دست و زبان
xروباهي که از دست شکارچيان مي‌گريخت، از هيزم‌شکني خواست تا او را پنهان کند. هيزم‌شکن به روباه گفت در کلبه‌ي او مخفي شود. به زودي شکارچيان از راه رسيدند و از هيزم‌شکن پرسيدند که روباهي را در آن اطراف نديده است.
هيزم‌شکن گفت: «نه!» و در همان حال با انگشت شست خود به مخفيگاه روباه اشاره کرد. امّا شکارچيان حرف او را پذيرفتند و اشاره‌اش را نديده گرفتند.
روباه زماني که از رفتن شکارچيان مطمئن شد، از کلبه بيرون آمد و بدون خداحافظي با هيزم‌شکن به راه افتاد. هيزم‌شکن او را که بدون تشکّر و خداحافظي راهش را در پيش گرفته بود، سرزنش کرد. روباه هم‌چنان که به راه خود مي‌رفت، صدا زد: «اگر دستت با زبانت يکي بود، حتماً از تو تشکّر مي‌کردم.»
اين حکايت به کساني اشاره دارد که گفتارشان با کردارشان يکي نيست.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم