تنوع يا وحدت فرهنگي در جامعه جهاني مهدوي(1)

نويسنده: محمد باقر رباني




چکيده

فرهنگ جهاني درعصر جهاني شدن، از مفاهيمي است که توجه بسياري از انديشوران را به خود جلب كرده است. در اين نوشتار، در صددآنيم که با رويکرد اسلامي و با توجه به روايات عصر ظهور، فرهنگ جهاني را ترسيم كنيم؛ لذا ابتدا به توضيح مفاهيم پرداخته و سپس به سه استراتژي فرهنگي که عبارتند از: تنوع فرهنگي يا پلوراليسم فرهنگي، يکسان سازي يا امپرياليسم فرهنگي و وحدت در عين کثرت، اشاره خواهد شد و بر اساس استراتژي سوم که همان وحدت در عين کثرت است، به تبيين فرهنگ جهاني در عصر ظهور خواهيم پرداخت.

مقدمه

جهاني شدن، از مفاهيمي است که در حوزه‌هاي مختلف، از قبيل حوزه سياست، اقتصاد و فرهنگ، بررسي شده و از مهم‌ترين حوزه‌هاي آن، حوزه فرهنگ مي‌باشد.
از مباحثي که در اين حوزه مطرح مي‌شود، فرهنگ جهاني است که از زواياي گوناگون، بررسي شده و دربارة آن، مباحث و مطالبي بيان شده است؛ اما فرهنگ جهاني با رويکرد اسلامي و با توجه به روايات عصر ظهورحضرت مهدي عليه السلام و موعود گرايي اسلامي، بررسي نشده است. و ما در اين نوشتار، با توجه به فرهنگ مهدويت و ظهور مصلح جهاني که دراسلام مورد توجه مي‌باشد، به بيان فرهنگ جهاني خواهيم پرداخت؛ بنا‌براين، ابتدا به توضيح برخي مفاهيم خواهيم پرداخت.

مفاهيم

1. جهاني شدن

کلمه «جهاني»[1] بيش از چهارصد سال قدمت دارد؛ اما کاربرد جهاني و فراگير اين و اژه‌ها، «جهاني سازي» و «جهاني شدن»[2] بيش از سال 1960م نيست. و در سال 1961م و بستر،اولين فرهنگ لغت معتبر، براي دو و اژه «جهاني شدن» و «جهان گرايي»[3]، تعريف‌هايي ارايه کرد. [4]
اما جهاني شدن، از مفاهيمي است که هنوز تعريف دقيق از آن وجود ندارد و در آثار گوناگون مربوط به فرهنگ، سياست و اقتصاد، تعريف‌هاي متفاوت و گاهي متضاد از اين پديده عرضه مي‌شود، لذا اختلاف و ابهام، گريبان‌گير اين مفهوم شده است. اين ابهام و تناقض و اختلاف در تعريف جهاني شدن، از عواملي ريشه مي‌گيرد؛ يکي از اين عوامل، چند‌وجهي‌بودن پديدة جهاني‌شدن است. امروزه همه جوانب زندگي از اين فرايند جهاني‌شدن تأثير مي‌پذيرند؛ لذا فرايند جهاني شدن، هم اقتصادي است، هم سياسي و هم فرهنگي؛ بنابراين، تأکيد بر هر کدام از جنبه‌هاي اين فرايند، به تعريف‌ها و مفهوم‌سازي‌هاي خاص مي‌انجامد. البته نوپا بودن نظريه‌پردازي و مطالعات معطوف به جهاني‌شدن را هم مي‌توان عامل مؤثر ديگري در عرضه تعريف و مفهوم‌بندي‌هاي مهم و متناقض جهاني‌شدن به شمار آورد. در دهة نود، آثار پرشماري در موضوع جهاني‌شدن عرضه شده؛ اما نظريه‌پردازي دربارة اين پديده، قدمت چنداني ندارد. [5]
رابرتسون(1992م) جهاني‌شدن را چنين تعريف مي‌کند: «جهاني شدن، به عنوان يک مفهوم، هم بر فشردگي جهان اشاره دارد و هم بر تشديد و تراکم آگاهي از جهان در کل». [6]
گيدنز، جهاني‌شدن را چنين تعريف مي‌کند:
جهاني شدن را مي‌توان به تشديد روابط اجتماعي تعريف کرد، که مکان‌هاي دور از هم را به گو‌نه‌اي پيوند مي‌دهد که حوادث و رويدادهاي محلي،تحت تأثير رويدادهايي که کيلومتر‌ها و مايل‌ها با آن فاصله دارد، شکل مي‌گيرد و بر عکس. [7]
ديويد هاروي (1989)، نيزجهاني شدن را به معناي فشردگي زمان و فضا و کوچک شدن جهان تعبير مي‌کند. [8] و اترز(1995) هم جهاني‌شدن را اين گونه تعريف مي‌کند:
فرآيندي اجتماعي که در آن، قيد و بند‌هاي جغرافيايي که بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افکنده است،از بين مي‌رود و مردم به طور فزاينده از کاهش اين قيد و بند‌ها آگاه مي‌شوند.[9]
کاستلز(1999) معتقد است:
جهاني شدن و اطلاعاتي شدن که به دست شبکه‌هاي ثروت، تکنولوژي و قدرت انجام مي‌گيرند، جهان ما را دگرگون مي‌سازند.[10]
هانتينگتون(1989) منظور از تمدن جهاني را نزديک شدن انسان‌ها از لحاظ فرهنگي به يک‌ديگر مي‌داند که باعث پذيرش ارزش‌ها، باورها، رفتارها، آگاهي‌ها و نهادهاي مشترکي مي‌شود که انسان‌ها در سراسر جهان دارند. [11]
بنابر آنچه ذکر شد، تعريف‌هاي عرضه شده از جهاني شدن، تنوعي چشمگير دارد و هر دانشمند، بر نکته‌اي، تکيه كرده است. رابرتسون (1992)، عنصر «آگاهي» را نقطه عطفي در فرآيند جهاني‌شدن مي‌داند؛ هاروي(1989)، مفهوم فشردگي زمان و فضا و کوچک شدن جهان را مطرح كرده است؛ و و اترز(1995) نابودي قيد و بند‌هاي جغرافيايي، کاستلز (1999) از اطلاعاتي شدن جهان و هانتينگتون (1989) از نزديک شدن انسان‌ها از لحاظ فرهنگي سخن مي‌گويد؛ لذا ارائه تعريفي جامع و کامل، از مفهوم پديدة جهاني‌شدن، کاري مشکل و دشوار است.
بنابراين جهاني شدن، فرايندي است که درآن، عنصر آگاهي، فشردگي زمان و فضا، از بين رفتن قيد و بندهاي جغرافيايي وجود دارد که ثمره آن، اطلاعاتي‌شدن جهان و نزديک شدن فرهنگ‌ها به همديگر مي‌باشد؛ لذا فرآيند جهاني‌شدن موجب يکي شدن و همسان سازي مطلق نمي‌شود و سرتاسر جهان، داراي آداب و رسوم و مراسم و جشن‌هاي و احد نمي‌گردد.

2. مهدويت

مهدويت، از آموزه‌هايي است که در دين اسلام، به آن اشاره شده است و مسلمانان معتقدند از نسل پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله شخصي همنام پيامبر ظهور مي‌کند و جهان را از عدل و داد پر مي‌کند؛ همان‌طور که از ظلم و جور پر شده است. مسلمانان ـ چه شيعه و چه اهل تسنن ـ کتاب‌هايي متنوع درباره مهدويت و روايات مربوط به آن نوشته‌اند و آن را از زواياي مختلف بررسي كرده‌اند.
موعود‌گرايي، از مفاهيمي است که در همة اديان وجود دارد و از ابتداي تاريخ بشر در ذهن مردم بوده است؛ زيرا در اديان آسماني قبل از ظهور اسلام، مشاهده مي‌کنيم که همگي از و قوع اين حقيقت خبر داده‌اند و حتي صفات مصلح و راه‌کار‌هاي اصلاحي او را نيز بيان كرده‌اند. در اديان مختلف چنين اعتقادي به نحو ملموس تجلي يافته و منجي با تعابير مختلفي چون «کاکلي» در آيين هندو، «مسيحا» در يهود و مسيحيت، «سوشيانت» در زرتشت و «مهدي عليه السلام » در فرهنگ اسلامي ياد شده است.
بنابراين، اديان يهود، مسيحيت، زرتشت، هندو، بودا و اسلام، همگي به يک منجي جهاني اعتقاد دارند. از معتقدات آن‌ها اين است که روزي، مصلح جهاني، جهان را پر از عدل و داد مي‌کند؛ لذا موعود‌گرايي و اعتقاد به مصلح، در همة اديان، مشاهده مي‌شود و به آن، اعتقاد دارند.
ما در اين نوشتار، بر اساس موعودگرايي اسلامي به فرهنگ جهاني مي‌پردازيم و با اين رويکرد، به بيان فرهنگ جهاني خواهيم پرداخت.

