نویسنده: دانالد دیویدسن
مترجم: مهدی ذاکری

 

رویدادهای ذهنی مانند ادراک‌ها، به خاطر آوردن‌ها، تصمیم‌گیری‌ها و اعمال در برابر افتادن در دام قانون‌مندی نظریه‌ی فیزیکی مقاومت می‌کنند. (1) (2) چگونه می‌توان این واقعیت را با نقش علّی رویدادهای ذهنی در جهان فیزیکی وفق داد؟ اگر بپذیریم تعین علّی، مستلزم افتادن در این دام قانونی و اختیار، مستلزم خلاصی از آن است، وفق دادن اختیار و تعین علّی نمونه‌ی خاصی از این مسئله است، اما حتی برای کسی هم که معتقد است تحلیل درستِ عمل مختارانه روشن می‌کند که تعارضی با تعین در میان نیست، مسئله در حالت عام‌تری باقی می‌ماند. خودمختاری (اختیار، استقلال) چه با موجبیت تضادی داشته باشد یا نه، قانون‌گریزی (3) (امتناع از اندراج در یک قانون) مسئله‌ی دیگری است.
از این فرض آغاز می‌کنم که هم وابستگی علّی و هم قانون‌گریزی رویدادهای ذهنی انکارپذیر نیستند؛ بنابراین هدف من این است که با وجود مشکلات ظاهری، تبیین کنم که چگونه چنین چیزی ممکن است. با کانت موافقم که می‌گوید:
"کنار گذاشتن اختیار همان‌طور که در معمولی‌ترین استدلال ناممکن است، در دقیق‌ترین فلسفه نیز ناممکن است؛ بنابراین فلسفه باید پیش‌فرض بگیرد که تضاد واقعی‌ای میان اختیار فرد و ضرورت قانونی اعمال او وجود ندارد، زیرا همان‌طور که از ایده‌ی طبیعت نمی‌توان دست کشید، از ایده‌ی اختیار هم نمی‌توان دست شست. از این‌رو، حتی اگر هرگز نتوانیم درک کنیم که چگونه اختیار ممکن است، دست کم باید این تناقض آشکار را به نحو متقاعد کننده‌ای برطرف کنیم، زیرا اگر ایده‌ی اختیار با خودش یا با طبیعت تناقض داشته باشد... در رقابت با ضرورت طبیعی باید تسلیم شود. (4)"
با تعمیم اعمال انسان به رویدادهای ذهنی و جایگزینی قانون‌گریزی با آزادی، می‌توان به توصیفی از مسئله‌ی من دست یافت. البته ارتباط، وثیق‌تر از این است، زیرا کانت معتقد بود که اختیار مستلزم قانون‌گریزی است.
اکنون سعی دارم «تناقض آشکار» مربوط به حالات ذهنی را که می‌خواهم درباره‌ی آن بحث کنم و در نهایت از میان بردارم، اندکی دقیق‌تر تقریر کنم. این تناقض را می‌توان ناشی از سه اصل دانست.
اصل نخست این است که دست کم برخی از رویدادهای ذهنی با رویدادهای فیزیکی تعامل علّی دارند. (ما می‌توانیم این اصل را اصل تعامل علّی بنامیم). بدین ترتیب، برای مثال، اگر کسی رانندگی کرده باشد، رویدادهای ذهنی گوناگونی مانند ادراک، توجه، محاسبه، حکم، تصمیم، عمل عمدی و تغییر باور در رانندگی او نقش علّی داشته‌اند. به طور خاص، تأکید می‌کنم این واقعیت که فرد بدنش را به نحو خاصی حرکت داده است، مستلزم این است که بدنش را به نحوی که معلول نوع خاصی از حالات ذهنی بوده، حرکت داده است و این حرکت بدنی خود سبب رانندگی شده است. (5) ادراک، چگونگی جریان علیت از امر فیزیکی به امر ذهنی را نشان می‌دهد. اگر فرد دریابد که یک خودرو در حال نزدیک شدن است، نزدیک شدن یک خودرو باید این باور را در او پدید آورد که یک خودرو در حال نزدیک شدن است. (هیچ چیز [در بحث من] به پذیرفتن این موارد به عنوان مثال‌های تعامل علّی بستگی ندارد).
