آينده اديان در چشمانداز جهاني(1)
آينده اديان در چشمانداز جهاني(1)
نگارنده با استناد به روشهاي مرسوم که پيشبيني را از پيشگويي متمايز ميکند، پيشبيني مينمايد هر چند ارتباطات ميانفرهنگي، اديان را به لحاظ محتوايي به هم نزديک خواهد كرد، اما اين تقارب به مفهوم وحدت نيست؛ بلکه تمايزهاي اسمي تقويت شده است و جوامع مختلف، هويت خويش را بر اساس دين تعريف خواهند كرد؛ زيرا فرايند جهانيشدن، نقش قوميت، مليت، جغرافيا و زبان را در هويتبخشي جوامع تضعيف ميكند؛ در حاليکه هويتيابي از نيازهاي اساسي جوامع ميباشد؛ از اين روي «دين» در جايگاه تنها عنصر هويتبخش تقويت ميشود. احتمالاً با دينداران متعصبي مواجه خواهيم شد که بدون نياز به تکرار مناسک، سنت خويش را حفظ ميكنند.
البته فرايند مذکور، قبل از تحقق جامعه جهاني مهدوي بوده و مقدمهاي براي ظهور منجي عالم بشريت است.
در ادوار مختلف تاريخ بشري، يکي از مؤلفههاي مهم حيات اجتماعي انسانها دين بوده است. کمتر جامعهاي را سراغ داريم که «دين»، با اشکال و تعاريف مختلف در هويت فردي و اجتماعي آن، سهم وافري نداشته باشد. تشکيک در ضرورت دينداري در حيات اجتماعي، به دوران جديد تعلق داشته و بيشتر، دانشمندان قرن نوزدهم، جامه تئوريک به آن پوشاندهاند.
قرن نوزدهم را ميتوان با دو ويژگي «علم گرايي» و «دين ستيزي» باز شناخت. آگوست کنت (1857-1798) مبدع واژه « جامعه شناسي»[1] تاريخ انديشه بشري را به سه مرحله رباني، فلسفي و اثباتي[2] تقسيم كرده و معتقد است جامعهاي که با دو صفت الهي و نظامي مشخص ميشود در حال مرگ و نوعي ديگر از جامعه، يعني جامعه علمي و صنعتي، در حال پديد آمدن است.[3] کنت، بحران عصر خويش را ناشي از تناقض موجود ميان نظم اجتماعي الهي در حال زوال و نظم اجتماعي علمي در حال پيدايش ارزيابي ميكند.
با وجود اينکه در انديشه پوزيتويستي كه کنت آئين آورش بود يا پوزيتويسم ساخته كنت، پيشبيني آينده، چندان جايگاهي ندارد؛ وي با جسارت تمام، تاريخ آينده جهان را از آن پوزيتويسم دانسته، به زوال ربانيت رأي ميدهد.[4]
کارل مارکس (1883-1818م) متفکر شهير قرن نوزدهم، هيچ اصالت وجودياي براي دين قائل نيست و ظهور و افول آن را همچون ديگر پديدههاي ذهني و غير مادي، تابع زيرساختهاي اقتصادي جامعه و مناسبات طبقاتي حاکم ميداند.[5] وي در کتاب مرام آلماني معتقد است:
اوصاف سياسي و تکنيکي ساختار اقتصادي، تعيين بخش[6] اوصاف نهادهاي غير اقتصادياند؛ مثل نهادهاي سياسي، مذهب و ايدئولوژي و...[7]
مارکس با وجود اينكه مذهب را در سطح روبنا مقولهبندي كرده و آن را تابعي از زيرساختهاي اقتصادي ميداند؛ ولي مذهب، ميان مؤلفههاي روبنايي نيز نقش مهمي دارد. مذهب، از مقومات عمده ايدئولوژي طبقه حاکم براي تخدير و تحميق طبقات فرودست جامعه است و در جامعه بدون طبقه کمونيستي، از ميان خواهد رفت.[8]
اميل دورکيم (1917-1858م) بخش مهمي از تحقيقات خويش را به مقوله دين اختصاص داده است. وي در کتاب صور بنياني حيات ديني تلاش ميکند با کشف ذات دين در جوامع ساده وابتدايي، ماهيت و علل بقاي آن را در جوامع مدرن و پيچيده درک كند. وي توتم پرستي را بيانگر ذات دين پنداشته ومعتقد است توتم پرستي نماد تمايز ميان "مقدس"و "نا مقدس" در حيات اجتماعي است که از سوي جامعه صورت ميگيرد.[9]
