نویسنده: غلامرضا معصومی

 
در اساطیر یونان، آنتنور (Antenor) پسر نجیب آئسیئتس (Aesyetes) و کلئومسترا (Cleomestra) که از اهالی داردانی (Dardanian) بود. همسر وی تئانو (Theano) و فرزندانش آرکلوخوس (Archelochus)، آکاماس (Acamas)، گلائوکوس (Glaucus)، هلیکائون (Helicaon)، لائودوکس (Laodocus)، کون (Coon)، پولیبوس (Polybus)، آژنور (Agenor)، ایفی‌داماس (Iphidamas)، لائوداماس (Laodamas)، دمولئون (Demoleon)، ائوریماخوس (Eurymachus) و کرینو (Crion) نام داشتند.
وی مصاحب و مشاور پریام (Priam) و مردی پیر و سالخورده که قبل از جنگ تروا (Troy) با برخی از فرماندهان یونانی که چندی مهمان او بودند، روابطی دوستانه داشت. آنتنور، منلائوس (Menelaus) و اودیسئوس (Odysseus) را که به عنوان سفیر به تروا آمده بودند، نزد خود پذیرفت و با آنها به مذاکره پرداخت تا اگر ممکن باشد، کار را دوستانه ختم کند. در ایلیاد (Iliad) چنین روایت شده که وی مردم تروا را به رعایت کردن جانب اعتدال وا می‌داشت. آنتنور که طرفدار اقدامات مسالمت آمیز بود، کوشش بسیاری به کار برد تا جنگ عمومی را به جنگ تن به تن میان پاریس (Paris) و منلائوس مبدل سازد. هنگام تصرف تروا یکی از پسران وی به نام هلیکائون جراحت برداشت و اودیسئوس که او و برادرش گلائوکوس را شناخته بود، آنها را به پشت جبهه انتقال داده و در جای امنی قرار داد. هنگام غارت تروا، یونانی‌ها پوست یک یوزپلنگ را بر در خانه‌ی وی آویختند تا با دیدن این علامت خانه‌ی او از تعرض در امان بماند. با تکامل و توسعه‌ی اخبار مربوط به تروا، در شخصیت آنتنور نیز تغییراتی پیدا شد و باعث گردید تا او را به عنوان خائن به وطن معرفی کنند. چرا که وی به یونانی‌ها در سرقت پالادیون (Palladion) کمک کرد و همچنین راه خروج یونانی‌هایی که در شکم اسب چوبی پنهان شده بودند، توسط او گشوده شد. آنتنور را جدّ اقوام ونتی (Venti) که در دره‌ی سفلای رودخانه‌ی پو (Po) سکنی داشتند، دانسته و بنا به روایتی پس از سقوط تروا، به همراهی پسرانش به تراکیا (Thrace) و از آنجا به ایتالیای شمالی رفت.
یکی از خواستگاران پنلوپه (Penelope) نیز که از اهالی زاسینتوس (Zacynthos) به شمار می‌رفت، آنتنور (Antenor) نامیده شده است.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول