ده ويژگى بيان معارف در قرآن

نويسنده: حضرت آية اللّه جوادى آملى





براى فهم محتواى هر كتابى نخست لازم است خصوصيات زبانى و بيانى آن را بشناسيم و بر همين اساس، در استفاده از معارف قرآن كريم ضرورى است كه با ويژگيهاى قرآن در بيان معارف خود،آشنا باشيم تا اولاً بتوانيم آن معارف بلند را به خوبى و در سطحى والا دريابيم و ثانياً به ابهاماتى كه درباره شيوه بيان قرآن در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ داده شود. در ذيل، چند ويژگى از ويژگيهاى تفهيم معارف در قرآن ارائه مى‏شود؛ گرچه به بعضى ازآنها در ضمن مباحث گذشته اشاره‏اى شده است .

1- بيان ساده و بيان عميق

انسانها فرهنگى مشترك به نام « فطرت الهى» دارند، ليكن در هوشمندى و استعدادهاى فكرى و ذهنى يكسان نيستند، بلكه: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة» (1) مردم مانند معادن طلا و نقره هستند .
كتابى كه جهان شمول است بايد معارف فطرى را با روشهاى متفاوت و در سطوح متعدد تبيين كند تا هيچ محققى به بهانه سطحى بودن مطلب، خود را از آن بى نياز نپندارد و هيچ ساده انديشى به بهانه پيچيدگى و عميق بودن عارف، خود را از آن محروم نبيند.
از اينرو قرآن كريم گذشته از راه حكمت و موعظه و جدال احسن ره آورد خويش را ارائه مى‏دهد: «أدع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى أحسن» (2) مى كوشد تا از راه «تمثيل» بسيارى از معارف بلند را تنزل دهد تا مردم عادى بتوانند در سايه اعتصام به «مثل» بالا روند و از «موعظه» بهره‏مند گردند و از «جدال احسن» طرفى بندند و از «حكمت» سرشار شوند و از معقول به مشهود و از حصول به حضور و از غيب به شهود و از علم به عين و از منزل اطمينان به مقصد لقاى خداى سبحان رسند و از آنجا سير بى كران «من اللّه الى اللّه فى اللّه» را با نواى «آه من قلة الزاد و بعد السفر و طول الطريق» (3) و با شهود مقصود و حيرت ممدوح «رب زدنى فيك تحيراً» ادامه دهند و با درخواست امامان معصوم (عليهم السلام) هماهنگ شوند كه فرمودند: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك» (4) .
قرآن كريم براى متوسطين مردم از برهان و حكمت استفاده مى‏كند و از اين طريق معارف را بدانها مى‏رساند ولى براى انسانهاى ساده انديشى كه برهان و استدلال برايشان قابل هضم نيست، از تمثيل براى رقيق و ساده شدن معارف سنگين استفاده مى‏كند؛ اين خصوصيت غالباً در كتابهاى عقلى و استدلالى وجود ندارد. راه «تمثيل» همانطور كه در منطق آمده، غير از راه «حد» و «رسم» است ؛ زيرا نه ذاتيات شى‏ء مورد تعريف در آن مى‏آيد و نه عوارض ذاتى آن، بلكه برخى از نمونه‏هاى مشابه ياد مى‏شود مثل اينكه در تعريف نفس آدمى مى‏گويند: نفس در بدن همانند ناخدا در كشتى است.تا اين تمثيل زمينه‏اى براى بازشناسى نفس باشد .
خداى سبحان در قرآن كريم مى‏فرمايد: «و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون» (5) يعنى ما در اين قرآن براى مردم از هرگونه مثل مى‏آوريم تا آنان متذكر شوند. در استفاده از مثل اين نكته را بايد در نظر داشت كه نبايد در محدوده مثل توقف كرد بلكه بايد آن را روزنه‏اى به جهان وسيع «ممثل» دانست و از اين مسير گذشت و از مرحله علم به قله عقل سفر كرد و سپس از آن سكوى رفيع و بلند، به كنگره شهود پرواز نمود و فقط به عز قدس خداوندى تعلق يافت و ديگر هيچ:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق (تعين) پذيرد آزاد است
در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه غير از خواص كسى آنها را نمى‏فهمد ولى هيچ مطلبى در قرآن نيست جز اينكه براى همگان قابل فهم است؛ زيرا محتواى همان آيات بلند را خداى سبحان در آيات ديگرى ترقيق فرموده و به طور ساده، به صورت مثل، يا داستان و يا با بيان ساده همه كس فهم بيان كرده است. به عنوان نمونه درباره علم غيب خود مى‏فرمايد «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو» (6) يعنى كليدهاى غيب نزد ذات اقدس اله است و هيچ كس جز او، علم بدانها ندارد، اين كريمه را توده مردم نمى‏فهمند كه «مفاتح غيب» يعنى چه. ولى خداى سبحان پس از اين فراز از آيه، مسئله را به صورتى بيان مى‏كند كه همگان مى‏توانند بفهمند: «و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها» (7) يعنى خداوند به آنچه كه در خشكى و درياست آگاه است و هيچ برگى از درختى نمى‏افتد جز اينكه او خبر دارد. اگر چه عموم مردم آن فراز بلند آيه را نمى‏فهمند ولى همان محتوا را در سطحى نازلتر و رقيقتر در جملات بعدى درك مى‏كنند، البته بايد اعتراف كرد كه قدرت مثل همانند اقتدار حد يا رسم نيست تا به خوبى معرف را بشناساند، ليكن سهم وافر آن در تفهميم ممثل قابل انكار نيست.

2- ظرافت و تنوع در بيان مثلها

انسان هم چه ساده انديش‏تر باشد، احتياجش به مثل بيشتر است و به همين دليل اگر مثلاً استاد رياضى بخواهد مسائل هندسى را براى نوآموزى مطرح كند، حتماً بايد از مثل كمك بگيرد؛ قرآن كريم نيز در ارائه معارف گوناگون خود، از مثلهاى متعدد استفاده كرده و در عرضه مثلهاى ظريف خود، تنوع را اعمال نموده است. خداى سبحان درباره ظرافت مثلهاى قرآن مى‏فرمايد: «تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» (8) يعنى اين مثلها با آنكه بسيار ساده‏اند، ولى فهم آنها نياز به علم دارد تا وسيله‏اى براى نيل به عقل باشد.
در استفاده از مثل بين متفكران دو نظر وجود دارد: برخى مى‏گويند اين مثلها در حد تشبيه عرفى است و تنها براى تقريب مطلب به ذهن آورده شده است و گروهى ديگر مى‏گويند اين مثل‏ها براى وصف و بيان وجود مثالى مطلب آمده و حقيقت ممثل را بيان مى‏كند. مثلاً در آنجا كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا» (9) برخى مى‏گويند: در اين كريمه، كسانى كه از كتب الهى چيزى نمى‏فهمند، به حمار تشبيه شده‏اند؛ زيرا حمار چيزى نمى‏فهمد و از محتواى كتبى كه بر پشت او گذاشته‏اند بى خبر است. ولى برخى ديگر معتقدند كه اين مثل بيان كننده واقعيت درونى كسانى است كه عمداً مجارى ادراك و تعقل معارف الهى را بسته‏اند؛ در هر موطنى هم كه حقيقت ظهور كند،واقعيت مثلها نيز ظهور مى‏كند و به همين دليل خداى سبحان منكران قرآن را كور معرفى مى‏كند: «صمّ بكم عمى فهم لا يعقلون» (10) مقصود خداى سبحان اين است كه كافران و منافقان اگر چه از نظر حواس ظاهرى بينا و شنوا و گويا هستند ولى واقعيت درونى آنها كر و گنگ و كور است و براى اثبات اين نظر هم به آياتى از قرآن استدلال مى‏كنند، مانند آيه «لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور» (11) يعنى، ديدهاى قلوب اينها واقعاً كور است و لذا همين افراد در قيامت كور محشور شده مى‏گويند: «رب لم حشرتنى أعمى و قد كنت بصيراً» (12) پروردگارا چرا من را كور محشور كرده‏اى و حال آنكه در دنيا بصير و بينا بودم؟
از رواياتى كه مؤيد اين معناست، سخن رسول خدا (صلی الله علیه واله) درباره مردى است كه دو همسر دارد و بين آنها عدالت را مراعات نمى‏كند. حضرت در وصف او فرمود: «جاء يوم القيمة مغلولاً مائلاً شقه حتى يدخل النار» (13) در روز قيامت در حالى پا به عرصه محشر مى‏گذارد كه بدن او به دو نيمه تقسيم شده و نيمى از آن مايل است! اين حقيقت عمل انسان بى عدالت است كه به اين صورت ظهور مى‏كند، محكمه قيامت نظير محكمه دنيا نيست كه جزايش اعتبارى باشد، بلكه آنچه انسان در دنيا داده، در قيامت ظهور مى‏كند و باطن متن عمل مشاهده مى‏شود .
خداى سبحان مى‏فرمايد: «لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل» (14) و نيز فرمود «و لقد صرفنا فى هذا القرآن للناس من كل مثل» (15) يعنى براى بيان معارف و حقايق از هرگونه مثلى در قرآن آورده‏ايم. دقت در مثلهاى قرآن نشان مى‏دهد كه چه در محتواى مثل و چه در قالب آن، تنوع و تفنن رعايت شده است. از نظر قالب تمثيل؛ گاهى تشبيه مفرد به مفرد است، گاهى تشبيه جمع به مفرد، گاهى نيز تشبيه جمع به جمع است. از نظر محتوا نيز خداوند گاهى به نور و زيت و مشكات، گاهى به گمشدگان بيابان در شب و جويندگان سراب در روز، و گاهى به حمار و عنكبوت و مگس و... مثال مى‏زند و در تمثيل تنوع را رعايت مى‏فرمايد.
مخالفين قرآن مى‏گفتند شأن خداوند به گونه‏اى است كه نبايد به مگس و عنكبوت و مانند آن مثل بزند؛ زيرا اينها موجودات پستى هستند و تناسبى با بزرگى خداوند ندارند. خداى سبحان در پاسخ به اين اشكال ظاهر بينانه مى‏فرمايد: «ان اللّه لا يستحيى أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها» (16) اينجا جاى حيا نيست و براى بيان حقايق و معارف در سطح فهم مردم بايد به موجودات گوناگون مثل زد و اين هيچ وهنى ندارد .
خداى سبحان در ترسيم ضعف بتهاى مشركين مى‏فرمايد «يا أيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون اللّه لن تخلقوا ذباباً ولو اجتمعواله و ان يسلبهم الذباب شيئاً لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب» (17) اين بتهاى چوبى و سنگى و انسى و جنى و آسمانى و زمينى كه مى‏پرستيد، توان آن را ندارند كه مگس را خلق كنند و اگر مگس، چيزى را از اين معبودهاى دروغين شما بر بايد، توان استرداد آن را نيز ندارند. منشأ ضعف طالب يا عدم علم و آگاهى او است و يا عدم قدرت و توان حركت او، به هر تقدير، بتها براى حفط خود ضعيفند، و از طرف ديگر تاكنون بشر نتوانسته در قبال حشرات مرئى و نامرئى از خود دفاع كند و هرگز با پيشرفت علم و تكنولوژى نيز چنين توانى را ندارد؛ زيرا هر كدام از صنايع پيشرفته ممكن است با آفرينش ذرات نامرئى ديگر همراه گردد كه توان انسان را بگيرد همان گونه كه مگس ضعيف است معبودهاى مشركان نيز ضعيفند .
بنابراين، اعتراض كافران به نحوه تمثيل قرآن درست نيست چون اقتضاى تعدد و تنوع معارف، تعدد و تنوع تمثيل است، علاوه بر اينكه حقير بودن چيزى به ظاهر و كوچكى جثه و اندام آن نيست؛ به تعبير حضرت صادق (سلام اللّه عليه) «مگس» تمام مزاياى فيل را دارد به اضافه دو شاخك كه فيل ندارد. (18) پس نمى‏توان كوچكى جثه و خردى اندام را معيار و ميزان حقارت و پستى قرار داد، چه اينكه بزرگى جثه و كلانى اندام، معيار عظمت آفرينش آن نيست، عمده در تشخيص معيار، همانا دستگاه دقيق و اعجاب آور خلقت منظم و هماهنگ علمى و عملى موجود زنده است .

3- بيان قصص و شيوه آن

قرآن كريم داستان پيامبران و تاريخ امم گذشته را نقل كرده ليكن نه چون تاريخ نويسان و قصه پردازان بلكه قسمتهايى از تاريخ آن بزرگان و امت‏هاى آنان را كه با هدف هدايتگرى خود هماهنگ است بيان فرموده است، قصه نويسان در نوشتن يا نقل قصه‏هاى خود وارد جزئيات قضايا مى‏شوند و مخاطب خود را سرگرم مى‏كنند ولى قرآن چنين روشى ندارد.
به عنوان مثال، درماجراى فرزندان آدم مى‏فرمايد: «واتل عليهم بنا ابنى ادم بالحق اذا قربّا قربانا فتقبل من أحدهما ولم يتقبل من الاخر قال لا قتلنك قال انما يتقبل اللّه من المتقين * لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا ببا سط يدى اليك لا قتلك...» (19) يعنى اى پيامبر؛ خبر دو فرزند آدم را به حق بر آنها تلاوت كن؛ آن زمان كه هر دو نفرشان، قربانى دادند ولى از يكى از آنها پذيرفته شد و آن ديگرى كه از او پذيرفته نشد به برادر خود گفت حتماً تو را مى‏كشم برادر تهديد شده به او گفت خدا تنها از متقيان مى‏پذيرد. اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمى‏گشايم؛ چون از پروردگار جهانها و جهانيان مى‏ترسم. من مى‏خواهم كه تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاى‏گيرى و از اصحاب آتش بشوى. نفس تسويل كننده و نيرنگ باز كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد و برادرش را كشت و از زيانكاران شد. سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كندوكاو مى‏كرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفن كند او گفت: واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟ و سرانجام از نادمان گرديد .
همه ماجراى هابيل و قابيل در قرآن، همين آيات فوق است كه درسهاى فراوانى را به همراه خود دارد: اينكه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران مى‏پذيرد، اينكه بى تقوايى انسان را به حسادت مى‏كشد و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مى‏كند، اينكه متقين از كرامت نفس برخوردارند و دست به اعمال پستى مانند قتل برادر نمى‏زنند و قصاص قبل از جنايت نمى‏كنند، اينكه نفس انسان اول «مسوله» است سپس «امارة بالسوء» مى‏شود و آهسته آهسته انسان را به بديها مى‏كشاند، اينكه انسان موجود ضعيفى است و بسيارى از چيزها را حتى به اندازه غرابى نمى‏داند، اينكه عاقبت تبه كارى و پستى ندامت و پشيمانى است، اينها و برخى نكات ديگر براى انسان درس‏آموز است و قرآن كريم در اين قصه آنها را آورده است .
اما اين نكته كه چرا قربانى كردند؟ منشأ قربانى، ازدواج با همسر زيبا بود يا چيز ديگر؟ در كجا و چه زمانى بود؟ اين امور را قرآن بيان نفرموده است و اگر رواياتى هم در اين زمينه باشد، مرسل است و چندان قابل اعتماد نيست و بايد دقت كرد كه خرافات و اسرائيليات در توضيح و تشريح قصص قرآنى وارد نشود .
قرآن كريم در قصص خود هرگاه سخنى را از كسى نقل كند اگر باطل باشد، به نحوى بطلان آن را اعلام مى‏كند و در صورتى كه حق باشد با بيان جملاى تصديق‏آميز يا با تقرير همان مطلب آن را تأييد مى‏كند. عبرت آموزى و بيان سنت‏هاى الهى از ديگر ويژگيهاى قصص قرآنى است كه در گذشته به آن اشاره شده و ضرورتى در تكرار نيست .

