دين در آينه جامعه شناسي
دين در آينه جامعه شناسي
دين در آينه جامعه شناسي
تعريف مفاهيم اساسي:
ايدئولوژي: انديشه ها يا باورهاي مشترکي که به توجيه منافع گروههاي مسلط خدمت مي کند با آگاهي دروغين و تحريف شده است که داراي جهت گيري به سمت منافع طبعاتي هستند،
جادو: مناسکي که درآن کوشش مي شود که ارواح يا موجودات فوق طبيعي را براي دست يابي به اهداف انساني تحت تاثير قرار دهند،
شعائر : شيوه هاي رسميت يافته ي رفتار که اعضاي يک گروه يا اجتماع به طور منظم به آن مي پردازند،
دنيوي شدن : فرايند کاهش نفوذ دين در زندگي اجتماعي انسان ،
همزادآئيني: اعتقاد به اينکه فعاليت ارواح وقايع را در جهان به جريان مي اندازند،
توتميسم : نام اعتقادي ديني که به نوعي خاص از حيوان يا گياه ويژگي هاي مقدسي را نسبت مي دهند،
سکولاريسم : دنيا گرايي مفهومي است که هم ارتباط خويش را با ماوراي طبيعت و هم حيات پس از مرگ مي گسلد و نيز توجه خويش را منحصرا" معطوف به اين جهان مي دارد ،
عمده بحث ما بر سر دين و جامعه شناسي است که در اين مقاله سعي در پرداختن به اين موضوع و انعکاس نظر صاحبنظران در اين زمينه مي شود،
طي سال هاي متمادي که از عمر بشر و جامعه انساني مي گذرد دين تنها گزينه ايي است که تقريبا تمام انسان ها را در اختيار خود داشته است ، جدا از ماهيت هاي متنوع و مختلفي که دين در جهان داشته ، تمامي مردم در ارتباط خود با جهان طبيعت و نيرو هاي موجود در آن انديشه اي را برگزيده اند، دين در عرصه ي اجتماع سال هاي متمادي حضوري چشمگيري داشته است ، روحانيون در کليساها و مسلمانان در مساجد تمام عرصه هاي زندگي بشري را در اختيار خود داشته اند ، آموزش و پرورش ، اقتصاد ، سياست ، توليد ، علم و اخلاق ، همگي در اختيار دين و شارعان آن بوده است ، در جريان پيشرفت علوم مفاهيم ديني در معرض وا کاوي بيشتر قرار گرفته اند و علم و دين جبهه هايي عليه هم داشته اند که طي چند سال اخير جايگاه دين در جامعه دچار تحولات بحران آميزي شده است و حتي برخي برآنند که دين محکوم به فناست و همواره در اين مورد ديدگاه هاي مخالف و متضادي در رد و تاييد اين مساله وجود دارند، کساني که دين را محکوم به فنا مي پندارند در اثبات مدعاي خود به فرايند سکولار شدن زندگي اجتماعي اشاره مي کنند،از ديدگاهي ديگر ، اين روند در حقيقت به معني نابودشدن دين و مذهب نيست بلکه حکايت ازتغيير آن دارد ، به هر حال چنين روندي در مناطق مختلف دنيا به يک ميزان پيش نرفته است ، بي شک نقش مذهب در جوامع غربي در مقايسه با قرون گذشته رو به کاهش گذاشته است و در کشورهاي ديگر سنتي، دين همچنان نيرومند و پايدار مانده و حتي در مواردي در برابر سکولارشدن واکنش نشان داده و تقويت شده اند ،
علم و دين در مذاهب واديان مختلف متفاوت تعريف مي شوند و با تعاريفي که در متون اسلامي از علم مي شود نمي توان معتقد بود که دين و علم در مقابل هم هستند اما علم جديد امروزي با تفکرات ديني بعضي جوامع همخواني ندارد، در اروپا با انقلاب صنعتي موج جديدي از تفکرات و حرکت غير ديني بوجود آمد که دين را هر چه بيشتر از دخالت در امور مادي و طبيعي بر حذر داشته است و آنرا محدود به عرصه خصوصي هر فرد نموده است،
چگونه دين مسيحت مشروعيت خودرا در بين مسيحيان از دست داده و اروپاييان را در هر چه آسماني کردن دين و مفهوم آن کشانده است ؟ اين سوال را مي توان در نوع تفکرات اروپاييان و عمل کليسا و شرايط فکري ، اقتصادي و فرهنگي اروپاييان جستجو نمود، ولي در حال حاضر اکثريت عظيمي از جوامع بشري داراي دين مي باشند و خود را ملزم به دستورات ديني مي دانند ، در خاورميانه که مهد و محل تولد بزرگترين اديان الهي مي باشد ، در اعصار مختلفي از تاريخ ، چه در عرصه ي سياست و چه در عرصه ي اقتصاد و همچنين در توليد علم بزرگترين و اکنش بشري را در برابر دين مي توان مشاهده نمود،
نظريه هاي دين : رويکرد جامعه شناسي نسبت به دين هنوز و شديدا تحت تاثير انديشه هاي سه نظريه پرداز کلاسيک جامعه شناسي يعني مارکس ، دورکيم و وبراست ، هيچ يک از اين سه جامعه شناس خود مسيحي نبودندو همگي فکر مي کردند که اهميت دين در دوران امروزي کاهش خواهد يافت ، آنها بر اين باور بودند که اساسا مذهب يک توهم است، طرفداران مذاهب مختلف ممکن است به طور کلي در مورد اعتقاداتي که دارند و شعايري که در آن مشارکت مي کنند متقاعد شده باشند، البته جامعه شناسان اسلامي هم داراي نظريات متنوع و مهمي در حيطه جامعه شناسي ديني مي باشند که از جمله ي آن مي توان به دکتر علي شريعتي و استاد مطهري اشاره نمود ، در ميان فلاسفه اسلامي همه ي آنها تقريبا نظريات قابل توجهي ارائه کرده اند ، خلاصه نظريات مسلمانان را در اين حيطه مي توان اينگونه خلاصه نمود که آنان دين و فرايندهاي آن را جداي از زندگي مادي در نظر نمي گيرند ، بلکه آنرا در طول همديگر مي دانند،
مارکس و دين : کارل مارکس با وجود اينکه در اين زمينه تاثير زيادي بر جاي گذاشته است اما هرگز مذهب را به تفصيل مطالعه نکرده است ، انديشه هاي او اکثرا از نوشته هاي تعدادي ازمولفان علوم الهي و فلسفي از جمله فوير باخ در قرن 19 سر چشمه مي گرفت ،فوير باخ مي گويد : مادام که ماهيت نمادهاي ديني ايي که خودمان ايجاد کرده ايم درک نمي کنيم ، محکوم هستيم که اسير نيروهاي تاريخ که توانايي کنترل آنها را نداريم باشيم ، فوير باخ اصطلاح بيگانگي را براي اشاره به وجود آوردن خدايان يا نيروهاي الهي متمايز از انسانها به کار مي برد، مارکس اين نظررا مي پذيرد که دين نشان دهنده ي از خود بيگانگي انسان است ، اغلب تصور مي شده که مارکس دين را رد کرده است اما به هيچ وجه حقيقت ندارد ، او مي نويسد "دين قلب يک دنياي بي قلب است "-پناهگاهي در برابرخشونت و واقعيت هاي روزانه –از نظر مارکس دين به صورت سنتي آن ناپديد خواهد خواهد شد و بايد بشود، اما دين از آن روست که ارزش هاي مثبتي که در دين تجسم يافته مي تواند به صورت آرمانهاي راهنماي بهبود سرنوشت بشريت در اين جهان در آيد نه به اين علت که خود آرمانها و ارزش ها اشتباه هستند، ما نبايد از خداياني که خودمان آفريده ايم بترسيم و بايدازبخشيدن ارزش هايي به آنها که خودمان مي توانيم تحقق دهيم خودداري کنيم ، مارکش در عبارت مشهوري اعلام کردکه دين ترياک خلق بوده است ، دين سعادت و پاداش ها را به زندگي پس از مرگ موکول مي کند و پذيرش تسليم طلبانه شرايط موجود را در اين زندگي مي آموزد ، بدين سان با وعده هاي آنچه در جهان خواهد آمد توجهه از نابرابري ها و بي عدالتي ها در اين جهان منحرف مي شود ،
او مي گويد در فرهنگ هاي کوچک سنتي تقريبا همه ي جنبه هاي زندگي تحت تاثير و نفوذ دين است تشريفات ديني هم انديشه ها و مقولات فکري جديد را به وجود مي آورند و هم ارزش هاي موجود را مورد تائيد مجدد قرار مي دهند ، اين تنها يک رشته احساسات و اعمال نيست ، بلکه در واقع نحوه ي انديشيدن افراد را در فرهنگ هاي سنتي مشروط مي کند، حتي اساسي ترين مقولات فکري از جمله تصور مکان و زمان نخستين بار بر حسب مقولات مذهبي تعريف شدند ،
نوشته هاي وبر درباره ي دين با نوشته هاي دورکيم از نظر توجه به ارتباط ميان دين و دگرگوني اجتماعي فرق دارند، آنها در مقابل آثار مارکس هستند، زيرا وبر استدلال مي کند که دين لزوما نيروي محافظه کارانه نيست ، بر عکس جنبش هاي الهام گرفته از دين اغلب دگرگوني هاي اجتماعي چشمگيري بوجود آورده اند ، در جامعه شناسي دين ماکس وبر سه نوع اعتقاد به عدل الهي وجود دارد بدين معني که يک عنصر عقلاني نيز در اين ميان ايفاي نقش مي کند و آن ساختار نوعي خاص از داوري (Theodicy)، (اعتقاد به عدل الهي است)، آگاهي انسان از تنش ها و تعارض هاي موجود و حل نشدني موجب شد که در او نياز به پاسخي متافيزيکيبه وجود آيد و اين پاسخ متافيزيکي مي کوشيد از طريق داد باوري (اعتقاد به عدل الهي ) عليرغم همه ي تعارض ها و تنش هاي موجود در جهان ، براي زندگي انسان ها معنايي مشترک پيدا کند ، اولين سنخ دادوري دوگرايي يا ثنويت است که دردوگرايي عقيده بر اين است که نور و حقيقت و پاکي و نيکي با يکديگر همزيستي دارند و با تاريکي و دروغ و ناپاکي و شرارت در تعارض و کشمکش هستند، نوع دوم دادوري اعتقاد به تقدير الهي به صورت کاملا منسجم همين انکار خير خواهانه خداوند را تجسم مي بخشد ، علت چنين وضعيتي اين است که اعتقاد به تقدير الهي مستلزم اين مزمن است که فرد محکوم (نه تنها محکوم به نابودي بلکه محکوم به شرارت ) سرنوشتي در پيش داشته باشد که خدا خواسته و در نتيجه به نحوي عقلاني باشد و نيز اعتقاد به تقدير الهي ايجاب مي کند که فرد پاداش عمل خود را ببيند به اين ترتيب مقوله اخلاقي مطرح مي شود ، سومين دادوري خاص دينداران هندي بود ، اين نگرش به خاطر انسجام دروني و نيز به خاطر دستاورد هاي متافيزيکي خارق العاده اش اهميت خاصي دارد ،
رويکردهاي جامعه شناسي دين بيش از همه از انديشه هاي سه متفکر کلاسيک يعني مارکس ، دورکيم و وبر است ، همه ي آنها معتقدند که دين به مفهوم بنيادي در تمام جوامع وجود داشته است ،
در جوامع صنعتي کنوني ايمان ديني رو به ضعف مي رود و نيز از دامنه کارکرد سازمان هاي ديني مي کاهد که نتيجه ي آن دنيوي شدن به معناي کاهش نفوذ دين اطلاق مي شود ، اگر چه نفوذ دين کاهش يافته است مسلما دين در آستانه ي نابودي نيست ودر دنياي امروزي گوناگوني زيادي از خود نشان مي دهد و محتمل است که در آينده علم دوستي و جامعه پرستي بتواند بزرگترين دعوي دين را تحقق بخشد و انسان را به عظمت هستي و و ظايف انساني و مجاهده در راه تعالي انسانيت مومن کند ،
