نویسنده: سید صمصام الدین قوامی

 

 



 

از جمله مباحثی که استاد مطهری درآثار خود به خوبی به آن پرداخته، مساله رهبری اسلامی است که به شکلی ریشه ای و براساس معارف پایه ای دین، به تنقیح آن همت گماشته است. ایشان رهبری را مرادف امامت معرفی می کند؛ همانگونه که نبوت و راهنمایی را به یک معنا می داند. براین اساس، رهبری برخاسته از اصول دین و امری مبتنی بر اعتقادات بنیادین اسلامی است و با توجه به جایگاه ویژه ای که امر رهبری درنظریه های نوین مدیریت پیدا کرده، تا آنجا که آن را عنصری فراتر از مدیریت می دانند( درعین حال که درخلال مباحث مدیریت طرح می شود) ضرورت پردازش نظریه رهبری دراسلام جلوه بیش تری می یابد و می تواند کمک خوبی به مدیریت پژوهان نیز به حساب آید.
اصلی ترین نظریه و دیدگاه استاد شهید مطهری درخصوص رهبری را می توان در «یادداشتهای رهبری و مدیریت» ایشان جستجو کرد که درحقیقت هسته مرکزی بحث به حساب می آید و شاخ وبرگ مطلب را درآثار دیگرش یافت. آن شهید عزیز، منابع مورد نظر خود دربحث رهبری را با ارجاع به آنها روشن نموده و کار پژوهشگر را آسان کرده است. وی در این یادداشتها مطالب ویژه رهبری را از سایر آثار خویش برگزیده و با دادن نشانی، به محقق این امکان را می دهد که به توسعه بحث درچهارچوب دیدگاه استاد شهید همت گمارد.

1- تعریف رهبری

درکاوشی دقیق و جامع، با عنوان «پدیده رهبری»، که توسط یکی از پردازشگران نظریه رهبری تنظیم شده است، تعریف های رهبری اجتماعی ازدیدگاه دانشمندان مغرب زمین را طبقه بندی می کند. تعاریف رهبری در این تلاش به 12 گروه طبقه بندی شده و در هر گروه، تعدادی از تعاریف که وجه مشترک دارند، به عنوان نمونه عرضه گردیده است. کوشش برای این طبقه بندی به منزله جزو ضروری شناخت دقیق رهبری قلمداد شده است. درپایان نتیجه گیری شده که تعریفها در واقع بیانگر ابعاد گوناگون پدیده رهبری هستند و برحسب کاربرد، ممکن است از یک تعریف خاص و یا تعریفی مرکب از این ابعاد استفاده گردد. (1)
استاد شهید مطهری دراین زمینه می نویسد:
«رهبری و مدیریت درعرف امروز، با همه توسعه و شمولی که پیدا کرده است، اگر بخواهیم مرادف و همانندی برای آنها در مصطلحات اسلامی پیدا کنیم، باید بگوییم: ارشاد (2) و رشد یا هدایت و رشد. قدرت رهبری همان قدرت بر هدایت و ارشاد است در اصطلاحات اسلامی.»(3)
این تعریف، درمقابل آن حجم از تعاریف طبقه بندی شده، می تواند روشن کننده غوامض باشد. پردازش استاد شهید نسبت به تعریف خویش، بر این روشنگری می افزاید. ایشان درتعریف رشد که هسته اصلی تعریف است، می نویسد:
«رشد در اصطلاح عرف و معمولی ما، یک کیفیت جسمی است و وصف اندام است. قامتها و اندام ها در اصطلاح و درعرف امروز فارسی، متصف به صفت رشد می شود ولی در اصطلاح فقه اسلامی یک کیفیت روحی است یعنی نوعی بلوغ است درمقابل بلوغ جسمی. می گویند کودک پس از بلوغ جسمی، باید بلوغ روحی نیز پیدا کند تا ثروت را دراختیارش بگذاریم و می گویند تنها بلوغ جسمی برای ازدواج کافی نیست، رشد یعنی بلوغ روحی نیز لازم است. مقصود از رشد و بلوغ روحی شایستگی و قدرت تشخیص، درک سود و زیان و لیاقت اداره و بهره برداری است به عبارت دیگر، رشد عبارت است از شایستگی ولیاقت برای نگه داری و استفاده و بهره برداری صحیح از وسایل و سرمایه های حیات.»(4)
درجای دیگر می افزاید:
«یکی از سرمایه ها و بلکه مهم ترین سرمایه ها، سرمایه های انسانی است و اداره این سرمایه، نگه داری آن، هدر ندادن آن، استفاده و بهره برداری صحیح از آن، رشد (است).» (5)
درجای دیگر می افزاید:(6)
«رشد بهره برداری ازسرمایه های انسانی و اداره و به کارگرفتن آنها و پرورش دادن آن ها و بهره برداری از آنها و سامان دادن و سازمان دادن به آن نیروها و آزاد کردن و حرارت بخشیدن و از سردی افسردگی وجمود خارج کردن آنها و باز کردن آنها: یعنی پاره کردن زنجیرهای معنوی و روحی آنها که (... ویضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم...). (7) این چنین رشدی همان است که امروز به نام مدیریت و یا رهبری نامیده می شود.»
با قدری دقت درتعریف بالا و پردازش آن، که می تواند«نظریه رشد» قلمداد شود. نقطه اشتراک تمامی تعاریف طبقه بندی شده، که عبارت شد «از یک فرایند نفوذ، که بدان وسیله نفوذ ارادی رهبر به پیروان اعمال می گردد» (8) دراین تعریف دیده می شود، بلکه فرآیند نفوذ را هم و حتی برآیند را نیز مشاهده می کنیم.