دورکيم در تبيين پيدايش و بقاي دين به روش کارکردگرايي[10] شؤون مختلف جامعه را بر اساس پيامدهاي سودمندي که براي نظام بزرگتر اجتماعي دارند، تبيين ميکند.[11] وي معتقد است دين؛ يعني تمايز ميان امور مقدس و نامقدس که کارکرد انسجامبخشي دارد و همين استعداد، منشاءِ پيدايش و تداوم دين تا دوران معاصر است.[12]
دورکيم براي دين، منشأ الهي قايل نيست؛ بلکه دين را مخلوق اجتماعي ميپندارد که بر حسب تحولات جامعه تحول ميپذيرد. طبيعي است به زعم وي، دين از همان ابتدا ماهيت سکولار دارد و جوامع آينده نيز قادر خواهند بود دين و خدايان جديد خويش را از نو بسازند. شايد به همين سبب است که رابرت بِلا او را نخستين متکلِّم دين مدني شناخته است.[13]
ماکس وبر (1920-1864م) جامعهشناس پرآوازه آلماني نيز بخش عمدهاي از تحقيقات خويش را به مقوله دين اختصاص داده است. وبر در کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري بر خلاف مارکس که دين را رو بنا تلقي كرده، ميكوشد رفتار اقتصادي را از طريق اديان تبيين نمايد. وي معتقد است تلقي خاصي از مسيحيت که در انديشه کالونيسم تبلور يافت، زمينه پيدايش سرمايهداري جديد غربي را فراهم كرد.[14]
تبيين وبر از پيدايش دين، شبيه تبييني است که دورکيم ارائه ميکند؛ اما دربارة پايان آن، بر خلاف دورکيم معتقد است دوران معاصر، دوره پايان دين است. البته اين پيشبيني با تبيين کارکردگرا چندان سازگار نيست. به نظر وبر، مفهوم عمده در اديان بدوي، مفهوم کاريسما است که تا حدود زيادي به مفهوم قدس[مانا] در نزد دورکيم نزديک است. کرامت، کيفيت چيزي است که، به قول ماکس وبر، از مدار زندگي روزانه بيرون است. کرامت در هستي موجودات، حيوانات، گياهان و اشياء جاري است؛ پس نقطة عزيمت تاريخ ديني بشر، در جهاني سرشار از مقدسات است. نقطه پايان آن، در دوره ما؛ يعني در جهاني است که به قول ماکس وبر جهاني افسونزدوده است.[15]
دايساکو ايکدا[16] رهبر سازمان سوکا گاکاي جهاني[17] و به تعبير مجله تايم «معتبرترين رهبر ژاپن»، در يک جمعبندي از انديشههاي قرن نوزدهم، ميگويد:
گروهي مدعياند از طريق نظامهاي عقيدتي دنيايي نيز ميتوان تمام اهداف والا و شريف اديان را بر آورده کرد. انسانگرايان دنيايي همچون مارکس و فرويد حتي از اين مقدار نيز جلوتر رفته و دين را نوعي فريب کاري و توهم تلقي کردند. مارکس، دين را افيون تودهها خواند که با خلط واقعيتهاي استثمار طبقاتي، از مقاومت استثمارشدگان ميکاهد. فرويد، دين را نوعي توهم تلقي کرد؛ گرايشي کودکانه به وابستگياي که بر اثر بالندگي و پختگي بشر از ميان خواهد رفت. بدين سان مشاهده ميکنيم مارکس و فرويد همراه بعضي انديشمندان مدرن ديگر، دين را پديدهاي گذرا تلقي ميکردند که در زمان مناسب، نابود خواهد شد. اغلب دنياگرايان براين باورند که جامعه علتگرا، علمي و صنعتي به گورستان باورهاي مذهبي تبديل خواهد شد.[18]
نگاه گذرا، به انديشه جامعهشناسان به نام قرن نوزدهم که آراي برخي از آنها دربارة دين، به تناسب مقاله و به اختصار طرح شد، نتايج ذيل را به دست ميدهد:
الف. موضوع دين، از موضوعات مهم جامعه تلقي شده و غالب انديشمندان دربارة آن، لب به سخن گشودهاند. کمتر متفکري يافت ميشود که بدون در نظر گرفتن مؤلفه دين، درباره جامعه، انديشهورزي کند.
ب. اکثر متفکران غربي در قرن نوزدهم، با وجود اهميت دادن به مقوله دين، آن را به دوران گذشته متعلق دانسته و دوران خويش را دوره افول ديني تلقي کردهاند. مفاهيمي همچون «افسون زدايي» از وبر، «آگاهي طبقاتي» از کارل مارکس و «پوزيتويسيم» از آگوست کنت، نويدبخش افول دين در دوران معاصر است.
ج. اکثر انديشمندان قرن نوزدهم، برخلاف تناسب با مباني تئوريک خويش، به پيشبيني روي آورده، و آينده جهان را بدون دين، ارزيابي ميکردند. اغلب آنها با تعميمگرايي مفرط، روند مورد ملاحظه در اروپا را به کل جهان تعميم داده و جهان سکولار و عاري از دين را نويد ميدادند. در منصفانهترين صورت، پيشبيني آنها اين بود که دين، در صورت بقا تأثيري در حيات اجتماعي ملتها نخواهد داشت. اما پيشبيني قرن نوزدهم، تحقق نيافت و جهان در نيمه قرن بيستم، شاهد احياي دين در عرصههاي اجتماعي شد. اسکات توماس ميگويد:
بازگشت جهاني انديشههاي ديني و جنبشهاي اجتماعي، يکي از غير منتظرهترين رويدادهايي است که در پايان قرن بيستم به وقوع پيوسته است. آنچه باعث ميشود اين خيزش مذهبي، بُعدي جهاني يابد، آن است که اين پديده، در برهه خاصي از زمان (تقريباً از اواخر دهه70)، در ميان فرهنگهاي گوناگون و درون نظامهايي با سطوح متفاوتي از توسعه اقتصادي شکل گرفته است. غير منتظره بودن چنين تحولي از آن رو است که اين پديده آرا و انديشههاي پذيرفته شده دربارة توسعه سياسي، نوسازي و سکولاريسم را با چالش جدي روبرو کرده است.[19]
با توجه به ملاحظات پيشين؛ يعني پيشبيني افول مذهب در قرن نوزدهم و بازگشت دين به عرصه اجتماعي و نقشآفريني آن در تحولات عمده اجتماعي، همچون انقلاب اسلامي ايران در سال 1979م، واقعه مسجد بابري هند در سال 1991م، جنگ داخلي الجزاير از سال 1992م، جنگ داخلي بوسني – هرزگوين ميان کرواتها و صربها، در اوايل دهه 1990م، نقشآفريني کليساي ارتدوکس از سالهاي پاياني دوره کمونيسم در روسيه و همچنين تلاشهاي اسلامگرايان تندرو در چچن و داغستان، نفوذ گسترده سياسي گروههاي بنيادگراي يهودي در اسرائيل... و نمونههاي ديگر در دورهاي که جهان، دستکم در ارتباطهاي ميان فرهنگي، در آستانه جهاني شدن قرار گرفته است، برخي انديشهوران همانند جف هينس و دايساکو ايکدا را بر آن داشت تا تأملات جديدي درباره نقش مذهب در دوره معاصر و جهان آينده ارائه كنند.[20]
منظور از دين در اين مقاله عبارت است از:
مجموعهاي از اعتقادات و آداب و اعمال، که کم و بيش سازمانيافته و با يک حقيقتِ ما فوق تجربي و متعالي مرتبط ميباشد و درون يک جامعه معين، يک يا چند وظيفه زير را انجام ميدهد: يکپارچه ساختن، هويت بخشيدن، تبيين تجربه جمعي، پاسخگويي به ماهيت اساسي حيات فردي و اجتماعي انسانها.[21]
اين تعريف، شامل اديان زنده جهان ميشود كه عبارتند از: سه دين غربي، يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام، شش دين شرقي، يعني آيين هندو، بودا، دائو، آيين کنفوسيوس، آيين شينتو و آيين جين و ديني که تقريباً در برزخ شرق و غرب قرار دارد، يعني آيين زرتشت.[22]
جهاني شدن[23] فرايندي است که طي آن، تمام انسان ها موانع مرزهاي جغرافيايي را درنورديده و ميتوانند به سهولت با همديگر ارتباط بر قرار کنند؛ پس: جهاني شدن، از برخي جهات، نوعي انقلاب ارتباطي است.[24]
نگارنده به ابعاد ديگر جهاني شدن، به ويژه بعد فرهنگي اعتقاد ندارد؛ پس همگام با مفهوم «جهاني شدن» مفهوم «تنوع فرهنگي» نيز رشد ميکند. با جهاني شدن، سطوح بروني متون فرهنگ، لايههاي زيرين «هويت يابي» و «محلي گرايي» جوانه ميزنند.[25]
آينده، زماني تحقق مييابد که انقلاب ارتباطي به سر انجام رسيده و امکان ارتباطات جهاني به لحاظ زيرساختهاي تکنولوژيک، اقتصادي و سياسي و زباني به سهولت مقدور شود و همه انسان ها بتوانند با هم مرتبط باشند. به نظر ميرسد در نيمه دوم قرن 21 اين امر، با رشد فن آوري، به ويژه اختراع دستگاههاي ترجمه هم زمان تحقق يابد.[26] در پاسخ به سؤالات طرح شده، يک بحث مقدماتي درباره آيندهپژوهي و پيشبيني ارائه، و بر حسب روشهاي ممکن براي پيشبيني آينده، به گونههاي مختلف به سؤالات پيشين پاسخ ميدهيم.
آيندهنگري[27] کار فکري منتظمي است، مشتمل بر نگاه به آيندهاي نه چندان نزديک، براي سعي در پيشبيني آن.[28] بر خلاف آنچه در مفهوم آينده نگري مندرج است، در اين گفتار، منظور از آيندهنگري، مهيا ساختن آينده مورد آرزو نيست؛ بلکه هدف، حدس آينده محتمل است. هر چند حدس آينده محتمل ميتواند در راستاي کنترل برخي ساحتها از سوي کنشگران واقع شود.[29] در اين مقاله، هدف کشف آينده[30] به صورت روشمند است که البته با پيشگويي متفاوت است.[31]
آيندهپژوهي، دانش و معرفتي است که چشم مردم را به رويدادها، فرصتها و مخاطرات احتمالي آينده، باز نگه ميدارد؛ ابهامها، ترديدها، ودغدغههاي فرسايندة مردم را ميکاهد؛ توانايي انتخابهاي هوشمندانه جامعه و مردم را افزايش ميدهد؛ و به همگان اجازه ميدهد بدانند به کجا ميتوانند بروند (آيندههاي محتمل=)[32] و به کجا بايد بروند (آيندههاي بايسته = Normatvre futures) و از چه مسيرهايي ميتوانند با سهولت بيشتري به آيندههاي مطلوب برسند.[33]
در پاسخ به اين سؤال که آيا اصولاً پيشبيني آينده در حوزه علوم اجتماعي ممکن است، ديدگاههاي مختلف و متعارضي ارائه شده است. اگر اين ديدگاه ها را بر يک طيف قرار دهيم، در يک سوي اين طيف، عدم امکان و در سوي ديگر، امکان و در ميان اين دو "پيشبيني احتمالي" قرار ميگيرد. براي سهولت بيان، مفاهيم سهگانه مورد بررسي و ديدگاه نگارنده ارائه ميشود. برخي دانشمندان علوم اجتماعي، قلمرو آينده را از شمول حوزه علوم اجتماعي خارج دانسته و معتقدند علوم