فلسفه دين يا نگاه عقلانى به دين
فلسفه دين يا نگاه عقلانى به دين
از آنجا كه موضوع لحث و بررسى در اين نشست، «فلسفههاى مضاف» است، اينجانب، «فلسفه دين» را برگزيدم تا به نوعى درباره آن سخن بگويم. گفتوگو درباره «فلسفه دين» مفصل و گسترده است؛ ولى تا مفهوم مضاف (فلسفه) و مضافاليه (دين) روشن نشود، نمىتوان درباره آن به روشنى سخن گفت.
از نظر قرآن، از جانب خدا، فقط يك «دين» فرو فرستاده شده است و تمام رسولان، مأمور تبليغ آن گرديدهاند؛ زيرا دين نوح، همان دين ابراهيم و دين او، دين پيامبران بعدى، حتى دين خاتم پيامبران است، چنان كه مىفرمايد: «إنّ الدّينَ عند اللّهِ الإسلام(2)»: «دين در نزد خدا، همان اسلام است» و مقصود از اسلام تسليم گشتن و سر فرود آوردن در برابر خداست، زيرا به حكم اينكه جهان، يك آفريدگار و يك كردگار بيش ندارد، و بشر آفريده اوست، بايد سر به فرمان او بگذارد و تسليم مقام منيع او گردد. و اين اصل، حلقه مشتركى ميان تمام شرايع آسمانى است كه از طرف آفريدگار، به وسيله پيامبران به مردم ابلاغ شده است.
اميرمؤمنان على عليهالسلام در سخن كوتاه خود مىفرمايد:
در حالى كه از طرف خداوند دين واحدى بر تمام بشر عرضه شده، ولى تكاليف بندگان در زمانهاى گوناگون، مختلف بوده است و پيامبران با دين واحد ولى با شرايع گوناگون براى هدايت مردم اعزام شدهاند و قرآن در عين تأكيد بر وحدت دين، بر تعدد شرايع تصريح مىكند آنجا كه مىفرمايد:
در لغت عرب، «شرعة» به راهى گفته مىشود كه انسان از طريق آن، به آب دسترسى پيدا مىكند. گاهى نيز آن را «شريعة» مىنامند. تو گويى آيين الهى نهر فيّاضى است كه همه پيامبران از آن بهرهمند مىگردند؛ ولى هر كدام از راهى و طريقهاى كه با شرايط زمان و مكان و استعدادهاى امتهاى خود مناسب است، وارد آن مىشوند.
با توجه به اين پيشگفتار، يادآور مىشويم كه مقصود ما از لفظ «دين» در عبارت «فلسفه دين»، دين الهى در قالب شريعت محمدى؛ يعنى شريعت خاتم است و مقصود از «فلسفه»، نگاه عقلانى به دين و شريعت؛ و در اين بحث و بررسى به دنبال اين هستيم كه رابطه دين محمدى را با عقلانيّت كشف كنيم و يكى از اين دو احتمال را معيّن سازيم:
آيا آيين خاتم در اصول و معارف، و احكام و ارزشها، سراپا تعبّدى است و بايد به آن ايمان آورد و نبايد درباره آن انديشيد و فكر كرد و هر نوع خردورزى و تحليل اصول و فروع از طريق خرد ممنوع است؟
2. آيين خاتم با عقلانيّت رابطه صميمى دارد و اصول و معارف و احكام فردى و اجتماعى و اخلاقى آن در بسيارى از موارد، با برهان و دليل عقلى قابل تفسير است و در يك كلمه كوتاه، «دين محمدى» با حكم عقل و خرد، عجين گرديد و در مواردى كه خرد، حق قضاوت و داورى دارد، كوچكترين تفكيكى ميان آن دو نيست.
بر فرض نخست، بحث درباره «فلسفه دين» بىمعنى خواهد بود؛ زيرا مقصود از «فلسفه» نگاه عقلانى به دين است و فرض اين است، ميان اين دو رابطهاى وجود ندارد، ولى بر فرض دوم بايد درباره فلسفه دين و عقلانيت تعاليم الهى سخن گفت و اين دانش نوبنياد را درباره آيين محمدى به حد كمال رساند.
عقلانيت دين، شعار پيامبران است
«آيا آنها خدايانى جز خدا اتخاذ كردهاند؟ بگو دليلتان را بياوريد، اين، سخن كسانى است كه با من هستند و سخن كسانى (پيامبرانى) است كه پيش از من بودند؛ اما بيشتر آنها (بتپرستان) حق را نمىدانند و به همين دليل از آن روى گردانند».
همسويى دين با علم و دانش
«اگر در ادعاى خود راستگو هستيد، كتابى را كه قبل از قرآن نازل گرديده و يا دانشى از گذشتگان بياوريد كه بر گفتارتان گواهى دهد، اگر راستگو هستيد».
چگونه مىتوان ميان دين و دانش جدايى افكند در حالىكه قرآن در موارد زيادى بر علم و دانش تكيه مىكند، و كافى است بدانيم كه «علم» با تمام مشتقّاتش، 779 بار، و ماده «عقل»، 47 بار و ماده «فكر»، 18 بار و ماده «لُبّ»، 16 بار و «نذير»، 4 بار در قرآن وارد شدهاند. با اين وصف چگونه مىتوان خردورزى و علمگرايى آخرين آيين الهى را انكار كرد.
طرح معارف همراه با دليل
«آيا آنان بدون آفريننده آفريدهاند يا خود، خالق خويشند، آيا آنها آسمانها و زمين را آفريدهاند؟ آنان جوياى يقين نيستند».
در واقع پيام اين آيه شريفه اين است كه درباره هر پديده، از جمله خود «مشركان»، يكى از سه حالت وجود دارد و از آنها بيرون نيست:
1. بدون خالق و آفريننده، پديد آمدهاند: «أم خلقوا من غير شىءٍ».
2. خود، خالق خويش مىباشند: «أم هم الخالقون».
3. خالقى، آنان را پديد آورده است: (نظريه قرآن»)
مشركان از خود بگذرند و درباره نظام جهان بالا بينديشند؛ اين سه حالت در آنها هم حاكم و جارى است چنانكه مىفرمايد: «أم خلقوا السموات و الارض»: «آيا آنها آسمانها و زمين را آفريدهاند و...».
طرح توحيد در خالقيت و ربوبيت با برهان فلسفى
در مورد توحيد در خالقيت مىفرمايد:
«خدا هرگز فرزندى براى خود اتخاذ نكرده و خداى ديگر با او نيست، اگر چنين مىشد، هر يك به اراده مخلوق خود مىپرداخت و بعضى بر بعضى برترى مىجستند، منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مىكنند».
آيه مباركه از وجود هماهنگى در جهان آفرينش بر وحدت آفريننده استدلال مىكند و بحث ما گنجايش بيان آن را ندارد. علاقهمندان به تفسير الميزان مراجعه فرمايند(9).
در مورد توحيد در ربوبيت و تدبير جهان، قرآن برهانى شبيه برهان پيش دارد آنجا كه مىفرمايد:
«بگو اگر خدايانى در آسمان و زمين بودند، نظام هستى از هم مىگسست، منزه است خداودن صاحب عرش از آنچه توصيف مىكنند».
مفسران در تفسير لفظ «اله» اقوال متعددى را مطرح كردهاند كه همگى دور از واقعبينى است. ذلاً اين اقوال را مورد نقد و بررسى قرار مىدهيم:
1. «اله» مشتق از «الوهيت» به معنى عبادت و پرستش است.
2. «اله» مشتق از «ألْوَلْه» به معنى «تحير» است. اگر به خدا «اله» مىگويند، به خاطر اين است كه خرد در درك كنه وجود او متحير و سرگردان است.
3. «اله» مشتق از «اَلِهَ» به معنى «فزع» و إله به معنى كسى است كه انسانها در مشكلات به او پناه مىبرند(11).
يادآور مىشويم كه اين مفاهيم سهگانه، معنى واقعى «اله» نيست، بلكه از لوازم معنى واقعى آن است و حق اين است كه «اله» به معنى «خدا» است، تفاوت آن با «اللّه» در كلى بودن اله و علم بودن اللّه است. مشركان عصر رسالت در عين اعتقاد به «اللّه»(12) بتهاى خود را «آلهه» مىخواندند(13).
تفسير درست اين آيات فقط در صورتى امكانپذير است كه «اله» را به معنى «خدا» بگيريم؛ يعنى موجود باكمال و با علم و قدرت كه توان خالقيت و تدبير و سرنوشت انسان در دست اوست و «اله» به اين معنى در نظر موحدان يك مصداق بيش ندارد و آن را «اللّه» مىنامند؛ ولى در نظر مشركان، مصاديق متعدد يا زمان مختلف دارد، و آلهه مشركان در عين اينكه مخلوق «اللّه» هستند، ولى از توان و تدبير و كردگارى برخوردارند و لااقل در سرنوشت انسان، تأثير به سزايى دارند.
اگر «آلهه» را در آيات يادشده -كه متضمّن برهان بر توحيد در خالقيت و ربوبيت است- به معنى خدا بگيريم مفاد آيهها روشن خواهد بود و اگر به يكى از معانى سهگانه و بالأخص «معبود» بگيريم، دچار مشكل خواهيم شد؛ زيرا آيات اصرار دارند كه وجود الهه مايه فساد در نظام خلقت است و اين در صورتى متصوّر است كه «آلهه» به معنى خدايان توانا بر افرينش و كردگار باشد نه به معنى معبود؛ زيرا تعدد معبود هيچگاه مايه فساد نبوده و زمين مكّه مملو از آنها بوده و هماكنون شرق آسيا موزه چنين معبودهايى است و اصلاً فسادى در نظام خلقت پديد نيامده است.
دعوت بر خردورزى در روايات
1. امام باقر عليهالسلام مىفرمايد:
«حسابرسى خدا در روز رستاخيز در مورد بندگان در حد خردى است كه به آنان داده است؛ يعنى هركس كه خرد او بيشتر، مسؤوليت او بزرگتر است».
2. امام صادق عليهالسلام مىفرمايد:
«مردم با انديشيدن آفريننده، خود را شناخته و دانستهاند كه آنان مخلوق خدا مىباشند و اوست مدبّر جهان و آنها تحت تدبير او هستند».
اين دو حديث را به عنوان نمونه يادآور شديم؛ زيرا كافى است كه توجه كنيم: مرحوم كلينى (متوفاى 329 هـ.ق) در كتاب كافى، باب مفصّلى در مورد عقل باز كرده و احاديثى را گردآورده كه همگى حاكى از عقلانيت آيين محمدى است.
الهيّات نهجالبلاغه و كتاب توحيد شيخ صدوق همگى حاكى از هماهنگى عقل و دين، و ارزش كتاب توحيد شيخ صدوق در صورتى معلوم مىشود كه آن را در كنار كتاب توحيد «ابن خزيمه»(متوفاى 311 هـ.ق) بگذاريم و توحيد صدوق نماينده مكتب تنزيه خدا از تشبيه و تجسيم و ديگرى نماينده مكتب تجسيم و جبر است.
ولى جاى تأسف است كه در زمان ما، در ايام حج، توحيد ابن خزيمه به صورت رايگان به زائران هديه مىشود، تا احاديث اسراييلى و مسيحى و مجوسى را به آخرين نقطه جهان منتقل كند.
مطالعه كتاب احتجاج و مناظرات حضرات معصومين، روشنترين گواه بر عقلانيت روش اهلبيت است.
عقلانيت آيين محمدى، به قلمروى معارف و اصول عقايد منحصر نيست، بلكه اساس فروع آن را نيز تشكيل مىدهد كه به برخى از آنها در آيات قرآن تصريح شده است:
«...أقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرى(16)»: «نماز را براى ياد من به پا دار».
«نماز را بهپا دار، نماز از زشتىها و گناه باز مىدارد و ياد خدا بزرگ است».
«همانا شيطان مىخواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد. پس آيا شما دست برمىداريد»؟
پي نوشت :
1. سخنرانى حضرت آيتاللّه جعفر سبحانى در پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، در تاريخ 3/9/84، قم.
2. آلعمران: 19.
3. نهجالبلاغه، كلمات قصار، شماره 2.
4. مائده: 48.
5. انبياء: 24.
6. احقاف: 4.
7. طور: 36-35.
8. مؤمنون: 91.
9. الميزان، ج 15، ص 67-64.
10. انبياء: 22.
11. مجمعالبيان، ج 1، ص 19، طبع صيدا.
12. «و لئن سألتهم مَن خلقهم ليقولنّ اللّه فأنّى يؤفكون»: اگر از آنان بپرسى آنان را چه كسى آفريده؟ مىگويند ما را «اللّه» آفريده است. (زخرف: 78).
13. «أجعل الآلهةَ اِلها واحدا إنَّ هذا لشىءٌ عُجابٌ»: آيا چند خدا را يك خدا قرار داده است؟ اين كار شگفتاست. (ص: 5).
14. كافى: ج 1، ص 11.
15. كافى: ج 1، ص 29.
16. طه: 14.
17. عنكبوت: 45.
18. مائده: 91.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}