پژوهشي پيرامون قصه‌هاي قرآني


 

نويسنده:محمد حاج علي‌اكبري
 
بي‌ترديد قرآن كلام الهي و جاودان معجزه نبي اكرم اسلام، تنها كتابي است كه هدايت و راهنمايي انسانها را بر عهده داشته و سعادت و خوشبختي آنها را تضمين كرده است و مشتمل بر ظرائف و دقايقي است كه بسياري از آنها تاكنون و تا نسلهاي بعد ناشناخته مانده و خواهد ماند. چنانكه حضرت ختمي‌مرتبت در وصف اين اعجاز برتر مي‌فرمايند:
“ قرآن داراي ظاهر و باطني است، ظاهر آن حكم است و باطنش علم، ظاهر آن جلوه و زيبائي دارد و باطنش ژرف و عميق است. در آن چراغهاي هدايت و جايگاه نور است.” [1]
به راستي يكي از ابعاد مهم كه تنها با ديد دقيقانه قابل درك و شناخت است، پرداخت قصه و داستان در قرآن است. تاريخ، آزمايشگاه مسائل گوناگون زندگي بشر است و آنچه كه انسان امروزي در ذهن خود با دلايل عقلي ترسيم مي‌كند، در صفحات زرين تاريخ عيناً جلوه خواهد يافت. تاريخ با زبان بي‌زبانه‌اش نتايج‌قطعي و غيرقابل انكار مكاتب، روشها و برنامه‌هاي هر قوم و گروه و يا شكستها و موفقيتهاي آنها را بازگو مي‌كند و اين در حالي است كه داستانهاي گذشتگان مجموعه‌اي است وزين و پر بهاء از پرارزشترين تجربيات و يافته‌هاي آنان. در اين بين توجه به تاريخ برترين انسانها، يعني پيامبران برگزيدگان خاص الهي، عالي‌ترين درس تربيت و اخلاق است كه مطالعه تاريخ اين رادمردان و رجال هدفمند است كه درسهاي‌شجاعت و شهامت و ايثار و از خودگذشتگي و صبر و بردباري را به ما مي‌آموزند و بشر نيازمند مي‌آموزد كه چگونه در راه هدف بايد استقامت ورزيد و سرور كف گرفت و هزاران ناملايمات را متحمل شد تا طومار فساد ستمگران و شرك و نفاق درهم بپيچد و جامعه سعادتمند به وجود آيد، لذا روش انبياء در راه هدايت پيروانشان، نقل داستان پيامبران سلف و تذكر دادن نكات مهم و ضروري زندگي آنان بوده است.
آنچه در بررسي قصه‌هاي قرآني سخت توجه انسان را به خود معطوف مي‌دارد، انسان شناسي ويژه‌اي است كه در بين محاورات قهرمانان و برگزيدگان اين قصه‌ها و برخوردها و تعاملاتشان در مقابل حوادث، به دست آمده و مشهود است.
خداوند بزرگ را بر اين نعمتش شاكريم كه يكبار ديگر به ما توفيق و عنايت عطا فرمود كه با كلام زيباي مقدسش بيشتر و عميق‌تر آشنا شويم و سراب دل از زمزم گوارايش سيراب داريم.
ويژگي‌هاي قصه در قرآن
در قرآن براي قصه از واژه‌ي “قصص” استفاده شده است. قصص از نظر ساختار ادبي صفت مشبهه است كه گاه به معناي اسم مفعول و گاه مصدر بكار رفته است. راغب در مفردات مي‌گويد: “القصِّ به معناي دنبال كردن و تتبع اثر است.” وي همچنين قصاص را از همين لغت به معناي پيجوئي دم و خون خواهي مي‌داند و " قصّ" را به معناي اخبار پيگيري شده مي‌داند.
ويژگيهاي قصه هاي قرآني
الف) گزينش و اجمال: در قرآن جز در موارد اندكي كه سرگذشت فرد يا قومي به طور مفصل و كامل ذكر شده است، در ساير موارد قصه‌هاي قرآني تنها گوشه‌اي از كل يك سرگذشت را روشن مي‌سازد. چهل و اندي بار در قرآن نام نوح برده شده است و به طور اجمال يا تفصيل به قسمتي از زندگي او اشاره شده است، اما در هيچ يك از موارد، قصه او به طور كامل به شيوه داستان سرايي تاريخي، نسب و خاندان و ساير چيزهايي كه به زندگي شخصي او بستگي داشته، آورده نشده است؛ زيرا قرآن به عنوان يك كتاب تاريخي نازل نشده كه تاريخ مردم را از نيك و بد براي ما بازگو كند، بلكه قرآن كتاب هدايت است و موجبات سعادت و حق صريح را براي مردم تشريح و بيان مي‌كند تا بدان عمل كنند و در دنيا و آخرت سعادتمند گردند.
ب) پراكندگي و تكرار : داستانهاي قرآن به صورت پراكنده و قطعه قطعه در قرآن پخش است، اما گاهي بخشي از يك داستان در يك مورد و بخش ديگر در سوره‌هاي ديگر نقل مي‌گردد. گاهي يك حلقه از بخشهاي يك قصه آمده و بقيه مطرح نگرديده است؛ به طوري كه يك داستان كامل از تركيب فصلهاي پراكنده در قرآن به دست مي‌آيد. در قصص قرآني پراكندگي و تكرار، نقص نيست، بلكه به دليل اصالت‌دادن به محتوا و فصلهاي عبرت آموز و تجربه‌دار قصه است، نه اصالت به قالب داستاني. در مقام تربيت، گاه مي‌شود روي يك مسأله مهم بارها و بارها تأكيد مي‌گردد تا تأثير عميق در ذهن خواننده بگذارد و او را به سوي آن عناوين بيشتر سوق دهد؛ مثلاً در سوره قمر ذكر عذابي كه كافران را در بر مي‌گيرد سه بار تكرار شده است با اين عبارت: “فكيف كان عذابي و نذر” اين تكرار هشداري است به كفار قريش و يادآوري سرنوشت كساني كه پيامبران گذشته را تكذيب كرده‌اند.
شديدترين و پرتكرارترين قصه در قرآن، موسي و سرگذشت خواندني اوست. نزديك به سي مورد اين قصه در قرآن آمده است. داستان موسي سه مرحله از زندگي حضرت را در بر مي‌گيرد:
ـ پيش از نبوت.
ـ نبوت و مبارزات او با فرعون.
ـ هدايت و مدارا با قومش.
اين قصه با وجود اينكه پرتكرارترين قصه‌هاست ، اما حلقه‌هاي اساسي تقريباً يك رنگ ديده‌اند و هر وقت حلقه‌اي تكرار شده، با خود مطلب جديدي آورده است. حال اين سئوال پيش مي‌آيد: “چرا برخلاف سرگذشت ساير انبياء، داستان يوسف و سرگذشت جواني او يكجا بيان شده است؟” علت آن، اينست كه تفكيك فرازهاي اين داستان با توجه به وضع خاصي كه دارد پيوند اساسي آن را از بين مي‌برد و براي نتيجه‌گيري كامل، همه بايد يكجا ذكر شود.[2]
ج) پيامداري : در داستانهاي قرآني، اصالت با پيام است. آن هم پيامهاي مثبت و آموزنده به طوري كه براي نمونه كسي نمي‌تواند يك مورد پيام انحرافي در آن پيدا كند و مطمئناً استفاده ناروا از قرآن به دليل انحراف قبلي خود شخص پيش مي‌آيد. چنانكه در انتهاي سوره يوسف آمده است: “براي خردمندان، عبرت نهفته است.” بر همين اساس پيام داستانهاي قرآن لزوماً در انتهاي داستانها نيست و چه بسيار گرماگرم يك ماجرا آنجا كه قهرمان داستان تشخيص مي‌دهد پيام هدايتي خود را به صورت ماهرانه با طبعي بديع و تازه به مخاطبان مي‌دهد.
د) واقعيت گرايي : يك داستان موفق آن است كه موضوعات و سوره‌هايش را از حوادث زندگي و متن ‌واقعيات حيات مردم مي‌گيرد به طريقي كه خواننده احساس كند با واقعيت روبه‌‌روست و صحنه‌هاي عيني و اتفاق افتادني را مي‌بيند، نه حوادث ساختگي و غير واقعي را. كم نيست داستانهايي كه پيامهاي خوبي دارد ، اما محصول ذهن نويسنده شده و او ناگزير براي ارائه پيامهاي خود مجبور به خلق حوادث و قهرمان‌ها شده است. لكن در اين ميان داستانهاي قرآني ، افزون بر اينكه از نظر پيام آموزشي و عبرتها در اوج است ، از حقيقت نيز مايه دارد و اين يك امتياز است. در اينجا سئوالي پيش مي‌آيد و اينكه آيا مي‌توان داستانهاي قرآن را با حوادثي سمبليك تفسير نمود؛ بدين معني كه ظاهر داستان از نظر شكل با پيام و محتوا تطبيق نكند و فقط به آن اشاره داشته باشد؛ مثلاً هابيل و قابيل را سمبل دو طبقه فرض كرده و يا عصاي موسي نبي را سمبل قدرت بدانيم؟ در پاسخ بايد گفت: سمبليك در قرآن بدين معنا وجود ندارد؛ گرچه ممكن است اين اشارات چند پهلويي باشد، يعني قرآن كريم از بيان امور خارج واقعيت علاوه بر واقعيت، معاني هدايتي و تربيتي را اشاره كند و از واقعيت به درون حقايق متعالي مي‌زند كه واقعيت و پيام را با هم جمع كرده است؛ مثلاً “فاخلع نعليك، إنك بالواد المقدس طوي” و اين بدان معناست كه قرآن ظاهري دارد و باطني و معني باطني آن چنين است كه چون تو در وادي مقدس نسبت به خدا قرار گرفته‌اي، پس قلب را از هر گونه خوف و هراس و عشق و محبت به غير رها گردان. در نظر داشته باشيد معاني بطني و ظاهري قرآن با يكديگر رابطه طولي دارند نه عرضي تا قبول يكي موجب نفي ديگري شود.
هـ) شخصيت‌پردازي در داستان نويسي : مراد از شخصيت در درجه اول، قهرمانان داستان است كه نقشهاي ديگر به تبع او اجرا مي‌شود و يا حتي حوادث حول محور او به وجود مي‌آيد. همچنين مراد از شخصيت‌پردازي كه حساس‌ترين مسأله‌ در يك فيلم يا داستان است، آن مي‌باشد كه داستان‌نويس به توصيف و معرفي شخصيت داستاني خود پرداخته و شخصيت او را در ذهن خواننده جا بيندازد. “قرآن”، نهايت بكارگيري اين تكنيك هنرمندانه است.
ز) تقطيع : نقل حوادث به شيوه‌هاي گوناگوني صورت مي پذيرد؛ چراكه حوادث بر حسب تسلسل زمانهاي آن روايت مي‌شود و گاهي پيوستگي رويدادها قطع مي‌گردد و تسلسل آن رعايت نمي‌شود و جذابيت خاصي مي‌بخشد. آنچه مسلم است در بيشتر موارد بي‌جهت تقطيع انجام نمي شود و به منظور هدفي كه نويسنده در سر دارد ارائه شده از طرفي باعث شور و نشاط افروزي براي پيگيري داستان مي‌شود و اين نكته‌اي است كه قرآن دنبال كرده است؛ مثلاً در داستان حضرت موسي در سوره طه ، در ابتدا از واقعه دنبال آتش رفتن آغاز شده و آنگاه واقعه گذاشتن موسي در ميان تابوت آمده است. هر چند روشن است كه اين دو امر به ترتيب آخرين و نخستين واقعه زندگي او در مرحله قبل از رسالت و نبوت است، اما متن داستان در آغاز برخلاف روال زمان داستان آخرين رويداد را نقل مي‌كند و سپس به نخستين رويداد مي‌پردازد و آنگاه متن داستان به همان نقطه‌اي برمي‌گردد كه قطع شده بود و روايت رويدادهايي كه مربوط به موسي و فرعون است را پي مي‌گيرد. نمونه ديگر آنكه قرآن كريم در سوره آل عمران داستان زكريا را در ضمن داستان مريم و در نخستين بخش از زندگي او به تصوير كشيده و بدين وسيله پيوستگي رويدادهاي داستان مريم را قطع كرده است. علت آن را شايد بتوان تقدم زمان تولد يحيي بر تولد عيسي و نقش حمايتي يحيي از رسالت عيسي دانست.