اجتماعي، توان پيشبيني ندارد؛ براي نمونه، آلفرد شوتز، حوزههاي مورد مطالعه علوم اجتماعي را به چهار قلمرو تقسيم ميكند: قلمرو«umwelt » يعني قلمرو واقعيت اجتماعي که تجربه مستقيمي از آن داريم؛ «mitwelt» يعني قلمرو واقعيت اجتماعي بدون تجربه مستقيم؛ «vorwelt» يعني قلمرو گذشتگان و «folgweltl» به معناي قلمرو آينده. وي معتقد است آينده، کاملاً نامتعين و خارج از بررسي جامعهشناختي است. اصولاً رويکردهاي تفسيري و پديدارشناختي، با پيشبيني تناسب چنداني ندارد.[34]
در مقابل، برخي ديگر معتقدند هدف دانش، فهم، پيشبيني، کنترل و در نهايت، بهبود زندگي است. در اين رويکرد، پيشبيني آينده، در کنترل و بهبود آن، نقش اساسي دارد؛ چه اين که بدون پيشبيني، كنترل نيز ممكن نيست. از اين روي، ديدگاه فرانسيس بيکن در کتاب آتلانتيس نو که هدف دانش را بهبود زندگي معرفي ميکرد اهميت يافت.[35] اين رويکرد، در فصل نهم کتاب فلسفه علوم اجتماعي، نوشته آلن راين، با عنوان «پيشبيني هدف علم الاجتماع» توضيح داده شده است. در اين فصل، نگارنده به بررسي مدلولات اين نظريه سابقهدار ميپردازد که معتقد است: «هدف از پي افکندن علم الاجتماع پيش رفته، پيشبيني تحولات عظيم و دامنهدار اجتماع است.»[36]
اين رويکرد، مورد قبول متفکراني همانند مارکس، کنت و ميل است که ميان نظام اجتماعي و نظام طبيعي تجانس قائل بوده و به وحدت روش معتقدند.
تصويري که ميل از مقصد علوم اجتماعي داشت، مبتني بر اين اصل موضوع نيوتوني بود که جهان، يک نظام جبري و علي و معلولي[37] است. معناي اين مطلب، آن است که عقلاً همواره ميسر است که با دانستن وضعي از جهان و دانستن کامل قوانين علّي که در آن وقت، در جهان کارگرند، هر وضع ديگري از جهان را پيشبيني كرد. اين مطلب، في الجمله در کل جهان صادق است.[38]
رويکرد سوم که نگارنده به چنين رويکردي تمايل دارد، پيشبيني احتمالي است. پيشبينيهاي دراز مدت، عقلا محال نيستند؛ چون کافي است علل اوليه همراه متغيرهاي دخيل کشف شوند؛ اما کشف دخالتها در علوم اجتماعي که به فاعلان مختار تعلق دارد، بس مشکل است؛ بدين سبب، پيشبيني در علوم اجتماعي با چشمپوشي از دخالتهاي انساني به نحو احتمالي صورت ميگيرد؛ پس علوم اجتماعي به قوانين تقريبي مجهزند.[39] گفتني است، اگر بتوان تواتر نسبي[40] پيامدها را کشف كرد، پيشبيني احتمالي، با خطر کردن ملازم است. تواتر نسبي؛ يعني اين که احتمال وقوع پيامدي خاص، مقداري بين صفر و يک است. به هر حال، درباره آينده دو گونه تفسير ميتوان ارائه کرد:
1. تفسير تواتري[41] يا عيني[42] در صورتي که بتوان محدودة پيامدهاي مقصود را معين كرد؛ براي مثال اگر بتوان صورتهاي مختلف اديان در آينده را به طور قطعي تصور كرد، آن گاه ميتوان به تفسير تواتري دست زد؛ در حالي که چنين امکاني، دست كم در مقوله دين وجود ندارد.
