امام على(علیه السلام) و اصول برخورد با دشمنان

نويسنده:سيدمحمدعلى داعى‏نژاد




مقدمه

در يك نگاه انسانهاى برجسته دو گروه‏اند: يك گروه، انسانهايى هستند كه در يك فضيلت داراى منزلت والا مى‏باشند، مانند متفكران بزرگى كه تفكرات نو و برجسته‏اى به ارمغان آورده‏اند يا همانند عرفا و سالكانى كه در سير و سلوك و عرفان به مقامات بالايى دست يافته‏اند و يا سياستمداران و حاكمانى كه در رعايت حقوق مردم و تحقق آنها ازخودگذشتگى‏هاى بزرگى نموده‏اند.
گروه دوم، انسانهايى هستند كه برجستگى آنها نه در يك زمينه، بلكه در ابعاد مختلفى مى‏باشد، مانند حكماى بزرگى كه در سير و سلوك و عرفان نيز به منزلت والايى دست يافته‏اند و يا همانند سياستمداران و حاكمانى كه اهل تفكر و انديشه نيز بوده‏اند و آثار مهمى از خود بر جاى گذاشته‏اند. بى‏ترديد گروه اخير، الگوهاى مناسب‏ترى براى ديگران هستند، زيرا اينان توانسته‏اند ابعاد مختلف انسانى را در هماهنگى با هم به گونه‏اى مطلوب و شايسته رشد دهند. حضرت على(علیه السلام) از اين گروه است و بلكه برجسته‏ترين آنهاست. آرى! على(علیه السلام) در عين عبوديت، به ياد مردم بوده، براى احقاق حق مردم تلاش مى‏كرد. در عين مهربانى و رأفت با دوستان و مردم و حتى مخالفان، با دشمنانِ حق و ظالمان، سختگير و خشمناك بود. در عين آخرت‏گرايى، زهد و دنياگريزى، بر اساس مسؤوليت و وظيفه الهى به حكومت، سياست و دنيا رو مى‏آورد، آنچنان كه دنياى وى عين آخرت و دنياگريزى بوده است. آن حضرت با همه مُكنت و حكومتش، بر حفظ بيت‏المال و مصرف درست آن اهتمام مى‏ورزيد و هيچ گونه تبعيض و مصلحت‏سنجى را روا نمى‏داشت. چنين اوصافى از آن حضرت بى‏شمار است، به گونه‏اى كه حتى غير مسلمانان بر آن صحه گذاشته‏اند، براى مطالعه آنها، به كتابهاى نوشته شده در اين زمينه رجوع شود.
به هر حال، ضرورى است كه شخصيت و زندگى چنين انسانى بررسى شود تا روش درست زندگى كردن، ترسيم و آموخته شود، اما در يك نوشتار مختصرِ مقاله‏گونه، بررسى تمامى ابعاد اين شخصيت غير ممكن است، لذا تنها به مسأله حكومت آن حضرت، آن هم اصول و قواعد حاكم بر حكومت آن حضرت در برخورد با مخالفان و دشمنانش مى‏پردازيم.

على(علیه السلام) و حكومت

پس از توجه و بيعت مردم با امام على(علیه السلام)، ايشان حكومت را پذيرفته و به اداره جامعه اسلامى پرداخت. در اين مدت تلاش نمود تعاليم اسلامى را تحقق بخشد و كژيها و ناراستيهاى پيش آمده پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه واله) را از بين ببرد، چنانكه در آغازِ بيعت مردم و حكومت خود، مسير و اهداف حكومتش را اعلام نمود. با وجود اين، مخالفان و دشمنانِ زمامدارى آن حضرت، خاموش ننشسته و عليه آن حضرت توطئه مى‏كردند.

على(علیه السلام) و مخالفان

از ويژگيهاى حكومت علوى آن است كه با يك مخالف و يا يك گروه از مخالفان روبه‏رو نشده بود، بلكه گروههاى مختلفى به علل و اغراض متفاوت با آن حضرت مخالفت ورزيدند. در يك تقسيم كلى مى‏توان آنها را به سه گروه اصلى معرفى كرد: قاسطين؛ ناكثين و مارقين.
اينك با بررسى تاريخ حيات امام على(علیه السلام) و كلمات آن حضرت به تشخيص و بررسى اصول حاكم بر حكومت علوى با مخالفان و دشمنان مى‏پردازيم.

1. حكومت اسلامى و جايگاه مخالفان در اداره جامعه

از موضوعات مهم در حكومت اسلامى، حقوق مخالفان است. آيا حقوقى دارند يا نه؟ حقوقِ قابل پذيرش آنها به چه ميزانى است؟ آيا كسانى كه به حكومت اسلامى اعتقادى ندارند، مى‏توانند در دستگاه اجرايى حكومت وارد شوند و مسؤوليتهايى را به عهده گيرند؟
چه بسا عده‏اى تصور كنند بكارگيرى معاندان و مخالفان نظام اسلامى و اعطاى منصب به آنها سبب گرايش و علاقه‏مندى آنها به نظام و حاكمان اسلامى مى‏شود يا ممكن است تصور شود بكارگيرى مخالفان حكومت، خصوصاً در آغاز تشكيل حكومت به سود جامعه اسلامى و برپايى حكومت اسلامى مى‏شود؛ آنگاه كه حكومت اسلامى استوار گشت، حكومت را از وجود ناخالصى‏ها و نيروهاى مخالف پاك كرد يا ممكن است عده‏اى گمان كنند سختگيرى در گزينش نيروهاى اجرايى حكومت و ايجاد موانع بر سر راه ورود آزادانه همه افراد براى تصاحب پستهاى حكومتى باعث ترسيم چهره‏اى خشن و خشك از حكومت اسلامى مى‏شود و اين تلقى را ايجاد مى‏كند كه اسلام با دمكراسى و مردم‏سالارى و دخالت مردم در امور حكومت مخالف است و يا چه بسا گفته شود چون همه مردم يك سرزمين داراى حقوق برابرى هستند، همه (خواه موافقان و خواه مخالفان) حق دخالت در حكومت و كسب منصب حكومتى را دارند.
اكنون، جاى اين پرسش است كه آيا على(علیه السلام) نيز به چنين مصلحت‏انديشى‏هايى معتقد بودند و يا اينكه به امور ديگرى توجه داشته و در اين جهت، اصل يا اصول ديگرى را درنظرداشتند؟
بررسى دوره‏هاى متعددِ حيات آن حضرت، نشان‏دهنده اين واقعيتها است كه ايشان نه تنها در دستگاه حكومتى خود، افراد معاند را به كار نگماردند، بلكه از اشخاص غير معتقد به اسلام، فاسق و دنياطلب بهره نبردند. ايشان، پيوسته به كارگزاران خود توصيه مى‏كردند كه اين گونه عمل كنند. به دو نمونه آن اشاره مى‏شود:
الف) امام على(علیه السلام) پس از آنكه حكومت را به دست گرفت، پاره‏اى از عوامل اجرايى حكومت خليفه سوم را عزل و افراد شايسته را به جاى آنها نصب كرد. طلحه و زبير كه به طمع فرمانروايى كوفه و بصره بيعت كرده بودند،[1] با امتناع حضرت على(علیه السلام) مواجه شدند و در نتيجه دشمنى با آن حضرت را آغاز نمودند. براى اينكه روشن شود چرا حضرت على(علیه السلام) فرمانروايى كوفه و بصره را به طلحه و زبير واگذار نكرد تا جنگ جمل رخ ندهد، كافى است شخصيت اين دو صحابى بزرگ پيامبر(صلی الله علیه واله) اندكى ذكر شود.
از زمان خليفه دوم به دارندگان سابقه جهاد و هجرت، سهم و حقوق بيشترى داده مى‏شد. اين سياست در دوره خلافت خليفه سوم نيز گسترش و شدت بيشترى يافته بود، به گونه‏اى كه نابرابرى‏هاو طبقه‏هاى جديدى با امتيازات ويژه پديد آمده بود. على(علیه السلام) با اين روش مخالف بود و براى مردم حقوق اجتماعى يكسانى قايل بودند. طلحه و زبير كه در اين دو دوره به دنياطلبى و زراندوزى رو آورده بودند، به اين امتيازات عادت كرده و با سياست على(علیه السلام) مخالفت مى‏كردند،[2] زبير پسرعمه رسول‏اللَّه(صلی الله علیه واله) و امام على(علیه السلام) و جزو هشت نفرى است كه بعد از على(علیه السلام) و خديجه به اسلام گراييد. او اولين كسى بود كه در راه اسلام شمشير زد. در شجاعت آنچنان بود كه به وى لقب «سيف‏الاسلام» داده‏اند.[3] طلحه پسرعموى ابوبكر، معروف به «طلحة الخير»، از اولين كسانى است كه اسلام آورد. وى در اكثر جنگهاى رسول‏اللَّه(صلی الله علیه واله) شركت داشته است. با وجود اين، وى صدها كنيزك و غلام داشت.[4] او در كوفه با گچ، آجر و ساج خانه ساخته و درآمد روزانه وى از زمينهايش در عراق هزار دينار بود. علاوه بر آن، دارايى او (هزار اسب و ...) بود. از وى پس از مرگش ثروتى چند ميليون دينارى به جاى مانده بود.[5] زبير نيز در مصر، بصره، كوفه، اسكندريه و ديگر شهرها، خانه‏هاى مجلل بنا كرده بود.[6] از وى هزاران دينار و اموال هنگفت ديگر (هزار اسب و ...) باقى مانده بود.[7]
بنابراين، اين پرسش به ميان مى‏آيد كه آيا ثروت‏اندوزى و داشتن روحيه دنياطلبى با عدالت‏گروى و حق‏گرايى و روحيه مساوات‏طلبى سازگارى دارد؟ آيا مسلط كردن چنين افرادى بر امور جامعه و واگذارى بيت‏المال به آنان ظلم به مردم نيست؟ از اين‏رو، على(علیه السلام) از واگذارى مناصب حكومتى و بيت‏المال به اينان و تقسيم نابرابر بيت‏المال خوددارى نمود و در برابر كسانى كه او را در اين مسأله سرزنش مى‏نمودند، پاسخ مى‏داد: آيا شما مى‏خواهيد كه با توسل به جور و ستم به كسانى كه قدرت سياسى آنها به من سپرده شده، براى رسيدن به حق و عدالت يارى بجويم؟ به خدا، تا زمانى كه نظام آفرينش بر اساس عدالت در چرخش و حركت است، من نيز از مسير عدالت بيرون نمى‏روم و تبعيض در توزيع ثروتهاى عمومى را به خود روا نمى‏دارم.[8]
ب) امام على(علیه السلام) در ضمن نامه‏اى به مالك اشتر به وى تذكر مى‏دهد كه بدترين وزراى تو آن وزيرى است كه پيش از تو وزارت فاسقى را كرده باشد و در جور و ستم و ساير گناهان او موافقت و مرافقت كرده باشد. زنهار! كه چنين كسانى را وزير و صاحب تدبير خود و محرم اسرار خويش مگردان؛ چه اينها ياران گنهكار و برادران ستمكارانند؛ به جور و ظلم عادت كرده‏اند و نيكويى سعى تو را ضايع مى‏سازند.[9]
همان طورى كه ملاحظه مى‏شود، امام على(علیه السلام)، بكارگيرى چنين وزيرانى را مانع به ثمر رسيدن تلاشهاى حق‏طلبانه و آنها را زمينه‏ساز نفوذ دشمنان مى‏دانند. در اين نامه، حضرت يكى از موانع ورود به دستگاه حكومت اسلامى و نزديكى به حاكم اسلامى را شرك ذكر مى‏كنند. اين كلام حضرت يادآور اين آيه شريفه است: «و لن يجعل اللَّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً».[10] از ديدگاه اسلام جايز نيست كافران بر سرنوشت مسلمانان مسلط گردند. از اين‏رو، نزديكى آنها به حاكم و حكومت اسلامى زمينه‏ساز تسلط آنان بر سرنوشت مسلمانان است.
بنابراين، مى‏توان نتيجه گرفت كه به دليل حق‏ستيزى و بى‏علاقگى مخالفان، به اسلام و حاكميت مسلمانان، نبايد مسؤوليتهاى حكومت و اداره جامعه را به آنها سپرد.

2. رعايت حقوق مخالفان

از مشكلات مهم حيات بشر اين است كه در هر مسأله‏اى، يا به افراط مى‏گرايد و يا به تفريط رو مى‏آورد و در نتيجه، ارزيابيهاى يكطرفه، بررسيهاى تك‏بعدى به جاى تحليلهاى جامع‏نگر پديد مى‏آيند. از ويژگيهاى مهم شخصيت مولاى متقيان على(علیه السلام) دورى جستن از حبّ و بغضهاى بى‏اساس است. از اين‏رو، حضرت به رغم آنكه دشمنان حكومت اسلامى و ناصالحان را به تشكيلات حاكميت راه نمى‏داد، اما در عين حال، حقوق آنها را در برخوردارى از حيات انسانى و بهره‏مندى از امنيت و آسايش به رسميت مى‏شناخت و در تحقق آنها بسيار حساس بود كه به پاره‏اى از آن موارد اشاره مى‏شود:
الف) كشاورزان مشرك منطقه‏اى از رفتار سختگيرانه والى آن به امام على(علیه السلام) شكايت مى‏كنند. امام در نامه‏اى به حاكم تذكر مى‏دهد كه هرچند اينان مشركند، اما به خاطر پيمانى كه با حكومت اسلامى دارند، درخور دور شدن و ستم كردن نيستند، پس با ايشان مهربانىِ آميخته با سختى را، شعار خود قرار ده، با آنها بين سخت‏دلى و مهربانى رفتار كن، برايشان بين نزديك و زياد، نزديك گردانيدن و دور و بسيار دور ساختن، جمع كن (يعنى با آنان به اعتدال رفتار كن).[11] بنابراين، از ديدگاه امام على(علیه السلام) مشركانِ هم‏پيمان با حكومت اسلامى، سزاوار برخوردارى از ملاطفت و مهربانى حاكمان هستند؛ به گونه‏اى كه محبت همراه با سخت‏دلى باشد.
ب) حضرت در پاسخ به سخن خوارج «لا حكم الّا للَّه» فرمودند:
«منظور اينان آن است كه امامت و رياست (در بين خلق) مخصوص خداوند است و حال آنكه ناچار براى مردم اميرى لازم است خواه نيكوكار باشد يا بدكار. (در هر صورت) مؤمن در امارت و حكومت او به طاعت مشغول است و كافر بهره خود را مى‏برد.»[12]
بنابراين، از ويژگيهاى هر حكومتى از جمله حكومت علوى تأمين معيشت و امنيت مردم و جامعه است. حكومت براى جلوگيرى از هرج و مرج و تأمين امنيت اجتماعى پديد آمده است تا انسانها (چه كافر و چه مؤمن) بتوانند به تمتعات و علاقه‏هاى خود (مانند عبادت، پرستش خدا و...) دست يابند. على(علیه السلام) در طول دوران حكومتش، با مخالفان خود چنين رفتارى كرد. شرح آن خواهد آمد.
ج) امير مؤمنان(علیه السلام)، هنگام گردش در شهر، پيرمرد نابينايى را ديد كه از مردم درخواست كمك مى‏كرد. پرسيد: «اين كيست»؟ گفتند: مرد نصرانى است. امام در پاسخ فرمودند:
«شگفتا! از او كار كشيديد، اكنون كه پير و ناتوان شده او را از زندگى بازداشته‏ايد. از بيت‏المال به او بپردازيد تا آبرويش حفظ شود.»[13]
يعنى شهروندان حكومت اسلامى، هرچند نصرانى باشند از بيت‏المال مسلمانان سهمى دارند و براى نگهدارى آبروى آنها بايد در هنگام ناتوانى به آنها كمك كرد.
د) امام(علیه السلام) در نامه‏اى به مالك اشتر استاندار خود در مصر نوشت:
«با همه مردم با رحمت و محبت رفتار كن و براى آنان حيوان درنده نباش كه بهره‏هاى آنها را غنيمت مى‏شمارد؛ زيرا آنان دو گروه‏اند: يا برادر دينى تو هستند يا انسانى مانند تو.»[14]
در اين كلام امام، به دو گونه حقوق اشاره شده است:
1. حقوق دينى كه به اقتضاى متدين بودن بر عهده دينداران نهاده مى‏شود؛
2. حقوق انسانى كه هر انسانى سزاوار و شايسته آن است، از جمله مهربانى و ملاطفت حاكمان و كارگزاران حكومتى با همه مردم (چه متدين و چه غير متدين).

3. صراحت امام على(علیه السلام) در برخورد با مخالفان و دشمنان

از شيوه‏هاى مرسوم در سياستهاى رايج امروز، نيرنگ، فريب و ظاهرسازى است. چه بسا عده‏اى گمان كنند چه اشكالى دارد براى پيشبرد اهداف اسلامى چند صباحى از آرمانها و اهداف خود سخن نگفت يا دست كم به صراحت و روشنى از آنها ياد نكرد تا حساسيت دشمنان و مخالفان برانگيخته نشود و گمان كنند ما در آرمانهاى خود تجديد نظر كرده‏ايم و يا اينكه عده‏اى تصور نمايند سياست؛ يعنى فريب و نيرنگ و سياستمدار واقعى؛ يعنى حيله‏گر ماهر، چنان كه ماكياولى، ظاهرسازى و فريب را خصوصيت مهم سياستمداران راستين برمى‏شمرد.
اكنون پرسش اين است كه آيا سياست به معناى فريب و ظاهرسازى، در قاموس حكومت علوى جايى داشت و يا اينكه حكومت علوى، هدفش انسان‏سازى و سعادت‏بخشى بوده است؟ استفاده از چنين ابزارها را با چنان اهدافى ناسازگار مى‏ديد و از اين شيوه‏ها پرهيز مى‏نمود؟ نگاهى مختصر به منش حضرت على(علیه السلام) با مخالفان و دشمنانش به روشنى اين اصل را اثبات مى‏كند كه ايشان مقاصد خود را به صراحت بيان مى‏داشت و آشكارا بر انجام آنها تأكيد مى‏ورزيد.
هنگامى كه مهاجر و انصار بر بيعت با حضرت على(علیه السلام) اصرار مى‏ورزيدند، به آنان گفتند: اينك كه بر گزينش من اصرار مى‏ورزيد انجام آن بايد در مسجد باشد.[15] آن گاه در مسجد، امام به «صراحت» برنامه حكومتى خود را اعلام كرده، فرمودند: جامعه امروز ما به همان بلايى دچار است كه در نخستين روز بعثت پيامبر(صلی الله علیه واله) دچار بود. چاره‏اى جز اين نيست كه اين جامعه، چون ديگى جوشان زير و زبر شود، چنان كه فرازآمدگان، فرو روند و فروماندگان، فراز آيند.[16] بازتاب اين سياستهاى صريح در نامه عمروعاص به معاويه مشهود است. در آن نامه به معاويه هشدار داد: بنگر كه چه مى‏توانى كرد، آن گاه كه پسر ابوطالب هر چه را اندوخته‏اى‏چنان باز پس گيرد و به بيت‏المال بازگرداند كه گويى چون چوبى پوست تو را مى‏كند.[17] اين نامه نشان مى‏دهد كه حضرت از همان آغاز حكومتش برنامه‏هاى اصلاحى را به روشنى اعلام كرد و پنهان‏كارى و ظاهرسازى را ابزار مناسبى براى اهداف حق‏طلبانه خويش نمى‏دانست.

4. واقع‏نگرى در برخورد با مخالفان و دشمنان

حق‏گرايى و پايدارى بر اصول منافاتى با در نظر گرفتن شرايط و وضعيت اجتماعى ندارد. مهم آن است كه توجه به شرايط و اوضاع اجتماعى نبايد بدان حد باشد كه انسان را به مصالحه بر سر اصول و حقايق وا دارد. از ويژگيهاى برجسته حيات سياسى حكومت علوى آن است كه در چارچوبه ارزشها و حقايق و بر اساس مصالح، به انتخاب بهترين گزينه اقدام مى‏نمود و در اين جهت به شرايط و اوضاع جامعه توجه كامل داشته است. مواردى براى نمونه بيان مى‏شود:
الف) على(علیه السلام) پس از بيعت مردم و عهده‏دار شدن قدرت، معاويه را براى حكومت شامات شايسته نمى‏دانست. عبداللَّه بن‏بجلى را كه براى اين مسؤوليت شايستگى داشت، به جاى او در نظر گرفت و به شام فرستاد. اصحابش با اطلاعاتى كه از اصرار معاويه براى ماندن بر اريكه قدرت داشتند، به امام پيشنهاد كردند كه براى جنگ با معاويه و بر سر جاى نشاندن وى، هر چه سريعتر خارج شوند. امام در پاسخ فرمودند:
«اينكه من مقدمات جنگ را با اهل شام فراهم كنم، در حالى كه جرير را هم به آنجا فرستاده‏ام، بستن باب مسالمت به روى آنان است. ممكن است آنها بيعت با عبداللَّه را اراده كنند و با خروج به جنگ، نبايد آنان را از اين خير منصرف كرد.»[18]
بنابراين تعهد و اصرار بر اصول نبايد مانع از توجه به واقعيات و شرايط شود. حضرت اولاً، براى آنكه حجت را بر دشمن تمام نمايد و به احتمال تسليم شدن دشمنان توجه كند، جنگ با دشمن را به تأخير انداخت و ثانياً، ارسال كارگزار براى وادار كردن معاويه به تسليم با تهيه مقدمات جنگ منافات دارد (يعنى تهيه مقدمات جنگ با مذاكره و گفت و گو منافات دارد)،لذا پيشنهاد اصحاب خود براى جنگ را رد كرد.
ب) معاويه در جنگ صفين براى رهايى از شكست (با پيشنهاد عمروعاص) قرآنها را بر فراز نيزه‏ها كرد و از حكميت قرآن سخن مى‏گفت. عده‏اى از سپاهيان ساده‏انديش امام(علیه السلام) فريب اين حيله را خوردند و شمشيرهاى خويش را بالا برده، شعارِ «لا حكم الّا للَّه» سر دادند.[19] اينان (كه بعداً خوارج ناميده شدند) در برابر امام ايستادند و به امام گفتند: بايد حكميت را بپذيرى، در غير اين صورت تو را به قتل خواهيم رساند، همان گونه كه عثمان را به قتل رسانديم. اين ماجرا در حالى صورت مى‏گرفت كه مالك اشتر به كنار خيمه‏گاه معاويه رسيده بود[20] و اندك فرصتى، ريشه تباهى را مى‏كند. خوارج به امام مى‏گفتند: به مالك دستور بده، برگردد و گرنه تو را خواهيم كشت.[21] امام به مالك پيام رساند كه برگردد، ولى مالك كه از توطئه خبر نداشت، مقاومت كرد و پيام فرستاد: اندكى فرصت دهيد؛ اكنون زمانى نيست كه مرا از موقعيتى كه دارم، خارج كنيد؛ به مقدار دوشيدن يك شتر فرصت دهيد![22] دوباره پيك امام رسيد كه مالك، بايد برگردى. مالك كه احساس كرد اتفاق مهمى افتاده، شايد جان امام در خطر باشد، برگشت.
اين برخورد امام(علیه السلام) با عده‏اى از سپاهيان ساده‏انديش، نشانگر عمق موقعيت‏شناسى حضرت است. خود امام به عده‏اى از يارانش كه از پذيرش پيشنهاد داورى و حكميت تعجب كردند، فرمودند: «كنتُ امس اميراً، فاصبحتُ اليوم مأموراً»؛ ديروز فرمانده بودم، ليك امروز (كه برخى ياران ساده‏انديشم (يعنى خوارج) اصرار بر پذيرش حكميت دارند) فرمانبر شده‏ام.[23] نمونه ديگرى از درك شرايط، پذيرش حكميت ابوموسى اشعرى بود، در حالى كه امام قصد داشت عبداللَّه بن‏عباس را (كه فردى زيرك بود) پيشنهاد كند، ولى باز اصرار و تهديد خوارج، امام را به پذيرش حكميت ابوموسى وادار ساخت.[24]

5. على(علیه السلام) و بهره‏گيرى از جنگ

از ديگر ويژگيهاى امام على(علیه السلام) در طول حكومت اين بود كه جنگ را هدف و يا وسيله‏اى براى كسب قدرت نمى‏دانست، بلكه جنگ را آخرين ابزار در جلوگيرى از ايجاد فساد دشمنان مى‏دانست؛ يعنى هنگامى كه هيچ راه ديگرى براى اصلاح دشمنان باقى نمى‏ماند، اقدام به جنگ مى‏نمود، گرچه غالباً از سوى دشمنان، جنگ آغاز مى‏شد؛ زيرا امام(علیه السلام) در برخورد با دشمن، ابتدا تلاش مى‏كردند تا با تبيين موضع حق‏جويانه خويش، آنان را از گمراهى نجات دهند، سپس در صورت عدم پذيرش، اگر به حال جامعه اسلامى زيانى نداشتند، آنها را به حال‏خود وا گذاشته، حقوق آنها را نيز قطع نمى‏كردند، اما زمانى كه دشمنان بر جنگ اصرارمى‏ورزيدند، امام مى‏كوشيدند آغازكننده جنگ نباشند. اينك نمونه‏هايى از اين روش رابررسى مى‏كنيم:
الف) در توطئه ناكثين، امام(علیه السلام) براى مقابله با فتنه‏ها آمادگى لازم را فراهم آورد و وقتى كه آگاه شد سران ناكثين از مكه به سوى بصره حركت كرده‏اند، در مدينه به مردم اعلام مى‏نمايد و از آنان مى‏خواهد كه براى مقابله با پيمان‏شكنان به سوى بصره حركت كنند.[25]
از سوى ديگر، امام(علیه السلام) تلاش كرد به هيچ وجه جنگ و درگيرى و مسلمان‏كشى راه نيفتد. لذا در عين حفظ آمادگى، صبر و تحمل پيش كرد و فرمود:
«آنان به دليل خشمى كه از سياست من دارند، جمع شده‏اند، ولى من تا زمانى كه كيان اجتماعى شما مورد تهديد قرار نگيرد، صبر مى‏كنم.»[26]
سپس دعا نمود: «اللهم احقن دماء المسلمين»؛ خدايا خون مسلمانان را تو خود حراست فرما.[27] امام(علیه السلام) براى بى‏اثر كردن توطئه دشمنان در تلاش بود تا با گفت و گو با سپاه و سران سپاه دشمن آنان را از اقدام خطرناكشان باز دارد. در نامه‏اى به طلحه و زبير سابقه درخشان آنان را بازگو كرده، به زبير «فارس قريش» و به طلحه «شيخ‏المهاجرين» اطلاق نمود. عايشه را در اقدامش براى رهبرى سپاه جمل مذمت نمود و گوشزد كرد: اقدام تو از گناه قاتلان عثمان بزرگتر است.[28]
آن گاه فرمود: من فردى نيستم كه از جنگ هراس داشته باشم.[29] بعد از اين مراحل، وقتى كه نامه‏ها در سران ناكثين اثر نگذاشت امام اقدام ديگرى نمود و سفير مخصوص به نزد زبير فرستاد تا با وى مذاكره نمايد. قبل از شروع جنگ هم (در حالى كه دو سپاه رو در روى يكديگر بودند)، امام دو مرتبه نماينده فرستاد تا آنها را از بروز جنگ باز دارد.[30] با وجود اين، امام به سپاه خود دستور مى‏دهد تا شروع‏كننده نباشند،[31] اما بعد از اينكه چند نفر از نيروهاى على(علیه السلام) با تيرهاى ناكثين به خون غلتيدند، به گونه‏اى كه سپاهيان امام(علیه السلام) اعتراض نمودند، آن حضرت فرمودند: «كدام يك از شما با وجود اينكه مى‏داند كشته مى‏شود، اين قرآن را به دست مى‏گيرد و آنان را به آنچه در آن است دعوت مى‏كند؟» جوانى چند بار داوطلب شد كه سرانجام باقرآنى و بدون سلاح ميدان رفت و شروع به دعوت ناكثين كرد، ولى آنها بر سرش ريخته وقطعه قطعه‏اش كردند. بدين ترتيب، دستور دفاع مشروع و عادلانه از جانب امام(علیه السلام) صادرشد.[32]
ب) امام(علیه السلام) بعد از اينكه از بصره به كوفه رهسپار شد، دو نامه، يكى، به اشعث بن‏قيس كندى و ديگرى، به معاويه نوشت. مضمون هر دو نامه اين بود كه استاندارىِ اين دو نفر مورد خوشايند حضرت نبوده، آنان كناره‏گيرى كنند.[33] معاويه سرپيچى نمود و امام بسيار سعى كرد او را با احتجاج و نصيحت متقاعد كند. در نهج‏البلاغه نامه‏هاى فراوانى در اين باره موجود است. معاويه در برابر تصميم امام(علیه السلام) اصرار بر باقى ماندن بر مسند قدرت از راه جنگ داشت و سپاهيانش به اين شهر يا آن شهر حمله مى‏كردند تا اينكه امام مجبور به دفاع از كيان جامعه شد. گفت و گوى سياسى بين حضرت على(علیه السلام) و معاويه تقريباً هفده ماه به طول انجاميد.[34] امام بعد از ارسال نامه‏هاى فراوان و اطلاع از آمادگى معاويه، مردم عراق را به سوى شام بسيج نمود. معاويه وقتى در برابر سپاه امام على(علیه السلام) قرار گرفت اولين اقدامش اين بود كه ستونى از نظاميان خود را بين رودخانه فرات و سپاه امام حايل قرار داد. حضرت(علیه السلام) كوشيد از راه گفت و گو اين مشكل را حل كند، اما گفت و گو نتيجه‏اى نبخشيد. لذا عده‏اى از لشكريان امام(علیه السلام) به فرماندهى اشعث و نيز مالك، لشكر معاويه را شكست داده و فرات را در اختيار گرفتند. امام(علیه السلام) در برخورد با سپاه معاويه به سوى خيمه‏گاه معاويه آمده، فرمود: با معاويه سخنى دارم، سپس او را نصيحت كرد، اما اثرى نبخشيد. امام(علیه السلام) در اين مورد هم سعى كرد تا آغازگر جنگ نباشد. به همين دليل به اصحابش فرمودند:
«با آنها تا جنگ با شما را آغاز نكنند، نجنگيد؛ زيرا بحمداللَّه شما كارتان بر اساس دليل است و آغاز نكردن جنگ نيز حجت ديگرى، عليه آنها خواهد بود.»[35]
ج) آن گاه كه خوارج راهشان را از على(علیه السلام) جدا كردند، امام (علیه السلام) تا وقتى كه آنان قيام مسلحانه نكرده بودند با آنها حداكثر مدارا را مى‏كرد، حتى حقوقشان را از بيت‏المال قطع نكرد و آزاديشان را محدود نكرد. در برابر ديگران به او جسارت و اهانت مى‏كردند، ولى ايشان حلم مى‏ورزيد. امام(علیه السلام) بر منبر در حال سخن گفتن بود كه شخصى از وى سؤالى كرد. ايشان فوراً جواب بسيار عالى به او داد و اسباب حيرت و تعجب را برانگيخت و شايد همه تكبير گفتند. يكى از خوارج آنجا بود و گفت: «قاتله اللَّه ما افقه»؛ خدا بكشد او را چقدر داناست! اصحاب امام(علیه السلام) خواستند بر سرش بريزند، فرمود: چكارش داريد، يك فحش به من داد؛ حداكثر اين است كه فحشى به او بدهيد، نه، كارى با او نداشته باشيد.
امام على(علیه السلام) هنگام خلافتش نماز جماعت هم مى‏خواند و مردم به وى اقتدا مى‏كردند، اما خوارج به او اقتدا نمى‏كردند و مى‏گفتند: على(علیه السلام) مسلمان نيست و كافر و مشرك است. در يكى از اين نمازها، امام(علیه السلام) مشغول قرائت حمد و سوره بود. شخصى به نام ابن‏كوّاب (از خوارج) آمده، با صداى بلند اين آيه را خواند: «اى پيغمبر! به تو وحى شده و به پيغمبران پيشين هم وحى شده است اگر تو هم مشرك بشوى، تمام اعمالت هدر رفته است.»[36] با خواندن اين آيه خواست بگويد: على! ما سابقه‏ات را در اسلام مى‏دانيم، اما چون مشرك شدى، نزد خدا هيچ اجرى ندارى. على(علیه السلام) به حكم آيه: «اذا قرى‏ء القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعلّكم ترحمون‏[37]» سكوت كرد و گوش فرا داد. وقتى سخن آن فرد تمام شد، نماز را ادامه داد. آن شخص دو مرتبه همان آيه را تكرار كرد. باز على(علیه السلام) سكوت كرد و آيه را گوش داد. وقتى او تمام كرد نماز را ادامه داد. بار سوم و يا چهارم كه او شروع كرد، ديگر على(علیه السلام) اعتنا نكرد و اين آيه را خواند: «فاصبر انّ وعد اللَّه حق و لا يستخفنّك الذين لا يوقنون».[38] آن گاه نمازش را ادامه داد. بدين ترتيب، خوارج تا دست به فتنه نزده بودند، على(علیه السلام) با آنها مدارا مى‏كرد، اما آنها كارشان به جايى كشيد كه على(علیه السلام) را وادار كردند در مقابلشان اردو بزند؛ با اين توضيح كه خوارج مى‏گفتند: حال كه على كافر شده است راهى جز قيام عليه او نيست. نتيجتاً ياغيانه در بيرون شهر خيمه زده، مى‏گفتند: ديگران مسلمان نيستند و ما نمى‏توانيم از آنها زن بگيريم و به آنها زن بدهيم. ذبايح آنها (گوشتى كه ذبح مى‏كنند) حرام است و بالاتر اينكه، كشتن زنان و اطفال آنها جايز است. پس از آن شروع به غارت و كشتار كردند. وضع عجيبى به پا شد! از يكى از صحابه پيامبر(صلی الله علیه واله) كه به همراه همسرش از نزديك آنان مى‏گذشت، خواستند كه از على(علیه السلام) تبرى بجويد. چون او اين كار را نكرد وى را به همراه همسر باردارش كشتند و شكمشان را با نيزه دريدند. در برابر چنين رفتار وحشيانه‏اى على(علیه السلام) پس از فرستادن ابن‏عباس و مؤثر نشدن صحبتهاى او، خود با آنان گفت‏وگو، كرد. در نتيجه اين گفت‏وگو هشت هزار نفر، از دوازده هزارنفر خوارج پشيمان شدند و مابقى كه امان امام(علیه السلام) را نپذيرفتند با شمشير آن حضرت كشته شدند و كمتر از ده نفر از آنها موفق به فرار شدند كه يكى از آنها عبدالرحمن ابن‏ملجم مرادى بود.
على(علیه السلام) در روزهاى پايان عمر خويش در برخورد با ابن‏ملجم اوج انسانيت را به نمايش گذاشت. در پايان براى كوتاه شدن كلام مى‏گوييم كه اصول بيان‏شده، شمه‏اى از شخصيت والا و الهى على(علیه السلام) و شيوه حكومت وى بود.