ج) توصيف عيني حوادث: توصيف، به جهات داستان بعد و فضا مي‌بخشد و آن را پر از نور و سايه، صدا و حركت، بو و مزه مي‌سازد و در نتيجه اين پندار را در خاطره خواننده تقويت مي‌كند كه جهاني را كه در آن سير مي‌كند، متشكل از كلمات بي‌جان نيست، زنده است و واقعيت دارد. داستانهاي قرآن از آن جهت كه داستان است از رويدادهاي امتهاي پيشين و پيامبراني كه با امتهاي خود به بحث و جدل مي‌پرداختند و افرادي كه با آنان به دشمني بر مي خواستند و ساير حوادث حكايت دارد.
موقعيت قصه
داستانها در قرآن از مقام و موقعيت ويژه‌اي برخوردارند. گفتني است با اينكه قرآن كتابي نيست كه به منظور داستان سرايي و سرگرم نمودن و شاد كردن مردم با حكايت و افسانه نازل شده باشد و نيز كتاب تاري نيست كه حوادث مربوط به افراد و اقوام را بازگو كرده باشد ـ اگرچه در خلال اين داستانها اطلاعات تاريخي ارزشمندي نهفته است ـ اما در حدود 4/1 آيات قرآني مربوط به قصه‌ها مي‌باشد.
چون قرآن براي هدايت عامه مردم نازل شد ، براي سخن گفتن و مخاطب ساختن آنها ناچار بايد زباني را انتخاب كند كه براي همگان قابل فهم باشد؛ مثلاً در بخشهاي اصول عقايد به ويژه خداشناسي تكيه آن معمولاً برهان نظم و فطرت است؛ زيرا براي هر كس اين دو برهان مشهود است.
شكي نيست كه داستان يك قالب مناسب براي طرح مسائلي است كه بيان مستقيم آنها احتمالاً نمي‌تواند از تأثير لازمي برخوردار باشد. داستان چه به صورت نظم و چه در شكل ناشناخته‌اي از نمايشنامه و فيلم اثري در خواننده مي‌گذارد كه استدلالات عقلي نمي‌گذارد؛ زيرا انسان قبل از آنكه عقلي باشد، حسي است و مسائل زندگي هر چه از ميدان حس دور شوند و جنبه تجرد به خود بگيرند ثقيلتر و دير هضم‌تر مي شوند. در اين راستا يكي از دلايل توجه و علاقه شديد توده مردم به قرآن در طول تاريخ وجود همين قصص و سرگذشتهاست كه همه آنها متضمن آموزشها و عبرتهاي فراواني است كه خداوند در ژرفاي تكاليف عبادي كه به ما محول كرده است از ما مي‌طلبد.
در خلال داستانها، چنانكه در كتاب “اعلام قرآن” دكتر خزائلي آورده است، وجود يكصد و پانزده اسم خاص به چشم مي خورد كه از اين تعداد بخشي اسامي پيامبران است كه قرآن سرگذشت آنان را تعريف فرموده است و بخشي مربوط به اسامي قبايل و ملل گذشته ، مربوط به مكانها و شهرها ، مربوط به انسانهاي مثبت و منفي و غيره مي‌باشد. بي‌شك تكيه بر قصه با اين وسعت ، اهداف تربيتي و هدايت عميقي را در بر دارد كه بخشي از اين اهداف را يادآور مي‌شويم:
الف) عبرت آموزي: مهمترين و بالاترين هدف در ميان قصص و داستانهاي گذشتگان عبرت و درگيري براي آيندگان است. در خصوص اين هدف، قرآن مي‌فرمايد : “ لقد كان في قصصهم عبره لأولي الألباب”[3] به تحقيق در سرگذشتهاي ايشان براي خردمندان عبرت و درس است. قابل ذكر است تأثير تاريخ در جنبه‌هاي اخلاقي بيشتر از ساير جنبه‌هاست ، چون هر صفحه از زندگي نياكان درس عبرت و پندي براي آيندگان است و بهترين آيينه مصفا براي جلوه گر نمودن معايب ، سيرت تاريخ است و چنانچه زشتي‌هاي صورت در شيشه شفاف زندگي نمودار است، پليدي سيرت هم در آيينه تاريخ هويداست و نتيجه كردار پسنديده و يا ناپسند هر يك از نياكان كه در صفحات تاريخ ثبت گرديده است ، بهترين راهنماي تاريخي براي اخلاق خواهد بود تا جايي كه دانشمند بزرگ ، آگوست كنت درباره‌ي اهميت تاريخ چنين مي گويد: “مرده‌ها بر زنده‌ها حكومت مي كنند.”[4]
ب) گسترش قدرت تفكر: از ديگر اهداف قصه در قرآن رشد قوه تفكر است. بدين صورت كه در مطالعه‌ي سرگذشت انسانهاي گذشته شخص مي‌تواند به تفكر و ارزيابي دقيق عملكرد آنان بپردازد و در واقع خود را به جاي آنان قرار دهد و سرنوشت مختوم خود را ملاحظه كند و بعد اگر فرصتي در اختيار او قرار داده شد ، كمال استفاده را بنمايد.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) مي‌فرمايند: “من گرچه عمر گذشتگان پيش از خود را نكرده‌ام (در زمان آنها نبوده‌ام)، لكن در اعمالشان دقت كرده و در اخبارشان انديشيده و در آثار به جاي مانده از آنها سير كرده‌ام تا جايي كه مثل يكي از آنها شمرده مي‌شوم و اينك با توجه به آنچه كه از امورشان فرادست من آمده، گويا با آنان از اول تا به آخر بوده‌ام.”[5]
ج) تثبيت و دلگرمي پيامبر اسلام : از آنجا كه قرآن طي 23 سال به تدريج بر رسول خدا نازل گشت، يكي از حكمت‌هاي نزول تدريجي را افزايش قدرت و تقويت اراده و دلگرمي براي پيامبر ذكر مي‌كند. با استمرار وحي الهي ايشان هرگز احساس تنهايي و غربت نمي‌كردند و در هر مشكلي بلافاصله عنايات خداوند را در رفع آن با نزول آياتي از قرآن مشاهده مي‌نمودند و در خلال اين آيات ، خداوند سرگذشت پيامبران گذشته را بر پيامبر گوشزد مي كند تا پيامبر مطمئن از حمايت خداوندي به مقاومت پرداخته و استقامت خود را از دست ندهد.