4- تفكيك بيان تمثيلى از بيان حقيقى

قرآن كريم قصص فراوانى را از انبياى الهى و سرگذشت اقوام و افراد آورده است كه همگى بيان كننده وقايع و حقايقى است كه در گذشته رخ داده است و قرآن آنها را بدون كم و كاست ذكر نموده. چنانكه درباره هابيل و قابيل مى‏فرمايد: «واتل عليهم نبا ابنى ادم بالحق» (20) : ماجراى فرزندان آدم را به «حق» براى اينان تلاوت كن. اين تعبير نشان مى‏دهد كه هم اصل ماجرا واقع شده و امر حقيقى است نه تخيلى، و هم نقل آن مشوب به تخيل نيست ؛ پس نقل و منقول هر دو حق‏اند. بنابراين،ويژگى قصص قرآن، حقيقى بودن آنهاست. قرآن اسطوره و افسانه نيست و نظير كتاب كليله و دمنه و مانند آن نيست كه در آنها افسانه‏هايى براى اهدافى ساخته شوند و حقيقى نباشند، البته ممكن است آن اهداف هم صحيح باشد و آن قصه‏هاى تخيلى و ساخته شده، پندآموز باشند ولى قرآن كريم چنين كارى را نكرده، بلكه هر داستانى كه نقل مى‏كند، هم حقيقى است و هم نتايج حقى را به همراه دارد .
قصص قرآن غير از تمثيل است، تمثيل عبارت از تنزيل و رقيق كردن معارف بلند به وسيله مثل آوردن است ولى قصص قرآنى، بازگو كردن متن ماجراى واقعى گذشتگان است؛ قرآن كريم بين اين دو مطلب تفكيك كرده و هرگز اجازه نمى‏دهد كه اين دو به يكديگر آميخته شوند و مخاطبان را به اشتباه اندازند.
هر جا قرآن بيان تمثيلى دارد براى آن قرينه‏اى مى‏آورد تا از اشتباه جلوگيرى كند مثلاً درسوره مباركه«حشر» براى عظمت قرآن، تمثيلى مى‏آورد و در پايان آن مى‏فرمايد «تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون» (21) اگر در بيان مطلبى پيش از آن يا پس از آن قرينه‏اى بر تمثيلى بودن وجود داشت به طورى كه محفوف به شاهد باشد، معلوم مى‏شود تمثيل است وگرنه آن مطلب ماجرايى حقيقى است كه رخ داده يا واقع مى‏شود يعنى تمام آنچه گفته شد يا بازگو مى‏شود، حقيقتى است كه اتفاق افتاده يا رخ مى‏دهد، و اگر در مواردى، در كنار بيان حقيقى، عبارت «واضرب لهم مثلا» (22) يا مانند آن آمده باشد براى نفى خصوصيت فرد واقع شده مى‏باشد و نشان مى‏دهد كه آن مورد، نمونه و مثالى براى جامع و كلى است. در اين گونه از موارد، تمثيل به معناى بيان نمونه است نه به عنوان تشبيه اما در مواردى كه چيزى واقع نشده است، تمثيل به معناى تشبيه است نه ذكر فرد و نمونه
بنابراين، چون قرآن حق محض است، همان طور كه در محتوا حق است، در نحوه بيان نيز حق است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمى‏كشاند. و هرگز متخيل را به جاى واقع بازگو نمى‏كند و مطلب تخيلى را تحققى نمى‏داند .

