اشعار انتظار
اشعار انتظار
اشعار انتظار
هدیه خدایى
طاووس كبریایى!اى هدیه خدایى!
تو دیدنىترینى، اى دیدنى، كجایى؟
هر دیده مست راهت، غمدیده در پناهت
خشكیده یاس عالم در حسرت جدایى
اى آسمان اوّل!اى سایبان آخر!
اى چشم چشمه عشق! رحمى به بینوایى
آرامتر كه من هم با كودكان بیایم
پایى نمانده دیگر، جز دست بر دعایى
سخت است بىتو بودن، سخت است بىتو ماندن
سخت است بىتو، بىتو، بىیار دلربایى
هر درد را دوائى، هر سینه را صفایى
دنیاست غرق ظلمت، تو نور و روشنایى
اى یادگار دیروز،اى ماندگار فردا
اى بىقرار امروز، جانا چه آشنایى
آسان نمىتوان رفت از خوان رحمت تو
بگذار تا بمانم در زیر گرد پایى
اُمّید نااُمیدان، مهدى سرت سلامت
سنگ است قلب بىتو، ننگ است بىوفایى
*****
هیاهوى قیامت
كیست این توفان كه آسایش ندارد خنجرش
جز هیاهوى قیامت نیست نام دیگرش
بال اگر بگشاید آنى آسمان گم مىشود
جبرئیلى سر برون مىآورد از هر پرش
آفرینش وامدار اوست عرش و فرش نیز
واى اگر خورشید را روزى براند از درش
او مىآید، آسمان از شوق، آتش مىشود
دانههاى كهكشان اسپندهاى مجمرش
*****
انتظار
اى آنكه در نگاهت حجمى زنور دارى
كى از مسیر كوچه قصد عبور دارى؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى
اى آنكه در حجابت دریاى نور دارى
من غرق در گناهم، كى مىكنى نگاهم؟
برعكس چشمهایم چشمى صبور دارى
از پردهها برون شد، سوز نهانى ما
كوك است ساز دلها، كى میل شور دارى؟
در خواب دیده بودم، یك شب فروغ رویت
كى در سراى چشمم، قصد ظهور دارى؟
*****
اى تو خورشید
پلك این پنجره خسته اگر باز شود
آسمان با دل بىحوصله دمساز شود
كیست در كوچه دلواپسىام جز غم تو
تا دمى با من غربتزده همراز شود؟
بىتو اى همدم آبىتر از آهنگ طلوع!
بشكند بامم اگر تشنه پرواز شود
داغ تلخىست به پیشانى خورشید اگر
آسمان با شب دلمرده همآواز شود
اى تو خورشید! به پا خیز كه با چشمانت
قفل صد صبح دلانگیز خدا باز شود
*****
آخر یكى خواهد آمد
چشمانتظاران خسته! آخر یكى خواهد آمد
گرد و غبار نشسته! آخر یكى خواهد آمد
تا دستهاى جدایى كوتاه گردد، سرانجام
شمشیرهاى شكسته! آخر یكى خواهد آمد
تا تیره شام بلند یلدا بسوزد سحر از
ققنوسهاى خجسته، آخر یكى خواهد آمد
آه اى زمین شقاوت، از ابرهاى شفاعت
پیوسته پُر، یا گسسته، آخر یكى خواهد آمد
زین پیش در چشمهایش دشتى غزل مىرمیدند
از آن غزالان رسته، آخر یكى خواهد آمد
*****
آغاز سبز زمین
مىبارد از دستش اعجاز، مردى كه بالانشین است
تا عاشقى را بفهمید، هان! فرصت آخرین است!
سحرى بكن با عصایت، تا نیل چشمم بخشكد
چشمان من رود رود است، دستان من گندمین است
ماییم و گاهى تغزّل، در كوچه باغ مزامیر
شعرى بخوان از زبورت؛ تصنیفِ گل، دلنشین است!
ارزانیت باد قلبم، ارزانیت باد شعرم؛
این است دار و ندارم؛ دار و ندارم همین است!
مىروید امواج دریا در پهنه داغ و آتش
آن روز آغاز عشق است، آغاز سبز زمین است.
منبع:www.aviny.com
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}