هرچند روشن‌ترین مصادیق تعامل علّیِ رویدادهای ذهنی و فیزیکی ادراک و عمل هستند، به گمان من می‌توان دلایلی به نفع این دیدگاه اقامه کرد که همه‌ی رویدادهای ذهنی در نهایت- شاید از طریق روابط علّی با سایر رویدادهای ذهنی- با رویدادهای فیزیکی تعاملی علّی دارند، اما اگر رویدادهای ذهنی‌ی وجود داشته باشند که به هیچ وجه علت یا معلول رویدادهای فیزیکی نباشند، این استدلال شامل آنها نمی‌شود.
اصل دوم این است که هرجا علیتی هست، باید قانونی وجود داشته باشد. رویدادهایی که به عنوان علت و معلول به یکدیگر مربوط‌اند، در قوانین دقیق تعینی قرار می‌گیرند. (ما این اصل را اصل قانون‌مندی علیت می‌نامیم). این اصل مانند اصل نخست، در اینجا مفروض گرفته می‌شود، هرچند مطالبی در تفسیر آن خواهیم گفت. (6)
اصل سوم این است که قوانین دقیق تعینی‌ای وجود ندارند که براساس آنها بتوان رویدادهای ذهنی را پیش‌بینی و تبیین کرد (قانون‌گریزی ذهن).
تناقض‌نمایی که می‌خواهم درباره‌ی آن بحث کنم، برای کسی پدید می‌آید که می‌خواهد این سه فرض یا اصل را بپذیرد و تصور می‌کند آنها با یکدیگر ناسازگارند. البته تا مقدمات دیگری به آنها اضافه نکنیم، این ناسازگاری صوری نخواهد بود. با این حال، طبیعی است استدلال کنیم که دو اصل نخست- اصل تعامل علّی و اصل قانون‌مندی علیت- با هم مستلزم این هستند که دست کم برخی از رویدادهای ذهنی را می‌توان براساس قوانین، پیش‌بینی و تبیین کرد، در حالی که قانون‌گریزی ذهن آن را نفی می‌کند. بسیاری از فیلسوفان، با استدلال یا بدون استدلال، این دیدگاه را پذیرفته‌اند که این سه اصل به تناقض منتهی می‌شوند، اما به گمان من، این اصول هر سه صادق‌اند، پس کاری که باید انجام داد، تبیین این است که تناقضی در این میان به نظر می‌رسد؛ راهبردی اساساً کانتی.
بقیه‌ی این مقاله سه بخش دارد. بخش نخست روایتی را از نظریه‌ی این‌همانی امر ذهنی و امر فیزیکی بیان می‌کند که نشان می‌دهد چگونه این سه اصل را می‌توان با هم جمع کرد. بخش دوم استدلال می‌کند که قانون روانی- فیزیکی اکید ممکن نیست وجود داشته باشد. این دقیقاً همان اصل قانون‌گریزی ذهن نیست، بلکه براساس فرض‌های معقولی مستلزم آن است. بخش آخر سعی می‌کند نشان دهد از این واقعیت که قانون روانی- فیزیکی دقیق ممکن نیست وجود داشته باشد به همراه دو اصل دیگر، می‌توانیم صدق روایتی از نظریه‌ی این‌همانی را نتیجه بگیریم؛ یعنی روایتی که دست کم برخی از رویدادهای ذهنی را با رویدادهای فیزیکی این‌همان می‌داند. روشن است که این «برهان» به نفع نظریه‌ی این‌همانی در بهترین وجه مشروط است، زیرا دست کم دو مقدمه از مقدمات آن اثبات نشده‌اند و استدلال برای مقدمه‌ی سوم نیز ممکن است کاملاً متقاعد کننده نباشد، اما حتی اگر کسی در مورد صدق مقدمات یاد شده متقاعد نشده باشد، ممکن است علاقه داشته باشد که بداند چگونه می‌توان آنها را با هم وفق داد و اینکه چگونه آنها برای اثبات روایتی از نظریه‌ی این‌همانی به کار می‌آیند. در نهایت، اگر این استدلال مناسب باشد، به دیدگاهی که بین بسیاری از مدافعان و مخالفان نظریه‌های این‌همانی مشترک است، خاتمه خواهد داد؛ یعنی این دیدگاه که پشتیبانی از این نظریه‌ها تنها با کشف قوانین روانی- فیزیکی ممکن است.