2-خاستگاه رهبری

همانگونه که گفته شد، منشأ و اساس رهبری، اصل امامت است؛ استاد می نویسد:
«میان نبوت و امامت فرق است، اولی راهنمایی است و دومی رهبری، همچنانکه راهنمایی دینی نوعی رهنمایی است که از افق غیب باید رسیده باشد؛ یعنی راهنما باید غیبی باشد. رهبری نیز این چنین است و اینکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و برخی پیامبران دیگر، هم راهنما بوده اند و هم رهبر و ختم نبوت، ختم راهنمایی الهی است نه ختم رهبری الهی... وظیفه نبی تبلیغ است؛ «و ما علی الرسول الاالبلاغ» ولی وظیفه امام این است که ولایت و سرپرستی و رهبری کند بر کسانی که رهبری او را پذیرفته اند.» (9)
«شیعه همانگونه که نبوت؛ یعنی راهنمایی دینی را از جانب خدا می داند، رهبری دینی را نیز من جانب الله می داند. در این جهت میان راهنمایی و رهبری تفکیک نمی کند. پیامبران بزرگ، هم راهنما بوده اند هم رهبر. ختم نبوت ختم راهنمایی الهی، با ارائه برنامه و راه است، اما ختم رهبری الهی نیست.» (10)
«نبوت از نوع راهنمایی و امامت از نوع رهبری است و این دو، مورد اعامین من وجه هستند. ممکن است کسی فقط راهنما باشد و رهبر نباشد؛ مانند همه مبلغان درست ما (روشن است آنانکه تبلیغشان نادرست است از بحث خارج اند) اینها کناری ایستاده و راه و چاه را به دیگران ارائه می کنند و می گویند «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال»، ممکن است به عکس، کسی رهبر باشد ولی راهنما نباشد؛ یعنی راهی است آشکار و هدفی است مشخص ولی نیاز به نیرویی است که قدرتها را متمرکز و متشکل کند و سازمان بخشد و نیروهای خفته را بیدار و ناشکفته را به سوی سازندگی و ابتکار بسیج کند. همچنانکه ممکن است یک شخص در آن واحد، هم رهبر باشد هم راهنما.» (11)
در عبارات بالا امامت مرادف رهبری گرفته شده؛ یعنی راهی که نبی و پیامبر نشان داده است، توسط رهبر و پیروان رهبر طی می شود. شاید بتوان گفت که نبوت «ارائه طریق» و امامت «ایصال الی المطلوب» است. (12)
این بحث که پیش از انقلاب در حسینیه ارشاد، توسط استاد بیان شده، تحلیلی است از امامت در مقابل عالمان اهل سنت که امامت را منحصر در حکومت و رهبری سیاسی- اجتماعی می دانند که در آن نیاز به نص نیست، تا تنصیص پیامبر نسبت به امام بعدی را نفی کنند.(13) استاد در کتاب امامت و رهبری، که ملهم امامت مرحوم محمدتقی شریعتی است، (14) سعی بر این دارد که از کتاب خلافت و امامت را فراتر و کامل تر از مبنای رهبری ظاهری یا حکومت بداند. او می نویسد:
«حکومت یکی از شاخه های امامت است. امروز این اشتباه خیلی تکرار می شود؛ تا می گویند امامت، متوجه مساله حکومت می شوند، در حالیکه مساله حکومت از فروع و یکی از شاخه های خیلی کوچک مساله امامت است.» (15)
در کتاب ولاءها و ولایت ها، ایشان برای امامت چهار شأن ولایی قائل شده اند، (16) که عبارتند از: «ولاء محبت، ولاء مرجعیت، ولاء زعامت و ولاء تصرف» که مراد از ولاء محبت، دوست داشتن امام است که توسط پیامبر صلی الله علیه و آله خواسته شده (17) و مراد از ولایت مرجعیت، همان برتری و تسلط علمی است که امام دارد و همگان در مسایل خود باید به ایشان رجوع کنند و سوم ولاء تصرف است که نوعی ولایت تکوینی است که به اذن خدا می تواند در عالم وجود تصرف کند و نهایتا ولاء زعامت است که در حقیقت شاخه رهبری اجتماعی امامت است که این مقاله، آن را مطمح نظر خود دارد. ولی به هرحال مساله رهبری تبلور و تجلی امامت به معنای عام است. استاد اصرار دارد که اهل سنت امامت را منحصر در بعد ولاء زعامت کرده اند تا بگویند نیاز به تنصیص نبی صلی الله علیه و آله نیست؛
«با این معنا از امامت، حق با اهل سنت است. حضرت حجت در زمان غیبت که نمی توانند زمامدار مسلمین باشند.» (18)
با معنای فراگیر از امامت که استاد بیان می کنند، رهبری اجتماعی در عین اصولی بودن، می تواند از فروع محسوب شود. به هرحال خاستگاه رهبری در فرهنگ اسلامی ریشه در فرهنگ وسیع و عمیق امامت دارد و از شعبه های ولایت و هدایت توحیدی است که در نبوت و امامت تجلی می یابد و ظاهرترین شکل آن، رهبری اجتماعی است. بر این اساس، رهبری اسلامی دارای چنین پشتوانه غنی باطنی و معنوی بوده و متصدیان آن باید از چنین اعتقادات و التزامات علمی و عملی برخوردار باشند.

3- ضرورت رهبری

استاد در حاشیه کتاب «از کجا آغاز کنیم» (19) می نگارند:
«یکی از نتایج منطق دیالکتیک این است که نیاز جامعه را به هدایت و رهبری نفی می کند. حداکثر نیاز جامعه به روشنفکر و رهبر طبق این منطق این است که توده را واقف به ناهنجاری ها و تضادها و نابرابری ها بکند و تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نماید تا حرکت دیالکتیکی ایجاد شود. و چون حرکت جبری است و عبور از «تز» و «آنتی تز» و «سنتز» لایتخلف است، جامعه خود به خود راهش را طی می کند و به تکامل منتهی می گردد.»
و سپس در پاسخ می گویند: (20)
«جامعه بیش از هر چیز نیاز به رهبری و هدایت و امامت دارد، لازمه جبری تضادها تکامل نیست، تکامل بدون هدایت و پیشوایی و رهنمایی و رهبری غیرمیسر است.» «اساسی ترین مسائل ارباب امامت این است که مولود چه نیازی است؟» (21) «مساله دیگر مساله نیاز به رهبر و رهبری است که این بیت القصیده و زیر بنای تعلیمات انبیاء است در مذهب شیعه مسئله امامت مبتنی بر اصل نیاز به رهبری یک مقام معصوم و فوق خطا است.»(22)
«حدیثی معروف که از ورقه نقل کرده ایم، از رسول خدا صلی الله علیه و آله است که فرمود: اگر دو نفر (یا سه نفر) در سفر بودید، یکی را به عنوان رئیس و مدیر خود انتخاب کنید. نشان می دهد که اسلام نیاز انسان به رهبری و نظم را تا چه اندازه اهمیت می دهد.»(23)
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
«هلک من لیس له حکیم یرشده...»(24)
«بشر به رهبری هم نیاز دارد. نیازمند است به افراد یا گروه یا دستگاهی که قوا و نیروهای وی را بسیج کنند. حرکت دهند. سامان و سازمان بخشند.»(25)
«این سرمایه های انسانی، یعنی انسان ها، نیازمند به مدیریت و رهبری و اکتشاف و استخراج هستند، همچنانکه نفت نیازمند اکتشاف و استخراج و تصفیه و بهره برداری است. بشر به عکس حیوانات که مجهز به نیروی خودکار غریزه اند، فاقد غریزه است و در هدایت نیازمند به تحصیل و اکتساب و به عبارت دیگر نیازمند به راهنمایی و رهبری است و مسئله نیازمندی بشر به رهبری اساس تعلیمات انبیاء و فلسفه بعثت انبیاء است. بعثت رسول الله براساس فلسفه نیازمندی بشر به راهنمایی و رهبری و مدیریت است.»(26)
عبارات پیشین، ضمن تبیین مجدد خاستگاه رهبری، ضرورت و نیاز به رهبری را به خوبی روشن می کند. به ظاهر، افزون بر طرفداران نظریه دیالکتیک که نیاز به رهبری را زیر سؤال می برند و پاسخ خود را از استاد گرفتند، خوارج نهروان نیز از جمله مخالفان نیاز به رهبری هستند. ایشان درمقاله دهم از سلسله مقالات سیری در نهج البلاغه(27) تصریح می کنند که نظر خوارج مبنی بر اینکه قرآن کافی است و نیازی به حکومت و دستگاه مدیریت و رهبری نیست، غلط است و با اشاره به جمله امیرالمؤمنین علیه السلام(28) که به آنها فرمود: «مردم را از فرمانروایی نیک یا بد چاره ای نیست» نتیجه می گیرد که (29) «دستگاه حکومت از آن جهت «حکومت» نامیده می شود که حافظ امنیت داخلی و خارجی است و مجری قانون است و از آن جهت «امامت» نامیده می شود که مشتمل بر رهبری است، نیروها را به حرکت درمی آورد و بسیج می کند و سازمان می بخشد و استعدادها را شکوفا می کند.» بنابراین، از دید استاد شهید، نیاز به حکومتی که به رخ خوارج کشیده شد، درباطن همان نیاز به رهبری است.
جالب است که استاد پاسخ مخالفان جدید (طرفداران دیالکتیک) و قدیم (خوارج) را در نیاز به رهبری با یک آهنگ پاسخ می دهد و آن نیاز انسان ها به هدایت و راهنمایی است که بعثت انبیا هم بر همین اساس از طرف خداوند صورت گرفته است.