د) بيان خبرهاي غيبي: يكي از ابعاد اعجاز قرآن كريم ، اشتمال آن بر اخبار غيبي است. چه خبرهايي از اقوام گذشته و چه خبرهايي از اتفاقات آينده؛ چراكه برابر صريح قرآن (يوسف ـ 3) پيامبر در واقع قبل از اينكه برايش اين قصه از طريق وحي گفته شود، همچون ديگر افراد نامطلع قومش بوده و به خاطرش تحديث اخبار انبياء و اقوامشان و دين و آيينشان خطور نمي‌كرد. از جمله خبر از آينده ، جريان سخن گفتن عيسي در خردسالي و كهولت است كه قرآني در ضمن داستان حضرت مريم به آن اشاره نموده است: “ويكلِّمُ النّاس في الشَّهر و كَهلاً و من الصّالحين”[6] بايد توجه نمود واژه كهولت از “كهل” است بين 34 تا 51 سالگي و كمتر از آن را “شاب” و بيشتر از آن را “شيخ” گويند. اين تعبير درباره عيسي(ع) گوياي يك نوع پيشگويي و اشاره به بازگشت مسيح به اين جهان است؛ زيرا مي‌دانيم طبق تواريخ ، عيسي (ع) در سن 33 سالگي از ميان مردم رفت و به آسمانها صعود كرد. بنابراين با روايات متعددي كه مي‌گويد او در زمان حضرت مهدي (عج) به ميان مردم باز مي‌گردد و او را تأييد مي‌كند ، كاملاً سازگار است.
هـ) آشنايي با سيره انبياء: وحدت حركت انبياء از حقايقي است كه در لابلاي قصص قرآني نهفته است؛ زيرا دين الهي در طول تاريخ يكي بوده و در هر زمان متناسب با استعداد و ظرفيت مردم جلوه‌هايي از آن ظهور كرده است. يكي از غرضهاي قصه در قرآن آن است كه بيان كند دين از جانب خداست. از عصر نوح تا عصر محمد (صلی الله علیه و آله) و بيان كند كه همه مومنان يك ملتند و خداي يگانه پروردگار همه موجودات است. فراوان اتفاق افتاده كه قصه‌هاي گروهي از انبياء به طور دسته جمعي در سيماي واحد آمده يا به روش خاصي به نمايش گزارده شده است.
و) آشنايي با قوانين و سنن ثابت الهي: بر جهان تكوين يك سلسله قوانين و نواميس قطعي و غيرقابل تخلف حكم فرماست كه قرآن از آن به نعمتهاي الهي تعبير كرده است. اين قوانين هم بر گذشته و هم بر امروز و فردا حاكم بوده و هست. موجودات طبيعت در تغيير و تبديلند، اما نظامات طبيعت ثابت و لايتغيرند. موجودات طبيعت متغير و متكاملند و در سيرهاي مختلف قرار مي‌گيرند. گاهي به سرحد كمال مي‌رسند و گاهي متوقف مي‌شوند؛ گاهي تند و گاهي كند؛ عوامل مختلف سرنوشت آنها را تغيير مي‌دهد، اما نظامات طبيعت نه متغيرند و نه متكامل، بلكه ثابت و يكنواختند. قرآن كريم از اين نظامات نامتغير به سنت‌الهي تعبير مي‌كند و مي‌گويد: “سنّة الله في الذين خَلَوا من قبل و لن تَجد لِسُنَّة الله تبديلاً”. [7](سنتهاي الهي تغيير ناپذيرند و قاب برگردان نيستند).
مواردي از اين دست با عنوان سنتهاي مختلف تعبير مي‌شود كه موضوعات برخي از آنها عبارت است از: “عاقبت با متقيان و پاكان است و زمين از آن صالحان است. مردم با ابتكار خودشان در اوضاع و احوال خود تغيير مي‌دهند. وضع حكومت مردم به وضع روحيه و افكار و خلقيات آنها بستگي دارد؛ طبقه فاسق و فاجر و شهوتران باعث تباهي يك قوم مي‌شوند، خلافت زمين در دست مردم با ايمان و شايسته كردار است؛ عاقبت و نهايت ظلم و بيدارگري ويراني و تباهي است.”
ز) ارائه دعوت ديني: قصه يكي از ابزارهاي مناسب قرآن است كه پيوسته براي به حقيقت رساندن هدف اصيل خود آنها را بكار مي‌گيرد. بديهي است قرآن قبل از هر چيز يك دعوت عمومي ديني است و قصه هم يكي از وسايل ابلاغ و پايدار كردن آن دعوت است. مأموريت قصه در اين كار است؛ مانند مأموريت نمايشگاه‌هاي قيامت و سيماي نعيم و عذاب و مأموريت دليلهايي است كه همه را براي رستاخيز عظيم به سوي قدرت بي‌پايان خداي اكبر سوق مي‌دهد و مانند مأموريت شرايع و قوانين است كه آنها را به تفصيل بيان مي‌كند و مثالهايي است كه آنها را براي روشنگري افكار به غفلت غنوده انسانها مي‌زند. حقّا كه قصه هاي قرآن در موضوع و طريقه نمايش و اداره حوادث خود، سر در فرمان خواسته‌هاي غرضهاي ديني نهاده است، اما وفادار بودن قصه در حد كمال در انجام اين مأموريت هرگز مانع بروز خصايص فني و هنري آن نيست. خداوند متعال در سوره انبياء معرفي آنها را به نمايش مي‌نهد و مي‌فرمايد: “إنَّ هذه أمَّتكم، أمَّة واحدة و أنا ربَّكم فأعبدون” [8] روي سخن به همه انسانهاست كه به دقت بنگريد. در سراسر تاريخ آفرينش، پيامبران يك ملت يكنواختند و من پروردگار شمايم ، بنابراين فقط مرا بپرستيد.
بر طبق آيه، پرستش خداوند تنها غرض اصلي است، همچنانكه در سوره اعراف هدف پيامبران دعوت مردم به ايمان آوردن به خداي يگانه معرفي شده است.
اصولاً بيان هر نكته‌اي در قالب داستان دلپذيرتر است و كساني كه حقيقت پذيرند به خوبي آن را درك مي‌كنند. آيات سوره بقره و آوردن هر قصه پشت سر هم شاهد بر همين معناست كه خدا مؤمن را به سوي حق هدايت مي‌كند و اين هدايت داراي سه مرتبه پشت سر هم است:
مرتبه اول: هدايت به سوي حق از راه استدلال و برهان كه داستان محاجه ابراهيم و نمرود بر سر زنده كردن و ميراندن نمونه آن است.
مرتبه دوم: هدايت به حق از راه نشان دادن است، نظير داستان خاويه كه خداي تعالي پيامبر خود را اينچنين به معاد هدايت كرد كه مردگان قريه را پيش رويش زنده كرد. مرتبه سوم هدايت اين است كه شخص را از راه نشان دادن عللي كه باعث وقوع آن واقعه شده است، هدايت كنند. به عبارت ديگر سبب و مسبب هر دو را به شخص نشان دهد. اين مرتبه از هدايت قوي‌ترين و عالي‌ترين مراتب آن است؛ مثل هدايت كه خداوند درباره ابراهيم در داستان طير معمول داشت.
ح) بيان قدرت الهي: از ويژگيهاي نظام هستي احاطه الهي است. احاطه از حيث علم و قدرت خداوند محيط بر موجودات هستي است و آنها محاط خدايند. احاطه علمي خداوند با شهادت و اينكه همه عالم در محضر خداست، مترادف است، اما احاطه او از حيث قدرت بيانگر آن است كه موجودات هستي تحت نفوذ قدرت خداوندند و ما در اين مقوله در صدد بررسي بعضي از ابعاد قدرت الهي در چارچوب قصص قرآني هستيم.
حاكميت الهي: اگر در قصه‌هاي قرآني نظري اجمالي بيفكنيم، مشاهده مي‌شود قهرمان همه كاره است. در صورتي كه در قرآن حال و هواي ديگري حاكم است. در متن جريانات تاريخي كه در قرآن آمده، اضافه بر نقشي كه انسانها در پديدآوردن حوادث و دگرگوني‌ها دارند خواست و اراده و تقدير ديگري هم دست‌اندركار است كه فوق قدرتها و اراده‌ها و تدبيرشكن است كه خواست الهي مي‌باشد. حضرت مولا اميرالمؤمنين (ع) مي‌فرمايند: “عَرَفتُ الله بفسخ العزائم و حلَّ العقود.”[9] “خداي را از به هم زدن تصميمها و گشودن گره‌ها شناختم.”
از سبب سازيش من حيران شدم وز سبب سوزيش سرگردان شدم
چنين نيست كه انسان با قدرت محدود و تدبير ناقص و شناخت اندك و اراده متزلزلش هرچه را كه خواست و نقشه كشيد بتواند در صفحه وجود ترسيم كند و به آن جامه عمل بپوشاند ، البته اين بدان معنا نيست كه انسان محكوم و مجبور بر اراده ديگري باشد و از خود هيچ انتخابي نداشته باشد، بلكه به فرمايش حضرت امير (ع) نه جبر حاكم است و نه تفويض، بلكه امري است بين اين دو.
2ـ خرق عادت: بخش ديگري از داستانهاي قرآني مربوط به حوادث شگفت‌انگيز و خارق‌العاده‌اي است كه به صورت معجزه انبياء يا امور غيرمعمول بروز كرده است، به عنوان مثال در سوره كهف سه داستان نقل شده كه شگفت‌انگيز و معجزه‌آساست يكي داستان اصحاب كهف و خفتن سيصد و اندي سال در غار ، ديگري ماجراي همسفر شدن موسي و خضر و آن حوادث عجيب در طول سفر و سوم داستان ذوالقرنين و قوم يأجوج و مأجوج و احداث سد آهنين.
اين گونه داستانها اگر در غير قرآن و متون مذهبي باشد ، رنگ تخيل و افسانه به خود مي‌گيرد ، اما در منطق و بيان قرآن داراي واقعيت است و مخاطبان با آنها انس و آشنايي دارند و بر ايشان قابل پذيرش است؛ چراكه به وحي و كتب آسماني و نبوت پيامبران معتقدند. اينها نشان مي‌دهد كه نه عالم آن است كه ما مي‌بينيم و نه چهره اصلي حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول درك مي‌كنيم.
نكات تربيتي قصه‌هاي قرآن
فصل سوم اختصاص به طرح نكاتي فهرست‌وار و اخلاقي از قصص زيباي قرآني دارد. در اين فصل ابتدا به جايگاه تربيت در فرهنگ اسلامي اشاره‌اي مختصر مي‌شود، سپس پيامهاي تربيتي قصص انبياي عظام به صورت محوري و فهرست‌وار بحث مي‌شود:
تربيت در دين اسلام
تربيت اسلامي عنواني است كه استعمال فراوان يافته و براي نشان دادن طرح اسلام در ساختن و پرداختن انسان بكار مي‌رود. اين طرح در قالب كلمه “رب‌ و” مي گنجد؛ زيرا اين مفهوم در استعمال قرآن در معناي بزرگ كردن و رشد و نمو جسمي است. عليرغم دامنه محدودي كه كلمه تربيت از “رب” داشت ماده “رب‌ب” و استعمال مشتقات آن در مورد انسان، فراخناي وسيعي از آيات قرآن را در بر گرفته است و چنين به نظر مي‌رسد كه در بررسي آنچه به عنوان تربيت اسلامي گفته مي‌شود، بايد اين طريق را پيمود. “رب‌ب” كه در صورت مضاعف “ربّ” مي‌شود دو عنصر معنايي دارد: مالكيت و تدبر. پس “ربّ” به معناي مالك مدبر است، يعني هم صاحب است و هم تصرف در مالكيت از اوست و هم تنظيم و تدبير مالكيت در اختيار او.