پی‏نوشتها:

[1]. محمد بن‏محمد بن‏نعمان بغدادى (شيخ مفيد)، الجمل و النصرة لسيد العترة فى حرب البصره، تحقيقِ سيد على ميرشريفى، چاپ اول: قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1413ق.
[2]. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن‏ابى‏طالب(علیه السلام)، ترجمه سيد محمدمهدى جعفرى، ج‏2، ص‏7 و 37.
[3]. عزالدين ابوالحسن على بن‏محمد (ابن اثير)، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، ج‏2، ص‏295؛ شهاب‏الدين احمد ابن حجر العسقلانى، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج‏1، ص‏545 و ابن هشام، سيرة النّبى، ج‏2، ص‏91.
[4]. عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج‏2، ص‏12.
[5]. ابوالحسن على بن‏حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج‏1، ص‏689 و 690.
[6]. عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج‏2، ص‏12.
[7]. ابوالحسن على بن‏حسين مسعودى، همان، ج‏1، ص‏690.
[8]. صبحى صالح، نهج‏البلاغه، خطبه 126، ص‏183.
[9]. صبحى صالح، همان، نامه 53، ص‏426.
[10]. نساء آيه 141.
[11]. صبحى صالح، همان، نامه 19، ص‏376.
[12]. صبحى صالح، همان، خطبه 40، ص‏82.
[13]. شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج‏11، باب 19 از ابواب جهاد، ح‏1.
[14]. صبحى صالح، همان، نامه 53، ص 426.
[15]. عزالدين ابوالحسن على بن‏محمد (ابن الاثير)، همان، ج‏3، ص‏190.
[16]. عبدالمجيد معادى‏خواه، خورشيد بى‏غروب، گفتار 16.
[17]. علامه امينى، الغدير، ج‏8، ص‏288.
[18]. صبحى صالح، همان، خطبه 43، ص‏84.
[19]. ابوالفضل نصر بن‏مزاحم المنقرى، وقعة صفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمدهارون، ص‏481 و احمد بن‏ابى‏يعقوب بن‏جعفر بن‏واضح اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج‏2، ص‏88.
[20]. ابوجعفر محمد بن‏جرير الطبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ الطبرى)، ج‏4، ص‏34 و احمد بن‏ابى‏يعقوب، همان، ج‏2، ص‏88.
[21]. احمد بن‏ابى‏يعقوب، همان، ج‏2، ص‏491.
[22]. محمد بن‏جرير طبرى، همان، ج‏4، ص‏314.
[23]. احمد بن‏ابى‏يعقوب، همان، ج‏2، ص‏484.
[24]. ابوالحسن على بن‏الحسن المسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج‏2، ص‏391 و 392.
[25]. ابن‏مسعود، همان، ج‏2، ص‏358.
[26]. صبحى صالح، همان، خطبه 168 و محمد بن‏جرير طبرى، همان، ص‏243، ج‏4، ص‏168.
[27]. ابن‏مسعود، همان، ج‏2، ص‏361.
[28]. ابومحمد عبداللَّه بن‏مسلم بن‏قتيبه الدينورى، الامامة و السياسة، ج‏1، ص‏90 و ابومحمد احمد بن‏اعثم الكوفى، الفتوح، ج‏2، ص‏468.
[29]. ابومحمد احمد بن‏اعثم الكوفى، همان، ج‏2، ص‏472.
[30]. محمد بن‏محمد بن‏نعمان بغدادى (شيخ مفيد)، همان، ص‏336.
[31]. ابن‏مسعود، همان، ج‏2، ص‏361.
[32]. عبدالفتاح عبدالمقصود، همان، ج‏3، ص.
[33]. ابن‏قتيبه دينورى، همان، ج‏1، ص‏111.
[34]. ر.ك: همان، ص‏121.
[35]. صبحى صالح، همان، نامه 14، ص‏373.
[36]. زمر (39)، آيه 65.
[37]. اعراف (7)، آيه 204.
[38]. روم (30)، آيه 60.

منبع:پایگاه نهج البلاغه وابسته به مركز جهانى اطلاع رسانى آل البيت