نویسنده: غلامرضا معصومی

 
در اساطیر یونان باستان آمده است که روزی زئوس (Zeus) در حال رؤیا، بذری از خود بر زمین افکند و از این بذر موجودی به نام آژدیس‌تیس (Agdistis) به وجود آمد که هم دارای صفت‌های زنانه و هم دارای صفت‌های مردانه بود. سرگذشت آژدیس‌تیس یکی از داستان‌های شرقی است که منشأ آن پسینوس (Pessinus)، قلمرو سیبله (Cybele) بوده و پوزانیاس (Pausanias) به نقل حکایت آن چنین می‌پردازد: «پس از به وجود آمدن آژدیس‌تیس، خدایانِ دیگر وی را در اختیار گرفته و او را از مردی محروم ساختند که از عضو مقطوع او درخت بادامی رویید. روزی نانا (Nana)، دختر سانگاریوس (Sangarius) بادامی از آن درخت چیده، آن را در شکم خود نهاد و بر اثر آن آبستن گردید. از وی طفلی به نام آتیس (Attis) به دنیا آمد که نانا از ترس پدر طفل را بر سر راه قرار داد. سپس بزی مأمور مراقبت و شیر دادن به کودک شد تا اینکه آتیس به تدریج رشد کرد و چنان زیبا شد که آژدیس تیس - در این هنگام فقط یک زن بود - به وی علاقه‌مند گردید. (145) اولیای آتیس برای اینکه او را از این مهلکه نجات دهند، پسر جوان را به پسینوس فرستادند تا با دختر پادشاه آن شهر ازدواج کند. پیش از برگزاری مقدمات جشن و خواندن سرود هیمنه (Hymene) یا همان "مبارک باد"، آژدیس تیس ظاهر شد. آتیس با مشاهده‌ی او دیوانه شده و آلت مردی خود را برید. پادشاه پسینوس نیز که دخترش را به او داده بود، همان کار را کرد. آتیس بر اثر جراحتی که برداشته بود جان سپرد، اما تقاضای آژدیس‌تیس، که از این حادثه به شدت رنج می‌برد به اجابت رسیده و جسد آتیس، فسادناپذیر گشت. درباره‌ی این داستان، روایت د یگری نیز بدین مضمون نقل شده که: «در سر حد فریگیا (Phrygia)، در سنگستانی خشک و بی‌حاصل موسوم به آگدوس (Agdos)، عده‌ای از مردم تخته سنگی را به عنوان سیبله می‌پرستیدند. زئوس که مجذوب این ربۀ النّوع شده بود، کوشش زیادی برای همخوابگی با او به عمل آورد، اما چون به مقصود نمی‌رسید نطفه‌ای از خود بر مجاور تخته سنگ گذاشت. از این اقدام وی، آژدیس تیس که موجودی در عین حال مذکر و مؤنث بود، به دنیا آمد، اما دیونیزوس(2) (Dionysus)، آژدیس تیس را مست کرده و او را از مردی محروم ساخت.
از خون آژدیس تیس، درخت اناری رویید که نانا، دختر سانگاریوس، یکی از میوه‌های آن را در شکم خود گذاشته و از آن حامله شد و بدین ترتیب آتیس به وجود آمد. سانگاریوس به دخترش دستور داد تا نوزاد خود را سر راه بگذارد. کودک را مردم از سر راه برداشته، با عسل و شیر پرورش دادند. سپس میان آژدیس تیس و سیبله بر سر تصاحب کودک که روز به روز زیباتر می‌شد، اختلافی در گرفت. در این هنگام میداس (Midas)، پادشاه پسینوس نیز قصد کرد تا دخترش را به او بدهد، اما آژدیس تیس، آتیس و هواخواهان وی را به جنون مبتلا ساخت، به طوری که آتیس آلت مردی خود را در حالت جنون برید و در سایه‌ی درخت کاجی مرد. سیبله، اعضای او را به خاک سپرد و از خونی که از جراحت وی جاری شد، بنفشه‌هایی در اطراف درخت کاج رویید. دختر میداس نیز از روی نومیدی خود را کشته و از خون وی نیز مقداری بنفشه رویید. سیبله او را نیز به خاک سپرد و بر فراز گورش درخت بادامی سبز شد. زئوس که بر اثر درخواست‌های آژدیس تیس به رحم آمده بود، جسد آتیس را غیر قابل فساد کرد و همچنین اجازه داد تا موهای او به رشد خود ادامه دهند و انگشت کوچکش نیز قادر به حرکت باشد. آژدیس تیس سپس جسد را به پسینوس برده، در آنجا دفن کرد و یک جمعیت مذهبی و همچنین جشنی به افتخار او ترتیب داد».
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول