حسد و درمان آن

نويسنده:حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
یکی از رذایل اخلاقی که در طول تاریخ بشر آثار بسیار منفی فردی و اجتماعی داشته است مساله حسد است، حسد به معنی «ناراحت‏شد از نعمتهایی که خداوند نصیب دیگران کرده و آرزوی زوال آنها و حتی تلاش و کوشش در این راه‏»!
حسد فضای روح آدمی را تیره و تار و فضای زندگی او را ظلمانی و محیط جامعه را مملو از ناامنی می‏کند!
حسودان نه آرامشی در دنیا دارند، نه آسایشی در آخرت و چون تمام تلاششان این است که نعمت را از محسود بگیرند، آلوده انواع جنایت‏ها می‏شوند: دروغ می‏گویند، غیبت می‏کنند، دست‏به انواع ظلم و ستم می‏زنند و حتی در حالات شدید و بحرانی از قتل و خونریزی نیز ابا ندارند!
در واقع می‏توان گفت: حسد یکی از ریشه‏های اصلی تمام بدیهاست و از دامهای بسیار خطرناک شیطان است، همان دامی که در نخستین روزهای آفرینش بشر کار خود را کرد و فرزند آدم(علیه السلام) «قابیل‏» را به کام خود فروکشید و دستش را به خون برادرش «هابیل‏» آلوده کرد و به همین دلیل در روایات اسلامی، حسد یکی از اصول سه‏گانه کفر شمرده شده است(تکبر، حرص و حسد).
«حسود» در واقع معترض به حکمت الهی است و به همین دلیل نوعی کفر و شرک خفی محسوب می‏شود.
نقطه مقابل حسد، «خیرخواهی‏» است و آن این است که انسان از نعمت‏هایی که نصیب دیگری می‏شود لذت ببرد و در راه حفظ آن بکوشد و سعادت خود را در سعادت دیگران بداند و منافع دیگران را با منافع خود به یک چشم بنگرد.
با این اشاره به آیات قرآن بازمی‏گردیم و بازتاب این مساله را در آیات قرآنی مشاهده می‏کنیم.
1- و اتل علیهم نبا ابنی آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم‏یتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین × لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیک لاقتلک انی اخاف الله رب العالمین × فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین (مائده،27 و 28 و 30)
2- اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین × قال یا بنی لاتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین (یوسف، 4 و 5)
3- ام یحسدون الناس علی ما ءاتهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکا عظیما (نساء، 54)
4- ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی الله بامره ان الله علی کل شیئ قدیر (بقره،109)
5- و من شر حاسد اذا حسد (فلق، 5)
6- و الذین جائوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤوف رحیم (حشر، 10)
7- و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین (حجر،47)
1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامی که هر کدام، کاری برای تقرب(به پروردگار) انجام دادند، اما از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد(برادری که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت‏» (برادر دیگر) گفت: «من چه گناهی دارم(زیرا) خدا تنها از پرهیزگاران می‏پذیرد».
اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من هرگز به قتل تو دست نمی‏گشایم، چون از پروردگار جهانیان می‏ترسم.
نفس سرکش کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد(سرانجام) او را کشت و از زیانکاران شد.
2- (به خاطر بیاور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می‏کنند.
گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانت‏بازگو مکن که برای تو نقشه(خطرناکی) می‏کشند، چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است.
3- یا اینکه نسبت‏به مردم(پیامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می‏ورزند؟ ما به آل ابراهیم(که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمی در اختیار آنها(پیامبران بنی اسرائیل) قرار دادیم.
4- بسیاری از اهل کتاب از روی حسد - که در وجود آنها ریشه دوانده - آرزو می‏کردند شما را بعد از اسلام و ایمان به حال کفر بازگردانند با اینکه حق برای آنها کاملا روشن شده است، شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خودش(فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چیزی تواناست.
5- و از شر هر حسودی هنگامی که حسد می‏ورزد.
6- (همچنین) کسانی که بعد از آنها(بعد از مهاجران و انصار) آمدند و می‏گویند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفته‏اند بیامرز و در دلهایمان حسد و کینه‏ای نسبت‏به مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحیمی!
7- هرگونه غل(حسد و کینه و دشمنی) را از سینه آنها برمی‏کنیم(و روحشان را پاک می‏سازیم) در حالی که همه برادرند و بر تختها رو به روی یکدیگر قرار دارند.
آتش سوزان حسد
در نخستین آیات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است که یکی بر دیگری حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستین قتل و جنایت در روی زمین صورت گرفت و سرآغازی برای جنایتهای دیگر شد!
می‏فرماید: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه که بوده است‏بر آنها بخوان آن زمان که هر کدام کاری برای تقرب به پروردگار انجام دادند اما از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد(برادری که عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذیرفته نشده است من گناهی ندارم زیرا) خداوند تنها از پرهیزکاران می‏پذیرد»! (و اتل علیهم نبا ابنی آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم‏یتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین) (1)
یعنی من مشکلی برای تو ایجاد نکرده‏ام که قصد جان مرا کرده‏ای، مشکل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آمیخته نشده و به همین دلیل مقبول درگاه خداوند نگردیده است، او پاک است و جز پاک نمی‏پذیرد!
سپس افزود: «اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی من هرگز این کار نمی‏کنم و دست‏به قتل تو نمی‏گشایم، چون از پروردگار جهانیان می‏ترسم‏». (لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیک لاقتلک انی اخاف الله رب العالمین) (2)
سرانجام آتش کینه و حسد در دل او چنان شعله‏ور شد که پیوندهای برادری و اخوت را نابود کرد، خون چشمان قابیل را گرفت و آن گونه که قرآن می‏گوید: «نفس سرکش او، وی را مصمم به کشتن برادر کرد و او را کشت و از زیانکاران شد»! (فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین) (3)
آری او گرفتار زیان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنیا را، چرا که قاتل اگر ذره‏ای وجدان داشته باشد پیوسته در عذاب وجدان است و آرامشی در دنیا نخواهد داشت و آخرت خود را نیز به تباهی می‏کشاند.
در بعضی از روایات آمده است: او برادرش را در حال خواب کشت (4) و این جنایتی است مضاعف و نشان می‏دهد که وقتی آتش حسد در درون انسان زبانه بکشد همه چیز را خاکستر می‏کند!
ولی به زودی از کار خود پشیمان شد، اندوه عمیقی بر سراسر وجود او حاکم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونین و بی‏جان برادر می‏افتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامی‏گرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمی‏دانست چه کند و کجا ببرد که هم آثار جنایت‏خود را بپوشاند و هم این منظره هولناک آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور کند، در این هنگام علی رغم جنایت هولناک و گناه بزرگی که او مرتکب شده بود باز گوشه‏ای از لطف خدا برای او نمایان گشت: «خداوند زاغی را فرستاد که در زمین کند و کاو کند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن کند، هنگامی که این درس را از آن پرنده آموخت گفت: ای وای بر من! آیا من نمی‏توانم(حد اقل) مثل این زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمین پنهان کنم؟! سرانجام(این کار را انجام داد) و از کرده خود سخت پشیمان شد». (فبعث الله غرابا یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سواة اخیه قال یا ویلتی اعجزت ان اکون مثل هذا الغراب فاواری سواة اخی فاصبح من النادمین) (5)
در بعضی از روایات آمده است که قابیل در برابر چشمان خود دو زاغ را دید که با هم می‏جنگند و یکی دیگری را شت‏سپس زمین را با چنگال خود حفر کرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود. (6)
و بعضی گفته‏اند آن زاغ جسد مرده زاغی را آورد دفن کرد و گاه گفته شده او ملاحظه کرد که زاغ بعضی از مواد غذایی خود را برای محفوظ ماندن در زیر خاک دفن می‏کند و از آن کار، دفن اموات را یاد گرفت.
به هر حال او پشیمان شد اما نه آن پشیمانی پایدار که مقدمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ این گناه بر او ماند!
در اینجا دو سؤال مطرح است، نخست اینکه: منظور از «قربان‏» (وسیله قرب به خدا) در جمله «اذ قربا قربانا» که فرزندان آدم به پیشگاه خدا تقدیم داشتند چیست؟ و دیگر اینکه از کجا معلوم شد که تقدیمی «هابیل‏» در پیشگاه خدا پذیرفته شد و تقدیمی «قابیل‏»مردود گشت.
در قرآن مجید در پاسخ این دو سؤال چیزی نیامده و به صورت سربسته ذکر شده است و روایات در این زمینه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراین موجود سازگارتر است روایتی است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «آدم از سوی خدا مامور شد که هابیل را به عنوان وصی خود برگزیند و اسم اعظم را به او تعلیم دهد، در حالی که قابیل از او بزرگتر بود، هنگامی که قابیل این سخن را شنید خشمناک شد و گفت: من به این امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد که هر کدام قربانی(وسیله تقرب) به پیشگاه خدا تقدیم دارد(طبق روایت دیگری هابیل که دامداری داشت‏بهترین دام خود را برای قربانی برگزید و قابیل که کشاوزی داشت از بدترین محصول زراعت‏خود برای این کار انتخاب کرد، هر دو قربانی خود را بالای کوهی گذاشتند، صاعقه‏ای آمد و قربانی قابیل را - به علامت قبولی - سوزاند و قربانی قابیل همچنان به جا ماند و این تاییدی بود بر شایستگی هابیل برای امر جانشینی آدم!) این امر آتش حسد را در دل قابیل برافروخت و خون برادر را ریخت‏»! (7)
در هر حال قابیل برای برطرف کردن وضع ناهنجار خود دو راه در پیش داشت: یکی آنکه توبه به درگاه خدا آورد و سعی کند با عمل‏های خالص‏تر و پاک‏تر عقب ماندگی معنوی خویش را در پیشگاه خدا جبران نماید(این همان کاری است که علمای اخلاق آن را «غبطه‏» می‏نامند و امری شایسته و سازنده و مستحسن است)، ولی قابیل راه دیگری را برگزید، یعنی تلاش کرد نعمت را از برادر خود بگیرد و برای این کار نیز بدترین راه را انتخاب کرد، دست‏خود را به خون او آغشته کرد تا سوز دل خود را که از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر «تکبر» ابلیس سبب شد برای همیشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص‏» آدم سبب شد برای همیشه از بهشت محروم گردد، حسد قابیل سبب شد که با ریختن خون برادر، برای همیشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلی در دنیا واقع می‏شود او به عنوان بنیانگذار اصلی! در آن سهیم باشد.
تاریخ پر است از جنایات فجیعی که انگیزه اصلی آن فقط حسد بوده است.
در بخش دوم از آیات به چهره دیگری از صفت زشت‏حسد و آثار مرگبار آن در زندگی انسانها برخورد می‏کنیم و آن مربوط به داستان حضرت یوسف(علیه السلام) و برادران اوست.
یوسف(علیه السلام) نه تنها چهره بسیار زیبایی داشت‏بلکه خلق و خوی او نیز در نهایت زیبایی بود و همین امر که از آینده درخشانی خبر می‏داد نظر تیزبین پدرش یعقوب پیامبر را به خود جلب کرد و نخستین بذر حسد در دل برادرانش که از او بزرگتر بودند پاشیده شد.
این موضوع هنگامی به اوج شدت خود رسید که یوسف(علیه السلام) به پدرش گفت: «پدر! من در خواب دیدم یازده ستاره به اضافه خورشید و ماه در برابرم سجده می‏کنند»! (اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین) (8)
یعقوب که می‏دانست این خواب یک خواب کودکانه نیست‏بلکه نشانه بارزی از آینده بسیار درخشان یوسف(علیه السلام) است‏به او گفت: «فرزندم خواب خود را برای برادرانت نقل نکن، مبادا برای تو نقشه خطرناکی بکشند چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است‏». (قال یا بنی لاتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین) (9)
آیا برادران یوسف(علیه السلام) از جریان این خواب عجیب که از آینده بسیار درخشان یوسف(علیه السلام) خبر می‏داد آگاه شدند یا نه؟ دقیقا روشن نیست، اگر با خبر شده باشند این دومین پایه حسادت و کینه آنها را تشکیل داد، ولی به هر حال پدر می‏دانست که اگر برادران از این خواب شگفت انگیز با خبر شوند نقشه خطرناکی بر ضد یوسف(علیه السلام) خواهند کشید و به همین دلیل اصرار بر کتمان آن داشت.
در بعضی از روایات آمده است که یعقوب از شدت خوشحالی این خواب را با همسرش در میان گذاشت‏به گمان اینکه فاش نخواهد شد، ولی از آنجا که هر سری از دو نفر تجاوز کند، فاش می‏شود، این داستان فاش شد و برادران یوسف از آن آگاه شدند و در روایت دیگر آمده که یوسف نتوانست‏خواب را کتمان کند(و نهی پدر را نهی ارشادی می‏دانست نه تحریمی) هنگامی که برادران آگاه شدند گفتند یوسف سر پادشاهی دارد! (10)
اما اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با یوسف می‏دیدند که همچون جان گرامی او را دوست می‏دارد، در آغوش می‏کشد و نوازش می‏کند، به خصوص اینکه یادگار مادر از دست رفته‏اش راحیل بود.
قرآن می‏گوید: «برادران یوسف(علیه السلام) گفتند: یوسف و برادرش(بنیامین) نزد پدر از ما محبوب‏ترند، در حالی که ما نیرومندتریم(و پدر را در حل مشکلات یاری می‏کنیم) به یقین پدر ما در گمراهی آشکار است‏»! (اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبة ان ابانا لفی ضلال مبین) (11)
به این ترتیب حکم «ضلالت پدر» را صادر کردند! و به دنبال آن تصمیم نهایی را برای برداشتن این مانع بزرگ - یعنی یوسف - از سر راه خود گرفتند و در یک «مشاوره شیطانی‏» چنین نظر دادند: «یوسف را بکشید، یا او را به سرزمین دوردستی بیفکنید تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن(از گناه خود توبه می‏کنید و) افراد صالحی خواهید بود»! (اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوما صالحین) (12)
همان گونه که می‏دانیم با وساطت‏بعضی از برادران قتل یوسف انجام نشد، ولی مقدمات تبعید او به سرزمینهای دور دست فراهم گردید، درست است که این تبعید، یعقوب را چنان اندوهگین کرد که چشمانش از کثرت گریه و اندوه نابینا شد اما برخلاف آنچه برادران می‏خواستند این تبعید مقدمه عظمت‏یوسف و فرمانروایی او بر کشور مصر که از مهمترین کشورهای بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجهی به آنها ننمود.
آری امواج خروشان و خطرناک حسد آن قدر قوی و هولناک است که برادران را دعوت به کشتن برادر می‏کند و سبب گناهان زیاد دیگری از جمله گفتن دروغهای مختلف برای کتمان جنایت‏خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهی و اهانت آشکار به مقام والای این پیامبر بزرگ.
در سومین آیه اشاره به داستان یهود شده است. می‏دانیم گروه عظیمی از آنان که نشانه‏های پیامبر اسلام(ص) را در کتابهای خود خوانده بودند از «شامات‏» به سرزمین «مدینه‏» کوچ کردند تا به افتخار دیدار آن حضرت برسند و پیوسته ظهورش را انتظار می‏کشیدند و به خود نوید می‏دادند.
اما پس از ظهور آن حضرت بسیاری از آنان نه تنها بر تعهدات باطنی خود نسبت‏به حمایت از آن حضرت باقی نماندند، بلکه در صف مخالفین سرسخت در آمدند و دلیل عمده آن یکی «حسد» بود و دیگری «به خطر افتادن منافع مادی آنان‏»!
قرآن مجید در این زمینه می‏گوید: «آیا آنها نسبت‏به مردم(پیامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد می‏ورزند؟ با اینکه به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و حکومتی عظیم در اختیار آنان قرار دادیم‏». (ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکا عظیما) (13)
آری یک روز به آل ابراهیم که یهود از خاندان او هستند نبوت و دانش و حاکمیت‏بخشیدیم، روز دیگر اراده ما بر این قرار گرفت که به محمد(ص) و خاندان او این نعمتها را ببخشیم و همه اینها بر طبق مصالحی بود، آیا یهود در آن زمان خوش داشتند که دیگران نسبت‏به آنان حسد ورزند؟ پس چرا اکنون که نوبت دیگران شده است آتش حسد در درون آنان شعله‏ور گردیده و از هیچ جنایتی فروگذار نیستند؟!
چهارمین آیه باز اشاره به گروهی از اهل کتاب دارد و ظاهرا بیشتر ناظر به یهود می‏باشد، می‏فرماید: «بسیاری از اهل کتاب دوست دارند که شما را بعد از اسلام و ایمان آوردن، به حال کفر برگردانند و این به خاطر حسدی است که در وجود آنان ریشه دوانده، بعد از آنکه حق برای آنها روشن شده است(ولی) شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خود را(در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چیزی تواناست‏». (ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی الله بامره ان الله علی کل شیئ قدیر) (14)
کار حسد در وجود انسان به جایی می‏رسد که نه تنها در امور مادی که مورد تزاحم و کشمکش بین انسانهاست اثر می‏گذارد، بلکه در امور معنوی که هیچ مزاحمتی در آن نیست و هر کس می‏تواند به آن دست‏یابد نیز اثر می‏گذارد، گاه می‏شود که انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق می‏گذارد و راه سعادت را به روی خود می‏بندد و در همین حال حسد سبب می‏شود که دیگران را نیز از راه سعادت باز دارد و این راستی عجیب است.
بسیاری از مفسران گفته‏اند جمله حسدا من عند انفسهم اشاره به این است که عامل این کار حسدی است که در وجود آنان ریشه دوانده و مربوط به جهل و نادانی و بی‏خبری نیست، بلکه همان گونه که در جمله بعد آمده (من بعد ما تبین لهم الحق) بعد از آگاهی از حق، راه غلط می‏پیمایند!
ولی قرآن به مسلمانان دستور می‏دهد که این حسودان را به حال خود واگذارند(چرا که آتشی که از حسد به جان آنها افتاده، بهترین مجازاتشان است) ولی تصور نکنند این عفو و گذشت همیشه به همین صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلایی را بر سر بندگان خدا خواستند بیاورند، نه، هرگز!
زمانی فرامی‏رسد که یا از دنیا می‏روند و به مجازات الهی گرفتار می‏شوند، یا در همین دنیا، سپاه نیرومند حق، توطئه‏های آنها را در هم می‏کوبد.
به هر حال آیه اشاره به این است که مسلمانانی که تازه در آغوش اسلام قرار گرفته‏اند، تسلیم وسوسه‏های یهود و سایر بداندیشان نشوند، چرا که آنچه آنها می‏گویند از سر حسد است، آنها از خوشبختی مسلمانان در سایه ایمان و تقوا رنج می‏برند.
پنجمین آیه که آیه پنجم سوره فلق است اشاره به شر حاسدان می‏کند و به پیامبر اکرم(ص) دستور می‏دهد که از شر آنها به خدا پناه برد و بگوید: «به خدا پناه می‏برم از شر حسود هنگامی که حسد بورزد». (و من شر حاسد اذا حسد)
در آغاز این سوره به پیامبر(ص) می‏گوید: «بگو: پناه می‏برم به پروردگار سپیده صبح از شر تمام مخلوقات(شرور)».
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره می‏کند که اساس شر و عامل اصلی شرارت در جهانند:
نخست مهاجمان شروری که از تاریکی شب استفاده می‏کنند و به انسانها در حال خواب و بیداری حمله‏ور می‏شوند، تعبیر به «غاسق‏» (موجود شروری که شب حمله‏ور می‏شود) به خاطر آن است که نه فقط حیوانات درنده و گزنده، شب‏هنگام از لانه‏های خود بیرون می‏آیند و زیان می‏رسانند، بلکه افراد شرور و ناپاک و پلید نیز غالبا از تاریکی شب برای وصول به مقاصد خود استفاده می‏کنند.
ولی تاریکی و ظلمت در اینجا می‏تواند معنی گسترده‏تری داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهی و جهل و پنهان‏کاری شود، چرا که راهزنان طریق حق همیشه از جهل و ناآگاهی مردم استفاده می‏کنند و با نقشه‏های شوم و پنهانی خود به مؤمنان پاکدل حمله‏ور می‏شوند.
سپس به شرورانی اشاره می‏کند که در گره‏ها می‏دمند و این تعبیر اشاره به زنان وسوسه‏گر یا مطلق وسوسه‏گران است که همچون ساحران به هنگام سحر «اورادی‏» را می‏خوانند و در گره‏ها می‏دمند، پی در پی مطالب بی‏اساس خود را در گوش مردم می‏خوانند تا با این وسوسه‏ها اراده آنان را سست کنند و به حالت تردید بکشانند و هنگامی که اراده‏ها سست‏شد راه برای حمله لشگر شیطان هموار می‏شود.
سپس به سومین و آخرین گروه از شروران اشاره کرده، می‏فرماید: «بگو به خدا پناه می‏برم از شر حاسدان، هنگامی که حسد می‏ورزند».
از اینجا روشن می‏شود که یکی از عمده‏ترین عوامل تخریب و فساد در جهان، تخریب و فسادی است که از حسودان سرچشمه می‏گیرد و به این ترتیب منابع سه‏گانه مهم شر و فساد(مهاجمان تاریک دلی که از تاریکی‏ها استفاده می‏کنند و بر مردم هجوم می‏آورند و وسوسه‏گرانی که با تبلیغات سوء خود ایمان و عقیده و پیوندهای مردمی را سست می‏کنند و حسودانی که کارشان همواره تخریب است) در عبارات کوتاهی بیان شده و شاهد گویایی بر مقصود یعنی آثار زیانبار حسد است.
توصیفی که در آغاز آیه برای خداوند ذکر شده (برب الفلق) می‏تواند اشاره به این نکته باشد که طوایف سه‏گانه شرور بالا همیشه از تاریکی جهل و اختلاف و کفر استفاده می‏کنند که اگر این تاریکی مبدل به روشنایی علم و اتحاد و ایمان شود، حربه‏های آنان به کندی می‏گراید.
در ششمین آیه مورد بحث‏بعد از مدح و ستایش بلیغی که از انصار شده است(همانها که پیغمبر گرامی اسلام(ص) و یارانش را به شهر خود(یثرب) دعوت کردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذیرایی کردند و امکانات خود را به پای آنها ریختند) سخن از «تابعین‏» به میان آورده(همانها که بعد از مهاجران و انصار روی کار آمدند و خط ایمان و انقلاب اسلامی را تداوم بخشیدند) می‏فرماید: «و کسانی که بعد از آنها آمدند و می‏گویند ما و برادرانمان را که در ایمان به ما پیشی گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینه و حسدی نسبت‏به مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحیمی‏». (و الذین جائوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤوف رحیم) (15)
به این ترتیب آنها بعد از طلب آمرزش برای خود و پیشگامان در اسلام و ایمان(مهاجران و انصار) تنها چیزی را که از خدا می‏طلبند، از بین رفتن هرگونه «غل و کینه و حسد» نسبت‏به مؤمنان است، چرا که می‏دانند تا این امور از دل ریشه‏کن نشود، رشته‏های محبت و برادری و اتحاد هرگز محکم نخواهد شد و بدون آن به هیچ موفقیتی نایل نمی‏شوند.
واژه «غل‏» که از «غلل‏» گرفته شده و به گفته «راغب‏» در کتاب «مفردات‏» در اصل به معنی چیزی است که مخفیانه و تدریجا نفوذ می‏کند و به همین جهت‏به آب جاری «غلل‏» می‏گویند، چرا که تدریجا در میان درختان نفوذ پیدا می‏کند.
سپس به «خیانت‏»، «غلول‏» گفته شده، به خاطر اینکه نفوذی مخفیانه و تدریجی دارد و نیز به «کینه‏» و «حسد» که نفوذ تدریجی مخفیانه در دل دارد، «غل‏» گفته می‏شود.
در «لسان العرب‏»، حسد را نوعی «غل‏» می‏شمرد، همان گونه که کینه و عداوت را نیز از مصادیق آن می‏دانند.
بسیاری از مفسران نیز در تفسیر غل، حسد را ذکر کرده‏اند، مانند فخر رازی در «التفسیر الکبیر» و «مراغی‏» در تفسیر خود و «قرطبی‏» در «الجامع لاحکام القرآن‏» در ذیل آیه مورد بحث.
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث، سخن از صفات بهشتیان است، می‏فرماید: بعد از آنکه فرشتگان الهی به استقبال آنان می‏آیند و از آنان دعوت می‏کنند که در نهایت‏سلامت و امنیت وارد بهشت‏شود: «ما هرگونه غل(حسد و کینه و عداوت) را از سینه آنها برمی‏کنیم، در حالی که همه برادرند و بر تختها رو به روی یکدیگر قرار دارند». (و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین) (16)
آری بهشتیان از هرگونه حسد و کینه و عداوت که از صفات دوزخیان است پاکند و اگر اخوت و برادری در میان آنهاست و در سلامت و امنیت‏به سر می‏برند به خاطر ریشه‏کن شدن همین امور از وجود آنها(به لطف پروردگار و در سایه اعمال پاکشان) است.
