوش طبقه چهارم یعنی پیشه‏وران و روستاییان‏فشار می‏آورد.مالیات را این طبقه ادا می‏کرد.کشت و کاربعهده این طبقه بود رنج‏ها و زحمت‏های زندگی را این طبقه می‏کشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران وو یسپهران تشکیل می‏یافت‏به ترتیب از کیف‏ها و لذت‏های‏زندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده می‏کرد.
میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.اصلا زبان یکدیگر رانمی‏فهمیدند.
اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یادختری از دختر اسواران می‏بست ازدواجشان صورت پذیر نبود.
انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علیحده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگی می‏کردند.
تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوش‏حکومت‏بر مردم فرمان می‏راند.این طبقه خود را مطلقا فوق‏طبقات می‏شمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش‏«موبد»بود.فکر کنید.آن کدام عدالت است که می‏تواند براین ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت کند.
این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است.این خودنخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکسته‏نشود و تا عموم طبقات بیک روش و یک ترتیب بشمار نیایند،تا ویسپهران و پیشه‏وران دست‏برادری بهم نسپارند و پنجه‏دوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعی‏و برابری در حقوق عمومی بیک میزان استفاده کنند.
در حکومت‏ساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه‏«مالکیت‏»و«فامیل‏»قرار داشت.ملاک امتیاز در خانواده‏ها لباس شیک‏و قصر مجلل و زنهای متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.
«خسروانی کلاه و زرینه کفش علامت‏بزرگی بود»طبقات‏ممتاز یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداخت‏مالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.
پیشه‏وران زحمت می‏کشیدند،پیشه وران بجنگ می‏رفتند،پیشه وران‏کشته می‏شدند و در عین حال نه از اینهمه رنج وفداکاری تقدیر می‏شدند و نه در زندگی خود روی آسایش وآرامش می‏دیدند.
تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقه‏چهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیه‏مملکت آماده بدارد.
حکیم ابو القاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از«کفشگر»و«انوشیروان‏»روایت می‏کند که خیلی شنیدنی‏است و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا بعنوان‏شاهد صادق نقل می‏کنیم:
بشاه جهان گفت‏بو ذرجمهر که ای شاه با داد و با رای و مهر سوی گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهی نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که دانای ایران بزد داستان فرستاده‏ای جست‏بو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکی نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسی را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودی بفرماید از گنج‏شاه
فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگری‏را پیدا کرد که پول فراوان داشت.
یکی کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کی پر خرد مایه‏دار چهل مر درم،هر مری صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسی ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم
کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستاده‏بزرگمهر گذاشت.
بدو کفشگر گفت ای خوب چهر نرنجی بگویی به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویی مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردی مرا راه گنج
فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او بوسیله بزرگمهر بعرض‏انوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاه‏معروض داشت و حتی خودش هم خواهش کرد:
اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همی جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه
اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:
بدو شاه گفت ای خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیری ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدست‏خردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس
و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام می‏خواهد و نه‏اجازه می‏دهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش است‏یعنی در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت‏»نیست در صورتیکه برای ولیعهد مادبیری‏«پیروز بخت‏»لازم است.
آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتی‏که در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.
البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهای‏ساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذاب‏های‏گوناگون می‏کشتند عادل است.
آنچه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوان‏عدالتی بوجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعی‏اجازه می‏داد به داد مردم می‏رسید ولی اینهم مسلم است که‏در یک چنین اجتماع...در اجتماعی که به پسر کفشگر حق‏تحصیل علم ندهند و ویرا از عادی‏ترین و طبیعی‏ترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند عدالت اجتماعی برقرارنیست.
گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که‏«پیروزبخت‏»نبود...
در این جا باید به عرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا این‏کفشگر زاده‏«نا پیروز بخت‏»ایرانی هم نبود؟
نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلای‏تاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائی و تمجیدهای‏آنچنانی است نقل شده،و فردوسی که معمولا افسانه‏پرداز آنان‏بوده و گاهی بگفته خودش کاهی را به کوهی جلوه می‏داده‏چگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟و گویا این‏بیدادگری را عین عدالت و داد می‏دانسته،که آنرا در کتاب خودبنظم درآورده و زحمت‏سرودن آنرا بخود داده است!!و شاید-چنانچه بعضی احتمال داده‏اند-هدف فردوسی نیز همین‏افشاءگری بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالت‏دروغین انوشیروان را بر ملا سازد!
3-اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آن‏که سبب تردید در اصل حدیث و تضعیف آن می‏شود زیرا دربرخی از روایات همانگونه که شنیدید«ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان‏»است،و در برخی دیگر بدون لفظ‏«انوشیروان‏»و در برخی با اضافه کلمه‏«یعنی‏»است،بگونه‏ای‏که از نقل‏«علی قاری‏»استنباط می‏شد که معلوم نیست کلمه‏«یعنی‏»از اضافات راوی است‏یا جزء متن روایت است،و دربرخی از نقلها متن این روایت‏بگونه دیگری نقل شده که نه لفظ‏«عادل‏»در آن است و نه لفظ‏«انوشیروان‏»مانند روایت‏اعلام الوری طبرسی و کشف الغمه که در آن اینگونه است:
«...ولدت فی زمان الملک العادل الصالح‏»که همین عبارت در نقل مجلسی‏«ره‏»در بحار الانوار لفظ‏«العادل‏»هم ندارد و اینگونه نقل شده‏«ولدت فی زمان الملک‏الصالح‏»که طبق این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح،یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسی بوده،چون بر فرض صحت‏حدیث روی این نقل معلوم نیست منظور رسولخدا«ص‏»انوشیروان باشد،و از اینرو مرحوم طبرسی و اربلی که خود متوجه‏این مطلب بوده‏اند قبل از نقل این قسمت در مورد سال ولادت‏آنحضرت می‏نویسند:
«...و ذلک لاربع و ثلاثین سنة و ثمانیة اشهر مضت من ملک‏کسری انوشیروان بن قباد...و هو الذی عنی رسول الله-صلی الله‏علیه و آله-علی ما یزعمون:ولدت فی زمان الملک العادل الصالح‏».

پی‏نوشتها:
1- یعنی او را بکنار خانه کعبه آورد و برای سلامتی و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.
2- صحیح البخاری ج 6 ص 73.
3- سوره جن آیه 9.
4- مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.
5- بحار الانوار ج 15 ص 331.
6- بحار الانوار ج 15 ص 250.مناقب ج 1 ص 172.
7-«الموضوعات الکبیر»علی قاری-ط کراچی-ص 136.

 

منبع: درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام ج1