نویسنده: ديويد جل
مترجم: بيژن منصوري
 

اين مقاله استدلال تازه‌ي جيگون کيم را عليه دوگانه‌انگاری مطرح و ارزيابي مي‌کند. استدلال به اين ترتيب اقامه مي‌شود: تعامل علّي ميان دو شيء مستلزم روابط محاذي (1) (2) است. روابط محاذي، روابطي مکان مند مثل فاصله و جهت هستند. نفوس از قرار معلوم جواهر غيرمکان مند و غيرمادي اند؛ بنابراين فهميدن اينکه نفوس چگونه مي‌توانند با جواهر مادي روابط علّي محاذي داشته باشند، دشوار است. من نشان مي‌دهم که استدلال کيم عليه دوگانه‌انگاری نادرست است. در خاتمه، راهي را بيان مي‌کنم که طبق آن، دوگانه انگار جوهري، بتواند با چالش اساسي کيم روبه رو شود؛ اين چالش که محاذات منحصر به فرد نفوس و بدن‌ها را چگونه تبيين کنيم، به طوري که به آنها امکان دهيم تا روابط علّي خاصي با هم داشته باشند و وحدت منحصر به فرد نفس و
بدن را شکل دهند.

1. مقدمه

فهم فلسفي متعارف، دوگانه‌انگاری جوهري را با مسئله‌ي حل ناپذير زير مواجه مي‌بيند. تفاوت اساسي مفروض ميان نفس و بدن تعامل علّي ميان آن دو را ناممکن مي‌سازد. اين مسئله را مسئله تعامل مي‌ناميم. مسئله‌ي تعامل، بيشتر فيلسوفان را به رد دوگانه‌انگاري جوهري به عنوان نظريه‌ای دفاع ناپذير سوق داده است، اما مسئله‌ي تعامل به ندرت به عنوان استدلالي واضح و قاطع عليه دوگانه‌انگاری تقرير شده است. (3)
جيگون کيم مي‌گويد دليل اين مطلب آن است که «اين مسئله، مسئله‌ي ساده‌ای نبوده است که دقيقاً مشخص کنيم فرض روابط علّي ميان جواهري با ماهيت‌هاي مختلف چه مشکلي دارد و به صورت انضمامي تبيين کنيم که چه چيزي در مورد ماهيات جوهر ذهني و مادي وجود دارد که باعث مي‌شود براي داشتن رابطه‌ای علّي با يکديگر نامناسب باشند.»(4)
اما کيم در مقاله‌ي اخيرش، «نفوس تنها»، مدعي مي‌شود مشکل خاصِ تعامل علّي نفوس و بدن‌ها را شناسايي کرده است. اين مسئله به علّيت و آنچه او «محاذات» مي‌نامد، مربوط مي‌شود. کيم نتيجه مي‌گيرد که استدلالش امکان تعامل علّي ميان نفوس و بدنها را متزلزل مي‌کند و دوگانه‌انگاری جوهري را «در نهايت فهم ناپذير» مي‌سازد.(5)
اين مقاله استدلال کيم را عليه دوگانه‌انگاری ارزيابي مي‌کند. به خصوص، استدلال خواهم کرد که استدلال کيم عليه دوگانه‌انگاری ناموفق است. ابتدا بايد دقيقاً توجه داشته باشيم که من به نفع درستي دوگانه‌انگاری جوهري استدلال نخواهم کرد، بلکه فقط استدلال خواهم کرد که دوگانه‌انگاری از جهت دلايل پيشنهادي کيم، نادرست نيست.(6)
بخش دوم اصطلاح‌شناسي‌ای را روشن مي‌کند. بخش سوم تبيين کيم از عليت و محاذات را جمع بندي مي‌کند. بخش چهارم استدلال کيم را عليه دوگانه‌انگاری جوهري مطرح و ارزيابي مي‌کند. بخش پنجم راه ممکني را پيشنهاد مي‌کند که طبق آن، دوگانه انگار جوهري مي‌تواند با چالش اساسي کيم روبه رو شود؛ چالشي در مورد تبيين اينکه چگونه نفس با يک و تنها يک بدن به طور علّي مرتبط و محاذي است. بخش ششم به اعتراضاتي به اين پيشنهاد مي‌پردازد. بخش هفتم به جمع بندي اختصاص دارد.