5- كنايه گويى و رعايت ادب

ازويژگيهاى بيانى قرآن، كنايه گويى و ادب آموزى آن است، در روايات شريفه آمده است كه خداى سبحان با حيا سخن مى‏گويد «ان اللّه تعالى حبى» (23) قرآن كريم از الفاظ قبيح و مستهجن استفاده نمى‏كند، بلكه براى بيان معانى مستهجن الفاظ كنايى را به كار مى‏برد تا رعايت ادب شده باشد و از اين رهگذر، مخاطبان خود را به ادب هر چه بيشتر و حياى بجا دعوت كند. مثلاً براى مقاربت و روابط زناشويى از كلمات كنايى مانند «مس» يا «رفث» استفاده مى‏كند. «مس» به معناى تماس و ارتباطى است كه در لمس كردن چيزى ايجاد مى‏شود و «رفث» به معناى تمايل عملى به زنان است. درباره تيمم بدل از غسل نيز مى‏فرمايد: «أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمّموا صعيداً طيّباً» (24) اگر زنان خود را لمس كرديد و آبى براى غسل نيافتيد پس بدل از آن، با صعيد طيب تيميم كنيد. لمس در اين كريمه تعبير كنايى از ارتباط زناشويى است و گرنه لمس كردن زنان غسلى ندارد. در احكام روزه نيز فرمود «احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم» (25) يعنى تمايل همگى شما به زنانتان و ارتباط با آنها در شب روزه براى شما حلال است. در اينجا نيز مقصود مقاربت است. قرآن كريم در مورد قضاى حاجت و تخليه زوايد نيز تعبير كنايى «غائط» را به كار برده در حالى كه اين كلمه به معناى مكان پست است ولى چون در گذشته براى قضاى حاجت به جاى پايين و پستى مى‏رفتند كه از ترشح نجاست و ديد ناظران محفوظ باشند، اين كلمه كنايه‏اى براى آن آورده شده: «أو جاء أحد منكم من الغائط» (26) .
قرآن كريم در چنين مواردى درس حيا مى‏دهد و از كلمات كنايى استفاده مى‏كند و اگر فرضاً كلمه‏اى در قرآن يافت شود كه حيثيت كناى آن قوى نباشد به دليل تكرار كلمه و گذشت زمان است، در آنزمان كه قرآن استعمال كرده، تعبيرى كنايى بوده است و يكى از علتهاى اينكه معانى مستهجن، اسمهاى فراوانى دارند همين است كه استعمال الفاظ كنايى وتكرار آنها پس از مدتى سبب مى‏شود كه آن كلمه حالت كنايى خود را از دست بدهد و لذا به فكر استفاده از كنايه‏اى ديگر مى‏افتند كه آن هم پس ازمدتى ممكن است مثل لفظ ،صريح بشود، و بايد به فكر فراهم نمودن كلمه كنايى ديگر بود و... .