.4 اصول رهبری

استاد در تبیین اصول رهبری، اعتنای زیادی به کتاب «دیباچه ای بر رهبری» اثر دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی دارد و با نقل کلمات ایشان، به اصول 3 گانه ای در رهبری اشاره می کند: (30)
1- اهمیت انسان و ذخایر سرشار و نیروهای نهفته او.
2- نیاز به رهبری برای اکتشاف و استخراج این ذخایر (عدم کفایت غریزه).
3- شناخت قوانین و مکانیسم های پیچیده روح انسان (به عنوان کلید رمز تسلط بر دلها).
استاد این اصول را با عبارات گوناگون، در چند جای آثار مربوط به رهبری بیان می کند و در حقیقت نیاز انسان به رهبر و راهنما، به حکم این سه اصل است که غیر از ملاک نیاز به حکومت است.(31)
استاد در یک عبارت به شکل اجمال به هر سه اصل اشاره می کند:
«نیاز به مدیریت (رهبری) انسان ها، بیش از حیوانات است، گله گوسفند، اداره اش با یک چوپان بی سواد است که مراتع را بشناسد، آبخورها را بشناسد، مانع تفرق شود، مانع گرگ شود، احیاناً اگر گوسفندی مریض شد معالجه کند، اما گوسفند دنیای مرموز روحی ندارد، گوسفند نیروهای سرگردان ذخیره شده ندارد، گوسفند قوانین پیچیده روحی که لازم است شناخته شود، ندارد. گوسفند خلیفه الله و مظهر صفات اسماء و صفات الهی و دارای احسن تقویم نیست، به همین دلیل بیش از آنچه گوسفند نیازمند به چوپان است، انسان نیازمند به رهبر است و بیش از تفاوت سطحی چوپان و گوسفند تفاوت سطحی رهبر انسان با خود انسان لازم است، یعنی راهنمایان و رهبران الهی.»(32)
استاد در بیان تفصیلی اصول چنین می نویسد:(33)
«در اسلام اهتمام به هر سه اصل، به نحو روشن دیده می شود. اصل اول: اهمیت ذخایر انسانی آن چیزی است که دراسلام راجع به مقام انسان آمده است که خلیفه الله و مسجود ملائکه و دارای روح الهی است و پیامبران آمده اند که دفائن عقول را ظاهر کنند و اینکه: ای انسان، «خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی» «... و سخرلکم ما فی السموات و مافی الارض...»(34) «... خلق لکم ما فی الارض جمیعاً...»(35) «و جعلنا لکم فیها معایش...»(36)، «... هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها...».(37) و اصل دوم همان است که گفتیم اساس فلسفه بعثت انبیاست (در بحث نیاز به رهبری، به شکل مستوفی به آن پرداخته شد) و اصل سوم این است که انسانها به مثابه صندوق رمز هستند، گشودن کتاب روح و جلب همکاری آنها بیش از هر چیز آگاهی و ظرافت می خواهد نه زور و قوانین، قوانین رفتار انسانی را باید مثل قوانین فیزیک و شیمی و فیزیولوژی کشف کرد، نه وضع.»(38)
استاد معتقد است که برای درک توجه اسلام به اصول رهبری، باید دو راه را طی کرد:(39)

1- مطالعه سیره (40) اولیا، به خصوص سیره نبوی و علوی.

استاد مدعی است که سیره رهبری علوی و نبوی، دارای مشخصه های زیر است:
الف- کاملا بر اصول دقیق رهبری منطبق است.
ب- نتایجی که گرفته اند بی سابقه است.
ج- علت موفقیت آنها عبارت است از: در اختیار داشتن کلید رمز، که از جانب خدای انسان به آنها ارزانی شده است.
د- این سیره ها متنوع اند در لشکرکشی، در سیاست و در تبلیغ، ولی در اصول رهبری مشترک اند.
ه- دانش اداره کردن انسان.

2- مطالعه دستورات اسلام در مورد رهبری.