2. اصطلاح‌شناسي

«جوهر مادي» و «نفس» دو واژه‌ي کليدي در اين مقاله هستند؛ جوهر مادي را به صورت يک شيء فيزيکي که به گونه‌ای مناسب در مکان جاي مي‌گيرد (يعني امتداد مي‌يابد) و مرکب از ماده است و فکر ندارد، تصور مي‌کنيم.( 7) و نفس را به صورت يک جوهر غيرفيزيکي، غيرمکان‌مند و تقسيم‌ناپذير که داراي حالات ذهني است، در نظر مي‌گيريم. (8) موضع فلسفي دوگانه‌انگاری جوهري با دوگانه‌انگاری دکارتي هم‌معناست. فرض کنيد آموزه‌هاي زير دوگانه‌انگاری دکارتي را شکل مي‌دهند:
(الف) هر انساني از دو جزء جوهري - يک بدن و يک ذهن (يا نفس) - ترکيب يافته است.
(ب) نفس يا ذهن، سابجکت نهايي ويژگي‌هاي ذهني و رواني است که از طريق آنها، مي‌تواند دردها را احساس کند، تصميم بگيرد که کاري را انجام دهد يا ندهد، به غور در تصورات انتزاعي بپردازد، سرگرم طرح‌ها شود (و همين طور).
(ج) بدن از ماده‌ي متعارف که (تقريباً) داراي ويژگي‌هاي يادشده در فيزيک معاصر است، ساخته شده، ذاتاً فکر ندارد و به گونه‌ای مکان مند امتداد مي‌يابد.
(د) ذهن (يا نفس) و بدن روابط علّي دوطرفه دارند. در اين رابطه‌ي دوطرفه، بدن اطلاعات حسي را براي نفس فراهم مي‌کند و نفس از طريق آن، مقاصدش را تحقق مي‌بخشد.
(هـ) نفوس در مکان جاي ندارند.
من اذهان و نفوس را به يک معنا به کار مي‌برم. براي درک استدلال کيم عليه تعامل نفس و بدن، بايد نخست تبيين او را از عليت و محاذات بفهميم.

3. کيم درباره‌ي عليت و محاذات

کيم در درجه‌ي اول اهتمام دارد که معناي روابط علّي خاصي را در وضعيت‌هايي که در آنها، توالي‌هاي مشابه رخ مي‌دهند، بفهمد. يک مثال انضمامي را ملاحظه کنيد: تفنگ‌هاي A و B در زمان واحد T شليک مي‌کنند. اهداف تفنگ‌هاي A و B دو نفرند: اندي و بادي. کيم علاقه‌مند است بداند چه چيزي باعث مي‌شود که تفنگ A که در زمان T شليک مي‌کند، علت مرگ اندي باشد، در حالي که تفنگ B که در همان زمان T شليک مي‌کند، علت مرگ بادي است. او مي‌تواند دو شق را در نظر بگيرد. شق اول: «مي‌توانيم زنجيره‌ي علّي ممتدي را از شليک A تا مرگ اندي و زنجيره‌ي ديگري را از شليک B تا مرگ بادي دنبال کنيم. (در واقع، مي‌توانيم با يک دوربين با سرعت بالا مسير گلوله‌ها را از تفنگ A به اندي و غيره دنبال کنيم.)»(9) خلاصه، از آنجا که هيچ زنجيره‌ي علي‌ای ميان تفنگ A و مرگ بادي وجود ندارد، مي‌فهميم که ممکن نيست A، علت مرگ بادي بوده باشد. همين مطلب درباره‌ي تفنگ B و مرگ اندي مطرح مي‌شود. شق دوم: مي‌توانيم در پي يک ارتباط محاذي R باشيم «که ميان شليک A و مرگ اندي و ميان شليک B و مرگ بادي برقرار است، اما ميان شليک A و مرگ بادي يا ميان شليک B و مرگ اندي برقرار نيست.»(10) در اين مورد، روابط محاذي چيستند؟ کيم آنها را روابط مکان مند مي‌داند: فاصله، جهت و غيره.

4. تقرير استدلال کيم

کيم بياني از عليت و محاذات را به صورت زير عليه تعامل نفس با بدن به کار مي‌گيرد. دو نفس A و B و يک جوهر مادي M را در نظر بگيريد. فرض کنيد A و B همزمان يک عمل ذهني را در زمان T انجام مي‌دهند. فرض کنيد عمل ذهني A باعث تغييري در M در زمان T مي‌شود، اما عمل ذهني B نمي‌شود. سؤال: کدام رابطه‌ي R به عنوان حلقه‌ي رابط يا عامل محاذات با عمل ذهني A با تغييري که در M به وجود آمد، عمل مي‌کند که ميان B و M برقرار نيست؟ يا کدام زنجيره‌ي علّي از A تا M وجود دارد؟ اين رابطه يا زنجيره ممکن نيست مکان مند باشد؛ پس چيست؟ کيم مي‌گويد سرنخي ندارد؛ به همين دليل، نتيجه مي‌گيرد تعامل علّي نفس با بدن فهم ناپذير است.(11)

4. 1. ارزيابي استدلال کيم

واژه‌ي «فهم ناپذير» مبهم است. دست‌کم، مي‌توان ان را به دو صورت فهميد. اولي فهم نايذيري ضعيف است.
وضعيت p به طور ضعيف فهم ناپذير است، اگر هيچ کس به طور متعارف Pرا نفهمد. (12)
فهم ناپذيري ضعيف يک ادعاي کاملاً قوي نيست. براي نمونه، موارد فراواني از نظريه‌ها در علم وجود دارند که به گونه‌ای ضعيف فهم ناپذيرند، با اين همه درست از آب درآمده‌اند. با اين حال، فهم ناپذيري مي‌تواند به نحوي قويتر در نظر گرفته شود و به شکل زير تقرير شود:
فهم ناپذيري قوي: وضعيت p قوياً فهم ناپذير است، اگر هيچ کسي نتواند معناي p را درک کند (يا آن را بفهمد).
اين تعريف با آنچه معمولاً از فهم ناپذيري قصد مي‌شود، بهتر سازگاري دارد و از فهم ناپذيري ضعيف قوي‌تر است.
کيم در توضيح اينکه آيا فهم ناپذيري قوي را مد نظر دارد يا فهم ناپذيري ضعيف را، کوتاهي مي‌کند. من استدلال کيم را به هر دو خوانش ارائه خواهم کرد. با خوانش فهم ناپذيري قوي شروع مي‌کنم.

4. 2. استدلال فهم ناپذيري قوي

با توجه به فهم ناپذيري قوي، مي‌توانيم با صورت بندي استدلال کيم به شکل زبير آغاز کنيم:
(1) اگر براي نفوس، تعامل علّي با جواهر مادي ممکن باشد، آنگاه بايد زنجيره‌هاي علّي مکان مند يا روابط محاذات مکان مندي ميان نفوس و جواهر مادي وجود داشته باشند.
(2) ممکن نيست که زنجيره‌هاي علّي مکان مند يا روابط محاذات مکان مندي ميان نفوس و جواهر مادي وجود داشته باشند.
(3) بنابراين ممکن نيست که نفوس با جواهر مادي تعامل علّي داشته باشند.
(4) و اگر ممکن نيست که نفوس با جواهر مادي تعامل علّي داشته باشند، آنگاه دوگانه‌انگاری جوهري فهم ناپذير است.
(5) بنابراين دوگانه‌انگاری جوهري فهم ناپذير است.
اين استدلال معتبر است. مقدمه (2) بنا بر تعريف صادق است، اما دو اشکال دارد. اشکال اول اينکه يک ابهام انتقادآميز در مورد چگونگي تفسير وضعيت وجهي مقدمه (3) وجود دارد. اگر جهتي که بر مقدمه (3) حاکم است، متافيزيکي يا منطقي باشد، آنگاه اثبات عدم امکان وجودشناختي تعامل نفس و بدن ممکن خواهد بود، اما کيم اين امکان را انکار مي‌کند. (13) بنابراين، جهت حاکم بر مقدمه (3) بايد قانوني باشد. با اين وصف، اگر مقدمه (3) اين گونه تفسير شود، آنگاه (4) کاذب خواهد بود. به لحاظ قانوني، براي من ناممکن است که به سمت دفترم پرواز کنم، اما اين موجب نمي‌شود اين ايده فهم ناپذير باشد. اشکال دوم اينکه با توجه به آموزه‌ي (هـ)، مقدمه (1) کاملاً مصادره به مطلوب است. فرض کنيد که (هـ) فرض گرفته نشده باشد. در اين صورت، اين استدلال اصلاً ممکن نيست مطرح شود. چرا ممکن نيست ميان نفس مکان مند و بدن مکان مند روابطي وجود داشته باشد؟
با توجه به اينکه کيم بارها ادعا مي‌کند که نمي‌تواند راهي را براي امکان تعامل محاذي تصور کند، مي‌توانيم استدلال او را به قرار زير، از نو صورت بندي کنيم:
(1*) اگر نمي‌دانيم که چگونه نفوس و بدن‌ها محاذات علّي دارند يا چگونه ممکن نيست ميان آنها زنجيره‌هاي علّي وجود داشته باشد، آنگاه معقول نيست باور داشته باشيم که تعامل ميان نفوس و بدن‌ها وجود دارد.
(2*) ما نمي‌دانيم نفوس و بدن‌ها چگونه محاذات علّي دارند يا چگونه زنجيره‌هاي علّي ميان آنها ممکن است وجود داشته باشند.
(3*) بنابراين معقول نيست باور داشته باشيم که تعامل علّي ميان نفوس و بدن‌ها وجود دارد.
(4*) و اگر معقول نيست باور داشته باشيم که تعامل علّي ميان نفوس و بدن‌ها وجود دارد، آنگاه دوگانه‌انگاری جوهري فهم ناپذير است.
(5*) بنابراين دوگانه‌انگاری جوهري فهم ناپذير است.
اين استدلال بهتر از قبلي نيست، زيرا دو مقدمه‌ي کاذب دارد. مقدمه‌ي کاذب اول مقدمه (4*) است. اين مقدمه بر اصل زير مبتني است:
(*) اگر باور به وضعيت p معقول نباشد، آنگاه p (قويا) فهم ناپذير است.
(*) دفاع ناپذير است. امور فراواني وجود دارند که مي‌توانند باوري را فهم ناپذير سازند، اما نتيجه نمي‌شود که آن باور به صورت قوي فهم ناپذير است.
با ناديده گرفتن اين نگراني، مقدمه (1*) کاذب است. اين مقدمه بر اصل معرفتي زير مبتني است:
(HT): اگر ما به چگونگي Q معرفت نداشته باشيم، آنگاه معقول نيست باور داشته باشيم که. Q
HT)) محل اشکال است. براي اينکه دليل آن را بدانيد، کاربرد زير از (HT) را ملاحظه کنيد.
(HT1): اگر معرفت نداشته باشيم که چگونه A علت B است (به خصوص، اگر A و B ماهيت‌هاي متفاوتي داشته باشند)، آنگاه در باور به اينکه A علت B است، منطقي نيستيم.
بسياري اين اصل را براي استدلال عليه دوگانه‌انگاری جوهري به کار گرفته‌اند؛ اين اشتباه است. مواردي از روابط علّي رويدادي وجود دارد که تحليلي جامع درباره‌ي روابط آنها نداريم، با اين حال، باور به اينکه آنها مرتبط هستند، همچنان معقول است. از جمله، چگونه يک ميدان مغناطيسي مي‌تواند بر اشيا تأثير بگذارد يا چگونه پروتون‌ها نوعي نيروي رانشي را بر يکديگر اِعمال مي‌کنند؟ با وجود اين، ما به نحو معقولي باور داريم که اين پديده‌ها رخ مي‌دهند.(14)
استدلالي که در (HT) بيان شد، استدلالي نادرست است. (1*) بيان واضح اين استدلال نادرست است. اين نکته، دليل کافي را براي رد اين مقدمه فراهم مي‌کند.
با اين حال، ساختار استدلال (HT) در (1*) به شکل زير است:
(HT2) اگر ندانيم که چگونه x با y محاذات علّي دارد يا چگونه ممکن است زنجيره‌هاي علّي ميان X و y وجود داشته باشند، آنگاه باور به اينکه تعامل علّي ميان X و Y وجود دارد، معقول نيست.
(HT2) با مثال‌هاي نقض تجربي مواجه است. نمونه‌هايي تجربي از عليت وجود دارند که ميان دو شيء رخ مي‌دهند، حتي اگر ندانيم که چگونه اين دو شيء به لحاظ علّي محاذي‌اند؛ براي مثال، آزمايش‌هايي در سال 1997 انجام شد که نشان داد ذرات نور (فوتون‌ها) در شرايط خاصي به وجود مي‌آيند و بعد تا حدود 7 کيلومتر در جهات مخالف با مکان ياب‌ها دور مي‌شوند. اين آزمايش نشان داد که فوتون‌ها به طور آني با هم «تماس پيدا مي‌کنند» (يا به نحوي با هم تعامل پيدا مي‌کنند).(15) به اين ترتيب، دو شيء داريم که با هم تعامل علّي دارند و با اين حال، روشن نيست که چگونه محاذي‌اند. من نتيجه مي‌گيرم که (1*) کاذب است.(16)
مهم‌تر اينکه (1*) از استحکام کافي برخوردار نيست تا کيم بتواند به فهم ناپذيري قوي مورد نظرش به عنوان نتيجه‌ای عليه دوگانه‌انگاری جوهري برسد. براي رسيدن به فهم ناپذيري قوي به عنوان نتيجه، نياز داريم که يک عملگر ضرورت را به (1*) بيفزاييم و به ترتيب زير، آن را اصلاح کنيم:
(1**) اگر ممکن نباشد که بدانيم چگونه نفوس و بدن‌ها محاذات علّي دارند يا چگونه ممکن است زنجيره‌هاي علّي ميان نفوس و بدن‌ها وجود داشته باشند، آنگاه ممکن نخواهد بود که در باور به اينکه ميان نفوس و بدن‌ها تعامل علّي وجود دارد، معقول باشيم.
ما بايد مقدّم (2*) را تغيير دهيم تا استدلال را معتبر نگه داريم. آنگاه مي‌توانيم فهم ناپذيري دوگانه‌انگاری را نتيجه بگيريم.
اما گام برداشتن در اين مسير ايده‌ي خوبي نيست. چگونه مي‌توان نشان داد که ممکن نيست بدانيم که تعامل چگونه ممکن است رخ دهد؟ کيم هيچ دليلي براي پذيرش اينکه تعامل منطقاً ناممکن است، به دست نمي‌دهد؛ به همين دليل، انگيزه‌ای براي پذيرفتن (1**) وجود ندارد.
بنابراين استدلال فهم ناپذيري قوي از منظر کيم با محذور زير مواجه است؛ يا استدلال او کاملاً مصادره به مطلوب است يا بر مقدماتي دفاع ناپذير و کاذب مبتني است.
بخش بعدي، استدلال فهم ناپذيري ضعيف را عليه دوگانه‌انگاری بررسي خواهد کرد.

4. 3. استدلال فهم ناپذيري ضعيف

متني از کيم وجود دارد که چه بسا نشان مي‌دهد او تنها نتيجه‌ي فهم ناپذيري ضعيف را در نظر دارد؛ مثلاً مي‌گويد: «اگر جهت کلي استدلال من درست باشد، سودمندي و امکان هر تصوري را از جوهر غيرمادي دچار ترديد جدي مي‌کند.»(17)
استدلال فهم ناپذيري ضعيف عليه دوگانه‌انگاری جوهري چگونه اقامه مي‌شود؟ با استخراج از متن کيم، اين استدلال شبيه به آنچه در زير مي‌آيد، اقامه خواهد شد.
هيچ کس در حال حاضر نمي‌داند چگونه نفوس و بدن‌ها محاذات علّي دارند يا چگونه ممکن است زنجيره‌هاي علي ميان آنها وجود داشته باشند. در اين صورت، هيچ کس در حال حاضر دوگانه‌انگاری جوهري را نمي‌فهمد و اگر هيچ کس در حال حاضر دوگانه‌انگاری جوهري را نفهمد، آنگاه دوگانه‌انگاری جوهري يک نظريه‌ي سودمند يا ممکن در مورد ذهن نخواهد بود.
اين استدلال از استدلال فهم ناپذيري قوي بهتر نيست. دليلي که در اين استدلال به کار گرفته شده است، به همين اندازه، عليه نظريه‌هاي مادي انگارانه درباره‌ي ذهن نيز عمل مي‌کند. ملاحظه کنيد، هيچ کس در حال حاضر نمي‌فهمد چگونه نظريه‌هاي مادي انگارانه درباره‌ي ذهن موجب آگاهي پديداري مي‌شوند؛ بنابراين نظريه‌هاي مادي انگارانه در مورد ذهن سودمند يا ممکن نيستند. پاسخ روشني که در دسترس مادي انگار قرار دارد، اذعان به اسرارآميز بودن تجربه‌هاي پديداري است، اما او استدلال مي‌کند که دلايل فراوان ديگري به نفع نظريه‌هاي مادي انگارانه درباره‌ي ذهن وجود دارد، مانند استدلال‌هاي مستقلي که بر فيزيولوژي و ساختار علّي جهان مبتني اند.
با اين حال، توجه داشته باشيد که دوگانه انگار جوهري نيز مي‌تواند همين کار را انجام دهد. او مي‌تواند اذعان کند که تعامل علّي ميان نفوس و بدن‌ها اسرارآميز است و در عين حال، استدلال کند که دلايل فراوان ديگري از قبيل استدلال‌هاي موجهه و غيره، به نفع نظريه‌هاي دوگانه انگارانه درباره‌ي ذهن وجود دارند.
البته مادي انگاران نياز ندارند پيش از اينکه نظريه‌ای مادي انگارانه را سودمند يا ممکن بدانند، نظريه‌هاي دوگانه انگارانه درباره‌ي ذهن را رد کنند (و برعکس). بهترين چيزي که در اينجا مي‌توان اميد داشت، استدلال‌هاي محکم به سود يا زيان يک نظريه‌ي مربوط به ذهن است. نکته‌ي کلي در اينجا همين است. پيشرفت در بحث درباره‌ي بهترين نظريه‌ي مربوط به ذهن به استدلال مستقلي از هر دو جهت نياز دارد. رازي که در يک نظريه‌ي مربوط به ذهن وجود دارد، براي توجيه رد آن نظريه کافي نيست؛ بنابراين مادي انگاران و دوگانه انگاران به يک اندازه بايد در برابر استدلال فهم ناپذيري ضعيف کيم مقاومت کنند.
به اين ترتيب، کليت استدلال عليه دوگانه‌انگاری با محذور زير مواجه است. اگر استدلال کيم مي‌کوشد تا به معقوليت قوي به عنوان نتيجه‌ای عليه دوگانه‌انگاری برسد، هر صورت‌بندي ممکني از اين استدلال کاملاً مصادره به مطلوب يا مبتني بر مقدمه‌ي کاذب خواهد بود. از طرف ديگر، اگر کيم مي‌کوشد تا فهم ناپذيري ضعيف را به صورت نتيجه‌ای عليه دوگانه‌انگاری اثبات کند، استدلالش به آن اندازه محکم نيست که دوگانه‌انگاری جوهري را متزلزل سازد.

5. رويارويي با چالش کيم

اين بخش درصدد است راهي را ترسيم کند که دوگانه انگار جوهري بتواند با چالش اساسي کيم روبه رو شود. چالش را به خاطر آوريد؛ تبيين اينکه چرا وقتي نفوس A و B، در زمان T، هم‌زمان عمل مي‌کنند، تنها A تغييري را در جوهر مادي M به وجود مي‌آورد. چالش اساسي در اينجا متوجه دوگانه انگار جوهري است. او بايد تبيين کند که چگونه يک نفس با يک و تنها يک بدن محاذات علّي دارد. به گفته‌ي کيم، رويارويي با اين چالش، به خصوص براي دوگانه انگار جوهري مشکل است، زيرا دوگانه انگار روابط مکان مند مورد نياز را براي ساختار گزينشي تعامل نفس با بدن در اختيار ندارد. در واقع، به نظر مي‌رسد کيم معتقد است که دوگانه انگار نمي‌تواند با چالش او روبه رو شود. او مي‌گويد ايده‌ي پيوند يک نفس با يک بدن براي تشکيل يک واحد «ايده‌ای است که نمي‌توانيم آن را معقول سازيم».(18)
بنابراين دوگانه انگار بايد براي رويارويي با چالش کيم، تبيين ممکني را پيشنهاد کند تا اصلي شبيه اصل زير بتواند صادق باشد:
◊ƎxƎy [دارد محاذات x با yɅ است، بدن یک yɅ است نفس یک x]