6- خروج ازنظم رايج در كتب علمى

قرآن، كتابى علمى نظير فلسفه و فقه و اصول و اخلاق نيست كه هميشه روى نظم و ترتيب سخن بگويد. مثلاً درهمه كتابهاى علم اخلاق كه بزرگان نوشته‏اند، وقتى مى‏خواهند عدالت و تقوا را معنا كنند، خود تقوا و عدالت را تجزيه و تحليل و تعريف مى‏كنند و در هيچ كتابى مرسوم نيست كه وقتى مى‏خواهد عدالت را تعريف كند، عادل را معرفى كند و اينكار را خارج شدن از بحث مى‏دانند ولى قرآن كريم نه تنها اين كار را روا مى‏داند بلكه يكى از ارزشهاى رايج قرآن در بيان معارف همين گونه سخن گفتن است .
قرآن نمى‏خواهد ادبيات رايج عصر جاهلى يا غير جاهلى را تماماً به رسميت بشناسد و به همان سبك سخن بگويد و از آن عدول نكند بلكه قصد دارد ادبيات عصر بت پرستى را صبغه الهى دهد و آن را متعالى سازد و لذا در قرآن عدم هماهنگى «مستثنى» و «مستثنى منه» و «معرف» و «تعريف» مكرر ديده مى‏شود مثلاً خداى سبحان در تعريف «بر» (به كسر» به معناى نيكى مى‏فرمايد «ليس البرّ أن تولوّا وجوهكم قبل المغرب و المشرق ولكن البرّ من امن بالله و...» (27) «بر» و نيكى آن نيست كه چهره‏هاى خود را به طرف شرق و غرب برگردانيد وليكن «بر»، كسى است كه ايمان به خدا آورد و.... در اين كريمه سخن از تعريف «بر» (به كسر) است ولى خداى سبحان با خروج از نظم رايج در تعريفات «بار» يعنى كسى كه داراى «بر» است را معرفى مى‏كند. به دليل اين شيوه بيان قرآن، گروهى از مفسران از ظاهر آيه عدول كرده‏اند و برخى گفته‏اند: تلفظآيه «لكن البر» (به فتح) است و برخى گفته‏اند: كلمه «ذو» را بايد در تقدير بگيريم «ولكن ذو البر...» اينها به دليل آن است كه روش قرآن در بيان معارف شناخته شده نيست .
نمونه ديگر آن است كه فرمود: «يوم لا ينفع مال و لا بنون * الا من أتى اللّه بقلب سليم» (28) اقتضاى نظم رايج آن است كه بفرمايد «الا سلامة القلب» يعنى در آن روز مال و فرزند نفعى براى انسان ندارد مگر سلامت قلب ولى «مستثنى» را مطابق «مستثنى منه» نياورده و از كسى كه داراى قلب سليم است سخن مى‏گويد، نه سلامت دل . قرآن كريم درشمارش اوصاف آنگاه كه به جاى حساس مى‏رسد، از موصوفين سخن مى‏گويد تا بفهماند كه هدف علم بايد به عمل منتهى شود و اوصاف بايد به موصوفين برسد و تئورى و علم تنها، كارى را از پيش نمى‏برند بلكه بايد در كنار اخلاق و عمل باشد. اين ويژگى براى آن است كه قرآن كتاب هدايت و اخلاق و نور است نه كتاب علمى و تعليمى محض، و از طرف ديگر، وصف در تحقق عينى خود به مبدأ قريب كه همان موصوف باشد متكى است و بيان موصوف راجع به علت وجودى آن وصف خواهد بود كه ذكر علت وجود همانند ذكر علت قوام در تحليل عميق تعريف و تحديد شى‏ء مؤثر است.

7- جلب توجه و ايجاد سؤال

يكى از ظرائف ادبى و هنرى قرآن كريم همين است كه نظم را عمداً به هم مى‏زند تا توجه مخاطب را جلب و اين سؤال را در ذهن او ايجاد كند كه چرا كتابى كه سراسر فصيح و بليغ است. نظم كلام را بر هم زده و از اين طريق به جستجوى علت بپردازد و از معارف نهفته‏اى بهره‏مند شود. مثلاً خداى سبحان درباره شكر نعمت و كفران آن مى‏فرمايد: «لئن شكرتم لا زيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد» (29) نظم ظاهرى اقتضا مى‏كرد كه بفرمايد: «لئن شكرتم لا زيدنكم و لئن كفرتم لا عذبنكم» ولى نظم ظاهرى را رعايت نمى‏كند تا پس از جلب توجه و ايجاد سؤال اين نكته را به مخاطب بفهماند كه زيادى نعمت براى شاكران وعده صريح قطعى است اما عذاب پس از كفران، ممكن است در سايه رحمت الهى عفو شود گذشته از آنكه خلف «وعده» از خداوند قبيح است، ولى خلف«وعيد» نه؛ و ممكن است به دليل سبقت رحت الهى بر غضبش واقع شود .
افزون بر اين، در اين نوع از تعبيرات كنايى لطايف علمى و ظرايف تربيتى نيز وجود دارد، پس گذشته از ظرايف مستور سه نكته محورى بايد مورد نظم باشد: اول اينكه وعده خدا تصريحى است و وعيد آن تلويحى. دوم آنكه وعيد الهى بر فرض تصريحى باشد قابل تخلف است چون خلف وعده مخالف حكمت است نه خلف وعيد بلكه خلف وعيد مطابق باسعه رحمت خداست. سوم آنكه چون وعيد، انشاء است نه اخبار، لذا تخلف آن مستلزم كذب نخواهد بود .
در تبليغات امروزى همين روش بزرگ نمايى يا ايجاد سؤال كه قرآن كريم در چهارده قرن پيش با ادبيات ويژه خود آن را ابداع نموده، رايج است مثلاً در پلا كاردها، همه جملات را با يك رنگ مى‏نويسند،ولى كلمه شهيد را با رنگ سرخ يا با خط درشت مى‏نويسند. در سخنرانيها سخنرانان گاهى به بعضى از كلمات كه مى‏رسند آن را با صداى بلندتر و شدت بيشترى ادا مى‏كنند تا اهميت آن را به مخاطبين گوشزد كنند.
قرآن كريم گاهى در ميان جمله‏اى كه همه كلماتش را مرفوع آورده است، يكباره نظم را بر هم مى‏زند و كلمه‏اى را منصوب مى‏آورد تا انسان توقف كند و به نكته لطيف و ظريف آن آيه پى برد. همگى اينها از اعجاز قرآن سرچشمه مى‏گيرد كه در هزار و چهار صد سال پيش مردى امى و درس نخوانده كتابى جاودانه را به ارمغان بياورد كه مملو از ابتكارات و دقايق علمى و هنرى باشد، مانند آيه، «لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤتون الزكوة و المؤمنون بالله و اليوم الاخر أولئك سنؤتيهم أجراً عظيما» (30) در اين آيه كريمه همه عناوين وصفى، به صورت رفع، ذكر شده و فقط وصف «مقيمين» به صورت نصب آمده است تا اهميت اقامه نماز، كه ستون دين است روشن شود .

8- كامل پرورى در بيان معارف

يكى ديگر از ويژگيهاى قرآن كريم آن است كه خداى سبحان معارف اعتقادى، اخلاقى، فقهى و سياسى را به طور مجزا در قرآن ذكر فرموده و بسيار مى‏شود كه آنها را در كنار يكديگر مى‏آورد تا هدايتى همه جانبه نسبت به آنها داشته باشد و جامعه انسانى را از يكسو نگرى در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بعدى بودن و عمل نمودن به همه معارف دينى را به امت اسلامى بياموزد، تا جامعه‏اى جامع و كامل بپروراند.
قرآن مانند كتب تخصصى فلسفه و اخلاق و فقه و سياست نيست كه فقط در يك زمينه سخن بگويد و بس. قرآن به دليل آنكه نور است و براى هدايت جامعه با همه ابعاد سعادت شده، همراه تعليم مطلبى فقهى نكته‏هاى اخلاقى و معارف ديگر را كه ضامن اجراى حكم فقهى است بيان مى‏كند. اگر تعبد را ارائه مى‏دهد، تعقل و تحليل را كنارش مى‏آموزد. سراسر قرآن مملو از اين ويژگى قرآنى است.
براى نمونه مى‏توان به سوره مباركه «نساء» اشاره كرد؛ آنجا كه قانون ارث را به عنوان حكمى فقهى بيان فرموده، مسائل عاطفى و اخلاقى را براى پشتوانه اجرايى احكام و قوانين آن بيان مى‏فرمايد: «و اذا حضر القسمة أولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه وقولوا لهم قولا معروفا * و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافاً خافوا عليهم فليتقوا اللّه و ليقولوا قولا سديدا * ان الذين يأكلون‏أموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا» (31) يعنى اگر بستگان نزديك متوفى و يتيمان و درماندگان در زمان تقسيم ارث حاضر بودند، چيزى از ارث هم به آنها بدهيد و با آنها به گفتار نيكو سخن بگوييد و بايد بترسند كسانى كه براى آينده فرزندانشان بيمناكند (كه اگر به خردسالان افراد متوفى بى مهرى كرده‏اند، ايتام آنان پس از مرگشان مورد بى مهرى ديگران قرار مى‏گيرند)، و درباره يتيمان ديگران سخن درست و حق بگويند و آنان كه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند بى شك در شكمهاى خود آتش مى‏خورند و تحقيقاً در آتش سوزان انداخته خواهند شد .

9- بيان اجمالى علوم طبيعى

قرآن كريم گاهى براى تعليم و تزكيه نفوس از مسائل علمى و طبيعى سخن مى‏گويد. درباره مراحل تكون انسان از خاك و نطفه و مضغه و علقه تا دميدن روح و جنين مى‏فرمايد: «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين * ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين * ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً * فكسونا العظام لحما ثم أنشأناه خلقا اخر فتبارك اللّه أحسن الخالقين» (32) و از آسمان و ستارگانش:«و لقد جعلنا فى السماء بروجا و زينّاها للناظرين» (33) از زمين و كوههايش: «والارض مددناها و ألقينا فيها رواسى» (34) از نزول به اندازه باران: «و أنزلنا من السماء ماء بقدر فأسكناهّ فى الارض» (35) از رويش بستانها ودرختان خرما و انگور: «فأنشأنا لكم به جنات من نخيل و أعناب لكم فيها فواكه كثيرة و منها تأكلون» (36) از تلقيح گياهان توسط باد: «و أرسلنا الرياح لواقح» (37) و بسيارى از نكات علمى ديگر سخن گفته است ليكن نه به طور جامع و روشن، بلكه با بيان اجمالى، الهام بخش سالكان و ترغيب كننده انديشمندان شده تا به تفكر در پديده‏هاى جهان وآيات الهى بپردازند و راه كشف طبيعت و ابتكار و اختراع را با پاى پرتوان احساس، تجربه و عقل بپيمايند.
قرآن كريم براى تعقل و كاوشهاى علمى بشر ارزش فراوانى قابل است و جامعه انسانى را بدان ترغيب مى‏كند. آن زمان كه برخى از رسول اكرم (صلی الله علیه واله) مى‏خواستند تا با اعجاز كارى كند كه كوههاى مكه كنار بروند و دشت وسيعى براى كشاورزى در اختيار آنان قرار گيرد، آن حضرت (صلی الله علیه واله) نمى‏پذيرفتند؛ يكى از دلايل اين عدم پذيرش عنايت وحى الهى و دين خدا به ترغيب امت اسلامى به رشد و تكامل عقلى بشر در امور زندگى و طبيعى آنان بوده است .
البته در رواياتى نيز كه از امامان معصوم (عليهم السلام) رسيده و در كتابهايى مانند «علل الشرايع» نقل شده كه اهل بيت (سلام اللّه عليهم) به سؤالاتى درباره اسرار عالم، پاسخ مى‏دادند اما كار اصلى قرآن و عترت (عليهم السلام) تربيت انسانهاست نه بازگويى مسائل طبيعى و علمى، بلكه در آنها به ذكر ضوابط و اصول جامع اكتفا مى‏شد و تفصيل و تحليل و استنباط از آنها به عهده احساس، تجربه و تعقل بشرى واگذار شده كه محصول برهان عقلى مى‏تواند به جاى خود جزء علوم اسلامى قرار گيرد؛ زيرا عقل در مقابل نقل است نه در برابر دين .

10- شيوه قرآن در بيان اسرار

قرآن كريم گاهى معارف بسيار بلندى را در آيات كوتاهى بيان مى‏دارد كه جز افراد كمى از خواص اهل تقسير نمى‏توانند به فهم آن نايل گردند، مانند: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (38) يا «هو معكم أينما كنتم» (39) كه محتواى اين آيات چنان سنگين و دقيق است كه اگر انسان بخواهد اين معارف را به عنوان «يكون فيها لا بالممازجه» (40) بيان كند، با كمبود الفاظ از يك سو، و قصور مفاهيم ازسوى ديگر روبرو مى‏شود .
يكى از روشهاى قرآن كريم آن است كه پس از ارائه مطالب قابل گفتن، اشاره‏اى مى‏كند كه مطلب ديگرى هم در اينجا هست كه ما نگفتيم. به عنوان مثال درباره ابراهيم خليل (سلام اللّه عليه) كه به او ملكوت آسمانها و زمين ارائه شد چنين آمده است: «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين» (41) يعنى ما اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و براى اينكه از موقنين و يقين داران باشد .
بيان عادى مسئله اين بود كه بفرمايد ملكوت را به او نشان داديم تا از موقنين باشد ولى قرآن كريم با آوردن «واو» پيش از «ليكون من الموقنين» مى‏فهماند كه عنايات و اهداف ديگرى هم در ارائه ملكوت وجود دارد كه خداوند آن را بازگو نكرده است و از اين طريق محقق متفحص رابراى كشف آن اهداف و فهم معارف ترغيب مى‏كند .
غرض آنكه: حذف آغاز كلام كه «معطوف عليه» است و مطلب را از وسط بازگو كردن، براى تشويق به پى بردن به نكات اسرارآميز آن عنوان محذوف است.

پي نوشت :

[1] بحار، ج.58 ص65 و 106
[2] سوره نحل، آيه 125
[3] نهج البلاغه، حكمت 77
[4] مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[5] سوره زمر، آيه 27
[6] سوره انعام، آيه 59
[7] سوره انعام، آيه 59
[8] سوره عنكبوت، آيه 43
[9] سوره جمعه، آيه 5
[10] سوره بقره، آيه 171
[11] سوره حج، آيه 46
[12] سوره طه، آيه 125
[13] وسائل، ج.21 ص 342
[14] سوره روم، آيه 58
[15] سوره كهف، آيه 54
[16] سوره بقره، آيه 26
[17] سوره حج، آيه 73
[18] معراج السعادة، ص 145
[19] سوره مائده، آيات 31 - 27
[20] سوره مائده، آيه 27
[21] سوره حشر،آيه 21
[22] سوره يس، آيه 13
[23] بحار، ج.47 ص200 و جلد.77 ص 221
[24] سوره نساء، آيه 43
[25] سوره بقره، آيه 187
[26] سوره نسا، آيه 43
[27] سوره بقره، آيه 177
[28] سوره شعرا، آيات88 و 89
[29] سوره ابراهيم، آيه 7
[30] سوره نساء آيه 162
[31] سوره نساء، آيات8 تا 10
[32] سوره مؤمنون، آيات 14 - 12
[33] سوره حجر، آيه 16
[34] سوره حجر، آيه 19
[35] سوره مؤمنون، آيه 18
[36] سوره مؤمنون، آيه 19
[37] سوره حجر، آيه 22
[38] سوره حديد، آيه 3
[39] سوره حديد، آيه 4
[40] بحار، ج.77 ص 283
[41] سوره انعام، آيه 75

منبع: تفسير موضوعى قرآن كريم (قرآن در قرآن)