دستورالعمل های آن بزرگواران به نمایندگان خود، در مقام رهبری مردم، مثل آنچه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله به معاذبن جبل فرمود، که در سیره ابن هشام آمده است:(41)
«یسر و لاتعسر و بشر و لاتنفر و صل بهم صلاه اضعفهم». «بر آنها نه سخت، که آسان گیر. با سخت گیری نمی توان بر کسی رهبری کرد. بشارت بده، مزایای دنیوی و اخروی اسلام را به مردم بگو. نویدهای اسلام را گوشزد کن. میل آنها را برانگیز، ترغیبشان کن. از راه تخویف و ایجاد هراس وارد نشو. کاری نکن که مردم احساس تنفر کنند و مراقب ضعیف ترین مامومین باش.»(42)
«و همچنین، مخصوصا دستورالعمل های امیرالمؤمین علیه السلام به حکام و والیان خود را نصب العین خویش قرار ده؛ مانند آنچه که به عثمان بن حنیف، قثم بن عباس، محمدبن ابی بکر، ابن عباس و بالاخص آنچه به مالک اشتر نوشته است، که صدها نکته روانی و اجتماعی مربوط به مدیریت و رهبری و اصول و فروع آن می توان کشف کرد. متأسفانه، فلسفه این دستورها را نمی دانیم، فلسفه اساسی زهد را که مربوط است به متد رهبری، نمی دانیم و همه را حمل بر دنیا گریزی و از زندگی گریزی می کنیم.»(43)
در مجموع، استاد معتقد است که تا اهمیت انسان دانسته نشود، راز و رمزش ناشناخته می ماند، نیاز و رهبرخواهی او محرز نگردد، نمی توان رهبری واقعی انسانها را مدعی شد- و رهبری در فرهنگ اسلامی، در سیره عملی و نظری معصومین علیه السلام مبتنی بر اعمال این اصول سه گانه بوده و هر کس می خواهد با فرهنگی اسلامی رهبری کند، باید این اصول را مراعات کند و برای مراعات این اصول، راهی جز مطالعه سیره معصومین و دستورات آنها در مقام رهبری نیست، باید این سیره نظری و عملی معصومان مطالعه شود تا شناخته شود و با اقتباس از آنها، به رهبری انسانها پرداخت و خود و آنها را به رشد و تعالی سوق داد.

5- شرایط رهبری

الف- پیش قدمی
ب- همدردی(زندگی در سطح عامه)
ج- قدرت سازمان بخشی
د- شناخت لیاقت افراد برای کارهای محوله
ه- مؤمن ساختن افراد به هدف کلی اجتماعی
و- جذب و علاقه و محبت به افراد.
ز- شناخت وضعیت زمانی
ح- ایمان و اعتماد به هدف
ط- ایمان و اعتماد به موقعیت، عدم تردید و دودلی، اعتماد به نفس (رسول خدا و ایمان و موفقیتش در رسالت- ایضا ایمان امام حسین به نتیجه کارش)
ی- حسن تشخیص
ک- سرعت تشخیص
ل- قاطعیت
م- تصمیم (عدم تردید و دودلی در انتخاب کارها، همچنانکه نسبت به اصل هدف نیز نباید مردد و دودل باشد)
ن- شهامت و عدم هراس از عواقب اقدام
س- پیش بینی
ع- اقدامات احتیاطی برای شکست
ف- ظرفیت تحمل عقاید مخالف؛ سعه صدر (آله الرئاسه سعه الصدر)
ص- شهامت قبول مسئولیت شکست
ق- تقسیم مناسب کار و نیروی انسانی
- از همه بالاتر قوت اراده و شخصیت و تحت تاثیر قرار دادن اراده ها و تسخیر اراده ها که بی اختیار از اراده او تبعیت کنند و این با نوعی قدرت القا و تلقین همراه است. این جهت بود که رسول خدا را دارای قدرت مرموز جادو می دانستند، حال آنکه عظمت شخصیت بود.(44)
استاد تقریبا تمام شرایط پیش گفته را از کتاب دیباچه ای بر رهبری (45) نقل می کند، البته با قدری اختلاف و به دنبال آن برخی شرایط منفی را نیز ازآ ن منبع می آورد که عبارتند از:
فقدان اعتماد به نفس، تردید و شک در اخذ تصمیم، هراس از عواقب احتمالی هر اقدام (در مقابل شهامت اقدام)، دست و پا گم کردن در برابر پیشامدهای ناگهانی، عدم تحمل انتقاد و عقاید مخالف، فقدان شکیبایی برای نیل به مقصود، عقده ریاست و قبضه گری (انحصارطلبی) داشتن، از هر کس اطاعت کورکورانه خواستن، خودستایی، مردم گریزی، روگردانی از مطالعه و اخذ اطلاعات، افسردگی از پیشرفت دیگران، بی اعتنایی به نیازمندیهای انسانی و عاطفی مردم.
و در پایان، نویسنده کتاب می نویسد: «هر کسی که شرایط بالا را فاقد باشد، قادر نخواهد بود نیروهای شگرف و ناشکفته خلق ها را به سوی سازندگی و ابتکار بسیج دهد و بی سامانیها را سامان بخشد.»(46)
از آنجا که روش استاد شهید این است که در پایان هر یادداشت، اگر نقدی داشته باشد صریح می نویسد، مشخص می شود که شرایط مندرج در کتاب دیباچه ای بر رهبری، مورد پذیرش ایشان است.
اکنون مناسب است شرح بعضی از شرایط بالا از قلم استاد اشاره شود.