1

با ترسیم دیدگاهی درباره‌ی امر ذهنی و فیزیکی که شامل هیچ تناقض درونی‌ای نیست و مستلزم سه اصل یاد شده است، می‌توان نشان داد که این سه اصل با یکدیگر سازگارند. براساس این دیدگاه، رویدادهای ذهنی همان رویدادهای فیزیکی هستند. رویدادها امور جزئی تکرارناپذیر و زمان‌مند هستند، مانند فوران خاص یک آتشفشان، تولد یا مرگ یک شخص، بازی‌های قهرمانی بیسبال 1968 یا اظهار تاریخی این کلمات «شما هر موقع آماده بودید، می‌توانید شلیک کنید، ناپلئون». می‌توانیم به راحتی احکام این‌همانی درباره‌ی رویدادهای جزئی بسازیم. مثال‌های (صادق یا کاذب) آن از این قرارند:
مرگ اسکات= مرگ نویسنده‌ی ویورلی؛
قتل شاهزاده فردیناند= رویدادی که آغازگر جنگ جهانی دوم بود؛
فوران آتشفشان وِزوویوس در سال 79 میلادی= علت نابودی شهر پُمپی.
اگر فرایندها، حالات و اوصافی متفاوت با رویدادهای جزئی باشند، این نظریه درباره‌ی آنها ساکت است.
معنای این گفته چیست که رویدادی، ذهنی یا فیزیکی است؟ یک پاسخ طبیعی این است که یک رویداد فیزیکی است اگر با واژگان فیزیکی محض توصیف‌پذیر باشد و ذهنی است اگر با واژگان ذهنی توصیف‌پذیر باشد، اما اگر معنای فیزیکی بودن رویداد این باشد که مثلاً محمول فیزیکی‌ای در مورد آن صادق است، مشکل زیر پیش می‌آید. فرض کنید محمول «x در جزایر نوسا رخ داد» متعلق به واژگان فیزیکی باشد. در این صورت، محمول «x در جزایر نوسا رخ نداد» هم باید متعلق به واژگان فیزیکی باشد، اما محمول «یا x در جزایر نوسا رخ داد یا رخ نداد» درباره‌ی هر رویدادی صادق است، چه ذهنی باشد، چه فیزیکی. (7) چه بسا بتوانیم محمول‌هایی را که به نحو همان‌گویانه درباره‌ی هر رویدادی صادق‌اند، کنار بگذاریم، اما این کار فایده‌ای ندارد، زیرا هر رویدادی را می‌توان به نحو درستی یا با «x در جزایر نوسا رخ داد» یا با «x در جزایر نوسا رخ نداد» توصیف کرد. رهیافت دیگری لازم است. (8)
چه بسا افعالی را که گرایش‌های گزاره‌ای مانند باور داشتن، قصد کردن، میل داشتن، امید داشتن، دانستن، ادراک کردن، توجه کردن، به خاطر آوردن و غیره را بیان می‌کنند، ذهنی بنامیم. ویژگی این افعال این است که گاهی در جملاتی ظاهر می‌شوند که نهاد آنها حاکی از اشخاص است و با جملاتی کامل می‌شوند که ظاهراً قواعد معمولی جایگزینی در آنها نقض می‌شوند. این ملاک دقیق نیست، زیرا نمی‌خواهم این افعال وقتی در سیاق‌های کاملاً مصداقی واقع می‌شوند (نمونه: «او پاریس را می‌شناسد»، «او ماه را ادراک می‌کند») جزو افعال ذهنی دانسته شوند. همچنین نمی‌خواهم این افعال وقتی جملات مکمل در پی آنها نمی‌آیند، خارج از افعال ذهنی تلقی شوند. ویژگی بدیل برای مشخص کردن افعال ذهنی این است که آنها افعال روان شناختی‌اند، چنان‌که در مواردی به کار می‌روند که سیاق‌های آشکارا غیرمصداقی پدید می‌آورند.
ما توصیفی به صورت «رویدادی که M است» یا جمله‌ی بازی به صورت «رویداد M, X است» را توصیف ذهنی یا جمله‌ی باز ذهنی می‌نامیم اگر و تنها اگر عبارتی که جایگزین M می‌شود ذاتاً شامل دست‌کم یک فعل ذهنی باشد. (گفتم ذاتاً، تا مواردی را که در آنها توصیف یا جمله‌ی باز، منطقاً با توصیف یا جمله‌ی بازی معادل است که شامل واژگان ذهنی نیست، کنار بگذارم). اکنون می‌توانیم بگوییم یک رویداد، ذهنی است اگر و تنها اگر یک توصیف ذهنی داشته باشد یا (در صورتی که عملگر توصیف، اولیه نباشد) اگر جمله‌ی باز ذهنی‌ای به تنهایی بر آن رویداد صدق کند. رویدادهای فیزیکی، رویدادهایی هستند که با توصیفات یا جمله‌های بازی مشخص می‌شوند که ذاتاً تنها شامل واژگان فیزیکی‌اند. مشخص کردن واژگان فیزیکی اهمیت کمتری دارد، زیرا مسئله این است که با توجه به واژگان ذهنی تعیین کنیم که توصیفی ذهنی است یا فیزیکی. (در آینده نکاتی درباره‌ی ماهیت واژگان فیزیکی خواهم گفت، اما این نکات برای فراهم کردن ملاکی برای فیزیکی بودن کافی نیستند).
براساس آزمون پیشنهاد شده برای ذهنی بودن، ویژگی مشخص کننده‌ی امر ذهنی این نیست که خصوصی، سابجکتیو یا غیرمادی است، بلکه به نمایش گذاشتن چیزی است که برنتانو حیث التفاتی می‌نامید. بدین ترتیب، اعمال قصدی (التفاتی) به وضوح در قلمرو ذهنی جای می‌گیرند، همان‌طور که افکار، امیدها و تأسف‌ها (یا رویدادهای همبسته با اینها) مشمول امر ذهنی هستند. آنچه ممکن است تردیدآمیز به نظر برسد، این است که آیا این ملاک شامل رویدادهایی خواهد شد که اغلب نمونه‌های اعلای امر ذهنی قلمداد می‌شدند؟ مثلاً آیا روشن است که احساس درد یا دیدن یک پس‌تصویر امری ذهنی دانسته خواهد شد؟ جملاتی که چنین رویدادهایی را گزارش می‌کنند، از گزند مصداقی نبودن در امان هستند و همین نکته باید درباره‌ی گزارش از احساس‌های خام، داده‌های حسی و سایر احساس‌های تعبیر نشده صادق باشد، البته اگر چنین چیزهایی وجود داشته باشند.
اما این ملاک در واقع نه تنها احساس درد و دیدن پس تصویر را در برمی‌گیرد، بلکه بسیاری از چیزهای دیگر را نیز شامل می‌شود. رویدادی را که ممکن است شهوداً فیزیکی قلمداد شود، در نظر بگیرید؛ مثلاً برخورد دو ستاره در فاصله‌ای دور. باید محمول صرفاً فیزیکی «px» وجود داشته باشد که در مورد این برخورد و برخوردهای دیگر صادق است، اما در زمانی که برخورد مذکور واقع شده است، فقط بر این برخورد صدق می‌کند، اما چه بسا این زمان خاص دقیقاً همان زمانی باشد که جونز متوجه می‌شود که مدادش شروع به غلتیدن روی میز تحریر می‌کند. بدین ترتیب، برخورد دو ستاره در فاصله‌ی دور، رویداد x است به نحوی که px و x با توجه جونز به شروع شدن غلتیدن یک مداد روی میز تحریرش، هم‌زمان است. اکنون این برخورد با یک توصیف ذهنی مشخص شده است و باید یک رویداد ذهنی قلمداد شود.
احتمالاً این روش نشان می‌دهد که هر رویدادی باید ذهنی باشد، پس نتوانسته‌ایم مفهوم شهودی امر ذهنی را به چنگ آوریم. تلاش برای اصلاح این مشکل آموزنده خواهد بود، اما بنا به اهداف کنونی لازم نیست. می‌توانیم افراط اسپینوزایی را در موردامر ذهنی متحمل شویم، زیرا موارد پیش‌بینی نشده‌ای که مشمول قلمروی ذهنی می‌شوند، تنها می‌توانند این فرضیه را تقویت کنند که همه‌ی رویدادهای ذهنی با رویدادهای فیزیکی یکی هستند. آنچه مشکل‌ساز است، این است که برخی از رویدادهای واقعاً ذهنی خارج از ملاک واقع شوند، اما به نظر می‌رسد از این ناحیه خطری متوجه استدلال ما نیست.
می‌خواهم روایتی از نظریه‌ی این‌همانی را توصیف و سپس به نفع آن استدلال کنم که منکر وجود قوانین اکیدی است که امر ذهنی و امر فیزیکی را به یکدیگر مرتبط می‌کنند، اما معمولاً دفاع از نظریه‌های این‌همانی و حمله به آنها به گونه‌ای است که بر اصل امکان چنین روایتی به آسانی تأثیر می‌گذارد؛ مثلاً چارلز تیلور با طرفداران نظریه‌های این‌همانی در این نکته موافق است که تنها «مبنای» پذیرفتن چنین نظریه‌هایی این فرض است که می‌توان همبستگی‌ها یا قوانینی را اثبات کرد که رویدادهای موصوف به ذهنی را به رویدادهای موصوف به فیزیکی پیوند می‌دهند. او می‌گوید «به آسانی- برای مثال- می‌توان علت چنین امری را دریافت. اگر یک رویداد ذهنی خاص همراهی پیوسته‌ای با فرایند مغزی خاصی نداشته باشد، مبنایی برای مطرح کردن این‌همانی کلی بین این دو نیز وجود نخواهد داشت». (9) تیلور در ادامه (به گمان من، به درستی) امکان این‌همانی بدون قوانین رابط را می‌پذیرد اما فعلاً می‌خواهم به خلط موجود در جمله‌ای که نقل کردم، توجه دهم. معنای «یک رویداد ذهنی خاص» چه می‌تواند باشد؟ نه یک رویداد زمان‌مند خاص، زیرا معنا ندارد که از رویداد خاصی سخن بگوییم که «پیوسته همراه» رویداد دیگری است. روشن است که تیلور درباره‌ی رویدادهایی از نوعی خاص می‌اندیشد، اما اگر این‌همانی‌ها تنها این‌همانی‌های انواع رویدادها هستند، نظریه‌ی این‌همانی [وجود] قوانین رابط را پیش‌فرض می‌گیرد.
همین تمایل به استفاده از قوانین در بیان نظریه‌ی این‌همانی را می‌توانیم در نمونه اظهارات زیر ببینیم:
"وقتی می‌گویم احساس، یک فرایند مغزی است یا صاعقه یک تخلیه‌ی الکتریکی است، «است» را به معنای این‌همانی اکید به کار می‌برم... دو چیز وجود ندارد: یک صاعقه و یک تخلیه‌ی الکتریکی. یک چیز وجود دارد: یک صاعقه که به زبان علمی به عنوان تخلیه‌ی الکتریکی از یک ابر دارای ملکول‌های آب یونیزه شده به زمین، توصیف می‌شود. (10)"
شاید بتوان جمله‌ی اخیر این نقل قول را به این معنا فهمید که به ازای هر صاعقه، یک تخلیه‌ی الکتریکی از یک ابر دارای ملکول‌های آب یونیزه شده به زمین وجود دارد که با آن این‌همان است. در اینجا وجودشناسی صاف و ساده‌ی رویدادهای جزئی را در اختیار داریم و می‌توانیم معنای تحت اللفظی این‌همانی را بفهمیم. همچنین می‌توانیم بفهمیم که چگونه این‌همانی بدون قوانین رابط می‌تواند وجود داشته باشد، اما ممکن است یک وجودشناسی رویدادها داشته باشیم که شرایط تفرد رویدادها به نحوی در آن مشخص شده باشد که هر این‌همانی مستلزم یک قانون رابط باشد؛ برای مثال، کیم پیشنهاد می‌کند که Fa و Gb «رویداد واحدی را توصیف می‌کنند یا به رویداد واحدی ارجاع می‌دهند» اگر و تنها اگر A=B و ویژگی F بودن = ویژگی G بودن. در نتیجه، این‌همانی ویژگی‌ها مسلتزم این است که (∀X)(Fx=Gx) (11) تعجب‌آور نیست که کیم می‌گوید:
"اگر درد با حالت مغزی B این‌همان باشد، باید بین وقوع درد و وقوع حالت B پیوستگی وجود داشته باشد...؛ بنابراین یک شرط ضروری این‌همانی درد و حالت مغزی B این است که تعبیرهای «درد داشتن» و «در حالت مغزی B بودن» مصداق (12) واحدی داشته باشند... مشاهده‌ی تصورپذیری وجود ندارد که این این‌همانی را تأیید یا ابطال کند، اما همبستگی آنها را تأیید یا ابطال نکند. (13)"
ارائه‌ی طبقه‌بندی چهارگانه‌ای از نظریه‌های مربوط به رابطه بین رویدادهای ذهنی و فیزیکی که بر استقلال ادعاهای مربوط به قوانین و ادعاهای مربوط به این‌همانی تأکید می‌ورزد، وضعیت را روشن‌تر می‌کند. در یک طرف، افرادی هستند که وجود قوانین روانی- فیزیکی را می‌پذیرند و افرادی که وجود این قوانین را انکار می‌کنند و در طرف دیگر، افرادی هستند که معتقدند رویدادهای ذهنی با رویدادهای فیزکی این‌همان‌اند و افرادی که منکر این‌همانی هستند. به این ترتیب، نظریه‌ها به چهار دسته تقسیم می‌شوند: یگانه‌انگاری قانون‌مند که می‌پذیرد قوانین رابط وجود دارند و رویدادهای مرتبط یکسان‌اند (مادی‌انگاران در این دسته قرار می‌گیرند)؛ دوگانه‌انگاری قانون‌مند که انواع گوناگون توازی‌گرایی، تعامل‌گرایی و شبه پدیدارانگاری را شامل می‌شود؛ دوگانه‌انگاری غیرقانون‌مند (14) که دوگانه‌انگاری وجودی را با نفی عمومی قوانین رابط میان امر ذهنی و امر فیزیکی ترکیب می‌کند (مکتب دکارتی) و در نهایت، یگانه‌انگاری غیرقانون‌مند است که دیدگاه من در این طبقه جای می‌گیرد. (15)
شباهت یگانه‌انگاری غیرقانون‌مند با مادی‌انگاری در این ادعای مادی‌انگارانه است که همه‌ی رویدادهای فیزیکی‌اند، اما این فرضیه را که معمولاً برای مادی‌انگاری، اساسی قلمداد می‌شود، انکار می‌کند که برای پدیده‌های ذهنی می‌توان تبیین‌های صرفاً فیزیکی ارائه کرد. تنها انحراف وجودشناختی یگانه‌انگاری غیرقانون‌مند این است که این امکان را می‌پذیرد که همه‌ی رویدادها، ذهنی نباشند، در حالی که تأکید می‌کند همه‌ی رویدادها فیزیکی‌اند. چنین یگانه‌انگاری ملایمی که قوانین رابط یا صرفه‌جویی مفهومی آن را پشتیبانی نمی‌کنند، به نظر نمی‌رسد شایسته‌ی عنوان «تحویل‌گرایی» باشد. به هرحال، این یگانه‌انگاری واکنش «چیزی نیست جز» را به ذهن القا نمی‌کند («تصور موسیقی فوگ چیزی نبود جز یک رویداد عصبی پیچیده» و مانند آن).
هرچند موضعی که من توصیف می‌کنم، منکر وجود قوانین روانی- فیزیکی است، با این دیدگاه سازگار است که ویژگی‌های ذهنی به یک معنا وابسته به، یا تابِع (16) ویژگی‌های فیزیکی‌اند. چنین تبعیتی را می‌توان به این معنا دانست که ممکن نیست دو رویداد در همه‌ی جنبه‌های فیزیکی یکسان باشند، اما در برخی از جنبه‌های ذهنی با یکدیگر تفاوت داشته باشند یا اینکه یک چیز نمی‌تواند در برخی از جنبه‌های ذهنی تغییر کند مگر اینکه در برخی از جنبه‌های فیزیکی تغییر کند. چنین وابستگی یا تبعیتی مستلزم تحویل از طریق قانون یا تعریف نیست. اگر چنین بود، می‌توانستیم ویژگی‌های اخلاقی را به ویژگی‌های توصیفی تحویل کنیم و دلیل قوی‌ای داریم برای باور به اینکه چنین کاری ممکن نیست و می‌توانستیم صدق در یک دستگاه صوری را به ویژگی‌های نحوی تحویل کنیم و می‌دانیم که چنین چیزی به طورکلی امکان ندارد.