مسأله‌ي اصلي در تربيت اسلامي آن است كه انسان چه كسي يا چه چيزي را “ربّ” خويش برگزيند ، يعني چه كسي يا چه چيزي را “مالك” و “مدبر” خويش برگزيند. ترديدي نيست كه او به هر حال چنين مي‌كند و كسي يا چيزي را مالك و مدبر خويش مي‌گيرد. گاه آدمي به هوس خويش گردن مي‌نهد و گاه به هوس خلق و يا به هر دو. در واقع هنگامي كه آدمي مملوك هواي خويش مي‌شود ، به وقت جنبيدن هوا، اختيار از كف مي‌نهد و چون خسي در پنجه طوفان اسير مي‌شود و خود را بدان مي‌سپارد و اين مملوكيت تام است. اين گونه است كه وقتي از چنين آدمي كفش و كلاهي مي‌ربايند گويي خودش را ربوده‌اند. در سرسپاري به هواي خلق نيز همين مسأله است؛ هويت و وجود او از رضا و لبخند و شادي مردم تراوش مي‌كند و در برابر پسند آنها گويي خلع اراده است. باري تن دادن به ربوبيت غير خدا ، لاجرم به مشقت مي‌انجامد و هر زمان پس از هر سرخوردگي بايد به چيزي يا كس ديگري سر نهاد. “ءارباب مُتفرقونَ خير أم الله الواحد القهّار”[10].
بهاي تن دادن به ربوبيت خداوند، تن زدن از تصاحب هر چيز و هر كس است، خدا را مالك و مدبر (رب) خويش گرفتن و بكار زدن طرح و تدبير او در زندگي، پايه‌هاي تربيت اسلامي را تشكيل مي‌دهد.
جهان بيني قرآن، خدامحوري و خدا مركزي است ـ محور همه امور خداست و ذات اقدس او، هستي هم از اوست و به سوي خدا در تكاپو و پيشرفت است. مالك حقيقي اوست چراكه همه هستي و هرچه وجود دارد پرتوي از ذات لايناهي اوست. تكليفي مورد پذيرش است كه از خدا صادر شده باشد، حاكميت از آن خداست و هيچ قدرتي جز او حق حكومت مطلقه بر انسانها را ندارد.
هدف تعليم و تربيت در اسلام رضاي خدا و تقرب به ذات اوست. هدف نزديك شدن به كانون لامتغير هستي است، هدف رشد دادن انسان در جهت حركت به سوي اله است. هدف، خالص شدن براي خداست؛ چنانكه حضرت علي (ع) كمال توحيد را “اخلاص” مي‌نامند. انسان پرتوي از كمال مطلق است و موظف است خود را به صفات او متصف نمايد و به قول لاهيجي در “شرح گلشن راز” نسخه و آئينه تمام‌نماي كليه اسماء و صفات الهي گردد.
بايد دانست خدا محوري شعبه‌هايي دارد كه پذيرش وجود ذات مقدس باري تعالي در گرو تقيه و اعتقاد عملي به پذيرش اين شعبه‌هاست كه عبارتند از:
1ـ تقديرات الهي: اينكه انسان تمام ولايت و سرپرستي خدا را در امورش بپذيرد و به هيچ ولايتي تن در ندهد و تنها او را مؤثر واقعي در عالم وجود بداند و اراده الهي نافذ و حاكم هستي بداند و فرمان او را به جان بپذيرد كه “إن الحكم إلا لله” [11] بدون حكم و اراده الهي هيچ چيز اثر و حكمي ندارد.
2ـ مالكيت مطلق الهي: قرآن كريم در تعليم الهي خود تمام آنچه را كه در عالم هستي است، ذوات و آثار و افعال آنها را مملوك خدا به تنهايي مي‌داند. غير خدا هيچ كس، هيچ چيز را مالك نيست مگر آنچه را خدا تمليكش كرده او را بر آن توانا نموده است. بعد از تمليك باز خود او مالك و قادر بر آن است و هيچ‌كس مستقل در سببيت نيست. از نظر انبياء عظام ، خداوند مافوق تمام علل مادي جلوه‌گر است، خودي مطرح نيست، هرچه هست اوست و هرچه دارند، از او دارند. در اعمال خود مراقبت شديدي داشته، هيچ عملي انجام نمي‌دهند و حتي اراده‌اش را نمي‌كردند مگر براي رضاي پروردگار و همه چيز را از او مي‌دانستند و به خدا نسبت مي‌دادند. اين نكته‌اي است كه در داستان انبياء به چشم مي‌خورد: “وأسألكم عليه من أجري إلا علي ربِّ العالمين” [12]
3ـ تكيه و توكل بر خدا (وكالت الهي) : توكل، اعتماد و اطمينان دل در همه‌ي امور به خداست. به ديگر عبارت، سپردن و حواله كردن همه‌ي كارها به خداست و توكل و بيزاري از هر قوه و قدرتي و اعتماد و تكيه بر حول و قوه الهي است كه موقوف است بر اعتقاد به اينكه در عالم هستي فاعلي جز خدا نيست و هيچ كس را قوه و قدرتي نيست مگر به واسطه او و تمامي علم و قدرت كفايت امور بندگان او راست و به هر يك از بندگان عطوفت و عنايت در سمت تمام دارد و فوق علم او علمي نيست و فراتر از عنايت او عنايتي نيست. پس كسي كه اين اعتقاد را داشته باشد، البته دل او به خدا اعتماد دارد و بس. به غير او و حتي به خودش التفات نمي كند و كسي كه اين حالت را در خود نيابد، علت آن ضعف نفس و بيماري‌اش به سبب استيلاي ترس و اضطرابش به واسطه‌ي غلبه اوهام است؛ زيرا نفس ضعيف در پي وهم، مضطرب مي‌شود.[13]“اني توكَّلت علي الله ربي و ربّكم”.[14]