ایمان و اعتقاد به هدف

«یکی از شرایط رهبر، ایمان و اعتماد به نفس و به عبارت دیگر ایمان به موفقیت است؛ آنچنانکه رسول الله صلی الله علیه و آله در روزهای اول رسالت خود سخن از اطاعت رم و ایران به میان می آورد و مورد تمسخر قریش و بی هاشم قرار می گرفت «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه...»(47) امام حسین علیه السلام نیز به قیام خود و نتیجه آن ایمان و اطمینان داشت که در این راه به ابوهره ازدی یا دیگری فرمود: اینان مرا خواهند کشت اما بعد «اذل من قوم الامه بافرام المرئه» خواهند شد.»(48)

همدردی

در کتاب سیری در نهج البلاغه(49) بحث مفصلی درخصوص زهد توسط استاد طرح شده که فلسفه آن بیان همدردی رهبر با مردم است.(50) وی می نویسد(51): هم دردی و شرکت در غم دیگران، مخصوصا در مورد پیشوایان است که چشم ها به آنان دوخته است، اهمیت بسزایی دارد. علی علیه السلام در دوره خلافت، بیش از هر وقت دیگر زاهدانه زندگی می کرد و می فرمود: «خداوند بر پیشوایان دادگر فرض کرده است که زندگی خود را با طبقه ضعیف تطبیق دهند که رنج فقر، مستمندان را ناراحت نکند».(52) و هم آن حضرت می فرمود: «آیا به عنوان و لقب امیرالمؤمنین علیه السلام که روی من نهاده و مرا با آن خطاب می کنند، خودم را قانع سازم و در سختی های روزگار با مؤمنین شرکت نداشته باشم و یا در فقیرانه زندگی کردن، امام و پیشوای آنها نباشم؟...»(53)
علی علیه السلام اگر شخص دیگری را می دید که این اندازه بر خود سخت می گیرد، او را سرزنش می کرد و هنگامی که با اعتراض روبرو می شد که پس تو خودت چرا این اندازه بر خودت تنگ می گیری؟! پاسخ می داد: «من مانند شما نیستم، پیشوایان وظیفه جداگانه ای دارند(چنانچه از گفتگوی آن حضرت با عاصم بن زیاد حارث پیدا است).(54)
در همین راستا، استاد شهید(55) از جلد نهم بحار، به نقل از کافی، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کند که می فرمود:
«خداوند مرا پیشوای خلق قرار داده است و به همین سبب بر من فرض کرده است که زندگی خود را در خوراک و پوشاک، در حد ضعیف ترین طبقات اجتماعی قرار دهم تا از طرفی مایه تسکین آلام فقیر و از طرف دیگر سبب جلوگیری از طغیان غنی گردد».(56)
و در پایان نتیجه می گیرد(57) «زهدهای ناشی از همدردی و شرکت در غم دیگران به هیچ وجه با رهبانیت هم ریشگی ندارد و مبنی بر گریز از اجتماع نیست بلکه راهی است برای تسکین آلام مردمان.»

جلب علاقه و محبت افراد

استاد در کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام می نویسد: (58) نیروی محبت، از نظر اجتماعی نیروی عظیم و موثری است. بهترین اجتماع ها آن است که با نیروی محبت اداره شود: محبت زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار.
علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگی است برای ثبات و ادامه حیات حکومت و تا عامل محبت نباشد رهبر نمی تواند و یا بسیار دشوار است که اجتماعی را رهبری کند و مردم را افرادی با انضباط و قانونی تربیت نماید ولو این که عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند. مردم آنگاه قانونی خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه هاست که مردم را به پیروی و اطاعت می کشد. قرآن کریم خطاب به پیغمبر (ص) می فرماید: (59)
«به موجب لطف و رحمت الهی، تو برایشان نرم دل شدی که اگر تندخوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می شدند، پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار با آنها مشورت کن.»
در این جا علت گرایش مردم به پیغمبر صلی الله علیه و آله را علاقه و مهری دانسته که نبی گرامی صلی الله علیه و آله نسبت به آنها مبذول می داشت.
«امیرالمومنین علیه السلام نیز در فرمان خویش به مالک اشتر، درباره رفتار با مردم چنین توصیه می کند: (60)
«احساس مهر و محبت مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار کن. از عفو و گذشت به آنان بهره ای بده، همچنان که دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند. قلب زمامدار بایستی کانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور کافی نیست، با قدرت و زور می توان مردم را گوسفندوار راند ولی نمی توان نیروهای نهفته آنان را بیدار کرد و به کار انداخت. نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست بلکه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد. باید شخصیتی جاذبه دار باشد و نسبت به آنها مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد.» (61)
اما استاد در جای دیگر می نویسد: «محبتی که خدا به رسولش دستور می دهد، (62) آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طوری رفتار کنیم که خوشش بیاید و لزوما به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم. این محبت نیست نفاق و دورویی است. محبت آن است که با حقیقت توام باشد. محبت خیر رساندن است.» (63)
در جای دیگر می نویسد:
«علی از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعه ای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نکنیم. دوستانی دارد، عجیب و تاریخی، فداکار، با گذشت و...» (64) «و به همین شدت دشمنان سرسخت دارد؛ دشمنانی که از نام او به خود می پیچند. علی از صورت یک فرد بیرون است و به صورت یک مکتب موجود است، به همین جهت گروهی را به خود می کشد و گروهی را از خود طرد می نماید. آری علی شخصیت دو نیرویی است.» (65)
تاکید ما بر نظریه استاد نسبت به رهبری علی علیه السلام با این توجه است که پیشتر فرمود برای درک توجه اسلام به اصول رهبری، باید سیره علوی و نبوی را شناخت، (66) لذا وقتی از شرایط رهبری علی علیه السلام سخن می گوییم، در حقیقت از نظر استاد، شرایط رهبری اسلامی را بیان کرده ایم.
بنابراین، باید اینگونه گفت که یکی از شرایط رهبری، جاذبه و دافعه حقیقی و نیرومند است، نه فقط جلب و علاقه محبت مردم.
ظرفیت تحمل عقاید مخالف
این عنوان، یکی دیگر از شرایط رهبری است. در این زمینه استاد می نویسد: «امیرالمومنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد، این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست اما در دنیا کمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند.» (67)
از شرح سایر شرایط به علت اختصار مقاله صرف نظر می کنیم.

