داور خانوادگى

نويسنده:حجت الاسلام جواد محدثى




روشهاى شايستـه حل اختـلافهاى خانوادگى :

شعله اختلاف

خيلى اوقات, يك جرقه, خانه اى, خرمنى و كارخانه اى را بـه آتـش مى كشد و نابود مى سـازد. ((اخـتـلاف)) , جـرقه اى اسـت كه گاهى در كانون يك خانواده مى افتد و آن را تـا مرز سوختـن و خاكستـر شدن پيش مى برد.
بايد از پيدايش اين جرقه, كه به شعله خانمانسوز تبديل مى شود, جـلوگيرى كرد و ريشـه آن را در رفتـار هر يك از دو شـريك زندگى شناخت و خشكاند. اگر هم اين آتش برافروختـه شد, پـيش از گستـرش دامنه آن, بـايد در اولين فرصت آن را فرو نشاند و از در افتادن آن در همه اركان زندگى جلوگيرى كرد.
اگر از دست خود زوجين كارى ساخته نيست, ضرورتا بايد از بيرون كمك گرفت. مثل ((آتش نشانى)) كه هنگام اشتعال يك خانه و ناتوانى افراد خانه براى فرونشاندن آتش, بـه ((امداد)) خانواده مى آيد و نجات مى دهد و شعله ها را خاموش مى كند.
طرفين اختـلاف, اغلب هر كدام مى كوشند تـا حق را بـه جـانب خود بـدانند و مشكل و علت اخـتـلاف را بـه گردن ديگرى بـيندازند. از اين رو تـفـاهم و صـلـح و سـازش بـه دسـت نمى آيد و نفـسـانيات و خودخواهى هاى انسان مانع از اعتـراف بـه حـق بـه سود طرف مقابـل مى شود.

نياز به ((داور))

در صورت عدم تفاهم, بـراى حل اختلافها گاهى نياز بـه ((داور)) است, داورى بى طرف, دلسوز, عاقل, باتجربه و بـى غرض. داورى كه هر دو طرف, بـراى او احـتـرام قايل بـاشند و حـرف و صلاحـديد او را بپذيرند و بـه داورى او رضايت دهند. داورى كه مورد رضايت طرفين باشد و به تعبير فقهى: ((قاضى تحكيم)) .
اصل اين كار, بسيار پسنديده است و اگر كسى بتواند نقش ((داور مصلح)) را ايفا كند, بـزرگترين پـاداش الهى را نصيب خويش ساخته است, چون كه در تـعاليم اسلامى يكى از ثواب تـرين و شايستـه تـرين كارهاى خداپسند, ((اصلاح)) و آشتى دادن ميان افرادى است كه دچار فتنه و كدورت و قهر و دشمنى شده اند. ((اصلاح ذات البين)) در آيات قرآنى هم آمده است و خداوند, مكرر بـه ايجاد آشتـى و اصلاح ميان مردم فرمان داده است.(1)
امام صادق(ع)فرمود: ((صدقه يحبـها الله, اصلاح بـين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا)) (2)
صدقه اى كه خـداوند دوسـت مى دارد, آشتـى دادن ميان مردم اسـت, آنگاه كه گرفتار تـبـاهى شوند و نزديك ساختـن آنان بـه يكديگر, آنگاه كه از هم دور شوند.
حتى دروغ مصلحتآميز بـراى حل اختلافات و ايجاد تفاهم و دوستى, مجـاز شـمرده شـده اسـت. از اين رو, آنكه مسـووليت ((اصـلاح)) را مى پذيرد و به عنوان داور بـين دو طرف حضور مى يابـد, يك نيكوكار راستين است. گاهى هم به دو قـاضـى و داور نياز اسـت, دو نماينده عـاقـل و فهميده و مجرب, تا به حل مشكل بپردازند و صلح و صفا را دوبـاره برقرار كنند و ريشه كدورت و نزاع را بخشكانند.
قرآن كريم نيز به چنين حكميتى رإى داده است. تلاش از سوى اين دو ((قاضى خانوادگى)) و اصلاح از سوى خدا. يعنى يك گام را اينان برمى دارند, گام ديگر را خداوند با نزديك ساختن دلها بـه يكديگر و ايجـاد مودت بـرمى دارد. گرچه دو طرف, راضى بـه حكميت و داورى مى شوند و گرچه دو داور, براى آشتـى دادن تـلاش مى كنند, اما دلها در قبضه قدرت خداست و او الفت آفرين است و اين تلاش را سبـب حصول توافق و هماهنگى مى سازد.
در قرآن كريم مى خوانيم:
((و ان خفتـم شقاق بـينهما فابـعثـوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما ...)) (3)
اگر از نزاع و اختـلاف ميان آن دو(همسران)بـيم داشتـيد كه بـه جدايى بـيانجامد, پس يك داور و حكم از سوى خانواده مرد و داورى هم از سوى خانواده زن انتخاب كنيد و بـفرستيد, اگر آن دو در پى اصلاح و آشتى بودند, خداوند نيز ميان آنان آشتـى و تـوافق پـديد مى آورد.
در اين آيه چند نكته زيبا به چشم مى خورد:
((اول)) : اينكـه داور, از خـانـواده بـاشـد نـه از بـيرون و بيگانه, تـا اخـتـلافات و اسرار خـانوادگى بـه خـارج درز نكند و آبروريزى نشود و نزاع داخلى آنان بر سر زبـانها نيفتد. بـعلاوه, اقوام نسبـت بـه مسايل فيمابـين آنها, آشناتر و بـه راه حل نيز واردترند.
((دوم)) : آنكه واقعا دو طرف, در صدد اصلاح و رفع مشكل باشند, نه در حالت لجاجت و تـعصب و يكدندگى و خودمحورى و خودخواهى, كه هر كدام بخواهد اثبات كند كه حق بـا اوست و طرف مقابـل اشتبـاه كرده يا گنهكار است و تقصير اوست. در اين صورت هرگز تلاش مصلحان و داوران به نتيجه نخواهد رسيد.
((سـوم)) : آنكه ((اراده اصلاح)) , جـدى بـاشد و طرفين بـه يك تـوافق و وحدت نظر بـرسند يعنى بـزرگتـرها و ريش سفيدها و داوران خـيرخـواه و صادق و امين, حـرفهاى آنان را بـشنوند و ديدگاههاى موكل خود را به طرف مقابل برسانند و نتيجه اين صحبتها آن بـاشد كه خود زوجين, مشكل را حل شده ببينند و اختلاف ريشه كن شده باشد, نه آنكـه بـا سـلام و صـلوات و رودربـايسـتـى قـرار دادن آنها و ((مإخوذ به حيا شدن)) و شرم حضور, مسإله به ظاهر حل شود, ولى ريشه اختلاف و غده كدورت همچنان باقى مانده باشد.
((تا ريشه به جاست, درد درمان نشود.))
آشتـى و صلح دلخـواه و ارادى, پـايدار اسـت. و گرنه ((آشـتـى تحميلى)) , سرپوش گذاشتن بر ((شعله خلاف و اختلاف)) است, كه روزى از زير خاكستر سر مى كشد و برافروخته مى شود.
چنين داورى, نبايد مانند يك ((مداواى سطحى)) بـاشد و اصل غده باقى بماند و به تدريج رشد كند و يك بار ديگر به بهانه ديگر سر باز كند و صفاى خانه را برهم بريزد.
((چـهارم)) : علت اينكه قرآن, تـوصيه بـه گزينش و داورى ((دو قاضى)) مى كند, براىاطمينان هرچه بيشتر به اين است كه هيچ ستم و اجحاف و حق كشى يا يك سويه نگرى در قضيه پـيش نخواهد آمد. وقتى دو طرف, از خـود سلب اخـتـيار كردند و كار را بـه دو داور مطمئن و منصف سپـردند, روشن است كه آنان بـه تـوافقى دست خواهند يافت و راه حلى ارائه خواهند كرد كه به سود و صلاح هر دو جانب بـاشد.(4
((داوران خانوادگى)) , هم مسووليت دارند, هم اخـتـيار و قدرت تصميم گيرى و هم رإى و داورى آنان بـراى دو طرف اختلاف خانوادگى الزامآور و لازم الاتباع است.
تعيين چنين داورانى, بـراى جلوگيرى از تـفرق و از هم پـاشيدن خانواده هاست. وظيفه عموم مومنين, فاميلها و وابـستـگان و حـتـى دستگاه قضايى و دادگسترى آن است كه تا مى توانند بـا چاره انديشى و تدبير, مانع تفرقه, جدايى و طلاق شوند و ايجاد آشتى و وفاق را سرلوحه كار خويش قرار دهند.

طلاق, هرگز!

برخلاف آنچه در ابتداى بروز ((اختلاف)) و ((ناسازگارى)) به نظر مى رسد, طلاق, تـنها ((راه حـل)) نيست. پـيچـيدگى بـافت ((روابـط خانوادگى)) و تإثير و تإثرهايى كه هر يك از ((پـيوستن)) ها و ((گسستـن)) ها بـر افراد مى گذارد و جـدايى, آثـار سوء اخـلاقى و اجتماعى و تربيتى و معاشرتى بر هر دو طرف و وابستگان و فرزندان مى گذارد, سبب مى شود كه در بـروز اختلافات, طلاق را ((بـدترين راه حل)) بدانيم.
طلاق, شايد آسانترين راه باشد, ولى هرگز بـهترين و عاقلانه ترين راه حل براى ناسازگاريها نيست, بـخصوص اگر در شرايط عصبـانيت و خشم به آن اقدام شود.
از اين رو, طلاق, از منفورترين ((حلال)) هاى الهى بـه شمار آمده است. هر چند جايز است, ولى بسيار ناپسند است.
امام صادق(ع)فرمود: ((هيچ چيز, از آنچه خداوند متعال آنها را حلال قرار داده است, نزد او از ((طلاق)) , منفورتر و ناپسنديده تر نيست.)) :
((ما من شئى مما احله الله عز و جل ابغض اليه من الطلاق ...)) (5)
و در سخنى ديگر فرموده است: هيچ چيز نزد خداوند, مبـغوض تـر و نكوهيده تر از خـانه اى نيست كه در اسلام, بـا جـدايى(و طلاق)خـراب شود.(6)
كودكانى كه بى سـرپـرسـت, يا محـروم از محـبـت پـدرى يا مادرى مى مانند, از نظر تربـيتى مشكل پيدا مى كنند و از نظر عاطفى دچار كمبـود مى شـوند. اغلب نيز ((نامادرى)) نمى تـواند ((خـلا عاطفى)) فقدان مادر را در كودكان بى پـناهى كه سـايه شوم طلاق بـر سـرشان افتاده است, پر كند.
خود زن و شوهرى هم كه از هم جدا مى شوند, اغلب گرفتار بحرانها و مشكلات عـجـيب و فـراوانى مى شـوند كه قبـلا هرگز فـكر آن را هم نمى كردند.
اينجاست كه خـراب شدن خـانه در اثـر جـدايى(كه در حـديث آمده است)مصداق پيدا مى كند.
طلاق, نوعى ((آوار)) است كه بر سر افراد خانواده فرو مى ريزد و بنيان خانواده را ويران مى سازد. ((خـانه خـرابـى)) در سايه طلاق, يعنى اين!
طلاق به خـاطر ناسازگارى اخـلاقى و عدم تـفاهم, يك مسإله است, طلاق از سر هوس و تـمايلات نفسانى و تـجـربـه كردن زنهاى مختـلف, مسإله اى ديگر كه زشت تر و ضد اخلاقى تر است.
رسول خدا(ص)بـه مردى گذر كرد و از او پرسيد: زنت را چه كردى؟
گفت: يا رسول الله! طلاق دادم.
فرمود: بى آنكه بدى و بدرفتارى داشته باشد؟
گفت: آرى, بدون بدرفتارى و بدى.
سپس آن مرد, زن ديگرى گرفت. پيامبر اكرم(ص)او را ديد. پرسيد:
چه كردى؟ گفت: ازدواج كردم.
سپس, بـعد از مدتى او را ديد و پرسيد: بـا زنت چه كردى؟ گفت:
طلاقش دادم.
حضرت پرسيد: بى آنكه بدى و اشكالى داشته باشد؟
گفت: آرى.
بـار ديگر رسول خدا(ص)او را ديد و او از ازدواجى ديگر و طلاقى ديگر خبر داد. رسول خدا(ص)فرمود:
خداوند, دشمن مى دارد(يا لعنت مى كند)هر زن يا مردى را كه ذواق و چـشـنده بـاشـند (ان الله عز و جـل يبـغض(او يلعن)كل ذواق من الرجال و كل ذواقه من النسإ)(7)
يعنى ازدواج نه بـر اسـاس بـنيان نهادن يك كانون مسـتـحـكم و بـى خـلل, و طلاق نه از سـر ناسـازگارى و عـدم امكان ادامه زندگى مشترك و به عنوان آخرين راه حل, بلكه بر اساس هوسرانى و تجربـه كردن زنهاى مختلف و شوهرهاى متعدد.
اين گونه نگاه به زندگى, بـه بـازيچـه گـرفـتـن زندگـى اسـت.
زندگيهاى تلخ تر و شكننده تر پس از طلاق, عبرت خوبى بـراى كسانى است كه بـا بـروز كوچكترين ناهماهنگى در زندگى, پاى طلاق را بـه ميان مى كشند.
تـا مى تـوان, بـا حـسـن نيت و بـه كـمك داور بـى طرف و داوران خانوادگى, اختلافات را ريشه يابى و ريشه كن كرد, چرا سخن از طلاق و جدايى؟

پي نوشت :

1ـ انفال 3, نسإ 85 و ;115 حجرات 10 و بقره 244.
2ـ اصول كافى, ج2, ص209.
3ـ نسإ, آيه 35.
4ـ اين نكته در الميزان, ج4, ص368 آمده است.
5ـ فروع كافى, ج6, ص54.
6ـ وسائل الشيعه, ج15, ص266.
7- ميزان الحـكمه, ج5, ص547(بـه نقل از فـروع كافـى, 6 / 54).

منبع: ماهنامه پيام زن ـ شماره 99