بی شک در دنیا نیز اگر خوهای زشت، کینه و عداوت و حسد از میان انسانها برچیده شود، زندگی مردم همچون زندگی بهشتیان خواهد شد و در امن و امان و اخوت و برادری خواهند زیست.
از مجموع آنچه در آیات بالا آمد آثار فوق‏العاده زیانبار حسد در زندگی فردی و اجتماعی و نکوهش شدید قرآن از آن روشن می‏شود، حسد دست‏برادر را به خون برادر آغشته می‏کند و انسان را از مشاهده حق بازمی‏دارد، فضای جامعه را تیره و تار می‏کند، رشته‏های محبت را پاره می‏نماید و جهنم سوزانی در دنیا برای کسانی که به آن آلوده هستند، به وجود می‏آورد.
در روایات اسلامی نکوهش شدیدی از حسد شده به گونه‏ای که در باره کمتر صفتی از صفات رذیله چنین نکوهش دیده می‏شود، به عنوان نمونه کافی است که به چند حدیث زیر که گوشه کوچکی از آن احادیث است نظر بیفکنیم:
1- در حدیثی از رسول خدا(ص) می‏خوانیم: «الحسد یاکل الحسنات کما تاکل النار الحطب; حسد حسنات را می‏خورد همان گونه که آتش هیزم را می‏خورد». (17)
تعبیر بالا به خوبی نشان می‏دهد که آتش حسد می‏تواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات یک عمر او را بر باد دهد به گونه‏ای که دست‏خالی از دنیا برود.
2- همین معنی به صورت شدیدتری از امام باقر و امام صادق‏8 نقل شده است، می‏فرمایند: «ان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب; حسد ایمان را می‏خورد همان گونه که آتش هیزم را می‏خورد». (18)
آری صفت رذیله حسد نه تنها خرمن حسنات را می‏سوزاند که خرمن ایمان را نیز خاکستر می‏کند. شرح این سخن در تحلیل‏های آینده خواهد آمد.
3- در حدیث دیگری از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «الحسد شر الامراض; حسد بدترین بیماری اخلاقی است‏». (19)
طبق این حدیث هیچ بیماری اخلاقی بدتر از حسد نیست.
4- از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «راس الرذائل الحسد; سرچشمه صفات رذیله حسد است‏». (20)
5- و نیز از همان حضرت در یک تعبیر کنایی آمده است که فرمود: «لله در الحسد ما اعدله بدء بصاحبه فقتله; آفرین بر حسد! چقدر عدالت‏پیشه است، نخست‏به سراغ صاحبش می‏رود و او را می‏کشد»! (21)
6- باز از همان حضرت نقل شده که فرمود: «ثمرة الحسد شقاء الدنیا و الآخرة; میوه درخت‏حسد شقاوت دنیا و آخرت است‏»! (22)
7- در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «آفة الدین الحسد و العجب و الفخر; آفت دین و ایمان(سه چیز است) حسد و خود بزرگ بینی و فخرفروشی‏». (23)
8- امام صادق(علیه السلام) می‏فرماید: هنگامی که موسی بن عمران(علیه السلام) با خدا مناجات می‏کرد چشمش به مردی افتاد که در سایه عرش الهی قرار داشت، عرض کرد: «یا رب من هذا الذی قد اظله عرشک; خداوندا این کیست که عرش تو بر سر او سایه افکنده است؟!» فرمود: «یا موسی هذا ممن لم یحسد الناس علی ما آتاهم الله من فضله; ای موسی! این از کسانی است که نسبت‏به مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانی داشته، حسد نورزیده‏». (24)
9- در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(ص) می‏خوانیم: «ستة یدخلون النار قبل الحساب بستة; شش گروهند که قبل از حساب الهی وارد آتش دوزخ می‏شوند به خاطر شش چیز»!
«قیل یا رسول الله من هم؟; عرض کردند ای رسول خدا! آنها کیانند»؟
«قال: الامراء بالجور، و العرب بالعصبیة، و الدهاقین بالتکبر، و التجار بالخیانة، و اهل الرستاق بالجهالة، و العلماء بالحسد; زمامداران به خاطر ظلم و بیدادگری، عرب به خاطر تعصب، کدخدایان و خان‏ها به خاطر تکبر، تجار به خاطر خیانت‏به مردم، روستاییان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد»! (25)
به این ترتیب حسد در درجه اول بلای بزرگ برای دانشمندان است!
10- این بحث را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم(ص) به پایان می‏بریم(هر چند احادیث در این زمینه بسیار است) فرمود: «انه سیصیب امتی داء الامم! قالوا: و ماذا داء الامم؟! قال: الاشر و البطر و التکاثر و التنافس فی الدنیا، و التباعد و التحاسد حتی یکون البغی، ثم یکون الهرج!; به زودی بیماری(بزرگ) امتها، امت مرا فرامی‏گیرد! عرض کردند: بیماری(بزرگ) امتها چیست؟ فرمود: هوسرانی و عیاشی و فزون‏طلبی، مسابقه در دنیاپرستی، اختلاف و نفاق و حسد نسبت‏به یکدیگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا می‏شوند»! (26)
چند مساله مهم
با روشن شدن دیدگاه قرآن مجید و روایات اسلامی در مورد این رذیله اخلاقی(حسد) و عمق فاجعه‏ای که از آن حاصل می‏شود، به سراغ چند نکته مهم که در این بحث‏باقی مانده است می‏رویم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از:
1- معنی و مفهوم حسد.
2- انگیزه‏های حسد.
3- نشانه‏ها و آثار حسد.
4- پیامدهای فردی و اجتماعی حسد.
5- طرق درمان و پیشگیری حسد.
بزرگان علم اخلاق در تفسیر «حسد» چنین گفته‏اند: «حسد» که در فارسی از آن تعبیر به «رشک‏» می‏شود به معنی «آرزوی زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمت‏به حسود برسد یا نرسد» بنابراین کار حسود یا ویرانگری است، یا آرزوی ویران شدن بنیان نعمتهایی است که خداوند به دیگران داده است، خواه آن سرمایه و نعمت‏به او منتقل شود یا نه!
بنابراین بدترین نوع حسد آن است که انسان نه فقط آرزوی زوال نعمت دیگران داشته باشد بلکه در مسیر آن گام بردارد، خواه از طریق ایجاد سوء ظن و بدبینی نسبت‏به محسود» یعنی کسی که مورد حسد واقع شده است‏باشد یا از طریق ایجاد مانع در کار او و این نوع حسد حاکی از خباثت‏شدید درونی حسودان است.
مرحله ساده‏تر آن است که هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طریق سلب کردن آن از دیگران گر چه این هم از رذایل و صفات زشت است، ولی به شدت نوع قبل نیست.
باز مرحله پایین‏تر آن است که تنها آرزوی سلب نعمت از دیگری کند بی آنکه کمترین سخنی بگوید و کوچکترین گامی در این راه بردارد.
این حالت هرگاه بی اختیار برای انسان پیدا شود - که گفته‏اند برای بسیاری پیدا می‏شود - گناهی بر او نیست، ولی اگر در اختیار انسان باشد به طوری که از طریق مقدماتی حاصل شود و با مقدماتی از میان برود، بی شک آن هم جزء رذایل اخلاقی است، ولی اینکه گناه دارد یا نه قابل تامل است و این تامل از آنجا ناشی می‏شود که آیا صفات زشت درونی هر چند اختیاری باشد مادام که در عمل انسان ظاهر نشود حرام است‏یا تنها یک انحطاط اخلاقی محسوب می‏شود؟
به هر حال نقطه مقابل حسد «غبطه‏» است و آن این است که انسان آرزو کند که نعمتی همانند دیگران یا بیشتر از آنها داشته باشد، بی آنکه آرزوی زوال نعمت کسی را داشته باشد.
ولی بعضی معتقدند که «غبطه‏» نیز نوعی حسد است و حتی حدیثی از رسول خدا(ص) به عنوان شاهد نقل کرده‏اند. (27)
اما روشن است که این سخن در صورتی است که حسد را به معنی وسیعی تفسیر کنیم که مقایسه نعمت‏های خویش با دیگران را شامل شود که در واقع یک نزاع لفظی است و معروف همان است که در بالا گفته شد.
به هر حال حسد صفتی است مذموم و نکوهیده در حالی که «غبطه‏» نه تنها مذموم نیست‏بلکه پسندیده و مایه ترقی و پیشرفت است همان گونه که «طریحی‏» در «مجمع البحرین‏» ماده حسد آورده است.
در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می‏خوانیم: «ان المؤمن یغبط و لایحسد، والمنافق یحسد و لایغبط; مؤمن غبطه می‏خورد، ولی حسد نمی‏ورزد، اما منافق حسد می‏ورزد و غبطه نمی‏خورد». (28)
می‏دانیم بسیاری از صفات رذیله از یکدیگر سرچشمه می‏گیرند، یا به تعبیر دیگر تاثیر متقابل دارند. حسد نیز از صفاتی است که از صفات زشت دیگری ناشی می‏شود و خود نیز سرچشمه رذایل فراوانی است!
علمای اخلاق برای حسد سرچشمه‏های زیادی ذکر کرده‏اند: از جمله عداوت و کینه است که موجب می‏شود انسان آرزوی زوال نعمت از کسی که مورد عداوت اوست کند.
دیگر کبر و خودبرتربینی است، به همین جهت اگر ببیند دیگران مشمول نعمت‏های بیشتری شده‏اند آرزو دارد بلکه تلاش می‏کند که نعمت آنان زایل گردد تا برتری او را نسبت‏به دیگران به خطر نیفکند!
سوم حب ریاست است که سبب می‏شود آرزوی زوال نعمت دیگران کند، تا بتواند بر آنها حکومت نماید; زیرا اگر امکانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بیش از دیگران نباشد پایه‏های ریاست او سست می‏شود.
چهارم از اسباب حسد ترس از نرسیدن به مقاصد مورد نظر است، چرا که گاه انسان تصور می‏کند نعمت‏های الهی محدود است اگر دیگران به آن دست‏یابند امکان رسیدن او را به آن نعمت‏ها کم می‏کنند.
پنجمین سبب احساس حقارت و خود کم بینی است، افرادی که در خود لیاقت رسیدن به مقامات والایی را نمی‏بینند و از این نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو می‏کنند دیگران هم به جایی نرسند تا همانند یکدیگر شوند!
ششمین اسباب حسد بخل و خباثت نفس است; زیرا بخیل نه تنها حاضر نیست از نعمت‏های خود در اختیار دیگران بگذارد بلکه از رسیدن دیگران به نعمت‏های الهی نیز بخل می‏ورزد و ناراحت می‏شود، آری تنگ نظری، کوته‏بینی و رذالت طبع آدمی را به حسد می‏کشاند و گاه می‏شود که همه این امور ششگانه دست‏به دست هم می‏دهند و گاه دو یا سه منشا به هم ضمیمه می‏شوند و به همان نسبت، خطر حسد فزونی می‏یابد.
ولی فراتر از اینها حسد ریشه‏هایی در عقاید انسان نیز دارد، کسی که ایمان به قدرت خدا و لطف و عنایت او و حکمت و تدبیر و عدالتش دارد چگونه می‏تواند حسد بورزد؟
شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض می‏کند که چرا فلان نعمت را به فلان کس دادی؟! این چه حکمتی است و چه عدالتی؟! چرا به من نمی‏دهی؟! و نیز به زبان حال می‏گوید: هرگاه خدا به دیگری نعمتی دهد ممکن است از دادن مثل آن به من العیاذ بالله عاجز باشد پس چه بهتر که نعمت از او سلب گردد تا به من برسد!
بنابراین حسودان در واقع گرفتار نوعی تزلزل در پایه‏های ایمان به توحید افعالی پروردگار و حکمت و قدرت او هستند، چه اینکه انسانی که به این اصول مؤمن باشد می‏داند تقسیم نعمت‏ها از سوی خداوند حسابی دارد و بر طبق حکمتی است و نیز می‏داند خداوند توانایی دارد که بیشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شایسته نعمت‏بداند، پس باید کسب شایستگی کند.
به همین دلیل در حدیثی از زکریا(پیامبر بزرگ الهی) آمده است که خداوند می‏فرماید: «الحاسد عدو لنعمتی، متسخط لقضائی، غیر راض لقسمتی التی قسمت‏بین عبادی; حسود دشمن نعمت من است، او خشمگین در برابر قضا و تقدیر من و ناراضی از قسمتی است که در میان بندگانم کرده‏ام‏»! (29)
شبیه همین معنی از رسول خدا(ص) نقل شده است که می‏فرماید: خداوند به موسی بن عمران فرمود: «لاتحسدن الناس علی ما آتیتهم من فضلی، و لاتمدن عینیک الی ذلک، و لاتتبعه نفسک، فان الحاسد ساخط لنعمی، ضاد لقسمی الذی قسمت‏بین عبادی و من یک کذلک فلست منه و لیس منی!; ای موسی! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا کرده‏ام حسد مورز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پیگیری نکن(و بر این امور خرده مگیر); زیرا حسود نسبت‏به نعمت‏های من خشمگین و مخالف تقسیمی است که در میان بندگانم کرده‏ام، هر کس چنین باشد نه من از اویم و نه او از من است‏»! (30)
کوتاه سخن اینکه حسود در واقع پایه‏های اعتقادی محکمی ندارد وگرنه می‏دانست‏حسدورزی نوعی انحراف از توحید است.
شاعر عرب در همین زمینه می‏گوید:
الا و قل لمن کان لی حاسدا ا تدری علی من اسات الادب؟! اسات علی الله فی فعله اذا انت لم ترض لی ما وهب!
«به حسود من بگو آیا می‏دانی نسبت‏به چه کسی اسائه ادب می‏کنی؟ تو بی ادبی در برابر خداوند نسبت‏به کارش داری، هرگاه راضی به بخشش خدا در باره من نشوی‏»! (31)
این صفت رذیله مانند بسیاری از صفات دیگر گاه آشکار و صریح است و گاه مخفی و در حال کمون، به همین دلیل باید از آثاری که بزرگان علم اخلاق و روانکاوان برای آن ذکر کرده‏اند یا به تجربه دریافته‏ایم، آن را در مراحل اولیه باید شناخت و پیش از آنکه در وجود انسان ریشه بدواند و مستحکم گردد به درمان آن پرداخت.
از جمله نشانه‏هایی که برای آن ذکر شده امور زیر است:
1- هنگامی که می‏شنود نعمتی به دیگری رسیده است، غمگین و ناراحت می‏شود، هر چند آثاری از خود بروز ندهد.
2- گاه از این مرحله فراتر می‏رود و زبان به غیبت و عیبجویی می‏گشاید.
3- گاه از این هم فراتر می‏رود و به دشمنی و عداوت و کارشکنی برمی‏خیزد!
4- گاه تنها به بی‏اعتنایی و بی مهری و یا قطع رابطه از شخصی که مورد حسد او قرار گرفته قناعت می‏کند، سعی دارد او را نبیند و سخنی از او نشنود و اگر سخنی در باره او بگویند سعی می‏کند با ورود در مطالب دیگر گوینده را از ادامه سخن بازدارد، یا اگر مجبور به بیان مطلبی در باره او شود سعی می‏کند صفات برجسته او را پنهان سازد و یا نسبت‏به آن سکوت کند.
هر یک از این امور می‏تواند نشانه‏ای از بروز رذیله حسد باشد.
در احادیثی که در منابع اهل عصمت: برای ما نقل شده است اشارات روشنی به این معنی دیده می‏شود، از جمله در کلامی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می‏خوانیم: «یکفیک من الحاسد انه یغتم فی وقت‏سرورک; برای شناخت‏حسود همین بس که او غمگین شود در حالی که تو شادمان هستی‏»! (32)
به عکس هنگامی که زیانی به انسان برسد، شخص حسود خوشحال می‏شود، همان گونه که در آیه 50 سوره توبه می‏خوانیم: «ان تصبک حسنة تسؤهم و ان تصبک مصیبة یقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و یتولوا و هم فرحون; هرگاه نیکی به تو رسد آنها را ناراحت می‏کند و اگر مصیبتی به تو رسد می‏گویند: ما قبلا پیش‏بینی چنین مطلبی را می‏کردیم و تصمیم لازم را گرفتیم و باز می‏گردند در حالی که خوشحالند»!
آیات متعدد دیگری نیز اشاره به همین گونه عکس‏العمل‏ها از سوی کافران حسود دارد از جمله آیه‏ای است که در آغاز بحث گذشت که کافران به مواهبی که از سوی خداوند به پیغمبر اکرم(ص) رسیده بود حسد می‏ورزیدند.
در روایات اسلامی نیز اشارات مکرری به همین مساله دیده می‏شود که حسودان همیشه از زوال نعمت محسود خوشحال می‏شوند و از موفقیت او ناراحت، از جمله در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می‏خوانیم: «الحاسد یفرح بالشرور و یغتم بالسرور; حسود از شرور و بدی‏ها خوشحال می‏شود و از سرور و خوشحالی دیگران غمگین می‏گردد»! (33)
حسد آثار بسیار زیانباری از نظر فردی و اجتماعی و مادی و معنوی به بار می‏آورد و کمتر صفتی از صفات رذیله است که این همه پیامدهای سوء داشته باشد، مهمترین آنها آثار زیر است:
نخست اینکه حسود دائما ناراحت است و همین امر سبب بیماری جسمی و روانی او می‏شود، هر اندازه دیگران صاحب موفقیت‏بیشتر و نعمت‏های فزون‏تر گردند او به همان اندازه ناراحت می‏شود تا آنجا که گاه خواب و آرامش و استراحت را به کلی از دست می‏دهد و بیمار و رنجور و نحیف و ضعیف می‏شود، در حالی که امکانات خوبی دارد و اگر این رذیله را از خود دور می‏ساخت‏برای خودش زندگی آبرومند و مرفهی داشت.
در احادیث فراوانی به این نکته اشاره شده و معصومین: نسبت‏به آن هشدار داده‏اند، از جمله در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می‏خوانیم که فرمود: «اسوء الناس عیشا الحسود!; بدترین مردم از نظر(آرامش در) زندگی حسود است‏»! (34)
همین معنی در حدیث دیگری از آن حضرت(علیه السلام) به صورت فشرده‏تری نقل شده که فرمود: «لاراحة لحسود; حسود راحتی ندارد»! (35)
در تعبیر دیگری از همان حضرت می‏خوانیم: «الحسد شر الامراض; حسد بدترین بیماریهاست‏»! (36)
و در تعبیر دیگری آمده است: «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد; تعجب می‏کنم چگونه حسودان برای سلامتی جسم خود ارزش قائل نیستند و از آن غافلند»! (37)
این سخن را با حدیث دیگری از آن حضرت به پایان می‏بریم، هر چند احادیث در این زمینه بسیار است، فرمود: «الحسد لایجلب الا مضرة و غیظا، یوهن قلبک، و یمرض جسمک; حسد جز زیان و خشم چیزی در وجود انسان ایجاد نمی‏کند، حسد سبب می‏شود که قلب انسان ناتوان و جسم او بیمار گردد»! (38)
دیگر اینکه زیانهای معنوی حسد از زیانهای مادی و جسمانی آن به مراتب بیشتر است، زیرا حسد ریشه‏های ایمان را می‏خورد و نابود می‏کند و انسان را نسبت‏به عدل و حکمت الهی بدبین می‏سازد، چرا که حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمت‏ها یعنی خداوند بزرگ معترض است!
در حدیث معروفی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می‏خوانیم: «لاتحاسدوا فان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب; سبت‏به یکدیگر حسد نورزید، چرا که حسد ایمان را می‏خورد همان گونه که آتش هیزم را می‏خورد»! (39)
همین معنی از بنیانگذار اسلام پیغمبر اکرم(ص) و از فرزند گرامیش امام باقر(علیه السلام) نیز نقل شده است.
در حدیث دیگری که مرحوم کلینی در کافی آورده است از امام صادق(علیه السلام) می‏خوانیم: «آفة الدین الحسد و العجب و الفخر; آفت دین و ایمان، حسد و خودبینی و فخرفروشی است‏»! (40)
از همان امام بزرگوار(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «ان المؤمن یغبط و لایحسد، و المنافق یحسد و لایغبط!; مؤمن غبطه می‏خورد(و تمنای نعمت‏هایی شبیه دیگران می‏کند ولی) حسد نمی‏ورزد، در حالی که منافق حسد می‏ورزد و غبطه نمی‏خورد»! (41)
از این حدیث‏به خوبی استفاده می‏شود که حسد با روح ایمان سازگار نیست و هماهنگ با نفاق است.
در بحث‏های گذشته نیز در حدیث قدسی خواندیم که خداوند به موسی بن عمران فرمود: «از حسد بپرهیز که حسود نسبت‏به نعمت‏های من خشمگین است و با قسمت من در میان بندگانم مخالف می‏باشد»!
سومین اثر زیانبار دیگر حسد این است که حجاب ضخیمی در برابر معرفت و شناخت‏حقایق می‏افکند، چرا که حسود نمی‏تواند نقطه‏های قوت محسود را ببیند هر چند استاد و مربی و بزرگ او باشد، بلکه دائما چشم او در پی جستجو برای نقاط ضعف است و ای بسا به خاطر حسد، خوبی را بدی و نقاط قوت را ضعف بپندارد و از آنها دوری کند. به همین دلیل از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می‏خوانیم: «الحسد حبس الروح; حسد روح انسان را زندانی می‏کند و از درک حقایق باز می‏دارد». (42)
چهارمین اثر زیانبار حسد این است که انسان دوستان خود را از دست می‏دهد، زیرا هر کس دارای نعمتی است که احیانا دیگری ندارد و اگر انسان دارای صفت رذیله حسد باشد طبعا نسبت‏به همه مردم حسد می‏ورزد و همین امر سبب می‏شود که افراد از او دوری کنند و پیوندهای محبت میان او و دیگران گسسته شود.
شاهد این سخن کلام پرباری است که از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «الحسود لا خلة له; حسود، دوستی ندارد». (43)
پنجمین اثر سوء حسد آن است که انسان را از رسیدن به مقامات والا بازمی‏دارد به گونه‏ای که شخص حسود هرگز نمی‏تواند از مدیریت‏بالایی در جامعه برخوردار شود چرا که حسد، دیگران را از گرد او پراکنده می‏کند و کسی که دارای قوه دافعه است هرگز به بزرگی نمی‏رسد.
شاهد این سخن گفتار دیگری از علی(علیه السلام) است که فرمود: «الحسود لایسود; حسود هرگز به سیادت و بزرگی نمی‏رسد». (44)
ششمین اثر بسیار منفی حسد آلوده شدن به انواع گناهان دیگر است، زیرا حسود برای رسیدن به مقصد خود یعنی زایل کردن نعمت از دیگران، به انواع گناهان مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و سعایت و غیر آن متوسل می‏شود و تمام نیروی خود را به کار می‏گیرد تا محسود را به زمین زند لذا از هر وسیله نامشروعی برای وصول به این مقصد نامشروع کمک گیرد.
باز شاهد این سخن، کلام نورانی دیگری از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است که فرمود: «الحسود کثیر الحسرات، و متضاعف السیئات; حسود بسیار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پیوسته افزوده می‏شود»! (45)
هفتمین بدبختی حسود این است که پیش از آنکه به «محسود» زیان برساند به خودش ضرر می‏زند، چرا که قبل از هر چیز خودش را گرفتار ناراحتی روح و جسم و عذاب دنیا و عقبی می‏سازد.
در احادیث اسلامی به این حقیقت اشاره شده، امام صادق(علیه السلام) در حدیثی می‏فرماید: «الحاسد مضر بنفسه قبل ان یضر بالمحسود، کابلیس اورث بحسده بنفسه اللعنة، و لآدم(علیه السلام) الاجتباء و الهدی...; حسود پیش از آنچه می‏تواند به «محسود» ضرر برساند به خویشتن زیان می‏رساند، مانند ابلیس که با حسدش لعنت‏برای خود آفرید و برای آدم برگزیدگی و هدایت‏». (46)
بزرگان علم اخلاق برای «حسد» مراحل مختلفی ذکر کرده‏اند از جمله دو مرحله کاملا متمایز زیر:
1- وجود حسد در درون دل و در اعماق روح، به گونه‏ای که انسان آن را کنترل کند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.
2- وجود حسد در درون به گونه‏ای که از کنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شیطانی بروز کند و برای انتقام‏گیری از محسود و زوال نعمت او تلاش کند.
از بعضی روایات استفاده می‏شود که همه(یا غالب) مردم رگه‏های حسد در درون جانشان وجود دارد، ولی تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نکنند، گناهی بر آنان نوشته نمی‏شود!