این مثال اخیر شباهت مفیدی با آن نوع یگانه‌انگاری غیرقانون‌مندی دارد که محل بحث ماست. واژگان فیزیکی را واژگان کامل زبانی به نام L در نظر بگیرید که منابع کافی برای بیان مقدار خاصی از ریاضیات و نحو خود را دارد. L همان زبان L است که با محمول صدقِ «صادق در L» که محمولی «ذهنی» است، تکمیل شده است. در L (و در نتیجه L) می‌توان هر جمله‌ای را در مجموعه‌ی مصادیق محمول صدق با یک وصف معین یا یک جمله‌ی باز مشخص کرد، اما اگر L سازگار باشد، محمولی از نحو (از واژگان «فیزیکی») با هر درجه‌ای از پیچیدگی وجود نخواهد داشت که بر همه‌ی جملات صادق L و تنها بر جملات صادق L اطلاق شود. امکان ندارد «قانون روانی- فیزیکی»ای در قالب دو شرطی « (X در L صادق است=Fx)(∀X)» وجود داشته باشد به طوری که در آن یک محمول «فیزیکی» (محمولی از زبان L) جایگزین «F» شود. همچنین می‌توانیم هر رویداد ذهنی را تنها با استفاده از واژگان فیزیکی مشخص کنیم، اما هیچ محمول صرفاً فیزیکی‌ای، هر قدر هم که پیچیده باشد، به عنوان یک قانون، همان مجموعه‌ی مصادیقی را ندارد که محمول ذهنی دارد.
اکنون باید روشن شده باشد که یگانه‌انگاری قانون‌مند چگونه آن سه اصل ابتدایی را با هم وفق می‌دهد. علیت و این‌همانی رابطه‌هایی بین رویدادهای جزئی هستند، فارغ از اینکه چگونه توصیف شده باشند، اما قوانین، زبانی‌اند و در نتیجه، رویدادها می‌توانند تنها به عنوان رویدادهایی که به نحوی توصیف شده‌اند، مصداق قوانین باشند و از این‌رو، در پرتو قوانین، تبیین‌پذیر یا پیش‌بینی پذیر هستند. اصل تعامل علّی با مصادیق رویدادها سروکار دارد و از این‌رو، نسبت به دوگانه‌ی ذهنی- فیزیکی خنثی است. اصل قانون‌گریزی ذهن با رویدادهای موصوف به ذهنی سر و کار دارد، زیرا تنها رویدادهایی که بدین نحو توصیف می‌شوند ذهنی هستند. با اصل قانون‌مندی علیت باید با احتیاط مواجه شد. این اصل می‌گوید وقتی رویدادها به عنوان علت و معلول به یکدیگر مربوط می‌شوند، توصیفاتی دارند که مصداق یک قانون هستند، اما این اصل نمی‌گوید هر گزاره‌ی علّی منفردِ صادقی مصداق یک قانون است. (17)

پی‌نوشت‌ها:

1- Donald Davidson, Mental Events, Lawrence Foster and J. W. Swanson (eds.), Experience and Theory, 1970, pp. 79-101
2- من از کمک دنیل بنت، سو لارسن و ریچارد ررتی بهره برده‌ام و از آنها تأثیر پذیرفته‌ام، هرچند آنها مسئول نتیجه نیستند. بنیاد ملی علوم و مرکز مطالعات پیشرفته در علوم رفتاری تحقیق مرا پشتیبانی کرده‌اند.
3- anormaly
4- Fundamental principles of the Metaphysics of Morals, trans. T.K. Abbott, 1909, pp. 75-76
5- از این ادعاها در مقاله‌ی «دلیل، علت و عمل» و «عاملیت» دفاع کرده‌ام:
Actions, Reasons and Causes, The Journal of Philosophy 60, 1963, pp. 685-700 and Agency, forthcoming in the proceedings of the November, 1968
6- من در مقاله‌ی «روابط علّی» دیدگاهی را درباره‌ی علیت که در این مقاله مفروض گرفته‌ام، شرح داده‌ام:
Causal Relation, The Journal of Philosophy 64, 1967, pp. 691-703
شرط اینکه قوانین تعینی باشند، قوی‌تر از لازمه‌ی استدلال است و کنار گذاشته خواهد شد.