3. فرهنگ و مؤلفه‌هاي آن

فرهنگ را از زواياي مختلف تعريف و بررسي كرده‌اند؛ اما به نظرمي رسد بايد آن را با يک نگاه فلسفي مطالعه و کاوش كنيم؛ بنابراين، برخلاف رغم وجود خرده فرهنگ‌ها، فرهنگ، يک معرفت مشترک است؛ زيرا خرده‌فرهنگ‌ها علاوه بر تفاوت‌ها، اشتراکاتي با فرهنگ عمومي جامعه دارند؛ لذا فرهنگ، يک معرفت مشترک است و بايد به آن، نگاهي يکپارچه داشت و مؤلفه‌هايي براي آن ذکر كرد.
فرهنگ‌شناسان، به‌دليل بي‌اعتنايي به مباحث فلسفي و شبه فلسفي، تعريف‌هايي متعدد از فرهنگ ارائه كرده‌اند. ما در اين نوشتار، با يک نگاه فلسفي به فرهنگ، فرهنگ را به لايه‌هاي مختلف که عبارتند از: جهان بيني، ارزش‌ها، هنجارها و نمادها تقسيم كرده و قائل به تقدم و تأخر و لايه لايه بودن هر يک از اين مؤلفه‌ها مي‌باشيم.[12]

جهان بيني «باورها»

اولين مؤلفه و زيرين‌ترين لايه فرهنگ، جهان بيني است. جهان‌بيني و باورها، نوع نگاه به جهان، جامعه و انسان را ترسيم مي‌کند.[13]
جهان بيني، يک سلسله اعتقادات و بينش‌هاي کلي هماهنگ دربارة جهان و انسان و به‌طور کلي درباره هستي است.[14]
باورهاي انسان، بر ارزش‌ها، شيوة زندگي و تجليات فکري او اثر مي‌گذارد؛ لذا باورها جوهرة يک فرهنگ محسوب مي‌شوند. مجموعه باورها، رابطه انسان با مرگ را تعيين كرده و مراحل مختلف زندگي را تنظيم مي‌کند، تفاوت ميان امور مطلوب و نامطلوب را و اضح كرده و به تلاش‌هاي انسان در زمينه‌هاي فکري و معنوي و مادي معنا مي‌دهد.[15]

ارزشها

دومين مؤلفه فرهنگ، ارزش‌ها است که برآمده از جهان بيني است؛ يعني نمي‌توان در ساحت جهان‌بيني، به‌گونه‌اي انديشيد و در ساحت ارزش، به‌گونه‌اي متفاوت. ارزش‌ها، ملاک داوري است و بين خوبي و بدي، زشتي و زيبايي و درستي و نادرستي، ارزش‌گذاري مي‌کند.[16]
ارزش، توصيف کننده چيزهايي است که بايد باشد؛ بر‌خلاف مفهوم باور که توصيف کننده آن چيزهايي است که هست. ارزش‌ها، معيارهاي مشترک براي قضاوت هستند و اين‌که چه چيزي درست و چه چيزي نادرست است؛ لذا ارزش، معياري است که مردم، مطلوبيت، جذابيت، زيبايي و خوبي چيزي يا شخصي را ارزيابي مي‌کنند و آن را راهنماي زندگي اجتماعي خود قرار مي‌دهند.[17]

