نودينى در يهوديت
نودينى در يهوديت
نودينى يا تغيير آيين (conversion) كمابيش در اديان مختلف وجود داشته و دارد. متدينان به يك دين به دلايل متعددى از دين خود روى برتافته، به ساير اديان روى مىآورند. اين پديده بيشتر معلول فشارهاى بيرونى، مطامع دنيوى و جاهطلبى است و در پارهاى موارد، در پى آگاهى از كاستىها و نارسايى آموزهها و تعاليم دين خودى و عدم ارائه راه برونرفت از مشكلات و نيز پاسخگو نبودن دين قبلى به دغدغهها با طيب خاطر صورت مىگيرد. دانشمندانِ علوم رفتارى اين موضوع را با كنجكاوى تحسينبرانگيزى مطرح و زواياى پنهان آن را آشكار ساختهاند. اما با توجه به اينكه در اين نوشتار بررسى موضوع نودينى از منظر يهوديت مطمح نظر است، تنها به اشارهاى كوتاه بسنده مىشود. در اين مقاله، مطالب ذيل مطرح شده است: معناى نودينى، نودينى از منظر روانشناسى و جامعهشناسى، جهانشمولى و همهنگرى يهوديت (چه آنكه تنها در صورتى مىتوان از نودينى سخن گفت كه يهوديت دين قومى تلقى نشود)، تبشيرى بودن يهوديت، كاربرد و معانى نودينى در كتاب مقدس عبرى، نودينى در دوره خاخامى، نودينى در عصر هلنى، ديدگاه فلاسفه يهودى درباره نودينى، ملاكهاى يهودى بودن، جايگاه تازهيهوديان، فرآيند تغيير آيين يا نودينى در يهوديت.
نودينى در يهوديت
جامعهشناسان، روانشناسان و نيز عالمان الهيات هر يك از منظرى خاص به اين موضوع نگريسته، و مقالات و كتابهاى زيادى ذيل همين عنوان نوشتهاند و به خوبى علل و دلايل نودينى را به بحث گذاشتهاند. اما آنچه در اينجا مطمح نظر ماست بررسى نودينى در يهوديت است نه به طور كلى؛ از اينرو، در ابتداى بحث به اختصار معناى نودينى و نيز ديدگاه دانشمندان علوم رفتارى را در اين خصوص بررسى مىكنيم.
معناى نودينى(1)
در كتابمقدس عبرى، دو واژه براى نودين بكار رفته است. واژه گِرتُشاو )gertoshab(و واژه گِرصِدِق )gerzedek(. واژه نخست به ساكن يا مقيمى اطلاق مىشود كه تنها از بتپرستى روى گردانده ولى آيين يهود را نپذيرفته است. واژه دوم در مورد افرادى به كار مىرود كه از سر اعتقاد به يهوديت گرويدهاند و به سرزمين اسرائيل به قصد ماندن آمدهاند، نه به قصد تفرج و سياحت.(4)
در اينجا، مناسب است گونهشناسى مختصرى از واژههاى وابسته و مرتبط با نودينى ارائه شود. رويگردانى از يك سنتِ دينى بزرگ و روى آوردن به سنتِ دينى بزرگ ديگر را تغيير سنت(5) مىگويند. با ظهور مسيحيت و اسلام، اين نوع نودينى رواج يافت. در اين نوع نودينى، شمار زيادى از افراد تغيير آيين مىدهند. حركت از يك جهانبينى، نظامِ مناسك، جهان نمادين و طرز زندگى به ديگرى فرآيند پيچيدهاى است كه غالباً در فضاى تعارض ميانْفرهنگى اتفاق مىافتد. در يك سنت دينى بزرگ، فرقهها و گروههاى بىشمارى وجود دارند. گرايش يك فرد از يك فرقه به فرقه ديگر را تحول و تغيير سازمانى و نهادى(6) مىنامند. تغيير از كليساى باپتيست به كليساى پرسبيترى در پروتستانتيزم امريكايى نمونهاى از اين نوع تغيير است. تغيير و تحول فرد يا گروه از عدم التزام و تعهد به يك آيين و دين به مشاركت با يك نهاد يا جامعه دينى را وابستگى(7) مىنامند. بسيارى از كسانى كه به نهضتهاى دينى جديد گرايش پيدا مىكنند، پيشينه دينى ندارند. التزام و تعهد مجدد شخص را به دينى كه قبلاً به طور رسمى يا غيررسمى به آن وابستگى داشته است تشديد وابستگى(8) مىنامند. اين نوع تغيير هنگامى رخ مىدهد كه اعضاى رسمى يك نهاد دينى باورها و تعهد خود را در طرز زندگى خود دخالت مىدهند يا هنگامى كه تعهد و التزام مردم از طريق تجربه دينى عميق يا بصيرتهاى جديدِ ژرفا پيدا مىكند و تقويت مىگردد. واژه ارتداد(9) و رفض،(10) به ترك يك سنت دينى يا باورهاى آن از سوى اعضاى قبلى اطلاق مىشود. اين تغيير لزوماً به معناى پذيرش يك ديدگاه دينى جديد نيست، بلكه غالباً به قبول و اتخاذ يك نظام غيردينى از ارزشها اشاره دارد. گونهشناسى فوق بر جنبههاى جامعهشناسى فرآيند تغيير و تحول دينى متمركز شده است.(11)
نودينى از منظر علوم رفتارى (روانشناسى و جامعهشناسى)
به اعتقاد برخى از دانشمندانِ معاصر، بايد بين نودينى و تعهد و التزام فرق گذاشت. از نظر آنان، نودينى و تعهد دو چيز مجزا و مستقلاند كه در زمانهاى مختلف ممكن است اتفاق بيفتند؛ زيرا يك فرد ممكن است به دين جديدى بگرود قبل از آنكه به آموزهها و باورهاى آن كاملاً ملتزم شود. بنابراين، نودينى اساساً فرآيند و روند تحول درونى است و لازمه آن جايگزين كردن عالم مقال با عالم ديگر است. چنانكه آلن سِگل مىگويد: «بُعد محورى نودينى تصميم و عزم بازسازى و تغيير بنيادى است».(12)
نودينى معمولاً بدان سبب روى مىدهد كه نظام باورهاى موجود، ناتوان از توجيه موقعيت و شرايط فعلى فرد است، لذا او درصدد تغيير دين خود برمىآيد. به عبارت ديگر، نودينان چون در دين فعلى خود راهحلى براى برونرفت از مشكلات نمىبينند، سراغ ساير اديان مىروند تا شايد در آنجا پاسخ خود را بيابند.
براى درك بهتر مفهوم نودينى و نيز تنوع و پيچيدگىهاى آن، بايد اين موضوع را از سه جنبه در نظر گرفت: سنت،(13) تحول(14) و تعالى.(15) اما سنت عبارت است از قالب و بافت اجتماعى - فرهنگىاى كه نمادها، مناسك، جهانبينىها و نهادها را دربرمىگيرد. سنت وضعيت فعلىاى را كه فرد در آن زندگى مىكند، سروسامان مىدهد و در ارتباط و تعاطى با گذشته از آن محافظت مىكند. جامعهشناسان جنبههاى اجتماعى و نهادى سنتهايى را كه در آنها نودينى اتفاق مىافتد بررسى مىكنند. آنان به شرايط اجتماعى زمان نودينى و طرز تأثير متقابل ميان فرد و محيط اجتماعى او، و نيز روابط ميان فرد و گروهى كه او در بين آنان زندگى مىكند، توجهى تام دارند. مردمشناسان قلمروهاى فرهنگى و ايدئولوژيكى سنت را بررسى مىكنند. آنان فرهنگ را همچون جلوه فعاليت انسانى و نيز نيروى قوى و قدرتمندى مىدانند كه در شكلدهى و تجديد حيات افراد، گروهها و جوامع نقشمحورى ايفا مىكند. مردمشناسان، نمادها و روشهاى تغيير دين، تأثير فرهنگى نودينى، موانع يا وسايل نودينى و مراحل بسط و تحول جهتيابى دينى جديد را مورد بررسى قرار مىدهند.