(Z → y= Z با X محاذات دارد)
به عبارت ديگر، دوگانه انگار بايد تبيين کند که چگونه ممکن است که در مورد يک نفس و بدنِ وحدت يافته، هيچ بدن ديگري با آن نفس و هيچ نفس ديگري با آن بدن محاذات نداشته باشد.
اگر دوگانه انگار جوهري بتواند راهي ممکن براي موجه کردن (KC) فراهم سازد، برخلاف تصورات کيم، راهي براي معقول ساختن ايده‌ي عليت محاذي منفرد ميان نفس و بدن وجود خواهد داشت.
با يک روش، مي‌توان معناي (KC) را فهميد؛ براي درک اين روش، تبيين مختصري از عليت لازم است.(19) فرض کنيد عليت در ويژگي‌هاي اشيا ريشه دارد؛ گويي ويژگي‌ها، توانايي‌ها (گرچه نه تنها توانايي‌ها) يا استعدادهايي‌اند که مي‌توانند «توانايي‌هاي علّي» را به يک شيء بدهند؛ بنابراين رابطه‌ي علّي، بروز(20) دوجانبه‌ي اطراف يک استعداد دو طرفه است؛ مثلاً به اين صورت که يک بلور نمک در يک قطره آب حل مي‌شود. حل شدن يک بلور نمک بروز دوجانبه‌ي توانايي آب براي حل نمک (و توانايي نمک براي حل شدن در آب) است.(21)
با توجه به اين مطلب، آنچه در زير مي‌آيد مي‌تواند (KC) را توجيه کند: (P) يک نفس به گونه‌ای است که داراي يک ويژگي واحد و منحصر به فرد است، به طوري که به واسطه‌ي داشتن اين ويژگي، مي‌تواند مستقيماً با يک و تنها يک جوهر مادي تعامل علّي داشته باشد، به طوري که آن جوهر مادي نيز ويژگي‌ای دارد که به واسطه‌ي آن ويژگي، فقط با نفس جزئي مذکور مي‌تواند تعامل داشته باشد.
ايده‌ای که در پسِ اين تبيين از محاذات نفس و بدن قرار دارد، تابع تبييني از عليت است که در بالا ارائه شد. نفس X داراي يک ويژگي است و به اين ترتيب، يک جوهر مادي y نيز داراي يک ويژگي است. اين ويژگي‌ها به گونه‌ای‌اند که x و y مي‌توانند در روابط علّي با هم قرار بگيرند، زيرا ويژگي‌هايشان به آنها اجازه مي‌دهد تا در روابط استعدادي خاصي شرکت کنند. اين تبيين ما را قادر مي‌سازد تا نشان دهيم دست‌کم ممکن است يک نفس و يک بدن وحدت علّي محدودي را شکل دهند. به عبارت ديگر، آنها دو طرف استعداد خاصي هستند که از طريق يک رابطه‌ي مبتني بر ويژگی محاذات دارند؛ رابطه‌ای که تنها ميان آنها و نه هيچ واحد نفس و بدن ديگري برقرار است.
بنابراين وقتي دو نفس کيم، A و B، در زمان T با هم عمل مي‌کنند و تنها A تغييري را در M به وجود مي‌آورد، علت اين است که M داراي ويژگي خاصي باشد که به آن اجازه مي‌دهد تا طرف استعدادي A باشد. از طرف ديگر، B کاملاً فاقد ويژگي‌ای است که براي تعامل با M لازم است.

6. اعتراض‌هايي به (P)

من با [پاسخ به] سه اعتراض به (P) بحث را به پايان مي‌برم.
اعتراض اول: در اينجا به کدام نوع از ويژگي‌ها استناد مي‌شود؟ اين ويژگي‌ها - هر چه باشند - کاملاً فهم ناپذير به نظر مي‌رسند؛ آنها تنها مسئله را مي‌پوشانند. (P) بي فايده است و بايد رد شود.
پاسخ: اين اعتراض از خلط معرفت‌شناسي و متافيزيک به نفع خود استفاده مي‌کند. به عبارت ديگر، معرفت به ويژگي‌هاي خاصي که امکان عليت محاذي واحد و يگانه ميان يک نفس و يک بدن را تبيين مي‌کنند، پيش شرط موجه بودن در باور به وجود اين نوع ويژگي‌ها نيست. به عبارت ديگر، آنچه ما را در پذيرش (P) موجه مي‌سازد با آنچه (P) را صادق مي‌سازد، متفاوت است. بله، ما در موضعي معرفتي نيستيم که آنچه (P) را صادق مي‌سازد، بدانيم. با اين حال، اين بدان معنا نيست که ما در باور به چيزي شبيه (P) معقول نيستيم (يا نمي‌توانيم باشيم).
اعتراض دوم: (P) ما را ملزم مي‌کند که اساساً از قوانين غيرعام که نفوس خاص را با بدن‌هاي خاصي پيوند مي‌دهند، طرفداري کنيم، اما دلايل خوبي وجود دارد تا فکر کنيم که برخلاف (P)، استعدادها و توانايي‌هاي علّي اشيا عام‌اند؛ به گونه‌ای که استعدادهايي براي واکنش به برخي از انواع اشيا، نه به اشياي جزئي هستند.
پاسخ: اين نگراني طبيعي است، اما به دو نکته توجه داشته باشيد. اولاً، ما مي‌توانيم خم به ابرو نياوريم و از قوانين غيرعام که نفوس خاص را با بدن‌هاي خاص پيوند مي‌دهند، حمايت کنيم.(22) ثانياً، اين اعتراض استحکام خويش را که از طريق ادعاي کيم کسب کرده بود، از دست مي‌دهد؛ يعني اين ادعا که پيوند يک نفس با يک بدن «ايده‌ای است که نمي‌توانيم آن را معقول سازيم». هر اندازه هم که (P) ناپذيرفتني باشد، راهي ممکن براي پيوند دادن يک نفس خاص به يک بدن خاص پيشنهاد مي‌کند. اين براي پاسخ به چالش کيم کافي است.
اعتراض سوم: اگر اين پيشنهاد درست باشد، از قرار معلوم، يک ويژگي مادي (P) از يک جوهر مادي y با يک ويژگي غيرمادي *P از نفس X پيوند مي‌خورد، اما اين چيزي را تبيين نمي‌کند، بلکه صرفاً به ما مي‌گويد نفوس و بدن‌ها به سبب يک رابطه‌ي مبتني بر ويژگي، با هم محاذات منحصر به فردي دارند.
پاسخ: اين اعتراض آنچه را مي‌توان پاسخي کافي به چالش کيم دانست، خلط مي‌کند. مقتضاي آن اين است که سازوکاري براي چگونگي وقوع تعامل علّي واحدي ميان نفس و بدن پيشنهاد شود، اما اين کار لزومي ندارد. تبيين چگونگي امکان Q با تبيين چگونگي عملکرد Q يکسان نيست. اين يک تفاوت مهم است. چالش کيم براي دوگانه انگار، تبيين چگونگي امکان محاذات منحصر به فرد يک نفس با يک بدن است. من استدلال کرده‌ام که (P) مي‌تواند تبييني را به دست دهد. درخواست چيزي بيش از (P) درخواست چيزي است که براي رويارويي موفق با چالش کيم، مورد نياز نيست. توجه داشته باشيد که ادعاي من اين نيست که (P) صادق است، بلکه ادعاي من اين است که (P) راهي ممکن براي تبيين چگونگي محاذات علّي يک نفس و يک جوهر مادي به صورت خاص و محدود است. نتيجه اينکه به چالش کيم براي دوگانه انگار جوهري در تبيين چگونگي محاذات يک نفس با يک بدن پاسخ داده شده است.

7. نتيجه گيري

دوگانه‌انگاری جوهري به دليل مسئله‌ی تعامل به طور گسترده‌ای کنار گذاشته شده است. اين کنار گذاشتن به ندرت با استدلالي محکم همراه است. جيگون کيم کوشيده است تا دقيقاً چنين استدلالي را مطرح کند. ما ديديم اين استدلال در همه‌ی صورت بندي‌هاي مجددي که از آن امکان داشت، ناکام مي‌ماند. هيچ يک از آنچه در اينجا گفتيم، از رد معقول دوگانه‌انگاری جوهري جلوگيري نمي‌کند، اما اگر قرار است دو گانه‌انگاری جوهري رد شود، اين کار بايد براساس دلايلي غير از آنچه کيم پيشنهاد مي‌کند، انجام شود.

پي‌نوشت‌:

1. David Jehle, "Kim against Dualism." Philosophical Studies 130, 2006, pp. 565-578.
2. pairing.
3. موارد زير را ملاحظه کنيد. کني مي‌نويسد: «طبق اصول دکارتي، دشوار است بفهميم که چگونه ممکن است يک جوهر متفکر غيرممتد علت حرکت در يک جوهر غير متفکر ممتد باشد و چگونه ممکن است يک جوهر غير متفکر ممتد در يک جوهر متفکر غيرممتد، احساساتي را به وجود آورد. به نظر مي‌رسد ويژگي‌هاي اين دو نوع جوهر آنها را در مقولاتي قرار مي‌دهد که به اندازهاي متفاوت اند که ممکن نيست با هم تعامل داشته باشند.»
Kenny, A., Descartes, 1968, pp. 222-223.
چرچلند مي‌نويسد: «مسئله‌ي حل ناپذيري که دوگانه‌انگاری جوهري با آن مواجه است، به ماهيت تعامل ميان دو نوع اساساً متفاوت از جواهر مربوط مي‌شود. خمير مايه‌ي نفساني به ظاهر هيچ يک از ويژگي‌هاي خمير مايه‌ي مادي را ندارد و به لحاظ مکاني امتداد نمي‌يابد. اين پرسش مطرح مي‌شود که چگونه و در کجا اين دو جوهر با هم تعامل دارند.»
Churchland, P., Neurophilosophy, 1986, p. 318.
هيچ يک از اينها استدلالي عليه دوگانه‌انگاری جوهري نيستند (البته اگر آنها را استدلال بدانيم).
4. Kim, J., "Lonely Souls: Causality and Substance Dualism," K. Corcoran (ed.), Soul, Body and Survival: Essays in the Metaphysics of Human Persons, 2001, p. 32.
5. ibid., P. 31.
6. همچنين مقاله‌ي کيم استدلال جالبي را عليه امکان عليت نفس براي نفس در بردارد. من به دو دليل، به اين استدلال نمي‌پردازم. اول اينکه معتقدم استدلال او عليه عليت نفس براي نفس صرفاً کوششي است براي به جريان انداختن شهودهاي ما درباره‌ي مشکلاتي که متوجه اشياي غير مادي و عليت به طور کلي هستند. دوم اينکه حتي اگر استدلال کيم عليه عليت نفس براي نفس استحکام داشته باشد (که اصلاً روشن نيست که چنين باشد) از آن نتيجه نمي‌شود که تعامل علّي نفس و بدن دچار مشکل است. براي بررسي استدلال کيم عليه عليت نفس براي نفسي، ر.ک:
O"Connor, T., "Causality, Mind, and Free Will," in J. Tomberlin (ed.). Philosophical Perspectives 14, 2000.
7. با اين تعاريف، هيچ مصادره به مطلوبي عليه مادي انگار وجود ندارد، اين مقاله استدلالي به نفع دوگانه‌انگاری يا عليه مادي‌انگاری نيست، بلکه کار آن اين است که قصد دارد روشن کند آيا دوگانه‌انگاری فهم ناپذير است يا نه.
8. براي بحث مبسوطي درباره‌ي جوهر، ر.ک:
Lowe, E.J., The Possibility of Metaphysics, 1998; Lowe, E.J., A Survey of Metaphysics, 2003.
9. Kim, "Lonely Souls: Causality and Substance Dualism," p.35.
10. ibid., p.35.