7- این مطلب منوط به این فرض است که به طور فهم‌پذیری بتوان گفت که رویدادهای ذهنی دارای مکان هستند، اما این فرضی است که اگر نظریه‌ی این‌همانی صادق باشد، باید صادق باشد و من در اینجا برای اثبات نظریه‌ی این‌همانی تلاش نمی‌کنم، بلکه درصدد صورت‌بندی آن هستم.
8- من وامدار لی بووی (Lee Bowie) هستم که بر این مشکل تأکید داشت.
9- Charles Taylor, Mind-Body Identity, a Side Issue? The Philosophical Review 76, 1967, p. 202
10- Smart, J.J.C., Sensations and Brain Processes, The philosophical Review 68, 1959, pp. 141-56
نقل قول از انتشار مجدد مقاله با نشانی زیر انجام گرفته است:
The Philosophy of Mind, Chappell, V.C. (ed.), Englewood Cliffs, N. J., 1962, pp. 163-165
برای نمونه‌ای دیگر، ر.ک:
David Lewis, An Argument for the Identity Theory, The Journal of philosophy 63, 1966, pp. 17-25
در این مقاله، وقتی لوئیس رویدادها را کلی قلمداد می‌کند، این فرض روشن می‌شود (p,17 پاورقی 1و2). من نمی‌گویم اسمارت و لوئیس خلط کرده‌اند. تنها می‌گویم که نحوه‌ی بیان آنها از نظریه‌ی این‌همانی به مبهم کردن تفکیک بین رویدادهای جزئی و نوع رویدادها تمایل دارد؛ تفکیکی که صورت‌بندی نظریه‌ی من وابسته به آن است.
11- Jaegwon Kim, On the Psycho-Physical Identity Theory, American Philosophical Quarterly, 1966, p.231
12- extention
13- ibid., pp. 227-28
ریچارد برنت و جیگون کیم تقریباً همان ملاک را در اثر زیر مطرح می‌کنند:
The Logic of the Identity Theory, The Journal of Philosphy 54, 1967, pp. 515-537
آنها خاطر نشان می‌کنند که براساس تلقی آنها از این‌همانی رویداد، نظریه‌ی این‌همانی «مدعایی قوی‌تر از این دارد که صرفاً یک همبستگی پدیداری- فیزیکی فراگیر وجود دارد». من درباره‌ی این مدعای قوی‌تر بحث نمی‌کنم.
14- onomalous
15- یگانه‌انگاری قانون‌گریز کم و بیش به صراحت در منابع زیر به عنوان یک موضع ممکن شناخته شده است:
Herbert Feigl, The Mental and the physical, Concepts, Theories and the Mind-Body Problem, Vol 2, Minnesota Studies in the Philosophy of Science, 1958; Sydney Shoemaker, Ziffs Other Minds, The Journal of Philosophy 62, 1965, p. 589; David Randall Luce, Mind-Body Identity and Psychophysical Correlation, Philosophical Studies 17, 1966, pp. 1-7; Charles Taylor, op. cit., p.207
چیزی شبیه به موضع من را تامسن نیگل عجالتاً پذیرفته است:
Thomas Nagel, Physicalism, The philosophical Review 74, 1965, pp. 339-356
و استراسون اجمالاً تأیید کرده است:
P.F. Strawson in Freedom and the Will, D.F. Pears (ed.), 1963, pp. 63-67
16- supervenient
17- نورمن مالکم این نکته را که جایگزین‌سازی این‌همانی در سیاق تبیین ممکن نیست، در مورد موضوع کنونی اظهار داشته است:
Norman Malcolm, Scientific Materialism and the Identity Theory, Dialogue 3, 1964-65, pp. 123-124. Actions, Reasons and Causes, The Journal of Philosophy 60, 1963, pp. 696-699, The Individuation of Events Essays in Honor of Carl G. Hempel, N. Rescher, et al (ed.), Dordrecht, 1969

منبع مقاله :
انصاری، محمد باقر، (1393) نظریه این‌همانی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول.