یاد بزرگان از زبان آیت الله کشمیری (ره) (3)

نويسنده:آقا سید علی شوشتری
آقا سید علی آقا شوشتری پس از تحصیلات مراتب علم و اجتهاد از علمای نجف اشرف به وطن بازگشت و مشغول به تدریس و امر قضاء شد.
در یکی از شبها نیمه شب درب خانه اش را زدند، پرسید کیست؟
گفت: ملاقلی جولا ( بافنده). آقا به خادم فرمود: حالا دیر وقت است فردا اگر کاری داری به مدرسه بیاید.
عیال جناب سید عرض می نماید: این بیچاره شاید امری فوری داشته باشد، رخصت دهید.
آقا اجازه می دهد و ملاقلی وارد اطاق می شود. آقا می فرماید: چه کار داری؟
می گوید: این راهی را که می روی طریق جهنم است، این بگفت و برفت.
عیال آقا می گوید: چه کار داشت؟
می فرماید: گویا جنونی در او پیدا شده است.
بعد از هشت شب دیگر همان وقت درب خانه آقا را می زند، آقا می فرماید: گویا هر زمان جنونش طلوع می کند نزد ما می آید. چون داخل خانه می شود می گوید: نگفتم این طریق جهنم است؟!
حکم امروز در ملکیت آن موضع باطل است و سند صحیح که به امضاء علماء و معتمدین رسیده است در وقف بودن، در فلان مکان است و نشانی را می دهد.
این را می گوید و می رود، و آقا به فکر فرو می رود. چون صبح می شود به مدرسه می رود و با بعضی خواص به نشانی معهود می روند، جعبه ای را درمی آورند، و آنچه ملا قلی گفته بود را پیدا می کنند، که حکم آقا باطل بوده است، مدعی را طلب می کند و وقف نامه را نشان می دهد و حکم را باطل می کند.
پس از هشت شب دیگر باز همان وقت ملا قلی درب را می زند، آقا خودش مقدم او را گرامی داشته و د ر صدر می نشاند، عرض می کند:
صدق گفتار شما معلوم شد، حالا تکلیف چیست؟
ملا قلی می گوید:
معلوم شد که جنون ما گل نمی کند، آنچه داری بفروش و پس از اداء دیون ، باقیمانده را بردار و به نجف اشرف برو و به این دستور العمل مشغول باش تا آنجا باز بتو برسم.
سید به دستورش عمل می کند و به نجف می رود تا روزی دروادی السلام ملا قلی را می بیند که دعا می خواند، خدمتش می رسد و ملا قلی می گوید: فردا من در شوشتر خواهم مرد، دستورالعمل تو اینست و آقا را وداع می کند و می رود...
آیت الله سید عبدالهادی شیرازی
استاد می فرمود:
آیة الله سید عبدالهادی شیرازی از مراجع گذشته فرموده بود: در بدو ورود ما به حوزه علمیه نجف، هیجده حوزه تدریس اخلاق و عرفان وجود داشت.
آخوند ملا حسینقلی همدانی در درس اخلاق او 70 فقیه شرکت می کردند، ولی الآن کسی نیست.
نبود استاد اخلاق یک علت است، علل دیگر هم دارد مانند اختلاف استعدادها و کمبود ظرف وجود تلامذه.
آیت الله فکور یزدی
درباره آیت الله فکور یزدی می فرمودند:
او رفیق خاص من بود و گاهی بمن می گفت : من به نجف آمدنم مشترک است نیمی بخاطر امیرالمؤمنین علیه السلام و نیمی هم بخاطر شما.
وقتی من و ایشان به دیدن طلبه ای به مدرسه می رفتیم، تعارف زیادی کردم بخاطر اینکه سنش از من بیشتر بود او را جلو انداختم.
که موجب ناراحتی آن طلبه که از شاگردان مرحوم قاضی بود گردید چه آنکه آقای قاضی عیب می دانست کسی جلوتر از سید وارد جائی شود.

منبع : سایت صالحین الف