هنجارها يا الگوهاي رفتاري

سومين مؤلفه و لايه فرهنگ، هنجار‌ها است. هنجار، يکي از مفاهيم کليدي و مرکزي در جامعه‌شناسي به شمار مي‌آيد. هنجار، و اژه‌اي است که معادل کلمه «نُرم[18]» به‌کار رفته است. نرم در زبان لاتين و يوناني، به معناي مقياس است؛ يعني هر چيز که بخواهد در يک شبکه کلي‌تر قرار بگيرد، بايد با آن شبکه، مقياسي متناسب داشته باشد.
وقتي انسان بخواهد ازدواج کند، براساس يک سلسله قواعد مثل خواستگاري، شيريني‌خوران، صيغه محرميت و مهريه عمل مي‌کند. يا وقتي انسان بخواهد وارد دانشگاه يا يک محيط علمي يا وارد يک محيط کاري بشود، قواعد رفتاري متناسب با آن را کاملاً رعايت مي‌نمايد.[19]
اين قواعد و ضوابط رفتاري، همه هنجار هستند. طرز سلام کردن، طرز تعارف و احترام، طرز غذا خوردن، طرز لباس پوشيدن و طرز صحبت کردن، اين‌ها همه هنجارهايي هستند که در کليه شؤون زندگي انسان‌ها وجود دارد و افراد جامعه، آن قواعد را رعايت مي‌کنند.[20]
لذا از هنجار، قاعده و قانون استفاده مي‌شود، تا افراد جامعه به آن رجوع کنند. لالاند،[21] هنجار را اين گونه تعريف مي‌کند: «نوع ملموس يا فرمول مجرد آنچه بايد باشد؛ از اين رو معاني آرمان، هدف، قاعده و مدل، از آن استفاده مي‌شود».[22]
برخي هنجارها، از نظر زمان، عمري طولاني‌تر دارند، تا جايي که عمر آن هنجارها، از عمر انسان بيشتر يا حتي از چندين نسل هم بيشتر است؛ اما برخي ديگر از هنجارها، داراي عمر و مدت کوتاهي هستند و زودگذرند؛ بنابراين، مد[23] از نوع هنجارهاي زودگذر و داراي عمر کوتاه و سنت[24] يعني هنجارهايي که حتي چند نسل مي‌ماند، از نوع هنجارهاي پايدارتر به شمار مي‌آيند و به تدريج، سنت، جزئي از فرهنگ مي‌شود.[25]
ب. برخي هنجارها، جنبه الزامي ندارند؛ مانند طرز غذا خوردن و بعضي ديگر جنبه الزامي دارند، مثل عبارات و ترک محرمات؛ براي نمونه در اسلام، طيف حرام، مکروه، مباح، مستحب و و اجب را داريم.[26]
اما در اين نوشتار وقتي از هنجار صحبت مي‌شود، منظور هنجارهاي الزامي است، نه مطلق هنجارها.
چهارمين مؤلفه فرهنگ، نماد است که اين نماد جزء لاية رويين فرهنگ مي‌باشد. نماد، شامل کلامي و غير کلامي است. نماد کلامي هم نوشتاري و هم گفتاري است و نمادهاي غير کلامي، شامل حرکات و اداهاي رفتاري، اشارات، نشانه‌ها و علائم، موسيقي، معماري، هنر و طراحي است. اين موارد به اين دليل نماد ناميده مي‌شوند که معرّف سطح زيرين فرهنگ هستند و عطف به جهان بيني‌ها و ارزش‌ها مي‌باشند.[27]
استفاده از نمادها، از و يژگي‌هاي بارز انسان‌ها است. تنها انسان‌ها در تکوين زبان‌ها موفق شده‌اند و به‌واسطه همين زبان‌ها، انسان مي‌تواند عبارات معنا‌داري را ساخته و مبادله کند. انسان‌ها، نه تنها عبادات معنادار زباني را ساخته، بلکه بر ساخت‌هاي غير زباني، شامل آثار هنري و انواع گوناگون اشياي مادي، القاي معنا مي‌کنند؛ اما حيوانات مي‌توانند انواع مختلف علائم را ارسال و به آن‌ها پاسخ دهند.[28]
ايما و اشاره، حرکات و اداها، يک نماد است؛ معماري، شهرسازي و نوع لباس پوشيدن، يک نماد است. به لحاظ فلسفي، هر نماد بيانگر و معرف لايه‌هاي زيرين مي‌باشد؛ اما گاهي اوقات، انسان نمادي را انتخاب مي‌کند که مخالف لايه‌هاي زيرين مي‌باشد. البته اين مطلب، مي‌تواند عوامل متعددي داشته باشد؛ گاهي از روي مصلحت، گاهي از روي اغوا، گاهي به دليل ترس و گاهي به سبب عدم آگاهي است؛ بنابراين، انسان نمي‌تواند بگويد من در لايه‌هاي زيرين مذهبي هستم؛ اما درشهرسازي يا معماري، غربي عمل مي‌کنم و کاري ندارم که معماري‌ام اشراف دارد يا نه، حريم دارد يا نه؟[29]
آنچه انديشوران، در تعاريف فرهنگ ذکر كرده‌اند، يک نگاه جامعه‌شناختي يا روان‌شناختي يا تاريخي به فرهنگ مي‌باشد يا فرهنگ را از نظر زماني، به حال يا آينده تقسيم كرده‌اند؛ و لي در هيچ يک از تعاريف فرهنگ، تقدم يا تأخري براي مصاديق و مؤلفه‌هاي آن قائل نشده‌اند؛ به نظر مي‌رسد نگاه صحيح آن باشد که به فرهنگ، يک نگاه فلسفي كرد و براي مؤلفه‌هاي آن، تقدم و تأخر قائل شد؟ بنابراين، متقدم‌‌ترين مؤلفه فرهنگ، جهان بيني و باورها است، و بعد، ارزش‌ها و هنجارها قرار دارد و در نهايت، نماد‌ها قرار مي‌گيرند؛ لذا لايه‌هاي زيرين فرهنگ عبارتند از: جهان‌بيني، ارزش‌ها و هنجارها و لايه رويين فرهنگ، شامل نماد خواهد شد. ما، اين نگاه و تعريف را برتر از تعاريف ديگر مي‌دانيم و با اين نگاه، به ادامه تحقيق مي‌پردازيم.
اکنون به بررسي سه استراتژي فرهنگي در فرهنگ جهاني اشاره كرده و آن‌ها را بيان مي‌نماييم؛ آن سه استراتژي فرهنگي راکه مي‌توان در فرهنگ جهاني بررسي كرد، به شرح ذيل مي‌باشد:
1. استراتژي تکثرگرايي فرهنگي:[30] استراتژي تکثر‌گرايي فرهنگي يا سياست موزائيکي فرهنگي، امکان رشد و گسترش خرده فرهنگ‌ها را کنار يک‌ديگر به صورت هم‌عرض فراهم مي‌کند.
2. استراتژي يک‌شکلي فرهنگي يا يکسان سازي فرهنگي:[31] استراتژي يک شکلي فرهنگي، در صدد يگانه سازي فرهنگي در عرض جامعه است.
3. استراتژي وحدت در تکثر فرهنگي (وحدت در عين کثرت): استراتژي وحدت در تکثر‌فرهنگي، ضمن تاکيد بر مشترکات فرهنگي، امکان تکثير خرده فرهنگ‌هاي مختلف را در چارچوب نمادي مشترک مجاز مي‌داند.[32]
بر اثر مقاومت‌هاي فرهنگ‌هاي غير‌غربي و ظهور جنبش‌هاي مختلف فکري ـ فرهنگي و سنت‌گرا در اواخر قرن بيستم، زمينه نظريه‌پردازي درباره کثرت‌گرايي فرهنگي در سطح جهان فراهم شده و عرصه فرهنگي جهان کنوني، عرصه‌اي پلوراليستي شده است.
امروزه، دولت‌هاي غربي براي مهاجران و اتباع جديد خود، حقوق فرهنگي قايل شده‌اند؛ براي نمونه براي سامان‌دهي امور مهاجراني که 9٪ جمعيت انگلستان را تشکيل مي‌دهند، از ايده دولت«تک فرهنگي» دست کشيده‌اند و تلاش كرده‌اند هويت ملي را به گونه‌اي تعريف کنند که تنوعات مذکور را در خود جاي دهد، از اين رو در انگلستان براي تدريس مسايل ديني در مدارس و ايجاد نماز‌خانه در محل‌هاي کار و مانند آن اقداماتي صورت گرفته است.
اعلاميه جهاني تنوع فرهنگي که در سي و يکمين اجلاس عمومي يونسکو در نوامبر سال 2001م به تصويب رسيد، شامل چهار بخش است که هر بخش آن سه ماده دارد. بر اساس بخش نخست، تنوع فرهنگي، به عنوان ميراث مشترک بشري معرفي شده که منشأ خلاقيت و ابداع ميان انسانها است و براي بشر، همان اهميت را دارد که تنوع زيستي براي زندگان، داراي اهميت است و براي اين‌که انسان‌هايي با فرهنگ‌هاي متنوع، بتوانند به شيوه‌اي سازگار کنار يک‌ديگر زندگي کنند، از تکثر‌گرايي گريزي نيست.[33]
سازمان آيسسکونيز، در آذر سال 1383مطابق با دسامبر سال 2004م در الجزاير تشکيل شد. اين سازمان، موضوع تنوع فرهنگي را با حضور وزراي فرهنگ و هيأت‌هاي فرهنگي- علمي شرکت‌کننده به بحث و گفت‌‌و‌گو گذاشته و آن را تصويب كرد. در اين بيانيه، آمده است براي صيانت از تنوع و کثرت فرهنگي، راه ديگري جز تمسک به گفت‌و‌گو وجود ندارد و همه انسان‌ها بايد براي زندگي با يک‌ديگر با اراده‌اي آزادو بدون در نظر گرفتن عقايد مختلف خود، مصمم شوند؛ از اين رو، ما بايد در عين و ابستگي و تعلق به هويت فرهنگي و تمدني خويش، با ساير فرهنگ‌ها و تمدن‌ها تعامل داشته باشيم.[34]
تکثر گسترده دو جهاني شدن‌ها[35] و فرايند‌هاي بومي _ جهاني، کليت فرهنگي را به يک تجزيه فرهنگي تبديل کرده است. اين روند فرهنگي، موجب ظهور ساختار‌هاي جديدي شده است که توليد‌کننده روند‌هاي هم زمان و در عين حال، متضاد در جهان معاصر هستند. ظهور روند‌هاي غير سکولار‌شدن در کنار سکولار شدن، ظهور پسامدرنيسم در کنار مدرنيسم، به‌ وجود آمدن هويت‌هاي سنت‌گرا در کنار هويت‌هاي مدرن‌گرا يا به وجود آمدن هويت‌هاي دو رگه در نسل جديد، نمودهايي از ظهور هم زماني‌هاي فرهنگي و هويتي است. جهان مجازي، با تأثير گرفتن از صنعت هم زمان ارتباطات، منشأ ظهور «فرهنگ‌هاي آني» و هويت‌هاي خلق الساعه شده است که در دوره محدودي شکل مي‌گيرند و با ظهور هويت‌هاي جديد، به سرعت از بين مي‌روند.[36]
استراتژي تکثر‌گرايي فرهنگي در کشورهاي در حال توسعه، باعث ضعف انسجام اجتماعي مي‌شود و و فاق اجتماعي در اين جوامع ضعيف، محدود و شکننده مي‌گردد و تفاوت‌هاي فرهنگي، به اختلافات سياسي تبديل شده و موجب بي‌ثباتي اجتماعي مي‌گردد. علاوه بر اين‌که اين استراتژي، در کشورهاي پيشرفته نيز نتايج مطلوبي از خود نشان نداده است. نمونه بارز آن، کشور کانادا مي‌باشد.[37] بنابراين، از مهم‌ترين اشکال‌هاي تکثر فرهنگي، عدم انسجام اجتماعي در جامعه و بروز اختلاف و بي‌ثباتي در جامعه مي‌باشد. ثبات و انسجام يک جامعه، در صورتي محقق مي‌شود که افراد جامعه، داراي مشترکاتي باشند و اين اشتراکات، اعضاي جامعه را به همديگر نزديک کند. در جامعه‌اي که خرده فرهنگ‌ها با همديگر به آرامي زندگي مي‌کنند، وجود مشترکاتي نظير دين و مليت و .. . باعث انسجام آن‌ها با يک‌ديگر شده و مانع بروز اختلافات قومي و قبيله‌اي مي‌گردد.
اين ديدگاه، يک ديدگاه افراطي به فرآيند جهاني‌شدن به شمار مي‌آيد. در اين ديدگاه که همان امپرياليسم فرهنگي است، سعي در يکپار‌چه کردن جهان بر اساس فرهنگ غربي يا بر اساس فرهنگ آمريکايي است.
گروهي از جامعه‌شناسان بر اين امر تأکيد دارند که نتيجة قطعي روند جهاني شدن، پديدة فرهنگ يکپارچه جهاني است که اين ديدگاه، منعکس‌کننده نظرية افراطي جهاني‌شدن است. پيش‌بيني اين گروه از متفکران اجتماعي اين است که دنيا، با يکپارچگي جديدي براساس «فرهنگ مردم پسند آمريکا» يا به طور عمومي، براساس «مدل مصرف‌گرايي غربي» خواهد شد؛ لذا تنها الگو و گروه مرجع قابل قبول در همة جهان، فرهنگ آمريکايي و غربي است.[38]
يک برداشت رايج و آشنا از جهاني‌شدن فرهنگ غربي، همان امپرياليسم فرهنگي است. از منظر اين ديدگاه، جهاني شدن، يعني ارادة معطوف به همگوني‌سازي فرهنگي جهان؛ پس بهتر است از جهاني کردن يا عبارت درست‌تر، غربي‌کردن جهان سخن گفت؛ لذا جهاني‌شدن، نه يک فرايند غير ارادي، بلکه نوعي تحميل فرهنگ غرب بر جهان غير غرب است که توسط عوامل و اراده‌هاي اقتصادي ـ سياسي نيرومند انجام مي‌شود.
نظريه‌پردازان امپرياليسم فرهنگي معتقدند در گسترش يک فرهنگ جهاني ترديدي وجود ندارد؛ و لي اين فرهنگ، همان ارزش‌ها، هنجارها و باورهاي غربي است. بر پاية نظريه امپرياليسم فرهنگي، جهاني‌شدن فرهنگي، چونان پديده‌اي جهاني و فراتاريخي و فراملي، نمودار مي‌شود؛ و لي در و اقع، چيزي جز صدور کالاها، ارزش‌ها و اولويت‌هاي شيوة زندگي غربي نيست.[39]
نظريه پردازان امپرياليسم فرهنگي، مدعي هستند که جهان، شاهد يک فرهنگ واحد است. اين فرهنگ جهاني که و جه غالب آن را فرهنگ مصرفي سرمايه‌داري و فرهنگ آمريکايي شکل مي‌دهد، فرهنگ‌هاي موجود را نابود و مستحيل مي‌کند؛ به طوري که ديگر تبادل، آميزش فرهنگي و گفت‌وگو، محلي از اعراب ندارد و عرصه فرهنگي جهان، درتسخير نيروهاي سرمايه‌داري جهاني است که کالا‌هاي فرهنگي خودرا به همة نقا ط جهان صادر مي‌کند.[40]
ترديدي نيست که فرايند جهاني‌شدن فرهنگي با گسترش فرهنگ و احد در سرتاسر جهان، نوعي همگوني جهاني پديد مي‌آورد؛ و لي فرهنگي که جهان را تسخير مي‌کند، در اصل، نسخه آمريکايي فرهنگ مصرفي نظام سرمايه‌داري است. هر‌چند عناصر غير آمريکايي را هم مي‌توان در اين فرهنگ شناسايي کرد، و جه غالب فرهنگ مورد نظر، آمريکايي است.[41]
معناي فرهنگ مصرفي، چيزي بيش از مصرف صرف است؛بلکه تمايل به مصرف، ارزشي نمادين پيدا مي‌کند، نه صرفا ارزشي مادي. اين فرهنگ، در جوامعي به دست مي‌آيد که در پي انباشت سرمايه هستند. اين‌ها مصرف‌کنندگان را به نحوي تقليد گونه، بر اين مي‌دارندکه بيش از نياز خود، تقاضا داشته باشند. در فرهنگ مصرفي، هم اقلام مادي و هم اقلام غير مادي؛شامل خويشاوندي، عاطفه و هنر، به صورت کالا در مي‌آيند؛ يعني ارزش آن‌ها بر پايه مبادله آن‌ها تعيين مي‌شود، نه براساس توليد يا مصرفشان.[42]
اين فرهنگ مصرفي که به و سيله ارتباطات و فن‌آوري الکترونيک، جهانگير مي‌شود‘ خود را عام نشان مي‌دهد؛ اما از يک منبع و احد که همان فرهنگ آمريکايي است، سرچشمه مي‌گيرد. فرهنگ جهاني، در مکاني معين توليد، و مانند هنر تقليدي در دنياي الکترونيک عرضه مي‌شود؛ لذا فرهنگي خاص و معين به صورت فرهنگ جهاني بي‌زمان و بي‌مکان در مي‌آيد.
اين فرهنگ مصرفي آمريکايي، در درجة نخست، از طريق توليد، توزيع و مصرف برخي محصولات شرکت‌هاي معتبر آمريکايي جهانگير مي‌شود و روز به روز بر شمار مصرف‌کنندگان آن، افزوده مي‌شود؛ لذا برخي پژوهشگران، امروزه از کوکاکولاريزاسيون و مک دونالديزاسيون سخن مي‌گويند و از سلطه کامل شرکت‌هاي آمريکايي بر فرهنگ جهان، ابراز نگراني مي‌کنند.[43]
اين تفکر مطلق‌گرايانه و جامع‌گرايانه، همه جهان را در مسير توسعه يک «فرهنگ و احد»[44] ارزيابي مي‌کند؛ لذا اين نوع نگاه، مستلزم دو نوع تصوير برداري از فرهنگ است:
1. فرهنگ‌هاي پراکنده دنيا در يک فرهنگ مسلط ذوب مي‌شوند و چتر اين فرهنگ و احد، در نهايت بر همة جهان گسترش مي‌يابد؛ لذا اين تصوير از جهاني‌شدن فرهنگي، به روندي اشاره دارد که موجب يکي‌شدن همة فضاي جهاني خواهد شد. در اين فضا همة جهان، يک مکان و احد خواهد بود؛ مکاني که همگان در يک فرهنگ مشترک زندگي مي‌کنند.[45]
2. فرهنگ‌هاي مختلف در مواجهه با يک‌ديگر قرار مي‌گيرند و فرهنگ‌هاي گذشته که در انزوا به سر مي‌بردند، در عصر جهاني‌شدن در تماس با ديگر فرهنگ‌ها قرار گرفته و نوعي تقاطع فرهنگي و در آميختن فرهنگي به وجود مي‌آيد. با اين نگاه، جهاني شدن، سبب به وجود آمدن نوعي «فرهنگ جهاني ترکيبي»[46] مي‌شود که هر کدام به فرهنگ ملت خاصي متعلق است.[47]
طرفداران افراطي جهاني‌شدن، در و اقع، به تصوير اول از جهاني‌شدن فرهنگ‌ها معتقد هستند. اينان، معتقدند فرهنگ جهاني، اقتصاد جهاني و قدرت جهاني، بر همة جهان مسلط خواهد شد. آن‌ها پيش‌بيني مي‌کنند فرهنگ مردم‌پسند آمريکايي، «فرهنگ مرکزي»[48] جهان خواهد شد و ساير فرهنگ‌ها، «فرهنگ پيرامون»[49] يا فرهنگ «نيمه پيرامون»[50] خواهند بود. از نظر آن‌ها، ميان فرهنگ‌هاي پيرامون، يک نوع جامعه‌پذيري و فرهنگ پذيري جديد براساس «روش زندگي آمريکايي» در حال شکل‌گيري است. بر اين اساس، ساير فرهنگ‌هاي غير آمريکايي، فرهنگ پيرامون تلقي شده‌اند که در فرهنگ آمريکايي ذوب خواهند شد.[51]
فيدرستون معتقد است اشکالات زيادي به اين نظريه افراطي از جهاني‌شدن و ارد است. اشکال مهم اين نظريه، آن است که اين فرض، مستلزم وجود دولت جهاني است و بدون وجود دولت جهاني، غير ممکن است فرهنگ مسلط جهاني به وجود بيايد؛ لذا چنين دولتي تاکنون تحقق نيافته و امکان تحقق آن، بسيار بعيد است. دکتر عاملي، در اين باره معتقد است: «حتي وجود دولت جهاني، پيش شرط کافي براي، «يکپارچگي فرهنگي» در سطح جهان نيست. بايد توجه داشت که «ريشه‌ها» و «بنيادهاي فرهنگي» و سوابق تاريخي يک ملت که ريشه در تجربه‌هاي متفاوت دارد، سايه و بلکه ريشه‌اي است که در جوهر شخصيتي و شناختي يک جامعه نفوذ عميق دارد».
وي، در ادامه مي‌افزايد:
نقدي که برطرفداران نظريه افراطي جهاني‌شدن و ارد است، نقد تفاوت‌هاي تاريخي ـ فرهنگي و ظهور تنوع فرهنگي جوامع و ملت‌ها است که نوعي «مقاومت فرهنگي»، يا «بازسازي فرهنگي» را به وجود مي‌آورد. اين، شکل جديدي از فرهنگ‌هاي بومي است که نه کاملاً بر فرهنگ بومي منطبق است و نه کاملاً بر فرهنگ جهاني؛ بلکه هويت جديدي است که محصول پرورش فرهنگ بومي-جهاني جديد است.[52]
علاوه بر آن، تا وقتي ريشه‌هاي اعتقادي، اجتماعي، اقتصادي و اقليمي فرهنگ جوامع يکسان نشود، آن جوامع، داراي فر هنگ و احد نخواهد شد. توسعه ارتباطات، برخي عناصر فرهنگي را در جوامع به هم نزديک مي‌کند؛ و لي تا ريشه‌هاي فرهنگي، يکسان نشود، فرهنگ و احد و يکسان در جوامع به وجود نخواهد آمد.[53]
به علاوه، اگر جهاني‌شدن به معناي عموميت‌يابي يا عام‌گرايي فرهنگ باشد، بايد و يژگي اساسي فرهنگ که تمايزگذاري و خصوصيت آفريني است را از دست بدهد؛ لذا اگر قرار باشد اين صورت‌هاي فرهنگي، عموميت يابند، ديگر مرز و تمايزي نمي‌ماند که بتوان آن‌ها را در جايگاه فرهنگ آمريکايي يا فرهنگ غربي متمايز کرد و تشخيص داد.[54]
کساني که جهاني‌شدن را به معناي عام‌گرايي و يکسان‌سازي مي‌دانند، روند انتشار فرهنگي را، روندي يک‌سويه مي‌دانند که از مرکز، يعني غرب، توليدشده و به سمت ساير نقاط جهان منتشر مي‌شود؛ اما نکته اين است که ما در جهان، شاهد روندهاي معکوسي نيز هستيم که از پيرامون به مرکزجريان دارد؛ براي نمونه بر سر سفره غربي‌ها انواع مختلفي از غذاهاي غير‌غربي که از شرق و غرب عالم آمده است، ديده مي‌شود و انواع غذاهاي ديگر كه براي مشتريان غربي طبخ مي‌کنند، وجود دارد.[55]
نکته ديگر اين‌که در فرايند جهاني شدن، درعين اين‌که اين فرايند، متضمن يک فرهنگ جهاني است، زمينه و امکان عرض اندام فرهنگ‌هاي ديگر را فراهم مي‌کند. در فضاي جهاني که حاصل فشردگي فضا و زمان است، سرمايه‌داري جهاني و خاص‌گرايي فرهنگي، نيروهاي مسلط هستند؛ و لي همه‌کاره نيستند. در دنياي معاصر، همه منابع فرهنگي از قبيل دين، موسيقي و فيلم و .. . در عرصه جهاني حضور مي‌يابند؛ هر چند نفوذ و تاثير يکي از آن‌ها بيشتر باشد.[56]
اين ادعا که در فرايند جهاني شدن، هر گونه تفاوت و امر خاص از جهان رخت بر خواهد بست، همه و اقعيت را بيان نمي‌کند، گر چه نمي‌توان مصرف جهاني کالا‌هاي فرهنگي غرب و فرايند مک‌دونالديزاسيون را ناديده گرفت، اينها تصويري ناقص از عرصه فرهنگي جهان است. فرايند جهاني‌شدن به همگوني فرهنگي و تنوع زدايي مي‌انجامد؛ و لي نوع ديگري از همزيستي‌ها، آميزش‌ها، تفاوت‌ها و خاص‌ها را هم پديد مي‌آورد؛ لذا شماري از نظريه‌پردازان مدعي هستند فرايند جهاني‌شدن، رابطه‌اي جديد ميان امر خاص و امر عام بر‌قرار مي‌کند. اينان، معتقدند قلمرو فرهنگي جهان معاصر، هم دربرگيرنده عاميت و همگوني است و هم دربرگيرنده خاصيت و ناهمگوني. جهاني‌شدن، در عين حال که خاص‌ها را از ميان برمي‌دارد، زمينه مناسبي هم براي باز‌سازي و احياي خاص‌ها فراهم مي‌کند؛ بنابراين، بايد از رابطه‌اي ديالکتيک ميان خاص ـ عام و جهاني ـ محلي سخن گفت؛ نه از جهاني‌شدن فرهنگ و همگوني فرهنگ.[57]
نکته‌اي که فيدرستون در نقد افراطي‌گراها ذکر كرد اين بود که فرهنگ جهاني، مستلزم وجود دولت جهاني است و اين دولت، هنوز تحقق پيدا نکرده و بعيد است محقق شود. اولاً: نظر او که فرهنگ جهاني، مستلزم دولت جهاني است، نکته‌اي قابل تأمل است؛ چرا که ممکن است دولت، جهاني باشد؛ و فرهنگ، جهاني نباشد؛ چون لازمه هر فرهنگ، تمايز پذيري و تفاوت است و ملازمه‌اي بين دولت جهاني و فرهنگ جهاني وجود ندارد و اصل ملازمه قابل خدشه مي‌باشد؛ اما اين‌که وي معتقد است بعيد است دولت جهاني محقق شود، اين هم قابل تأمل مي‌باشد؛ چراکه چه بعدي دارد از نظر سياسي، يک نظام سياسي و يک دولت جهاني در عالم وجود داشته باشد ؟ بلکه در نظام سياسي اسلام و در عصر حکومت مهدوي، بر اساس رواياتي که به ما رسيده است، حکومت حضرت مهدي عليه السلام يک حکومت و احد جهاني در حوزه سياست مي‌باشد و سرتاسر عالم را خواهد گرفت. البته اين، به اين معنا نيست که حکومت و دولت‌ها و قوميت‌ها از بين برود؛ بلکه با وجود دولت‌ها و حکومت‌ها، مي‌توان يک نظام سياسي و احد، درعالم مشاهده كرد.
ثانياً: وجود دولت جهاني هم مستلزم فرهنگ جهاني نيست؛ زيرا همان طور که ذکر شد، از مشخصه‌هاي فرهنگ، وجود تنوع و تفاوت است. به علاوه هر جامعه، داراي زمينه‌ها ي تاريخي و فرهنگي متفاوت است. در عصر جهاني، با اين همه ابزارهاي ارتباطي که وجود دارد، نمي‌توان قائل شد که تفاوت‌ها از بين مي‌رود و همه جوامع داراي يک فرهنگ مشترک مي‌شوند؛ بلکه خاص‌ها و تفاوت‌هاي فرهنگي نيز خود را تقويت مي‌کنند.
ثالثاً: نقش دين در فرايند جهاني‌شدن، مورد غفلت قرار گرفته است. در جوامعي که دين وجود دارد و مردم آن، به دين پايبند مي‌باشند، هر چند که و سائل ارتباطات از قبيل اينترنت و ماهواره و .. . به آموزه‌هاي ديني و باورها و ارزش‌ها و هنجارهاي يک جامعه حمله کنند و بخواهند باورها و ارزش‌ها راتغيير دهند و همه را يکي بکنند، اما عنصر دين مانع به وجود‌آمدن يکسان‌سازي در يک جامعه مي‌شود.
پس اين‌که تصور کنيم بر اثر فرهنگ جهاني، کشور- ملت‌ها جذب و احد‌هاي بزرگ‌تر و جذب يک دولت جهاني مي‌شوند و اين‌که تصور کنيم فرهنگ جهاني به توليد فرهنگي مي‌پردازد که خصلت همگن‌کننده خواهد داشت، يک تصور نادرست و غلط مي‌باشد؛ لذا فرهنگ جهاني را نبايد تجلي و نماد همگن‌سازي دانست.[58] انديشه فرهنگ جهاني، خواستار بر پايي يک فرهنگ و احد و متحدالشکل جهاني نيست و نمي‌خواهد همساني ايجاد کنند و تمام تفاوت‌ها را کنار نهد؛ بلکه اين انديشه، با يکسان‌سازي مخالف است.[59]
بنابراين، امکان تحقق يکسان‌سازي فرهنگي يا يک شکلي فرهنگي، امري تقريباً محال است؛ زيرا در اکثر جوامع و کشورها، خرده فرهنگ‌هاي مختلف و متنوع، جمعيت انبوه، سرعت زياد جريان اطلاعات و مهاجرت وجود دارد، که اين عوامل، هر کدام مي‌توانند مانعي بر سر راه سياست يکسان‌سازي فرهنگي باشند. به علاوه خاص‌گرايي‌هايي که در جهان، به وجود آمده است، خود عامل ديگر مقابل يکسان سازي فرهنگي به شمار مي‌آيد.[60]
به جاي آن‌که چند گانگي را در تقابل با وحدت قرار دهيم، موضعي بينابيني اختيار کنيم و در جست‌و‌جوي وحدت در عين کثرت باشيم. با چنين موضع و ديدگاهي، تلفيق‌هاي دورگه و صورت‌هايي که ضمن تأمين و حدت، جنبه‌هاي ويژه را نيز محو نمي‌کنند، پا به عرصه حيات خواهند گذاشت.[61]
تنوع و تکثر فرهنگي از سويي و ظهور فرهنگ مشترک بشري، هر کدام به عنوان و جهي از فرايند جهاني‌شدن در بخش فرهنگ است. در اين فرهنگ، از طرفي شاهد پذيرش گسترده اصول اساسي حقوق انساني هستيم، که رفته‌رفته به‌صورت اصول جهاني در مي‌آيند و مردم سرتاسر جهان مي‌توانند به درک آن‌ها نايل آيند و خواستار اجراي آن‌ها دربارة خودشان باشند، از طرف ديگر شاهد پذيرش کثرت و تنوع فرهنگي هستيم که عرصه‌هاي جهاني را به رستاخيزي از فرهنگ‌هاي محلي و بومي مبدل کرده است. و اقعيت کثرت‌گرايي فرهنگي جهان کنوني، نشانگر عدم مطلوبيت و امکان‌ناپذيري يکسان‌سازي است. برخي معتقدند امروزه ايده «يک ملت يک فرهنگ» به شکست انجاميده و از پذيرش تنوع و گوناگوني، گريزي نيست.[62]
با نفوذ‌پذير‌شدن مرزها در فرايند جهاني‌شدن و افزايش برخورد‌هاي فرهنگي، آگاهي انسان‌ها از عناصر فرهنگي ديگر، مانند هنجارها، ارزش‌ها و آداب بيشتر مي‌شود. در چنين شرايطي، باور داشتن به برتري دنياي خاص و دفاع از درستي مطلق آن برابر فرهنگ‌هاي ديگر، بسيار دشوار مي‌شود؛ بنابراين، در فرايند جهاني‌شدن، فضاي امن و خلوت فرهنگ‌ها نيز از بين مي‌رود و در فضاي بسيار و سيع زندگي اجتماعي، فرهنگ‌هاي مختلف، به آساني گسترش و جريان مي‌يابد و هر فرهنگي، به ناچار در فضايي قرار مي‌گيرد که عرصه حضور و ابراز وجود فرهنگ‌هاي ديگر هم وجود دارد.[63]
فرهنگ جهاني، نمي‌خواهد فرهنگ‌هاي ديگر را در حد پژواک خود تنزل دهد و سعي ندارد عنصر غير‌خودي و بيگانه را ناديده بگيرد؛ بلکه مي‌كوشد عنصر پيوند‌دهنده را بيابد، تا بتواند ارتباط بر قرار سازد و خصوصيت و و يژگي هر فرهنگ، بر جاي بماند. تنوع فرهنگ‌ها با فرهنگ جهاني در تضاد يا وحدت نيست. فرهنگ‌ها، مانند رودهاي گوناگون هستند که بر يک اقيانوس مي‌ريزند. هدف اين جريان، يکساني نيست؛ بلکه وحدت در عين کثرت است.[64]
جهان‌گستري، راه را براي کساني که اقليت ناميده مي‌شوند و مي‌خواهند صدايشان شنيده شود، هموار ساخته است؛ لذا پديده چند‌فرهنگي مفهومي تناقض‌نما است كه هم بيانگر تنوع است و هم و حدت. تنوع، لازمه جهان‌گستري است و دلبستگي‌هاي محلي و هويت‌هاي خاص را مجاز مي‌شمارد. در عين حال، مستلزم وحدت نيز هست؛ زيرا ترويج‌دهندة مفهوم دهکده جهاني است. انسان، بدون بهره‌مندي از ميزاني از و حدت، نمي‌تواند بقا داشته باشد. از سوي ديگر بدون وجود تنوع، همساني غلبه خواهد يافت.[65]
بنابراين، جهاني‌شدن در حيطه فرهنگي، مانند سکه دو‌رويي است که يک روي آن، تاکيد بر عناصر مشترک بشري تحت عنوان مذهب و انسانيت است؛ اما روي ديگر آن، ناهمگني، تنوع و کثرت گرايي است.[66]
جامعه متکثر فرهنگي، در صورتي مي‌تواند وحدت و کثرت را با يک‌ديگر آشتي دهد که وحدت را با همساني مغالطه نکند و خواهان همساني فراگير فرهنگي بين اعضاي خود نباشد و وحدت را از بطن کثرت، ايجاد کند. جوامع معاصر، بايد روش‌هاي عملي و مقبول را بيابند تا بتوانند ضرورت‌هاي برخاسته از وحدت و کثرت را با هم آشتي دهند. جامعه، در صورت نداشتن وحدت و انسجام، نمي‌تواند به مثابه اجتماع و احدي عمل کند. جامعه، به وحدت و انسجام نياز دارد، تا بتواند کانوني را براي خود‌آگاهي جمعي ايجاد کند و احساس تعلق مشترک را اعتلا بخشد و روحيه هويت مشترک ملي راتقويت کند.[67]
جامعه، بايد وحدت و انسجام را تأمين کند؛ و لي نمي‌توان نيازهاي بر خاسته از کثرت را ناديده گرفت. تلاش براي بر‌چيدن کثرت در زير لواي همگون سازي، داراي نتيجه معکوس و مستلزم پرداخت خسارت‌هاي اخلاقي و سياسي نامطلوب است؛ و اسباب ناامني و بدگماني بين فرهنگ‌ها را فراهم مي‌کند؛ بنابراين، تنوع فرهنگي، موجب غنا و توانمندي حيات جمعي مي‌شود و به جنبه زيبا‌شناختي جامعه مي‌افزايد؛ لذا، هيچ جامعه متکثرفرهنگي‌اي، نمي‌تواند نيازهاي برخاسته از وحدت يا کثرت را ناديده انگارد.[68]
اما موفقيت جامعه به سه اصل ديگر نيز بستگي دارد که عبارتند از:
1. اينكه وحدت و تنوع، به يک ميزان اهميت دارند و هيچ يک از اين دو را نبايد به ازاي نابودي ديگري تأمين کرد.
2. اينكه هر چه تکثر اجتماعي بيش‌تر و عميق‌تر باشد، وحدت و انسجام لازم براي يگانگي جامعه، بيش‌تر نياز است.
3. اينكه وحدت و کثرت در جامعه متکثر فرهنگي، بايد ارتباطي ديالکتيک بايک‌ديگر داشته باشند، تا و حدت، درون کثرت جاي گيرد و پرورش يابد و کثرت نيز درون وحدت قرار گيرد و سامان يابد.[69]

اسلام و آينده فرهنگي جهان (تنوع يا و حدت)

دراين بخش، به ديدگاه اسلام مي‌پردازيم و اين‌که در جامعه جهاني مهدوي، کدام يک از اين سه استراتژي قابل قبول مي‌باشد و کدام يک بيانگر جامعه جهاني مهدوي است.
در بينش اسلامي، تشكيل حكومت جهاني وجود دارد؛ اما بدين معنا نيست كه ملت‌ها و اقوام و آيين‏هاي ديگر، وجود خارجي نداشته باشند. اسلام تشكيل امت و احد جهاني - اسلامي را نويد داده است؛ اما آن را به از بين رفتن و نابودي ملت‌ها منوط نمي‏كند. حتي زماني كه اسلام، در اوج قدرت بود، در صدد نابودي ملت‌ها و تبديل آن‌ها به امت و احد از نظر آداب و رسوم و ساير و يژگي‏ها نبوده است. معيار امت و احد از نظر اسلام، داشتن عقيده توحيدي است. اسلام به جامعه‏جهاني با حفظ مليت‏هاي مختلف منوط است، نه حذف مليت‏هاي مختلف.[70] منتها اين تنوع و تکثر، از نوع پلوراليستي نيست؛ بلكه از نوع وحدت در عين كثرت است كه استراتژي سوم دربحث فرهنگ بود؛ يعني در عين تنوع، يك و حدتي نيز بايد مشاهده ‏شود و جامعه بايد درعين اين‌که يک مشترکاتي دارد، که اين مشترکات، خود عامل انسجام در بين افراد جامعه مي‌شود، در عين حال بر تنوع و تکثر فرهنگي هم تکيه کند و در صدد حذف خرده‌فرهنگ‌ها و تفاوت‌هاي فرهنگي نباشد. باتوجه به آموزه‌هاي دين اسلام، فرهنگ در عصر جهاني‌شدن مهدوي، فرهنگي است که هم به اشتراکات توجه دارد و هم به تفاوت‌هاي فرهنگي و هيچ کدام فداي ديگري نمي‌شوند؛ زيرا هم تنوع و تفاوت فرهنگي باعث نشاط و زيبايي يک جامعه مي‌شود و حذف تفاوت‌هاي فرهنگي در جامعه، بازتاب‌هاي سياسي و اجتماعي خواهد داشت و هم عناصر وحدت بخش فرهنگي بايد در جامعه باشد که همه افراد جامعه در يک مسير و داراي انسجام و همبستگي ا جتماعي باشند. در ادامه ادله تنوع فرهنگي در اسلام را ذکر مي‌كنيم، تا ديدگاه اسلام در‌باره تکثر و تنوع فرهنگي روشن شود.

دلايل تنوع فرهنگي در اسلام

1. دين

اسلام ـ بر خلاف پندار بيشتر غريبان و برخي از شرق‌شناسان كه آن را ديني آشتي‏ناپذير برابر فرهنگ‌هاي بيگانه مي‏دانند ـ تنوع فرهنگي در جهان را مي‏پذيرد. گواه آن، آيات متعدد قرآن است.[71] در سوره حجرات آيه 13 خداوند متعال مي‏فرمايد: «ما شما رااز يک مرد و زن خلق نموديم و شما را به صورت گروه و قبيله قرارداديم تا شناخته شويد.. .. »[72]
از اين آيه، استفاده مي‌شود که وجود تنوع و تکثر فرهنگي و تفاوت‌هاي فرهنگي از نظر آداب و رسوم و نژاد، براي شناختن همديگر است و دين نمي‌خواهد همه مردم جهان، داراي يک آداب و رسوم باشند؛ بلکه هدف اسلام و دين، داشتن ارزش‌هاي و احد و باورهاي مشترک و هنجارهاي الزامي يکسان است، با هر شکل و قيافه و آداب و رسومي که دارند.
دين هم قصد يکسان‌سازي فرهنگي را ندارد؛ بلکه هدف اديان، تعامل و پيوند ميان فرهنگ‌هاي گوناگون است. اين‌که همه انسانها هويت فرهنگي يکساني داشته باشند، محال است. در اديان جهاني که مردم را به دين يکسان و احد، دعوت مي‌کنند، هيچ‌گاه هويت فرهنگي يکسان، مورد انتظار نيست. معناي دعوت آن‌ها اين نيست که همه مردم دنيا به زبان عربي يا زبان ديگر صحبت کنند؛ بنابراين، نيل به يک فرهنگ عام جهاني که در اصول و کليات، دربارة جايگاه انسان در عالم هستي، مناسبات انسان با خودش و طبيعت و آنچه بايد بخواهد يا نبايد بخواهد، در غم‌ها، شادي‌ها، احساسات و رفتارعالم که نشان‌دهنده يک حرکت تاريخي است، مردم جهان مي‌توانند مشترک باشند؛ و لي در آنچه به هويت جمعي اختصاصي‌شان که به نژاد و اقليم و زبان که تکوين تاريخي پيدا کرده است، نمي‌توانند يکسان شوند. البته ممکن است برخي شاخصه‌هاي هويت جمعي از بين برود؛ و لي احتمال اين‌که همه آن‌ها از بين بروند، وجود ندارد.[73]
جوامع اسلامي، کاملاً پذيراي تکثر و تنوع هستند. اين تنوعي که امروزه در تمام جهان اسلام است، نشان از آن دارد که اسلام، تکثر را پذيرفته است. اساس بينش و روش اسلام، بر توحيد و و حدت‌بخشي، استوار است. منتها وحدت را در آيينه کثرت، متجلي مي‌سازد و کثرت را به وحدت تأويل مي‌كند. چنانچه در مراسم حج، هيچ اختلافي بين ده‌ها فرهنگ ملي و صدها خرده فرهنگ، باقي نمي‌گذارد.
اسلام، برابر اموري که به هويت جوامع مربوط مي‌شود و با ماهيت فرهنگي ديني آن‌ها منافاتي ندارد، کاملاً تسامح دارد؛ و لي آن بخش از سنت‌ها که در تعارض کامل با ماهيت ديني ـ اسلامي جامعه است، هر چند که پايدار باشد، نفي مي‌کند؛ براي نمونه در ايران پس از اسلام، به زرتشتي‌هايي که حاضر بودند جزيه بدهند و اسلام نياورند، اعلام شد در همة امور خود، به جز ازدواج با محارم كه در آن زمان، رواج داشت و جزسوزاندن بوته‌ها و درختان به عنوان آتشکده‌هاي دائمي، آزاد هستند. اين امر، با تسامح و تساهلي که غربي‌ها مطرح مي‌کنند و آن را برابر بنياد‌گرائي قرار مي‌دهند، متفاوت است.[74]
بنابراين، يکي از دلايلي که اسلام با اين و سعت در سراسر دنيا، گسترش يافت، توانايي آن براي سازگاري و همراهي با فرهنگ‌هاي محلي بود. اديان جديد، مجبورند براي ابقا در يک جامعه، با عادات و رسوم بومي هماهنگ شوند[75]؛ لذا، تنوع فرهنگي، از ديدگاه اسلام، کاملاً پذيرفتني است و اسلام، با تکثر فرهنگي مخالفتي ندارد؛ اما اين تنوع و تکثر فرهنگي، از نوع وحدت در عين كثرت است.

2. حضور پيروان اديان مختلف در جامعه نبوي

افراد غير مسلمان در جامعه اسلامي مي‏توانند با شرايطي خاص و طي يك معاهده دو جانبه بامسلمانان، به عضويت جامعه اسلامي در آيند. در جامعه صدر اسلام نبوي، قبايل مختلف مدينه، ازجمله يهوديان و نصارا با انعقاد پيمان‌هايي نظير ذمه، [76] هدنه، [77] استيمان[78] در زمره جامعه اسلامي قرارگرفتند.[79]
در نخستين جامعه اسلامي که در مدينه به دست پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله تشكيل شد؛ برخورد مسالمت‌آميز پيامبر و مسلمانان با اقليت يهوديان مدينه، سيره جاودانه مسلمانان گشت و آن يهوديان يا مسيحياني که دعوت اسلام را اجابت نکردند، باپرداخت جزيه، زير سايه جامعه اسلامي به زندگي خود ادامه دادند؛ بنابراين، اسلام، براي تكثرهاي فرهنگي موجود درجامعه، احترام قائل است و هيچ گاه آن‌ها را يكسره مردود نمي‏شمارد و آرمان اسلامي، هرگز در مسير نابودي خرده فرهنگ‏ها نبوده است.

پي نوشت :

[1]. Global.
[2]. globalization –globalize –globalizing.
[3]. globalism-globalization.
[4]. واترز، جهاني شدن، ترجمه اسماعيل مرداني گيوي و ديگران٬ص2، تهران، سازمان مديريت صنعتي، 1995.
[5]. احمد گل‌محمدي، جهاني شدن، فرهنگ، هويت، ص 18، تهران، نشر ني، 1383.
[6]. رابرتسون، جهاني شدن، ترجمه كمال پولادي، ص8، تهران، نشر ناشر، 1992.
[7].Giddens.A (1995). The consequences of modernity - cambridge, Polity press.
[8]. Harvey.D (1989). The condition of Postmodernity – Oxford, Black well.
[9]. جهاني شدن، ص12.
[10][10]. مالكوم کاستلز، عصر اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ترجمه احد عليقليان و ديگران، ص97، تهران، طرح نو، 1380.
[11]. ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ترجمه محمدعلي حميد رفيعي، ص87، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1378.
[12]. عماد افروغ و ديگران، تبادل فرهنگها، ضرورتها و دورنماها، ص20، مجله مطالعات ملي، ش6، 1379.
[13]. همان.
[14]. محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ص12، تهران، انتشارات سازمان تبليغات، 1379.
[15]. چنگيز پهلوان، فرهنگ شناسي، ص184، تهران، نشر قطره، 1382.
[16]. عماد افروغ و ديگران، تبادل فرهنگها؛ ضرورتها و دورنماها، ص20.
[17]. حميد عضدانلو، آشنايي با مفاهيم اساسي جامعه شناسي، ص32، تهران، نشر ني، 1384.
[18].Norm
[19]. فرامرز رفيع پور، آناتومي جامعه، تهران، شركت سهامي انتشار، 1378.
[20]. همان، 179.
[21].Lalande
[22]. الن بيرو، فرهنگ علم اجتماعي، ترجمه باقر ساروخاني، ص248، تهران، انتشارات كيهان، 1375.
[23]. Mode.
[24]. Tradition.
[25]. آناتومي جامعه، ص224.
[26]. همان، ص 226.
[27]. تبادل فرهنگها؛ ضرورتها و دورنماها، ص21.
[28]. جان.ب. تامپسون، ايدئولوژي و فرهنگ مدرن، ترجمه مسعود اوحدي، ص162، تهران، انتشارات مؤسسه فرهنگي انبوه، 1378.
[29]. عماد افروغ، www.bashgah.
[30]. cultural pluralisim
[31]. cultural uniformity
[32]. مسعود چلپي، جامعه شناسي نظم، ص137، تهران، نشر ني، 1371.
[33]. مجيد وحيد، كنوانسيون جهاني تنوع فرهنگي، بررسي زمينه‌هاي فكري ـ تاريخي…، مجله دانشكده حقوق و علوم سياسي، ش63، ص262، 1383.
[34]. حسن امينيان، سازمان اسلامي، آموزشي، علمي و فرهنگي آيسسكو و بيانيه اسلامي تنوع فرهنگي، مجله چشم‌انداز ارتباطات، ش25، ص41، 1385.
[35]. پارادايم دوجهاني‌شدن‌ها (جهان واقعي و جهان مجازي) به تبيين دو جهان موازي و مرتبط و در هم‌آميخته مي‌پردازد.دکترعاملي در اين‌باره معتقداست:«جهان اول، با خصيصه جغرافيا داشتن، برخورداري از نظام سياسي مبتني بردولت ـ ملت، طبيعي ـ صنعتي ومحسوس بودن واحساس قدمت داشتن، ازجهان دوم قابل تمايزاست.جهان دوم نيز با خصيصه‌هايي مثل بي‌مکاني، فرا زماني وصنعتي‌بودن محض، عدم محدوديت به قوانين مدني متکي بردولت ـ ملت ها…روي فضا بودن و برخورداري از فضاهاي فرهنگي، اعتقادي، اقتصادي و سياسي جديد، از جهان اول به صورت نسبي جدا مي‌شود». (سعيد رضا عاملي، دوجهاني شدن‌ها وآينده هويت‌هاي هم‌زمان، مجموعه مقالات هويت ملي و جهاني شدن، ص41، تهران، مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1384)
[36]. سعيدرضا عاملي، جهاني شدنها: مفاهيم و نظريه‌ها، ص52، تهران، ارغنون، شماره24.
[37]. جامعه شناسي نظم، ص143.
[38]. جهاني شدنها: مفاهيم و نظريه‌ها، ص32.
[39]. جهاني شدن، فرهنگ، هويت، ص101.
[40]. همان، ص128.
[41]. همان، ص108.
[42]. جهاني شدن، ص204.
[43]. پيشين، ص109.
[44]. Mono- Culture.
[45]. جهاني شدنها: مفاهيم و نظريه‌ها، ص33.
[46]. Global composite culture
[47]. همان.
[48]. central culture.
[49].seimi – periphery.
[50]. Periphery cultures.
[51]. پيشين، ص34.
[52]. همان.
[53]. رضا داوري و ديگران، ميزگرد فرهنگ و روابط بين‌الملل، مجله نامه فرهنگ، ش14و15، ص17، 1373.
[54]. حسين كچوئيان، جهاني شدن و فرهنگ، مغلطه‌اي حل ناشدني، مجله نامه انسان شناسي، ش29، ص148، 1382.
[55]. همان، ص150.
[56]. جهاني شدن، فرهنگ، هويت، ص131.
[57]. همان، ص142.
[58]. فرهنگ شناسي، ص403.
[59]. همان، ص539.
[60]. جامعه شناسي نظم، ص144.
[61]. داريوش شايگان، افسون زدگي جديد هويت چهل تكه و تفكر سيار، مترجم: فاطمه ولياني، ص91، تهران، نشر پژوهش فروزان‌فر، 1380.
[62]. وحيد سينايي و ديگران، كثرت گرايي فرهنگي در عصر جهاني شدن و تحول فرهنگ سياسي نخبگان در ايران، مجله نامه علوم اجتماعي، ش25، ص112، 1384.
[63]. محمدرضا تاجيك، جهاني شدن و دين، عرفي سازي يا قوي سازي در: محمدجواد صاحبي جهاني شدن و دين، فرصتها و چالشها، قم، نشر احياگران، ص42، 1382.
[64]. فرهنگ‌شناسي، ص540.
[65]. فرهنگ رجايي، پديده جهاني شدن؛ وضعيت بشري و تمدن اطلاعاتي، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران، نشر آگاه، 1380.
[66]. كثرت گرايي فرهنگي در عصر جهاني شدن و تحول فرهنگ سياسي نخبگان در ايران، نامه علوم اجتماعي، ص110.
[67]. ب. پاركه و ديگران، قدرت فرهنگ، ترجمه ضياء تاج الدين، تهران، صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، 1383.
[68]. همان، ص12.
[69]. همان، ص14.
[70]. محمود صوفي آبادي، اسلام، جهاني شدن و پيامدهاي فرهنگي آن، مجله انديشه صادق، ش16 تا 19، ص109، 1383.
[71]. حميد عنايت، تفاوتهاي فرهنگي اختلافات بين‌المللي، نامه فرهنگ، ش14و15، ص40، 1373.
[72]. (انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا…)؛ حجرات (49):13.
[73]. تقي آزاد ارمكي و ديگران، بنيانهاي هويت جمعي در رويارويي با فرهنگ جهاني، مجله كيهان فرهنگي، ش134، ص10، 1376.
[74]. همان، ص11.
[75]. شون مك لولين، دين، مراسم مذهبي و فرهنگ، ترجمه افسانه نجاريان، ص72، اهواز، نشر رش، 1383.
[76]. ذمه: قرارداد دائمي تابعيت اهل كتاب براي زندگي در جامعه‏اسلامي است كه به صورت دو‌جانبه با مسلمانان و با شرايط خاص منعقد مي‏شود. مقصود اصلي اين پيمان، ايجاد محيط امن و تفاهم و هم‌زيستي‏مشترك و مسالمت‏آميز بين فرقه‏هاي مختلف ديني است.
[77]. هدنه: قرارداد صلح با پيروان ساير اديان است كه در خارج از جامعه اسلامي زندگي مي‏كنند.
[78]. استيمان: قرار داد امن است كه به صورت معاهده شخصي و مصونيت با كافرحربي به صورت موقت منعقد مي‏شود. اين عده تحت عنوان مستأمن، مي‏توانند در كشور اسلامي رفت و آمد داشته باشند و زندگي كنند.پيمان ذمه، يك پيمان دفاعي با اهل كتاب است كه جامعه اسلامي مسؤوليت دفاع از جان و مال و ناموس آنان را مي‏پذيرد؛ اما در خصوص‏مشركان و اهل كتاب كه پيمان ذمه را نپذيرفته‏اند، چنين معاهده‏اي صورت نمي‏پذيرد.
[79]. ناصر باهنر، ارتباطات در جامعه اسلامي متكثر فرهنگي، فصلنامه پژوهشي دانشگاه امام صادق عليه السلام ، ش21، ص93، 1383.

منبع: فصلنامه علمي تخصصي انتظار موعود شماره 26_25