از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود: «ثلاث لاینجو منهن احد: الظن، و الطیرة، و الحسد، و ساحدثکم بالمخرج من ذلک، اذا ظننت فلاتحقق، و اذا تطیرت فامض، و اذا حسدت فلاتبغ; سه چیز است که هیچ کس از آن رهایی نمی‏یابد:
گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را برای شما بازگو می‏کنم، هنگامی که گمان بد در باره کسی بردی، ترتیب اثر به آن نده و هنگامی که فال بد زدی اعتنا مکن و به کار خود ادامه بده و هنگامی که به کسی حسد پیدا کردی ستم مکن(و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)»! (47)
در حدیث دیگری آمده است: «قل من ینجو منهن; کمتر کسی از این سه صفت نجات می‏یابد»! (48)
از این تعبیر استفاده می‏شود که این حکم عمومی نیست و انبیاء و اولیاء را شامل نمی‏شود، چرا که اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاک نشوند هرگز به آن مقامات والای روحانی و معنوی نمی‏رسند، به همین دلیل حدیثی را که می‏گوید: «هیچ کس از حسد خالی نیست‏حتی انبیاء» به عنوان محسود واقع شدن تفسیر کرده‏اند، یعنی حسودان در برابر همه کس حتی پیامبران الهی ظاهر می‏شوند که نسبت‏به مقامات آنها حسد می‏ورزند.
به هر حال، در اینکه صفت‏حسد از رذایل اخلاقی است‏خواه به مرحله ظهور و بروز برسد یا نه شکی نیست، سخن در این است که آیا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتی بر آن نوشته می‏شود یا نه؟ ظاهرا دلیلی بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداریم، هر چند صفت نکوهیده‏ای است.
ولی مرحوم «نراقی‏» در «معراج السعادة‏» در این زمینه می‏گوید: «هر گاه حسد آدمی را به افعال و گفتار ناپسند وادار کند تا زبان به غیبت و بدگویی بگشاید و... گناه کرده، همچنین اگر از اظهار و ابراز آن خویشتن‏داری نماید و از رفتار و گفتاری که دلالت‏بر حسد نماید پرهیز کند، ولی در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از این نظر احساس ناراحتی نکند و بر خود خشمگین نباشد باز گناه کرده است‏». (49)
ولی ظاهرا دلیلی بر حرام بودن قسم دوم وجود ندارد.
به این ترتیب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتی که صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نکوشد بلکه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتی که چنین نباشد، گناه بودن حالت اول بعید به نظر نمی‏رسد هر چند دلیل قاطعی بر آن نداریم.
همان گونه که از بحث‏های پیشین استفاده شد «حسد» از بیماری‏های خطرناک اخلاقی است که اگر انسان به درمان آن نپردازد دین و دنیای او را تباه می‏کند.
درمان این بیماری اخلاقی مانند درمان صفات رذیله دیگر است که بر دو اساس استوار می‏باشد.
1- طرق علمی.
2- طرق عملی.
در قسمت «علمی‏» شخص حسود باید روی دو چیز مطالعه و دقت کند یکی پیامدها و آثار ویرانگر حسد از نظر روح و جسم و دیگر ریشه‏ها و انگیزه‏های پیدایش حسد.
همان گونه که شخص معتاد به یک اعتیاد خطرناک، مانند اعتیاد به هروئین، باید سرانجام کار معتادان را بررسی کند و ببیند آنها چگونه سلامت و تندرستی خود را از دست داده و زن و فرزند و حیثیت اجتماعی آنها بر باد می‏رود و با دردناک‏ترین وضعی در جوانی جان می‏سپارند و نه تنها کسی از مرگ آنها ناراحت نمی‏شود بلکه مرگ او را سعادتی برای خانواده و فامیل و دوستانش می‏شمرند! همین‏طور «حسود» باید بیندیشد که این بیماری اخلاقی به زودی جسم او را بیمار می‏کند، مانند خوره روح او را می‏پوساند و می‏خورد و از بین می‏برد، خواب و آرامش را از او سلب می‏کند و هاله‏ای از غم و اندوه همیشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اینکه مطرود درگاه خدا می‏شود و به سرنوشتی همچون ابلیس و قابیل گرفتار می‏آید و تازه با همه اینها نیز نمی‏تواند به مقصود خود یعنی زوال نعمت محسود برسد!
بی شک مرور بر این آثار و پیامدها و بررسی مکرر احادیث نابی که در این زمینه آمده و در بخشهای گذشته به آن اشاره شد، تاثیر بسیار مثبتی در درمان این بیماری اخلاقی دارد.
«حسود» باید بیندیشد، اگر مواد مخدر سلامت روح و جسم را بر هم می‏زند و مرگ زودرس و ورقت‏بار را به استقبال او می‏فرستد، او نیز علاوه بر بیماری‏های جسمی و روانی، آخرت خود را هم از دست می‏دهد، چرا که عملا به حکمت‏خدا اعتراض می‏کند و در پرتگاه شرک و کفر سقوط می‏نماید، اینها از یک سو.
از سوی دیگر در باره انگیزه‏های حسد باید بیندیشد و ریشه‏های آن را یکی پس از دیگری قطع نماید، اگر دوستان ناباب و وسوسه‏های آنها او را به این وادی کشانده است‏با آنها قطع رابطه کند و هرگاه تنگ‏نظری و بخل سرچشمه این رذیله اخلاقی شده، به مداوای آنها برخیزد، اگر ضعف ایمان و عدم آشنایی به توحید افعالی خداوند او را در این گرداب پرتاب کرده است‏به تقویت مبانی ایمان و توحید بپردازد و هرگاه ناآگاهی از استعدادهای خویش و ظرفیت‏هایی که برای ترقی و پیشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است‏به درمان آن رو آورد و در سایه توکل به خدا و اعتماد به نفس، عقده حقارت را بگشاید و رذیله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اینکه «حسود» عصاره و خلاصه‏ای از این امور را در صفحه یا صفحاتی بنویسد و هر چند روز یک بار بر آن مرور کند و حتی با صدای بلند آن را برای خودش در تنهایی جمله جمله بخواند و پیرامون آن بیندیشد و مخصوصا روی روایاتی که در این زمینه از معصومین: رسیده و در بحث‏های گذشته به آن اشاره شد تکیه کند، بی شک هر حسودی این برنامه را به طور جدی دنبال کند در مدت کوتاهی نتیجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدریجا از شر حسد رهایی می‏بخشد و افق‏های روشنی از سلامت و سعادت در برابر او نمایان می‏گردد.
مخصوصا «حسود» باید روی این نکته کاملا فکر کند که اگر وقت و نیرویی را که او برای زوال نعمت از محسود به کار می‏گیرد صرف پیشرفت‏خودش کند چه بسا از او جلو بیفتد.
به تعبیر دیگر باید انگیزه‏های حسد را به انگیزه‏های غبطه تبدیل کند و نیروهای ویرانگر را به نیروهای سازنده مبدل سازد.
این معنی در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و اعدوا لکل شی‏ء من ذلک عدة تجاهدون بها من الفکر فی العاقبة و منع الرذیلة و طلب الفضیلة; خود را از شدت بخل و کینه و غضب و حسد در امان دارید و برای مبارزه با هر یک از این امور وسیله‏ای آماده سازید، از جمله تفکر در عواقب سوء این صفات رذیله و راه درمان و طلب فضیلت از این طریق‏»! (50)
اما از نظر «عملی‏»، می‏دانیم: تکرار یک عمل تدریجا تبدیل به یک عادت می‏شود و ادامه عادت تبدیل به ملکه و صفت درونی می‏گردد، اگر حسود به جای اینکه برای در هم شکستن اعتبار و شخصیت فردی که مورد حسدش قرار گرفته به تقویت موقعیت‏خود بپردازد، به جای غیبت و مذمتش او را به خاطر صفات خویش مدح و ستایش کند و به جای تلاش در تخریب زندگی مادی او خود را آماده اعانت و همکاری با او نماید، تا می‏تواند از او سخن بگوید، تا ممکن است نسبت‏به او محبت کند و تا آنجا که در اختیار اوست‏خیر و سعادت او را بطلبد و به دیگران نیز همین امور را توصیه کند، به یقین تکرار این کارها تدریجا آثار رذیله حسد را از روح او می‏شوید و نقطه مقابل آن که «نصح‏» و «خیرخواهی‏» است‏با یک دنیا نور و صفا و روحانیت جانشین آن می‏گردد.
علمای اخلاق به افراد ترسو برای از میان بردن این رذیله اخلاقی توصیه می‏کنند که در میدان‏هایی که ورود در آن شجاعت فراوان می‏خواهد گام بگذارند و این کار را بر خود تحمیل کنند تا تدریجا ترس آنها بریزد و شجاعت‏به صورت عادت و حالت در آید و سپس ملکه گردد.
همین گونه حسود باید با استفاده از ضد آن به درمان پردازد که درمان هر بیماری دارویی است که از ضد آن تشکیل یافته است!