تحول: روش دوم براى فهم نودينى تأمل بر جنبه تحول است. تحول را مىتوان نوعى تغيير دانست كه در افكار، احساسات و اعمال مردم نمايان مىشود. روانشناسى رشتهاى است كه تحول را در هر دو جنبه عينى و ذهنى در نفس، خودآگاهى و تجربه مدنظر قرار مىدهد. ويليام جيمز در كتاب تنوع تجربه دينى، نودينى را از ديدگاه يك روانشناس بررسى كرده است.
بعد از ويليام جيمز، بيشتر مطالعات روانشناسى در باره نودينى بر شيوه و روشى تأكيد دارند كه در آن قبل از نودينى غالباً تشويش و اضطراب، ناآرامى، تعارض، گناه و مشكلاتى ازايندست وجود دارد.نظريهپردازانِروانشناسى ازچشماندازها وديدگاههاى مختلفى به مسئله نودينى پرداختهاند: روانتحليلى، رفتارگرايى، روانشناسى انسانى، اجتماعى و معرفتى. روانتحليلى بر فعاليتها و تحركهاى عاطفى بيرونى به خصوص جايى كه روابط ميان والدين و فرزندان را منعكس مىكنند، متمركز مىشوند؛ رفتارگرايان بر رفتار شخص تأكيد دارند و درجه مطابقت و سازگارى آن را با محيط اجتماعى مستقيم، يعنى با پاداشها و مجازاتها، ارزيابى مىكنند. روانشناسان انسانى بر طريقى تأكيد دارند كه در آن نودينى به فرد تشخص و شخصيت بيشترى مىدهد. آنان برنتايج مفيدىكه از نودينى به دست مىآيد، تأكيد مىكنند. و در نهايت روانشناسان معرفتى و اجتماعى تأثير عوامل عقلانى و فراشخصى را بر افراد و گروهها بررسى مىكنند.
تعالى: تعالى به قلمرو مقدس و نيز آشنايى با امر مقدس اشاره دارد؛ امرى كه هدف و منبع نودينى در اديان است. عالمان الهيات اين بعد را به طور مطلق در كل فرآيندِ تحول و تغييرِ انسانى، اساسى دانستهاند و ابعاد ديگر را فرع آن. رشتههايى از تحقيقات دينى كه بر مسئله تعالى متمركز شدهاند، در انتظارات، تجارب دينى و جهانبينىهاى نودينانِ مستعد تحقيق مىكنند. دانشمندان به اين نتيجه رسيدهاند كه نودينى، روند همكارى متقابل و تدريجى است و نتايج و پيامدهايى در جامعه دارد. نودينى تمام ابعاد زندگى نوآيين را متحول مىسازد.(16)
آنچه گذشت، به اختصار به پارهاى از مباحث نودينى به طور عام پرداخت. بدون ترديد مطالب زيادى را مىتوان ذيل نودينى مطرح كرد، ولى از آنجا كه بحث پيرامون نودينى در آيين يهود است، به همين مقدار بسنده مىكنيم. نودينى در يهوديت تنها در صورتى مصداق پيدا مىكند كه يهوديت را دينى همهنگر و جهانشمول بدانيم، و از ديدگاه برگزيدگى فاصله بگيريم؛ زيرا اگر خداى بنىاسرائيل، يهوه، را مختص به ايشان بدانيم و بر انديشه خداى قومى و نظريه حلول خدا در اين قوم مهر تأييد بزنيم، پرداختن به اين موضوع نه تنها ضرورتى نخواهد داشت كه يكسره بيهوده و عبث خواهد بود.
جهانشمول و همهنگر بودن يهوديت
ابتدا براى اينكه تصور روشنى از جهانشمولى يهوديت به دست دهيم، عهد خدا با نوح به عنوان نياى تمام بشر را مرور مىكنيم. خداوند به نوح وعده داد تا بلايايى كه قبلاً بر بشر نازل مىشد، فرود نخواهد فرستاد. در سفر پيدايش آمده است: «اينك من عهد خود را با شما و بعد از شما با ذريت شما... و حتى با حيوانات استوار مىگردانم...».(20) بديهى است چنين عهدى كه با تمام بشر بسته شده است يكجانبه نيست، بلكه فرزندان نوح نيز مىبايست دستورهاى خداوند را كه در هفت قانون نوح تجلى يافته، پايبند باشند وخدا را اطاعت كرده، بتپرستى را بهكنارى نهند. بنابراين، نجات تنها از آنِ قومِ برگزيده يا كسانى كه از طريق نودينى به يهوديت پيوستهاند نيست، بلكه به روى تمام انسانها گشوده خواهد بود، مشروط به آنكه قوانين الهى را به كار بندند و پارسايى پيشه كنند.
در تفسير سفر پيدايش آمده است خداوند هفت فرمان به فرزندان نوح اعطا كرده است. اين قوانين هفتگانه كه عبارتند از: برپا داشتن دادگاههاى شرعى، منع كفر، بتپرستى، فساد جنسى، آدمكشى، دزدى، و نخوردن عضو جداشده از حيوان زنده. در هيچ جاى كتاب مقدس بسان ده فرمان موسى به شماره درنيامدهاند، بلكه تنها در سفر پيدايش به طور كلى به عهد خدا با نوح اشاره شده است.(21) خداوند آسمان و زمين را به عنوان شاهد مىخواند: روح پارسايى متوقف است بر اينكه هر شخص چه رفتار و كردارى انجام دهد، اعم از اينكه يهودى يا غيريهودى، مرد يا زن، نوكر يا آقا باشد. دروازهها هميشه به روى انسانهاى عادل و پرهيزگار باز است و هر كس بخواهد مىتواند وارد شود(22) و همچنانكه فرمانهاى هفتگانه نوح تمام امتها را دربرمىگيرد، اعتقاد به آيين حنيف و توحيد نيز كه ابراهيم داعيهدار آن بود تمام انسانها را دربرمىگيرد، به گونهاى كه هر كس به يگانگى خدا شهادت دهد، از فرزندان ابراهيم به شمار خواهد رفت. چنانكه ملاحظه مىكنيد، صرف ايمان به يگانگى خدا كافى است تا انسان در زمره فرزندان ابراهيم درآيد و جميع امتهاى جهان از او بركت خواهند يافت؛ زيرا او را مىشناسم كه فرزندان و اهل خانه خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طريق خداوند را حفظ كنند و عدالت و انصاف را بجا آورند تا خداوند آنچه به ابراهيم گفته، به وى برساند.(23)
ابنميمون در روزگارى كه جنبه قومى و قبيلهاى يهوديت غالب بود، نوعى جهانشمولىِ تعديليافته را ترويج مىكرد. از نظر او، عهد خدا با نوح كه در قالب هفت فرمان تجلى كرده است همگانى و فراگير است. بنابراين اگر بيگانهاى هفت قانون نوح را رعايت كند عادل به شمار خواهد آمد و از جهانِ آينده بهرهمند خواهد گشت. ابنميمون در ادامه مىگويد گردننهادن به مفاد عهد خدا با موسى، كه بنمايه تورات است، اختصاص به قوم بنىاسرائيل دارد و سايرين موظف به رعايت آنها نيستند. بنابراين چنانچه فردى با طيب خاطر يا از سر اجبار و اكراه به دستوراتى كه در تورات آمده گردن نهد، بايد از او استقبال كرد.(24)
ابنميمون در پاسخ به حسداى هلوى مىگويد:
اما سؤال شما درباره ملتها، مىدانيد كه خدا به دنبال قلب آدمى است و نيت كه امرى قلبى است معيار همه چيز است. به همين دليل، فرزانگانِ ما مىگويند: انسانهاى باتقوا و پرهيزگار در ميان غيريهودىها [كفار و مسيحيان] سهمى در جهان آينده دارند؛ البته مشروط به اينكه آنچه ما درباره شناخت خدا فراگرفتهايم، فراگيرند و نفوس خود را با صفات ارزشمند و پسنديده شرف بخشند. در اين صورت، بدون ترديد هر كه نفس خود را با اصول اخلاقى و حكمت مبتنى بر ايمان به خدا شرافت بخشد، مطمئناً به انسانهاى جهان آينده تعلق خواهد داشت. به همين دليل فرزانگان ما مىگويند: «حتى يك غيريهودىاى را كه توراتِ سرور ما موسى را مطالعه كند مىتوان با كاهن اعظم برابر دانست».(25)