4ـ‌ ربوبيت الهي: دقت در آيات الهي آشكار مي‌سازد پيامبران يعني كساني كه راه و رسم انسان شدن را مي‌آموزند حل يك مسأله‌ي عمده را وجه همت خويش قرار داده بودند و آن ربوبيت است. پيامبران كوشش بليغي براي تبيين خالقيت خدا نداشته و قرآن به صراحت مي‌گويد: مشركان و رقباي پيامبران در قول خالقيت دشواري نداشتند، اما تدبيرگري هستي را ميان غيرخدا تقسيم مي‌كردند: رب درياها، رب آتش، رب باران و چنانكه يهوديان مي گفتند: “يدالله مغلوله” دست خدا بسته است. [15]
خلاصه مسأله‌ي اساسي انسان و انبياء كه عهده دار تبيين اين مسأله براي او بودند در ربوبيت تمركز مي‌يابد؛ ربوبي شدن و ربوبي ساختن انسان.[16]
تربيت، مفهوم وسيعي دارد كه همه ساحتهاي انساني (عاطفي، اجتماعي، مذهبي و جسمي) را شامل مي‌گردد. برخلاف اخلاق كه مفهومي بسيط دارد و بر يك صفت نفساني دلالت دارد، كما اينكه در زمينه روش اين دو علم بايد گفت: علوم تربيتي شيوه‌هايي براي رشد و اصلاح همه شئونات انساني ارائه مي‌كند، در صورتي كه علم اخلاق چگونگي اتصاف به صفات خوب و زدودن صفات بد را به ما نشان مي‌دهد. استاد مطهري در كتاب تعليم و تربيت مي‌فرمايد: “فن تربيت وقتي گفته مي‌شود كه منظور مطلق پرورش باشد. اين ديگر تابع غرض ماست كه طرف را چگونه و به راه چه هدفي پرورش دهيم، اما علم اخلاق تابع غرض ما نيست كه بگوييم اخلاق بالاخره اخلاق است. حال هر جور كه ما بار بياوريم. در مفهوم اخلاق نوعي قداست هست كه بايد معيار قداست را به دست آوريم.” [17]بد نيست رابطه تربيت و اخلاق را بدانيم. علم اخلاق در قالب هنجاري آن، هدف غايي زندگي خوب را ترسيم مي‌كند و آنچه را شايسته گفتار و كردار است، به ما نشان مي‌دهد. در مجموع مبنايي بر اعمال درست فراهم مي‌كند كه اين مبنا بخشي از محتوا و برنامه‌اي است كه مربي در عمل تربيت به آن نياز دارد، در صورتي كه عمل به تربيت متوجه جنبه اخلاقي انسان و اخلاق نتيجه تربيت است.
درباره اخلاق انبياء ادب آنها قابل ذكر است؛ چراكه آنها در برخورد با مردم بسيار مودبانه سخن مي‌گفتند. لحن كلام آنها در عين قاطعيت، از الفاظ زشت عاري بود. آنها حتي در برابر اهانت‌هاي مخالفان، الفاظ لغو و زشت را بر زبان جاري نمي‌ساختند چنانكه به شعيب ، مخالفان تهمت سفاهت و دروغگويي مي‌زدند، ولي او مقابله به مثل نمي‌كند و با ادب به آنها مي‌گويد: ؛قال الملاء الذين كفروا من قومه إنا لنراك في سفاهةٍ و إنا لنظنّك من الكاذبين / قال يا قوم ليس بي سفاهةٌ ولكني رسولٌ من ربّ العالمين / أبلغكم رسالات ربي و أنا لكم ناصحٌ إمينٌ”[18]
از شگفتي‌هاي قرآن اين است كه هيچگونه تعبير زننده و ركيك و ناموزون و مبتذل در آن وجود ندارد و ابداً با طرز تعبيرات يك فرد عادي درس نخوانده و پرورش يافته در محيط جهل و ناداني نيست با اينكه سخنان هر كس متناسب و همرنگ افكار و محيط اوست. اين يكي از نشانه‌هاي اعجاز قرآن است. “هو الذي خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن إليها فَلَمّا تغشيها حملت حملاً” [19]
خداوند در مورد بيان احكام هر كجا ناگزير به طرح مسائل جنسي شده تعابيري بكار برده است كه امكان وسوسه و تحريك را از بين مي‌برد؛ مانند تعبير “تغشيها” كه در آيه فوق براي امر ازدواج به كار رفته است يا تعبير “لامستم النساء” كه در آيه 6 سوره مائده كنايه از مجامعت است.
از جمله ادب انبياء كه در معاشرت و رفتارشان با مردم رعايت آن را مي‌كردند، احترام به حقوق ديگران است، چه قوي باشد و چه ضعيف؛ چون اساس كار اين بزرگواران بر عبوديت و تربيت نفوس انساني است. خداي تعالي در تأديب نبي محترم خود مي‌فرمايد:
“واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداه و العشيِّ يريدون وجهه و لا تعدُ عيناكَ عنهم تُريدُ زينة الحيوة الدّنيا”. [20]
در معاشرتها و روابط هيچ خصلت و كمالي بهتر از گذشت و اغماض نيست؛ چراكه مجازات هرچه باشد، يك نوع آزار است و اگر طرف پشيمان شده باشد ، شايسته عفو است و بايد عفو كرد. گذشت به انسجام جامعه و كم شدن كينه‌ها و افزايش محبت و موقوف شدن انتقامجويي و آرامش اجتماعي كمك مي‌كند.
“ أن تعفوا أقرب للتَّقوي” [21]
صبر يكي از فضائل است و معنايش اين نيست كه انسان خود را آماده هر مصيبتي نموده، صورت خود را بگيرد تا هر كس خواست سيلي‌اش بزند، زيرا خداي سبحان آدمي را طوري خلق كرد كه به حكم فطرتش خود را موظف مي‌داند هر مكروهي را از خود دفع نمايد. خدا هم او را به وسايل و ابزار دفاع مسلح نمود تا به قدر توانايي‌اش از آنها استفاده كند. چيزي كه اين غريزه را باطل و عاطل سازد، نمي‌توان فضيلت نام نهاد، بلكه صبر عبارت است از اينكه انسان در قلب خود استقامتي داشته باشد كه بتواند كنترل نظام نفس خود را در دست گرفته، دل خود را از تفرقه و نسيان تدبير و خبط فكر و فساد رأي باز دارد.
“فاصبر كما صبر أولوالعزم من الرّسل“ [22]
حسد بيماري است كه از يك ساختار پيچيده رواني كه در آن خودخواهي و آز به هم مي‌آميزد، ناشي مي‌‌شود. از اينرو شخص را به بدبيني به ديگران سوق مي‌دهد. آنگاه اين بدبيني آنقدر افزايش مي‌يابد كه به ارتكاب كارهاي خصمانه بزرگي همچون قتل انسان منجر مي‌شود.
“أقتلوا يوسف أو اطرحوا أرضاً يخل لكم وجهُ أبيكم” [23]. چه بسا انسانهاي گرگ صفتي كه حسادتشان همواره به صورت چنگ و دندان تيز خودنمايي كرده و يوسفان بي‌گناه را پاره پاره كرده و روح و انديشه آنان را آزرده است.
هوا در اصل لغت به معني سقوط از بلندي به پايين است و جهنم را از اين جهت “هاويه” گفته‌اند كه قعر آن به قدري است كه حساب ندارد و هواي نفس، همان تمايل نفس به انجام شهوات است. نفس نيز همان انسان تحقق يافته در نشئه طبيعت و وجود مرتبط با جسم و روح است به جسم يا روح تنها نفس اطلاق نمي‌شود.
درك واقعيات عيني بدون تزكيه و تهذيب نفس، امكان‌پذير نيست. به همين جهت، يكي از اهداف اصلي رسالت پيامبران، به خصوص پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، تزكيه عنوان شده است.
“كما أرسلنا فيكم رسولاً منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم”. [24]
در قرآن براي قصه از واژه قصص استفاده شده است. قصص را مي‌توان داستان يا سرگذشت واقعي و ماجرايي دانست كه گوينده آن را تعقيب مي‌كند و به دنبال آن است و توالي قسمتهاي مختلف آن واحد داستاني را تشكيل مي‌دهد.
قصه‌هاي قرآني ويژگيهاي مختلفي دارند كه به وضوح تفاوت آشكار آن را با ساير داستانها مشخص مي‌كند، برخي از اين ويژگيها عبارتند از: گزينش و اجمال، پراكندگي و تكرار، پيام‌داري، واقعيت‌گرايي، شخصيت‌پردازي، تقطيع، توصيف عيني حوادث.
خداوند متعال از بيان قصه در قرآن همانند آفرينش آسمانها و زمين و ساير مخلوقات خويش اهداف مختلفي را پيگيري مي‌كند؛ از جمله: عبرت آموزي ، گسترش قدرت تفكر ، تثبيت و دلگرمي پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، بيان خبرهاي غيبي، آشنايي با سيره انبياء ، آشنايي با قوانين و سنن ثابت الهي ، ارائه دعوت ديني و بيان قدرت الهي كه برخي از اين اهداف به نوبه خود اعجازي بزرگ از قرآن به شمار مي‌رود.
همانطوريكه به تفصيل در بحث آمد، قدرت الهي در چارچوب قصص قرآن ابعادي چون: حاكميت اراده الهي و خرق عادت را دنبال مي‌كند.
اساس تربيت قصص قرآني بر پايه خدامحوري است، نه انسان‌محوري؛ يعني آنكه انسان تمام هستي خويش را از آن خدا بداند و گردن اطاعت در زير تيغ معبود خويش نهد. شعبات خدا محوري عبارت است از: تقديرات الهي، مالكيت مطلق الهي، وكالت الهي و ربوبيت الهي.
در فصل آخر اشاره‌اي اجمالي داشتيم به برخي از ارزشهاي اخلاقي و فضيلتهاي انساني كه سعي شد در حد مجال اين مقوله بيان گردد.
قرآن ، خوان گسترده‌ي الهي و مائده‌اي تمام آسماني است كه هر آدم و بشري به تبع ميزان معرفت، ظرفيت و ادراكات خويش قدح دل از حوض كوثر ساقي پرورش لبريز مي‌دارد و خدايي مي‌شود. درسها و آموزه‌هاي قرآن كريم آنچنان وسيع و گسترده است كه هيچگاه ذهن ما خاكيان توان درك تمامي آن را ندارد و چه زيبا اين معني روشني‌بخش آينده بشريت مي‌شود كه:
چه خوش سخن است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن به رخت نظاره‌كردن سخن خدا شنيدن
پس با اميد به ظهور مباركش كه نويد بخش تفسير راستين آيات وحي است اين مقال را به پايان مي‌رسانيم و همواره پيشاني نياز بر آستان اقدس احديت مي‌سائيم كه:
“اللهم عجل في فرج مولانا صاحب الزمان

 

پي نوشت:
[1] . اصول كافي، ج4، ص399.
[2] . معجزه بزرگ، ص36.
[3] . يوسف / 11.
[4] . تاريخ انبياء، ص5.
[5] . نهج‌البلاغه، فيض الاسلام نامه 31، ص913.
[6] . آل عمران / 42.
[7] . احزاب / 42.
[8] . انبياء / 92.
[9] . نهج‌البلاغه، قصار 242.
[10] . يوسف / 39.
[11] . يوسف / 67.
[12] . شعراء / 180.
[13] . نراقي، جامع السعادات، ص 429 با اندكي تلخيص.
[14] . هود / 56.
[15] . مائده / 64.
[16] . كتاب نگاهي درباره تربيت اسلامي، ص150.
[17] . تعليم و تربيت در اسلام، ص96، با تلخيص.
[18] . اعراف / 66 – 68.
[19] . اعراف / 189.
[20] . كهف / 18.
[21] . بقره / 237.
[22] . احقاف / 35.
[23] . يوسف / 9 .
[24] . بقره / 151.

 

فهرست منابع:
1ـ قصه و نكات تربيتي آن در قرآن، مهدوي، سيد سعيد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم.
2ـ فرهنگ قصه‌هاي پيامبران، خالقي جزوري، مهدخت پور، انتشارات آستان قدس رضوي.
3ـ قصص قرآن يا تاريخ انبياء، رسولي محلاتي، هاشم، انتشارات علميه اسلامي، ج3.
4ـ‌ هدايت در قرآن، جوادي آملي، انتشارات آگاه.
پایگاه فعالیتهای قرآنی دانشجویان
الف