در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) می‏خوانیم: «اذا حسدت فلاتبغ; هنگامی که نسبت‏به کسی حسد پیدا کردی بر طبق آن عمل نکن و بر او ستمی روا مدار». (51)
و در حدیث دیگری از امیر مؤمنان آمده است که فرمود: «ان المؤمن لایستعمل حسده; مؤمن حسد خود را به کار نمی‏گیرد». (52)
از جمله اموری که در درمان حسد بسیار مؤثر است راضی به رضای حق بودن و تسلیم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگی خویش گشتن است، در حدیثی از امیرمؤمنان می‏خوانیم: «من رضی بحاله لم یعتوره الحسد; کسی که به آنچه دارد راضی باشد حسد دامان او را نمی‏گیرد». (53)
نقطه مقابل حسد، «نصح‏» و خیرخواهی است، به این معنی که نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از دیگران نباشد بلکه طالب بقای نعمت و افزون شدن آن برای همه نیکان و پاکان گردد، یا به تعبیری دیگر آنچه از خیر و خوبی و سعادت معنوی و مادی برای خویش می‏خواهد برای دیگران نیز بطلبد و این یکی از فضایل معروف است که در آیات قرآن و روایات اسلامی به آن اشاره شده است.
پیامبران الهی خیرخواهان امت‏ها بودند و یکی از صفات بارز آنها همین موضوع بود. قرآن مجید از زبان «نوح‏» شیخ الانبیاء چنین نقل می‏کند که به قوم خود فرمود: «ابلغکم رسالات ربی و انصح لکم و اعلم من الله ما لاتعلمون; رسالت‏های پروردگارم را به شما ابلاغ می‏کنم و خیرخواه شما هستم و از خداوند چیزهایی(از لطف و مرحمت و عنایت) می‏دانم که شما نمی‏دانید». (54)
در اینجا بعد از مساله ابلاغ رسالت‏سخن از نصح و خیرخواهی امت‏به میان آمده که نقطه مقابل حسد و بخل و خیانت است.
همین معنی با تفاوت مختصری در مورد پیامبر بزرگ خدا هود آمده است آنجا که می‏گوید: «ابلغکم رسالات ربی و انا لکم ناصح امین; رسالتهای پرودگارم را به شما ابلاغ می‏کنم و من خیرخواه امینی برای شما هستم‏». (55)
همین معنی در باره حضرت صالح(اعراف،79) و حضرت شعیب(اعراف،93) وارد شده است.
بدیهی است‏خیرخواهی منحصر به این چهار بزرگوار نبوده بلکه همه انبیای الهی و اولیاء معصومین این ویژگی را داشتند و پیروان راستین آنان نیز باید خیرخواه دیگران باشند، نه حسود باشند و نه بخیل.
در حدیث پر معنایی از پیامبر اکرم نقل شده است که در باره مردی از طایفه انصار شهادت داد که او از اهل بهشت است، هنگامی که در باره زندگی این مرد بهشتی تحقیق کردند عبادت زیادی در او مشاهده نکردند، بلکه دیدند شب هنگام که به بستر استراحت می‏رود یاد خدا می‏کند و سپس به خواب می‏رود تا موقع نماز صبح، مشاهده این وضع موجب سؤال از خودش شد، او در جواب گفت: «ما هو الا ما ترون غیر انی لااجد علی احد من المسلمین فی نفسی غشا و لا حسدا علی خیر اعطاه الله ایاه; وضع من همان است که دیدید، ولی من نسبت‏به هیچ کس از مسلمانان که خدا نعمتی به او بخشیده در دل خود نه خیانتی می‏بینم و نه حسدی(بلکه من خیرخواه همه هستم و از نعمت‏های آنها خوشحالم)»! (56)
در حدیث دیگری آمده است که پیامبر اکرم فرمود: «ان اعظم الناس منزلة عندالله یوم القیامة امشاهم فی ارضه بالنصیحة لخلقه; بلند مقام‏ترین مردم در پیشگاه خداوند در قیامت کسی است که از همه بیشتر تلاش در خیرخواهی مردم کرده است‏». (57)
در روایت دیگری از همان حضرت(ص) میزان و معیاری برای خیرخواهی بیان شده و آن این است که از منافع دیگران به اندازه منافع خویش دفاع کند فرمود: «لینصح الرجل منکم اخاه کنصیحته لنفسه; باید هر کدام از شما نسبت‏به برادر مؤمن خود خیرخواه باشد به همان اندازه که نسبت‏به خویش خیرخواه است‏»! (58)
واژه «نصح‏» و «نصیحت‏» گر چه در زبان روز مره فارسی ما معمولا به معنی اندرز به کار می‏رود ولی در لغت عرب چنین نیست، بلکه مفهوم وسیع و گسترده‏ای دارد.
«راغب‏» در کتاب «مفردات‏» می‏گوید: «نصح و نصیحت‏» هر کار و هر سخنی است که در آن مصلحت دیگری باشد و این واژه در اصل به معنی خلوص و اخلاص است. به همین دلیل عسل خالص را «ناصح‏» می‏گویند، کار خیاط را هم نصح می‏نامند به خاطر اصلاح کردن پارچه‏ای که به او داده شده است و از آنجا که شخص خیرخواه از روی خلوص و اخلاص در اصلاح کار دیگران می‏کوشد، واژه نصح و نصیحت در باره او به کار می‏رود و اصولا هر چیزی که خالص و صاف باشد خواه در سخن یا عمل و در امور مادی یا معنوی، واژه «نصح‏» بر آن اطلاق می‏شود.
بنابراین هنگامی که در بحث‏های اخلاقی سخن از نصیحت‏به میان می‏آید مقصود ترک هر گونه حسد، کینه، بخل و خیانت است.

پی‏نوشتها:
1- مائده،27.
2- مائده، 28.
3- مائده، 30.
4- تفسیر قرطبی، جلد3، صفحه‏2133.
5- مائده، 31.
6- نورالثقلین، جلد 1، صفحه‏616.
7- تفسیر نورالثقلین، جلد 1، صفحه 610، حدیث 125.
8- یوسف، 4.
9- همان سوره، 5.
10- تفسیر برهان، جلد 2، صفحه‏2433; تفسیر ابوالفتوح رازی، جلد6، صفحه 341.
11- یوسف، 8.
12- یوسف،9.
13- نساء، 54.
14- بقره،109.
15- حشر، 10.
16- حجر،47.
17- المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 325.
18- اصول کافی، جلد 2، صفحه‏306، حدیث 1 و 2.
19- غررالحکم، شرح فارسی، جلد 1، صفحه 91.
20- همان.
21- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1، صفحه‏316; بحارالانوار، جلد 70، صفحه 241.
22- غررالحکم.
23- المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه‏327.
24- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 275.
25- المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه‏327.
26- همان مدرک، صفحه‏326.
27- به لسان العرب و التحقیق فی کلمات القرآن الحکیم مراجعه شود.
28- اصول کافی، جلد 2، صفحه‏307، حدیث‏7.
29- المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه‏326.
30- اصول کافی، جلد 2، صفحه‏307.
31- سفینة البحار، ماده حسد.
32- سفینة البحار، ماده حسد(این احتمال در تفسیر روایت نیز داده شده که این مجازات برای حسود بس که او غمگین می‏شود در حالی که تو شادمان هستی).
33- الغرر، 1474.
34- تصنیف غررالحکم، صفحه 300 و 301; شرح غررالحکم، 2931.
35- بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏256.
36- شرح غررالحکم، 331.
37- بحارالانوار، جلد 70، صفحه‏256.
38- بحارالانوار، جلد 70، صفحه‏256.
39- تصنیف غررالحکم، ص 300; شرح غرر،10376.
40- اصول کافی، جلد 2، صفحه‏307.
41- همان مدرک.
42- شرح غررالحکم، شماره 371.
43- شرح غررالحکم، 885.
44- غررالحکم،1017.
45- تصنیف الغرر، صفحه 301; شرح غررالحکم، 1520.
46- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 255.
47- محجة البیضاء، جلد 5، صفحه 325.
48- همان مدرک.
49- معراج السعادة، صفحه‏429.
50- تصنیف غررالحکم، صفحه 300، شماره‏6806.
51- تحف العقول، صفحه 50.
52- بحارالانوار، جلد 55، صفحه‏323، حدیث 12; کافی، جلد 8، صفحه 108.
53- تصنیف غررالحکم، صفحه 300، شماره 6808.
54- اعراف، 62.
55- همان، 68.
56- محجة البیضاء، جلد 5، صفحه 325.
57- اصول کافی، صفحه 28، حدیث 5 و 4.
58- همان مدرک.

منبع: اخلاق در قرآن جلد 1،حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
الف