2. تفسير رواني[43] يا بر اساس شدت و ضعف باور[44] در صورتي که بر آورد تواتر نسبي پيامدها ممکن نيست، بسيار سودمند است. در اين تفسير، برآورد احتمالي، از قوّت و ضعف دلايل و قرائن موجود، براي انتظار وقوع حادثه حكايت ميکند و تصور پيامدهاي احتمالي، ضرورت ندارد.[45]
در اين مقاله، پيشبيني احتمالي بر حسب تفسير رواني است. با توجه به مطالب مذکور، پيشبيني در علوم اجتماعي از اتقان تئوريک برخوردار نبوده و در اکثر موارد، تجارب تاريخي، آنها را ابطال كرده است؛ اما به دلايل مختلف جذابيت دارند. نياز به پيشبيني از انگيزههاي عملي براي کشف آينده ناشي ميشود؛ [46] از اين روي در همه اديان بزرگ، مثل دين يهود، دين مسيحيت و دين اسلام پيشبيني آينده وجود دارد.[47] در دوره مدرنيته که دانشمندان به پيشبيني درونديني اديان، اهميت نميدادند، پيشبيني مبتني بر دانش بشري جايگزين اديان شد.[48] اين امر، نشان ميدهد پيشبيني در دورههاي مختلف تاريخي براي انسان ها اهميت دارد؛ چه اين که پيشبيني، چه درست و چه غلط، راهنماي عمل و جهتدهنده مسير حرکت انسان ها به سوي آينده است.[49]
براي پيشبيني آينده اديان، کربي دو رويکرد نظري ترسيم ميكند: رويکرد درون ديني و مطالعه متون مقدس[50] و رويکرد برونديني و علمي که خود، متضمن چندين روش است.[51] اين روشها همچون فرافکني روند، [52] نظرخواهي و مشاوره[53]، توفان فکري يا همانديشي[54]، تحليل تاريخي[55]، استدلال مفهومي- ذاتي[56] و تحليل انعکاس دين در رسانهها هنگام بررسي هر کدام از نظريهها، توضيح داده خواهد شد. البته از آن جا که اين مقاله، به لحاظ روش شناختي بر تفسير ذهني[57] مبتني است، مراعات اصول و قواعد روشهاي مذکور ضروري نيست؛ بلکه هدف، ارائه شواهدي دال به سوي پيشبيني با استناد به تلفيقي از فنون مذکور است.
با نگاه درونديني، در اکثر اديان، به ويژه اديان بزرگ، آيندهنگري وجود دارد. الگوي غالب بر پيشگويي اديان بزرگ، پيشبيني جهانيشدن و غلبه بر ساير اديان است؛ پس جمعبندي پيشبينيهاي درونديني يا به تعبير حوزوي، اجماع مرکب اينگونه پيشبينيها، اجماع بر سر «دينيشدن » جهان در آينده است. کارکرد اينگونه پيشبينيها در ميان پيروان، اميدبخشي و تقويت ايمان ديني است که در نهايت به تداوم اديان کمک ميکند. يواکيم دو فيوره[58] راهب بزرگ ايتاليايي در قرن دوازدهم (1145-1202 م) اين آموزه را مطرح ساخت که در تاريخ سه مرحله وجود داشته است: مرحله اب در عهد عتيق، مرحله ابن (آخرين هزارة تاريخ دستگاه ديني مسيح) و مرحله آينده يا مرحله سوم روح القدس[59] که در آن، هيچ دستگاه ديني ديگري وجود نخواهد داشت و همه تحت تعليم روح القدس قرار خواهد گرفت.[60]
در انديشه اسلامي نيز، به ويژه به صورت آشکارتر در مکتب تشيع، پيشبيني جهانيشدن دين وجود دارد. طبق آموزههاي شيعي، دين اسلام سراسر گيتي را فرا گرفته و غلبه جهاني خواهد داشت. شهيد مطهري با اشاره به استعاره قرآني کف و آب که در آيه هفده سوره روم، حق و باطل به آن ها تشبيه شده معتقد است باطل به مثابه کف روي آب، از بين رفتني است و آنچه باقي ميماند دين حق است:
کف، از بين ميرود و نابود ميشود و آب باقي ميماند. چون نافع است، وجودش در عالم خير است، باقي ميماند؛ يعني بقا از آنِ نافعبودن و سودمندي است؛ پس در واقع مسأله «آينده دين » و چگونگي پيروزي آن، مربوط ميشود به نقشي که دين، در تکامل معنويت انسان و انسانيت دارد. پس نور خدا چون حق است، باقي ميماند.[61]
در اين مقاله، جهانيشدن، با بعد ارتباطي تعريف شد؛ يعني سهولت ارتباطات جهاني را جهاني شدن تلقي كرديم. اتفاقاً مکتب تشيع، آينده ارتباطي جهان و همگام با آن، رشد دينداري را نويد داده است. امام صادق عليه السلام رئيس مکتب جعفري ميفرمايد:
زماني که قائم ما ظهور نمايد، خداوند گوشها و چشمان شيعيان ما را به گونهاي تقويت ميکند که ميان آنان و قائم، به پيک نياز نيست. او ]= حضرت قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف[ با آنان سخن ميگويد و آنان سخن او را ميشنوند. و در حالي که وي در جايگاه خويش قرار دارد، او را ميبينند.[62]
در اين جامعه جهاني، شرق و غرب عالم به هم وصل شده و بعد ارتباط جهاني تسهيل ميشود. به تعبير امام صادق عليه السلام:
مؤمن که در شرق است، برادر خود را که در مغرب وجود دارد خواهد ديد و نيز مؤمني که در مغرب است، برادر خويش را در مشرق ميبيند.[63]
بر اساس آموزههاي تشيع، در آخر الزمان دولت جهاني دينمدار ظهور پيدا ميکند.[64]
پی نوشتها:
[1] . sociology.
[2] . positive.
[3] . آرون، 1370، ص84.
[4] . آرون، همان، ص86.
[5] . شجاعي زند، 1381، 95.
[6] . determine.
[7] . ليتل، 1373 ص 198.
[8] . هميلتون، 1377،149.
[9] . دورکيم،1383، 49.
[10] . functionalism.
[11] . ليتل، 1373،ص151.
[12] . آرون، 1370، ص383،378.
[13] . شجاعي زند، 1381، 97.
[14] . وبر،1371، 84-83.
[15] . آرون،1370، 589.
[16] . daisako Ikeda.
[17] . soka Gakai international.
[18] . ايکدا، 1383، 220.
[19] . جف هينس، 1381، 63.
[20] . وايت وديگران، 1381 ص129-135.
[21] . ويلم، 1377، 173.
[22] . ملکيان، 1379، روزنامه.
[23] . Globalization.
[24] . محسني، 1380 ،121.
[25] . خان محمدي، 1385، ص 73.
[26] . محسنيان، 1370، اينترنت.
[27] . prospective.
[28] . بيرو، 1370، 308.
[29] . همان.
[30] . future Exploring.
[31] . نيل فروشان،1385.
[32] . Explorative futures.
[33] . ملکي فر، 1385، 6.
[34] . رتيرز، 1383، 334.
[35] . ملکي فر، 1385، ص22.
[36] . راين، 1381، 231.
[37] . Deterministic order
[38] . راين، 1381، 242.
[39] . همان، 1381، ص246- 238.
[40] . relative frequencies.
[41] . frcquency interperetation.
[42] . objective.
[43] . subjective.
[44] . degree of belief.
[45] . ليتل،74،1373.
[46] . راين، همان،243.
[47] . تليخ،106،1378.
[48] . راين، همان،241.
[49] . نيل فروشان، 1385.
[50] . studing sacred text.
[51] . کربي،2002،اينترنت.
[52] . Extraprojection.
[53] . Consulting polling.
[54] . Brainstorming.
[55] . Historical analysis. ملکي فر، 1385، ص75-69.
[56] . ناچمياسها،241،1381.
[57] . subjective.
[58] . Joachim de fiore.
[59] . the divine spirit.
[60] . تيليغ،107،1378.
[61] مطهري،1378،28-23.
[62] . اصول کافي، ج8: 240.
[63] . علامه مجلسي،ج52، 391.
[64] . همان، ج 51: 141.
[65] . Exteraprojection.
منبع: فصلنامه علمي تخصصي انتظار موعود شماره 21 الف
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}