ربىارميا مىگويد: ما چگونه بفهميم كه حتى يهوديانى را كه به تورات عمل كردهاند بايد با كاهن اعظم برابر دانست؟ كتاب مقدس مىگويد: «بايد فقط از دستورات و قوانين من اطاعت كنيد و آنها را بهجا آوريد، چون من خداوند، خداى شما هستم. اگر قوانين مرا اطاعت كنيد زنده خواهيد ماند.(26) ارميا خاطرنشان مىشود كه خداوند قوانين را به خود منتسب مىكند و نه كاهنان يا اسرائيلىها و جز آن. او مىگويد اگر از قوانين و دستورات من اطاعت كنيد زنده خواهيد ماند. در اشعيا و مزامير نيز آياتى وجود دارد كه بر ادعاى جهانشمولى يهوديت صحه مىگذارد. در اشعيا آمده است: «دروازهها را بگشاييد تا قوم عادل و باايمان وارد شوند».(27) در اينجا كتابمقدس نمىگويد كه يهودىها يا كاهنان وارد شوند، بلكه مىگويد انسانهاى پرهيزگار. در مزامير نيز شبيه همين مضمون آمده است، آنجا كه مىگويد: «دروازههاى خانه خدا را باز كنيد تا وارد شوم و خداوند را پرستش كنم! اين دروازه خداوند است؛ فقط نيكوكاران مىتوانند از آن وارد شوند».(28)
موساى كوزايى، حاخام برجسته فرانسوى، يهوديان را به اصلاح رفتار و كردارشان فرامىخواند. او به يهوديان هشدار مىدهد رفتار خويش را اصلاح كنند تا بيگانگان با مشاهده رفتار ناشايست آنان از يهوديت بيزار نشوند. به واقع، رفتار خوب يهوديان مىتواند زمينه ورود افراد بيشترى را به كيش يهودى مهيا سازد، چه آنكه فلسفه تبعيد و سرگردانى قوم يهود چيزى جز اشاعه فرهنگ توحيدى در ميان جوامع الحادى و چندخدايى و نيز پيدا كردن پيروان جديد نبوده است. العازار بن پدات، يكى از حاخامهاى قرن سوم، نيز به اين مطلب تصريح كرده است.(29) با تأمل در كلمات موساى كوزايى مىتوان دريافت كه هر چند يهوديت در آغاز توسط انبياى بنىاسرائيل مخاطبان خود را در ميان قوم يهود و اسباط دوازدهگانه مىيافت، اما به زودى اقوام و مللِ پيرامونِ ايشان را مخاطب خود ساخت و وعده الهى را براى آنان نيز صلا در داد. بدين ترتيب، مىتوان به وجه جمع و راه ميانهاى براى ادعاى جهانشمولى يهوديت از يكسو و ادعاى اختصاصداشتن آن به قوم يهود از سوى ديگر دست يازيد. برترى و مزيت بنىاسرائيل بر ساير اقوام تنها در اين بود كه آنان از طرف خداوند برگزيده شوند و رسالت خود را به عنوان منادى و مبشر وعده الهى به همه اقوام جهان به خوبى انجام دهند. در پاراگراف دوم دعاى عالينو (وظيفه ما) نيز آمده است يهوديان براى كمال انسان در پادشاهى خدا وساطت مىكنند. در اين بخش از دعا، ادعاى جهانشمولى يهوديت تقويت، و اميد وافر به آمدن ملكوت خدا ابراز شده است و آرزوى جهانى كه در آن نوع بشر يكدل و يكجهت تنها خداى حقيقى را پرستش كنند و جهان تحت قدرت مطلقه او به كمال برسد، مطرح شده است.
موسى مندلسون، از فيلسوفان يهودى قرن هجدهم، نيز همچون موساى كوزايى و انديشمندان ديگر بر اين باور است كه يهوديت صرفاً راهى است كه خداوند براى يهوديان قرار داده تا در آن گام نهند. بنابراين يهوديت دين تبليغى و تبشيرى نيست. ما به عنوان يهودى وظيفه نداريم ديگران را به يهوديت فراخوانيم، زيرا فعاليت تبشيرى با يهوديت بيگانه است. تمام حاخامها در اين نكته همداستانند كه شريعت موسوى تنها بر يهوديان الزامى است و بس. او مىگويد خداوند تمام اقوام را دستور داد كه قوانين طبيعى و دين پدران نخستين را مراعات كنند. در صورتى كه بر طبق دين عقل يا طبيعت زندگى كنند، بيگانگان پارسا خوانده خواهند شد. مندلسون از آمدن كنفوسيوسهاى ديگر استقبال مىكند و معتقد است اگر چنين رؤيايى به واقعيت بپيوندد، بر طبق آموزههاى دينى خود، آنان را دوست خواهد داشت و به آنان احترام خواهد گذاشت، بىآنكه تغيير آيين دهند و به يهوديت گرايش پيدا كنند. چنانكه ملاحظه شد، او نيز بين ادعاى جهانشمولى يهوديت و اختصاصى بودن آن براى يهوديان به راهحل ميانه و يا به عبارت دقيقتر به نظريه جهانشمولى تعديل يافته رسيده است.(30)
برخى از دانشمندان يهود ميان برگزيدگى بنىاسرائيل و عمل آنان به تورات رابطه تنگاتنگى قائلند. به نظر آنان بنىاسرائيل برترى ذاتى بر ساير ملل ندارند تا به خاطر آن شايسته لطف و مرحمت ويژه الهى شوند، بلكه تا زمانى كه فرمانهاى تورات را گردن مىنهند، مقام و منزلت خود را حفظ خواهند كرد و در غير اين صورت جايگاه خود را از دست خواهند داد. از طرفى آنان تورات را از بنىاسرائيل نمىدانند، بلكه معتقدند تورات براى تمام بشر آمده است، لذا گفتهاند: «هر جملهاى كه توسط خداى قادر مطلق گفته مىشد، به هفتاد زبان به گوش مىرسيد».(31) همين مضمون در برشيت ربا نيز آمده است: «موسى تورات را به هفتاد زبان شرح مىداد». از اين جملات و نظاير آن، جهانشمولى يهوديت استفاده مىشود. در باب هجدهمِ سفر لاويان نيز آيهاى وجود دارد كه بر اين مهم دلالت دارد، آنجا كه مىگويد: «پس شما فرايض و احكام مرا نگاه داريد، كه هر آدمى كه آنها را بهجا آورد، به واسطه آنها زيست خواهد كرد».(32) در اينجا تعبير «هر آدمى» بكار رفته است نه هر كاهن، لاوى يا اسرائيلى كه اين خود دليل بر جهانشمولى يهوديت است. در تفسير اين آيه آمده است: «اگر يك غيريهودى فرامين تورات را بهجا آورد، او با كاهن اعظم برابر خواهد بود» حتى قربانىهايى كه در معبد بيتالمقدس تقديم مىشد براى سلامتى و سعادت نوع بشر بود.(33)
در اينجا به چند نمونه از آياتى اشاره مىكنم كه خداوند عناوين عامى نظير عادلان، نيكوكاران و جز آن را به كار برده است كه تمام انسانها را دربرمىگيرد. در مزامير داود آمده است: «اين دروازه خداوند است كه عادلان و نيكوكاران از آن داخل خواهند شد».(34) و يا «اى عادلان و نيكوكاران با خداوند شادى نماييد».(35) در اين آيات گفته نشده است كاهنان يا اسرائيليان، بلكه تمام انسانها مخاطب قرار گرفتهاند.
در كتاب دوم سموئيل نيز تعبير قانون آدميان و نه قانون كاهنان و غيره به كار رفته است. در سفر لاويان بيگانگانى كه به فرمانهاى تورات عمل مىكنند همرديف يهوديان مادرزاد دانسته و تورات را قانون همه انسانها مىداند.(36) در سفر اعداد نيز بر اين نكته تأكيد شده است، «اگر بيگانهاى در ميان شما ساكن است و مىخواهد مراسم عيد پسح را براى خداوند بهجا آورد، بايد از تمامى اين دستورات پيروى نمايد. اين قانون براى همه است».(37) در اشعيا نيز آمده است كه كسانى كه آيين يهوديت را از سر صدق و صفا و با خلوص نيت بپذيرند بنده خدا خوانده مىشوند. «غريبانى كه با خداوند مقترن شده، او را خدمت نمايند و اسم خداوند را دوست داشته بنده او بشوند».(38) نيز در كتاب اشعياى نبى كلمه عهد به طور مطلق بكار رفته است. يعنى هم يهوديان و هم تازهيهوديان را دربرمىگيرد، آنجا كه مىگويد: «همه كسانى كه سبت را نگاه داشته آن را بىحرمت نسازند و به عهد من متمسك شوند».(39) سنت يهودى تأكيد بسيار دارد كه از تازهيهودى استقبال كنيد، با محبت زياد با او برخورد كنيد، و هرگز به گونهاى با آنان رفتار نكنيد كه پيش از يهودى شدن با ايشان رفتار مىكرديد.
يهوديت به جز دوره كوتاهى كه در دوران حكومت پادشاهان دين غالب و حاكم بود، با ملتها و اقوام ديگر ارتباط داشت. سرزمين اسرائيل هميشه چندمليتى يا چندقومى بوده است. از اينرو، كتابمقدس عبرى غالباً با رابطه يهوديان و غيريهوديان در اين سرزمين سروكار دارد. با اينكه با دشمنان بيگانه بايد با نيروى نظامى و قوه قهريه برخورد كرد، از بيگانه صلحجو كه خود را در غم و شادى اسرائيل شريك مىداند بايد استقبال كرد، بايد آنان را مورد محبت قرار داد و از ايشان دفاع كرد. در لاويان آمده است كه همانگونه با غريبهها رفتار كن كه دوست داشتى در غريبى با تو رفتار كنند.(40) يهوديت نوكيشى را مىپذيرد و از نوكيشان به گرمى استقبال مىكند. آنان نزد خدا مقامى بس رفيع دارند كه عقل را بدان راه نيست؛ چه آنكه انسانهاى پرهيزكار و خوب به هر دين و مذهبى كه معتقد باشند، با عمل به فرامين دين خود مىتوانند رستگار شوند، ولى آنان به اختيار خود دست به انتخاب مىزنند و مسئوليت سنگين يهودى شدن را مىپذيرند و جزئى از قوم ابراهيم مىگردند. در موارد ذيل بر مشترك بودن پارهاى از احكام و قوانين براى يهوديانِ متوطن در اسرائيل و غريبههاى تازه يهودىشده تاكيد شده است: مراسم عيد پسح،(41) تعطيلى روز دهم از ماه هفتم،(42) برخى از احكام طهارت و نجاست،(43) قربانى و هدايايى كه بايد تقديم شود.(44)
چنانكه ملاحظه شد، از كتاب مقدس عبرى و نيز سيره علماى يهود، ديدگاه جهانشمولىِ يهوديت مستفاد مىشود. امّا كم نيستند حاخامها و دانشمندانى كه با استناد به همين كتاب و برجسته كردن پارهاى از آيات بر اختصاص داشتن تورات و نيز شريعت يهود به بنىاسرائيل اصرار مىورزند. به عنوان مثال، برخى حاخامها با استناد به اين آيه از سفر تثنيه كه مىگويد: «موسى براى ما شريعتى امر فرموده كه ميراث جماعت يعقوب است(45)»، بيگانگان خاصه بتپرستانى را كه در پى فراگيرى توراتاند، مهدورالدم و واجبالقتل دانستهاند: چه آنكه به اعتقاد ايشان تورات و شريعت موسوى ملك طلق بنىاسرائيل است و بس.
موسى به هنگام خروج از مصر خواستار همراهى خدا با وى شد و خداوند بدو گفت: «خودم پيشاپيش تو مىروم و به تو آرامش مىبخشم»(46) به نظر برخى از حاخامها، اين همراهى گواهى بر امتياز موسى و قوم او بر ساير اقوام روى زمين است.(47) چنانكه ملاحظه مىكنيد، موسى از خدا خواست با بنىاسرائيل همراه شود، نه اقوام بتپرست.(48) به احتمال قوى، اين گونه اظهارات و برداشتها از كتاب مقدس هم زمان با ظهور مسيحيت مطرح شد، زيرا مسيحيان نيز با مطالعه كتاب مقدس ادعا مىكردند لطف الهى از آن آنان است.
ظاهر برخى از آيات قرآن نيز دلالت بر منطقهاى و قومى بودن آيين يهود دارد. در سوره ابراهيم آمده است: «و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بايام الله...».(49) دعوت حضرت عيسى نيز فقط شامل بنىاسرائيل مىشود، آنجا كه خداوند مىفرمايد: «و اذا قال عيسىبنمريم يا بنىاسرائيل انى رسول الله اليكم»(50) درباره حضرت ابراهيم چنين بحثى مطرح نيست، زيرا دين او حنيف و همگانى است. طبرسى در تفسير مجمع البيان نيز آنجا كه مىگويد خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خودش فرستاده است تا براى برقرارى ارتباط نياز به مترجم نداشته باشند، به صراحت بر قومى و منطقهاى بودن ساير اديان به جز دين اسلام تأكيد كرده است.(51) علامه طباطبايى در تفسير الميزان نظرى متفاوت با آنچه تاكنون گفته شد، ابراز داشته است. او معتقد است دعوت موسى و عيسى نيز عام و جهانشمول بوده است، زيرا در قرآن آمده است: اذهبا الى فرعون انه طغى.(52) حضرت موسى، قبطيان و فرعون را كه ساكن مصر بودند، دعوت به شريعت خود كرد، در حالى كه آنان از بنىاسرائيل و اسباط دوازده گانه نبودند.(53) سيره نبوى نيز ما را به همين نكته رهنمون مىشود، زيرا پيامبر با پيروان يهوديت كه در شبهجزيره عربستان ساكن بودند و به لحاظ نژادى هيچ نسبتى با اسباط و بنىاسرائيل نداشتند، معامله اهل كتاب كرد؛ در حالى كه اگر يهوديت اختصاص به بنىاسرائيل داشت، مسلمانان و شخص پيامبر اسلام نبايد آنان را يهودى مىدانستند. بنابراين، بايد آياتى كه ظهور در قومى و منطقهاى بودن يهوديت دارند، به اين شكل تأويل برد كه فرستاده شدن به سوى بنىاسرائيل غير از اختصاص دعوت به آنان است.
نمونههاى تاريخى بسيارى را مىتوان يافت كه نه تنها دعوت به يهوديت وجود داشته، كه در پارهاى از اوقات اين كار با اِعمال زور و به همراه تهديد صورت گرفته است. اين خود بهترين دليل و گواه است بر اين كه نژاد يهودى نژاد خالصى نيست، بلكه مختلط از نژادهاى مختلف است و چندان كه خود مدعىاند از خلوص نژادى و عرقى برخوردار نيستند. يك قرن قبل از ميلاد و نيز بعد از آن دوره تبشيرى و دعوت به يهوديت بوده است. فريسيان كه خود را از بقيه جدا ساختند و التزام بيشترى به تورات داشتند، ديگران را به يهوديت فرا مىخواندند. كار تبليغ در اوايل چنان بالا گرفت كه درصد تازهيهوديان به مراتب بيشتر از يهوديان مادرزاد بود. بعضى از فرهيختگان رومى تقريباً در دورهاى كه به ظهور عيسى انجاميد يهودى شدند. تبشير و دعوت به يهوديت تا زمان قسطنطين ادامه داشت. قبايل خزر و حتى جمعى از رجال بزرگ مسيحيت در فرانسه و انگليس به يهوديت گرويدند. بعضى از مارونىها بعد از خروج از اسپانيا يهودى شدند، چون حكومت در دست پروتستانها بود و آنان نسبت به يهوديان بيشتر از كاتوليكها تسامح روا مىداشتند. ناگفته نماند وقتى يهوديان، تحت سلطه حاكمان غير يهودى قرار مىگرفتند از فعاليت تبليغى دست مىكشيدند. از طرفى همواره اين نگرانى براى زعماى يهود وجود داشته كه با فراخوان ديگران به آيين يهود، ممكن است آنان با دين غالب درافتند و آموزههاى يهوديت را دچار مشكل سازند. به همين دليل، در قرون ميانه اين عقيده افراطى تلمودى كه به ربى هلبو،(54) معلم يهودى قرن سوم و چهارم، منسوب است، رواج يافت كه افرادى كه از اديان ديگر به يهوديت مىگروند و تغيير آيين مىدهند همان قدر براى اسرائيل مضر و خطرناكاند كه گرى(55) و اين جزو آرمان يهوديت قرار گرفت.(56) در تلمود نيز نظاير اين گفتار يافت مىشود: «تازه يهوديان براى ملت اسرائيل به مانند بيمارى جرب زحمت افزا هستند». به هر حال، رويكرد غالب حكايت از تبليغى بودن دين يهوديت دارد.(57)
پرسشى كه در اينجا مطرح مىشود، اين است كه چرا يهوديان خود را درگير فعاليت تبليغى نمىكنند و به عبارت ديگر، چه عامل يا عواملى آنان را از اين رسالت خطير بازداشته است؟ دلايل چندى بر اين موضوع اقامه شده است كه به برخى از آنها اشاره مىكنم. دليل نخست آنكه يهوديان خود طعم تلخ فعاليتهاى ميسيونرى و تبليغى مسيحيان را چشيده بودند و بر پايه اين اصلِ اخلاقى، كه هر چه را براى خود نمىپسندى براى ديگران نپسند، از انجام اين كار سر بازمىزدند. دليل دوم، چنانكه در بحث جهانشمولى يهوديت گذشت، كسانى كه مىخواهند از جهان آينده بهرهمند گردند، لازم نيست به يهوديت بگروند، بلكه التزام آنان به قوانين هفتگانه نوح آنان را رستگار مىسازد. برخى از اصلاحطلبانِ يهودىِ معاصر بر پايه دو دليل پيشگفته استدلال كردهاند كه در عصر كنونى، كه امكان بارورى متقابل پيروان اديان مختلف از يكديگر فراهم است، دستكم يهوديان را بايد ترغيب كرد كه فعاليت تبليغى خود را متوجه ملحدان و كافران سازند. البته عقيده غالب جامعه يهودى اين است كه يهوديان نبايد آگاهانه به دنبال تغيير آيين پيروان اديان ديگر برآيند، امّا همچنان بايد از تازهيهوديانِ صادق استقبال كنند.
بسيارى از پيشوايان دينى و حاخامها به كوتاهى در انجام رسالت تبليغى متهماند. اگر يهوديت ريشه در فطرت آدمى دارد و خداى واحد و يگانه را صلا درمىدهد، چرا آنان از نماياندن و معرفى دين خدا به كفار و ملحدان دريغ مىكنند؟ برخى از انديشمندان يهودى پيشوايان دينى را از اين اتهام مبرا دانسته، معتقدند شرايط اين گونه ايجاب مىكرد كه آنان براى استمرار آيين يهود، يهوديان را از ساير ملل كه عموماً مشرك و بتپرست بودند، دور نگه دارند. اگر يهوديان با توسل به زور يا با انگيزه تحبيب قلوب، بيگانگان را به كيش خود فرا مىخواندند، اقليت موسويان تحتالشعاع اكثريت بيگانگان قرار مىگرفتند و به تدريج از افكار انحرافى آنان تاثير مىپذيرفتند و هشدارهاى موسى در تورات مبنى بر بازنگشتن به بتپرستى عملى نمىگشت. به رغم اين هشدارها، اقوامِ مجاور در يهوديان نفوذ كردند و رسالت پيامبران بعدى بنىاسرائيل اين بود كه آنان را به طريق موسوى و مسير توحيد باز گردانند.
دليل دوم آنكه يهوديان در پارهاى از اوقات پذيراى رنج و بيدادگرى بسيارى از سوى نودينان شدند. از اينرو زعماى يهود افرادى را كه تمايل به يهودىشدن داشتند، با نهايت احتياط مىپذيرفتند تا مبادا از اين ناحيه ضررى متوجه يهوديان گردد. به عنوان نمونه، كمى قبل از ظهور عيسى مردى ادومى، موسوى گشت و فرزند او به نام هرود پادشاه قوم يهود شد. در حالى كه در سفر تثنيه با اين كار مخالفت شده است. با شروع نهضت مسيحيت در اسرائيل و تلاش روميان براى سيطرهيافتن بر يهودا، پادشاه مزبور با روميان مدارا كرد و يحيى را كه بشارتدهنده مسيحا بود، به طرز فجيعى سر بريد. مردم در اثر جهل و بىخبرى، هرود را يهودى دانسته ظلم و ستم بسيار بر اين ملت روا داشتند. از آن تاريخ، علماى يهود شرايط سختى براى نودينى قرار دادند.(58) به هر حال شواهد زيادى وجود دارد بر اين كه نه تنها يهوديان كسانى را كه به طيب خاطر و آزادى كامل به يهوديت گرويدند، پذيرفتهاند، كه خود نيز درصدد تغيير آيين پيروان اديان ديگر برآمده وآنان را به سوى كيش خود فرامىخواندند. به عنوان مثال، در تفسير اين آيه «و نفوسى را كه درحاران بهدستآورده بودند».(59) چنين گفته شدهاست: «ابراهيم مردهارا خداپرست مىكرد و ساره زنها را. هر آن كس كه يك بتپرست را به خدا نزديك كند و او را خداپرست نمايد، مثل اين است كه او را آفريده باشد». يا يكى از مشايخ و زعماى يهود چنين گفته است كه: «ذات قدوسِ متبارك، فرزندان اسرائيل را در ميان ملل جهان پراكنده نكرد، مگر براىآنكه بتپرستان، خداپرست شوند وبرايشان افزودهگردند.(60)كوتاهسخن، از مجموع مطالب فوق همهنگربودن يهوديت و نيز وجود نودينى استفاده مىشود.
كاربرد و معانى نودينى در عهد عتيق
در كتابمقدسِ عبرى، نودينى به دو معنا بكار رفته است. به يك معنا نودينى به تصميم و عزم بنيادينى اشاره دارد كه به وسيله آن انسان كامل به دعوت خدا لبيك مىگويد. اين نگرش انسانى با عمل برگزيدگى الهى مطابق است. برگزيدگى مستلزم نودينى، و نودينى به معناى جهتيابى دوباره به عنوان برگزيدگى تجربه مىشود. تغيير بنيادى يا نودينى جهت يابى درونى و روحى شخص است كه به عنوان روشن بينى حقيقى، تولد دوباره و در كتاب مقدس عبرى به عنوان پاسخ و بازگشت(61) توصيف شده است. تغيير جهت يا نودينى در واقع پاسخ به درخواست درونى است. اين نوع نودينى، نودينى از حاشيه و پيرامون به سمت مركز است، و اساسىترين انتخابى است كه انسان در طول زندگى خود مىتواند داشته باشد. با اين كه در عهد عتيق بر اين نودينى به عنوان عميقترين معناى رابطهاى اسرائيل با خدا تاكيد شده است، در عين حال، قابليت تعميم بر تمام نوع بشر از هر ملت و قومى كه باشند دارد؛ تمام انسانها به بازگشت به سوى خدا فراخوانده شدهاند. اين گونه از نودينى و تغيير جهت را يونس به مردم نينوا توصيه كرد؛ زيرا او در ابتدا نودينى را موضوعى ميان خدا و قوم يهود مىدانست در واقع داستان يونس تأييد دوبارهاى بود بر عهد خدا با انسان. در داستان نوح نيز كه در سفر پيدايش باب 6 تا 9 آمده، بر نودينى به همين معنا تأكيد شده است. كوتاه سخن، چنانكه عهد خدا با موسى را در راستاى ميثاق كلى خدا با آدم و نوح بدانيم، آنگونه كه كتابمقدس ما را به اين نكته رهنمون مىشود، يهوديت چيزى جز التزام به بازگشت به سوى خدا نيست.
معناى دوم نودينى به نودينى از حاشيه به متن اشاره ندارد، بلكه به حركت از «خارج به داخل» دلالت دارد. عموماً از مفهوم نودينى و تغيير بنيادى همين معنا يعنى تغيير دين تداعى مىشود. اين دو معنا از نودينى قابل جمعاند. به عبارت ديگر، گرويدن به يهوديت و بازگشت به خدا و تغيير جهت به سوى او قابل جمعاند.(62)
نودينى در كتابهاى اوليهى كتاب مقدس عبرى
اسرائيلىها خود را فرزندان اسرائيل يعنى از يك نيا و جد مشترك مىدانند. بر طبق اين ديدگاه، نويسندگان كتابمقدسِ عبرى، عهد خدا با اسرائيل را توافق ميان خداى خاص، يهوه، و قوم معين يعنى ابراهيم، اسحاق، يعقوب و فرزندان او مىدانند. واژهاى گر براى بيگانگانى به كار مىرفت كه در بين اسرائيلىها ساكن بودند، ولى از پذيرش و تصديق خداى واحد از سوى آنان حكايت ندارد. بر پايه كتب اوليه، غيراسرائيلىها مىتوانند مناسك اسرائيلى را بدون تن دادن به نودينى انجام دهند. به عنوان مثال، مردى كه در خارج از اسرائيل متولد شده و ختنه كرده باشد مىتواند از قربانى عيد فصح برخوردار شود. در سفر خروج داستان فرار موسى از دربار فرعون و كمك او به دختران كاهن مديان و سرانجام ازدواج او با يكى از آنان گزارش شده است.(63) براساس آن گزارش صفوره، همسر موسى، زندگى همسرش را با ختنه كردن پسرانش نجات داد.(64) امّا اين متون از نودينى و تغيير آيين صحبت نمىكنند. خلاصه آنكه در دوره كتابمقدس، به عنوان مثال، براى يك مصرى يا بابلى قابل تصور نبود كه در زادگاه و سرزمين مادرى خود بماند و در عين حال به دين اسرائيل بگرود، ولى پس از دوره كتابمقدس شمار زيادى از غير يهوديان جذب يهوديت به عنوان يك دين شدند، و اصطلاح گر به اين منظور وضع شد.(65)
نودينى در كتابهاى متأخر كتابمقدس عبرى
دقيقاً مشخص نيست از چه زمانى نودينى وارد يهوديت شده است. در عزرا و نحيما امكان نودينى زنان بيگانه به يهوديت مورد توجه قرار نگرفته است. در كتاب اشعيا به نودينى پرداخته شده، ولى خطوط كلى آن مشخص نشده است. «غريبانى كه با خداوند مقترن شده او را خدمت نمايند و اسم خداوند را دوست داشته بنده او بشوند: يعنى همه كسانى كه سبت را نگاه داشته آن را بىحرمت نسازند و به عهد من متمسك شوند. ايشان را به كوه قدس خواهم آورد. و ايشان را در خانه عبادت خود شادمان خواهم ساخت و قربانىهاى سوختنى و ذبايح ايشان بر مذبح من قبول خواهد شد؛ زيرا خانه من به خانه عبادت براى تمامى قومها مسمى خواهد شد».(66) نويسنده اشعيا تأكيد مىكند كه خداوند از ميان غير يهوديان كاهنان و لاويان خواهد گرفت. وقتى درباره آخرالزمان و مباحث مربوط به آخرتشناسى صحبت مىكند، در اين دوره غيراسرائيلى ممكن است خدمتكار يهوه شود، سبت را مراعات كند و در هيكل عبادت كند، امّا هرگز بنىاسرائيل خوانده نخواهد شد.(67)
نودينى در دوره خاخامى
بر اين اساس، حاخامها صحبتهاى ضد و نقيضى راجع به نودينان (تازه يهوديان) و نودينى ابراز داشتهاند. برخى از دانشمندان معتقدند قبول تورات، ختنه براى مردان، غسل و قربانى از دوره معبد دوم به بعد براى نودينان الزامى بود، امّا منابع حاخامى اين ادعا را تاييد نمىكند. حاخامها درباره اهميت انگيزههاى نودينان (تازه يهوديان) اختلاف دارند. مطلوب آن است كه غير يهوديان به انگيزههاى آسمانى و الهى وارد جامعه يهوديان شوند. برخى از فرزانگان اجازه نمىدهند بيگانگان براى رسيدن به اهداف مادى و دنيوى خود، از قبيل ازدواج با يهوديان، به يهوديت بگروند. راو(71) از تغيير آيين بيگانگان حتى اگر به منظور دست يافتن به اهداف دنيوى باشد، استقبال مىكند؛ زيرا معتقد است غير يهوديانى كه به اين منظور يهودى مىگردند سرانجام به پيروان واقعى يهوه تبديل خواهند شد. ديگران معتقدند چنانكه كسى با انگيزههاى پست و دنيوى يهودى گردد، لازم است بار ديگر با انجام مراسم و مناسك خاص با دلايل و انگيزههاى صحيح يهودى گردد.(72) از نظر معدودى از حاخامها، بچههايى كه به يهوديت مىگروند، پس از رسيدن به سن بلوغ بايد دوباره مراسم و تشريفات تغيير آيين را بهجاى آورند.
طبق تعاليم حاخامى، تازهيهوديانْ مكلف به تمام تكاليف يهوديان مادرزاداند. البته برخى معتقدند بايد مهلت قابل توجهى به آنان داده شود تا از خلق و خو، آداب و آيينهاى سنت قبلى خود فاصله گيرند، زيرا آنان در فرهنگ و سنت يهودى پرورش و تربيت نيافتهاند. تازه يهوديان با اين كه در انجام تكاليف و مناسك با يهوديان مادرزاد يكساناند، در عين حال بين آن دو تفاوتهايى وجود دارد، چه آنكه خداوند سرزمين موعود را فقط به يهوديان مادرزاد اعطا كرده است و تازهيهوديان هيچ سهمى در آن ندارند، زيرا اسلاف آنان جزو قبايل واسباط اصلى نيستند.
در تلمود فلسطينى آمده است خداوند كل زمين را در مىنوردد و هر جا انسان پرهيزكار و صالحى بيابد، او را به جامعه يهوديان ملحق مىكند، زيرا كسانى كه خدا دوستشان دارد، بزرگتر و والاتر از كسانى هستند كه خدا، يهوه، را دوست دارند.(73) خداوندْ خودش را در بيابان متجلى ساخت و نه در كشور خاصى. بنابراين، بيگانگان در هر مرحلهاى از زندگى هر گاه تصميم به نودينى بگيرند مىتوانند يهودى شوند، همچنانكه ابراهيم تا 99 سالگى ختنه نكرد.
نودينى در عصر هلنى
واقعيت اين است كه نودينى در دورههايى كه بىثباتى اجتماعى حكمفرما بود روبهافزايش بوده است. به عنوان مثال در دوره هلنى افراد بيشترى به يهوديت گرايش پيدا كردند. دوره هلنى بيانگر چالش يهوديت با تفكر كلاسيك يونانى و فرهنگهاى آسيايى است، زيرا اسكندر مقدونى اروپا و آسيا را به هم وصل كرد و صورتهاى جديدى از دين، فلسفه، هنر، الهيات، علم و زبان به وجود آورد. يهوديان ارتباط و تماس مستقيمى با عوالم فكرى جديد پيدا كردند و بدين وسيله يهوديت و خداى خاص قوم يهود را به اقوام و فرهنگهاى جديد معرفى كردند. پس از مرگ اسكندر، در اسرائيل و اورشليم جنگهاى زيادى درگرفت و سربازان غير يهودى بسيارى در اورشليم مأوى گزيدند و يهوديت به عنوان يك دين هلنى و يونانىمآب شناخته شد. غيريهوديان هر چند شناخت كاملى از خداى قوم يهود نداشتند، ولى از نظام اخلاقى و مناسك مقدس آگاهى داشتند و اين در حالى بود كه رومىها رابطه چندان دوستانهاى با يهوديان نداشتند و حتى حاضر نبودند يا آنان غذا بخورند. در زمانِ جوليوسِ سزار(75) بود كه دين يهوديت به عنوان دين رسمى پذيرفته شد و آزادىهاى درخور توجهى به يهوديان اعطا شد. به طورى كه آنان در امپراتورى روم مىتوانستند زندگى كنند و همچنان در كمال صلح و صفا به آداب و مراسم قديمى و سنتى خود عمل كنند. در اين دوره براى بسيارى از رومىها به خصوص براى زنان طبقات بالا، يهوديت دينى قابل قبول، قابل اعتماد و مورد احترام بود و مقدمات نودينى و تغيير آيين آنان به يهوديت فراهم بود.(76)
ديدگاه فلاسفه يهودى درباره نودينى
ابنميمون معتقد است تورات را بايد به مسيحيان تعليم داد تا دچار سوء فهم نشوند، آنان چنانچه معناى درست تورات را درك كنند به يهوديت تمايل پيدا خواهند كرد. كوتاه سخن، او نگرش مثبتى به نودينى دارد، و اين نظر در ديدگاه كلى ايشان در باب انسان ريشه دارد. به نظر او، تمام انسانها در اصل يكساناند، زيرا هيچ كس با نفسِ شكوفا و پرورشيافته به دنيا نيامده است. يهوديان و غير يهوديان به يك ميزان مىتوانند در اثر فعاليت عقلانى نفس خود را بارور سازند. عدم تفاوت اساسى ميان يهوديان و غيريهوديان يهودىشدنِ آنان را آسان ساخته است. تمام آنان مىتوانند با فراگيرى اصول عقايد يهوديت و زندگى كردن بر طبق زندگىهاى يهوديان يهودى گردند.
يهودا هالوى ديدگاههاى متفاوتى راجع به قوم يهود و تازه يهوديان دارد. او معتقد است يهوديان تفاوت اساسى با غير يهوديان دارند و هيچ گاه يك بيگانه و غيريهودى نمىتواند به جايگاه و مقام يهوديانِ مادرزاد بار يابد. او مىنويسد:
هر بيگانهاى مىتواند در سرنوشت و تقدير خوب ما سهيم باشد، ولى هرگز با ما يكى و برابر نخواهد بود. اگر تورات از آن رو كه خدا ما را خلق كرده برما الزامآور مىبود، انسانهاى سفيد و سياه از آن رو كه همه مخلوق خدايند يكسان مىبودند. در حالى كه تورات تنها به دليل يارى و همراهى يهوه در خروج از مصر بر ما الزامآور شد، زيرا ما بهترينهاى نوع بشر هستيم.(77)
در جاى ديگر مىنويسد: «تازه يهوديان در شأن و رتبه با اسرائيليان مادرزاد يكى نيستند، زيرا يهوديان مىتوانند به مقام پيامبرى برسند و از اين جهت متمايز از ديگراناند، در حالى كه تازه يهوديان تنها از راه فراگيرى از آنان مىتوانند به مقاماتى دست يابند و تنها مىتوانند انسانهاى پرهيزكار و فرهيخته باشند، امّا هرگز به مقام پيامبرى دست نمىيابند.
به هر حال، يهودا هالوى از يكسو معتقد است راه براى يهودى شدن بيگانگان باز است. از سوى ديگر، نظريهاش به او اجازه نمىدهد كه يهوديانِ مادرزاد و تازه يهوديان را برابر بداند.
ملاكهاى يهودى بودن
پس از تأسيس حكومت اسرائيل، از حاخامهاى ارتدوكس خواسته شد قانون بازگشت به سرزمين مقدس و تعريف خود را از يهودى بودن تعديل و اصلاح كنند. آنان پس از بحثهاى طولانى و مفصل تعريف را به اين شكل تعديل و اصلاح كردند كه يهودى عبارت است از كسى كه از مادر يهودى به دنيا آمده باشد و يا اين كه طبق شريعت يعنى به دست حاخام ارتدكس يهودى شده باشد. چنانكه ملاحظه مىكنيد، حتى اين تعريفِ تعديل شده هم جمع زيادى از يهوديان را از جرگه يهوديت خارج مىساخت. بر طبق اين تعريف هزاران يهودى آمريكايى كه بيش از نصف آنان گرايش اصلاحطلبانه و محافظه كارانه دارند، يهودى درجه دوم محسوب مىشدند.(79)
نتيجه سخن آنكه، در ابتداى پيدايش يهوديت يعنى تا قرن اول ميلادى براى يهودى بودن تنها منشأ زيستى اهميت داشت و تنها افرادى كه از مادر يهودى متولد مىشدند، اعم از اين كه به مقررات و آيينهاى يهوديت پايبند بودند يا نبودند، يهودى محسوب مىشدند. درست مانند ساير نژادها و مليتها مثل نژاد ايتاليايى، فرانسوى، و غيره. امّا از آن پس، تغيير آيين از غير يهوديت به يهوديت مورد تأييد و احترام قرار گرفت و اعتقاد بر اين بود كه اگر كسى قوانين اساسى يهوديت را بپذيرد، امكان يهودى شدن او فراهم خواهد شد.
با قبول اين نكته كه نودينى و تغيير آيين به يهوديت از سوى كتاب مقدس عبرى و علماى يهود پذيرفته شده است اين سؤال پيش مىآيد كه آيا بيگانگان و غيريهوديانى كه به يهوديت مىگروند به لحاظ شايستگى، شئونات و منزلت اجتماعى همچون يهوديانى مادرزاداند؟ آيا مسئله برگزيدگى فقط درباره يهوديانِ مادرزاد مطرح است يا اين كه بيگانگانى را كه بعداً تغيير كيش مىدهند و يهودى مىشوند در برمىگيرد؟ اگر تازهيهوديان همشأن يهوديانِ مادرزاد نباشند، در اين صورت حتى شايستگى يهودىشدن را نخواهند داشت. از طرفى، وقتى تاريخ يهوديت و قوم يهود را مرور مىكنيم، گزارشهاى بسيارى را مىتوان يافت كه بر تغيير آيين و گرويدن به يهوديت صحه گذاشته است. روت موآبى از جمله كسانى است كه داوطلبانه به آيين يهود گرويد.(80) اليعازر فلسفه و علت آورگى قوم بنىاسرائيل در ميان ساير اقوام جهان را آشنا ساختن آنان به آيين يهود و، در نتيجه، الحاق به يهوديت مىداند. در كتاب اشعياى نبى نيز از الحاق غريبهها به خاندان يعقوب سخن رفته است.(81) در مقابل، افرادى نظير هليو غريبهها را به حال بنىاسرائيل همان اندازه مضر مىدانند كه مرضِ گرى.(82) برخى نيز واژه دشمن را كه درآيه چهارم باب بيستسوم سفرخروج آمده است بهتازه يهوديان اطلاق كردهاند.
كوتاه سخن آنكه نظرات حاخامها پيرامون غريبهها يا تازه يهوديان يكسان نيست. در حالى كه برخى از آنان از برابرى تازهيهوديان با يهوديان مادرزاد سخن گفتهاند، جمعى ديگر، هر چند در پارهاى از موارد، ميان آن دو فرق قائلاند.(83)
فرآيند نودينى در يهوديت
الف. تحقيق راجع به يهوديت
ب. يافتن يك حاخام
حاخامها به گرايشهاى مختلفى تعلق دارند. چهار نهضت اصلى محافظهكار، ارتدكس، متجدد واصلاحگرا وجود دارند. داوطلب يهودىشدن بايد تفاوتهاى ميان اين نهضتها را بداند ونهضتىرا كه مورد قبول حاخام اوست انتخاب كند، زيرا حتى در آيين و روش نودينى و آداب آن، ميان نهضتها و گرايشاتى كه در بالا ياد شدند، اختلاف نظر وجود دارد. بههرحال، حاخام سؤالاتى بهشرح ذيل ازنامزد نودينى مىپرسد و نوع پاسخهايىكه آنشخص ارائه مىكند، ميزان صداقت وخلوص نيتوىرا نمايان مىسازد.
1. چرا مىخواهيد تغيير آيين دهيد و به يهوديت بگرويد؟
2. پيشينه دينىتان چيست؟ قبلاً به چه دين و آيين و مرامى متعهد و ملتزم بوديد؟
3. درباره يهوديت چه مىدانيد؟
4. چه تفاوتى بين يهوديت و دين نياكان خود مىبينيد؟
5. آيا از سرِ اكراه و ناچارى به يهوديت گرويدهايد؟
6. آيا براى يهودىشدن و تحقيق درباره آن فرصت كافى مىخواهيد؟
7. آيا تصميم خود را با اعضاى خانواده و بستگان خود در ميان گذاشتهايد؟
8. آيا سؤالاتى درباره يهوديت و نيز شيوه نودينى داريد؟
ج. آشنايى با يهوديت و فراگيرى احكام و قوانين آن
د. محكمه دينى يا بيت دين
ه. ختنه كردن يا به عبرى «بريت ميلا»
و. غسل
ز. قربانى و نذر
ح. انتخاب نام
د. مراسم رسمى و عمومى
پي نوشت :
1) در زبان انگليسى براى شخصى كه از دينى ديگر به يهوديت مىگرود، واژه "Proselyte" و در مورد يهودىاى كه به دينى ديگر گرويده كلمه "Convert" را به كار مىبرند. در زبان عبرى نيز واژههاى مختلفى براى بيان مفهوم نودينى به كار رفته است: واژه گِر معادل واژه انگليسى "Proselyte" و كلمه «مِشوماد» )meshumad(به معناى آسيب رساندن به چيزى كه قابل جبران نباشد، معادل واژه "Convert" براى نوآيين به كار مىرود. واژه "Proselyte" بر اختيارى بودن نودينى و تغيير آيين دلالت دارد.
براى آگاهى بيشتر نگاه كنيد به:
Louis Jacobs, Oxford Concise Companion to the jewish Religion, P.23.
2) Thomas Finn
3) Jacob Neusner, ..., The Encyclopaedia of Judaism, P.311
4) Reuben Alcalay, The Complete Hebrew - English Dictionary, Vol 1, P.973
5) Tradition
6) Institutional transition
7) Affiliation
8) Intensification
9) Apostasy
10) Defection
11) Mircea Eliade, The Encyclopedia of Religion, Vol 4, PP.47-5.
12) Jacob Neusner, ..., The Encyclopaedia of Judaism, P.311.
13) Tradition
14) Transformation
15) Transcendence
16) Mircea Eliade, The Encyclopedia of Religion, Vol 4, PP.37-4.
17) تثنيه، 7:6.
18) خروج، 19:5؛ تثنيه، 14:2.
19) تثنيه، 14:2.
20) پيدايش، 9:8-15.
21) همان.
22) Arthur Hertzberg, Judaism, P.43.
23) پيدايش 18:18-19.
24) Alan Unterman, Jews, P.01.
25) Arthur Hertzberg, Rudaism, P.53.
26) لاويان، 18:4-5.
27) اشعيا، 26:2.
28) مزامير، 118:2.
29) Alan Unterman, Jews, P.9.
30) Alan Unterman, Jews, P.11.
31) گنجينهاى از تلمود، ص83.
32) لاويان، 18:
33) گنجينهاى از تلمود، ص83.
34) مزامير، 118:20.
35) همان، 33:1.
36) لاويان، 16:29؛ 19:10.
37) اعداد، 9:14.
38) اشعيا، 56:6.
39) همان، 56:7.
40) براى آگاهى بيشتر به گنجينهاى از تلمود، صص 6 - 83 مراجعه شود.
41) خروج، 12: 9 - 48.
42) لاويان، 16: 29.
43) اعداد، 19: 10.
44) اعداد15: 16.
45) تثنيه، 33: 4.
46) خروج، 33: 14.
47) همان، 33: 16.
48) گنجينهاى از تلمود، ص 83.
49) سوره ابراهيم آيه 5.
50) سوره صف، آيه 6.
51) طبرسى، مجمع البيان، ج 6، ص 302.
52) سوره طه، آيه 43.
53) طباطبايى، الميزان، ج 14، ص 147.
54) Helbo
55) scab" يك نوع بيمارى قارچى است.
56) The Babylonian talmud, Minor tractates, grim, 06 A)1(.
57) حبيب لوى، احكام و مقررات حضرت موسى (ع)، صص 2 - 11.
58) حبيب لوى، احكام و مقررات حضرت موسى(ع).
59) گنجينهاى از تلمود، ص 82.
60) همان.
61) Teshuvan
62) Arthur A. Conen,..., contemporury Jewish Reiligious Thought, PP.. 101-5.
63) خروج، 2: 16 - 22.
64) همان، 4: 24 - 26.
65) Louis tacobs, The tewisn Religion, pp.79-8.
66) اشعيا، 59: 6 - 8.
67) اشعياء 66: 20 - 22.
68) the Babylonian talmudm Minor tractates, grim.
69) Nero
70) Antoninus
71) Rav
72) Jacob Neudner,.., the encyclopaedia of Judaism, pp.611-7.
73) Jacob Neusner,... the Encyclopaedia of Judaism, P.711.
74) براى آگاهى بيشتر به كتاب ذيل مراجعه شود:
Jacob Neusner, ... the Encyclopaedia of Judaism, pp.411 - 5.
75) Julius Caesar
76) Jacob Neusner,... the Encyclopaedia of Judaism, pp.411 -5.
77) Ibid, pp.021 - 1.
78) Alan unterman, Jews, pp.61-8.
79) عبدالوهاب الميسرى، موسوعة اليهود و اليهوديه و الصهيونيه، ج5، ص 348.
80) روت، 1: 16.
81) اشعيا، 14: 2.
82) the Babylonian talmud, minor tractates, grim, 06 A.
83) در فصل سوم رسالهى grim از كتابى كه در پىنوشت شماره 4 صفحه قبل مشخصات آن آمده است به پارهاى از مواردى كه حاخامها ميان يهوديان و تازه يهوديان تبعيض قائل شدهاند، اشاره شده است.
84) در نقل مطالبى كه ذيل فرآيند نودينى در يهوديت ذكر شد به منابع زير استناد شده است براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به:
Alan unterman, Jews, pp.51 - 6.
the Babylinian talmud, minor tractates, grim, 16a.
www convert, org/ process. htm , the conversion process
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}