منبع: www.fasleno.com
/خ
جادو: مناسکي که درآن کوشش مي شود که ارواح يا موجودات فوق طبيعي را براي دست يابي به اهداف انساني تحت تاثير قرار دهند،
شعائر : شيوه هاي رسميت يافته ي رفتار که اعضاي يک گروه يا اجتماع به طور منظم به آن مي پردازند،
دنيوي شدن : فرايند کاهش نفوذ دين در زندگي اجتماعي انسان ،
همزادآئيني: اعتقاد به اينکه فعاليت ارواح وقايع را در جهان به جريان مي اندازند،
توتميسم : نام اعتقادي ديني که به نوعي خاص از حيوان يا گياه ويژگي هاي مقدسي را نسبت مي دهند،
سکولاريسم : دنيا گرايي مفهومي است که هم ارتباط خويش را با ماوراي طبيعت و هم حيات پس از مرگ مي گسلد و نيز توجه خويش را منحصرا" معطوف به اين جهان مي دارد ،
مقدمه
عمده بحث ما بر سر دين و جامعه شناسي است که در اين مقاله سعي در پرداختن به اين موضوع و انعکاس نظر صاحبنظران در اين زمينه مي شود،
طي سال هاي متمادي که از عمر بشر و جامعه انساني مي گذرد دين تنها گزينه ايي است که تقريبا تمام انسان ها را در اختيار خود داشته است ، جدا از ماهيت هاي متنوع و مختلفي که دين در جهان داشته ، تمامي مردم در ارتباط خود با جهان طبيعت و نيرو هاي موجود در آن انديشه اي را برگزيده اند، دين در عرصه ي اجتماع سال هاي متمادي حضوري چشمگيري داشته است ، روحانيون در کليساها و مسلمانان در مساجد تمام عرصه هاي زندگي بشري را در اختيار خود داشته اند ، آموزش و پرورش ، اقتصاد ، سياست ، توليد ، علم و اخلاق ، همگي در اختيار دين و شارعان آن بوده است ، در جريان پيشرفت علوم مفاهيم ديني در معرض وا کاوي بيشتر قرار گرفته اند و علم و دين جبهه هايي عليه هم داشته اند که طي چند سال اخير جايگاه دين در جامعه دچار تحولات بحران آميزي شده است و حتي برخي برآنند که دين محکوم به فناست و همواره در اين مورد ديدگاه هاي مخالف و متضادي در رد و تاييد اين مساله وجود دارند، کساني که دين را محکوم به فنا مي پندارند در اثبات مدعاي خود به فرايند سکولار شدن زندگي اجتماعي اشاره مي کنند،از ديدگاهي ديگر ، اين روند در حقيقت به معني نابودشدن دين و مذهب نيست بلکه حکايت ازتغيير آن دارد ، به هر حال چنين روندي در مناطق مختلف دنيا به يک ميزان پيش نرفته است ، بي شک نقش مذهب در جوامع غربي در مقايسه با قرون گذشته رو به کاهش گذاشته است و در کشورهاي ديگر سنتي، دين همچنان نيرومند و پايدار مانده و حتي در مواردي در برابر سکولارشدن واکنش نشان داده و تقويت شده اند ،
علم و دين در مذاهب واديان مختلف متفاوت تعريف مي شوند و با تعاريفي که در متون اسلامي از علم مي شود نمي توان معتقد بود که دين و علم در مقابل هم هستند اما علم جديد امروزي با تفکرات ديني بعضي جوامع همخواني ندارد، در اروپا با انقلاب صنعتي موج جديدي از تفکرات و حرکت غير ديني بوجود آمد که دين را هر چه بيشتر از دخالت در امور مادي و طبيعي بر حذر داشته است و آنرا محدود به عرصه خصوصي هر فرد نموده است،
چگونه دين مسيحت مشروعيت خودرا در بين مسيحيان از دست داده و اروپاييان را در هر چه آسماني کردن دين و مفهوم آن کشانده است ؟ اين سوال را مي توان در نوع تفکرات اروپاييان و عمل کليسا و شرايط فکري ، اقتصادي و فرهنگي اروپاييان جستجو نمود، ولي در حال حاضر اکثريت عظيمي از جوامع بشري داراي دين مي باشند و خود را ملزم به دستورات ديني مي دانند ، در خاورميانه که مهد و محل تولد بزرگترين اديان الهي مي باشد ، در اعصار مختلفي از تاريخ ، چه در عرصه ي سياست و چه در عرصه ي اقتصاد و همچنين در توليد علم بزرگترين و اکنش بشري را در برابر دين مي توان مشاهده نمود،
نظريه هاي دين : رويکرد جامعه شناسي نسبت به دين هنوز و شديدا تحت تاثير انديشه هاي سه نظريه پرداز کلاسيک جامعه شناسي يعني مارکس ، دورکيم و وبراست ، هيچ يک از اين سه جامعه شناس خود مسيحي نبودندو همگي فکر مي کردند که اهميت دين در دوران امروزي کاهش خواهد يافت ، آنها بر اين باور بودند که اساسا مذهب يک توهم است، طرفداران مذاهب مختلف ممکن است به طور کلي در مورد اعتقاداتي که دارند و شعايري که در آن مشارکت مي کنند متقاعد شده باشند، البته جامعه شناسان اسلامي هم داراي نظريات متنوع و مهمي در حيطه جامعه شناسي ديني مي باشند که از جمله ي آن مي توان به دکتر علي شريعتي و استاد مطهري اشاره نمود ، در ميان فلاسفه اسلامي همه ي آنها تقريبا نظريات قابل توجهي ارائه کرده اند ، خلاصه نظريات مسلمانان را در اين حيطه مي توان اينگونه خلاصه نمود که آنان دين و فرايندهاي آن را جداي از زندگي مادي در نظر نمي گيرند ، بلکه آنرا در طول همديگر مي دانند،
مارکس و دين : کارل مارکس با وجود اينکه در اين زمينه تاثير زيادي بر جاي گذاشته است اما هرگز مذهب را به تفصيل مطالعه نکرده است ، انديشه هاي او اکثرا از نوشته هاي تعدادي ازمولفان علوم الهي و فلسفي از جمله فوير باخ در قرن 19 سر چشمه مي گرفت ،فوير باخ مي گويد : مادام که ماهيت نمادهاي ديني ايي که خودمان ايجاد کرده ايم درک نمي کنيم ، محکوم هستيم که اسير نيروهاي تاريخ که توانايي کنترل آنها را نداريم باشيم ، فوير باخ اصطلاح بيگانگي را براي اشاره به وجود آوردن خدايان يا نيروهاي الهي متمايز از انسانها به کار مي برد، مارکس اين نظررا مي پذيرد که دين نشان دهنده ي از خود بيگانگي انسان است ، اغلب تصور مي شده که مارکس دين را رد کرده است اما به هيچ وجه حقيقت ندارد ، او مي نويسد "دين قلب يک دنياي بي قلب است "-پناهگاهي در برابرخشونت و واقعيت هاي روزانه –از نظر مارکس دين به صورت سنتي آن ناپديد خواهد خواهد شد و بايد بشود، اما دين از آن روست که ارزش هاي مثبتي که در دين تجسم يافته مي تواند به صورت آرمانهاي راهنماي بهبود سرنوشت بشريت در اين جهان در آيد نه به اين علت که خود آرمانها و ارزش ها اشتباه هستند، ما نبايد از خداياني که خودمان آفريده ايم بترسيم و بايدازبخشيدن ارزش هايي به آنها که خودمان مي توانيم تحقق دهيم خودداري کنيم ، مارکش در عبارت مشهوري اعلام کردکه دين ترياک خلق بوده است ، دين سعادت و پاداش ها را به زندگي پس از مرگ موکول مي کند و پذيرش تسليم طلبانه شرايط موجود را در اين زندگي مي آموزد ، بدين سان با وعده هاي آنچه در جهان خواهد آمد توجهه از نابرابري ها و بي عدالتي ها در اين جهان منحرف مي شود ،
دورکيم و شعائر ديني
او مي گويد در فرهنگ هاي کوچک سنتي تقريبا همه ي جنبه هاي زندگي تحت تاثير و نفوذ دين است تشريفات ديني هم انديشه ها و مقولات فکري جديد را به وجود مي آورند و هم ارزش هاي موجود را مورد تائيد مجدد قرار مي دهند ، اين تنها يک رشته احساسات و اعمال نيست ، بلکه در واقع نحوه ي انديشيدن افراد را در فرهنگ هاي سنتي مشروط مي کند، حتي اساسي ترين مقولات فکري از جمله تصور مکان و زمان نخستين بار بر حسب مقولات مذهبي تعريف شدند ،
وبر و اديان جهان
نوشته هاي وبر درباره ي دين با نوشته هاي دورکيم از نظر توجه به ارتباط ميان دين و دگرگوني اجتماعي فرق دارند، آنها در مقابل آثار مارکس هستند، زيرا وبر استدلال مي کند که دين لزوما نيروي محافظه کارانه نيست ، بر عکس جنبش هاي الهام گرفته از دين اغلب دگرگوني هاي اجتماعي چشمگيري بوجود آورده اند ، در جامعه شناسي دين ماکس وبر سه نوع اعتقاد به عدل الهي وجود دارد بدين معني که يک عنصر عقلاني نيز در اين ميان ايفاي نقش مي کند و آن ساختار نوعي خاص از داوري (Theodicy)، (اعتقاد به عدل الهي است)، آگاهي انسان از تنش ها و تعارض هاي موجود و حل نشدني موجب شد که در او نياز به پاسخي متافيزيکيبه وجود آيد و اين پاسخ متافيزيکي مي کوشيد از طريق داد باوري (اعتقاد به عدل الهي ) عليرغم همه ي تعارض ها و تنش هاي موجود در جهان ، براي زندگي انسان ها معنايي مشترک پيدا کند ، اولين سنخ دادوري دوگرايي يا ثنويت است که دردوگرايي عقيده بر اين است که نور و حقيقت و پاکي و نيکي با يکديگر همزيستي دارند و با تاريکي و دروغ و ناپاکي و شرارت در تعارض و کشمکش هستند، نوع دوم دادوري اعتقاد به تقدير الهي به صورت کاملا منسجم همين انکار خير خواهانه خداوند را تجسم مي بخشد ، علت چنين وضعيتي اين است که اعتقاد به تقدير الهي مستلزم اين مزمن است که فرد محکوم (نه تنها محکوم به نابودي بلکه محکوم به شرارت ) سرنوشتي در پيش داشته باشد که خدا خواسته و در نتيجه به نحوي عقلاني باشد و نيز اعتقاد به تقدير الهي ايجاب مي کند که فرد پاداش عمل خود را ببيند به اين ترتيب مقوله اخلاقي مطرح مي شود ، سومين دادوري خاص دينداران هندي بود ، اين نگرش به خاطر انسجام دروني و نيز به خاطر دستاورد هاي متافيزيکي خارق العاده اش اهميت خاصي دارد ،
آينده دين از نظر جامعه شناسي
نتيجه گيري
رويکردهاي جامعه شناسي دين بيش از همه از انديشه هاي سه متفکر کلاسيک يعني مارکس ، دورکيم و وبر است ، همه ي آنها معتقدند که دين به مفهوم بنيادي در تمام جوامع وجود داشته است ،
در جوامع صنعتي کنوني ايمان ديني رو به ضعف مي رود و نيز از دامنه کارکرد سازمان هاي ديني مي کاهد که نتيجه ي آن دنيوي شدن به معناي کاهش نفوذ دين اطلاق مي شود ، اگر چه نفوذ دين کاهش يافته است مسلما دين در آستانه ي نابودي نيست ودر دنياي امروزي گوناگوني زيادي از خود نشان مي دهد و محتمل است که در آينده علم دوستي و جامعه پرستي بتواند بزرگترين دعوي دين را تحقق بخشد و انسان را به عظمت هستي و و ظايف انساني و مجاهده در راه تعالي انسانيت مومن کند ،
منبع: www.fasleno.com
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}