6- روش رهبری

استاد در این زمینه معتقد است:
«شیوه رهبری، ممکن است مستبدانه، تحمیلی و صد درصد فردی باشد و ممکن است شورایی و هم اندیشانه و همکارانه باشد.
البته در افراد عادی لازمه شیوه فردی و مستبدانه این است که فرد تمام دستورها و سیاست لازم را خود به پیروان خود دیکته کند و به مشورت تن ندهد، تشویق و یا توبیخ اتفاقی پیروان در درجه اول منوط به دادرسی و احساس شخصی خود او باشد و به قول «دیباچه ای بر رهبری» صفحه 77: رهبر خود سالار باشد.» (68) و لازمه رهبری مشورتی و همکارانه این است که رهبر راه حلهای لازم را از خلال پیشنهاد پیروان خود کشف کند و به قول آن کتاب (دیباچه ای بر رهبری) مردم سالار باشد.
ولی علاوه بر آنچه در بالا گفته شد: یعنی قطع نظر از نیاز رهبر به اینکه راه حلهای مشکلات خود را از پیشنهادهای پیروان خود کشف کند، رهبری مشورتی مستلزم شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنها است و هرگونه حقارتی را از آنها دور می سازد و این جهت، بیشتر آنها را به همکاری و پیروی تشویق و نیروهای آنها را بسیج می سازد.
ایشان معتقدند «آیه کریمه فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله...» (69) نقش رهبری خلاق و فعال رسول الله صلی الله علیه و آله را روشن می کند.» (70)
از جمع دو عبارت بالا مناسب ترین شیوه در رهبری از نظر استاد، همان شیوه شورایی و هم اندیشانه است که نمونه بارز آن در رهبری خلاق و فعال رسول الله صلی الله علیه و آله جلوه گر است.

7- رهبری و حقوق مردم

در یکی از مقالات کتاب «سیری در نهج البلاغه» در این رابطه آمده است:
«احتیاجات بشر در آب و نان و جامه و خانه، خلاصه نمی شود. یک اسب یا یک کبوتر را می توان با سیر نگه داشتن و فراهم کردن وسیله آسایش تن، راضی نگه داشت ولی برای جلب رضایت انسان عوامل روانی به همان اندازه می تواند مؤثر باشد که عوامل جسمانی.» (71)
حکومت ها ممکن است از نظر تامین حوایج مادی مردم یکسان عمل کنند، در عین حال از نظر جلب و تحصیل رضایت عمومی یکسان نتیجه نگیرند، بدان جهت که یکی حوایج روانی اجتماعی را برمی آورد و دیگری چنین نمی کند.
یکی از چیزهایی که رضایت عموم بدان بستگی دارد، این است که حکومت با چه دیدی به توده مردم و به خود می نگرد با این نگاه که آنها برده و مملوک و خود مالک و صاحب اختیار است؟ و یا با این نگاه که آنها صاحب حق اند و او خود، تنها وکیل و امین و نماینده است؟ در صورت نخست هر خدمتی انجام دهد، از نوع تیماری است که مالک یک حیوان برای حیوان انجام می دهد و در صورت دوم از نوع خدمتی است که یک امین صالح انجام می دهد. اعتراف حکومت به حقوق واقعی مردم و احتراز از هر نوع عملی که مشعر بر نفی حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضایت و اطمینان آنان است.
در ادامه مطلب فوق، استاد شهید از پیوند تصنعی که کلیسا میان اعتقاد به خدا و نفی حق حاکمیت مردم و بالالزام میان حق حاکمیت مردم و نفی خدا برقرار کرد، یاد می کند و آن را عامل مهمی در روگرداندن مردم از دین و مذهب می داند، در حقیقت اصل «مردم برای رهبر و نه رهبر برای مردم» تثبیت شد. (72)
«اصل رهبر برای مردم، نه مردم برای رهبر.»
استاد به جای اصل تأسیس شده توسط رهبران کلیسا، اصل مترقی و انسانی دیگری را جایگزین می کند که ناظر بر اعتراف به حقوق مردم در رهبری اسلامی است. ایشان از قول ژان ژاک روسو می نویسد: «فیلون (حکیم یونانی اسکندرانی در قرن اول میلادی) نقل می کند که کالیگولا (امپراتور خونخواه رم) می گفته است: همان قسمی که چوپان طبیعتاً بر گله های خود برتری دارد قائدین قوم جنساً بر زیردستان یا رعایا خویش تفوق دارند و از استدلال خود نتیجه می گرفته است که آنها نظیر خدایان، و رعایا نظیر چهارپایان می باشند.» (73)
استاد در ادامه مباحث فوق، از فیلسوفانی نظیر «هابز» و گرسیوس (74) و نیز خود روسو عباراتی می آورد و در یک جمع بندی حاصل این نظریات را منشأ اندیشه ای خطرناک و گمراه کننده می داند که در قرن جدید میان بعضی از دانشمندان اروپایی پدید آمد که در گرایش گروهی به ماتریالیسم سهم بسزایی دارد. و خلاصه آن، مساوی بودن حق حاکمیت ملی یابی خدایی بود و این اندیشه که مردم برای رهبرند و نه مردم برای رهبر. (75)
ایشان معتقد است رهبری در فرهنگ اسلامی کاملاً برعکس است: «در منطق قرآن امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنهاست، از این رو (حکمران و مردم) اگر بناست یکی برای دیگری باشد، این حکمران است که برای توده محکوم است نه توده محکوم برای حکمران. سعدی همین معنی را بیان کرده، آنجا که گفته است: گوسفند از برای چوپان نیست بلکه چوپان از برای خدمت اوست.» (76)
در کتاب امامت و رهبری، در تفسیر عبارات سیری در نهج البلاغه چنین می گوید: «در آن مقاله گفتیم (77) که واژه رعیت، علی رغم مفهوم منفوری که اخیراً در زبان فارسی پیدا کرده، متضمن مفهوم حاکم و رهبر برای مردم است نه مردم برای رهبر و حاکم. و ایضاً گفتیم (78) که از آیه کریمه (ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل) بهترین مفهوم اینکه حاکم امانت دار مردم است و به عبارت دیگر، اصل رهبر برای مردم و نه مردم برای رهبر، استفاده می شود.» (79)
ایشان در همین باره می نویسد: «برخی معتقدند علت اینکه پیامبران حنیف، همه یا اکثرشان مبعوثان چوپان بوده اند، این است که عملاً تمرین رهبری کنند و مخصوصاً فاصله فکری آنها با امت، آنان را از رهبری مأیوس نکند، ولی البته هر رهبری فطری غیرمعصوم، نیازمند به تجربه و تعلم و اکتساب است، وقتی که پیامبران تمرین چوپانی می کنند تکلیف دیگران روشن است.» (80)
بدیهی است نظریه استاد در مورد چوپان و گوسفند برای رهبری و مردم، متضمن توهین به مردم نیست بلکه در راستای همان اصل حیاتی (رهبر برای مردم) است.

8- جایگاه خطیر رهبری

استاد در این خصوص می نویسد: «اما مطلبی که مسخره است و از بی خبری مردم، حکایت می کند، این است که هرکس که مدتی فقه و اصول خواند و اطلاعات محدودی را در همین زمینه کسب کرد و رساله ای نوشت، فورا مریدها می نویسند «رهبر عالی قدر مذهب تشیع» به همین دلیل، مسئله مرجع به جای «رهبر»، یکی از اساسی ترین مشکلات جهان شیعه است و باید ان شاء الله در یک مقاله ای تحت عنوان «یکی از مشکلات اساسی روحانیت» این مطلب را ذکر کنیم، نیروهای شیعه را همین نقطه جمود جامد کرده است که جامعه را، که حداکثر صلاحیت آنها در ابلاغ فقه است به جای رهبر می گیرند و حال آنکه ابلاغ فتوا جانشینی مقام نبوت و رسالت (در قسمتی از احکام) است اما رهبری جانشینی مقام امامت است (که هم عهده دار ابلاغ فتوا است و هم عهده دار زعامت مسلمین) .» (81)
عبارات فوق مرزبندی دقیق رهبری و مرجعیت را نشان می دهد و نیز برتری مقام رهبری بر مقام مرجعیت را بیان می کند. و در حقیقت بیانگر مطلبی است که اگر خوب درک شود، از خلط وظایف و اختیارات جلوگیری می گردد.
به هر حال، از دید استاد، رهبری از شاخه های شجره طیبه نبوت و امامت است که به ریشه توحید استوار است و حالتی مقدس به خود می گیرد و شرایط خاصی برای تصدی آن وجود دارد و با همه عظمت، در خدمت مردم وبرای مردم است و با آنها مشورت می کند. مستبد نیست و مثل چوپان و راعی است که رعیت و ملت را به سمت تعالی هدایت می کند و رشد می دهد و اصولاً رهبری اسلامی یعنی رشد و ارشاد.
پی نوشت ها در روزنامه موجود است.
منبع: روزنامه کیهان