11. روشن است که کيم استدلال نمي‌کند که تعامل علّي نفس با بدن به نحوي به لحاظ وجودشناختي ناممکن است. به عبارت ديگر، او ادعا نمي‌کند که براي دو جوهر نامشابه - صرفاً به دليل اينکه انواع متفاوتي از جواهرند - ناممکن است که با هم تعامل علّي داشته باشند، بلکه ادعا مي‌کند عليت محاذي ميان نفوس و بدنها معقول است، تنها اگر زنجيره‌ای علّي يا روابطي محاذي ميان آنها وجود داشته باشد، اما از آنجا که کيم نمي‌تواند بفهمد چگونه نفوس و بدن‌ها خارج از يک چارچوب فيزيکي ممکن است محاذي باشند، نتيجه مي‌گيرد که مفهوم تعامل علّي ميان نفوس و بدن‌ها فهم ناپذير است. از مقاله‌ي «نفوس تنها»، ص 31 و 38، براي اظهارات کيم درباره‌ي فهم ناپذيري ر.ک:
12. قيدي براي «فهميدن». دو خوانش از اين واژه وجود دارد. خوانش اول يک خوانش معنايي است. S معناي اين جمله «پنتسن کيدان ارمند» را نمي‌فهمد. اين نوع از فقدان فهم را فهم معنايي بناميد. خوانش دوم از فهميدن، معرفتي است. اگر نظريه‌ای دفاع شده و بسط يافته درباره‌ي  وجود نداشته باشد،  به لحاظ معرفتي فهميده نمي‌شود. اين را فهم معرفتي بناميد. «فهم» در فهم ناپذيري ضعيف و قوي در ذات خود واجد فهم معرفتي است.
13. Kim, "Lonely Souls: Causality and Substance Dualism,"pp. 40-41.
14. (HT1) نيز ممکن است عليه نظريه‌هاي مادي انگارانه به کار گرفته شود؛ ملاحظه کنيد: اگر ندانيم چگونه ماده علت آگاهي پديداري است، آنگاه معقول نيست باور داشته باشيم که ماده علت آگاهي پديداري است. مادي انگاران نمي‌توانند با اطمينان بگويند چگونه ماده، آگاهي پديداري را به وجود مي‌آورد. بنابراين نمي‌توانند با به جان خريدن ناسازگاري، (HTI) را عليه دوگانه‌انگاری به کار گيرند.
15. براي بحث بيشتر درباره‌ي اين آزمايش و اهميت آن، ر.ک:
Robert
Nadeau and Manos Kafatos, The Non-Local Universe: The New Physics and Matters of the Mind, 2001.
16. اعتراض: تعامل علّي ميان امور فيزيکي و غير زماني - مکاني را نمي‌توان با ارائه‌ي مثال‌هايي از تعامل علّي ميان دو امر فيزيکي که در آينده فهميده خواهند شد، فهم‌پذير کرد. بنابراين اين پاسخ به مقدمه (1*) دچار يک خطاي مقولي است و قوت آن عليه استدلال کيم ضعيف مي‌شود. پاسخ: من مقدمه (1*) را با دليل تجربي رد نمي‌کنم. همچنين استدلال نمي‌کنم که عليت امور غير مکاني و غيرمادي با امور فيزيکي به دليل فقدان فهم درباره‌ي اينکه چگونه دو شي، فيزيکي با هم تعاملي علّي دارند، معقول مي‌شود، بلکه (1*) را به دلايل معرفتي رد مي‌کنم. (HT2) يک کاربرد از اصل معرفتي (HT) است، (HT) کاذب است. بنابراين (HT2) کاذب است.
17. Kim, "Lonely Souls: Causality and Substance Dualism," p. 31.
18. ibid.
19. نبايد فرض شود که من باور دارم اين طرز فکر درستي درباره‌ي عليت و ويژگي‌هاست. توجه کنيد: من تنها راهي را پيشنهاد مي‌کنم که يک دوگانه انگار جوهري بتواند از طريق آن با چالش کيم روبه رو شود.
20. manifestation.
21. براي بحث مفصل‌تر درباره‌ي اين تبيين از عليت و ويژگي‌ها، ر.ک:
Heil, J., Philosophy of Mind: A Contemporary Introduction, 1998; Heil, J., From an Ontological Point of View, 2003; Martin, C.B., “Power for Realists," J. Bacon, K. Campbell and L. Reinhardt (eds.), Ontology, Causality and Mind. 1992.
22. آثار زير سعي دارند چنين کاري را انجام دهند:
Foster, J., The Immaterial Self; Unger, P., All The Power in the World, 1992 (Forthcoming).

##

منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1393) نظريه‌هاي دوگانه‌انگاري و رفتارگرايي در فلسفه ذهن، جمعي از مترجمان، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول.